دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

قصص قرآن 1 258ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 258

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تذکر لازم:

در اواخر تابستان سال 1346 خورشیدی دانشمند محترم و دوست عزیز و گرامی ما جناب آقای حاج سید محمد باقر موسوی همدانی که یکی از فضلای برجسته و فعال این عصر به شمار است بحجرة اینجانب آمدند و اوراقی ارائه نموده فرمودند ترجمة کتاب قصص القرآن استاد محمد احمد جاد المولی است، در فرصت کوتاهی که نصیبم شد آنرا بپارسی درآورده و با بیانی ساده و شیرین ترجمه کردم. آنگاه اضافه فرمودند که هرچند مؤلف در این کتاب سبک نوی به کار برده و مطالب آموزندة تاریخ را با قلمی ادیبانه به صورت داستان و قصه درآورده و از این رو کتابش بسیار جالب توجه و خواندنی گشته اما از نقص و اشتباه خالی نیست و احتیاج فراوان به نقد و اصلاح دارد و مطالبش ناگزیر باید بررسی و انتقاد شود و این خود در گرو وقت مناسبی است، و چنانکه گمان می رود مرا مجال آن نخواهد بود و از عهدة وقت و حوصله اینجانب خارج است و آنچه با خود اندیشیدم جز تو کسی را شایسته این امر ندیدم ناچار این کار باید به دست و همت والای تو انجام شود. سپس اوراق را بحقیر سپرده و تأکید فرمودند تا هر چه زودتر بدان اقدام شود.

نگارنده با این که همیشه خواستار طبع و نشر کتب سودمند بوده و هستم نخست از جهاتی این پیشنهاد را نپذیرفته از قبول آن امتناع می ورزم زیرا کتاب های فراوانی در این موضوع انتشار یافته که از همه نیکوتر قصص قرآن دانشمند معظم جناب آقای «سید صدر الدین بلاغی» است و بشیوه ای ساخته و پرداخته شده که مجالی برای همگنان باقی نمانده و یکی از بهترین کتب ادبی و فرهنگی این روزگار به شمار می رود. دوم مشاغل زیادی که اوقات شبانه روز اینجانب را فراگرفته بود و فرصتی برای پرداختن بدینکار باقی نبود. لذا تا چندی از اقدام بدین امر خودداری کرده و از انجام آن سرباز می زدم و در عین حال از تعویق و بجا نیاوردن سفارش دوست عزیزم نیز اکراه داشتم.

و از سوی دیگر هر روز با خطاهائیکه در کتب قصص انبیاء بویژه آن ها که بقلم روز و سبک رمانتیک تألیف شده بود روبرو شده بودم و در هنگام مطالعه اغلب آن ها را خای از لغزش و اشتباه و نقص نمی یافتم زیرا عموماً بتواریخی اعتماد کرده اند که با صدها غرض و سوء نیت تألیف شده و در نظر مطلعین هیچگونه اعتبار تاریخی ندارد و هر کدام آن ها خود دارای هزاران خرافه و موهوم است. اگر چه برخی از معاصرین آن کتب را از کهن ترین اسناد تاریخ اسلام پنداشته و مقالات تاریخی خود را به گمان خود از آن ها نقل نموده باشد.

بخصوص کتاب استاد جاد المولی که اشتباهات و نواقص زیادی داشت و لازم بود که در جائی گفته شود تا موجب گمراهی دیگران نگرد. چون وی در قصص انبیای پیشین غالباً اعتماد بر اسرائیلیّات کرده و یا این که کتاب خود را قصص قرآن نامیده داستان هایی را که در قرآن اشاره ای بدان ها نشده و از کتب مقدسه یهود است بدون ذکر سند نقل کرده و پاره ای از قصه ها را به طریق کتب یهود و مخالف قرآن آورده، و در نقل داستان های دوران اسلامی باجمال پرداخته، و از مبعث پیغمبر اسلام و نزول وحی و دعوت قریش و مبارزات سیزده سالة آن حضرت در مکة معظمه جز قصه بلال حبشی و قسمتی از معراج و هجرت سخنی بمیان نیاورده و نیز قضایای پس از هجرت را کاملاً ناقص گذاشته است، با این که شاید نیمی از قرآن اختصاص بدین امور دارد و قصص پیغمبران گذشته و امم آن ها در ضمن برای توجه مردم و با تسلیت رسول خدا ( و یا عبرت دیگران تطفلی ذکر شده است و نیز کتاب جناب آقای بلاغی منحصر به قصص دوران قبل از اسلام است و قسمت داستان های اسلامی آن که به مراتب از قصص انبیاء پیشین از نظر آموزندگی عالیتر و بهتر است هنوز منتشر نگشته از این رو حاجت بمانند چنین کتابی کاملاً باقی بود.

این جهات از یک سو و اصرار دوستان خاصه جناب آقای موسوی از سوی دیگر حقیر را بر آن داشت که چند روزی از ایام عمر کوتاه خویش بدینکار پردازم و آنرا بر مشاغل دیگر مقدم دارم.

