لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 28
آیین مسیحیت یکی از دینهای بزرگ دنیای امروز است. دینی که با پیشینهای 2000 ساله، در بسیاری از جوامع انسانی کنونی (عمدتاً غربی) حضوری ریشهدار داشته و خاستگاه تحولات فرهنگی و اجتماعی متعددی در تاریخ حیات آنها بوده است. هسته اصلی و وجودی این دین، اصل پرستش خداوندی متعال به نام «اب» میباشد که با تجلیات خاص الوهیاش مانند «عیسی مسیح» و «روحالقدس» انسان را از گمراهی نجات داده و به سعادت و رستگاری رهنمون ساخته است (توماس میشال یسوعی، مدخل الی العقیده المسیحیه، ص57-55.) لذا اصل خداشناسی در جهانبینی مسیحیت امری مهم و کلیدی بهشمار میرود. البته خداشناسی در مسیحیت امری نسبتاً پیچیده است. خداشناسی که از پیکره یکتاپرستی صریح و شفاف یهودیت ریشه گرفته و ساختاری توحیدی دارد، اما در عین حال از نوعی تثلیث الوهیتی سخن میگوید که صریحاً با توحید خالص یهودی در تزاحم است. با این وجود اصل پرستش خداوندی ازلی، ابدی، خالق، علیم، رحیم و بخشنده که در طول تاریخ بشر همواره حضوری ملموس داشته است، رکنی بنیادین در اصول اعتقادات و جهانبینی مسیحیت میباشد. (جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ص591)
نام خدای مسیحیت
مسیحیان خداوند خویش را «آب» یا «ابا» (abba) میخوانند. این لفظ واژهای «آرامی» است و به معنی پدر میباشد (قاموس کتاب مقدس، ص2). پدر آسمانی که هستی و حیات آدمی در دست اوست. این تعبیر بهکرات در اناجیل چهارگانه از زبان عیسی علیهالسلام نقل شده است؛ به گونهای که عیسی، خداوند را پدر آسمانی خود (مانند متی 34،25) و تمام انسانهای مومن میخواند. (مانند متی 9،6). تعبیر پدر آسمانی واژهای ضمیرآشنا و صمیمی است که تداعیکننده محبت و نوازش بزرگوارانه از سوی خداوند بر انسان میباشد. این نام با تعالیم عیسوی که بیانکننده وجود رابطهای صمیمانه و پر محبت بین خداوند و انسان میباشد، تناسب بیشتری دارد. واژه اب در کلام مسیح، نه تنها تداعیکننده وجود نوعی خیراندیشی، توأم با مراقبت و حساسیت خداوند بر انسان است، بلکه متضمن نوعی اقتدار، برتری، حکومت و تسلط خداوند بر عالم هستی و مخصوصاً انسان نیز میباشد. (رابرت ویر، جهان مذهبی، ج2، ص692)
ابا و یهوه
بنا بر آنچه از تاریخ و اناجیل چهارگانه مشهود است، «عیسی ناصری» علیهالسلام ملقب به مسیح خود یک عبرانی یهودی بوده است. حتی مادر او نیز قدیسهای یهودی به نام مریم بود و در جامعه یهودی و تحت تعلیمات یهودیان اصیل و مومنی مانند ذکریای نبی و یوسف (شوهر مریم)، بزرگ شد (لوقا، باب 1و2). او بر یهودیبودن خود اقرار داشت و حتی در کلمات صریحاً بیان داشت که تنها برای هدایت آنان مبعوث شده است: «آن وقت عیسی به آن زن گفت: من از طرف خدا فرستاده شدهام تا به یهودیان کمک کنم نه به غیر یهودیان، چون یهودیان گوسفندان گم شده خدا هستند.» (متی، 24،15)
بدین لحاظ مسیحیت را باید آیینی دانست که از بطن یهودیت برخواسته است، به گونهای که در ابتدا تصور همه از تعالیم مسیح، دینی کاملاً جدید و مستقل نبود، بلکه حتی از زبان خود «عیسی ناصری» (مسیح)، آن تنها یک اصلاحگری (رفرم) در یهودیت قلمداد میشده است (متی،17،5). در همین راستا واژه ابا را نیز باید تنها، عنوان تازهای برای خداوند یکتای یهودیان «یهوه» محسوب کرد، خداوندی که دارای هویتی روشن و تجلیاتی بارز بوده است و تا آن زمان بیش از 1000 سال به این نام مقدس خوانده و ستایش شده بود. البته این نامگذاری احتمالاً ریشه در تعالیم یهودی دارد و از تعابیری که در متون مقدس یهودی در خصوص رابطه بین خداوند و قوم برگزیدهاش ذکر شده بود، ریشه گرفته است. چنان که در عباراتی از کتاب «مزامیر داود» (مانند مزمور،7،2) و یا کتاب «هوشع بنی» (باب 1،11) قوم یهود از زبان «یهوه» فرزند خوانده شدهاند و خداوند (یهوه) خود را پدر آنها نامیده است.
بدین تعبیر نهادن نامی جدید برای خداوند (یهوه) به معنی معبودی جدید با صفات متفاوت نبوده است؛ بلکه این گزینه، انتخابی بوده که در تعریف جدید عیسی ناصری علیهالسلام از خداوند، گویایی بیشتری بر صفات خاصی چون «محبت»، «بخشش»، «مرحمت» و «اقتدار بزرگوارانه» یهوه داشته است. هرچند اینگونه تعابیر از خداوند در دید یهودیان آن زمان و (حتی امروزی نیز)- از لحاظ نزدیکی و محرمیت و نامتناسببودن با خداوند- تا حدودی کفرآمیز به نظر میآمد (رابرت ویر، جهان مذهبی، ج2، ص692)، اما تاکید وی بر قدرت، جلال، داوری و اقتدار مطلق خداوندی بر جهان هستی، این دیدگاه را کمرنگ مینماید.
