دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانلود تخقیق در مورد محمد فرخی یزدی 8ص (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

محمد فرخی یزدی

شاعرانی که بر سر عقیده جان باخته باشند در قلمرو ادبیات فارسی انگشت شمارند. محمد فرخی یزدی یکی از آنهاست که به سال ۱۳۰۶ ه.ق در یزد متولد گردید.

فرخی استعداد شعری و جوهر اعتراض را از همان ایام تحصیل در کار و کردار خود آشکار کرد و به سبب شعری که سروده بود از مدرسه اخراج شد. دیوان سعدی و مسعود سعد سلمان همدم جوانی او بود. به ویژه سعدی طبع شعر او را شکوفا ساخت. در همان آغاز جوانی سر از حزب دموکرات یزد در آورد و به گناه شعری در ستایش آزادی ساخته بود, ضیغم الدوله قشقایی حاکم یزد لبهای وی را دوخت و به زندانش افکند. فرخی با دهان دوخته بر دیوار زندان نوشت:

به نگردد اگر عمر طی من و ضیغم الدوله و ملک ری

به زندان ار شد مر بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار

سه چهار سالی از امضای مشروطیت می گذشت که به تهران رفت و یک سال بعد از انتشار روزنامه طوفان همت گماشت و طی مقالات آتشین و انتقادآمیز به جنگ استبداد و بی قانونی رفت. در دوره هفتم مجلس مردم یزد او را به وکالت برگزیدند و فرخی جزو جناح اقلیت مجلس با هیأت حاکمه به مبارزه پرداخت و روزنامه طوفان را که تعطیل شده بود, بار دیگر منتشر ساخت که باز به حکم دولت توقیف شد و فرخی تحت فشار قرار گرفت تا آنکه ناگزیر شد ایران را ترک کند و از راه مسکو به برلن برود.

فرخی در سال ۱۳۱۲ش. به تهران بازگشت و در کنار دیگر آزادی خواهان. با قرارداد۱۹۱۹ وثوق الدوله به مخالفت برخاست. یک بار در زندگی سیاسی خود از سوء قصد جان سالم به در برد, یک بار هم در زندان دست به خودکشی زد اما به این کار توفیق نیافت, تا اینکه در سال ۱۳۱۸ش. در زندان به طرز فجیعی با تزریق آمپول هوا به قتل رسید.

غیر از مقاله های سیاسی آتشین, از فرخی دیوان مختصری حاوی غزلیات و رباعیات او برجاست که چندین بار در تهران چاپ شده است. گیرایی شعر او از عشقی و عارف و حتی نسیم شمال کمتر ولی از لحاظ اجتماعی پرارزش است. او بیشتر غزلسراست. محتوای غزل او نه عشق و عواطف شخصی بلکه سیاست و مسائل حاد اجتماعی است, فرخی سوسیالیست مآب و طرفدار کارگر و رنجبر است. مایه اصلی شعرش همان مسائلی است که سید شرف الدین, عارف, عشقی و بهار طرح کرده اند. او در عصر خود تنها شاعری بود که جهان بینی ثابت داشت و سرانجام بر سر همین امر هم جان باخت.

این سرود آزادی از فروخی است.

جان فدای آزادی

آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود زجان شستم از آزادی

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را می روم به پای سر در قفای آزادی

در محیط ظوفانزای, ماهرانه در جنگست ناخدای استبداد با خدای آزادی

دامن محبت را گز کنی زخون رنگین می توان تو را گفتن پیشوای آزادی

فرخی زجان و دل می کند در این محفل دل نثار استقلال جان فدای آزادی

تحصیلات

فرخی علوم مقدماتی را در یزد فرا گرفت و تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد وفارسی و مقدمات عربی را آموخت. وی به علت روح آزادی‌خواهی و اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه مرسلین انگلیسی‌های یزد می‌سرود، از آن‌جا اخراج شد. سپس به کارگری پرداخت و ازدسترنج خود امرار معاش کرد. فرخی در اوان جوانی به سرودن اشعار سیاسی - اجتماعی با مضامین بکر و بی‌سابقه پرداخت.

