لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
قسمت عمده ادبیات باستانی مصر ادبیات دینی است
داستانهای کوتاهی که در میان بقایای ادبیات مصری به دست ما رسیده، فراوان و بسیار متنوع است. در ضمن آنها قصه های شگفت انگیز اشباح و معجزات و قصه های ساختگی جذابی به نظر می رسد که، از لحاظ سبک نگاش و شباهت به حقیقت، از داستانهای پلیسی که در زمان حاضر مایه خرسندی خاطر سیاستمداران است، کمتر به نظر نمی رسد.
بیشتر آنچه از ادبیات مصری قدیم بر جای مانده به خط" مقدس" نوشته شده، و آنچه باقی مانده چندان فراوان نیست، و تنها از روی همین است که باید نسبت به ادبیات باستانی مصر حکم کنیم؛ البته در چنین حکمی تصادف کور سهم فراوانی خواهد داشت. شاید، با گذشت زمان، چنان شده است که اثر بزرگترین شاعران مصر از بین رفته و تنها آثار شاعران درباری به دست ما رسیده باشد. گور یکی از کارمندان دولتی بزرگ سلسله چهارم، صاحب قبر را به نام" منشی کتابخانه" معرفی کرده است؛ ما نمی دانیم که آیا آن کتابخانه براستی انباری از کتابها و آثار ادبی بوده، یا انبار پرگرد و غباری بوده است که اسناد و سجلات عمومی در آن نگاهداری می شده. قدیمترین چیزی که از ادبیات مصری مانده" متنهای اهرام" است، که عبارت است از موضوعات دینی که بر دیوارهای پنج هرم از هرمهای سلسله پنجم و ششم نقش شده. کتابخانه هایی به دست آمده است که تاریخ آنها به 2000 ق م می رسد؛ این کتابخانه ها عبارت از طومارهای پیچیده ای از پاپیروس است که در داخل کوزه های عنوان دار جای دارد و آنها را، مرتب، در طبقات مختلف کتابخانه چیده اند. از یکی از این کوزه ها، قدیمترین شکل قصه سندباد بحری به دست آمده، و اگر آن را صورت قدیمی قصه روبنسون- کروزوئه بنامیم شاید بیشتر به حقیقت نزدیک شده باشیم.
" داستان ناخدایی که کشتی او تکه پاره شده" قطعه ای از شرح حال ناخدایی است که خود وی نوشته و بسیار خوش تعبیر و باروح است. این ناخدای پیر، که با بیانی همانند دانته سخن می راند، می گوید:" چه اندازه مایه شادی است که آدمی چون از مصیبتی برهد، آنچه را بر وی گذشته حکایت کند." این ملاح در آغاز داستان چنین می گوید:
پاره ای از حوادث را، که هنگام رفتن به معادن شاهی بر من گذشت، برای تو نقل می کنم. در آن هنگام که بر کشتیی به طول 55 متر و عرض 18 متر قرار گرفتم، در آن 120 نفر از بهترین دیانوردان مصری قرار داشتند، آثار ظاهری آسمان و زمین را می توانستند بخوانند، و دلهای آنان سخت تر از دل شیر بود. طوفانها و گردبادها را، پیش از آنکه برسد پیش بینی می کردند.
گردبادی، در آن هنگام که در دریا بودیم، بر ما وزید... باد ما را پیش راند و چنان بود که گویی در برابر باد در حال پروازیم... موجی به بلندی 8 زراع برخاست... آنگاه کشتی شکست و هیچ یک از کسانی که در آن بودند نجات نیافتند. موج مرا به جزیره ای انداخت که سه روز به تنهایی در آن به سر بردم و جز قلب خویش یار و یاوری نداشتم. در زیر درختی می خوابیدم و سایه را در آغوش می گرفتم. پس از آن پای خود را دراز کردم تا ببینم چه چیز می توانم بیابم و در دهان بگذارم. پس درخت انجیر و انگور و انواع تره ظریف یافتم.. در آن، ماهی و مرغ هم بود، و هیچ چیز در آنجا نقصان نداشت... چون برای خود آتشزنه ای ساختم، با آن آتش افروختم و برای خدایان قربانی بریان کردم.