سرانجام بحول و قوه و یاری خدا تصمیم گرفتم و کتابرا تصحیح و نواقص را تکمیل و اشتباهات را در پاورقی تذکر دادم و مطالب بی فائده ای که از غیر قرآن نقل شده بود حذف و بجای آن موضوعات سودمند را با اشاره بمآخذ آنها آوردم، و در هرکجا احتیاج به شرح بیشتری بود در حاشیه توضیح دادم، و سیره رسولخدا را از بعثت تا رحلت نگاشته بدان افزودم. و قضایایی را که استاد جادالمولی آورده بود بنوبه خویش ذکر کردم و چنان در کتاب استاد جادالمولی تصرف شده که نمی توان این کتابرا ترجمه آن دانست و لذا آنرا ترجمه و اقتباس گفتم تا امر مشتبه نشود و اشکالی بر مترجم محترم وارد نیاید.

و در ضمن برای کمک بخوانندگان عزیز و راهنمایی آن ها نقشه ای از مدینه منوره در عهد رسول خدا ( ازکتاب مکه و مدینه استاد احمد ابراهیم شریف و کتاب «فی منزل الوحی» اثر دکتر هیکل مصری تهیه کردم و آنرا تکمیل و تصحیح نموده به کتاب ملحق ساختم و چند سطری در توضیح آن نگاشتم. امید است مورد قبول پروردگار و استفاده جوانان به ویژه دانشجویان واقع گردد.

علی اکبر غفاری

عفی عنه

1347 ش

بسم الله الرحمن الرحیم

خلقت آدم

خدای متعال زمین را در دو روز آفرید، و در آن کوه ها قرار داد، و آنرا در میان همة کرات پر برکت نمود و در چهار روز رزق هر جنبندة محتاج روزی را تقدیر کرد، آنگاه بآسمان که در آن موقع بصورت گازی بود بپرداخت، پس آسمان و زمین را گفت باید خواه ناخواه بیایید، گفتند از سر طاعت و فرمانبرداری آمدیم.

آنگاه بعرش پرداخت و آفتاب و ماه را مسخر فرمود، و آن دو را محکوم کرد تا هر یک برای مدتی معین بجریان بیفتد، آنگاه فرشتگان را که همواره او را با حمد او تسبیح می گویند و اسم او را تقدیس و او را به خلوص عبادت می کنند بیافرید.

و سپس اراده و مشیتش تعلق گرفت و حکمتش اقتضا کرد که آدم و ذریة او را بیافریند تا در زمین ساکن گشته و آنرا را آبادان سازند، ملائک را از تصمیم خود خبر داد که بزودی مخلوق دیگری خلق میکند که در زمین به تکاپو برخیزند و بهر سویش روان شوند، و نسل خود را در اطراف آن بپراکنند، و از روئیدنیهایش بخورند و خیراتی را که در شکم آن است استخراج کنند و دسته دسته جانشین یکدیگر شوند.

ملائکه که خداوند ایشان را برای عبادت برگزید و نعمت خود را بر آنان فراوان کرده و مشمول فضل خود قرارشان داده و بخوشنودی خود موفقشان فرموده و بسوی اطاعت خود هدایتشان کرده بود چون این خبر را شنیدند ترسیدند مبادا این تصمیم جهت تقصیری اتخاذ شده باشد که از آنان سر زده، و یا فردی از افراد ایشان مخالفتی کرده باشد.



خرید و دانلود  قصص قرآن 1   258ص


قصص قرآن 2 144ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 144

 

حکمت سلیمان (

داود ( بر اریکة سلطنت بنی اسرائیل تکیه داشت، و در امور جاریة آنان حکومت و تصرف می کرد، مراقب وحدت کلمة آنان و وضع اقتصادیشان بود، مخاصمان صبح نزدش حاضر شده ماجری و مرافعات خود را بعرضش می رساندند، و بر مدعای خود احتجاج می کردند، و او میان آنان بعدل و داد داوری می کرد.

آن داود ( بود، این هم پسرش سلیمان که هنوز بسن بلوغ نرسیده یعنی در سنین یازده سالگی از عمرش جای پدر را می گیرد، آری داود ( دیگر پیری سالخورده شده همین روزهاست که مرگ مهلت زندگیش را بآخر رساند، دائماً در فکر قوم و امت خویش است، آیا سرپرستی آنان را به که واگذار کند، گو این که فرزندان بسیاری دور او پروانه وار می گردند، اما سلیمان با این که خردسال است لکن از جهت علم و حکمت بر همه برتری دارد، و از حیث قیافته هم پخته تر و رسیده تر به نظر می رسد تیزهوشیش بحد کمال رسیده، و عیناً مانند پیران جهاندیده با بصیرت و دور اندیشی بامور رسیدگی می کند.

بهمین جهت از دیر زمانی او را در مجالس قضاء و داد رسیش شرکت می داد، تا نیروی فکریش قوت یافته، و رأیش محکم گردد، سلیمان نیز با علاقة فراوانی در مجالس قضاء پدر حاضر می گشت تا از پدر آرائی محکم فرا گرفته و بعدها در روشنی نور آن مشکلات مملکت و دقائق امور را حل کند.