فعالیت‌های سیاسی - اجتماعی

فرخی یزدی تمام عمر خود را به طور جدی علیه ظلم وستم زورگویان مقاوت ورزید. در نوروز سال ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ هجری قمری، فرخی شعری تند، خطاب به فرماندار یزد ساخت و در دارالحکومه خواند و ضیغم‌الدوله ‌قشقایی حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. فرخی شعر زیر را با ذغال بر دیوار زندان نگاشت:به زندان نگردد اگر عمر طی من و ضیغم‌الدوله و ملک ری

به آزادی ار شد مرا بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار

مبارزه در تهران

فرخی پس از آزادی از زندان، یزد را به مقصد تهران ترک گفت و در آن‌جا مقالات و اشعار مهیجی را در باره آزادی و بر ضد استبداد و زور و زورگویی در جراید به نشر سپرد و توجه طبقات رنج‌کشیده ایران را بخود جلب نمود. وی در جریان جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ - ۱۹۱۸ برابر با ۱۲۹۳ - ۱۲۹۷ خورشیدی)، رهسپار بغداد و کربلا شد، در آنجا تحت پیگرد انگلیسی‌ها قرار گرفت. وی هنگامی‌ که به طور ناشناس عزم ورود به ایران، از طریق موصل را داشت به دست سربازان روسیه تزاری دستگیر و زندانی گشت.

در طلوع مشروطیت و پیدایش حزب دموکرات در ایران، فرخی از مبارزان خستگی‌ناپذیر یزد بود. وی در غزلی آزادی را چنین می‌ستاید:قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح‌بخش جهان است، نام آزادی

به پیش اهل جهان محترم بود آن‌کس که داشت از دل و جان، احترام آزادی

چگونه پای گذاری به صرف دعوت شیخ به مسلکی که ندارد مرام آزادی

هزاربار بود به ز صبح استبداد برای دسته پابسته، شام آزادی

به روزگار، قیامت بپا شود آن روز کنند رنج‌بران چون قیام آزادی

اگر خدای به من فرصتی دهد یک‌روز کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی

ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی

انتشار روزنامه توفان

فرخی در روز جمعه، دوم سنبله، سال ۱۳۰۰ خورشیدی برابر با دوم ذی‌حجه ۱۳۳۹ هجری قمری در تهران روزنامه «توفان‌» را منتشر ساخت. صاحب‌امتیاز و مؤسس این روزنامه فرخی یزدی و مدیر مسؤل آن موسوی‌زاده بود. طوفان در طول مدت انتشار بیش از پانزده مرتبه توقیف و باز منتشر شده‌است؛ تا این‌که سرانجام در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، فرخی یزدی به عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانون‌گذاری، از طرف مردم یزد انتخاب گردید و همراه با نماینده رشت (محمودرضا طلوع) در جناح اقلیت قرار گرفت و با مخالفت‌های شدید بدخواهان روبرو شد. او به ناچار ایران را ترک گفت و نشریه طوفان برای همیشه تعطیل شد. طوفان عنوان روزنامه داشته و در سال اول، هفته‌ای دو روز (جمعه و دوشنبه)، و در سال‌های بعد سه نوبت در هفته (دوشنبه و چهارشنبه و جمعه) منتشر می‌شده‌است. این روزنامه تا سال سوم چندین‌بار توقیف شد ولی فرخی به این زورگویی‌ها اعتنایی نداشته، افکار خود را در روزنامه‌های دیگر مانند: ستاره شرق، قیام، پیکار و ... منتشر می‌کرد. طوفان در سال هشتم خود به مجله‌ تبدیل شد اما این بار هم یک‌سال بیشتر دوام نکرد. پس از پایان دوره هفتم مجلس شورای ملی، وی از طریق شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر ساخت.

سفر به شوروی

فرخی یزدی برای شرکت در جشن دهمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستی، از طرف دولت اتحاد جماهیر شوروی همراه با عده‌ای از محترمین تهران، دعوت شد و مدت یازده روز در آن کشور اقامت گزید و در آن‌جا منظومه‌ای به مطلع زیر سرود:در جشن کارگر چو زدم فال انقلاب دیدم به فال نیک بود حال انقلاب

من‌هم به نام خطهٔ ایران سپاس‌گوی بر قائدین نامی و عمال انقلاب

فرخی پس از بازگشت از شوروی، سفرنامه خویش را در روزنامه توفان به نشر سپرد اما بعد از چند شماره، روزنامه توقیف و سفرنامه ناتمام ماند.