داستان دیگری آنچه را بر کارمندی به نام سینوحه گذشته نقل می کند. این شخص، پس از مرگ آمنمحت اول، از مصر گریخته در خاور نزدیک از شهری به شهری می رفت و، با وجود ثروت و نامی که به دست آورده بود، از دوری وطن رنج فراوان می برد. عاقبت آنچه را که به دست آورده بود رها کرد و به مصر بازگشت و در این بازگشت سختی فراوان دید. در این داستان چنین آمده است:
ای خدا، هر که هستی، که به من فرمان مسافرت داده ای، دوباره مرا به خانه( یعنی به فرعون) باز گردان. شاید به من اجازه می دهی تا جایی را ببینم که دل من در آن جای دارد. چه چیز برای من بزرگتر از آن است که جسد من آنجا به خاک سپرده شود که به دنیا چشم گشوده ام؟ به من مدد کن! امیدوارم که خیر به من برسد و خدا مرا رحمت کند.
سپس وی را در وطنش می بینیم که خسته و مانده و غبارآلود، پس از مسافرت طولانی در بیابان، بازگشته و بیم آن دارد که به واسطه طول مدت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
ادبیات آئینى
در بستر تاریخ عاشورا
به طور قطع تاکنون اشعار بسیارى درباره واقعه و حماسه کربلا شنیده اید. اشعارى که بیانگر حالات درونى شاعر و عکس العمل هاى او پیرامون این واقعه یا بیان حالات ائمه(ع) و بزرگان دین در آن حماسه است، در این اشعار گاه نازک خیالى و طبع روان به گونه اى جلوه مى کند که ماندگارى شعر در کتیبه روان ناگزیر مى شود اما گاه ضعف این اشعار به مذاق مخاطب خوش نمى آید، براى آسیب شناسى این نوع شعر کمتر آن را در مجموعه فرایندى قرار داده اند که بشود آن را بررسى تاریخى کرد، به این معنا که شعر عاشورایى که محور موضوعى آن واقعه و حماسه عاشورا در کربلاست باید زیر مجموعه جریانى کلى با نام متن مذهبى یا آیینى قرار گیرد تا بشود آن را به درستى بررسى یا گه گاه از نظر ادبى آسیب شناسى کرد، همان طور که مى دانیم ادب پارسى «انواع» ادبى متعددى دارد، یکى از این انواع ادبى «ادب غنایى» است که از زیر مجموعه هاى آن مى توان به «مرثیه» اشاره کرد. گرچه امروزه تعاریف معمولى ترى از «مرثیه» ارائه کرده اند. اما «مرثیه» یکى از انواع فرعى ادبى و بسیار مقوم است. در کتاب انواع ادبى دکتر شمیسا آمده است: «مرثیه از نظر ماهیت جزو ادب غنایى است، مرثیه در ادب فارسى سابقه اى کهن دارد و در نخستین دیوان شعر فارسى یعنى دیوان رودکى و امروز هم در آثار شاعران معاصر دیده مى شود. مرثیه یا در باره مرگ پادشاه و وزیر یا یکى از رجال علم و ادب است، مانند مرثیه فرضى در مرگ محمود غزنوى و یا مرثیه رودکى در مرگ ابوالحسن مرادى و شهید بلخى یا درباره فوت یکى از خویشاوندان مانند مراثى فردوسى، خاقانى و حافظ درباره مرگ پسر خود و مرثیه خاقانى درباره عم خود و یا درباره یکى از ائمه دین مانند مراثى محتشم کاشانى که از همه معروفتر ترکیب بند اوست. این قسمت اخیر که بیشتر در میان مردم رواج دارد معمولاً در مرثیه سردار شهیدان امام حسین(ع) است. مرثیه ممکن است به هر قالبى باشد. حال اگر با نگاهى علمى و آسیب شناسانه در پى این هستیم که این «نوع» ادبى به بالندگى بیشتر برسد، ناگزیریم آن را در چارچوبى علمى بررسى کنیم، چون سرانجام این