لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
ضرب المثلهای فارسی
تهیه کننده :
سید هاشم موسوی
IT 6
پاییز 87
سا لیکه نیکو ست ،از بهارش پیداست. خوب وبد از آغازش هویداست. ماستی که ترش است از تغارش پیداست.
به باغ خود گرفتن وبه تاک خود بستن. مجازات بر اساس واقیعت و شهود با ید صورت گیرد.
خائن خائف است . خائن همیشه در خوف وترس قراردارد.
آنکس را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است. آدم صادق و درسستکار بی هراس است.
مار از پودینه بدش. می آید، پودینه دم غارش میروید. از چیزیکه کسی بدش بیاید، ولی به آن روبرو شود.
بعد از مرگ سهراب نیشدارو ادویه طبیعی و طبی چه سود. بعد از عمل انجام و مدوا سود ندارد.
کلوخی ندارد تاکلاغی بنشیند. کنایه از فقر و ناداری.
دیگ به هرکاره گوید روی تو سیاه. خود ندیده دیگری را نقد کردن.
پنج انگشت با هم برادر اند، اما نه برابر. تفاوت واختلاف در موارد متعدد.
زبان موی کشیدن. حرف ومطلبی به کرات گوشزد شدن.
ازماست که برماست. هر چه میبینید ،از خود واطرافیان میبینید.
به یک گل بهار نمیشود. کمبودی و انگشت شماری.
دو تربوز در یک دست گرفته نمیشود. ناممکن بودن چند کار در یک زمان.
قدر زر را زرگر میداند. آگاهی و شناخت وارزشیابی.
کس نگوید ماست من ترش است. هیچ چیزی را از خود کم بها ندادن.
تف هرکس به دهان خودش شیرین است. هرکس هر چیز خود را با ارزش میداند.
از زمستان هر چه بگوئید. بوی سردی میآید. از حرف بد جز سردی و تنفر چیزی حاصل نیست.
از دم نودان زیر شرشره نشستن. از یک حالت بد به حالت بد تر قرار گرفتن.
مربی داری ،مربا بخور. پشتوانه، وسیله و واسطه داشتن و از آن استفاده کردن.
آدم نیک معامله شریک مال مردم است. صداقت و درستکاری در داد و ستد.
سرکه هر چند که ترش است به طلبیدن می ارزد. کم بها ندادن و توقع بیش از حد نداشتن.
مشک آنست که خود بوید، نه که عطارگوید. کیفیت وتبارز کیفیت از خود.
خر از همه گنده تر؛ ولی آب خوردنش از همه بالاتر. کم مایه ولی کلانکار بودن.
آدم حسود به مقصد نمیرسد. تنگ نظر وحسود به خواسته هایش نمیرسد.
شف شف نگو، شفتالو بگو. روشن و بی پرده صحبت کردن.
نمک خوردن و نمکدان شکستن. پاس و ارزشها را زیر پا گذاشتن.
از خود گویم، به کی گویم. گله مندی خودمانی.
زبان سرخ میدهد سر سبز برباد. بد زبانی و پیآمد آن.
قطره قطره جمع شود، عاقبت شود دریا. هر چیز از کم آغاز و توسعه پیدا میکند.
در گوش خر یاسین خواندن سود ندارد. کم شنوی حرف و بی اثر بودن آن.
سیلی نقد به از سودای نسیه. مشکلات در بازیافت حق وحساب.
دنیا فقط دو روزه. تشویق و ترغیب به بهتر و عاری از تشویش زیستن.
پیش همه پنج ، پیش صاحب پنج هم پنج. رندی وچالکی که طرف بهتر آنرا میداند.
از شخص نو کیسه قرض بگیر؛ اما مصرف مکن. گنجایش و ظرفیت مادی در شخص.
صد بار بیندیش، یکبار بینداز. دقت هنگام صحبت کردن.
دشمن دانا؛ به از نادان دوست. ارزش و اهمیت فهم و دانائی میان انسانها.
داشگر همیشه به کوزه شکسته آب میخورد. از امکانات خود استفاده نکردن.
نان در آستین خوردن. سخت و گرسنه صفت بودن.
چشم از چشم حیا میکند. فرق رویا روئی تا غیاب گوئی.
هر که تنها پیش قاضی رود، سرخروی برمیگردد. خود و با خود بودن.