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد محمد فرخی یزدی 8ص (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد فرخی سیستانی (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

به نام خدا

فرخی سیستانی

فرخی سیستانی شاعر شیرین سخن و بلندآوازه و باریک‌اندیش و ساده‌گوى اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم است. فرخى که در ۴۲۹ هجرى درگذشته است باید پس از سال ۳۷۰ پاى به جهان هستى نهاده باشد. مؤید این نظر آنکه پیوستن او به دربار چغانیان پس از دقیقى شاعر مدّاح آن خانواده بوده است و دقیقى در فاصلهٔ ۳۶۷ تا ۳۶۹ هجرى کشته شده است و امیر چغانى که فرخى مدح او گفته ، یعنى امیر ابوالمظفر احمدبن محمدبن محتاج چغانى پس از غلبه بر پسر عم خود ابو یحیى طاهربن فضل چغانی، در سال ۳۸۱ هجرى به امارت چغانیان رسیده و شاعر پس از ازدواج در زادگاه خود سیستان به چغانیان رفته است و سن ازدواج را طبق معمول زمان باید حدود 20سالگى فرض کنیم و باز شاعرى که چنان قصاید بلند در آغاز پیوستن خود به آن دربار بتواند بسراید ناچار باید سنینى از نوجوانى را صرف ممارست در شاعرى کرده باشد و آغاز این دوران لااقل همین حدود بیست سالگى باید باشد نه کمتر، پس وى در حدود سال ۳۹۰ هجرى یا یکى دو سال بیشتر از آن است که رهسپار دربار چغانیان شده است.

اما پیوستن او از دربار چغانیان به بارگاه محمود غزنوى به دبار سلطانى که در رسماً به سلطنت نشسته است یاپس از جنگ با ایللک خان نصر ویوسف قدرخان و امراء ترکستان یعنى جنگ کَتَر (در ۳۹۶) و تسلط کامل این شاه بر خراسان بزرگ باید باشد و یا به احتمال قوى‌تر پس از سال چهارصد هجرى ، زیراکه مدح احمدبن حسن میمندى رادر دورهٔ اول وزارت (۴۰۱ تا ۴۱۵هجرى) در دیوان او مى‌بینیم امّا از وزیر فضل‌دوست و ادب پرورى چون فضل ‌بن احمد اسفراینى حامى فردوسى که پیش از او وزارت داشته است مدیحه‌اى در ضمن اشعار او نمى‌یابیم.

شاعر جز امیر چغانى، و کدخداى او امیر اسعد و سلطان محمود غزنوى و دو پسر او امیر محمد و امیر مسعود و برادر او یوسف بن ناصرالدین ، احمد بن منصور و حسنک وزیر و ابوبکر حصیرى ندیم و ابوسهل دبیر و طاهر دبیر و بوسهل عراقى و بوسهل حمدوى و ابوبکر قهستانى عارض سپاه و ایاز ایماق غلام محبوب محمود غزنوى وچند تن دیگر از بزرگان دربار غزنوى را مدح گفته است .

تاریخچه شاعری فرخی

فرخى از سیستان بود پسر جولوغ، غلام امیر خلف بانو. طبعى بغایت نیکو داشت و شعر خوش گفتى و چنگ تر زدى وخدمت دهقانى کردى از دهاقین سیستان و این دهقان او را هر سال دویست کیل پنج منى غله دادى و صد درم سیم نوحى او را تمام بودى اما زنى خواست هم از موالى خلف وخرجش بیشتر افتاد و دبه و زنبیل در افزود فرخى بى‌برگ ماند و در سیستان کسى دیگر نبود مگر امرا ایشان. فرخى قصه به دهقان برداشت که مرا خرج بیشتر شده است چه شود که دهقان از آنجا که کرم اوست غلهٔ من سیصد کیل کند و سیم صد و پنجاه درم تا مگر با خرج من برابر شود. دهقان بر پشت قصه توقیع کرد که: ”اینقدر از تو دریغ نیست و افزون ازین را روى نیست“. فرخى چون بشنید مأیوس گشت و از صادر و وارد استخبار مى‌کرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحى شنود تا روى بدو آرد باشد که اصابتى یابد تا خبر کردند او را از امیرابوالمظفر چغانى به چغانیان که این نوع را تربیت میکند و این جماعت را صله و جایزهٔ فاخر همى دهد و امروز از ملوک عصر و امراء وقت درین باب او را یار نیت قصیده‌اى بگفت و عزیمت آن جانب کرد:

با کاروان حُلّه برفتم ز سیستان با حُلّه تنیده ز دل بافته ز جان الحق نیکو قصیده ایست و درو وصف شعر کرده است در غیت نیکوئى و مدح خود بى‌نظیرست. پس برگى بساخت و روى به چغانیان نهاد و چون به حضرت چغانیان رسید بهار گاه بود و امیر به داغگاه ، و شنیدم که هجده هزار مادیان زهى داشت هریکى را کره‌اى در دنبال وهر سال برفتى و کرگان داغ فرمودى و عمید اسعد که کدخداى امیر بود به حضرت بود و نزلى راست مى‌کرد تا در پى امیر برد. فرخى به نزدیک او رفت و او را قصیده‌اى خواند و شعر امیر بر او عرضه کرد. خواجه عمید اسعد مردى فاضل بود وشاعردوست شعرفرخى را شعر دید تر و عذب ، خوش و استادانه ، فرخى را سگزئى دید بى ‌اندام جبه‌اى پیش و پس چاک پوشیده و دستارى بزرگ سگزى‌وار در سر پاى و کفش بس ناخوش و شعرى در آسمان هفتم، هیچ باور نکرد که این شعر آن سگزى را شاید بود، بر سبیل امتحان گفت: ”امیر به داغگاه است و من مى‌روم پیش او و ترا با خود ببرم به داغگاه که داغگاه عظیم خوش جائى است جهانى در جهانى سبزه بینى پر خیمه و شراع و ستاره، از هر یکى آواز رود مى‌آید و حریفان در هم نشسته و شراب همى نوشند و عشرت همى کنند و به درگاه امیر آتشى افروخته چند کوهى و کرگان را داغ همى کنند و پادشاه شراب در دست و کمند در دست دیگر شراب مى‌خورد و اسب مى‌بخشد، قصیده‌اى گوى لایق وقت و صفت داغگاه کن تا ترا پیش امیر برم“. فرخى آن شب برفت و قصیده‌اى پرداخت سخت نیکو و بامداد در پیش خواجه عمید اسعد آورد و آن قصیده این است: چون پرند نیلگون برروى پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار چون خواجه عمید اسعد این قصیده بشنید حیران فرو ماند که هرگز مثل آن به گوش او فرو نشده بود، جملهٔ کارها فروگذاشت و فرخى را برنشاند و روى به امیر نهاد و آفتاب زرد پیش امیر آمد و گفت: ”اى خدا تو را شاعرى آورده‌ام که تا دقیقى روى در نقاب خاک کشیده است کس مثل او ندیده است “ و حکایت کرد آنچه رفته بود. پس امیر فرخى را بار داد، چون درآمد خدمت کرد. امیر دست داد وجاى نیکو نامزد کرد و بپرسید و بنواختش و به عاطفت خویش امیدوارش گردانید و چون شراب دورى چند درگذشت فرخى برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخوابد که:

با کاروان حله برفتم ز سیستان ... چون تمام برخواند امیر شعرشناس بود و نیز شعر گفتى، ازاین قصیده بسیار شگفتیها نمود. عمید اسعد گفت: اى خداوند باش تا بهتر بینی. پس فرخى خاموش گشت و دم در کشید تا غایت مستى امیر، پس برخاست وآن قصیده داغگاه برخواند. امیر حیرت آورد پس در آن حیرت روى به فرخى آورد و گفت: ”هزار سر کوه آوردند همه روى سپید و چهار دست و پاى سپید ختّلى راه تو راست، تو مردى سگزى و عیارى چندان که بتوانى گرفت بگیر ترا باشد“.