بررسى نه تنها به نفع ادبیات عاشورایى خواهد بود بلکه به تمام زیرمجموعه هاى این نوع ادبى هم کمک خواهد کرد، چرا که در رابطه سینما، تئاتر با ادبیات همیشه این نکته مد نظر بوده که پژوهش ها و بررسى هاى این دو هنر در ادبیات متمرکز بوده است. در واقع اگر یک فیلم خوب از نظر متن و قابلیت هاى هنرى در زمینه هاى آیینى- مذهبى ساخته مى شود یا یک نمایش خوب، اگر به پایه دقیق و مستحکم ادبى آن توجه شود، متعاقب آن، اثر ساخته شده در خور توجه بیشترى خواهد بود. (در شعر و نثر آیینى فارسى)، حال با توجه به این مسأله به بررسى تاریخى – آ0سیب شناختى بخشى از این «نوع» ادبى مى پردازیم:
در سه قرن اول هجرى، دین حاکم در ایران اسلام بود و ادیان دیگر هم در ایران حضور داشتند، در این دوران فرقه هاى مذهبى اى چون قدریه،جبریه و معتزله پا گرفتند. کمى بعد از آن و زمان به قدرت رسیدن سامانیان، شاعرانى چون بوشکور بلخى، رودکى، دقیقى و حتى بخشى از شاهنامه فردوسى که به نام غزنویان در آمده است بخش هایى از آن مربوط به این دوره است، یعنى حدود سال هاى ۲۷۹ تا ۳۸۹ هجرى.
رودکى: دکتر اسماعیل حاکمى درباره مراثى او مى گوید: «شاعر ما در مرگ ابوالحسن مرادى - شاعر فارسى زبان تازى گوى - بانگ دریغا بر مى دارد و این دریغا یک لحظه از زندگى شهر بخاراست که مرگ چنان خواجه اى آن را غرق اندوه مى کند. جاى دیگر مرگ شهید- شاعر و حکیم بلخى- است و دیگرى مرگ دردناک فرزند محبوب و شاید زیبا و جوان ابوالفضل بلعمى است. البته حکیم ناصر خسرو در باره نوشتن زاهدانه توسط این شاعر روشن دل مى نویسد:
اشعار زهد و پند بسى گفتست
این تیره چشم شاعر روشن بین
اما چون اشعار زیادى از او به جا نمانده ممکن است بخشى از این اشعار از بین رفته باشد. در هر حال رودکى شاعر شیعى مذهب بوده و بعید است با توجه به این نکته که او مرثیه سراى چیره دستى است، شعرى در این زمینه سروده باشد اگر چه کسایى مروزى در باره او مى گوید:
از رودکى شنیدم سلطان شاعران
کاندر جهان به کسى مگر و جز به فاطمه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 14 صفحه
قسمتی از متن .doc :
ادبیات نمایشی
مجموعه آثاری است که موضوع آنها روی صحنۀ «تئاتر» نمایش داده میشود. تاریخ ادبیات نمایشی در ایران، در شکل مدوّن و مکتوب آن، از اواسط دوران قاجاریه آغاز میشود. تا پیش از نخستین آشنایی ایرانیان با «درام» غربی، انواعی از نمایشهای سنّتی، مانند تعزیه، میرنوروزی، نقّالی، پردهخوانی، خیمهشببازی، سیاهبازی و جز اینها رواج داشت. آشنایی اوّلیۀ ایرانیان با تئاتر غربی از طریق تماشای نمایش در تماشاخانههای شهرهای تفلیس، مسکو، لندن و پاریس بوده است، نه از طریق خواندن متون نمایشی. امّا آشنایی ایرانیان با نمایش، به معنی غربی آن، نخستینبار از طریق "میرزا صالح شیرازی" در سفر او به مسکو و در دوران فتحعلیشاه حاصل شد. از همین زمان بود که تماشاخانههایی، مانند تکیۀ دولت و تالار دارالفنون، به وجود آمد و نهضتی برای ترجمه و تألیف متون نمایشی آغاز شد. همین آشنایی با درام غربی رفتهرفته به ظهورِ شکل جدیدی از آفرینش ادبی، یعنی نمایشنامهنویسی، انجامید.
