لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 94
فعل معتل
به فعلی که در ریشة آن حرف علّه (و، ی، ا) وجود داشته باشد «فعل معتل» میگویند.
مانند:«وعد، یسر، قول، بیع، دعو، رمی و …»
انواع فعل معتل
از این جهت که حرف عله چندمین حرف ریشه باشد فعل معتل، به سه دسته تقسیم می شود: مثال، اجوف، ناقص
1-معتل مثال: فعلی است که اولین حرف ریشة آن، حرف عله می باشد.
الف)مثال واوی مانند:وعد(وعده داد)، وصل(رسید)، ودع(رها کرد، ترک کرد)، وهب(بخشید)…
ب)مثال یائی مانند یقظ (بیدار شد)، یسر(آسان شد)، یئس(ناامید و مأیوس شد)…
2معتل اجوف: فعلی است که دومین حرف ریشة آن، حرف عله می باشد.
الف)اجوف واوی مانند: قول (گفت)، عود(بازگشت)…
ب)اجوف یائی مانند: بیع(فروخت)، سیر(حرکت کرد)…
3-معتل ناقص: فعلی است که سومین حرف ریشة آن، حرف عله می باشد.
الف)ناقص واوی مانند: دعو(دعوت کرد، خواند)، تلو (تلاوت کرد)…
ب)ناقص یائی مانند: رمی (پرتاب کرد)، هدی (هدایت کرد)…
وجود حروف عله در ریشة فعل های معتل باعث می شود که تلفظ بعضی از صیغه ها دشوار یا غیر ممکن باشد به همین دلیل برای حل این مشکل تغییراتی در فعل های معتل به وجود می آوریم که به این تغییرات «اعلال» می گویند.
مثلاُ «قول» برای تلفظ راحت تر به «قال» تبدیل می شود و «یرمی» به «یرمیُ»، «لم تقول» به «لم تقل».
بنابراین به تغییراتی که در فعل معتل ایجاد می شود«اعلال» می گویند.
انواع اعلال
در فعل معتل سه نوع اعلال (تغییر) بوجود می آید:(اعلال به قلب، اعلال به حذف، اعلال به اسکان)
الف)اعلال به قلب:
هرگاه یک حرف عله به حرف علة دیگری تبدیل شود به این نوع تغییر «اعلال به قلب» می گویند.
مانند: قول قال بیعباع یخشیُیخشی
ب)اعلال به حذف:
هرگاه حرف عله حذف شود به این نوع تغییر، «اعلال به حذف» می گویند.
مانند:یدعوون یدعون لم یقول لم یقل
ج)اعلال به اسکان:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 12 صفحه
قسمتی از متن .doc :
موضوع :
جزوه ی عربی دوره ی راهنمایی
دبیر مربوطه :
جناب آقای عبدالهی
تهیه کنندگان:
جمال فاطمی
رسول سادات
مصطفی زینلی
بهار 1385
قواعد عربی سال دوم راهنمایی
«صیغه» چیست؟
کلمه برای آن که معنی های گوناگون برساند، شکلهای مختلفی می پذیرد که به هر یک از این شکلها، صیغه گویند. مانند: کَسَبا مثنی مذکر غائب
«غائب» کیست؟
به کسی یا کسانی که درباره آنها صحبت می شود، غائب گویند.
مانند: هُوَ طالِبٌ یعنی او دانش آموز است.
در عربی غائب 6 صیغه دارد که 3 صیغه مذکر و 3 صیغه مؤنث است.
«مخاطب» کیست؟
به کسی یا کسانی که با آنها صحبت می شود، مخاطب یا حاضر گویند.
مانند: أنْتَ طالِبٌ یعنی تو دانش آموز هستی
مخاطب هم مثل غائب 6 صیغه دارد که 3 صیغه مذکر و 3 صیغه مؤنث است.
«متکلّم» کیست؟
به کسی یا کسانی که در حال سخن گفتن هستند متکلّم گویند و بر 2 نوع است:
1-متکلّم وحده 2-متکلّم مع الغیر
«متکلّم وحده» کیست؟
به یک نفر گوینده که در حال سخن گفتن است، متکلّم وحده گویند.