فرخى شراب تمام دریافته بود اثر کرده و بیرون آمد و زود دستار از سر فرو گرفت خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد و بدان روى دشت بیرون برد و بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکى نتوانست گرفت آخرالامر رباطى ویران بر کنار لشکرگاه پدید آمد کرگان در آن رباط شدند، فرخى به‌غایت مانده شده بود در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد و حالى در خواب شد از غایب مستى و ماندگی. کرگان را بشمردند چهل و دو سر بودند، رفتند و احوال با امیر بگفتند. امیر بسیار بخندید و شگفتى‌ها نمود و گفت: ”مردى مقبل است کار او بالا گیرد او را و کرگان را نگاه دارید و چون او بیدار شود مرا بیدار کنید“. مثال پادشاه را امتثال کردند دیگر روز به طلوع آفتاب فرخى برخاست و امیر خود برخاسته بود و نماز کرده بار داد و فرخى را بنواخت و آن کرگان را به کسان او سپردند وفرخى را اسب با ساخت خاصه فرمود و دو خیمه و سه استر و پنج سر برده و جامهٔ پوشیدنى و گستردنی، و کار فرخى در خدمت او عالى شد و تجملى تمام ساخت، پس به خدمت سلطان یمین‌الدوله محمود رفت و چون سلطان محمود را متجمل دید به همان چشم درو نگریست و کار او بدانجا رسید که تا بیست غلام سیمین کمر از پس او برنشستندى



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد فرخی سیستانی (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد فرخی 90 ص (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 89

 

در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصرالدین سبکتگین غزنوی

برآمد پیلگون ابری زروی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چوطبع بیدلان شیدا

تشبیه

چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا

تشبیه

تو گفتی گرد زنگارست بر آیینة چینی توگفتی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا

مجاز

بسان مرغزار سبزرنگ اندر شده گردش به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا

کنایه

تو گفتی آسمان دریاست از سبزی و بر رویش به پرواز اندر آورده ست ناگه بچگان عنقا

تشبیه

بسان چندن سوهان زده بر لوح پیروزه بکردار عبیر بیخته بر صفحة مینا

تشبیه مرکب

هوای روشن ازرنگش مغبر گشت و شد تیره چو جان کافر کشته زتیغ خسرو والا

حُسن تخلص

یمین دولت و دولت بدو آراسته گیتی امین ملت و ملت بدو پیراسته دنیا

سجع متوازی

شهنشاهی که شاهان را زدیده خواب برباید زبیم نُه منی گرزش به جابلقا و جابلسا

کنایه

گر اسکندر چنو بودی به ملک و لشکر و بازو نگشتی عاصی اندر امر او دارای بن دارا

تلمیح

چومدحش خواند نتوانی چه گویا و چه ناگویا چو رویش دید نتوانی چه بینا و چه نابینا

تضاد

نه آتش را بود گرمی، نه آهن را بود قوت نه دریا را بود رادی، نه گردون را بود بالا

اغراق

زخشمش تلخ تر چیزی نباشد در جهان هرگز زتلخی خشم او نشگفت اگر الوا شد حلوا

سجع متوازی

همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون چو بر دیبای فیروزه فشانده لؤلؤ لالا

شروع ابیات تأیید و شریعه قصیده

گهی چون آینة چینی نماید ماه دو هفته گهی چون مهرة سیمین نماید زهرة زهرا

شروع ابیات تأیید و شریعه قصیده

عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی قرین کامگاری باش و یار دولت برنا