در یکی از مجالس قضاء و دادرسی داود ( نشسته و فرزندش سلیمان در کنارش قرار گرفته بود، دو نفر متداعی مراجعه کردند، یکی گفت: من زراعتی داشتم که نزدیک بود آنرا درو کنم، و آن چنان بود که از جهت پر باری چشم هر بیننده ای را خیره می ساخت، گوسفندان این مرد در آن افتاد و این مرد نه قبلاً آن ها را حفظ کرده و زمامشان را بدست چوپانی سپرده بود، و نه وقتی زرع مرا پامال کردند بیرونشان کرد، و در نتیجه زراعت مرا نابود کرده و چیزی از آن باقی نگذاشتند1.

صاحب گوسفند هم گفته او را انکار نکرد، و علیه او دلیلی نیاورد، و معلوم است که داود ( بنفع صاحب زرع حکم کرد و قضیه خاتمه یافت.

حکم داود ( این بود که صاحب زرع گوسفندان طرف دعوی را که برابر با خسارت زراعتست بعنوان تقاص از زرعش، بجرم این که شبانه گوسفندان خود را بدون چوپان رها کرده بگیرد.

اما کودک خردسالش سلیمان که خدایش علم و حکمتی داده و از آغاز این مرافعه دقیقاً در آن فکر می کرد، ناگهان از جای برخاست، و مهر سکوت را شکسته و در مقام خورده گیری بر آمده گفت: غیر این حکم، حکم دیگری است عالی تر و عادلانه تر2.

مراجعه کنندگان از جرأت این کودک به شگفت در آمدند سکوت کردند تا ببینند دنبالة حرفش چیست، سلیمان سپس گفت: گوسفندان را باید بصاحبان زراعت داد تا از شیر و پشم و نتایج آن ها استفاده کنند، و زراعت را بصاحبان گوسفند سپرد تا مسترد دارند، و هر یک بسر وقت ملک و مال خود برود، این حکم نه باعث خسارت و ضرر یکی از دو طرف دعوی است، و نه مایة درآمد و غنیمت طرف دیگر، و بعدالت و انصاف نزدیک تر است، از همین جا نبوغ و فوق العادگی سلیمان ظاهر شد، و همه فهمیدند که او جانشین پدر خواهد گردید.

سلیمان ( و بلقیس

سلیمان بن داود ( تصمیم گرفت بیت المقدس را در شام بنا کند، تا وسائل عبادت را آسان کرده و با این عمل بسوی خدا تقرب جوید، با همتی چون کوه دست بکار شد و بسرعت هر چه تمامتر پی ریزی آنرا تمام و سپس به بنای آن پرداخت و بنائی شامخ بالا برد1، وقتی از این کار بپرداخت دلش آسوده گشت، ولکن آرزوی دیگری باز دلش را مشغول می ساخت، و آن زیارت خانه خدا و ادای فریضة حج بود باید با جمعیتی انبوه این کار را هم انجام دهد.

سلیمان ( بقصد حرم کعبه خیمه بیرون زد، و پس از رسیدن بآنجا مدتی اقامت گزید، وقتی نذرش را بپایان رسانید، بار سفر بسوی سرزمین یمن بربست، و بشهر صنعا در آمد، تصمیم گرفت در آن سرزمین آبی جاری سازد، همة پستی ها و بلندی ها را وارسی کرد، اثری از آب ندید، و از این جهت ناراحت شد.

«و تفقّد الطیر فقال ما لی لا أری الهدهد أم کان من الغائبین لا عذَّ بنّه عذاباً شدیداً أو لأذبحنّه أو لیأتینّی بسلطان مبین»2

در میان پرندگان بجستجوی هدهد در آمد تا او وی را بآب راهنمائی کند، و بگوید در زیر چه قسمت از زمین و در عمق چند متری آب هست، ولکن از او هم خبری نیافت، و معلوم شد که او غیبت کرده، سوگند یاد کرد که او را شکنجه داده و یا سر از بدنش جدا کند، مگر این که عذر موجهی بیاورد.

اما غیبت هدهد خیلی طول نکشید، چیزی نگذشت که برگشت و سر و دم خود را بعنوان احترام و تواضع در برابر مولایش پائین گرفته بحضور آمد، آمد تا آن خیالهایی که مولایش درباره او کرده و آن تصمیم های بدی که درباره اش اتخاذ کرده بود از دلش بیرون کند، نزدیک آمده و اندکی تأمل کرده گفت: من بچیزی اطلاع پیدا کردم که تا کنون تو از آن بی خبر بودی، و قوا و وسائلی که در اختیار تو است بدان راه نیافته است.