البته قابل تصور است که احتمالاً علت اصلی و تاریخی رسمیت دادن و تاکید نمودن بر این نام جدید، به جای استفاده نمودن از «یهوه» نوعی استقلالطلبی «آباءکلیسا»ی مسیحی قرون اولیه میلادی از جامعه یهودیان نیز بوده است تا با ایجاد تمایزی ملموس خود را در جامعه مومن یهودی آن زمان متمایز ساخته، هویت مستقلی برای جامعه کلیسا (جامعه مسیحی) ایجاد نمایند.
اصل تجسد
دومین اصل اعتقادی مسیحیت را میتوان اصل «تجسد» دانست؛ اصلی که تا حدی مسیر این آیین را از طریقت یک دین یکتاپرستانه جدا میسازد و تصویری اساطیری را به خداوند و سفیر محبتش یعنی عیسی مسیح میدهد. او همچون پدری مهربان است که بر مخلوقات خود مخصوصاً بر انسان عنایت و لطف وافری دارد و برای نجات او از تباهی و گمراهی، دست به کار شده و فرزند خود را برای فداشدن به این دنیا فرستاده است تا آنان را پاک نماید. (انجیل یوحنا،3، 17و16)
اصل تجسد، در حقیقت اعتقادی است که مسیحیان به جسمیت یافتن «کلمه» ازلی الهی (لوگوس) و ظهور خود او در شخصیت انسانی عیسی مسیح دارند؛ «کلمه»ای که غیرمخلوق بوده و خود، خالق یا واسطه خلق همه چیز است.
-«آن زمانی که هنوز هیچ چیز نبود، کلمه وجود داشت و با خدا بود و او همیشه زنده بوده است و خود او خداست. هرچه هست به وسیله او آفریده شده است، زندگی جاوید در اوست و این زندگی به تمام مردم نور میدهد. زندگی او نوری است که در تاریکی میدرخشد و تاریکی هرگز نمیتواند آن را خاموش نماید... کلمه خدا انسان شد و روی این زمین و در بین ما زندگی کرد... خدا قانونهایش را به وسیله موسی به مردم داد. ولی به وسیله عیسی مسیح او خودش را به ما ظاهر کرد و محبتش را نشان داد. کسی هرگز خدا را ندیده است، ولی البته مسیح او را دیده است چون او همیشه با خدای پدر است و هرچه باید درباره خدا بدانیم، مسیح به ما گفته است.» (انجیل یوحنا، باب1)
این نگرش، شخصیت عیسی علیهالسلام را از یک وجود تاریخی به یک ماهیت اسطورهای (مانند اساطیر یونان) تبدیل نمود و ماهیت تاریخی او را تا حد زیادی تحت شعاع قرار داد، پایهگذار این نگرش را باید «پولس» (سن پل) و در پی او یوحنا و کلمنت دانست که به عنوان رسولان برجسته مسیح و آباء بنام کلیسای (جامعه مسیحی) قرن اول میلادی معروف هستند.
- «مسیح چهره دیدنی خدای نادیده است. حتی پیش از اینکه خدا چیزی بیافریند، مسیح وجود داشت. در واقع به وسیله عیسی مسیح تمام هستیها در آسمان و زمین به وجود آمد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 44
تجزیه ی اعداد به عوامل اول
مقدمه
مجموعه اعداد اول زیر مجموعهای از اعداد طبیعی است که هر کدام از عضوهای آن فقط دو مقسوم علیه مثبت دارند که یکی از مقسوم علیهها 1 و دیگری خود آن عدد میباشد. با این تعریف معلوم میشود که عدد اول نیست، چون فقط یک مقسوم علیه دارد. مجموعه اعداد اولی که عدد طبیعی m بر آنها بخشپذیر باشد عاملهای اول m نامیده میشوند. هر عدد طبیعی بزرگتر از 1 را میتوان به حاصلضرب عاملهای اول تجزیه کرد.
شرایط بخش پذیری اعداد طبیعی به چند عدد نخست مجموعه اعداد اول
بخشپذیری بر 2: شرط لازم برای آن که یک عدد بر 2 بخشپذیر باشد، آن است که رقم یکان آن زوج باشد مانند 30 ، 1996 ، 204.
بخشپذیری بر 3: شرط لازم برای آن که عددی بر 3 بخشپذیر باشد آن است که مجموع ارقام آن عدد بر 3 بخش پذیر باشد. مانند 192 (زیرا مجموع ارقام آنها برابر 12 میباشد).
بخشپذیری بر 5: شرط لازم برای آن که یک عدد بر 5 بخشپذیر باشد آن است که رقم یکان آن صفر یا 5 باشد، مانند 205 ، 410.
بخشپذیری بر 7: عددی بر 7 بخشپذیر است که اگر رقم اول سمت چپ آن را در 3 ضرب کرده و با رقم دوم سمت چپ جمع کنیم وحاصل را بر 7 تقسیم کنیم، سپس باقیمانده تقسیم را دوباره در 2 ضرب کرده و با رقم سوم از سمت چپ جمع و حاصل را بر 7 تقسیم کنیم و همین عملها را تا آخرین رقم ادامه دهیم، در پایان باقیمانده بر 7 تقسیم بر 7 برابر با صفر باشد.
بخشپذیری بر 11: عددی بر 11 بخشپذیر است که اختلاف مجموع ارقام مرتبه زوج (یکان ، صدگان ، ده هزارگان و ... ) با مجموع ارقام مرتبه فرد (دهگان ، هزارگان ، صدگان و ...) بر 11 بخشپذیر باشد.