لِک به ترِک خوردن. به بند بهانه بودن.
آدم بیکار یا که غر است،یا که بیمار. ضرر بیکاری بر روح و تن.
سر از پختگی نمیشکند. کار و فکر سنجیده و درست زیانبار نیست.
گنج در ویرانه است. ارزشها در مکان از نظر افتیده.
نخود در دهانش نم نمیکشد. راز دار نبودن.
دوستی به زور نمیشود و میهمانی به تقلید. بی مدعائی در روابط و ارتباطات.
آنچه بر خود نمی پسندید،بر دیگران مپسند. هر چه به خود مناسب نمیدانید ،بدیگران مناسب ندان.
گوش خود را به گوشواره دیگران پیوند زدن. دنبال حرف دیگران بدون فکر و اندیشه رفتن.
عکه رفت رفتار کبک کند، رفتار خود را هم گم کرد. تقلید بیمورد از دیگران کردن.
سر بیگناه پیش دار میرود، بالای دار نه. درستکاری و درست اندیشی فرجام بد ندارد.
دروغگوی حافظه ندارد. دروغ ساخت ذهنی بوده نه واقعی چند لحظه بیش در ذهن گوینده باقی نیس.
تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد. سخن مُعرف شخصیت هر انسان است.است.
نمد کهنه شود؛ اما پیتوه پای بند نه. ظرفیت و درونمایه گی در شخص.
مشک را به اندازه دوغش زدن. هر کار را به اندازه ارزش آن انجام دادن.
آب از بالا خِط گِل آلود است. عیب و نقص از بالا و مقتدران است.
هر جا سنگی است ، به پای لنگی است. مصیبت و مشکلات بیشتر متوجه ناتوانان است.
تنور گرما گرم نان میگیرد. انجام هر کار به وقت و زمان لازم آن.
از آتش خاکستر به عمل می آید. عدم شباهت به اصل خویش.
پای بیشتر از گلیم دراز کردن. از حد تجاوز کردن.
کور خود ، بینای مردم. عیب خود ندیدن و بدیگران ایراد گرفتن.
هرکه لافید ،نه بافید. لاف زن آدم کاره نیست.
نیم نان ، راحت جان. کم داشتن ؛ ولی راحت زیستن.
نه به بیابان خواب شو، نه خواب پریشان ببین. کاری انجام مده تا هراسان شوید.
از این نمد بما کلاهی نیست. از امتیاز و امکانی برخوردار نشدن.
آش مردان دیر پخته میشود. اشخاص جوانمرد صبر بثشتر دارند، تاکه عکس العمل نشان میدهند.
کل اگر طبیب میبود ، سر خودش را تداوی میکرد. شخص قادر و توانا مشکل خود را خود حل میکند.
زمستان میرود، روی سیاهی به ذغال میماند. کسیکه در زمانش کوتاهی میکند.
هر چه به دیگ باشد،به چمچه بالا میآید. بالاخره آنچه باشد ،برملا خواهد شد.
آفتاب به دو انگشت پنهان نمی شود. حقیقت پنهان نمیماند.
به سیلی روی خود را سرخ نگاه داشتن. تبارز دادن نه بر اصل واقعی آن.
پیش جانانه ی من کشمیش و پندانه یکیست. تفریق نداشتن، ارزش نگذاشتن.
ترک عادت ، موجب مرض است. به آنچه عادت شود، ترکش مشکل است.
مرغ هر چه خاک پاله دهد ، بر سر خود پاله میدهد. هر کس هر چه کند، بر خود میکند.
بُز به پاچه خود ،میش به پاچه خود. هر کسی مسوُل عمل خود است، نه از دیگری.
در مُلک غیر نهال بنشانی ، صدای تبر میآید. نا امیدی از غربت و دوری از وطن.
صدای دُهل شنیدن از دور خوش است. میان شنیدن و دیدن فاصله هاست.
شنیدن کی بود مانند دیدن. بر دریافت واقعیت باید دقت کرد.
از دیوار ما ته تر، پایانتر ندیدن. کسی را ضعیف وناتوان یافتن.
هر کسی دستی سیاه کند ، بر روی خود میکشد. کسی بد کند ، بر خود میکند.
پشت خر مرده گشتن ، تا نعلش را کندن. پشت سود رایگان گشتن.
