لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
خلاصه ای از کتاب منشوراتحاد ملی و انسجام اسلامی
مقدمه : پیام های نوروزی مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
آیینه ی تمام نمایی از نیازهای جامعه ی اسلامی است . در این نوشتار که خلاصه ای از کتاب (منشور اتحاد ملی و انسجام اسلامی) تلاش می نماییم تا شما خواننده ی گرامی را با ابعاد گوناگون اتحاد ملی و انسجام اسلامی بیشترآشنا نماییم . در پایان ، همه ی شما عزیزان را به مطالعه ی کامل و دقیق این کتاب ارزشمند که توسط استاد گرامی حضرت حجت الاسلام و المسلمین سبزیان تألیف گردیده است دعوت می نماییم . والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
فصل اول : وحدت ازدیدگاه قرآن کریم و معصومین (علیهم السلام)
از نگاه قرآن کریم انسان ها امتی واحد و یگانه بوده اند ..
قرآن می کوشد تا در نهایت همه ی انسان ها را در جامعه ی جهانی واحد گرد آورد و در این راستا از انسانها می خواهد که با حفظ اصول و در نظر داشتن اختلافات ملی و شریعتی ، در یک اجتماع بزرگ و واحد انسانی گرد هم آیند و به اصول و ارزش های مشترک توجه کنند . درهمین راستا است که مومنان را برادران یک دیگر می خواند و به همکاری و تعاون در امور نیک دعوت می کند.
وحدت اسلامی : قرآن کریم آثاری چند را برای وحدت اسلامی بر می شمارد که مهمترین آن همانا تشکیل خانواده ی بزرگ مسلمانان و ایجاد دولت است .
برچیده شدن زمینه ی سلطه ی بیگانگان نیز از اهداف وحدت و انسجام اسلامی می باشد ......
وحدت از دیدگاه پیامبر اعظم (ص)
در دیدگاه پیامبر اعظم (ص) ، اتحاد امت اسلامی ، مایه اقتدار و صلابت جامعه اسلامی میباشد.
در همین راستا ، ایشان با غلبه ی تعصبات نژادی و گرایشهای افراطی مقابله می فرمودند ، در این زمینه آن حضرت سخنی فرمودند که نقل میگردد.
ای مردم! همه ی شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است . عرب را بر غیر عرب هیچ فضیلت و برتری ای نیست ، مگر به تقوی و پاکی . همچنین به اعتقاد ایشان ، (ایمان به خدا) درون مایه ی اصلی وحدت مسلمانان است .
وحدت از دیدگاه امیرالمومنین (علیه السلام)
به شهادت تاریخ،حضرت امیر(علیه السلام) بزرگ پرچمدار وحدت و انسجام میان مسلمانان بودند . ایشان نقد و حتی مخالفت با حکومت را پذیرا بودند اما در خطبه 196 نهج البلاغه می فرمایند : تا روزی مخالفت را تحمل می کنم که به صفوف اتحاد مردم لطمه وارد نشود . و این چیزی نیست که بتوان آنرا تحمل کرد. به اعتقاد امیر مومنان ( علیه السلام ) خلاف دستورات خداوند عمل کردن ، باعث ایجاد اختلاف در جامعه می شود.
معصومین بزرگوار در تعدادی از احادیث که از آن حضرات صادر شده ، نکات زیر را متذکر شده اند 1- رهبری ، محور وحدت است 2- وحدت کلمه به برکت اهل بیت پدید آمده است
3- وحدت ، مایه ی رحمت است.
فصل دوم : وحدت از دیدگاه مراجع
در قرون معاصر ، مصلحانی همچون سید جمال الدین اسد آبادی ، شیخ محمد عبده ، مرحوم آیت الله بروجردی و دیگران به تلاش جهت اتحاد امت اسلامی پرداختند .ایجاد مرکز تقریب مذاهب اسلامی،گامی ارزنده در این جهت بود.
