لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
معاد در ادیان دیگر
ادیان بزرگ از سعادت انسان در دنیا و آخرت صحبت می کنند. اما معاد پرستان حکومتی که عموما خود بدون هیچگونه پای بندی اخلاقی از موقعیت اجتماعی شان بهره های مادی میگیرند، برای مردم آخرت را اصل دانسته، بهره گیری از فضائل دنیا را حقیر جلوه می دهند. آنها مردم را به ظهور امام غایب، معاد، رستاخیز و بهشت رجوع می دهند. به مردم می گویند اگر فقر، بیکاری، فساد، بی امنیتی، فقدان آزادی ها و همه گونه خطر را تحمل کنید به بهشت می روید و رستگار خواهید شد.
اسلام، مسیحیت و یهودیت از سعادت انسان در دنیا و آخرت صحبت می کنند. انسان هائی که در دنیا نیکوکارند به بهشت بشارت داده میشوند: "آنانکه ایمان آوردند و نیکو کار شدند بزودی در بهشتی در آوریم که نهرها از زیر آن جاریست و در آن زندگانی جاوید کنند و بر آنها در بهشت، جفت های پاکیزه است و آنان را بسایه رحمت ابدی خود در آوریم"(قران النسا 57)(1). دنیائی که مملو از نیکو کاری باشد مسلما بهتر و انسانی تر است. در هیچ یک از ادیان سختی کشیدن در دنیا برای رسیدن به سعادت آینده توصیه نمیشود. در این ادیان روز معاد یا قیامت، مردگان به پا می خیزند و اعمال نیک و بد هرکدام به حساب می آید. انسان های خوب به بهشت میروند و آخرتی خوب دارند و دیگران راهی جهنم شده به آخرتی بد می رسند. اما در ادیان نامبرده مبحثی وجود دارد که اشاتولوگی (Eshatology) یا علم المعاد نام دارد. میتوان آن را فرجام شناسی(2) یا معاد شناسی ترجمه کرد. معاد شناسی مبحث "آخرین چیزها ،مرگ، رستاخیز، دوزخ و بهشت" است(3). موضوع آن بررسی معاد، مرز میان دنیا و آخرت است. معاد شناسی در ادیان مختلف معنای یکسانی ندارد. اسلام، مسیحیت و یهودیت هرکدام معاد شناسی خود را دارند.
در معاد شناسی زندگی در دنیا فرع و معاد یا آخرت که زمان آن معلوم نیست اصل است. عمده فعالیت های انسان برای سعادت در آینده است. بهره گیری از فضائل زندگی، لذت بردن و گاهی حتی بر آورده نمودن امیال و غرائز طبیعی انسانی دل بستن به مسائل حقیر به شمار میرود. رسیدن به بهشت موعود هدف زندگی انسان است.
در دین زرتشت انسان آزاد است که از خوبی که دائما با بدی در حال مبارزه است پشتیبانی کند. اما این دین معتقد به دوگرائی، ثنویت، یا دوآلیسم، خوبی یا بدی، سفیدی یا سیاهی پدیده ها است، مقوله ای که میتواند انسان را در این دنیای پیچیده و رنگارنگ به نتایج غلطی برساند.مبحث مکاشفه یوحنا بخشی از معاد شناسی تفکری را در بر می گیرد که "مکاشفه یوحنا" (apocalypse) نام گرفته است(5). یوحنا یکی از نام های خدا در انجیل، جان در انگلیسی، ژان در فرانسه، یوهانس در آلمانی ، نام یکی از مقدسین در کلیسای کاتولیک و ارتدکس و همچنین نامی است که اغلب پاپ های کاتولیک برای خود انتخاب می کنند. مبحث مکاشفه یوحنا در آغاز مسیحیت به وجود آمد. تصاویری از نبرد عیسی مسیح به نمایندگی خداوند از یکطرف و شیطان با طرفدارانش در روز معاد نقش شده است که مراحل پیروزی عیسی مسیح بر شیطان را نشان میدهند. این تصاویر در ضمن نشان می دهند که چگونه طی این نبرد جهان کنونی که یکی از صفات مشخصه آن کفر و مرکز فساد است (در آن زمان مسیحیان محل کفار یا مرکز فساد را بابل اطلاق می کردند)، بطور وحشتناکی از بین میرود و جهانی که حکومت خدا، کمال خلقت و مظهر عدل و داد است، جای آن را میگیرد. گفته میشود که ایده جنگ خوبی علیه بدی، نور علیه ظلمت و خدا علیه اهریمن از دین زرتشت به ادیان دیگر راه پیدا کرده است(5).چون در رابطه با مبحث مکاشفه یوحنا به کلیسا انتقادات زیادی شد، امروز کلیسا از آن فاصله می گیرد. در مبحث نامبرده دنیای ناقص و فاسد امروز در پی جنگ عیسی مسیح علیه شیطان در یک فاصله زمانی کوتاه (لحظه) به دنیائی کامل تبدیل میشود. اما کلیسا امروز معتقد است که رسیدن به آخرت در یک لحظه نیست و طی یک روند یا پروسه صورت میگیرد. حاکمیت خداوند با خلقت عیسی مسیح و در قسمت هائی از زمین (کلیسا) شروع شده و طی روندی همه جهان را در بر خواهد گرفت(5).