از گرسنگی آسیابانی کردن و از کلانکاری مزد نگرفتن. با داشتن مشکل ،کلانکاری کردن.
زورش به خر نمیرسد، ده به پالانش میکند. به زور آور زور نارس و به کمزور تاختن.
سود سر مایه را خوردن. زمانی هم سود خواستن سرمایه را به خطر می اندازد.
شهر، شهر خربوزه است. ابراز نا پرسانی و بی عدالتی.
یک بام و دو هوا. تفاوت در عملکرد ها.
با گرگ دنبه خوردن وبا میش نوحه کردن. سازگاری منفی وپنهانی.
دزد زور آور و صاحب مال کمزور. غاصب زورمند.
به حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود. آرزو و هوس چیزی دیگر است تا رسیدن به آن.
دستش به آلو نمیرسد ،میگوید آلو ترش است. به چیزی دسترسی نداشتن و آنرا مزمت کردن.
آب نا دیده موزه را کشیدن. قبل از وقت کاری کردن.
پیش از مرگ وا ویلا گفتن. پیش از مشکلی داد و فریاد سردادن.
آدم سیل بین عقل چهل وزیر را دارد. آدم نظاره گر فقط منتقد است و خوب فکر میکند تا کارکردن.
دود از کنده پوده میخیزد. متانت و پختگی نظر به سن وسال.
هرکه بامش بیش، برفش بیش. حیطه و سلطه بیشتر،مسُوولیت بیشتر.
نو آمد به بازار، کهنه شد دل آزار. با آمدن چیزی یا کسی ، دیگری از نظر افتیدن.
ترب ها به ته جوال است. هنوز همه عیان نشده.
کارد به استخوان رسیدن. شدت و فشار آزار دهنده که حوصله را از میان برده است.
یکبار بجی بگریزی ملخک، دو بار بجی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
پَرخاشگَری، در روانشناسی و دیگر علوم رفتاری و اجتماعی، به معنی رفتاری است که منجر به آزار و درد میشود.
طرفداران ذاتی بودن پرخاشگری
گروهی از صاحب نظران علوم رفتاری نظیر فروید۱ و لورنز۲ معتقدند که پرخاشگری یک رفتاری است که ریشه در ذات و فطرت انسان دارد. این دو معتقدند که پرخاشگری به عنوان یک نیروی نهفته در انسان دارای حالت هیدرولیکی است که به تدریج در شخص متراکم و فشرده میشود و سرانجام نیاز به تخلیه پیدا میکند. به نظر لورنز اگر چنین انرژی به شکل مطلوب و صحیح مثلاً در طرق ورزشها و بازیها تخلیه شود جنبه سازندگی خواهد داشت. در غیر اینصورت به گونهای تخلیه میشود که مخرب خواهد بود و ممکن است اعمالی از قبیل قتل، ضرب و شتم ، تخریب و نظایر آن را در برداشته باشد. از نظر فروید پرخاشگری در انسان نماینده غریزه مرگ است که در مقابل غریزه زندگی در فعالیت است، یعنی همچنان که غریزه زندگی مارا در جهت ارضای نیازها و حفظ هدایت میکند غریزه مرگ به صورت پرخاشگری میکوشد به نابود کردن و تخریب کردن بپردازد این غریزه چنانچه بتواند دیگران را نابود میکند و از بین میبرد و اگر نتواند دیگران را هدف پرخاشگری و تخریب خود قرار دهد به جانب خود متوجه شده و به صورت خودآزاری و خودکشی جلوه گر میشود، بنابراین از نظر وی پرخاشگری حالتی مخرب و منفی دارد.(اکبری سال ۱۳۸۱-ص ۱۹۱).