از دیدگاه نورانی حضرت امام خمینی(ره) ، وحدت بزرگترین راهبرد قدرتمند شدن جوامع اسلامی است.ایشان در همین زمینه فرموده اند :
مهم این است که تنها این نباشد که همه با هم مجتمع باشید و متفرق نباشید ، ( بلکه مهم ) این است که همه با هم اعتصام به حبل ا... بکنیم . وحدت از دیدگاه ایشان ، دارای ویژگی های زیر است :
1- اعتصام به حبل الله
2- مصلحت عمومی مسلمانان
3-حفظ اسلام و مصالح آن
4- توحید کلمه و عقیده
5- وحدت به منزله ی جلوه ای از رحمت الهی
6- تکلیف الهی و شرعی
7- اخوت و برادری
8- تحقق حکومت
در همین زمینه بزرگانی همچون شهید مطهری و حضرات آیات فاضل لنکرانی، سیستانی، مکارم شیرازی، نوری همدانی، هاشمی رفسنجانی و دیگر بزرگان فرمایشاتی داشته اند که جهت اختصار مطلب، ضمن دعوت به مطالعه ی مشروح این فرمایشات مندرج در کتاب ، قسمتی از فرمایشات حضرت آیت الله سیستانی را که در روز 29 فروردین 1386 در دیدار جمعی از علمای اهل سنت بیان شده ذکر می نماییم :
شیعیان و اهل سنت هیچ فرقی با هم نمیکنند. شما برادران ما و از خود ما هستید . اختلافات دینی و علمی بین علما ، اختلافات اساسی به شمار نمی رود... . ریختن خون هر کسی که شهادتین را جاری می کند حرام است.
همچنین، چند سر فصل از فرمایشات بزرگان مذکور و جمعی دیگر از بزرگان همچون حضرات واعظ طبسی ، سید احمد خاتمی و استاد سلیمانی ذکر می گردد :
1- اتحاد ، رمز پیروزی مسلمانان است.
2- انسجام اسلامی ، لازمه ی بیداری اسلامی است.
3- اتحاد ملی و انسجام اسلامی ، سیاست بنیادین نظام است .
فصل سوم : اتحاد ملی
اتحاد در لغت ، به معنای به هم پیوستن و یکی شدن است.اتحاد ملی ، یعنی توافق آحاد مردم و نخبگان در زمینه روشهای مواجهه با مسائل و مشکلات و تعیین اولویتها،بدون توجه به مصالح حزبی و گروهی.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 38
خلاصه
داستان سیاوش
برگرفته از داستانهای
شاهنامه ی
فردوسی
عنوان:
خلاصه ای از داستان های زندگی مادر سیاوش و زندگی سودابه
تهیه کننده:
معصومه کشاورزی
دانشجوی ترم یک رشته زبان و ادبیات فارسی سال 1385
استاد راهنما:
نجم الدین تبیانی
منابع:
1- داستان سیاوش به اهتمام دکتر سید محمد دبیر سیاقی 2- خون سیاوش تنظیم و نگارش فرید جواهر کلام 3-فردوسی ، زن و تراژدی به کوشش ناصر حریری
داستان سیاوش : آغاز داستان
ز گفتار دهقان کنون داستان بپیوندم از گفته باستان
کهن گشته این داستانها ز من همی نوشود بر سر انجمن
اگر زندگانی بود دیرباز 1 بدین وین2 خرم بمانم دراز
چه گفت ابذرین موید3 پیشرو که هرگز نگردد کهن گشته نو
تو چندان که باشی سه نگوی باش خردمند باش و جهانجوی باش
چو رفتی سروکار با ایزدست اگر نیک با شدت کار ار بدست
نگرتا چه کاری همان بدروی سخن هر چه گویی همان بشنوی
درشتی ز کس نشود نرمگوی سخن تا توانی به آزرم4 گوی5
به گفتار دهقان کون بازگرد نگر تا چه گوید سراینده مرد
1- دیرباز: طولانی، دراز 2- وین: باغ (در اصل دین متن تصحیح قیاسی است)
3- موبد: دانشمند ایران 4- آزرم: شرم ، حیا
5- از بیت 3 تا اینجا فردوسی به زندگی خود اندرزگونه اشاره دارد.
