دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانلود تخقیق در مورد معنی ضرب المثل های فارسی (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

آب از آسیاب افتادن :

کارها دوباره به مسیر خود افتاد ، فتنه ها خوابید ، سر و صداها ، شور و شر ها پایان پذیرفت .

از اسب افتادیم ولی از اصل نیافتادیم :

اگر دچار فقر و تنگدستی شده ایم ولی نجابت و انسانیت خود را حفظ کرده ایم

به گربه گفتند فضله ات درمان است خاک رویش ریخت :

مضایقه کردن چیز ناقابل ، کسی که جنبه کاری و خاصیتی نداشته باشد .

پا در یک کفش کردن :

سر حرف خود ایستادن ، در کاری اصرار و لجاجت ورزیدن .

تا ابله در جهان است مفلس در نمی ماند :

افراد زیرک از خوش باوری و سادگی اشخاص برای مقاصد خود استفاده می کنند.

جایی که نمک خوری نمکدان نشکن :

اجر حقوق و محبت های دیگران را با نامهربانی ضایع نکن .

چشم و گوش بسته :

از هیچ جا و هیچ چیز با خبر نبودن ، چیزی نیاموخته و بی تجربه .

حرف راست را باید از بچه شنید :

باطن بی غل و غش کودک نظیر بزرکترها نیست هرچه بداند به زبان می آورد .

خدا میان گندم هم خط گذاشته است :

هرکسی در زندگی سهم و قسمت خود را می برد و به آن قانع باشد .

در شهر کوران آدم یک چشم پادشاه است :

در میان یک عده بیسواد آدم کم سواد هم شخص معتبری است .

ذوق زده شدن :

از به دست آوردن چیزی و وقوع امری سخت شاد شدن

رگ دیوانگیش گل کردن :

از شدت خشم به کارهای نامعقول و غیر طبیعی زدن .

زاغ سیاه کسی را چوب زدن :

کسی را به طور پنهانی تعقیب کردن ، سر از کار کسی در آوردن .

ژاژ خایی کردن :

بد دهنی و هرزه گویی کردن ، بر علیه کسی بیهوده گویی کردن .

سال به سال ، دریغ از پارسال :

افسوس که آنچه امروز از دست می رود فردا نظیر آن را به دست نخواهیم آورد .

شمشیر را از رو بستن :

دشمنی و عداوت خود را علنی کردن .

صابونش به تن ما خورده :

آزارش به ما هم رسیده ، ما هم از او صدمه دیده ایم .

ضامن بهشت و دوزخش نیستم :

من وظیفه خودم را به خوبی انجام می دهم و کاری به بد و خوب بعدش ندارم .

طوطی واری یاد گرفتن :

از حفظ کردن مطلبی بدون توجه به معنا و مفهوم آن .

ظاهر سازی کردن :

ظاهر و باطن یکی نبودن ، ریاکار بودن .

عروس تعریفی آخرش شلخته ار آب در آمد :

با انهمه تعریفش جنس نامرغوبی از آب در آمد .

غزل خداحافظی خواندن :

آماده شدن برای مفارقت و سفر ، تهیه مقدمات رفتن از منزل

فکر نان کن که خربزه آب است :

در اندیشه کار و پیشه بهتری باش و گرنه از این طریق به مقصود خود نمی رسی .

قصاص قبل از جنایت :

تنبیه کسی که هنوز مرتکب گناهی نشده دور از انصاف است

کارها نیکو شود اما به صبر :

صبر و امیدواری میوه شیرین دارد ، همانند چون صبر کنی زغوره حلوا سازی .

گناه دیگری را پای دیگری نمی نویسند :

گناه و خطای هر کسی را به پای خود او می گذارند نه شخص دیگر ، همانند : برادر را به جای برادر نمی کشند .

لی لی به لالای کسی گذاشتن :

بیش از اندازه به کسی محل گذاشتن ، توجه و احترام بی جهت نسبت به کسی داشتن .

مال است نه جان که آسان بتوان داد :

در مورد کسانی است که پول و مال به جانشان بسته است .

نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی :

جایی بی آب و علف و بدون سکنه .



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد معنی ضرب المثل های فارسی (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد معنی ضرب المثل های فارسی قسمت دوم (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 9

 

ضرب المثل‌های فارسی

تهیه کننده :

سید هاشم موسوی

IT 6

پاییز 87

سا لیکه نیکو ست ،از بهارش پیداست. خوب وبد از آغازش هویداست. ماستی که ترش است از تغارش پیداست.

به باغ خود گرفتن وبه تاک خود بستن.  مجازات بر اساس واقیعت و شهود با ید صورت گیرد.

خائن خائف است .  خائن همیشه در خوف وترس قراردارد.

آنکس را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است. آدم  صادق و درسستکار بی هراس است.