«فکمث غیر بعید و قال أحطت بمالم تحط به وجئتک من سبأ بنباء یقین»

این مژده خشم و حدت سلیمان را فرو نشاند و با عجله هر چه تمامتر خواست تا بفهمد خبر تازة او چیست، لذا تأکید کرد بگو ببینم چه خبر آورده ای، و در این مدت کجا بودی؟ هدهد گفت:

«إنّی وجدت امرأة تملکهم و اوتیت من کلَّ شئ و لها عرش عظیم، وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله و زیّن لهم الشیطان أعمالهم فصدَّهم عن السبیل فهم لا یهتدون»3

«من در سرزمین سبا زنی را دیدم که بر مردم آن سرزمین سلطنت می کرد، و از نعمت آنچه را تصور شود دارا بود، و تخت سلطنتی بزرگی داشت، اما صد حیف که شیطان در رگ و پوست او و قومش رخنه یافته و در چشم و گوش ایشا دمیده بود، و همه را از راه راست منحرف ساخته، چه من او و مردمش را دیدم که خدا را گذاشته و برای آفتاب سجده می کردند، و از این قسمت خیلی ناراحت و در شگفت شدم، فکر کردم هیچ ملتی بقدر آنان سزاوارتر به پرستش خدا نیست با آن همه نعمت و قوت و شوکت که خدا بایشان ارزانی داشته آن ها چرا باید آفتاب پرست باشند، و برای خدایی که عالم بضمائر است و جز او معبودی نیست و صاحب عرش عظیم است سجده نکنند؟

سلیمان از شنیدن این خبر دحشت کرد، و می خواست باور نکند، اما گفتار هدهد را هم رد نکرد بلکه در جوابش گفت:



خرید و دانلود  قصص قرآن  2  144ص


قصص قرآن 3 273ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 271

 

بار دیگر رسول خدا آنان را دعوت کرد و پس از صرف طعام بی درنگ بحمد و ثنای الهی سخن آغاز نمود و شهادت بر زبان جاری ساخت سپس فرمود «إنَّ الرَّائد لا یکذب أهله، و الله الّذی لا إله إلّا هو إنّی رسول الله إلیکم خاصّة و إلی الناس عامّة و الله لتموتنَّ کما تنامون و لتبعثنَّ کما تستقیظون و لتحاسبنَّ بما تعملون و لتجزون بالإحسان إحساناً و بالسوء سوءاً، و انّها الجنّة أبداً أوالنار أبداً» براستی که پیشرو قافله به یاران خود دروغ نگوید، سوگند به آن خدائی که جز او معبودی آنچنان که می روید خواهید مرد و همانطور که از خواب برمی خیزید در قیامت از گور برانگیخته خواهید شد و بحساب شما دقیقاً رسیدگی خواهند کرد و برفتار نیکتان پاداش نیک و بکردار زشتشان سزای بد خواهند داد و سرانجام کارتان یا بهشت جاوید است و یا آتش دوزخ.

کلام آن حضرت که بدینجا رسید ابوطالب با لحنی بسیار آرام و متین که حکایت از ایمان و انقلاب درونی او می کرد گفت: نصیحت و خیرخواهی تو را بجان و دل پذیرفتیم و از سر صدق و راستی نبوت را تصدیق نمودیم و چه بسیار آرزومند و عاشق یاری تو هستیم، و اشاره بحضار کرده گفت ایشان برادران و خویشان و تبار تواند و من یکی از ایشانم جز این که بر دیگران درخواسته تو سبقت جستم هر چه مأموری انجام ده بخدا سوگند تا زنده ام دست از یاریت برندارم1 لکن ابولهب با لحنی تند و مسخره آمیز گفت این عجب رسوائی است، ای قریش قبل از آن که او بر شما دست یابد دستش را کوتاه سازید، ابوطالب گفت به خدا سوگند تا زنده ایم از او دفاع خواهیم کرد.

پاره ای گویند رسول خدا ( رو کرد به پسران عبدالمطلب و فرمود «یا بنی عبدالمطلّب إنّی والله ما أعلم شابّاً فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا قدجئتکم به قد جئتکم بخیر الدُنیا و الاخرة و قد أمرنی الله تعالی أن أدعئکم إلیه فأیّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم» ای پسران عبدالمطلب براستی جوانی از عرب نمی شناسم که چیزی را برای قوم خود آورده باشد بهتر از آنچه من آوردم، بی شک بدانید من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، پروردگارم بمن فرمان داده که شما را بسوی او بخوانم اکنون هر کدام از شما حاضر باشد مرا یاری کند او برادر و وصی و خلیفة من در بین شما خواهد بود؟ علی ( که در آن هنگام جوانی بالغ بود بپای خاست و گفت یا رسول الله من حاضرم تا آخرین نفس تو را یاری کنم پیغمبر او را نشانید و سخن خود را تکرار کرد تا سه بار علی ( گفت من حاضرم که در این کار پشتیبان تو باشم، سپس رسول خدا بازوی او را گرفت و فرمود «انَّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوا»: این علی برادر و وصی و جانشین من است در بین شما، از او بشنوید و او را مطیع باشید، قریش خندیدند و به علی و پدرش ابوطالب نگریسته از روی تمسخر گفتند ای ابوطالب اکنون از پسرت پیروی کن که او را بر تو امیر ساخت.