تأیید

دیوان، صص 1و 2و 3

*******

مدح خواجه عمید ابومنصور سیداسعد گوید

نیلگون پرده برکشید هوا باغ بنوشت مفرش دیبا

استعاره

آبدان گشت نیلگون رخسار وآسمان گشت سیمگون سیما

استعاره

چون بلور شکسته، بسته شود گر براندازی آب را بهوا

تفسیر ظاهر

بینوا گشت باغ مینا رنگ تا درو زاغ برگرفت نوا

تضاد- جناس تام- ردوالعجز علی الصدر

مطرب بینوا نوا نزند اندر آن مجلسی که نیست نوا

تضاد- جناس تام

گرنه عاشق شدست برگ درخت از چه رخ زرد گشت و پشت دوتا

تشخیص- جان بخشی

باد را کیمیای سوده که داد که ازو زر ساوگشت گیا

تشبیه- حُسن تعلیل

گرگیا زردگشت باک مدار بس بود سرخ روی خواجة ما

تخلص

تا بدریا رسید باد سخاش درشکستست زایش دریا

تشبیه تفضیل

هر که خالی شد از عنایت او عالم او را دهد عنان عنا

جناس زائد

زایرانرا سرای او حرمست مسند او منا و صدر صفا

تناسب

او کند فرق نیک را از بد او شناسد صواب را زخطا

تضاد

او سزاوار تر بمدح و ثناست جهد کن تا رسد سزا بسزا

جناس زائد

ای ستوده خوی ستوده سخن ای بلند اختر بلند عطا

تنسیق صفات



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد فرخی 90 ص (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد فرخی سیستانی (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 2

 

فرخی سیستانی(غلامزاده ثروتمند

 

ابوالحسن علی بن جولوغ معروف به فرخی سیستانی که یکی از مشهورترین شاعران سده چهارم هجری است در خانواده ای به دنیا آمد که در دربار شاهان زندگی می کردند.اما زندگی در دربار به کام آنان نبود چراکه پدر فرخی غلامی بیش نبود.به ناچار فرخی هم غلامزاده ای محسوب می شد که مجبور به اجرای خرده فرمایش های اهالی دربار بود.اما او به واسطه هوش و زیرکی سرشارش نواختن چنگ را فراگرفت و همراه با آموزش خواندن و نوشتن سرودن شعر را آغاز کرد.

طولی نکشید که علم حساب را در حدی که در آن روزگار برای ثبت درآمد و مخارج یک خانواده لازم بود آموخت.به خاطر این کمالات بود که او در خانه یکی از دهقانان استخدام شد. دهقانان در آن زمان افرادی صاحب مال و زمین بودند که با علم و ادب نیز آشنایی داشتند و به شاعران و نویسندگان توجه و لطف می کردند.

دهقانی که فرخی در خانه او خدمت می کرد در سیستان می زیست .فرخی ازحقوقی که از او  دریافت می کرد راضی بود تا اینکه ازدواج کرد .پس ازآن نامه ای به دهقان نوشت و در آن تقاضای افزایش دستمزد کرد.اما دهقان تقاضای او را نپذیرفت.

ناامیدی به سراغش آمد. در گوشه و کنار منطقه به دنبال کاری با درآمد بیشتر می گشت. از آنجا که سرمایه او صدای خوش ـ مهارت در چنگ نوازی وقدرت شاعری بود قصیده ای سرود و به دربار" امیر چغانیان" که به شعر و ادب احترام می گذاشت و به شاعران هدایای قابل توجهی می بخشید فرستاد. اگرچه چندان امیدوار نبود اما چاره ای جز این کار نداشت. این قصیده که به " با کاروان حله " مشهور است با این بیت آغاز می شود:

با کاروان حله برفتم ز سیستان                            با حله تنیده ز دل ناقه ز جان

به دربار رفت اما با لباس هایی مندرس و پاره. و شعری را که سروده بود عرضه داشت. زیبایی شعر او به حدی بود که امیر ابوالمظفر چغانی باور نکرد که این شعر مال خود اوست. پس خواست تا او را امتحان کند. به او گفت تا قصیده ای در وصف سلطان محمود غزنوی بسراید. اگر مناسب بود او را به نزد سلطان می برد تا از مقربان شاه شود.

فرخی رفت و شبانه قصیده زیبایی سرود و روز بعد به دربار آورد.شنوندگان از زیبایی آن شعر متعجب شدند.درباریان لباسهای فرخی را تعویض کرده او را به محضر سلطان محمود بردند.خواجه عمید او را معرفی کرد و گفت:" شاعری به دربارت آورده ام که از روزگار مرگ عنصری تا به حال کس چون او شاعری ندیده است."