مار از پودینه بدش.  می آید، پودینه دم غارش میروید. از چیزیکه کسی بدش بیاید، ولی به آن روبرو شود.

بعد از مرگ سهراب نیشدارو ادویه طبیعی و طبی چه سود. بعد از عمل انجام و مدوا سود ندارد.

کلوخی ندارد تاکلاغی بنشیند. کنایه از فقر و ناداری.

دیگ به هرکاره گوید روی تو سیاه. خود ندیده دیگری را نقد کردن.

پنج انگشت با هم برادر اند، اما نه برابر. تفاوت واختلاف در موارد متعدد.

زبان موی کشیدن. حرف ومطلبی به کرات گوشزد شدن.

ازماست که برماست. هر چه میبینید ،از خود واطرافیان میبینید.

به یک گل بهار نمیشود. کمبودی و انگشت شماری.

دو تربوز در یک دست گرفته نمیشود. ناممکن بودن چند کار در یک زمان.

قدر زر را زرگر میداند. آگاهی و شناخت وارزشیابی.

کس نگوید ماست من ترش است. هیچ چیزی را از خود کم بها ندادن.

تف هرکس به دهان خودش شیرین است. هرکس هر چیز خود را با ارزش میداند.

از زمستان هر چه بگوئید. بوی سردی میآید. از حرف بد جز سردی و تنفر چیزی حاصل نیست.

از دم نودان زیر شرشره  نشستن. از یک حالت بد به حالت بد تر قرار گرفتن.

مربی داری ،مربا بخور. پشتوانه، وسیله و واسطه داشتن و از آن استفاده کردن.

آدم نیک معامله شریک مال مردم است. صداقت و درستکاری در داد و ستد.

سرکه هر چند که ترش است به طلبیدن می ارزد. کم بها ندادن و توقع بیش از حد نداشتن.

مشک آنست که خود بوید، نه که عطارگوید. کیفیت وتبارز کیفیت از خود.

خر از همه گنده تر؛ ولی آب خوردنش از همه بالاتر. کم مایه ولی کلانکار بودن.

آدم حسود به مقصد  نمیرسد. تنگ نظر وحسود به خواسته هایش نمیرسد.

شف شف نگو، شفتالو بگو. روشن و بی پرده صحبت کردن.

نمک خوردن و نمکدان شکستن. پاس و ارزشها را زیر پا گذاشتن.

از خود گویم، به کی گویم. گله مندی خودمانی.

زبان سرخ میدهد سر سبز برباد. بد زبانی و پیآمد آن.

قطره قطره جمع شود، عاقبت شود دریا. هر چیز از کم آغاز و توسعه پیدا میکند.

در گوش خر یاسین خواندن سود ندارد. کم شنوی حرف و بی اثر بودن آن.

سیلی نقد به از سودای نسیه. مشکلات در بازیافت حق وحساب.

دنیا فقط دو روزه. تشویق و ترغیب به بهتر و عاری از تشویش زیستن.

پیش همه پنج ، پیش صاحب پنج هم پنج.  رندی وچالکی که طرف بهتر آنرا میداند.

از شخص نو کیسه قرض بگیر؛ اما مصرف مکن.  گنجایش و ظرفیت مادی در شخص.

صد بار بیندیش، یکبار بینداز. دقت هنگام صحبت کردن.

دشمن دانا؛ به از نادان دوست. ارزش و اهمیت فهم و دانائی میان انسانها.

داشگر همیشه به کوزه شکسته آب میخورد. از امکانات خود استفاده نکردن.

نان در آستین خوردن. سخت و گرسنه صفت بودن.

چشم از چشم حیا میکند. فرق رویا روئی تا غیاب گوئی.

هر که تنها پیش قاضی رود، سرخروی برمیگردد. خود و با خود بودن.

لِک به ترِک خوردن. به بند بهانه بودن.

آدم بیکار یا که غر است،یا که بیمار. ضرر بیکاری بر روح و تن.

سر از پختگی نمیشکند. کار و فکر سنجیده و درست زیانبار نیست.

گنج در ویرانه است. ارزشها در مکان از نظر افتیده.

نخود در دهانش نم نمیکشد. راز دار نبودن.

دوستی به زور نمیشود و میهمانی به تقلید. بی مدعائی در روابط و ارتباطات.

آنچه بر خود نمی پسندید،بر دیگران مپسند. هر چه به خود مناسب نمیدانید ،بدیگران مناسب ندان.

گوش خود را به گوشواره دیگران پیوند زدن. دنبال حرف دیگران بدون فکر و اندیشه رفتن.

عکه رفت رفتار کبک کند، رفتار خود را هم گم کرد. تقلید بیمورد از دیگران کردن.

سر بیگناه  پیش دار میرود، بالای  دار نه. درستکاری و درست اندیشی فرجام بد ندارد.

دروغگوی حافظه ندارد. دروغ ساخت ذهنی بوده نه واقعی چند لحظه بیش در ذهن گوینده باقی نیس.

 تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد. سخن مُعرف شخصیت هر انسان است.است.

نمد کهنه شود؛ اما پیتوه  پای بند نه. ظرفیت و درونمایه گی در شخص.

مشک را به اندازه دوغش زدن. هر کار را به اندازه ارزش آن انجام دادن.

آب از بالا خِط  گِل آلود است. عیب و نقص از بالا و مقتدران است.

هر جا سنگی است ، به پای لنگی است. مصیبت و مشکلات بیشتر متوجه ناتوانان است.

تنور گرما گرم نان میگیرد. انجام هر کار به وقت و زمان لازم آن.

از آتش خاکستر به عمل می آید. عدم شباهت به اصل خویش.

پای بیشتر از گلیم دراز کردن. از حد تجاوز کردن.

کور خود ، بینای مردم. عیب خود ندیدن و بدیگران ایراد گرفتن.

هرکه لافید ،نه بافید. لاف زن آدم کاره نیست.

نیم نان ، راحت جان. کم داشتن ؛ ولی راحت زیستن.

نه به بیابان خواب شو، نه خواب پریشان ببین. کاری انجام مده تا هراسان شوید.

از این نمد بما کلاهی نیست. از امتیاز و امکانی برخوردار نشدن.

آش مردان دیر پخته میشود. اشخاص جوانمرد صبر بثشتر دارند، تاکه عکس العمل نشان میدهند.

کل اگر طبیب میبود ، سر خودش را تداوی میکرد.  شخص قادر و توانا مشکل خود را خود حل میکند.

زمستان میرود، روی سیاهی به ذغال میماند.  کسیکه در زمانش کوتاهی میکند.

هر چه به دیگ باشد،به چمچه بالا میآید.  بالاخره آنچه باشد ،برملا خواهد شد.

آفتاب  به دو انگشت پنهان نمی شود. حقیقت پنهان نمیماند.

به سیلی روی خود را سرخ نگاه داشتن. تبارز دادن نه بر اصل واقعی آن.

پیش جانانه ی من کشمیش و پندانه یکیست. تفریق نداشتن، ارزش نگذاشتن.

ترک عادت ، موجب مرض است. به آنچه عادت شود، ترکش مشکل است.

مرغ هر چه خاک پاله دهد ، بر سر خود پاله میدهد. هر کس هر چه کند، بر خود میکند.

بُز به پاچه خود ،میش به پاچه خود.  هر کسی مسوُل عمل خود است، نه از دیگری.

در مُلک غیر نهال بنشانی ، صدای تبر میآید. نا امیدی از غربت و دوری از وطن.

صدای دُهل شنیدن از دور خوش است. میان شنیدن و دیدن فاصله هاست.

 شنیدن کی بود مانند دیدن.   بر دریافت واقعیت باید دقت کرد.

از دیوار ما ته تر، پایانتر  ندیدن.  کسی را ضعیف وناتوان یافتن.

هر کسی دستی سیاه کند ، بر روی خود میکشد.  کسی بد کند ، بر خود میکند.

پشت خر مرده گشتن ، تا نعلش را کندن.  پشت سود رایگان گشتن.

از گرسنگی آسیابانی کردن و از کلانکاری مزد نگرفتن.  با داشتن مشکل ،کلانکاری کردن.

   زورش به خر نمیرسد، ده به پالانش میکند. به زور آور زور نارس و به کمزور تاختن.

سود سر مایه را خوردن.  زمانی هم سود خواستن سرمایه را به خطر می اندازد.

شهر، شهر خربوزه است.  ابراز نا پرسانی و بی عدالتی.

یک بام و دو هوا.  تفاوت در عملکرد ها.

با گرگ دنبه خوردن وبا میش نوحه کردن.  سازگاری منفی وپنهانی.

دزد زور آور و صاحب مال کمزور.  غاصب زورمند.

به حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود. آرزو و هوس چیزی دیگر است تا رسیدن به آن.

دستش به آلو نمیرسد ،میگوید  آلو ترش است.  به چیزی دسترسی نداشتن و آنرا مزمت کردن.

 آب نا دیده  موزه  را کشیدن.  قبل از وقت کاری کردن.

پیش از مرگ وا ویلا گفتن.  پیش از مشکلی داد و فریاد سردادن.

   آدم سیل بین عقل چهل وزیر را دارد. آدم نظاره گر فقط منتقد است و خوب فکر میکند تا کارکردن.

دود از کنده پوده  میخیزد. متانت و پختگی نظر به سن وسال.

هرکه بامش بیش، برفش بیش. حیطه و سلطه بیشتر،مسُوولیت بیشتر.

نو آمد به بازار، کهنه شد دل آزار.  با آمدن چیزی یا کسی ، دیگری از نظر افتیدن.