طرفداران منشاء اجتماعی پرخاشگری
عدهای دیگر در مقابل ذاتی بودن پرخاشگری اعتقاد دارند که فکر ذاتی بودن پرخاشگری برای انسان خطرناک و مخرب است زیر داشتن چنین فکری سبب میشود که پرخاشگری مانند میل به غذا یک واکنش اجتناب ناپذیر تلقی شود بنابراین انسان در کنترل یا کاهش آن نمیتواند نقش داشته باشد همچنین این گروه دلائل فراوانی را مبتنی براینکه پرخاشگری منشاء غریزی و ذاتی نمیتواند داشته باشد ارائه دادهاند به همین دلیل از نظر اجتماعی هم قابل آموزش است هم قابل پیشگیری و کنترل این گروه دلائل خود را در این باره این طور برمی شمرند:
۱: دشمنی ذاتی بین حیوانات وجود ندارد و آنچه ما در این مورد میبینیم آموزشهایی است که والدین این حیوانات به آنها دادهاند. ۲: وجود کرومزوم اضافی را نمیتوان دلیلی برذاتی بودن پرخاشگری دانست، کروموزم اضافی سبب افزایش و درشتی اندام میشود ولی چه بسا وجود اندام قوی و قد بلند از نظر اجتماعی خود یک امتیاز است و این گونه افراد را به عنوان مأمون، آدم کش که حالتهای پرخاشگرانه را به وجود میآورند باشند حال میتوان عدهای از پرخاشگران را یافت که فاقد کروموزم اضافی نیز هستند. ۳: تحریک الکتریکی هیپوتالاموس در مورد حیوان وقتی موجب رفتار پرخاشگرانه میشود که او در برابر حیوان ضعیف تر از خود قرار گرفته باشد اگر حیوان در مقابل او قویتر از وی باشد واکنش او فرار و ترس است نه پرخاشگری. در انسان نیز حالت هیچانی عصبانیت و پرخاشگری بر طبق نظریه تحریکی- شناختی ناشی از شناخت فرد از کلمات و مفاهیم به عنوان ابزار عصبانی کننده و توهین آمیز استفاده کرد به همین دلیل ممکن است از دو فرد یکی در برابر شنیدن کلمهای عصبانی نشود و دیگری در برابر شنیدن همان کلمه عصبانی شود حال آنکه اگر پرخاشگری ذاتی بود بایستی هر دو نفر عصبانی میشدند. گذشته از دو گروه اصلی مطرح شده، گروهی معتقدند که رفتار پرخاشگری ریشه در عدم فرصت یادگیری دارد، یعنی کودک به علت اینکه فرصت یادگیری نداشته و یک موجود ناپختهاست، نمیداندکه نسبت به یک محرک چگونه عمل کند لذا ممکن است به صورت پرخاشگری از خود واکنش نشان دهد. لذا این کودک باستی به مرور یادبگیرد تا چگونه پاسخ محرکات را به صورت مناسب دهد. (نوابی نژاد سال ۷۳ ص ۴۲و۴۳). گاهی رفتارهای پرخاشگرانه ناشی از یک احساس ناامنی است که در حقیقت این رفتار یک پاسخ دفاعی به وضعیت ناامنی است که در آن قرار گرفتهاست. یک کودک با ابزار دفاعی که یک حرکت پرخاشگرانهاست از خود دفاع میکند تا وضعیت ناامن را زا بین ببرد.(نوابی نژاد سال ۷۳ ص۴۸)
فرضیه ناکامی – پرخاشگرانه
گرچه پاسخ افراد نسبت به ناکامی بسیار متفاوت است زیرا عوامل ناکام کننده و شخصیت فرد ناکام شونده دامنه بسیار گستردهای دارند در مجموع میتوان گفت که پاسخ ناکامی پرخاشگری یعنی رفتار دشمنانه و تند به هنگام عدم سازگاری با موفقیت در این رفتار در زندگی روزمره ارتباط بسیار نزدیک با ناکامی دارد مثلاً کودکی که از بازی کردن منع میشود در اثر خشم اخم میکند یا پاهای خود را بر زمین میکوبد. چیزی که ثابت شدهاست این است که ناکامی پرخاشگری را افزایش میدهد پرخاشگری میتواند ناکامیهای فشرده را رها سازد و نوعی تسکین موقتی برای فرد مزاحم آورد اما پایان آن معمولاً رضایت بخش نیست به هنگام مواجه شدن با ناکامی باید آنرا به صورت یک مساله مطرح کرد و به دنبال آن راه چاره افتاد. پرخاشگری ممکن است مستقیما خود مانع را هدف قرار دهد.