مارتین بوبر فیلسوف یهودی الاصل آلمانی می نویسد(7): "دو نوع معاد شناسی وجود دارد. یکی پیامبرانه که در آن هموار کردن راه نجات ابدی، در هر لحظه تا حد غیر قابل تعیینی در اختیار خود انسان است". برای مثال از نظر دین، انسان در اثر کارهای نیک که انجام و یا عدم انجام آن در گرو تصمیم و خواست خود او است یا به آخرت خوب یا به آخرت بد یعنی جهنم و نیستی کامل می رسد. او ادامه می دهد: "نوع دیگر، نوع مربوط به مکاشفه یوحنا (یا آپوکالیپتیک apocalyptic) است که در آن پروسه رهائی انسان با تمام جزئیاتش از آغاز جهان مشخص شده و برای اجرای آن از انسان ها فقط به عنوان ابزار استفاده میشود. به آنها حد اقل این حق داده میشود که آنچه بطور تغییر ناپذیر از قبل آنچه تعیین شده است را بشناسند، از آن آگاهی یابند و در مورد نقش خود از آن اطلاع حاصل کنند". به گفته زیگموند هورویتس (8): "یک فرد معتقد به مکاشفه یوحنا (Apokalyptiker) در واقع در لحظه حاضر که او آن را می گذراند زندگی نمی کند بلکه به خاطر آینده بهتری زنده است که با چشم خود آن را مشاهده نموده است". ژاکوب تاوبس(9) مینویسد: مبحث نامبرده برمبنای این تصور قرار دارد که "آنچه تصویر گردیده است بعلت ضرورت های درونی باید تحقق یابد. وظیفه بیننده فقط آنست که پرده از این ضرورت بگیرد و آنرا آشکار کند".
بنیاد گرائی اسلامی و معاد پرستی
بنیاد گرایان اسلامی از مکاشفه یوحنا باز هم فراتر می روند. آنها نه تنها دنیا را گذرا، بی ارزش و معاد را هدف غائی می دانند و رسیدن هرچه زودتر آن را خواهانند، بلکه علاوه بر این به نوعی معاد را می پرستند و معتقدند باید بطور فعال به فرا رسیدن آن سرعت بخشید. راه این سرعت بخشیدن را هم نابودی انسان ها و جهان خاکی می دانند. منطق بنیاد گرایان معاد پرست منطقی ساده، ابتدائی و جنایتکارانه است: مرگ و نابودی انسان ها را به آخرت می رساند. اگر مقتولی بی گناه باشد به بهشت می رود و اگر گناهکار باشد کشتن او به طریق اولی جائز بوده است. بنابراین نظر، کشتار هرچه وسیعتر باشد ثواب بنیادگرا نیز بیشتر است. با شناختن این سیستم فکری، جنایات مسلمانان افراطی در 11 سپتامبر در آمریکا، در الجزیره که بنیادگرایان مردم دهات را گروه گروه (حدود پنجاه تا صد نفر) سر می بریدند و نیز در عراق و سایر نقاط دنیا لااقل تا حدی قابل درک میشود.
هدف تبلیغات معاد پرستان چه کسانی هستند؟
برای جامعه شناسان روشن است که فقر، سرکوب، تحقیر و نداشتن امید به آینده زمینه مناسبی برای رشد این طرز فکر بخصوص در جوانان است. پس باید میان قربانیانی که از نا امیدی و فشار زندگی جذب تفکر بنیاد گرائی میشوند و آن هائی که مروجین اصلی این تفکر هستند، تفاوت قائل شد. غالب انسان هائی که جذب این تفکر میشوند، به تصور خود چیزی برای از دست دادن ندارند. عموما از وضع موجود ناراضی اند و شانسی هم برای تغییر نمی بینند. همراه با تفکر معاد پرستی آنها قبول می کنند که راه حل مشکلات آنها و سایر انسان ها سرعت بخشیدن به فرا رسیدن معاد می باشد. اما این که مبلغین اصلی معاد پرستی چه کسانی هستند را کمی پائین تر مورد بررسی قرار می دهیم.