ترب ها به ته جوال است. هنوز همه عیان نشده.

کارد به استخوان رسیدن. شدت و فشار آزار دهنده که حوصله را از میان برده است.

یکبار بجی  بگریزی  ملخک، دو بار بجی



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد معنی ضرب المثل های فارسی قسمت دوم (با فرمت word)


تحقیق در مورد پایان نامه عربی (2) (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 42

 

[الحدیقه الأولی معنی النحو فی الاصل وحدة اصطلاحأ]

الحدیقة الاولی: فیما اردت تقدیمه.

ص: غرّة: النحو علم بقوانین الفاظ العَرب، من حیث الاعراب و البناء و فائدته حفظ اللسان عن الخطأ فی المقال، و موضوعه: الکلمة و الکلام.

فالکلمة: لفظ موضوع مفرد: و هی اسم و فعل و حرف.

والکلام: لفظ مفید بالسناد، و لایتأتّی الاّ فی اسمین، او فعل و اسم.

المعلوم علی الوجه الأکمل، ینبغی له أن یتصوّرَ أوّلاً حقیقةَ ذلک العلم بحدّه لیحصلَ له الإحاطةُ الوحدة التی باعتبارها جُعلت المسائلُ الکثیرةُ علماً واحداً، فیمامِن فواتِ ما یَعینه والاشتغالُ بما لایعینه، و إن یعرف فائدتَه و غایتَه لیصون سعیَه عن العبث و إنْ یعرفْ موضوعَه الذّی به یُعَدّ لیکون علی زیادة بصیرة فی طلبه.

فبیّنَ ذلک کلّه مقدّماً له فقال: غُرةً أی هذه غرّة، بضمٌ الغین المعجمة و تشدید الراءِ المهملةِ، و هی بیاضٌ فی جبهة الفرسِ فوقَ الدرهمِ، والغرّةُ من الشهر لیلةُ استهلالِ القمر. و فی الصحاح، غرّةُ کلِّ شیءٍ أولُه و أکرمُه. فعلی النفسیرین الأوّلینِ یکون فیه استعارة مطلقة النحو. قال ابوالفتح بن جنّی فی الخصائص: هو فی الأصل مصدرٌ شایعٌ، أی نحوتُ نحواً، کقصدتُ قصداً، ثُمَّ خصّ به انتحاء هذا القبیل من العلم. کما أنَّ الفقهَ فی الاُصل مصدرُ فقهتُ الشیءَ أی عرفتُه، ثُمَّ خَصّ به علمَ الشریعةِ من التحلیل و التحریم وذکر له نظائر فی قصر ما کان شایعاً فی جنسه علی أحدّ انواعه.

قال: و قد استعملته العرب شرفاً، أنْشَدَ أبوالحسن1:[من الرجز]

7- یَحْدُوبها کُلُّ فتًی هَیَّاتِ و هُنَّ نحوَ البیتِ عامدات2

انتهی.

قبل و إنّما سُمّی هذا العلمَ به لأنّ أمیرَ المُومنینَ(ع) لمّا أمْلَی أصُولَه عَلَی

أَبی الأَسود- کما تَقَدَّمَ- قال له: انْحُ هذا النحوَ یا أبا الأَسود، فَسُمّی به تبرّکاً بلفظه3 الشریف، و اصطلاحاً علمٌ و هو کالجنس یدخلُ فیه جمیعُ العلومِ علی تفاوت معانیها.

«بقوانین ألفاظ العرب»: القوانینُ جمعُ قانونٍ، و هو فی الأَصل لفظٌ یونانی أو سریانیٌ موضوعٌ لمسطر4 الکتابة، و فی الاصطلاح قضیّة کلیّة یتعرّفُ منها أحکامُ جزئیاتِ موضوعِها کقولنا: کلُّ فاعلٍ یجبُ رفعُه، و کلُّ مفعولٍ یجبُ نصبُه5، و کلُّ مضافٍ إلیه یجبُ جرُّه.

و تُرادفُه القاعدةُ والأصلُ و الضابطُ. و هذا افصلٌ أخرج به مالیس بقوانین ألفاظ العرب و علم اللغة، فإنَّه لیسَ بقواعد کلّیّه بل بجرئیّات، و قولُه من حیث الإعراب و البناء أخْرَجَ به ماعدا العلمَ المقصودَ، فانطبق التعریفُ علیه جامعاً مانعأ.

واعلم أنّ هذا الحدَّ جارٍ عَلی عُرفِ الناس اِلآنَ من جعلِ علم التصریفِ قسماً برأسه غیرَ داخلٍ فی علم النحو، والمتعارفُ قدیماً شمولُ علم النحوِلَهُ، و کثیراً ما ینجرّ مسائل من أحد الفنّین إلی الآخَر لِمَا بینَهما من شدّة الارتباط، و لم یکن السلف کسیبویهِ فمَن بعده یُفردون أحدهما عن الآخر بالتضنیف إلّا ما کان عن ابی عثمان المازنی1 و تلاه أبوالفتح بن جنّی و الزمخشرتی و ابن الحاجت و ابن هشام و غیرهم کالمصنف هنا، و فی التهذیب و ممن سلک عُرفَ المتقدّمین مِن المتأخرین.