- پیشگفتار
در شاهنامه انگیزة جنگ عمیق تر و انسانی تر است. در سراسر کتاب فردوسی بر سرزنی پیش نمی آمد مگر یک بار و آن زمانی است که چند تن از پهلوانان ایران در شکارگاه دختر سرگردانی را می بینند و هر یک از آنها می خواهد او را تصاحب کند. چون کار کشمکش بالا می گیرد سرانجام توافق می کنند که او را به نزد کاووس شاه ببرند این دختر همان کسی است که بعد مادر سیاوش می شود.
به طور کلی جهانبینی شاهنامه دفاع خوبی در برابر بدی است. این دفاع با دادن قربانی های بی شمار صورت می گیرد و از این رو پهلوانان شاهنامه که سلسله جنبان این نبرد هستند و به 3 دسته می شوند:
پهلوانان نیکوکار که عمر و سعادت خود را در خدمت خوبی می گذارند بعضی از آنان نمونة عالی انسانی و مبری از هر عیب هستند چون فریدون سیاوش و کیخسرو و بعضی دیگر خالی از ضعف و عیب نیستند. مثل رستم، گودرز، طوس و غیره...
پهلوانان بدکار، که وجود آنان سراپا از خبث و شرارت سرشته شده چون ضاک و سلم و تور و گرسیوز و در حد کمتری (افراسیاب و در بین زنان سودابه را می توان نام برد.)
پهلوانانی که آمیخته ای از خوبی و بدی اند. گاهی به جانب این گرایش دارند و گاهی به جانب آن چون کاووس در ایران و پیران در توران
آنچه بین این پهلوانان مشترک است وحدت و قدرت و قاطعیت است. همه زندگی خروشان و گرانبار دارند، چرا آنان که به راه نیکی می روند و چه آنان که به راه بدی همه با استواری، آگاهی این راه را می سپارند حتی در پستی قهرمانان نابکار استحکام مردانه است. همه زندگی را دوست دارند و از قوای خود بهرة کامل می گیرند مرگ را بزرگترین دشمن می شناسند اگر چه زندگی خود را در هر لحظه در معرض خطر روبرو شدن با آن قرار می دهند. نکته قابل توجه اینست که در دوران اساطیری و پهلوانی شاهنامه اکثر زنان نام آور خارجی هستند همسران پسران فریدون یمنی هستند سیندخت و رودابه کابلی هستند فرنگیس و منیژه و جریره و تهمینه و مادر سیاوش تورانی اند . و کتایون زن گشتاسب رومی است.
زنی که موجب بدنامی زنان شاهنامه شده سودابه است دربارة اوست که رستم به کاووس می گوید:
کسی کاو بود مهتر انجمن کف بهتر او را ز فرمان زن
سیاوش ز گفتار زن شد به باد خجسته زنی کاو ز مادر نزاد
و باز در اشاره به مثال سودابه است که راجع به زن گفته می شود:
زبان دیگر و دلش جای دیگر از او پای یابی که جوئی تو سر
و اما زن خوب در شاهنامه زیبایی بدن را با زیبایی روح و رعنائی را با آهستگی و شرم را با خواهش جمع دارد توصیف چنین زنی را از زبان شیرین بشنویم:
به سه چیز باشد زنان را بهی که باشد زیبایی تحت مهمی
یکی آنکه با شرم و با خواستست که جفتش بدوخانه آراستست
دگر آنکه فرخ پسر زاید اوی ز شوی خجسته بیفزاید اوی
سوم آنکه بالاورویش بود به پوشیدگی نیز مویش بود
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 2
خلاصه ای از داستان رومئو و ژولیت
"رومئو" جوانی نجیب زاده از خاندان" مونتاگو-Montague" به همراه دوستش" بن ولیو-"Benvolio ناشناخته به مهمانی خاندان "کاپولت- "Capulet می رود. این دو خاندان، دشمنی دیرینه ای با هم دارند تا جایی که کینه و خون ریزی را به جایی رسانده اند که شاه زاده¬ی شهر" ورنا-"Verona به آن ها هشدار داده است که سزای عاملان هر دعوایی مرگ خواهد بود.