مبارزه با تفکر معاد شناسی
مبارزه با تفکر معاد شناسی و مقاومت در برابر آن شاید سنتی کمتر از خود این طرز فکر ندارد. در قرآن آمده است: "ای کسانی که ایمان آورده اید، جهت چیست که چون به شما امر شود که برای جهاد در راه دین بی درنگ خارج شوید بخاک زمین دل بسته اید؟ آیا راضی به زندگی دنیا عوض حیات ابدی آخرت شدید؟ متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است"(التوبه 38).حکیم عمر خیام در یکی از زیباترین رباعیات خود میگوید:
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
وانجا می ناب و انگبین خواهد بود
گرما می ناب و معشوق پرستیم رواست
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 271
بار دیگر رسول خدا آنان را دعوت کرد و پس از صرف طعام بی درنگ بحمد و ثنای الهی سخن آغاز نمود و شهادت بر زبان جاری ساخت سپس فرمود «إنَّ الرَّائد لا یکذب أهله، و الله الّذی لا إله إلّا هو إنّی رسول الله إلیکم خاصّة و إلی الناس عامّة و الله لتموتنَّ کما تنامون و لتبعثنَّ کما تستقیظون و لتحاسبنَّ بما تعملون و لتجزون بالإحسان إحساناً و بالسوء سوءاً، و انّها الجنّة أبداً أوالنار أبداً» براستی که پیشرو قافله به یاران خود دروغ نگوید، سوگند به آن خدائی که جز او معبودی آنچنان که می روید خواهید مرد و همانطور که از خواب برمی خیزید در قیامت از گور برانگیخته خواهید شد و بحساب شما دقیقاً رسیدگی خواهند کرد و برفتار نیکتان پاداش نیک و بکردار زشتشان سزای بد خواهند داد و سرانجام کارتان یا بهشت جاوید است و یا آتش دوزخ.
کلام آن حضرت که بدینجا رسید ابوطالب با لحنی بسیار آرام و متین که حکایت از ایمان و انقلاب درونی او می کرد گفت: نصیحت و خیرخواهی تو را بجان و دل پذیرفتیم و از سر صدق و راستی نبوت را تصدیق نمودیم و چه بسیار آرزومند و عاشق یاری تو هستیم، و اشاره بحضار کرده گفت ایشان برادران و خویشان و تبار تواند و من یکی از ایشانم جز این که بر دیگران درخواسته تو سبقت جستم هر چه مأموری انجام ده بخدا سوگند تا زنده ام دست از یاریت برندارم1 لکن ابولهب با لحنی تند و مسخره آمیز گفت این عجب رسوائی است، ای قریش قبل از آن که او بر شما دست یابد دستش را کوتاه سازید، ابوطالب گفت به خدا سوگند تا زنده ایم از او دفاع خواهیم کرد.
پاره ای گویند رسول خدا ( رو کرد به پسران عبدالمطلب و فرمود «یا بنی عبدالمطلّب إنّی والله ما أعلم شابّاً فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا قدجئتکم به قد جئتکم بخیر الدُنیا و الاخرة و قد أمرنی الله تعالی أن أدعئکم إلیه فأیّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم» ای پسران عبدالمطلب براستی جوانی از عرب نمی شناسم که چیزی را برای قوم خود آورده باشد بهتر از آنچه من آوردم، بی شک بدانید من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، پروردگارم بمن فرمان داده که شما را بسوی او بخوانم اکنون هر کدام از شما حاضر باشد مرا یاری کند او برادر و وصی و خلیفة من در بین شما خواهد بود؟ علی ( که در آن هنگام جوانی بالغ بود بپای خاست و گفت یا رسول الله من حاضرم تا آخرین نفس تو را یاری کنم پیغمبر او را نشانید و سخن خود را تکرار کرد تا سه بار علی ( گفت من حاضرم که در این کار پشتیبان تو باشم، سپس رسول خدا بازوی او را گرفت و فرمود «انَّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوا»: این علی برادر و وصی و جانشین من است در بین شما، از او بشنوید و او را مطیع باشید، قریش خندیدند و به علی و پدرش ابوطالب نگریسته از روی تمسخر گفتند ای ابوطالب اکنون از پسرت پیروی کن که او را بر تو امیر ساخت.
بهر حال این مجلس خاتمه یافت و قریش پراکنده شدند لکن با سینه های پر از خشم و چهره های در هم کشیده و عبوس و دلهای پر از کینه، اما چاره ای نداشتند چون رسماً ابوطالب را که رئیس دارالندوه بود حامی محمّد می دیدند، چندی بدین منوال گذشت تا این که پیغمبر مأموریت پیدا کرد همة مردم را بدین خویش دعوت کند و آیة «فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین» نازل گشت پیغمبر اکرم از کوه صفا بالا رفت و ندا داد «یا بنی فهر! یا بنی عدی! یا بنی فلان! و یا بنی فلان» یکایک بطون و قبائل را بنام خون همگی گرد آمدند و ابولهب هر طور که بود خود را رسانید شاید بتواند از دعوت پیغمبر جلوگیری کند پس از آن که همه جمع گشتند فرمود اگر من بگویم که سوارانی در این وادی خیال غارت بردن بر شما دارند مرا تصدیق خواهید کرد؟ گفتند آری ما تا کنون دروغی از تو نشنیده ایم، آنگاه فرمود «فإنّی نذیرٌ لکم بین یدی عذاب شدید»: براستی که من شما را از کیفر زشتکاریهایتان بعذابی سخت بیم می دهم. دست از کیش بت پرستی بردارید و معبود حقیقی خدای آسمان و زمین را پرستش کنید ای زادگان عبدالمطلب، ای زادگان عبد مناف، ای زادگان زهره، ای زادگان تیم، ای زادگان مخزوم، ای زادگان أسد، خدا بمن فرمان داده تا خویشاوندان نزدیک خود را پیش از دیگران انذار نمایم، اکنون از شما هیچ نمی خواهم جز این که بگویید «لا إله إلّا الله».