جمال الدّین ابن مالک و ناظر الجیش2 و الوحّیان و علیه فیقال عوضاً من قولهم من حیثُ الإعرابِ و البناءِ، مِن حیثُ الإفرادِ و الترکیب.

[فائدة علم النحو و موضوعه و تعریف الکلمة و اللفظ]

« و فائدِتُه حفظُ اللسانِ عن الخطاءِ فی المقال» أی فی الکلام و الاستعانةُ علی فهم کتاب الله تعالی و السّنه و مسائلِ الفقه و مخاطبةِ العرب بعضِهم بعضاً. قیلَ و مِن ثَمَّ کانت معرفتُه واجبةً، لأن تعلّمَ الشرایع الواردة بلغة العرب لایَتِمّ إلّا به، و کلُّ ما لایَتِمُّ الواجبُ المطلقُ إلّا به فهو واجبٌ.

ثُمَّ الحنُ مِن أقبح الأشیاء فی الانسان، قال بعضُهم:« لَإن أقْرأ فاسقطْ أحبّ الّی من ان أقرا فالحن» و کتبَ کاتبٌ لأبی موسی الأشعری3، إلی عمر من ابو موسی الأشعری، فکتب الیه عمرُ: عزمت علیک لما قنعت کاتبک سَوطاً. و ذکر ابو عبیدة1 أنَّ هذا الکاتب هو حصین بن أبی الحرّ العنبریّ و أولاده یُنکرون ذلکَ أشدَ الانکار.

و قال رجلٌ لِبَنیه: یا بَنیَّ أصْلِحوا من ألسنتکم، فإنَّ الرجلَ تَنُوُبُه النائبةُ فیجبُ أنْ یتجمّلَ فیها فیستعیر من أخیه دابته و ثوبه، و لا یجدُ مَن یعیرهُ لسانَه ولله درُّ مَنْ قالَ:[من الکامل]

8- النحوُ یبسطُ من لسان الألکن والمرءُ یکرمه إذا لم یلحن

فإذا اطلبتَ من العلوم أجلَّها فأجلُّها منه مُقیمُ الألسنِ2

« و موضوعُه» موضوُع کلِّ علمٍ، ما یبحثُ فی ذلک العلم عن عوارضه الذاتیة و هی اللاحقةُ له أو لجزئَه أو لغرض یساوی ذاته کالتعّجب اللاحق للذات لابواسطة و کالحرکة الإرادیة اللاحقة لِلْإنسان بواسطة أنَّه حیوانٌ و لاشکَ أنّه جزءُ الإنسان و کالضحک العارض لِلْإنسان بواسطة التعجّب.

«الکلمة والکلام» هذا أحَدُ الأقوال الثلاثه فی موضوع علم النحو فقد قیل إنَّ موضوعَه الکلمةُ فَقَط، لأنّه إنّما یُبحَثُ فیه عن الإعراب و البناء و ما یتعلّق بهما، و لاریبَ أنَّ ذلکَ مِن الأحوالِ اللاحقةِ للکلمة و أمّا الحکمُ علی بعض الجمل بالعراب المحلیّ فلتنزیلها منزلة المفرد و وقوعِها موقعَه و قیل إنَّ موضوعَه الکلام فقط لأنّ الکلمة لعدم استقلالها وحدها و عدم حسن السکوت علیها لاتقعُ فی المحاورات إلّا فی ضمن الکلام بل



خرید و دانلود تحقیق در مورد پایان نامه عربی (2) (با فرمت word)


تحقیق در مورد پایان نامه عربی (2) (word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 42

 

[الحدیقه الأولی معنی النحو فی الاصل وحدة اصطلاحأ]

الحدیقة الاولی: فیما اردت تقدیمه.

ص: غرّة: النحو علم بقوانین الفاظ العَرب، من حیث الاعراب و البناء و فائدته حفظ اللسان عن الخطأ فی المقال، و موضوعه: الکلمة و الکلام.

فالکلمة: لفظ موضوع مفرد: و هی اسم و فعل و حرف.

والکلام: لفظ مفید بالسناد، و لایتأتّی الاّ فی اسمین، او فعل و اسم.

المعلوم علی الوجه الأکمل، ینبغی له أن یتصوّرَ أوّلاً حقیقةَ ذلک العلم بحدّه لیحصلَ له الإحاطةُ الوحدة التی باعتبارها جُعلت المسائلُ الکثیرةُ علماً واحداً، فیمامِن فواتِ ما یَعینه والاشتغالُ بما لایعینه، و إن یعرف فائدتَه و غایتَه لیصون سعیَه عن العبث و إنْ یعرفْ موضوعَه الذّی به یُعَدّ لیکون علی زیادة بصیرة فی طلبه.