بهر حال این مجلس خاتمه یافت و قریش پراکنده شدند لکن با سینه های پر از خشم و چهره های در هم کشیده و عبوس و دلهای پر از کینه، اما چاره ای نداشتند چون رسماً ابوطالب را که رئیس دارالندوه بود حامی محمّد می دیدند، چندی بدین منوال گذشت تا این که پیغمبر مأموریت پیدا کرد همة مردم را بدین خویش دعوت کند و آیة «فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین» نازل گشت پیغمبر اکرم از کوه صفا بالا رفت و ندا داد «یا بنی فهر! یا بنی عدی! یا بنی فلان! و یا بنی فلان» یکایک بطون و قبائل را بنام خون همگی گرد آمدند و ابولهب هر طور که بود خود را رسانید شاید بتواند از دعوت پیغمبر جلوگیری کند پس از آن که همه جمع گشتند فرمود اگر من بگویم که سوارانی در این وادی خیال غارت بردن بر شما دارند مرا تصدیق خواهید کرد؟ گفتند آری ما تا کنون دروغی از تو نشنیده ایم، آنگاه فرمود «فإنّی نذیرٌ لکم بین یدی عذاب شدید»: براستی که من شما را از کیفر زشتکاریهایتان بعذابی سخت بیم می دهم. دست از کیش بت پرستی بردارید و معبود حقیقی خدای آسمان و زمین را پرستش کنید ای زادگان عبدالمطلب، ای زادگان عبد مناف، ای زادگان زهره، ای زادگان تیم، ای زادگان مخزوم، ای زادگان أسد، خدا بمن فرمان داده تا خویشاوندان نزدیک خود را پیش از دیگران انذار نمایم، اکنون از شما هیچ نمی خواهم جز این که بگویید «لا إله إلّا الله».

ابولهب که مردی تنومند و درشتخو بود فریاد زد «تبّاً لک ألهذا جمعتنا» وای بر تو، ما را برای همین جمع کردی2. پیغمبر نگاهی به ابولهب کرده چیزی فرمود، لکن جعفر بن ابی طالب و عبیدة بن حارث و جماعتی ایمان آوردند.

قریش هر چه کوشیدند که شاید بتوانند این نور را خاموش کنند و از دعوت پیغمبر جلوگیرند ممکن نشد لاجرم به آزار و اذیت مسلمین پرداختند لکن بخاطر ابوطالب نسبت به شخص پیغمبر و علی ابن ابی طالب خیلی جسارت نمی کردند.

از جمله کسانی که در این جا ایمان آورده و مورد آزار قریش قرار گرفته بودند عمار یاسر، و پدر و مادر و برادرش، خباب الأرت، صهیب بن سنان، بلال بن رباح عامر بن فهیرة بودند که سخت تحت فشار و شکنجه قریش واقع شدند اکنون قصة بلال را چنانکه جاد المولی آورده بشنوید.

( بلال (

امیّه بن خلف بمجلسی که در قریش تشکیل یافته بود شرکت کرده و در آنجا نشسته بود که مردی آرام آرام خود را بدو نزدیک می کرد، او خود را بوی رسانیده و آهسته بگوشش گفت هیچ خبر داری؟! پرسید چه خبری چه شده؟ گفت: غلامت با محمّد رفت و آمد پیدا کرده، و من خود این معنا را بچشم دیده ام، حتی بدست آورده ام در چه موقعی نزد او می رود، یا در گرمای ظهر و یا در تاریکی شب است، و مکرر دیده ام که راه رفتنش با ترس و احتیاط است که می خواهد کسی از کارش سر در نیاورد، و اگر فهم مرا تخطئه نکنی من گمان می کنم دعوت او را هم پذیرفته باشد چه من ان معنا را از سیمای بلال می خوانم و من احوالات او را مورد نظر گرفته ام و چنین گمان می کنم که او نیز مانند بسیاری از مردم مکه بدام وی افتاده، و دین او را پذیرفته است.

امیه با کمال تعجب پرسید: راست می گوئی، آیا دلیل هم داری؟ گفت: آری اگر صرف پندار بود و اطمینان نداشتم بتو نمی گفتم، من آنچه دیده ام گفتم تا هر چه زودتر غلامت را از این آلودگی پاک سازی و بطور کلی فکری دربارة این فتنه بکنی چه بزودی در همة بردگان و بعد از آنان رفته رفته در سایر طبقات مردم رخنه خواهد کرد.

امیه در حالی که از شدت خشم آتش گرفته بود برخاسته بمنزل رفت، و در راه دندان روی دندان فشار داده و در این که چگونه بلال را شکنجه کند می اندیشید.

بلال آمد و از چهرة در هم گرفته آقایش به آتش خشم و قصد سوء او پی برد، در برابر امیه قرار گرفت اما چه قرار گرفتنی مانند بید می لرزید، امیه گفت: این حرفها چیست که از تو به من رسیده آیا راست است که با محمّد رفت و آمد داری و در تاریکی های شب و گرمای روز نزد او می روی، آیا تو باو ایمان آورده ای و خرافات و ضلالت او را پذیرفته ای و به «لات» و «عزی» کافر شده از دین و از پرستش خدایان قریش و عرب بیرون رفته ای؟



خرید و دانلود  قصص قرآن   3  273ص


تحقیق در مورد قصص القرآن

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 27 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

 

فرهنگ و تمدن> هنر و صنعت> هنر> قصص قرآن

 

داستان حضرت نوح(ع)

نام نوح(ع)درچهل و چند جای قرآن کریم آمده و در آنها به قسمتی از داستان آن جناب اشاره شده، در بعضی مواردبطور اجمال و در برخی بطور تفصیل، لیکن درهیچ یک از آن موارد مانند داستان‏نویسان که نام، نسب، دودمان،محل تولد، مسکن، شؤون‏زندگی، شغل، مدت عمر، تاریخ وفات، مدفن و سایر خصوصیات مربوط به زندگی شخصی‏صاحب‏داستان را متعرض می‏شوند به جزئیات آن جناب پرداخته نشده علتش هم این است که‏قرآن کریم کتاب تاریخ نیست تا درآن به شرح زندگی فرد فرد مردم و اینکه چه کسی از نیکان‏و چه کسی از بدان بوده بپردازد.