ابولهب که مردی تنومند و درشتخو بود فریاد زد «تبّاً لک ألهذا جمعتنا» وای بر تو، ما را برای همین جمع کردی2. پیغمبر نگاهی به ابولهب کرده چیزی فرمود، لکن جعفر بن ابی طالب و عبیدة بن حارث و جماعتی ایمان آوردند.
قریش هر چه کوشیدند که شاید بتوانند این نور را خاموش کنند و از دعوت پیغمبر جلوگیرند ممکن نشد لاجرم به آزار و اذیت مسلمین پرداختند لکن بخاطر ابوطالب نسبت به شخص پیغمبر و علی ابن ابی طالب خیلی جسارت نمی کردند.
از جمله کسانی که در این جا ایمان آورده و مورد آزار قریش قرار گرفته بودند عمار یاسر، و پدر و مادر و برادرش، خباب الأرت، صهیب بن سنان، بلال بن رباح عامر بن فهیرة بودند که سخت تحت فشار و شکنجه قریش واقع شدند اکنون قصة بلال را چنانکه جاد المولی آورده بشنوید.
( بلال (
امیّه بن خلف بمجلسی که در قریش تشکیل یافته بود شرکت کرده و در آنجا نشسته بود که مردی آرام آرام خود را بدو نزدیک می کرد، او خود را بوی رسانیده و آهسته بگوشش گفت هیچ خبر داری؟! پرسید چه خبری چه شده؟ گفت: غلامت با محمّد رفت و آمد پیدا کرده، و من خود این معنا را بچشم دیده ام، حتی بدست آورده ام در چه موقعی نزد او می رود، یا در گرمای ظهر و یا در تاریکی شب است، و مکرر دیده ام که راه رفتنش با ترس و احتیاط است که می خواهد کسی از کارش سر در نیاورد، و اگر فهم مرا تخطئه نکنی من گمان می کنم دعوت او را هم پذیرفته باشد چه من ان معنا را از سیمای بلال می خوانم و من احوالات او را مورد نظر گرفته ام و چنین گمان می کنم که او نیز مانند بسیاری از مردم مکه بدام وی افتاده، و دین او را پذیرفته است.
امیه با کمال تعجب پرسید: راست می گوئی، آیا دلیل هم داری؟ گفت: آری اگر صرف پندار بود و اطمینان نداشتم بتو نمی گفتم، من آنچه دیده ام گفتم تا هر چه زودتر غلامت را از این آلودگی پاک سازی و بطور کلی فکری دربارة این فتنه بکنی چه بزودی در همة بردگان و بعد از آنان رفته رفته در سایر طبقات مردم رخنه خواهد کرد.
امیه در حالی که از شدت خشم آتش گرفته بود برخاسته بمنزل رفت، و در راه دندان روی دندان فشار داده و در این که چگونه بلال را شکنجه کند می اندیشید.
بلال آمد و از چهرة در هم گرفته آقایش به آتش خشم و قصد سوء او پی برد، در برابر امیه قرار گرفت اما چه قرار گرفتنی مانند بید می لرزید، امیه گفت: این حرفها چیست که از تو به من رسیده آیا راست است که با محمّد رفت و آمد داری و در تاریکی های شب و گرمای روز نزد او می روی، آیا تو باو ایمان آورده ای و خرافات و ضلالت او را پذیرفته ای و به «لات» و «عزی» کافر شده از دین و از پرستش خدایان قریش و عرب بیرون رفته ای؟
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 24
فرق وبر و جامعه شناسان دیگر در تحلیل جامعه غرب:
ماکس وبر جامعه شناسی را علم فراگیر کنش اجتماعی می دانست. او به خاطر تأکید تحلیلی بر کنشگران فردی، از بسیاری از پیشینیان متفاوت بود، زیرا که تحلیل جامعه شناختی آن ها بیشتر بر صورت های ساختاری- اجتماعی مبتنی بود. اسپنسر بیشتر به قضیه تکامل هیئت اجتماعی در مقایسه با ارگانیسم فردی پرداخته بود. علاقه اصلی دورکیم معطوف به تنظیم های اجتماعی ای بود که انسجام ساختارهای اجتماعی را حفظ می کنند. مارکس در تحلیل های اجتماعی اش، بیشتر به کشمکش های طبقات اجتماعی در چهارچوب ساختارهای اجتماعی و روابط تولیدی می پرداخت. اما وبر بر خلاف همه این ها، تاکید اصلی اش متوجه معانی ذهنی ای است که انسان ها کنشگر به کنش های شان نسبت می دهند و جهت گیری های متقابل این کنش ها را در چهارچوب زمینه های تاریخی-اجتماعی، مورد بررسی قرار میدهد. وبر می گفت که رفتاری که از یک چنین معنایی بویی نبرده باشد در خارج از پهنه جامعه شناسی جای می گیرد.