(فرقان رئیسی سال ۱۳۷۶ ص ۸۳و ۸۴) جان والر و همکارانش فرضیه پرخاشگری در کلمه پاسخ به ناکامی را ارائه نمودند که در آن پرخاشگری همیشه در پی ناکامی خواهد بود(والر دوب-مورد سیرز-۱۹۳۹) این افراد مانند فروید پرخاشگری را در حکم عامل تصفیه میدانستند پیداست که فرضیه ناکامی- پرخاشگریها میتوانند واکنشی در برابر ناکامی باشد اما عوامل دیگری نیز میتواند در پرخاشگر بودن یا نبودن یک کودک موثر باشد افزون بر آن ناکامی یا سایر تحریکهای عاطفی همیشه موجب پرخاشگری نمیشود(ریتا ولکسی نلسون، سال ۱۳۶۹ ص ۵۲۲- ۵۲۷)
علل و عوامل پرخاشگری
عوامل خانوادگی پرخاشگری
عوامل خانوادگی به عنوان یکسری از عوامل محیطی در بررسی عوامل تربیتی افراد موثر میباشند، چرا که خانواده به عنوان اولین محیط اجتماعی زندگی افراد بسیار حائز اهمیت میباشد و خیلی از چیزها را افراد در سالهای اولیه حیات اجتماعی خود در آن میآموزند. خانواده میتواند از جهات مختلف موجب بروز یا تشدید پرخاشگری شود که مهمترین این عوامل عبارتاند از: ۱) نحوه برخورد والدین با نیازهای کودک: معمولاً کودکی که وسایل و اسباب بازی مورد علاقه خود را در دست دیگری میبیند برانگیخته میشود و در صدر گرفتن آن حتی با اعمال خشونت میشود.تجربه نشانگر آن است که چنانچه در کودکی همیشه توقعات و انتظارات فرد برآورده شده باشد او بیشتر از کسانی که توقعات و انتظاراتشان برآورده نشدهاست خشمگین وپرخاشگر میشود. ۲) وجود الگوهای نامناسب، داشتن الگوی مناسب در زندگی یکی از نیازهای انسان است زیرا انسانها علاقه مند هستند که رفتار و کردار خود را مطابق با کسی که مورد علاقه خودشان است انجام دهند و چنین کسانی را راهنما و الگوی زندگی خود قرار دهند بررسیهای انجام شده نشان میدهد که بیشتر کودکان پرخاشگر والدین خشن و متخاصمی داشتهاند یعنی نه تنها کودک آنها از محبت لازم برخوردار نبود از الگوی پرخاشگری موجود در خانواده نیز تأثیر پذیرفته بود. دیکتاتوری خانوادههایی که تابع اصول دیکتاتوری هستند معمولاً رشد فرزندانشان را محدود میکند در این نوع از خانواده یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است که غالبا پدر چنین نقشی را دارد اما گاهی اوقات مادر، خواهران و برادران بزرگتر نیز با دیکتاتوری رفتار میکنند در این گونه خانوادهها فرد دیکتاتور تصمیم میگیرد، هدف تعیین میکند، راه نشان میدهد، وظیفه معلوم میکند، برنامه میریزد و همه باید به طور مطلق مطابق میل او رفتار کند و حق اظهارنظر از آن اوست. بچههایی که در محیط دیکتاتوری پرورش پیدا میکنند ظاهراً حالت تسلیم و اطاعت در رفتارشان مشاهده میشود و همین حالت آنهارا به هیجان و اضطراب وا میدارد. این بچهها در مقابل دیگران حالت دشمنی و خصومت به خود میگیرند و به بچههای هم سن و سال خود یا کمتر از خود صدمه میرسانند این افراد از تعصب خاصی نیز برخوردارند و از به سر بردن با دیگران عاجز هستند، در کارهای گروهی نمیتوانند شرکت کنند و از اعتماد به نفس ضعیفی برخوردارند و در امور زندگیشان بی لیاقتی خود را نشان میدهند و اغلب در کارها با شکست روبرو میشوند. ۳) تأثیر رفتار پرخاشگرانه: عدهای از افراد پرخاشگر و زورگویی را تقبیح نمیکنند بلکه آنرا نشانه شهامت و قدرت خود میدانند این افراد اعمال پرخاشگرانه خود و دیگران را مثبت