بلکه قرآن کریم کتاب هدایت است و از امور گذشتگان‏آنچه مایه سعادت مردم است‏متعرض می‏شود، و برای مردم شرح می‏دهد که حق صریح کدام است تا مردم همان‏را برنامه‏زندگی خود کرده و در حیات دنیوی و اخروی رستگار گردند، و بسا می‏شود که به گوشه‏ای ازقصص انبیاءو امت‏های آنان اشاره می‏کند تا مردم بفهمند سنت و روش خدای تعالی در سایرامتها چه بوده، تا اگر کسی هست که‏مشمول عنایت و موفق به کرامت است عبرت بگیرد، و کسی هم که چنین نیست آن سرگذشتها را بشنود تا حجت بر او تمام شود.

و داستان نوح(ع)در شش سوره از سوره‏های قرآنی بطورتفصیل آمده، و آن‏سوره‏ها عبارتند از: 1 - اعراف 2 - هود 3 - مؤمنون 4 - شعراء 5 - قمر 6 - نوح، و ازهمه این مواردمفصل‏تر سوره هود متعرض آن شده، زیرا سرگذشت آن جناب در بیست و پنج آیه یعنی از آیه‏25 تا 49 طول کشیده است.

2 - داستان نوح(ع)در قرآن

انحراف تدریجی بشر از فطرت انسانی و پیدایش اختلاف‏طبقاتی بعد از حضرت آدم(ع)و بعثت و رسالت‏حضرت نوح(ع)

بعثت و رسالت نوح(ع)بشر بعد از حضرت آدم(ع)به‏صورت یک‏امت‏ساده و بسیط زندگی می‏کرد و فطرت انسانیت‏خود را راهنمای زندگی خود داشت، تاآنکه‏رفته رفته روح استکبار در او پیدا شد و گسترده گشت، و در آخر، کارش به استعبادیکدیگر انجامید، بعضی بعض دیگررا تحت فرمان خود گرفتند و زیر دستان، مافوق خود را رب‏خود پنداشتند و همین پندار، بذری بود که کاشته شد، بذری‏که هر زمان و در هر جا که کاشته‏شود و سپس جوانه بزند و سبز شود و رشد کند، چیزی به جز دین و ثنیت و اختلاف شدید طبقاتی‏یعنی‏استخدام ضعفا بوسیله اقویا و برده گرفتن و دوشیدن افراد ذلیل بوسیله قدرتمندان را به بارنمی‏آورد،آری همه اختلافها و کشمکشها و خونریزیهای بشر از آنجا آغاز گردید.

در زمان نوح(ع)فساددر زمین شایع گشت و مردم از دین توحید و از سنت

صفحه : 372

عدالت اجتماعی رویگردان شده و به پرستش بت‏ها روی‏آوردند، و خدای سبحان نام چند بت‏آن روز را که عبارت بودند ازود، سواع،یغوث، یعوقونسردر سوره نوح ذکرکرده.

فاصله طبقاتی روز به روز بیشتر شد، و آنهایی که از نظر مال واولاد قوی‏تر بودند حقوق‏ضعفاء را پایمال کردند و جباران، زیر دستان را به ضعف بیشتر کشانیده و طبق دلخواه خودبرآنان حکومت کردند. (1) در این زمان بود که خدای تعالی نوح(ع)را مبعوث کرده و او را با کتاب وشریعتی‏به سوی آنان گسیل داشت تا از راه بشارت و انذار، به دین توحید و ترک خدایان‏دروغین‏دعوتشان نموده مساوات را در بینشان برقرار سازد.(2)

دین و شریعت نوح(ع)

بطوری که از تمامی آیات مربوط به داستان نوح(ع)برمی‏آید آن جناب همواره قوم خود را به توحید خدای سبحان و ترک شرک دعوت‏می‏کرد، و بطوری که از دوسوره نوح و یونس، و سوره آل عمران آیه 19 بر می‏آید آنان را به اسلام‏می‏خواند، و بطوری که از سوره هود آیه 28 استفاده‏می‏شود از آنان می‏خواسته تا امر به معروف‏و نهی از منکر کنند، و نیز همانطور که از آیه 103 سوره نساء و آیه 8 سوره‏شورا بر می‏آید نمازخواندن را نیز از آنان می‏خواسته و بطوری که از آیه 151 و 152 سوره انعام بر می‏آید رعایت‏مساوات‏و عدالت را نیز از آنان می‏خواسته، و دعوتشان می‏کرده به اینکه به فواحش و منکرات‏نزدیک نشوند، راستگو باشندو به عهد خود وفا کنند، و بطوری که از آیه 41 سوره هود بر می‏آیدآن جناب اولین کسی بوده که مردم را دعوت‏می‏کرده به اینکه کارهای مهم خود را با نام خدای‏تعالی آغاز کنند.