فبیّنَ ذلک کلّه مقدّماً له فقال: غُرةً أی هذه غرّة، بضمٌ الغین المعجمة و تشدید الراءِ المهملةِ، و هی بیاضٌ فی جبهة الفرسِ فوقَ الدرهمِ، والغرّةُ من الشهر لیلةُ استهلالِ القمر. و فی الصحاح، غرّةُ کلِّ شیءٍ أولُه و أکرمُه. فعلی النفسیرین الأوّلینِ یکون فیه استعارة مطلقة النحو. قال ابوالفتح بن جنّی فی الخصائص: هو فی الأصل مصدرٌ شایعٌ، أی نحوتُ نحواً، کقصدتُ قصداً، ثُمَّ خصّ به انتحاء هذا القبیل من العلم. کما أنَّ الفقهَ فی الاُصل مصدرُ فقهتُ الشیءَ أی عرفتُه، ثُمَّ خَصّ به علمَ الشریعةِ من التحلیل و التحریم وذکر له نظائر فی قصر ما کان شایعاً فی جنسه علی أحدّ انواعه.

قال: و قد استعملته العرب شرفاً، أنْشَدَ أبوالحسن1:[من الرجز]

7- یَحْدُوبها کُلُّ فتًی هَیَّاتِ و هُنَّ نحوَ البیتِ عامدات2

انتهی.

قبل و إنّما سُمّی هذا العلمَ به لأنّ أمیرَ المُومنینَ(ع) لمّا أمْلَی أصُولَه عَلَی

أَبی الأَسود- کما تَقَدَّمَ- قال له: انْحُ هذا النحوَ یا أبا الأَسود، فَسُمّی به تبرّکاً بلفظه3 الشریف، و اصطلاحاً علمٌ و هو کالجنس یدخلُ فیه جمیعُ العلومِ علی تفاوت معانیها.

«بقوانین ألفاظ العرب»: القوانینُ جمعُ قانونٍ، و هو فی الأَصل لفظٌ یونانی أو سریانیٌ موضوعٌ لمسطر4 الکتابة، و فی الاصطلاح قضیّة کلیّة یتعرّفُ منها أحکامُ جزئیاتِ موضوعِها کقولنا: کلُّ فاعلٍ یجبُ رفعُه، و کلُّ مفعولٍ یجبُ نصبُه5، و کلُّ مضافٍ إلیه یجبُ جرُّه.

و تُرادفُه القاعدةُ والأصلُ و الضابطُ. و هذا افصلٌ أخرج به مالیس بقوانین ألفاظ العرب و علم اللغة، فإنَّه لیسَ بقواعد کلّیّه بل بجرئیّات، و قولُه من حیث الإعراب و البناء أخْرَجَ به ماعدا العلمَ المقصودَ، فانطبق التعریفُ علیه جامعاً مانعأ.

واعلم أنّ هذا الحدَّ جارٍ عَلی عُرفِ الناس اِلآنَ من جعلِ علم التصریفِ قسماً برأسه غیرَ داخلٍ فی علم النحو، والمتعارفُ قدیماً شمولُ علم النحوِلَهُ، و کثیراً ما ینجرّ مسائل من أحد الفنّین إلی الآخَر لِمَا بینَهما من شدّة الارتباط، و لم یکن السلف کسیبویهِ فمَن بعده یُفردون أحدهما عن الآخر بالتضنیف إلّا ما کان عن ابی عثمان المازنی1 و تلاه أبوالفتح بن جنّی و الزمخشرتی و ابن الحاجت و ابن هشام و غیرهم کالمصنف هنا، و فی التهذیب و ممن سلک عُرفَ المتقدّمین مِن المتأخرین.

جمال الدّین ابن مالک و ناظر الجیش2 و الوحّیان و علیه فیقال عوضاً من قولهم من حیثُ الإعرابِ و البناءِ، مِن حیثُ الإفرادِ و الترکیب.

[فائدة علم النحو و موضوعه و تعریف الکلمة و اللفظ]

« و فائدِتُه حفظُ اللسانِ عن الخطاءِ فی المقال» أی فی الکلام و الاستعانةُ علی فهم کتاب الله تعالی و السّنه و مسائلِ الفقه و مخاطبةِ العرب بعضِهم بعضاً. قیلَ و مِن ثَمَّ کانت معرفتُه واجبةً، لأن تعلّمَ الشرایع الواردة بلغة العرب لایَتِمّ إلّا به، و کلُّ ما لایَتِمُّ الواجبُ المطلقُ إلّا به فهو واجبٌ.