در آن مهمانی چشمان رومئو ناگهان به ژولیت، دختر چهارده ساله ی کاپولت، می افتد و زیبایی راستین را در وجود او حس می کند و عشقی را که تا ساعاتی قبل از آن به دختری به نام" رزالین- Rosalin" داشته، به دست فراموشی می سپارد.
هر دو با نخستین نگاه عاشق می شوند. آن گاه که پاسی از شب می گذرد، رومئو به باغ کاپولت می رود، تا در کنار دریچه¬ی اتاق ژولیت، زیبایی او را پرستش کند. ژولیت را در بالکن می بیند که همانند خورشید از خاور بر آمده است. ژولیت با خود نجوا می کند و راز نهان را آشکار می کند و می گوید دریغا که رومئو از"مونتاگو" هاست، حال آن که خودش "کاپولت" است. آن ها از عشق خود با یک دیگر سخن می گویند و پیمان ازدواج می بندند. رومئو نزد "راهب لارنس- "Friar Lawrenceمی رود، تا ترتیب عقد و ازدواج را بدهد و آن ها پنهانی ازدواج می کنند.
"تیبالت"Tybalt-، پسر عموی ژولیت که در مهمانی رقص رومئو را شناخته، ولی به خاطر پافـشاری کاپولت پیر از جـدال پرهیز کـرده بود، روز بـعد با دیدن رومـئو در خیابان او را به ستیز فرا می خواند، با این همه رومئو هرگز خواستار جدال نیست . "مرکوتیو " Mercutio-دوست رومئو، ستیز را می پذیرد و سخت زخمی می شود. رومئو ناچار تیبالت را می کشد و در نتیجه به فرمان شاه زاده از ورونا به جایی دور دست تبعید می شود.
ژولیت به کمک پرستار از رومئو می خواهد تا پیش از ترک ورونا با او دیدار کند و این در حالی است که رومئو آماده¬ی خود کشی است. اما راهب لارنس او را دلداری می دهد که برای بخشش و بازگشت او کوشش خواهد کرد.
پدر و مادر ژولیت که از ازدواج او با رومئو ناآگاهند، پافشاری می کنند که هر چه زودتر ژولیت با "پاریس"Paris-، خویشاوند شاهزاده، ازدواج کند.
ژولیت با راهب لارنس مشورت می کند و طبق اندرز راهب، ژولیت باید معجونی که او را برای مدت چهل و دو ساعت مرده نشان می دهد، بنوشد. وی به ژولیت وعده می دهد که بی درنگ پس از این که مراسم سوگواری به پایان برسد، رومئو پنهانی او را از ورونا خواهد برد.
ژولیت معجون را می نوشد. راهب لارنس پیغامی برای رومئو می فرستد و از او می خواهد قبل از به هوش آمدن ژولیت خود را به گورستان برساند. با این همه، پیغام راهب لارنس به رومئو نمی رسد. خبر مرگ ژولیت در"مانتوا – "Mantuaبه رومئو می رسد و تصمیم می گیرد به همراه ژولیت خاک را به آغوش کشد. زمانی که او و نوکرش، گور ژولیت را می شکافند، پاریس ناگهان به آن ها یورش می برد و به دست رومئو کشته می شود.
رومئو بر جنازه ی ژولیت مویه می کند، او را در آغوش می گیرد و می بوسد و با نوشیدن زهری که به همراه آورده، جان می دهد. هنگامی که ژولیت به هوش می آید، راهب لارنس آمده تا گور او را بشکافد زیرا فهمیده که پیغامش به رومئو نرسیده است. ژولیت و راهب لارنس جنازه های رومئو و پاریس را می بینند. ژولیت از حادثه آگاه می شود و با بوسیدن رومئو و نوشیدن زهری که او نوشیده است، در پی آن بر می آید که جان خود را بگیرد. سرانجام با خنجر رومئو سینه¬ی خود را می درد و بر جنازه ی او جان می دهد.