تحمل زحمات طاقت‏فرسای نوح(ع)در کار دعوت

: از آیات سوره‏های‏نوح و قمر و مؤمنون بر می‏آید که آن جناب قوم‏خود را دائما دعوت می‏کرده به اینکه به خدای‏تعالی و آیات او ایمان بیاورند و در این دعوت‏منتهای جد و جهد را به خرج می‏داده و شب و روزو آشکارا و پنهان وادارشان می‏کرده به اینکه حق را بپذیرند، ولی قومش جزبه عناد و تکبر خودنمی‏افزودند، هر قدر او دعوت خود را بیشتر می‏کرده آنان سرکشی و کفرشان را بیشتر می‏کردند و به‏جز اهل‏و اولادش وعده اندکی که از غیر آنان ایمان نیاوردند، بطوری که دیگر از ایمان آوردن

............................................ (1)با استفاده از سوره‏های اعراف، هود و نوح. (2)سوره بقره، آیه 21.

صفحه : 373

سایرین به کلی مایوس گردید در آن هنگام‏به درگاه پروردگار خود شکایت برده و از او طلب‏نصرت کرد.

مدت زیستن نوح(ع)در میان قومش

: از آیات سوره عنکبوت بر می‏آید که‏آن جناب نهصد و پنجاه‏سال مشغول دعوت قوم خود بوده، ولی قوم، او را جز به استهزاء و مسخره‏کردن و نسبت جنون به او دادن عکس‏العملی از خود نشان ندادند، آنها وی را متهم می‏کردند به‏اینکه منظورش این است که به آقایی و سروری برما دست‏یابد، تا آنکه در آخر از پروردگارخود یاری طلبید.و از آیات سوره هود استفاده می‏شود که بعد از این استنصار، خدای تعالی‏به‏وی وحی کرد که از قومش به جز آن چند نفری که ایمان آورده‏اند احدی ایمان نمی‏آورد، و آن‏جناب را درباره قومش تسلیت گفت و دلگرمی داد، و بطوری که از آیات سوره نوح استفاده‏می‏شود نوح(ع)قوم خود را به هلاکت ونابودی نفرین کرد، و از خدای تعالی خواست‏تا زمین را از لوث وجود همه آنان پاک کرده و احدی از آنان را زنده نگذارد،و بطوری که ازآیات سوره هود بر می‏آید خدای تعالی به آن جناب وحی کرد که زیر نظر ما و طبق وحی ماکشتی را بساز.

کشتی سازی نوح(ع)

از آیات سوره هود بر می‏آید که خدای تعالی به آن جناب‏دستور داد تا کشتی را با تاییدو تسدید او بسازد، و آن جناب شروع به ساختن آن کرد، که مردم‏دسته دسته از محل کار آن‏جناب گذشته و او را مسخره می‏کردند، چون کشتی آب می‏خواهد، و کشتی سازی باید در لب‏دریا باشد،و آن جناب این کار را در بیابانی بدون آب انجام می‏داد، و همین باعث می‏شد که‏مردم او را مسخره کنند، وآن جناب در پاسخشان می‏فرمود اگر امروز شما ما را مسخره می‏کنیدبه زودی خواهید دید که ما شما را مسخره می‏کنیم و به‏زودی خواهید فهمید که کسی که دچارعذاب گردد خوار و ذلیل و بیچاره می‏شود، و عذابی که می‏آید عذابی است مقیم و غیرقابل‏زوال و نیز از دو سوره هود و مؤمنون بر می‏آید که خدای عز و جل برای نزول آن‏عذاب، علامتی‏قرار داده بود و آن این بوده که آب از تنوری بالا می‏زند.

نزول عذاب و آمدن طوفان

: نوح(ع)همچنانکه از سوره هود و مؤمنون استفاده‏می‏شود مشغول‏ساختن کشتی بود تا اینکه آن را به اتمام رسانید و امر خدای تعالی مبنی بر نزول‏عذاب صادرشد، و آن تنور شروع به جوشیدن کرد، در این هنگام خداوند متعال به آن جناب

صفحه : 374

وحی فرستاد که از هر حیوان یک جفت نر و ماده سوارکشتی کند و نیز اهل خود را به جزافرادی که مقدر شده بود هلاک شوند یعنی همسرش که خیانت کار بود و فرزندش‏که از سوارشدن امتناع ورزیده بود و نیز همه آنهایی که ایمان آورده بودند سوار کند.و از سوره قمر بر می‏آیدهمینکه‏آنها را سوار کرد خدای تعالی درهای آسمان را به آبی ریزان باز کرد، و زمین را به‏صورت چشمه‏هایی جوشان‏بشکافت، آب بالا و پایین برای تحقق دادن امری که مقدر شده بوددست به دست هم دادند.و نیز از سوره هود استفاده می‏شود که رفته‏رفته آب زمین را فرا گرفت‏و بالا آمد و کشتی را از زمین کند، کشتی در موجی چون کوههای بلند سیر می‏کرد، و طوفان‏همه‏مردم روی زمین را فرا گرفت و همه را در حالی که ستمگر بودند هلاک کرد، و خدای تعالی به‏آن جناب دستورداده بود همینکه در کشتی مستقر شدند خدا را در برابر این نعمت که از شر قوم‏ستمکار نجاتشان داد حمد بگویند و در پیاده‏شدن از او برکت بخواهند، و نوح(ع)گفت: الحمد لله الذی نجانا من القوم الظالمینو نیز گفت:رب انزلنی منزلا مبارکاو انت‏خیر المنزلین (2) .