مانند: أنَا طالِبٌ، أنَا طالِبَةٌ یعنی من دانش آموز هستم
«متکلّم مع الغیر» کیست؟
به چند نفر گوینده که در حال سخن گفتن هستند، متکلّم مع الغیر گویند.
مانند: نَحْنُ مُعَلِّمونَ – نَحْنُ مُعَلِّماتُ یعنی ما چند معلم هستیم
توجه: صیغه های متکلّم مذکر ومؤنث ندارند.
«فعل» چیست؟
کلمه ای است که بر انجام گرفتن کاری یا روی دادن حالتی در زمان مشخص دلالت می کند.
مانند: ذَهَبَ یعنی رفت
فعل از نظر زمان عبارت است از : 1- فعل ماضی 2- فعل مضارع
«فعل ماضی» چیست؟
به فعلی می گویند که بر انجام گرفتن کاری یا روی دادن حالتی در زمان گذشته دلالت می کند.
مانند: ذَهَبَ یعنی رفت
فعل ماضی دارای 14 صیغه یا شکل است که 6 صیغه اول، غائب و 6 صیغه دوم، مخاطب یا حاضر و 2 صیغه آخر، متکلّم است.
برای مثال فعل ماضی فَعَلَ را صرف می کنیم.
«ضمیر» چیست؟
ضمیر کلمه ای است که جانشین اسم می شود و از تکرار آن جلوگیری می کند.
مانند: هُوَ ذَهَبَ یعنی او رفت
«ضمیر منفصل» چیست؟
به ضمیری می گویند که در اول کلمه به صورت جداگانه می آید.
مانند: هُوَ ذَهَبَ یعنی او رفت
ضمیر منفصل بر 2 نوع است: 1- منفصل فاعلی(رفعی ـُــٌ) 2- منفصل مفعولی(نصبی ـَــً ،جرّی ـِــٍ)
«ضمیر منفصل فاعلی » چیست؟
به ضمیری می گویند که در اول کلمه جانشین فاعل می شود.
مانند: هُوَ ذَهَبَ یعنی او رفت
«ضمیر منفصل مفعولی(نصبی، جرّی) » چیست؟
این نوع ضمیر نقش مفعولی دارد که در ترجمه «را» می گیرد و مفعولی است.
مانند: ایّاکَ نَعْبُدُ یعنی تنها تو را می پرستم (مفعولی(نصبی ـَــً)) ایّاکَ نَسْتَعین یعنی یاری را از تو می خواهیم. (مفعولی)
«ضمیر متصل» چیست؟
به ضمیری می گویند که در آخر کلمه می آید و به کلمه قبل از خود می چسبد.
مانند: ـهُ در کلمه کِتابهُ یعنی کتابش
ضمیر متصل بر 2 نوع است: 1-متصل فاعلی(رفعی) 2- متصل مفعولی(نصبی،جرّی)
« ضمیر متصل فاعلی» چیست؟
به ضمایری می گویند که فقط به آخر فعل می چسبند.
مانند: تَ در فعل کَتَبْتَ یعنی نوشتن
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
قرآن نازله ای عربی
(بررسی دیدگاه جناب آقای دکتر سروش درباره جایگاه زبانی قرآن)
سیدمحمدعلی ایازی
پرسشهای خبرگزاری فارس
درباره وحی آیا نکته جدیدی دیده می شود؟
درآغاز لازم می دانم به چند نکته اشاره کنم :
الف: آنچه از ایشان دربرخی سایت ها، نقل شده، نمی دانم دقیقًا همان چیزی است که ایشان گفته وترجمه کرده اند . درصورتی که انتساب درست باشد، ازنظر اینجانب چند قسمت از این سخنان جای تأمل دارد و نیازمند بررسی است:
ب: ازآنجا که اخیراً چندو چون درباره وحیانی بودن الفاظ قرآن بسیار شده، حتی جناب آقای شبستری درمجله مدرسه، شماره شش، مطالبی مطرح کردند - که سوکمندانه به دلیل تعطیل کردن این مجله، فرصت گفتگو و نقد را که از سنت های حسنه دینی است، محروم کردند- ضرورت ایجاب می کرد که این موضوع دنبال شود.