نظریه پردازان پیش از وبر می کوشیدند که گرایش های تاریخی یا تکاملی عمده جامعه غربی را بر حسب ساختارهای اجتماعی در نظر گیرند؛ برای مثال، مفهوم مورد نظر تونیس، مستلزم تغییر جهت از اجتماع به تجمع غایتمند بود. مفهوم این تغییر از جامعه مبتنی بر منزلت به جامعه مبتنی بر قرارداد را پیش کشیده بود و برداشت امیل دورکیم، مبتنی بر حرکت از همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیک بود. اما وبر در همین مورد پیشنهاد کرده بود که نشانه های بارز و اساسی انسان نوین غربی را باید بر حسب دگرگونی های چشمگیر در موقعیت تاریخی و اجتماعی. وبر که نمی خواست خود را به هرگونه تفسیر « مادی اندیشانه» یا « ایدآلیستی» تاریخ پایبند سازد، واحد نهایی تحلیل خود را همان شخص کنشگر عینی می دانست.
جامعه شناسی تفسیری، فرد و کنش او را به عنوان واحد اساسی و اتم خود در نظر می گیرد… فرد بالاترین حد و تنها حامل رفتار معنی دار است…….. مفاهیمی چون دولت، « تجمع، فئودالیسم و نظایر آن، مقولات خاصی از کنش متقابل انسانی را مشخص می سازند. از همین روی، وظیفه جامعه شناسی، تقلیل این مفاهیم به کنش « قابل فهم» است که بدون استثناء در مورد کنش های یکایک افراد بشر صادق است.
تأکید وبر بر جهتگیری های متقابل کنشگران اجتماعی و انگیزه های « قابل فهم» کنش های آن ها، از ملاحظات روش شناختی ای مایه می گیرد که رهیافت او را از آن دیگران متمایز می سازند.
انواع کنش اجتماعی
در جامعه شناسی وبر چهار نوع کنش اجتماعی باز شناخته شده اند. انسان ها می توانند به یک کنش غایتمندانه یا هدفداری دست یازند؛ کنش معقولانه آن ها می تواند معطوف به ارزش باشد؛ آن ها ممکن است به انگیزش های عاطفی یا احساسی عمل کنند و سرانجام این که انسان ها ممکن است دست به یک کنش سنتی زنند.
معقولیت غایتمندانه که هم هدف و هم وسایل آن معقولانه برگزیده می شوند، در کار آن مهندسی نمودار است که با کاراترین فن ارتباط وسایل به اهداف، پلی را می سازد.
معقولیت معطوف به ارزش، در تلاش برای تحقق یک هدف ذاتی نمایان می شود، هدفی که به خودی خود معقول نیست- مانند دستیابی به رستگاری- اما می تواند با وسایل معقول پیگیری شود- مانند رفتار کسانی که در خدمت مذهبی یک فرقه بنیادگرا کار می کنند.
سرانجام این که کنش سنتی به راهنمایی عادات مرسوم فکری و با اتکاء بر « گذشته ازلی» انجام می گیرد؛ نمونه این رفتار در هر یک از مجامع کلیمیان درست آیین دیده می شود.
این طبقه بندی از انوع کنش ها از دو جهت به کار وبر می خورد، زیرا که از یک سوی به وبر اجازه می دهد که به تمایزهای سنخ شناختی خویش دست یابد مانند تمایز انواع اقتدار، و از سوی دیگر مبنایی را برای او فراهم می سازد تا مسیر تحول تاریخی غرب را بر آن مبنا مورد بررسی قرار دهد.
ریمون آرون حق دارد که کار وبر را بسان « نمونه یک نوع جامعه شناسی هم تاریخی و هم دستگاهمند» می انگارد.