در حالت m
عددی مانند m اول است اگر و تنها اگر m بر هیچ کدام از اعداد اول تابیشتر از جذر m بخشپذیر نباشد. برای تجزیه یک عدد به حاصلضرب عاملهای اول ، آن را به کوچکترین عدد اولی که بر آن بخشپذیر باشد تقسیم میکنیم و خارج قسمت را نیز بر کوچکترین عدد اولی که بر آن بخش پذیر باشد تقسیم میکنیم و این کار را تاجایی ادامه میدهیم که خارج قسمت یک باشد. در این صورت حاصلضرب مقسوم علیهها ، حاصلضرب عاملهای اول عدد مورد نظر خواهد بود. مانند 45 = 22 + 32
کوچکترین مضرب مشترک دو عدد
کوچکترین مضرب مشترک دو عدد a و b عبارت است از کوچکترین عددی که بر هم بر a و هم بر b بخشپذیر باشد. برای پیدا کردن کوچکترین مضرب مشترک دو عدد b,a (ک.م.م) که آن را به صورت a,b نمایش میدهیم، ابتدا دو عدد a و b را به حاصلضرب عاملهای اول تجزیه میکنیم. سپس کوچکترین مضرب مشترک دو عدد عبارت است از حاصلضرب عاملهای مشترک و غیر مشترک با توان بیشتر که در تجزیه دو عدد موجود است. به عنوان مثال ک.م.م دو عدد 36 و45 برابر است با 22X32X5 یعنی 180 خواهد بود.
بزرگترین مقسوم علیه مشترک دو عدد
بزرگترین مقسوم علیه مشترک دو عدد a و b عبارت است از بزرگترین عددی که هم a و هم b بر آن بخشپذیر باشد. برای پیدا کردن بزرگترین مقسوم علیه مشترک دو عدد b,a را به حاصلضرب (ب.م.م) که آن را به صورت (a,b) نمایش میدهیم؛ ابتدا دو عدد a و b را به حاصلضرب عاملهای اول تجزیه میکنیم، سپس بزرگترین مقسوم علیه مشترک دو عدد عبارت است از حاصلضرب عاملهای مشترک دو عدد a و b با توان بیشتر که در تجزیه دو عدد موجود است. به عنوان مثال ب.م.م دو عدد 45 و 36 برابر با 32 یعنی 9 میباشد.
دو عدد متباین
دو عدد را نسبت به هم اول یا متباین گویند هر گاه ب.م.م آن دو عدد برابر با 1 باشد. برای مثال دو عدد 8 و 9 نسبت به هم اول هستند، زیرا 1=(9 و 8). بزرگترین مقسوم علیه مشترک n عدد نیز به همین صورت تعریف میشود. باید توجه داشت که در این حالت منظور از عاملهای مشترک ، اعداد اولی هستند که در تجزیه تمامی n عدد مشترک میباشد. برای هر دو عدد طبیعی a,b تساوی (a ,b).a,b=ab برقرار میباشد.
تعداد مقسوم علیه های مثبت یک عدد
در حالت کلی اگر عدد تجزیه به عوامل a به صورت P2α2X PnαnXP1α1 باشد، که در آن P1 ، Pn ، ... ، P2 اعداد اول متمایز می باشند، برای نوشتن یک مقسوم علیه از a میتوانیم از عاملهای P1 به تعداد 0 و1 و......و α1 و از عاملهای P2 به تعداد 0 و 1و......و α2 و.... و بالاخره از عاملهای P1 به تعداد 0 و 1 و ... αn انتخاب کنیم که طبق اصل ضرب این عدد به تعداد (α1+1)X(α2+1)….(αn+1) مقسوم علیه خواهد داشت.
اصل ضرب
اگر از A1 به m1 ، A2 مسیر ، از A2 به m2 ، A3 مسیر و ... و از An به mn ، An+1 مسیر مستقل موجود باشد، آنگاه برای اینکه از A1 به An+1 برسیم، m1Xm2X...Xmn مسیر وجود خواهد داشت.
جذر
جذر یک عدد یعنی پیدا کردن ریشه آن عدد است. جذر nm برابر است با ریشه دوم nm.
انگاره گلدباخ
انگارهی گلدباخ (حدس گلدباخ) از جمله معروفترین مسایل حل نشدهی ریاضیات میباشد.برای درک این مساله تنها کافیست با مفهوم اعداد اول آشنا باشید. این انگاره چنین است:هر عدد صحیح زوج بزرگتر از 2 حاصلجمع دو عدد اول است.صورت معادل آن چنین است:هر عدد صحیح زوج بزرگتر از 5 حاصلجمع سه عدد اول است.
تاریخچه
گلدباخ (1690 – 1764) به خاطر این حدس که آن را در سال 1742 در نامهای به اویلر مطرح کرد، نامش در تاریخ ریاضیات باقی مانده است. او ملاحظه کرد در هر موردی که امتحان میکند، هر عدد زوج را (به جز 2 و 5) میتوان به صورت مجموع سه عدد اول نوشت.اویلر حدس گلدباخ را تعمیم داد به طوریکه هر عدد زوج بزرگتر از 2 را میتوان به صورت مجموع دو عدد اول نوشت. مثلاً 4=2+2 , 6=3+3 , 8=5+3 , 10=5+5 , 12=5+7 , 14=7+7 , 16=13+3 , 18=11+7 , 20=13+7 , … , 48 = 29 +19 , … , 100 = 97 + 3 , … گلدباخ از اویلر پرسید که آیا میتواند این مطلب را برای همه عددهای زوج ثابت کند و یا اینکه مثال نقضی برای آن بیابد؟ شواهد تجربی در تایید اینکه هر عدد زوج به این صورت قابل نمایش است، کاملاً قانعکننده است و هر کسی میتواند با امتحان کردن چند عدد زوج، این موضوع را تحقیق کند. منشأ دشواری در این است که عددهای اول بر حسب ضرب تعریف میشوند در حالی که این مسأله با جمع سروکار دارد. به طور کلی، اثبات رابطه بین ویژگیهای ضربی و جمعی اعداد صحیح کار مشکلی است.