فرخی در موقعیتی مناسب قصیده های خود را با صدای خوش در حالی که چنگ می نواخت خواند و بسیار مورد توجه سلطان قرار گرفت و سلطان هدایای بسیاری به او بخشید.چیزی نگذشت که شاعر چندان مال و مکنت جمع کرد که کمتر کسی به پای او می رسید . وی در سفرها همراه پادشاه و جزو ندیمان خاص او بود.با این همه او شرف انسان را به هنرمی داند نه به واسطه دنیا و ثروت و می گوید:

" شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است

       نه  به  دیدار و به  دینار و به  سود و به  زیان

           هر بزرگی  که به  فضل و به هنر گشت بزرگ 

                 نشود   خرد   به   بد  گفتن   بهمان   و   فلان

                      شیر هم   شیر بود   گر  چه  به   زنجیر  بود

                           نبرد  بند   و  قلاده   شرف   شیر   ژیان  "  



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد فرخی سیستانی (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد زندگی نامه محمد فرخی یزدی 14 ص (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 14

 

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع تحقیق : زندگی محمد فرخی یزدی

هنرستان : مولای متقیان

نام دبیر : جناب آقای دانش پژوه

تهیه کننده : محمد حسین بهمنی

کلاس : 201

سال تحصیلی 84-85

 

 

قسمتی از زندگی فرخی یزدی

محمد فرخی یزدی ، فرزند محمد ابراهیم بسال ۱۳۰۶ قمری در یزد چشم بجهان گشود . اودر سال ۱۳۴۰ قمری روزنامه معروف طوفان را منتشر کرد ، و در دوره هفتم مجلس به نمایندگی انتخاب شد . باید دانست که وی تا اندازه ای به مسلک سوسیالیزم متمایل بود . فرخی بنا به شکایات جمعی از طلبکارانش ابتدا در زندان ثبت محبوس بود و چون ناراحتی عصبی داشت ناچار به زندان قصر منتقل گردید و سرانجام بسال ۱۳۱۸ خورشیدی در زندان وفات یافت . این مطلع از یکی از غزل های زیبای اوست : گر چه مجنونم و صحرای جنون جای من است لیک دیوانه تر از من دل شیدای من است به علت اشعار شورانگیز وطنی که می سرود و از آزادی دفاع می کرد مورد تعقیب و آزار مستبدین بویژه ضیغم الدوله قشقایی حاکم یزد قرار می گرفت. وی در اواخر سال 1328 ه.ق. به تهران آمد ودر جراید اشعار آبدار و مقالات موثری راجع به آزادی ایران انتشار می داد. در طی مبارزات طولانی خود چندین بار دستگیرو زندانی گردید. در سال 1300 شمسی روزنامه طوفان را انتشار داد. درج اشعار و مقالات آتشین موجب توقیف روزنامه طوفان گردید. سرانجام طومار عمر این شاعر آزاده در سال 1318 شمسی در زندان درهم پیچیده شد . علت مرگش را بیماری مالاریا ذکر کردند ولی حقیقت این است که پزشک احمدی به وسیله آمپول هوا با کمک عده ای وی را به قتل رسانید

شاعر لب دوخته

تاریخ ِ نشر ِ حقیقت در سرتاسر ِ گیتی سرشار از بریدن ِ سر و زبان ، دوختن ِ دهان، تیغ وخنجراست. گالیله حرف ِ خود را پس گرفت، جیور دانو برونو درآتش بسوخت ، اسپینوزا تکفیر و تسفیق شد، روسو در آواره گی بمرد و صدها و بل که هزاران مورد دیگر.ازمیرزا جهانگیر خان ِ صوراسرافیل تا زهرا کاظمی، همه و همه جان باختگان ِ راه ِ قلم را در سرزمین ِ خودمان نیز می توان شاهد ِ مثال آورد.

27 مهر ِ امسال ، شصت و چهارمین سالگرد ِ خاموشی ِ شاعر و روزنامه نگار ِ آزاده ، فرخی ِ یزدی بود. به همین بهانه ستونِ کشته گان  راه ِ قلم را به این شاعر ِ میهن پرست اختصاص داده ایم. آن چه در پی می آید شرح ِ مختصری از زندگی ِ شاعر است از زبان ِ خود ِ او:



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد زندگی نامه محمد فرخی یزدی 14 ص (با فرمت word)