ثُمَّ الحنُ مِن أقبح الأشیاء فی الانسان، قال بعضُهم:« لَإن أقْرأ فاسقطْ أحبّ الّی من ان أقرا فالحن» و کتبَ کاتبٌ لأبی موسی الأشعری3، إلی عمر من ابو موسی الأشعری، فکتب الیه عمرُ: عزمت علیک لما قنعت کاتبک سَوطاً. و ذکر ابو عبیدة1 أنَّ هذا الکاتب هو حصین بن أبی الحرّ العنبریّ و أولاده یُنکرون ذلکَ أشدَ الانکار.

و قال رجلٌ لِبَنیه: یا بَنیَّ أصْلِحوا من ألسنتکم، فإنَّ الرجلَ تَنُوُبُه النائبةُ فیجبُ أنْ یتجمّلَ فیها فیستعیر من أخیه دابته و ثوبه، و لا یجدُ مَن یعیرهُ لسانَه ولله درُّ مَنْ قالَ:[من الکامل]

8- النحوُ یبسطُ من لسان الألکن والمرءُ یکرمه إذا لم یلحن

فإذا اطلبتَ من العلوم أجلَّها فأجلُّها منه مُقیمُ الألسنِ2

« و موضوعُه» موضوُع کلِّ علمٍ، ما یبحثُ فی ذلک العلم عن عوارضه الذاتیة و هی اللاحقةُ له أو لجزئَه أو لغرض یساوی ذاته کالتعّجب اللاحق للذات لابواسطة و کالحرکة الإرادیة اللاحقة لِلْإنسان بواسطة أنَّه حیوانٌ و لاشکَ أنّه جزءُ الإنسان و کالضحک العارض لِلْإنسان بواسطة التعجّب.

«الکلمة والکلام» هذا أحَدُ الأقوال الثلاثه فی موضوع علم النحو فقد قیل إنَّ موضوعَه الکلمةُ فَقَط، لأنّه إنّما یُبحَثُ فیه عن الإعراب و البناء و ما یتعلّق بهما، و لاریبَ أنَّ ذلکَ مِن الأحوالِ اللاحقةِ للکلمة و أمّا الحکمُ علی بعض الجمل بالعراب المحلیّ فلتنزیلها منزلة المفرد و وقوعِها موقعَه و قیل إنَّ موضوعَه الکلام فقط لأنّ الکلمة لعدم استقلالها وحدها و عدم حسن السکوت علیها لاتقعُ فی المحاورات إلّا فی ضمن الکلام بل



خرید و دانلود تحقیق در مورد پایان نامه عربی (2) (word)


تحقیق در مورد ادبیات معنی های مختلفی دارد

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 3

 

به نام خدا

ادبیات معنی های مختلفی دارد. "ادبیات در معنی عام غالبا‌ً به هر نوع نوشته ای گفته می شود, مثل بخش نامه ها, اعلان ها, رساله ها و اعلامیه ها, آثار تاریخی و علمی و فلسفی و ادبی, ادبیات به معنای خاص به هر اثر عالی و ممتازی اطلاق می شود که در آن عامل تخیل دخیل باشد و در ضمن با دنیای واقعی نیز ارتباط معنی داری داشته باشد."(1) ادبیـات را از دیـدگـاه های متفاوت تقسیم بندی کرده اند. ادبیات سنتی ایران را به تبعیت از سنت عرب ها به نظم و نثر تقسیم کرده اند و این تقسیم بندی از دیدگاه ظاهر است. تقسیم بندی ظاهر با وجود داشتن محاسنی از قبیل پیدا کردن اشعار و ابیات و ... عیوبی نیز دارد. مهم ترین این عیب ها ناتوانی محقق در جستجوی تحول فکری نویسنده و شاعر است. در تقسیم بندی جدید که بر اساس معنی و مفهوم صورت می گیرد ادبیات به چهار نوع حماسی, غنایی, نمایشی و تعلیمی تقسیم شده است.

ادبیات از لحاظ قالب های نوشتاری به انواع داستان, نمایش نامه, گزارش, خاطره نویسی, قطعه ی ادبی, سفرنامه, سناریو نویسی (در حوزه نثر) قابل تفکیک است.

داستان نویسی در دنیای امروز به همراه شعر از رایج ترین قالب های ادبی هستند. در کتاب های دبیرستانی تا چند سال پیش از پرداختن به ادبیات داستانی کوتاهی می شد و متأسفانه هنوز هم در دانشگاه در رشته ادبیات فارسی واحدهای مستقلی به ادبیات داستانی اختصاص نیافته است. از سال 1376 هیئت مـﺆلفان جدید که خـودشان از دست اندرکاران ادبیات معاصر هستند ‌آبی زیر پوست کتاب های درسی ادبیات به جریان انداختند و بخش های مستقلی برای ادبیات داستانی و جهان اختصاص دادند.