کنش اجتماعی در جامعه نوین غرب:
وبر بیشتر به جامعه نوین غرب پرداخته بود، یعنی همان جامعه ای که به نظر او، رفتار افراد آن هر چه بیشتر تحت سلطه معقولیت هدفدار در آمده است، حال آنکه در دوران پیش از این، رفتار انسان ها برانگیخته سنت، محبت یا معقولیت معطوف به ارزش بود. بررسی هایی که وبر از جوامع غیر غربی کرده بود، بیشتر برای روشن تر ساختن این تحول شاخص غرب طراحی شده بودند.کارل مانهایم این قضیه را به خوبی مطرح می سازد، زمانی که می گوید « کل کار ماکس وبر بر محور این پرسش دور می زند که کدامیک از عوامل اجتماعی، معقولیت تمدن غرب را پدید آورده اند». وبر استدلال می کرد که در جامعه نوین، چه در پهنه سیاست یا اقتصاد و چه در قلمرو قانون و حتی در روابط متقابل شخصی، روش کارای کاربرد وسایل متناسب با اهداف، مسلط شده و جانشین محرک های دیگر کنش اجتماعی گشته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
مقدمهنیکویی در اشعار دیگر شاعران
نیکویی در شعر سعدیحکایاتی از بوستان با موضوع نیکوکاری
مقدمه :تو نیکی می کن و در دجله اندازمثل معروفی ، برگرفته از اشعار سعدی است که در پایان مثنویاتش آمده است :
تو نیکویی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
که پیش از ما چو ما بسیار بودند
که نیک اندیش و بدکردار بودند
بدی کردند و نیکی با تن خویش
تو نیکو کار باش و بد میندیش(1)
اما ماجرا چیست؟ چرا باید نیکی و احسان را در دجله افکند؟ داستان این مثل مشهور را ابوالمعالی کیکاووس بن وشمگیر در قابوس نامه چنین می آورد:
در روزگار متوکل ، " فتح " فرزند خوانده ی او می خواست شنا بیاموزد، اما در حین آموزش در دجله گم شد، پس از هفت روز او را سالم یافتند و به گمان آن که گرسنه است آب و غذا برایش بردند؛ اما اظهار سیری کرد و گفت : هر روز بیست نان بر طبقی نهاده بر روی آب می رسید و از آن سیر می شدم ، بر هر نانی هم نوشته بود: " محمد بن الحسین الاسکاف". متوکل فوراً برای یافتن فرد مزبور جایزه ای مقرر کرد، سرانجام او را یافتند و دلیل کارش را پرسیدند ، او نیز چنین گفت : " یک سال است که نان در آب می افکنم، زیرا شنیده ام: نیکی کن و به رود انداز که روزی بر دهد." متوکل نیز گفت : " اکنون ثمره ی آن نیکی یافتی " سپس پنج روستا را در اطراف بغداد به او بخشید. (2)
اگر چه مؤلف قابوس نامه در صحت این داستان اظهار می دارد که فرزندان این مرد را در بغداد دیده ، ولی در صورت عدم صحّت هم ، از اهتمام فراوان گذشتگان ما به کار خیر و عمل نیک نشان دارد.
نیکویی در اشعار دیگر شاعران :صائب تبریزی با استفاده از این مضمون می سراید:
می کند نیکی و در آب روان می افکند
هر که نقد جان نثار تیغ قاتل می کند...
نیکی از آب روان چون تیغ بر می گردد ز سنگ
زیر تیغ یار صائب می توان جان باختن...
چو بر می گردد از آب روان نیکی، همان بهتر
که در سرچشمه ی شمشیر نقد جان بر افشانیم...
اوحدی مراغه ای در کتاب جام جم بیان می کند که اگر نیکی را در چاه هم بیفکنی، اثرش به تو باز می گردد:
نیکی کن ای پسر تو، که نیکی به روزگار
سوی تو بازگردد، اگر در چَه افکنی
شاعر خوش ذوق معاصر نیز از منظری طنزبه این موضوع نگریسته و چنین سروده است :
نیکی بکن و به دجله انداز
صدبار شنیدم این نصحیت
نیکی بنمودم و ندیدم
جز شر ز بشر، بدی ز ملّت
این است سزای نیکی من
ای بر پدر تو دجله لعنت! (3)
" حبله رودی" در" جامع التمثیل" ، مثلی با مضمون " تو نیکی می کن و در دجله انداز" آورده :
" نیکی ، راه به صاحب خانه ی خود می برد"(4)
و یا در همان جا می خوانیم:
نیکی کنی به جای تو نیکی کنند باز
ور بد کنی به جای تو از بد بتر کنند(5)
این نکته در میان اشعار شاعران فارسی سرا از جمله توصیه های رایج اخلاقی است:
نیکویی بر دهد به نیکوکار
باز گردد بدی به بدکردار(6)
یا:
هر چه ورزش کنی همانی تو
نیکویی ورز، اگر توانی تو
(اوحدی مراغه ای)
یا:
یکی با سگی نیکویی گم نکرد
کجا گم شود خیر با نیکمرد؟
(سعدی)
کرم کن چنان کت بر آید ز دست
جهانبان در خیر بر کس نبست(7)
و:
انبیا تو را گفتند نیک باش و نیکی کن
تا که نیکویی بینی از اماثل* و اقران
(بهار)
پروین اعتصامی نیز چنین می سراید :
خون یتیم درکشی وخواهی
باغ بهشت و سایه طوبا را
نیکی چه کرده ایم که تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ما را
دانش آموز و تخم نیکی کار
تا دهد میوه های خوبت بار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
نگاهی به تولدی دیگر فروغ فرخزاد :
• فروغ در تولدی دیگر یک تابلو نقاشی میخ شده به دیوار است که با شجاعتی دوست داشتنی ساز برون رفت از میخ و دیوار را ساز می کند. تولدی دیگر پاسخی است به واقعیت چارچوب و تلاشی است از سوی محدود برای پا گذاشتن به خارج از محدوده.