"میرزا فتحعلی آخوندزاده" و نمایشنامههای او که به زبان ترکی است، نقش به سزایی در ادبیات نمایشی ایران داشته است. او نمایش را وسیلهای برای تهذیب اخلاق و برشمردن معایب و مفاسد اجتماع میدانست، و همین اندیشۀ او بر درامنویسی بعد از او در دوران مشروطیت به تمامی سایه افکنده بود. "میرزا آقا تبریزی" را باید نخستین نمایشنامهنویس به زبان فارسی دانست که تأثیر فراوانی در رواج هنر تئاتر در زندگی اجتماعی مردم برجای نهاد. آخوندزاده و میرزا آقا تبریزی، در نمایشنامههای خود، برخلاف نمایشهای سنتی، به مسائل اجتماعی روز توجّه نشان میدادند.
همگام با نخستین کوششها در عرصۀ درامنویسی، نخستین ترجمههای آثار نمایشنامهنویسان اروپایی، به ویژه "مولیر" (1622-1673م) انتشار یافت.
نکتۀ مهم در ترجمههای این دوره، هماهنگ سازی این نمایشها با فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی بود، چنانکه غالب نامهای شخصیتهای نمایشنامهها در ترجمه به نامهای شخصیتهای نمایشنامهها در ترجمه به نامهای ایرانی – اسلامی برگردانده شده است. مسائلِ درون نمایش نیز به مسائل روز در ایران نزدیک شد. فعّالیتهای فرهنگی جدید، مانند گشایش مدارس، تألیف و ترجمۀ کتب، خاصّه انتشار روزنامهها و تشکیل انجمنهای ادبی، نقش مهمّی در فضای فرهنگی آن روزگار داشت. روزنامۀ "تیاتر"، متعلّق به میرزا رضاخانِ طباطبایی نایینی، از جملۀ این روزنامهها بود که به رغم عنوان خود، به مقولۀ تئاتر چندان توجّهی نداشت؛ تنها سعی میکرد که معایب و مفاسد جامعه را به زبان نمایش بیان کند.
پس از انقلاب مشروطیت، نویسندگان دیگری نیز به جرگۀ ادبیات نمایشی پیوستند که مهمترین آنان "مؤید الممالک فکری ارشاد" و "کمال الوزارۀ محمودی" بودند. جز این دو، "علی خان ظهیرالدوله" است که بانی انجمن اخوّت بود که تأثیر فراوانی در رواج هنر تئاتر در دوران مشروطیت داشت. برخی انجمنها در این دوران علاوه بر فعالیت سیاسی در زمینۀ تئاتر نیز فعّال بودند. از جمله آنها "کمدی ایران" بود که در سال 1334 ق تأسیس شد؛ و "امید ترقّی" در رشت.
ترجمۀ متون نمایشی در این دوران همچنان ادامه داشت، مترجمان به ترجمۀ متون نمایشی نویسندگان ترک زبان آذربایجان و عثمانی و قفقاز مانند نریمان نریماناف، جلیل محمّد قلیزاده، عُزیر حاجیبیکوف و سامیبیگ عثمانی، روی آوردند. دلیل عمدۀ ترجمۀ این آثار نخست همگرایی محتوای آن آثار با اندیشههای مشروطیت و سپس ارتباط میان مبارزان ایرانی و آذربایجان بود.
در کنار این آثار چند متن نمایشی در زمینۀ تاریخ، به ویژه تاریخ پیش از اسلام، دیده میشود، که رفتهرفته به خصوص در دوران پهلوی اوّل، به سبب رواج باستانگرایی اهمّیت یافت.
اگر انتقاد اجتماعی، گرایش به قانون و ستیز با استبداد، روح مسلّط ادبیات نمایشی در دورانِ ماقبل و مابعد مشروطه بود، باستانگرایی، وطنپرستی و تفاخر به گذشتۀ پرشکوه، ایدئولوژی مسلّط در سالهای سلطنت پهلوی اوّل بود. نمایشنامهنویسان این دوره، عموماً به احیای تاریخ باستانی ایران، یا بازآفرینی منظومههای عاشقانۀ ادب فارسی، مانند لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا، گراییدند.