تلاشها برای اثبات
در سال 1931 اشنیرلمان (1905-1938) که در آن موقع یک ریاضیدان روس جوان و گمنام بود موفقیت مهمی در این زمینه به دست آورد که برای همه متخصصان غیرمنتظره و شگفتآور بود. او ثابت کرد هر عدد صحیح مثبت را میتوان به صورت مجموع حداکثر 300000 عدد اول نمایش داد. گر چه این نتیجه در مقایسه با هدف اصلی یعنی اثبات انگارهی گلدباخ مضحک به نظر میرسد، ولی این نخستین گام در آن جهت بود. این اثبات مستقیم و سازنده است، اما هیچ روش خاصی برای تجزیه یک عدد صحیح دلخواه به اعداد اول ارائه نمیکند.
بعدا وینوگرادوف ریاضیدان روس با استفاده از روشهای هاردی ، لیتلوود و همکار هندی برجسته آنها رامانوجان در نظریه تحلیلی اعداد ، موفق شد تعداد عددهای اول مورد لزوم را از 300000 به 4 کاهش دهد. این نتیجه به تعداد مطلوب در انگاره گلدباخ بسیار نزدیکتر است ولی تفاوت عمدهای بین حکم اشنیرلمان و حکم وینوگرادوف وجود دارد که شاید مهمتر از اختلاف میان 300000 و 4 باشد. قضیه وینوگرادوف فقط به ازای همه اعداد صحیح «به اندازه کافی بزرگ» ثابت شده است؛ به بیان دقیقتر، او ثابت کرد عدد صحیح N ای وجود دارد به طوری که هر عدد صحیح n>N را میتوان به شکل مجموع حداکثر 4 عدد اول نشان داد. اثبات وینوگرادوف راهی برای براورد کردن N به ما نشان نمیدهد، و بر خلاف اثبات اشنیرلمان، اساساً غیرمستقیم و غیرسازنده است. در حقیقت، چیزی که وینوگرادوف ثابت کرد این است که فرض نامتناهی بودن تعداد عددهای صحیحی که قابل تجزیه به حداکثر 4 عدد اول نیستند، به نتیجه نامعقولی میانجامد. در اینجا با نمونه خوبی از تفاوت عمیق میان دو نوع اثبات، مستقیم و غیرمستقیم، رو به روییم.
در سال 1956 باروتسکین با نشان دادن اینکه عدد exp(exp(16/038))=n در قضیه وینوگرادف کافیست گام دیگری در این راه نهاد.
در 1919 ویگوبرون رویکرد متفاوتی با عنوان روش غربال مطرح کرد که تعمیمی از غربال اراتستن است. او ثابت کرد هر عدد صحیح زوجی که به قدر کافی بزرگ باشد ، مجموع دو عدد است که هر کدام از آنها حاصلضرب حداکثر 9 عدد اول هستند.
در 1937 ریچی ثابت کرد هر عدد زوجی که به قدر کافی بزرگ باشد مجموع دو عدد است که یکی حاصلضرب حداکثر دو عدد اول و دیگری حاصلضرب حداکثر 366 عدد اول است.
کُن با بهرهگیری از ایدههای ترکیبیاتی بوخشتاب ثابت کرد هر عدد زوج بقدر کافی بزرگ مجموع دو عدد است که هر یک حاصلضرب حداکثر چهار عدد اول است.
در 1957 ، ونگ یوان با فرض درست بودن صورت تعمیم یافته فرضیه ریمان ثابت کرد هر عدد صحیح زوج بقدر کافی بزرگ ،مجموع یک عدد اول و حاصلضرب حداکثر سه عدد اول است.
در 1948 آلفرد بدون استفاده از صورت تعمیم یافته فرضیه ریمان ثابت کرد که هر عدد زوج بقدر کافی بزرگ مجموع یک عدد اول و حاصلضرب حداکثر c عدد اول است. ( c عددی ثابت و مجهول است).
در 1961 باربن نشان داد که c=9 برای این منظور کفایت میکند.
در 1962 ، پان چنگ دونگ این مقدار را به c=5 کاهش داد. مدت کوتاهی پس از آن باربن و پان ، مستقل از هم ،آن را به c=4 کاهش دادند.
در 1965 بوخشتاب این قضیه را به ازای c=3 کاهش داد.
در 1966 ، چن جینگ ران روش غربال را بهتر کرد و قضیه را به ازای c=2 ثابت کرد. یعنی
هر عدد صحیح زوجی که به قدر کافی بزرگ باشد ، مجموع یک عدد اول و حاصلضرب حداکثر دو عدد اول است.
قضیه پاسکال
بلز پاسکال در سن 16 سالگی قضیهای را مطرح نمود که تعمیمی از قضیهی سادهتر دیگر منسوب به پاپوس اسکندرانی بود . صورت این قضیه چنین است : اضلاع متقابل یک ششضلعی محاط در مقطعی مخروطی ، یکدیگر را در سه نقطهی همخط قطع میکنند. این قضیه در هندسهی تصویری دوگان قضیهی بریانشون میباشد.
درک قضیه پاسکال با بیان زیر سادهتر است: شش نقطهی 1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5 و 6 روی یک مقطع مخروطی داده شدهاند. نقطههای متوالی را بوسیلهی خطهای ( 2 ، 1 ) ، ( 3 ، 2 ) ، ( 4 ، 3 ) ، ( 5 ، 4 ) ، ( 6 ، 5 ) ، ( 1 ، 6 ) به هم وصل میکنیم. نقطههای تقاطع ( 2 ، 1 ) با ( 5 ، 4 ) ، ( 3 ، 2 ) با ( 2 ، 1 ) و ( 6 ، 5 ) با ( 1 ، 6 ) را مشخص میکنیم. در این صورت ، این سه نقطه بر یک خط راست واقعند.