مقدمه
بدون شک ما در تولدی دیگر، با تولد سر و کار داریم. اما تولد چیست؟ آیا تولد چارچوب است، وهم است، امید است و یا تولد نظم و یک پرانتز در بی نظمی است. چشم ما جهان است و جهان وهمی است که اسارت چشم ما آن را به عنوان یک جهان غیر قابل تردید و ملموس به ما تحمیل می کند. شاید جهان وهمی است که تنها در اسارت چشم ما می تواند پائیز باشد یا بهار، استکان چای روی میز باشد با گربه ای که در کنار گرمای شوفاژ پناه گرفته است. بدون در نظر گرفتن تعریف ما از تولد و بدون در نظر گرفتن چارچوب شاید بتوان ادعا کرد که تولد تنها در درون چهارچوب یا اسارت است که می تواند اتفاق بیفتد.
اگر ما تولد را وهم بودنی که چارچوب به ما تحمیل می کند بدانیم در قدم بعدی و شاید همزمان با وهم دیگری به نام رهایی روبرو خواهیم بود. اسارت می تواند تنها با تکیه به رهایی به تعریف و درک اسارت نزدیک شود. رهایی در بهترین حالتها تعریف اسارت است. رهایی چارچوب است که در دهان چارچوب نفس می کشد با این وجود ادعا می کند که اسارت نیست. اسارت تابلو نقاشی میخ شده به دیوار، اسارت میخ شده به مکان و زمان است و رهایی، میل یا آرزوی تابلو برای کنده شدن از دیوار. من فکر می کنم رهایی بیش از هر چیزی به اسارت نزدیکتر است، رهایی به جز اسارت نمی تواند. رهایی وهمی است که در چارچوب اسارت نفس می کشد، تغذیه می کند، به پیاده روی می رود، زاد و ولد می کند و درنهایت در زیر بار اسارت به خاک سپرده می شود با این وجود ادعا می کند که اسارت نیست.
واژه ی تولد چه درآستانه ی سرک کشیدن از دهانه ی بام رسیده ی یک رحم و چه در حوزه ی زبان و هنر آلوده به وهمی تب دار است. تولد، وهمی است که نوستالژی وهمی دیگر، رهایی را با دو پای درشت و چهارزانو می نشاند جلو روی اسیر. حس قفس، لمس واقعیتی زیبا در درون وهمی خانمانسوز است. قفس یک ضرورت است و حس قفس بدون قفس نمی تواند اتفاق بیفتد.
فروغ در تولدی دیگر، فروغ است و همزمان فروغ نیست. فروغ در تولدی دیگر دست به گریبان پارادوکس فروغ است. فروغ، آیه ی تاریکیست و همزمان فروغی است که رو به سوی درخت آب آینه چشم دارد. فروغ در تولدی دیگر چارچوبی است که به درک اسارت نزدیک می شود. فروغ در تولدی دیگر یک تابلو نقاشی میخ شده به دیوار است که با شجاعتی دوست داشتنی ساز برون رفت از میخ و دیوار را ساز می کند. تولدی دیگر پاسخی است به واقعیت چارچوب و تلاشی است از سوی محدود برای پا گذاشتن به خارج از محدوده .
تولد، در تولدی دیگر، وهمی است که وهم فروغ را بردوش گرفته به سوی وهمی دیگر کوچ می کند. تولدی دیگر، لب گرفتن از خود است برای درک بهتر و به زیر زبان آوردن خود. " من " در درون این وهم به دنبال تعریفی دیگر از قفس، چارچوب ، و بوم میخ شده ای به نام "من"است. فروغ در مقطع رودررویی با تولدی دیگر به بلوغ فکری لازم رسیده است که در قدم اول از خود "من" لب بگیرد و در قدم دوم و برای رسیدن تعریفی متفاوت از فروغ با فروغ همخوابه شود. بدون شک فروغ در تولدی دیگر حوصله و توان کافی برای باردار شدن را داراست . او در تولدی دیگر یک فروغ آبستن است. فروغ در تولدی دیگر فروغ را بو می کند، لمس می کند ،فروغ را روی زانو می نشاند و موهاش فروغ را با دقت و وسواس تمام و تا سر حد وسواس شانه می زند، در مقابل آینه چشم ها را تا آستانه ی درشت سرمه می کشد. فروغ در تولدی دیگر بام رسیده ی یک رحم با ظرفیت های بالای زایش است. فروغ تولدی دیگر، بازیگوش، مغرور، و به شدت دوست داشتنی است. در تولدی دیگر فروغ شاهد حضور پررنگ و پهلوانانه تفکر است. تفکر در تولدی دیگر تلاشی است برای تعریف دوباره ای از "من "، برای تعریف دوباره ای از " آیه تاریک". این تلاش برای بالا رفتن از دیوار طلسم غلیظ خارج از اسارت، مثل تب صمیمی و به شدت دوست داشتنی است.