ج: مباحثی که درباره نازله عربی جای بحث و بررسی دارد، دراین فرصت کوتاه میسر نیست.، بویژه آنکه ایشان دراین مقام استدلالی ذکر نکرده اند. به هرحال درپاسخ این پرسش این نکات ازنظراینجانب باتکیه برمحوریت خود قرآن مطرح است:
یکم: هرچند درباره وحی نبوی درسنت اسلامی، برخی سخنان شاذ گفته شده، تا جایی که ماتریدی (م323) درتفسیر: تأویلات اهل السنه از باطنیه نقل می کند، که قرآن را خداوند گویی برخیال پیامبر نازل کرد و موصوف به زبان نبود و این پیامبر بود که آن را به زبان عربی مبین ادا کرد.و این سخن پیشینه درازی دربرخی جریان ها دارد، اما نظریه عمومی قرآن پژوهان و محققان اسلامی براساس خود آیات قرآن، این است که این کتاب وحی عربی و ارتباط باطنی و علمی مخصوصی است که میان پیامبر و جهان غیب برقرار گردیده و از جانب خداوند بر پیامبر این گونه القا و افاضه شده است. زیرا در نظر آنان است که کلمات قرآن چه از نظر لفظ و چه از نظر معنا، به انتخاب پیامبر نبوده است و هر دو به خدا نسبت داده مى شود.
ازنظر این قرآن پژوهان، فرق میان حدیث نبوى، حدیث قدسى و آیات قرآنى - که همه آنها با زبان پیامبر نقل شده - این است که حدیث قدسى معنا از خداوند است، اما لفظ آن از سوى پیامبر است. در صورتى که حدیث نبوى لفظ و معنا از پیامبر است. اما آیات قرآنى هم لفظ و هم معنا از سوى خداوند است.
این خداوند است که با پیامبر خود سخن مى گوید و به پیامبر کلمات و معانى القا مى کند و لذا پیامبر به هنگام دریافت آن نگران فراموش کردن و از دست دادن آن الفاظ را داشته و خدا به پیامبر تسلی می دهد که نگران نباش فراموش نمی کنی، شتاب مکن ، زبانت را تکان نده، ما برایت نگه داری می کنیم. (اعلی /6؛ طه / 114، قیامة / 16 ـ 17).
دوم: برخى گمان کرده اند: اگر درباره وحى قرآنى نسبت به پیامبر بگویند: معانى از خداوند است و الفاظ از پیامبر، مشکل ارتباط وحى خدا با انسان و تأثیر شرایط تاریخى و جغرافیایى را در ذکر مثال هاى مناسب با عصر و طرح مسائل و موضوعات فرهنگ زمانه و استفاده اى مناسب عصر از واژه ها را حل کرده اند، در حالى که فرق بین معانى و الفاظ درحل مشکل نیست.
اگر قرار است که خدا با مردم سخن بگوید و ارتباط زبانی برقرار کند و پیام خود را برای دیگران قابل فهم کند، فرقی میان این دو نیست. می تواند حتی درصورت نظریه وحیانی بودن زبان قرآن هم چنین ارتباطی باشد. وحى دریافت و شهود سخن خداست. اگر تجربه شهودى و کشف و القاى معانى از سوى خداوند در قلب، نیازمند واسطه هایى است، در الفاظ نیز این واسطه ها وجود دارند و عمل مى کنند. اگر از درخت صدایى بلند مى شود و خداوند با موسى توسط درخت سخن می گوید و با صدا و حروف و کلمات سخن مى گوید، چنانکه قرآن بیان مى کند: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِنْ شَاطِىءِ الْوَادِی الاَْیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنْ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ». در غیر درخت نیز واسطه هایى وجود دارد و مى تواند با الفاظ عربی باشد. اگر خدا می خواست با موسی بدون کلمات سخن بگوید ، دیگر نیازی به انتخاب درخت نبود.
بنابراین، سخن گفتن خدا از زبان انسان که مى تواند کلماتى را ادا کند، راحت تر و درک آن بدون مشکل تر است.