موجه و حتی لازم میدانند و به آن صحه میگذارند. ۴) تشویق رفتار پرخاشگرانه: در مواقعی که رفتار پرخاشگرانه توسط والدین و دیگر افراد سبب تقویت مثبت و تثبیت این رفتار میشود. گاه با والدین یا مربیانی روبرو میشویم که به بهانه آموزش دفاع از خود به کودکی میگویند «از کی نخوری» «توسری نخوری» و... که به طور وضوح به جای نشان دادن رفتارهای منطقی در مقابل برخورد با موانع شخصی را به پرخاشگری بی مورد تشویق میکنند. ۵) تنبیه والدین و مربیان: والدین و مربیان که در برابر پرخاشگری و خشونت کودک عصبانی میشوند به صورت پرخاشگرانه اورا تنبیه میکنند از تشدید این رفتار در او موثرند درچنین مواقعی تنبیه عامل فزاینده و تقویت کننده پرخاشگری است زیرا علاوه بر اینکه سبب خشم و احتمالاً پرخاشگری کودک میشود، شخص تنبیه کننده الگوی نامناسبی برای پرخاشگری کودک میشود.(اکبری-۸۱ ص۱۹۷و۱۹۸)
عوامل محیطی (اجتماعی – فرهنگی)
عواملی که در پیرامون زندگی انسان هستند میتوانند در بروز یا تشدید پرخاشگری و تخفیف یا تعدیل آن اثر گذار باشند، برخی از اینگونه عوامل عبارتاند از: ۱) زندگی در ارتفاع خیلی بلند و تغذیه ناقص؛ پژوهشهای به عمل آمده در میان سرخپوستان قبیله کولا در میال آندورپرو، که به پرخاشگرترین انسانهای روی زمین شهرت دارند حاکی از آن است که پرخاشگری این قبیله سه دلیل دارد: الف: زندگی در ارتفاعات خیلی بلند کمبود مواد غذایی و بالاخره تغذیه ناقص. ب: جویدن برگ کوکا که محتوی کوکائین و نوع مخدر است و سبب میشود مصرف کنندگان آن موقتا احساس آرامش میکنند اما
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
معنی نوع دوستی و محبت به نظر کنفوسیوس
کنفوسیوس مربی و دانشمند بزرگ چین در تدریس روش خاصی داشت. شاگرانش جداگانه مطالعه می کردند و هروقت مشکلی برایشان پیدا می شد یا سوالی داشتند با استاد در میان می نهادند و کنفوسیوس ایشان را راهنمائی می کرد و جواب پرسششان را می داد. روزی یکی از شاگردان از او پرشید: استد بفرمایید معنی مهر و محبت و نوع دوستی چیست؟ کنفوسیوس جواب داد: معنایش مردم دوستی است.
روز دیگر شاگرد دیگری همین سوال را مطرح ساخت و کنفوسیوس جواب داد: نوع دوستی و محبت به معنای آنست که آنچه برخود روانمی داری بردیگران نیز نپسندی. روز سوم شاگرد دیگری سوال مذکور رامکرر کرد و کنفوسیوس جواب داد : به معنای آنست که انسان باید بتواند جلوی خود را بگیرد و همه اعمالش آمیخته به ادب باشد.
شاگردانی که در کنار استاد بودند، از این جوابهای مختلف به سوال واحد، تعجب کردند و به او گفتند: ای استاد! سوال یکی بود چرا جوابهای گوناگون به آن دادید؟ کنفوسیوس جواب داد: بلی سوال یکی بود، اما سوال کننده یکی نبود. کسانی بودند با تفکرات و نظرات مختلف، و من به هر کدام برطبق حالات و تفکراتش جواب دادم.
اندازه سخن ، شاگردی از استاد موجائی فیلسوف بزرگ چین از اندازه سخنگوئی پرسید. استاد جواب داد: اندازه سخن، به جا بودن سخن است. اگر حرف به جا باشد، بسیار بودنش عیب ندارد،اما اگر بیجا باشد یک کلمه آن هم خارج از اندازه است. قورباغه تمام روز به بانگ بالند آواز برمی آورد، اما فقط باعث درد سر و بیزاری مردم می شود، در حالیکه خروس فقط در سپیده دم آواز خوش و نزم برمی آورد و مردم سراسر جهان به آواز و به فرمان او از جا برمی خیزند و از خواب نوشین بامدادی دل برمی دارند.