قضیهی بریانشون
قضیه: اگر ضلع های یک شش ضلعی یک در میان از نقطههای ثابت P و Q بگذرند، آنگاه سه قطری که راسهای متقابل شش ضلعی را به هم وصل میکنند، همرس هستند .
این قضیه دوگان ، قضیه پاسکال میباشد.
اثبات:میتوان نقطه P و نقطه تقاطع دو تا از قطرها، مثلاً 14 و 36، را با یک عمل تصویر به بینهایت فرستاد. بنابر 36 | | 14 داریم a / b = u / v ولی x / y = a / b و u / v = r / s. پس x / y = r / s و 25 | | 36 ، بنابراین هر سه قطع موازی و در نتیجه همرساند. این برای اثبات قضیه در حالت کلی کفایت میکند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
در جنگ ها و فجایع دنیای امروز، دیگر بین نظامی و غیرنظامی تفاوتی وجود ندارد و خطرات ناشی از آنها همه را در برمی گیرد.
امروزه کشورهای استعمارگر در کنار سلاح های مرگباری همچون کلاهک های اتمی، موشک های قاره پیما، ناوهای هواپیمابر و... به روش های مرگبارتر دیگری همچون سلاح های شیمیایی، بیولوژیک و میکروبی دست یافته اند که کاربرد آنها می تواند باعث یک تراژدی جهانی گردد.
شاید تصور این امر کمی مشکل باشد ولی در آینده ممکن است به جای یک بمب چند تنی حاوی مواد منفجره، یک بسته چند کیلوگرمی حاوی عوامل بیمار ی زای انسانی، حیوانی، گیاهی یا مشترک بر سر یک کشور ریخته شود که فاجعه ای بسیار ناگوارتر در پی خواهد داشت.
سلاح های شیمیایی بنابر تعریف سازمان ملل متحد و متخصصان، عبارتنداز تمام مواد شیمیایی، خواه به صورت گاز، مایع یا جامد که به خاطر اثرات سمی مستقیم روی انسان، حیوان و گیاه به کار گرفته می شوند. از جمله مشخصات سلاح های شیمیایی عدم تشخیص تأثیرات و عوارض آتی آن در محیط است که باعث می شود راه های مقابله با آن بسیار دشوار و گاهی غیرممکن شود.
اولین بار سربازان آلمانی در 22 آوریل 1915 (جنگ جهانی اول) در منطقه ای از بلژیک به نام یپرس با استفاده از 6 هزار سیلندر گاز کلر، 168 تن از این گاز کشنده را علیه دشمن به کار گرفتند که این امر موجب مرگ 6 هزار نفر از سربازان متفقین شد. پس از آن این روز به نام «روز تولد جنگ شیمیایی مدرن» شناخته شد.
آثار کشنده این سلاح ها به حدی وسوسه انگیز بود که تا پایان جنگ جهانی اول بر اثر به کارگیری این سلاح ها بیش از یک میلیون نفر زخمی و کشته شدند. این عوارض هولناک، کشورهای جهان را بر آن داشت تا با امضای توافقنامه ای بین المللی، استفاده از این سلاح ها را ممنوع کنند. پس از آن توافقنامه 1925 ژنو به امضا رسید.
در جنگ جهانی دوم با وجود انباشته بودن زرادخانه ها، از این سلاح مخوف و مهلک استفاده نشد. شاید دلیل آن ترس هر یک از گسترش به کارگیری این سلاح ها توسط طرف مقابل بود. عده ای هم یکی از علل عدم به کارگیری این سلاح ها را مصدومیت هیتلر در جنگ اول جهانی بر اثر گاز خردل و درک او از آثار این سلاح ها می دانستند! اما پس از اولین تجربه تلخ در ، 1915 بزرگ ترین و وسیع ترین حمله های شیمیایی در تاریخ، جنگ ایران و عراق بود.
عراق شیمیایی
کاربرد گسترده جنگ افزارهای شیمیایی از سوی عراق در هشت سال جنگ تحمیلی علیه ایران آنچنان چشمگیر است که باید به عنوان مسئله ای پیچیده به طور جداگانه و مفصل بررسی و تحلیل شود. آنچه مشخص و غیر قابل انکار است، عدم دسترسی دولت صدام در آغاز جنگ به سلاح های شیمیایی است.
روشن است که عراق به تنهایی توانایی علمی و مادی دستیابی به این سطح از سلاح های شیمیایی و بیولوژیکی را نداشت و در این مورد حضور دو ابرقدرت شرق و غرب آن روز از سویی و حمایت های مالی برخی کشورها در تجهیز عراق به این سلاح ها را نمی توان نادیده گرفت.
اسناد و مدارک نشان می دهد که مقادیر قابل توجهی عوامل و مواد شیمیایی ابتدا از ذخایر شوروی سابق و برخی دولت های اروپایی و ایالات متحده در اختیار عراق قرار گرفت. مثلاً زمستان 61 قراردادی بین شرکت Drereich آلمان غربی و عراق درخصوص فروش عوامل اعصاب منعقد و مابقی تجهیزات نیز به این کشور منتقل شد.
به کارگیری گسترده عراق از این تسلیحات در حدی بود که کشورهای فرستنده تا مدتی از تحویل این تجهیزات به عراق خودداری می کردند. براساس مستندات موجود حدود 50 شرکت اروپایی و آمریکایی، تجهیزات و امکانات ساخت این سلاح ها را به عراق فروخته و حتی در مواردی دولت های متبوع آنها نیز آن را تأیید و اعلام رسمی کردند.