دو خاندان کاپولت و مونتاگو از دشمنی دیرینه پشیمان می شوند و با اندوه و شرمساری دست از دشمنی بر می دارند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
خلاصه داستان رومئو و ژولیت - ویلیام شکسپیر
رومئو و ژولیت از دو تا خانوادهی کله گنده! بودن که از قدیمالایام با هم دشمنی داشتن و عمراً کنار نمیومدن با هم. هر وقت هم بین اینا درگیری میشد، کلی تلفات میداد.
رومئو عاشق یه دختری بود به اسم رزالین و خودش رو میکشت واسه دختره ولی رزالین اصلاً عین خیالش نبود و این موضوع خیلی رومئو رو اذیت میکرد. یه روز دوستجونِ رومئو برای اینکه یه کم تفریح کنن و حال رومئو بهتر بشه و انقدر به رزالین فکر نکنه، بهش خبر میده که خانوادهی فلانی - خانوادهی ژولیت اینا در واقع! البته اون موقع، رومئو نمیدونسته که اصولاً ژولیتی وجود داره - یه مهمونی بزرگ قراره برگزار کنن و کلی دختر خوشگل اونجا هست از جمله رزالین و اگه بیای با هم بریم، میتونی کلی رزالین رو دید بزنی. رومئو میگه نه، اونا من رو میشناسن. بعد اگه اونجا ببینن من رو که بدون دعوت اومدم به مهمونیشون، فکر میکنن قصدم مسخره کردنشون بوده، بعد دعوا راه میفته. ولش کن اصلاً. دوستجونش میگه خب میتونی ماسک بزنی. کسی نمیشناسدت، چیز غیر متداولی هم نیست. خلاصه انقدر اصرار میکنه تا رومئو از رو میره و قبول میکنه.
روز جشن، رومئو و دوستش میرن توی مراسم شرکت میکنن و کلی همه رو دید میزنن و اینا تا اینکه وسط مراسم بزن برقص، رومئو ژولیت رو میبینه و یک دل نه، صد دل عاشقش میشه. آخر سر طاقت نمیاره و میره جلو با ژولیت حرف میزنه و آمارش رو میگیره و می فهمه خانوادهش کین و اینا و تاااازه دوزاریش میفته که عاشق دختر خانوادهای شده که شدیداً دشمن خانوادهی خودش محسوب میشن ولی بازم از رو نمیره. (جزئیات مکالمات رو ننوشته بود توی یه وجب کتاب که!) وقتی رومئو داشته با ژولیت صحبت میکرده، یکی از اطرافیان صدا ش رو میشناسه و به پدر ژولیت خبر میده که رومئو بدون دعوت با یه ماسک روی صورتش اومده که مراسم ما رو مشخره کنه و بیاین سریعاً حالش رو بگیریم. پدر ژولیت برای اینکه مراسم به هم نخوره قبول نمیکنه و میگه الان نه، بذارش برای یک فرصت مناسب.