به نظر من تم اصلی تولدی دیگر ، تولد است. نطفه ی تولدی دیگر، در درون یک دایره بسته می شود، تولد ی دیگر در درون همان دایره و در هفت بخش به ظاهر متفاوت و با تکیه به انسجام ذهنی قابل توجهی، به جز بخش پایانی، شکل می گیرد، رشد می کند و در نهایت در نقطه ای دیگر از همان دایره و رو به خودی که خود نیست ، چشم باز می کند. تولدی دیگر، نگاه فروغ است به خود در فاصله ی یک چشم برهم زدن. فروغ در فاصله این چشم بهم زدن با دو فروغ متفاوت دست به گریبان است، او با فروغی روبروست که فروغ نیست.
شاید تولدی دیگر فضای بیشتر، یا شکل و شمایل دیگری را برای نگاه به خود طلب کند. اما نگاه من به تولدی دیگر نگاهی است گذرا و شاید از روی تفنن و صرفا برای ایجاد فضایی است برای کنجکاوی های ذهن خودم. مانع اصلی در این پیاده روی، خود فروغ است که با حضور پررنگ خود ، رسیدن به نزدیکیهای یک نگاه بی طرفانه و چند بعدی به تولدی دیگر را شاید برای من به یک غیر ممکن تبدیل کرده باشد.
بخش اول
همه هستی من آیه تاریکیستکه ترا در خود تکرار کنانبه سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد بردمن در این آیه ترا آه کشیدم آهمن در این آیه ترابه درخت و آب و آتش پیوند زدم
در این بخش "من" سه بار و " ترا " سه بار تکرار می شود. "من اول" همه هستی من آیه تاریکیست که" ترای اول" را به بردن به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی، نوید می دهد. روی صحبت همه ی هستی" من"، رو به" ترا" دارد. این" من" می گوید که همه هستی او آیه تاریکیست. با این وجود به"ترا" نوید می دهد که " ترا" در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد"
در این بخش" من" رو به " تو" اعلام میکند؛ " من در این آیه ترا آه :کشیدم آه و من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم." شناسایی "من" شاید کار آسانی باشد. شاید شکی نباشد که " من " ، شاعر و فروغ است. در مورد" ترا" کار به این آسانی نیست. واژه ی تو می تواند حامل یک صمیمیت و نزدیکی بین دو نفر باشد. شاید شکی نباشد که" من" تولدی دیگر به " تو " احساس نزدیکی می کند، من با تو غریبه نیست و به او علاقه دارد و او را می شناسد. برای شناسایی " ترا" شاید طرح این سوال ضروری به نظر برسد که آیا" توی" تولدی دیگر یک مرد است یا زن؟ در ادامه به این پرسش خواهم رسید، ولی آنچه که مسلم است این است که " تو" در تولدی دیگر هم نسل فروغ است. و شاید سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی یک بار اروتیک هم داشته باشد. به عبارتی دیگر" تو" در تولدی دیگر نمی تواند مثلا پدر یا مادر، عمه یا عموی فروغ باشد. و اما در مورد جنسیت این" تو".
تصویر ما از فروغ اتوماتیک وار به ما تحمیل می کند که باید منطقا " توی" تولدی دیگر یک مرد باشد. مثلا یک معشوق. من و تو بسیار به هم نزدیک و دست در دست هم حرکت می کنند و ایندو " تو" و "من" در تولدی دیگر نه تنها سه بار تکرار می شوند که ایندو در ظرف زمانی واحدی هم نفس می کشند. با این وجود من فکر می کنم "تو " در تولدی دیگر یک معشوق یا مرد نیست چرا که تم شعر تولد ی دیگر عاشقانه نیست. یک فرق اساسی دیگر که بین "من" و" تو" جلب توجه می کند این است که این "من" است که اکتیو یا فعال است و "تو" در طول تولدی دیگر پاسیو و خاموش می ماند. این اکتیو بودن یک بعدی نیست. در تولدی دیگر نه تنها "من" سخن می گوید بلکه او مفعول هم هست. یک تفاوت دیگر اینکه ظاهرا وجود "تو" به" من" وابسته است."تو" توسط "من" و در یک آیه آه کشیده می شود . منظور از آیه همان "من" است که سعی در دمیدن " آه " به "تو" را دارد. منظور از آه ، دم، نفس یا زندگی است که "من"، در یک آیه، که تاریک است او را آه می کشد. بنابر آنچه گفته شد تو و من در تولدی دیگر یک فرد و در عین حال یک فرد نیستند. "من" در تولدی دیگر، فروع تعریف شده در چارچوب زمان و مکان، "من"، و" تو" در تولدی دیگر تصویری است سورئالیستی و کوششی است عقلانی برای رسیدن به تعریفی