ـ طریق وصول به محبت الهى
محبت الهى و راه رسیدن به آن
«یا مُحَمَّدُ؛ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَحابّینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَقاطِعینَ(1) فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَواصِلینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَوَّکِّلینَ عَلَىَّ وَ لَیْسَ لَِمحَبَّتی عَلَمٌ وَ لا نِهایَةٌ وَ کُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»
خداى متعال رسولش را مورد خطاب قرار داده، مى فرماید: محبّت من بر چهار دسته از مردم واجب است (این وجوب از قبیل وجوب تکلیفى نیست، بلکه ثبوت قطعى محبّت خدا را مى رساند):
دسته اول: کسانى که یکدیگر را به جهت من دوست داشته باشند.
دسته دوم: کسانى که براى من از دوستى وارتباط با کسانى که نمى پسندم، دست بردارند و رابطه خود را با دشمنان من قطع کنند. به دیگر سخن، اگر بر اساس هواى نفس و بر خلاف رضاى پروردگار ارتباطى بین آنها برقرار شد، به انگیزه عشق به خدا چنین پیوند و ارتباطى را قطع کنند.
دسته سوم: افرادى که به جهت من با یکدیگر رابطه برقرار کنند (و اگر چنانچه کدورت و تیرگى بینشان وجود دارد، آن را فراموش کنند و در ایجاد ارتباط و پیوند همه جانبه تلاش و همت نمایند.)
دسته چهارم: گروهى که بر من توکل داشته باشند.
پیداست که خداوند در مقام برانگیختن افراد به سوى کارهایى است که موجب سعادت و تقربشان به اوست. البته کسى برانگیخته مى شود که به خداوند محبّت
1- در نسخه ارشادالقلوب دیلمى، (باب 54) «المتعاطفین» ضبط شده است.
داشته باشد، نه آنکه بى تفاوت و غافل باشد. براى کسى که واقعاً به محبّت خداوند دست یافته است، محبّت خداوند نزد او بیشتر ارزش دارد از کسى که در بیابان راه را گم کرده و زاد و توشه اش تمام شده و در آستانه مرگ است و انتظار مى کشد تا نان و آبى به او برسانند و او را از سرگشتگى در بیابان و گمراهى نجات دهند. چون کسى که در آستانه مرگ و از دست دادن زندگى زودگذر دنیاست و آرزو دارد چند روز دیگر زنده بماند، مى خواهد راه را پیدا کند تا چند صباحى دیگر در این دنیا زندگى کند و این هرگز قابل مقایسه با ارزش و اهمیّت محبّت خدا به بنده اش نیست که از هر جهت مفید و ثمربخش و سازنده و در عین حال جاودانه است.
پر واضح است که بشر تلاش مى کند تا در این دنیا محبّت دیگران را به خود جلب کند، و البته همت ها متفاوتند: افراد بلند همت درصددند که در دل مردم جاى گیرند، دیگران به آنها محبّت و عنایت داشته باشند؛ ولى اهل آخرت تنها به این نوع محبّت بسنده نمى کنند و در تکاپوى کسى هستند که محبّتش بیش از همه جهان، فایده و ارزش دارد و براى تحصیل و دست یابى به آن از همه چیز و همه دنیاى خود مى گذرند. ولى افسوس که جز براى اندکى، ارزش محبّت الهى ناشناخته است.
پى بردن به اهمیّت محبّت خدا، به نوبه خود درجه اى از شناخت و معرفت ذات اقدس خداوند است و لااقل با این حد از معرفت، ما دچار جهل مرکّب نشده ایم. حال وقتى تا این حد این معنا را درک کردیم، باید در جهت تحصیل چنین امر عظیم و ارزش مندى همّت گماریم و در این راه از همه امکانات خود بهره جوییم، تا محبّت الهى به معناى واقعى در ما پدید آید.