به عنوان نمونه دادستانی آلمان دفاتر 12 شرکت آلمانی که متهم به فروش این تسلیحات به عراق بودند را مورد بازرسی قرار داد که در جریان این بازرسی ها مدارک و شواهد فراوانی به دست آمد که این شواهد و مدارک در 1000 پرونده مجزا شروع به رسیدگی شد.
از این دست موارد فراوان به چشم می خورد؛ مثلاً اعضای مجلس سنای آمریکا با صدور قطعنامه ای در 1367.4.3 ضمن محکوم کردن عراق به خاطر استفاده از سلاح های شیمیایی در جنگ با ایران، از ریگان خواستند با ادامه فشارهای سیاسی، مانع استفاده بیشتر عراق از این سلاح ها شود.
استفاده عراق از سلاح های شیمیایی در جنگ با ایران به قدری گسترده و وسیع بود که حتی سکوت مرموز رسانه های غربی را شکست. رادیو استرالیا در بخش گزارش خبری خود در تاریخ 1367.1.10 ضمن تأکید بر استفاده عراق از سلاح های شیمیایی علیه مردم ایران گفت: عراق هرگاه که در تنگنا قرار می گیرد از سلاح شیمیایی استفاده می کند.
نیویورک تایمز در شماره 1367.1.6 خود نوشت: این عمل(جنگ شیمیایی) از هر جهت و به هر مفهوم یک جنایت جنگی است که با انکارهای سست و رسمی عراق و عذر و بهانه های غیررسمی در مورد استفاده از یک سلاح ناجوانمردانه در آمیخته است. تحلیلگر روزنامه گاردین نیز در یکی از شماره های این نشریه نوشت: قدرت های جهانی می توانند عراق را از کاربرد سلاح های شیمیایی بازدارند، اما آنها از پیروزی جمهوری اسلامی بیشتر از پایمال شدن قوانین بین المللی توسط عراق نگرانند.
استفاده عراق از سلاح های مزبور از موارد آشکار نقض مقررات بین المللی و از نمونه های جنایت علیه صلح و امنیت بشری است. هر چند عراق متعهد بود از کاربرد این گونه سلاح ها امتناع کند ولی در عمل به شدید ترین نحو آن را نقض نمود. قبح این جنایات تا بدان حد است که مقامات رژیم بعث عراق از اقرار صریح بدان امتناع ورزیده و در مجامع بین المللی و مصاحبه های
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 8 صفحه
قسمتی از متن .doc :
دنیای پس از اسپرانتو
مقدمه
میخانه اگر ساقی صاحبنظری داشت،
میخواری و مستی ره و رسمِ دگری داشت.
بهنظر میرسد که شاعر از "ره و رسم" میخواری موجود راضی نبوده و علت آنرا نبودِ "ساقی صاحبنظر" میداند. تعبیر اسپرانتیستی این شعر، شاید این باشد که نظم زبانی موجود در دنیا، نظمی صحیح و کارآمد نیست، و علت آن، فقدان اسپرانتیستهایی است، که از روشهای درست و کارآ برای ترویج اسپرانتو در دنیا استفادهکنند. و این در حالی است که اهمیت زبان برای انسان – چه در ارتباط او با دیگران و چه در ارتباط او حتی با خودش – بسیار بنیادی و کلیدی است، تا جایی که بهعنوان مثال، بنابر گفتهی لودویگ ویتگِنشتاین (1951-1889)، فیلسوف اتریشی-انگلیسی:
"محدودههای زبان من، مرزهای دنیای من است."
و این واقعاً باعث تأسف است که محدودهی دنیای اکثریت قاطع انسانهای هزارهی سوم، هنوز مرزهای محدودِ زبانهای قومی – و یا حداکثر ملی - ایشان است!
اهمیت زبان و ویتگنشتاین
گرِگوری بِرگمَن (-1979)، نویسندهی جوان کتاب جدید (2004) The little book of bathroom philosophy که در ایران با نام "کتاب کوچک فلسفه" (با ترجمهی کیوان قبادیان و توسط نشر اختران) منتشر شده است، در این کتابِ موجز فلسفه، هنگامی که به ویتگنشتاین میپردازد، میگوید:
"نفوذ ویتگنشتاین فوقالعاده است، زیرا برای علم فقط یک وظیفهی مشروع قائل بود: توجه به کاربرد زبان بهگونهای که از معضلات فلسفی ناشی از کاربرد نادرست کلمات اجتناب شود."
ویتگِنشتاین، که از شاگردان برتراند راسل (1970-1872) فیلسوف و ریاضیدان انگلیسی بود، بنابر گفتهی بسیاری، اندیشهی فلسفی قرن بیستم را متحول کرد. وی دربارهی اهمیت زبان بسیار صحبت کرده است، ازجمله درمورد رابطهی بین واقعیت و زبان گفته است که:
"همهی واقعیتها به این اعتبار واقعیتاند که میتوانیم دربارهی آنها حرف بزنیم و تصویرشان کنیم." (تناظر سهگانهی واقعیت، اندیشه در ذهن انسان و زبان)
همچنین در مورد قدرت و رسا بودن زبان در تبیین مطالب و مسائل گفته است که:
"هر چیزِ گفتنی را، بهوضوح میتوان بر زبان جاری ساخت."