سوم: دراین باره که قرآن کلمات آن قدسی و الهی و بیرون از شخصیت پیامبر و مستقل از او، وفروفرستاده از سوی خداوند برقلب پیامبرو به زبان عربی است، قرآن اصرار دارد و آیات بسیاری هم دلالت دارد. ازقبیل : وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ.(شعراء/195) . إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ(یوسف/2). این سخن به صراحت این نظریه را که پیامبرخود این الفاظ را گزینش کرده، رد می کند، چون نزول و فروفرستادن با وصف زبان عربی یادشده است. وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً .(طه/ 113.). کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ.( فصلت/ 3 ). کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ.(زمر/ 3 ). وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.( شوری/ 7). إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.( زخرف/ 3 ). وآیات دیگری که همین معنا را دلالت دارد.
استقلال شخصیت پیامبر ازشخصیت قرآن
گفته اند: شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالات روحیاش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام اینها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشتهاند. این، آن جبنهی کاملاً بشری وحی است.
باید پرسید آیا ممکن نیست توصیفات این حالات درباره شخص پیامبر و دربرخورد با واقعیات عصر، توسط وحی انجام گرفته باشد. مثلاً آنجا که قرآن با پیامبراین گونه سخن می گوید: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنى فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ.(الضحی/6-10). ناظربه شرایط روحی و برای تسلی او بیان شده باشد. خدا که با او ارتباط برقرار می کند ، مناسب با حالات طربناک، یا پرملال او سخن می گوید، نه اینکه شخصیت او نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند. مگر منظور این باشد که شخصیت او مانند عصر زندگی او، تأثیر گذار در چگونگی زبان این متن داشته است، درآن صورت قابل قبول و غیرقابل انکاراست، اما این مطالب از غررآیات نیست.
به هرحال، دلایل فراوانی وجود دارد که شخصیت پیامبر، مستقل ازشخصیت قرآن و بیانهای آن بوده است:
1- اگر کسی اندک تأملی درمجموع قرآن داشته باشد، به وضوح جدایی میان شخصیت پیامبررا با قرآن در می یابد. پیامبر گرامى پس از سنین 40 ـ 43 به رسالت مبعوث شده و سخنانى به عنوان وحى قرآنى ابراز داشته و این کلمات در آغاز درجمله هاى کوتاه و مُقَطَع (بریده بریده ) و در سوره هاى کوچک خوانده شده و رفته رفته و آرام آرام، این کلمات و سوره ها طولانى شده و زمان وحى و مدت ارتباط و اتصال بیشتر گردیده است. لذا اگرحضرت بروز و ظهورى پیش از بعثت در این میدان داشته، مى باید هویدا مى شده و مى توانسته در ادامه آن سبک و سیاق سخن بگوید، یا آیات بزرگتر و سوره هاى طولانى تر را تحمل کند و این خود دلیل بر این است که تجربه وحى قرآنى جداى از شخصیت پیامبر و امرى جدید، جداى از هویت، استعداد، اطلاعات و دریافت هاى شخصى او مى باشد.
2 ـ وقتى پیامبر با وحى برخورد مى کند، اولین خطاب به او با: (اقْرَأْ) آغاز مى گردد. گویى آنکه پیامبر را آماده شنیدن و گفتن و تحمل سخنانى جدید و کلماتی با وصف خواندن - و نه شنیدن ودریافتن- مى کند و لذا در تاریخ آمده است: این کلمه سه بار تکرار مى شود،تا جایى که حضرت آمادگى پیدا مى کند و مى تواند بخواند و از آن به بعد این خواندن وحى که با لفظ است، تکرار مى گردد. در حالى که پیش از این پیامبر حتى نمى توانسته بخواند و نه سابقه داشته که به این شیوه سخن بگوید. قرآن به این حقیقت امّى بودن، در دو آیه تصریح مى کند: « الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ» (اعراف/ 157). « فَآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ النَّبِىِّ الاُْمِّىِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللهِ وَکَلِمَاتِهِ» (اعراف/ 158). خصوصاً که مقصود از این امى بودن را نسبت به گذشتگان، یعنى کسانى که آشنایى با کتاب و علم نداشته اند را بیان کرده است. به این جهت مبدء شناخت وحى قرآن از اوان رسالت و سرفصل آن، خواندن مردم به توحید و حقایق معنوى با کلمات والفاظ خاص و متمایزاز قریحه و ادبیات و گفتمان پیامبر است.