ادبیات داستانی که در کتاب های درسی درج شده است به چهار گروه می تواند دسته بندی شود:

الف- داستان های بلند سنتی مثل سمک عیار

ب- داستان های کوتاه سنتی مثل داستان های گلستان، بهارستان، کلیله و دمنه، اسـرارالتـوحیـد، سنـدبادنامه، مرزبان نامه، تاریخ بیهقی، تذکره الاولیاء ، فیه مافیه و...

پ- داستان های بلند امروزی(رمان) مثل سیاحت نامه ابراهیم بیگ، مدیر مدرسه، سوشون، بینوایان، کلبه ی عموتم.

ت- داستان های کوتاه امروزی( نوول) مثل هدیه ی ناتمام، کباب غاز، گیله مرد، هدیه سال نو، خسرو، گل دسته ها و فلک, گاو, سه پرسش, ققنوس, قاصدک, قصه عینک, آخرین درس, کلاغ, دیوار و ...

در این مقـاله بخش آخـر یعنـی داستان های کوتاه امروزی(نوول) مندرج در کتاب های درسی را بررسی می کنیم.

قبل از آنکه وارد بحث و بررسی شویم. تعریف بسیار کوتاه از داستان کوتاه به دست می دهیم و برخی ویژگی های آن را متذکر می شویم.

1- وحدت تأثیر : بدین معنی که داستان تأثیر واحدی را بر خواننده القا کند.

2- محدودیت شخصیت ها : در داستان کوتاه نمی توان شخصیت های زیادی وارد داستان کرد زیرا در داستان کوتاه جایی برای پرورش و توصیف آنها وجود ندارد.

3- داشتن طرح مشخص : یعنی اینکه داستان, آغاز, وسط و پایان مشخصی داشته باشد. ادگار آلن پو معتقد بود "طرح شرط اصلی در داستان کوتاه است."(2)

به طور کلی می توان داستان کوتاه را چنین تعریف کرد :

"داستان کوتاه اثری است کوتاه که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم, شخصیتی اصلی را در یک واقعه ی اصلی نشان می دهد و این اثر بر روی هم تأثیر واحدی را القا می کند."(3) داستان هدیه ی ناتمام اثر رابرت زاکس در کتاب ادبیات سال اول دبیرستان نقل شده است. انتخاب این داستان برای این گروه سنی بسیار مناسب است زیرا با روحیه ی جوانان شانزده ساله یا کمی پایین تر همخوانی خوبی دارد. خود قهرمان اصلی داستان هم به نام "نیک" 14 ساله است.

هدیه ناتمام :

شخصیت های داستان عبارتند از راوی داستان که ده ساله است. برادر بزرگ او که چهارده سال دارد. پدر آنها یک کارگر فقیر است و مادرشان یک زن خانه دار و زحمتکش و صبوری است. راوی داستان خواهان بهبود زندگی است اما برادر بزرگ خواهان تسکین این زندگی طاقت فرسا است.

لحن داستان با صمیمیت ماجرای قصه را پیش می برد. زاویه ی دید اول شخص است که از زبان یکی از شخصیت ای داستان بازگو می گردد.

طرح داستـان بدین صورت است که خـانواده ای با مشقت و سختی بـه سر می برند اما در وسط نسبتاً فرجی در زندگی آنها به وجود می آید به طوری که بچه ها بتوانند برای مادرشان هدیه کوچکی به عنوان روز مادر تهیه کنند.

روای داستان یک شانه ی زیبا می خرد اما نیک پسر بزرگتر برای اینکه رنج مادر را تخفیف دهد یک سطل زمین شویی می خرد "نیک" هدیه خود را قبل از راوی ارائه می کند و مادر را افسرده و متأثر می سازد و خودش هم اندوهگین می گردد. امـا پدر مطابق معمول در داستان کوتاه پیچی به داستان می دهد بدین معنی که توضیح می دهد این سطل کار ما را آسان می کند به اضافه ی اینکه "نیک" از این به بعد کار زمین شویی را خودش عهده دار خواهد شد. مادر از این توضیح بسیار شرمنده می شود و می گوید :"آه : من چه قدر نادانم. نیک را بوسید و از او تشکر کرد"(4) راوی داستان تحت تأثیر جو قرار می گیرد و از ارائه هدیه زیبای خود چشم پوشی می کند زیرا احساس می کند اگر هدیه زیبایش را نشان دهد باز سطل زمین شویی را به همان سطل زمین شویی تبدیل می کند و دوباره آن را از چشم می اندازد. با لحنی آمیخته به اندوه می گوید : "نصف سطل زمین شویی هدیه من است" در نتیجه درون مایه ی داستان را که ایثار و فداکاری است در پایان به حد اعلای خود می رساند به طوری که "نیک با چشم هایی که از محبت سرشار بود, به من نگاه کرد."



خرید و دانلود تحقیق در مورد ادبیات معنی های مختلفی دارد