در نظر ویتگنشتاین – شاید همانطور که سهراب سپهری نیز گفتهاست: "واژه باید خودِ باد، واژه باید خودِ باران باشد." - کلمه خودِ معنی است، چرا که بهزعمِ او:
"اگر راست باشد که کلمات معنی دارند، پس چرا کلمات را دور نمیاندازیم و معنیشان را نگه نمیداریم؟"
لزوم تغییر استراتژی
متولیان و متصدیان امرِ زبان در جهان – که البته خواهناخواه شامل ما اسپرانتودانان نیز میشود – تاکنون موفق به تغییر اساسی این نظمِ اشتباه نشدهاند. علت این امر شاید در غرق شدن ایشان در جزئیات و یا جزءنگریهای افراطی بوده است – که البته شاید وجود و گذراندن آن برای پیشرفت تکنیکی در این زمینه لازم بودهاست. اما اکنون بهنظر میرسد که برای فرار از این ورطه و رکودِ نسبی، احتیاج به یک کلنگری و دگرنگری بنیادی وجود دارد تا فرای پیشرفتهای تکنیکی بهدست آمده، از تاکتیکهای جدیدی بهرهگیری شود. و شاید هنگام آن نیز فرا رسیده باشد تا در استراتژی پیشبرد زبان اسپرانتو هم تجدید نظر کنیم.
ابداعات اولیه و ابداعات ترکیبی
ما در عصری زندگی میکنیم که بهنظر میرسد اکثریت اختراعات و ابداعات اساسی یا اولیه - چه در زمینهی فنآوری و فرآوری و چه در زمینهی دانش و علوم - انجام شده است، چرا که مدتهاست که اکثر نوآوریها و دستآوردها، تنها ترکیب یا آرایهی جدیدی از یافتههای قبلی بودهاست. بنابر این، اختراعات و ابداعات کنونی – و احتمالاً آینده نیز - اکثراً از ادغام و ترکیبِ اختراعات و ابداعات قبلی و نحوهی کاربردِ جدیدی از آنها، بهوجود میآید.
بهعنوان نمونه در زمینهی فنآوری، فردبَرِ سِگوِی (Segway human transporter) که در ابتدای هزارهی سوم میلادی توسط دین کامِن (Dean
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 74
موتزارت، نابغه دنیای موسیقی
Wolfgang Amadeus Mozart
تولد: 27 ژانویه 1756 (سالزبورگ)
مرگ: 5 دسامبر 1791 (وین)
خانواده و دوران کودکی
یوهان کریزوستوم ولفگانگ آمادئوس موتزارت، روز 27 ژانوزه 1756 میلادی در شهر سالزبورگ به دنیا آمد. پدر وی لئوپولد موتزارت (تولد 14 نوامبر 1719- مرگ 28 مِی 1787) نام داشت و مادر او آنا ماریا (تولد 25 دسامبر 1720- مرگ 3 ژوئیه 1778) بود. از هفت فرزند این خانواده، فقط دو نفر باقی ماندند. یکی ولفگانگ آمادئوس که هفتمین و کوچک ترین فرزند و دیگری دختری به نام نانرل (تولد 30 ژوئیه 1751- مرگ 29 اکتبر 1829) که چهارمین فرزند خانواده بود.
هنگامی که موتزارت به دنیا آمد، شش سال از مرگ یوهان سباستین باخ، موسیقیدان نامدار، گذشته بود و پیش از آنکه چهار سالش تمام شود نیز، هندل رخت از جهان بربست. موسیقیدانان بزرگ معاصر باخ و هندل، همه درگذشته بودند و یا مانند رامو و اسکارلاتی کار مهمی انجام نمی دادند. گلوک، چهل و دومین سال عمر خود را می گذرانید و با کوشش فراوان از شیوه اپراهای ایتالیایی تقلید می نمود. هایدن نیز خط مشی خود را به خوب روشن نساخته بود و شهرتی هم اگر داشت به عنوان یک نوازنده ی پیانو بود.
دوره ی باروک داشت به پایان می رسید و سبک لطیف تر و خیال انگیزتری جای آن را می گرفت. سبک روکوکو در واقع همان شیوه ی باروک بود، با این تفاوت که باید با دید دیگری به آن نگریست. در این سبک تزئینات بیش از حد لزوم به کار رفته است و این سبک تا چندین سال در معماری و هنرهای تزیینی، تأثیری ناچیز ولی قطعی داشت. البته همین تأثیر کم، تحول عمیقی در هنر به وجود آورده و در حالت و رنگ آمیزی و راه و رسم هنرهای دیگر نیز مؤثر بوده است.
دوره ی کودکی موتزارت همزمان با دوران شکوفایی عصر روکوکو بود.
پدر موتزارت که خود نیز آهنگساز، استاد موسیقی و ویولون نواز ماهری بود (او کتابی درباره ی «روش نوازندگی ویولون» نوشته است) خیلی زود به استعداد وافر فرزندانش پی برد و تعلیم و تربیت آنان را شخصاً به عهده گرفت. این آموزش منحصر به موسیقی نبود بلکه خواندن و نوشتن، ریاضی، ادبیات، زبان شناسی و تعلیمات اخلاقی را نیز در بر می گرفت. پیشرفت ولفگانگ، با توجه به سنش، در موسیقی شگفت انگیز بود. او توانست نخستین اثر دوره ی کودکی خود را در 5 سالگی به پدر عرضه کند. موتزارت از 6 سالگی، سیر و سفر خود را به کشورهای اروپایی شروع کرد و پدر مهربان و جاه طلبش او را به عنوان یک کودک نابغه و خارق العاده (که واقعاً نیز چنین بود) به دیگران معرفی می نمود و پادشاهان و فرمانروایان بزرگ از او استقبال شایانی می کردند. موتزارت وقتی به چهارده سالگی رسید، به تمام کاخ های بین لندن و ناپل، وارد شده و آنها را دیده بود. ذوق و استعداد و تسلط او در تصنیف آهنگ، وی را از عجایب زمان ساخته، آثارش آنقدر ماهرانه بود که عده ای در تصنیف آنها به دست ولفگانگ تردید داشتند و پدرش را خالق آنها گمان می بردند.