3ـ پس از آغاز دعوت پیامبر، این تمایز سخنان براى حضرت و خانواده و اطرافیانش مشخص بوده است. وقتى پیامبر پس از نخستین وحى، خانواده خود را ملاقات مى کند و آیات وحى شده را مى خواند، خبر مى دهد که چه چیزى دریافت کرده است. این کلمات باهمان الفاظ، هم براى خودش تمایز داشته و هم براى خانواده، چیزى که تا پایان حیات و رسالت کلمات قرآنى معلوم بوده است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 66
بسم اللّه الرحمن الرحیم
أثر الاسلام و المسلمین فی الأندلس
استاد مربوطه:
الدکتور ابویسانی
محقق:
زینب صمیمی
عام 88-1387
الحضاره الاسلامیه تغزو اوربا و توقظها
انتقلت الحضاره الاسلامیه الی أوربا، وأیقظتها من سباتها، سواء فی ذلک الحضارهالفّریه أو الحضاره العمرانیه، و تم نقل هذه الحضاره بطریق الطلاب الأوربیین الذین التحقوابالجامعات الاسلامیه فی قرطبه و اشبیلیه و مالقه و غرناطه ثم عادوا الی بلادهم یحملونأفانین من العلم و المعرفه و الحکمه، أو عن طریق المحجنین و هم المسلمون الذین کانوابعیشون فی کنف الممالک المسیحیه قبل سقوط غرناطه، أو عن طریق المستعربین و همالمسیحیون الذین کانوا یعیشون فی کنف الحکم السلامی، و ظلوا هم و أولادهم مصابیحهدی لأوربا بعد انتهاؤ ملک المسلمین، و کذلک عن طریق الموریسکیین و هم المسلمونالذین أرغموا علی ترک الاسلام أو علی الأقل التظاهر بذلک بعد سقوط غرناطه.
و سنذکر فیما یلی نماذج من المعارف التی نقلت من الحضاره الاسلامیه لأوربا، وأغلب ما نذکره مقتبس من کتاب «الفکر الاسلامی: منابعه و آثاره» الذی قمت بترجمته منالانجلیزیه و به تفصیل کاف عن هدا الموضوع فلیرجع الیه من یشاء.
من الفکر الاسلامی للفکر الغربی فی الفلک:
هناک مؤلفات أربعه لأبی معشر، و کذلک الجدول الفلکی الذی صنعه الخوارزمی، و قدترجمها کلها للغه اللاتینیه أدلارد الباثی و یوحنا الاشبیلی أما الجدول الفلکی الذی صنعهالبتانی، فقد ترجمه الی اللاتینیه، ثم أعاد ترجمته بعد ذلک ألفنسو العاشر و ترجم جراردالکرمونی کتاب الهیئعه لابن جابر و قد نشرت هذه الترجمه سنه 1534، و قد سجل هذاالکتاب تقدما واضحا و أدخل تحسینات کبیره علی أبحاث بطلیموس، و قد ترجمت الیاللاتینیه أبحاث أخری کثیره فی الفلک کتبها البحاثه المسلمون أمثال أبی بکر و القابسی والبتانی و الفرغانی و غیرهم، و قد کان لهذه الأبحاث أثر واضح فی تقدم هدا العلم بأوربا،فمن المسلم به أن الجداول الفلکیه التی وضعها و أکملها العاشر لم تکن الاتجدیدا للفکرالاسلامی فی علم الفلک و مثل ذلک یقال عن جداول التی اتخذت أساسا لها ما کتبه المسلمونو بخاصه ما کتبه الزرقالی، و کذلک مؤلفات التی کانت فی الحقیقه اقتباسا من جداولالزرقانی، و قد حلت الجداول الفلکیه التی صنعها المسلمون محل جداول الیونان و الهنود وأغنت عنها، و قد شاع استعمالها حتی وصلت الصین، و انتقع بثقافه الفلکیین المسلمین بدلیلأنه أورد فی کتابه اقتباسات من الزرقانی و البتانی. و بجانب هذا نجد اللغات الأوربیهتستعمل بعض الألفاظ الفلکیه العربیه مثل المأخوذه من السموت و المأخوذه من کلمه ناظرمما یؤکد تراثا اسلامیا ضخما تسرب الی أوربا المسیحیه.