شب از دیوار باغ ژولیت اینا میره بالا و توی باغ میره و میره تا میرسه زیر پنجرهی اتاق ژولیت. همون موقع ژولیت میاد توی ایوون و شروع میکنه توی دلش بلند بلند با رومئو حرف زدن! و کلی به عشقش اعتراف میکنه و هی رومئو رو ناز میده و اینا. رومئو خان هم که توی تاریکی نشسته بود و همه رو گوش میکرد، یهویی میاد بیرون و شروع میکنه قربون صدقهی ژولیت رفتن و همون جا این دو نفر بر اساس شناخت عمیقی که از هم پیدا کرده بودن، به هم قول میدن که با هم ازدواج کنن و قرار میشه هر وقت ژولیت آمادگیش رو داشت، خبرش رو بده به رومئو. رومئو هم خوشحال و خندون میاد خونه. فردا صبح کلهی سحر، رومئو میره دنبال یکی از دوستانش که آدم مذهبیای بوده که جریان رو بهش بگه و ازش بخواد مراسم ازدواج رو براشون انجام بده. ژولیت هم یکی رو میفرسته که خبر بده آمادهس برای ازدواج. خلاصه مراسم انجام میشه و ژولیت بدو بدو برمیگرده خونه. همه چیز گل و بلبل بوده تا اینکه یه روز رومئو داشته برای خودش راه میرفته که میبینه دوستش با اون یارو! که توی مهمونی صدای رومئو رو شناخته درگیر شدن و کار به توهین و کتککاری و بزن بزن میکشه و دوست رومئو کشته میشه. تا اون زمان رومئو سعی میکرده مشکل رو مسالمتآمیز حل کنه ولی وقتی میبینه اینطوری شد، اون رو ش بالا میاد و میزنه طرف رو میکشه. بعد تازه فکر میکنه که این چه کاری بود آخه؟ روابط دو خانواده فقط بدتر میشه با این اتفاقها و دیگه اصلاً جرات نمیکنن ماجرای ازدواجشون رو علنی کنن. اون آقایی که مراسم ازدواج رو برای رومئو انجام داده بود، بهش میگه برو از ژولیت خداحافظی کن و یه مدت برو یه شهر دیگه، همون جا بمون تا آبا از آسیاب بیفته. بعد من خودم مارجای ازدواج شما رو به خانوادههاتون میگم. شاید این جریان باعث شه اینا دشمنی دیرینهشون رو کنار بذارن. شب رومئو دوباره از دیوار باغ میره بالا، از پنجره میره توی اتاق ژولیت، طی مراسمی ازش خداحافظی میکنه و صبح زود از همون راهی که اومده بود، میره بیرون و عازم سفر میشه. (مراسمش هم به کسی مربوط نیست!(
اوضاع تقریباً خوب بوده تا اینکه پدر ژولیت براش یک عدد همسر با شخصیت انتخاب میکنه و میگه فلان روز مراسم ازدواجه. خودت رو آماده کن. ژولیت هم داشته سکته میکرده که حالا چی کار کنه؟! کلی عذر و بهانه میاره که ما هنوز عزاداریم و از این حرفا ولی پدرش قبول نمیکنه. وقتی میبینه دیگه چارهای نداره، میره پیش دوست رومئو - که مراسم ازدواج رو انجام داده بود دیگه - و میگه به نظرت من چی کار کنم؟ اصلاً جرات ندارم که بگم قبلاً ازدواج کردهم.
دوست رومئو میگه اصلاً خودت رو ناراحت نکن. برو خونه و کاملاً ادای آدمای خوشحال رو دربیار و عادی رفتار کن. من یه دارو بهت میدم که باید شب قبل از عروسی بخوریش. این دارو باعث میشه ۴۲ ساعت - شایدم اشتباه چاپی بوده و اصلش ۲۴ ساعته! نمیدونم - بخوابی و بدنت سرد بشه کاملاً.
صبح وقتی میان دنبالت می بینندت که مُردی! و می برندت به مقبره ی خانوادگیتون. من به رومئو نامه مینویسم و ماجرا رو بهش میگم. اون میاد و از مقبره درت میاره. فقط نباید بترسی. مطمئن باش طوریت نمیشه. اگر هم قبل از اومدن رومئو توی مقبره بیدار شدی، نباید بترسی. چارهش همینه فقط.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
خلاصه زندگینامه رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الله العظمى خامنهای « دام ظله»
یک نفر را مثل آقاى خامنهای پیدا بکنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار، و بناى قلبى اش بر این باشد که به این ملت خدمت کند، پیدا نمى کنـید، ایشان را من سالهاى طولانى مى شناسم،.»
امام خمینى «قدس سره»
ازمیلاد تا مدرسه
رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنهای فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنهای ، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنهای مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند. رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.» امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شده ام ـ تا چهارـ پنج سالگى من ـ یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر دوران تحصیل ابتدایى را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» گذراندند.
● در حوزه علمیه
ایشان پس از آشنایی با جامعالمقدمات و صرف و نحو در دبیرستان وارد حوزه علمیه شدند و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواندند. درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».
ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواندند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کردند. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواندند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواندند و دوره مقدمات و سطح را به طور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساندند. پدرشان مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشتند. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.