پایان‏یافتن داستان و پیاده شدن نوح و همراهانش به زمین

: بعد از آنکه طوفان به دلیل‏آیه 77 سوره صافات عالم‏گیرشده و مردم روی زمین همه غرق شدند، خدای تعالی به زمین‏فرمان داد تا آب خود را ببلعد، و به آسمان‏نیز فرمان داد تا از باریدن بایستد، آب از ظاهر زمین‏کاسته شد، و کشتی بر بالای کوه جودی قرار گرفت و فرمانو قیل بعدا للقوم‏الظالمین - دوری باد برعلیه ستمکارانصادر شد، آنگاه خدای تعالی به نوح وحی کرد که: ای نوح!از کشتی پایین‏آی‏و با سلامی از ناحیه ما و برکاتی بر تو و امت‏هایی که با تواند پیاده شو، که بعد از این‏طوفان، دیگر هیچگاه دچارطوفانی عالم‏گیر نخواهند شد چیزی که هست بعضی از این نجات‏یافتگان امت‏هایی هستند که خدا در دنیا ازمتاع‏های زندگی دنیا برخوردارشان می‏کند، و سپس‏عذابی دردناک آنان را فرا می‏گیرد، پس نوح و همراهان او از کشتی خارج‏شده و در زمین قرارگرفتند و خدا را به توحید و اسلام پرستیدند، و زمین را به ارث دست به دست به ذریه‏های‏خودسپردند، و خدای سبحان تنها ذریه نوح را باقی گذاشت.(3)

داستان پسر غرق شده نوح

: نوح(ع)هنگامی که سوار کشتی می‏شد دید

............................................ (1 و 2)سپاس خدای را که ما را از قوم ستمکارنجات داد، پروردگارا مرا در جایگاه با برکتی فرود آرکه تو بهترین فرود آورندگانی.سوره مؤمنون، آیه 28 و 29 (3)با استفاده از سوره هود و صافات.

صفحه : 375

که یکی از پسرانش سوار نشده، و علتش این بوده که به‏وعده پدرش مبنی بر اینکه هر کس ازسوار شدن تخلف کند غرق خواهد شد ایمان نداشته، وقتی چشم نوح به‏او افتاد که در کناری‏ایستاده، صدا زد که ای پسرم بیا با ما سوار شو و با کافران مباش.پسر دعوت پدر را اینطور ردکرد که‏من به زودی به یکی از کوهها پناه می‏برم تا مرا از خطر آب حفظ کند. نوح(ع)گفت: امروز هیچ چیزی نمی‏تواند احدی‏را از عذاب الهی حفظ کند مگر کسی‏را که خدا به او رحم کرده باشد، که منظورش همان کسانی است که سوار کشتی‏بودند - پسرنوح به این پاسخ پدر توجهی نکرد، و چیزی نگذشت که موج، بین پدر و پسر حائل شده و پسرجزء غرق شدگان گردید.

نوح(ع)هیچ احتمال نمی‏داد که پسر در باطن دلش کفر پنهان‏کرده باشد وتاکنون اگر اظهار اسلام می‏کرده از باب نفاق بوده باشد، بر خلاف همسرش که نوح از کفراوخبر داشته، و بطور قطع اگر پسرش را نیز مانند همسرش کافر می‏دانسته هرگز تقاضای نجات اورا نمی‏کرده، برای اینکه‏این خود نوح(ع)بود که از خدای عز و جل درخواست کرد تادیاری از کفار را زنده نگذارد، و بنا بر حکایت قرآن کریم گفته بود: رب‏لا تذر علی الارض‏من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدواالا فاجرا کفارا(1) و نیز خود او بوده‏که به حکایت‏قرآن در دعایش گفته بود: فافتح بینی و بینهم و نجنی و من معی‏من المؤمنین(2) و چگونه ممکن‏است‏خود او با آگاهی از کفر باطنی پسرش مع ذلک نجات اورا از خدا بخواهد؟با اینکه قبلا فرمان خدای تعالی را شنیده بود که فرمود:و لا تخاطبنی‏فی الذین ظلموا انهم مغرقون (3) .

نوح(ع)با حائل شدن موج بین او و فرزندش و در حالی‏که بی خبر از کفر باطنی‏پسرش بود دچار اندوهی شدید شد، و پروردگار خود را چنین نداء کرد که: رب ان ابنی من‏اهلی‏و ان



خرید و دانلود تحقیق در مورد قصص القرآن