من الفکر الاسلامی للفکر الغربی فی الریاضه:
و قد الی معاهد المسلمین بأسبانیا کثیر من التلامیذ الذین أصبحوا فیما بعد أساتذه وقاده فی الدراسات الریاضیه و الطبیه، و من بین هؤلاءأدلارد الباثی و مورلی النور فلکی. وکان هؤلاء یعودون الی بلادهم لیعلموا أقوامهم ما تلقوه من أساتذتهم المسلمین، کما کانوایترجمون أهم ما کتبه الباحثون المسلمون، فقد ترجم أدلارد سالف الذکر کتاب الخوارزمیعن النظریه الهندیه فی الحساب و الاحصاء، و قد حملت هذه الترجمه للغرب - بجانب هذهالنظریه - الأرقام التی سمیت فی الغرب بالأرقام العربیه، أما الأرقام الغباریه فقذ قلت الیالغرب بواسطه جربرت الذی تلقی ثقافته فی أسبانیا أیضا قبل أن یحتل منصب البابویهباسم سلفوستر الثانی (999-1003 م) و لم تستعمل هذه الأرقام فی الغرب قبل منتصفالقرن الثالث عشر، و کان استعمالها علی ید لونردوفیبانوسی، و قد تلقی هذا دراسته أیضاعلی ید مدرس مسلم، و مؤلفات لونردو کانت حجر الأساس فی الریاضه عند الأوربیین، وقد حوت هذه المؤلفات النسب المثلثیه السته التی وضعها الریاضیون المسلمون، و مثل هذایقال عن مؤلفات التی کان واضحا أنها کررت ما قدمه العرب من دراساه فی الریاضه. أماالمؤلفات الریاضیه التی کتبها أستاذ الریاضیات فی فینا فی القرن الخامس عشر فقد اعتدمتأکثر الاعتماد علی أبحاث الزرقالی، ولجورج هذا تلمیذ اسمه أصبح فیما بعد أستاذا فی ولهبحث فی الریاضیات نشر أکثر من مره خلال القرن السادس عشر، و یعتبر أول بحث
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 66
بسم اللّه الرحمن الرحیم
أثر الاسلام و المسلمین فی الأندلس
استاد مربوطه:
الدکتور ابویسانی
محقق:
زینب صمیمی
عام 88-1387
الحضاره الاسلامیه تغزو اوربا و توقظها
انتقلت الحضاره الاسلامیه الی أوربا، وأیقظتها من سباتها، سواء فی ذلک الحضارهالفّریه أو الحضاره العمرانیه، و تم نقل هذه الحضاره بطریق الطلاب الأوربیین الذین التحقوابالجامعات الاسلامیه فی قرطبه و اشبیلیه و مالقه و غرناطه ثم عادوا الی بلادهم یحملونأفانین من العلم و المعرفه و الحکمه، أو عن طریق المحجنین و هم المسلمون الذین کانوابعیشون فی کنف الممالک المسیحیه قبل سقوط غرناطه، أو عن طریق المستعربین و همالمسیحیون الذین کانوا یعیشون فی کنف الحکم السلامی، و ظلوا هم و أولادهم مصابیحهدی لأوربا بعد انتهاؤ ملک المسلمین، و کذلک عن طریق الموریسکیین و هم المسلمونالذین أرغموا علی ترک الاسلام أو علی الأقل التظاهر بذلک بعد سقوط غرناطه.
و سنذکر فیما یلی نماذج من المعارف التی نقلت من الحضاره الاسلامیه لأوربا، وأغلب ما نذکره مقتبس من کتاب «الفکر الاسلامی: منابعه و آثاره» الذی قمت بترجمته منالانجلیزیه و به تفصیل کاف عن هدا الموضوع فلیرجع الیه من یشاء.