وقتی لئوپولد درس پیانو را با دختر هفت ساله ی خود آغاز کرد، ولفگانگ سه ساله بود. وی با شور و علاقه ی بسیار به دست های خواهر خود می نگریست و به تعلیمات پدر گوش فرا می داد و بعد از پایان کار آنها، به زحمت از صندلی بالا می رفت، پشت پیانو می نشست و با دو انگشت کوچک خود، فاصله ی سوم (Tierce) را روی پیانو می گرفت و از شنیدن این صدای گوش نواز که ساده ترین آکورد موسیقی است، لذت می برد.
در چهار سالگی، پدرش سعی کرد به او منوئه و قطعات ساده ای بیاموزد. ولفگانگ یک منوئه را در نیم ساعت و قطعه ای بزرگ تر را در یک ساعت می آموخت و چنانچه اشاره شد او در پنج سالگی شروع به تصنیف آهنگ کرد. اولین منوئه را چنان ماهرانه ساخته بود که توجه پدرش لئوپولد را جلب کرد. این قطعه که در پایان تا حدی بچه گانه تمام می شود، کاملاً با قواعد موسیقی مطابقت می کرد و به این جهت، با آنکه ولفگانگ هنوز به نت نویسی آشنا نبود، پدرش این آهنگ را بدون آنکه چیزی به آن بیفزاید، یادداشت کرد. امروزه این قطعه در موزه ی موتزارت در سالزبورگ نگهداری می شود.
استعداد شایان ولفگانگ باعث شد که پدرش، برای معرفی او به شهرهای دیگر سفر کند. بدین منظور او را در شش سالگی همراه خواهرش به مونیخ، وین، وورتمبرگ، فرانکفورت، آخن و بروکسل برد و در کنسرت هایی که برای آنها ترتیب می داد، موتزارت کوچک ویولون و خواهرش، نانرل، پیانو می نواختند.
در سال 1762 نیز عازم سفر شدند و برای اجرای برنامه ی کنسرتی در حضور فرمانروای «باواریا» به شهر مونیخ عزیمت کردند. شور و شوق زایدالوصفی که در مورد این کودک نابغه ابراز می شد، جاه طلبی لئوپولد را افزون تر ساخت. چندی بعد در همان سال عازم وین شدند و در بین راه هرجا موقعیت مناسبی دست می داد، به اجرای کنسرت می پرداختند. همه جا قریحه ی سرشار این دو کودک، به ویژه هنرمندی ولفگانگ، دوستان و علاقمندان بسیاری برای آنها به همراه می آورد. در وین با استقبال بی نظیری روبرو شدند، چون شهرت آنها قبل از خودشان به آن شهر رسیده بود. چند ساعتی از ورود آنان به شهر نگذشته بود که فرمانی از دربار به ایشان رسید تا قطعاتی در دربار بنوازند.
کاخ شون برون، در وین که در آن بیش از دیگر دربارهای اروپا به موسیقی ابراز می شد موجب پیشرفت نقشه های لئوپولد موتزارت گردید. هر یک از افراد خانواده «ماریاترزا» ملکه ی اتریش، یا آواز می خواند و یا سازی می نواخت و خود ملکه هم درباره ی خود گفته بود تنها موسیقیدان باذوقی است که می توان یافت. در دربار همه، عاشق و دیوانه ی این کودک خردسال شده بودند، بخصوص برای آنکه مدام از همه می پرسید «مرا دوست داری؟ به راستی مرا دوست داری؟» این پرسش های کودکانه، علاقه ی درباریان را به او بیشتر می ساخت و سبب می شد که ولفگانگ خود را به دامن ملکه بیندازد، او را در آغوش گیرد و غرق بوسه سازد.
ماریاترزا علاوه بر پول فراوانی که به این دو کودک تقدیم کرد، دستور داد به هر کدام یک دست لباس درباری نیز هدیه بدهند. ولفگانگ با پوشیدن آن لباس فاخر و گرانبهای ارغوانی رنگ زربفت گلابتون دار آماده شد که تابلویی از او نقاشی کنند.
بزرگان و اعیان شهر وین به روش دربار اقتدا کردند و به زودی خانواده ی موتزارت به خانه های اعیانی و مجلل شهر دعوت شدند. در این هنگام ولفگانگ ناگهان به بیماری مخملک دچار شد و پس از بهبودی اش، خانواده ی موتزارت به زادگاه خود در شهر سالزبورگ بازگشتند. نقشه ی لئوپولد موتزارت برای سفر دوم بسی وسیع تر طرح ریزی شد. وی تصمیم گرفت این بار به پاریس و لندن بروند. در ماه ژوئن 1763 سفر خود را آغاز کردند و از پایتخت های تابستانی شاهزادگان و فرمانروایان گذشتند و به هرجا که قدم می گذاشتند با شگفتی و تحسین از ایشان استقبال می شد. در «اِکس لاشاپل» یکی از خواهران «فردریک بزرگ» سعی کرد آنان را به برلن دعوت کند، ولی لئوپولد راه خود را ادامه داد و رفت. در شهر فرانکفورت «گوته» نویسنده و شاعر آلمانی، که در آن هنگام 14 سال بیش نداشت، کودک نابغه را در حالیکه «کلاه گیس نقره فام به سر و شمشیر به کمر داشت» دید و ساز او را نیز شنید.
آنها اواسط ماه نوامبر به پاریس وارد شدند و پنج ماه در آن شهر اقامت گزیدند. در اینجا نیز همانند وین موفقیت شایانی به دست آوردند و نه تنها درباریان، بلکه همه ی دوستداران ادب و هنر از ایشان تجلیل کردند. در وِرسای، پس از ورود خاناده ی «موتزارت» تمام مقررات سخت لوئی پانزدهم در هم