اینکه در این حدیث شریف آمده است: «وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتحابین فیّ» (کسانى که یکدیگر را به جهت من دوست داشته باشند، محبّت من بر آنان واجب مى گردد)، بدان جهت است که دوست داشتن یکدیگر در واقع محبّت ورزیدن به خداست،
چه آن که دوستى با دوستان خدا، نوعى اظهار مودت و محبّت به خداوند است. طبیعى است اگر محبّت به کسى یا چیزى تعلق گرفت به متعلقات او نیز سرایت خواهد کرد، اگر کسى به خدا علاقه داشت به مقربان و نزدیکان او نیز علاقه مند است و این از آثار تکوینى محبّت است، زیرا نمى توان به کسى محبّت داشت، اما نسبت به آثار و متعلقات او بى تفاوت بود. از این رو اگر شخصى به خداوند محبّت داشت به هر که به خدا نزدیکتر است، بیشتر محبّت خواهد ورزید ولذا چنین افرادى در وهله اول به وجود مقدس پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) محبّت مى ورزند و سپس به شیعیانى که به آنها نزدیکترند و راه آنان را بهتر از دیگران پیموده اند و به دستورات و فرامین آنها بیش از دیگران عمل مى کنند.
طریق وصول به محبّت الهى
هر کس بر اساس ایمان به خدا، به دیگران محبت داشته باشد و دیگرى را به جهت عبودیت و بندگى او در برابر خدا و به سبب تقوى و پرهیزگاریش، دوست بدارد، باید به خود امیدوار باشد، چون محبّت بندگان و دوستان خدا وسیله اى است که انسان را به راه خدا مى کشاند و از آنچه او را از خدا و دوستان خدا دور مى کند باز مى دارد. افزون بر این، با عمل خویش، محبّت خداوند را تحصیل خواهد کرد و به آرزوى دیرینه خود دست مى یابد؛ زیرا تنها آرزوى هر محب این است که محبوبش نیز به او محبّت داشته باشد. بدین جهت خداوند، در قرآن کریم درباره تحصیل محبّت الهى و یا اینکه چگونه انسان مى تواند محبوب خدا شود، مى فرماید.
«اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللّهُ»(1)
اگر خدا را دوست دارید پس از دستورات من پیروى کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
1- آل عمران/29.
حال اگر کسى در تکاپوى وصول به محبّت الهى است طریق آن، تمسک به راه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است، باید راه او را تعقیب کرد تا همانگونه که او حبیب الله است و خدا او را دوست مى دارد، با پیروى او، شعاعى از محبّتى که خدا به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دارد به ما نیز بتابد. بنابراین یکى از مهمترین راههاى جلب محبّت خدا، ارتباط نزدیک با رسول خداست، چون او محبوب مطلق خداست و شاید بتوان گفت، سایر محبّتهاى خدا در سایه محبّتى است که به این محبوبش دارد. این سخن گزافى نیست؛ چرا که همه موجودات امکانى در موجودى که از همه کامل تر است جمعند، بالطبع چنین موجودى، اصالتاً و در بادى امر مورد محبّت و توجه خدا قرار مى گیرد.
پس باید سعى کرد دوستى با دیگران براساس رابطه آنها با خدا باشد و باید افرادى را که پیوند و ارتباطشان با خدا و رسولش قویتر است شناسایى کرد و با آنان رابطه برقرار ساخت، تا محبّت الهى محقّق گردد.
از سوى دیگر، حتى المقدور باید ملاک محبّتهاى دنیوى و جاذبه هایى را که تنها مربوط به این جهان است، از دلمان دور سازیم، چون اگر بر سر امور دنیوى و لذّتهاى دنیوى و ملاکهاى ارزشى آن، به یکدیگر محبّت کنیم، دل ما مملوّ از محبّتهایى خواهد شد که از سنخ محبّت دنیوى است و دیگر جایى براى محبّت الهى باقى نمى ماند.
انسان بطور طبیعى به چیزى که داراى کمال است، علاقه مى ورزد، ولى اگر توجه اش به چیز کامل ترى جلب گردید، رفته رفته از امور فروتر، چشم مى پوشد و محبّت آنها از دلش خارج مى شود. براى اینکه محبّتهاى الهى به دل انسان راه یابد و محبّتهاى دنیوى رخت بربندد، باید کمالى را که فراى دنیا و امور دنیایى است، شناخت و پى برد که سرچشمه و مبدء همه کمالات؛ کمالات را در حد بى نهایت
داراست و هر جمال و کمالى که موجب محبّت و علاقه مى شود، در حد بى نهایت در او وجود دارد.
از آنجا که در ابتدا معرفتهاى ما از طریق امور مادى به دست مى آید، در آغاز آفرینش و شروع زندگى و نیز درگذر آن، به امور دنیوى بیشتر تعلق داریم. گرچه انسان هاى معصوم از آغاز به امور معنوى توجه