من الفکر الاسلامی للفکر الغربی فی الفلک:
هناک مؤلفات أربعه لأبی معشر، و کذلک الجدول الفلکی الذی صنعه الخوارزمی، و قدترجمها کلها للغه اللاتینیه أدلارد الباثی و یوحنا الاشبیلی أما الجدول الفلکی الذی صنعهالبتانی، فقد ترجمه الی اللاتینیه، ثم أعاد ترجمته بعد ذلک ألفنسو العاشر و ترجم جراردالکرمونی کتاب الهیئعه لابن جابر و قد نشرت هذه الترجمه سنه 1534، و قد سجل هذاالکتاب تقدما واضحا و أدخل تحسینات کبیره علی أبحاث بطلیموس، و قد ترجمت الیاللاتینیه أبحاث أخری کثیره فی الفلک کتبها البحاثه المسلمون أمثال أبی بکر و القابسی والبتانی و الفرغانی و غیرهم، و قد کان لهذه الأبحاث أثر واضح فی تقدم هدا العلم بأوربا،فمن المسلم به أن الجداول الفلکیه التی وضعها و أکملها العاشر لم تکن الاتجدیدا للفکرالاسلامی فی علم الفلک و مثل ذلک یقال عن جداول التی اتخذت أساسا لها ما کتبه المسلمونو بخاصه ما کتبه الزرقالی، و کذلک مؤلفات التی کانت فی الحقیقه اقتباسا من جداولالزرقانی، و قد حلت الجداول الفلکیه التی صنعها المسلمون محل جداول الیونان و الهنود وأغنت عنها، و قد شاع استعمالها حتی وصلت الصین، و انتقع بثقافه الفلکیین المسلمین بدلیلأنه أورد فی کتابه اقتباسات من الزرقانی و البتانی. و بجانب هذا نجد اللغات الأوربیهتستعمل بعض الألفاظ الفلکیه العربیه مثل المأخوذه من السموت و المأخوذه من کلمه ناظرمما یؤکد تراثا اسلامیا ضخما تسرب الی أوربا المسیحیه.
من الفکر الاسلامی للفکر الغربی فی الریاضه:
و قد الی معاهد المسلمین بأسبانیا کثیر من التلامیذ الذین أصبحوا فیما بعد أساتذه وقاده فی الدراسات الریاضیه و الطبیه، و من بین هؤلاءأدلارد الباثی و مورلی النور فلکی. وکان هؤلاء یعودون الی بلادهم لیعلموا أقوامهم ما تلقوه من أساتذتهم المسلمین، کما کانوایترجمون أهم ما کتبه الباحثون المسلمون، فقد ترجم أدلارد سالف الذکر کتاب الخوارزمیعن النظریه الهندیه فی الحساب و الاحصاء، و قد حملت هذه الترجمه للغرب - بجانب هذهالنظریه - الأرقام التی سمیت فی الغرب بالأرقام العربیه، أما الأرقام الغباریه فقذ قلت الیالغرب بواسطه جربرت الذی تلقی ثقافته فی أسبانیا أیضا قبل أن یحتل منصب البابویهباسم سلفوستر الثانی (999-1003 م) و لم تستعمل هذه الأرقام فی الغرب قبل منتصفالقرن الثالث عشر، و کان استعمالها علی ید لونردوفیبانوسی، و قد تلقی هذا دراسته أیضاعلی ید مدرس مسلم، و مؤلفات لونردو کانت حجر الأساس فی الریاضه عند الأوربیین، وقد حوت هذه المؤلفات النسب المثلثیه السته التی وضعها الریاضیون المسلمون، و مثل هذایقال عن مؤلفات التی کان واضحا أنها کررت ما قدمه العرب من دراساه فی الریاضه. أماالمؤلفات الریاضیه التی کتبها أستاذ الریاضیات فی فینا فی القرن الخامس عشر فقد اعتدمتأکثر الاعتماد علی أبحاث الزرقالی، ولجورج هذا تلمیذ اسمه أصبح فیما بعد أستاذا فی ولهبحث فی الریاضیات نشر أکثر من مره خلال القرن السادس عشر، و یعتبر أول بحث