در کنار نمایشهای تاریخی یا رمانتیک، نمایشهای کوتاهی، با مضامین اجتماعی، نیز اجرا میشد. امّا درونمایۀ این نمایشها، اگر چه انتقادی مینمود، ولی بیشتر اخلاقی و به دور از توجّه واقعگرایانه به مسائل اجتماعی بود. رئالیسم نخستین نمایشنامهنویسان جای خود را به رمانتیسم داده بود. اگر پیش از این، در قلمرو ترجمۀ ادبیات نمایشی اروپایی، آثار مولیر حکمفرما بود، اکنون نمایشنامههای شکسپیر(1564-1616م) بیشتر مورد توجّه بودند. مترجمان، پس از شکسپیر ، به رمانتیکهایی مانند شیلر (1759-1805م)، گوته (1749-1832م)، بومارشه (1732-1799م) و هوگو (1902-1885م) اقبال نشان میدادند.
فضای فرهنگی پس از شهریور 1320ش از سلطۀ ایدئولوژی باستانگرایی خارج شد و سانسور رضاخانی از میان رفت. امّا به هر حال تأثیر آن در ضعف نمایشهای این دوران مشهود بود، به گونهای که طی نزدیک به هفده سال، کمتر نمایشنامۀ مهمی مجال بروز یافت. آنچه در نمایشهای این دوران بیش از هر چیز جلب توجّه میکند آرایههای ظاهری، مانند رقص و آواز است. از همینجاست که اصطلاح «تئاتر لالهزاری»، به معنی تئاتر مردم پسند ارزان مایه، وارد ادبیات نمایش ایران شد. تئاتر لالهزاری همان سنّت نمایشهای "سید علی نصر" و همگنانش را ادامه میداد و در عین حال از برخی جذّابیتهای نمایش تختحوضی و موزیکالهای ترکی نیز بهره میگرفت. این گونه نمایشها، بیش از متن، بر اجرا متّکی بود و این یکی از دلایل گم شدن متون آنهاست.
در هر حال، فاصلۀ سالهای 1310ش تا اواخر سالهای 1330ش را باید دوران فترت ادبیات نمایشی دانست. طی این سالها تئاتر با بحران روبهرو بود. تقلید از آثار مولیر، و دیگر آثار نمایشنامهنویسان خارجی، اُپرتهای نیمه موزیکال و درامهای سطحی، دیگر جذّابیت خود را برای تماشاگر از دست داده بود.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 20 صفحه
قسمتی از متن .doc :
ادبیات زنانه و مردانه
زن رنجکشیده و کهن الگوها در دهه هاى اخیر شاهد به چالش کشیده شدن تصویر زن ازسوى حامیان برابرى بوده ایم، گاهى مناقشات دراین زمینه بالاگرفته و توجه مطبوعات را نیز جلب کرده است. مقالات و حتى کتابهایى در باب نسوان به مثابه گروهى رنج کشیده یا دردناک بودن زنانگى نوشته شده و زوایاى گونه گونى عزیمت گاه مباحثى با محوریت زن شدند. از آنجا که متون کهن ـ چه تاریخى، چه تربیتى و چه ادبى ـ شاهد سلوک زن درتاریخ بوده اند به عنوان سندهایى خاموش موردتوجه قرارگرفتند. ارواح نویسندگان اینجا و آنجا درمصاحبه هاى بلند و کوتاه احضارشده و تأدیب کشتند. درکتابى (تاریخ مذکر) خواندم تنها زن ایرانى که درمتون فارسى حضور فعال دارد مادر حسنک است که البته او هم درنهایت جگرآور بودن به گریه نکردن اکتفامى کند. اما آیا به راستى راه دیگرى براى تحقیق نمانده است؟ درنگاه اول، اغلب کتابها ناامیدکننده اند اما پایگاههاى مقاومت نیز دیده مى شوند. مثلاً مولوى [بین شعرا] مردانى را که عاشق همسر خود نیستند ناقص مى داند و ابن عربى [بین عرفا] زن را قابل و حق را فاعل مى پندارد، آنگاه نتیجه مى گیرد که او پذیراى صور حق است. به تاریخ دور و کهن الگوها که دقیق مى شوم نمى توانم جلوى تعجب خودم را بگیرم. گذشته از مادر ـ خدابودن مادر بودا در شرق و مریم مقدس درغرب، در فرهنگ ما حضرت فاطمه (س) علت خلقت معرفى شده و حضرت على (ع) مى فرمایند: وقتى حضرت رسول(ص) درباره مقام و حق زن در برابر مرد مى گفتند احساس کردم که مى خواهند بگویند هیچ مردى حق اف گفتن به زن خود را ندارد. در دوره اشکانى حق مالکیت، سهم ارث و حق شکایت به دادگاه از بدرفتارى شوهر داشتند، کوروش برخلاف سنن و تحت تأثیر آتوسا، پسرکوچکتر خودش «خشایار» را به ولیعهدى برمى گزیند، گردآفرید، فرنگیس و گردویه جنگ آور و فرمانده بودند و هما، دینک، پوراندخت و آزرمیدخت به پادشاهى رسیدند. درآیین مزدایى سه تن از گروه فرشتگان یا ایزدان جاودانى زن اند. تا به حال به شاهنامه فکرکرده اید، بیشتر پیشنهادهاى ازدواج ازسوى دختران است. اما آیا عملاً همه چیز به همین خوشى بوده است؟ این عنصرالمعالى نیست که در قابوسنامه تردید مى کند آیا دختران باید آموزش ببینند؟ آیا نظامى نمى گوید: «آیا نمى بینى که ریحان را چون تروتازه باشد ببویند و چون به پژمردگى دگرگون حال شود در [پلیدى جاى] افکنند» و به این ترتیب زن همچون محصولى مصرف شدنى بررسى مى شود. جمله هاى ضدونقیضى که نوشته ام وقتى بحرانى تر مى شوند که به یاد بیاوریم زبان فارسى ماهیتى خنثى دارد، به عنوان مثال ما در اشاره به زن و مرد فقط مى گوییم «او» اما در دیگر زبانها مجبور به روشن کردن جنسیت «مورداشاره پذیر» هستیم. آیا ما سنتى زن ستیز را پشت سر نهاده ایم؟ براى پاسخ به این پرسش نمى توان به یک نگاه ایدئولوژیک متکى بود چرا که ویژگى تقلیل دهنده ایدئولوژى بنا به آنچه مشهور است تولیدکننده نوعى آگاهى کاذب است در حالى که ما به سازوکارى فرارونده وفراگیر نیازمندیم. < گفتمان چرخش دکارت به سمت انسان و اصالت بخشیدن به سوژه از مهمترین وقایع تاریخ فلسفه است. او مى اندیشید، پس بود. وجود سوژه در ادبیات فلسفى دکارت وابسته است به توانایى اش به اینکه خود را یگانه و مستقل، متمایز از دیگران بداند و چیزى که فوکو با آن مخالفت کرد همین سوژه خودمختار بود. سوژه درنگاه فوکو درموقعیت شدن است و نه درحالت بودن، بحرانى که از آن یادمى شود به خاطر جابه جایى افراد در سوژه هاى مختلف است آنها گاهى به نقشهاى ناخواسته پرت مى شوند و گاهى فعالانه به فاعلیت در سوژه مشخصى مى پردازند. از یک طرف آدمى نمى تواند به کمدهاى شخصى خود پناه ببرد [همه مى دانیم که هیچ کمدى آشپزخانه ندارد] و ازسوى دیگر مجبور است منبع این فشارهاى خارجى را تحلیل کند. به این ترتیب پاى گفتمان به بازى «آگاهى» بازمى شود.هرچه را که دلالت مند است یا معنى دارد مى توان بخشى از گفتمان به حساب آورد. درواقع آن مجموعه ساده اى از پاره گفتارهایى است که واجد معنا، نیرو و تأثیر در یک ساخت اجتماعى است. به این صورت مى توان زمینه اى که پاره گفتارها را گرد مى آورد به نوعى گفتمان دانست. گفتمانها هم فهم ما از واقعیت، هم تصورى را که از هویت خودمان داریم را شکل مى دهند. با این حال ثابت نیستند، بلکه پایگاه تعارضى دائمى برسرمعنا هستند. فوکو گفتمان را نه به مثابه مجموعه اى از نشانه ها یا قطعه اى از متن بلکه «رویه ها»یى مى داند که به گونه اى نظام مند موضوعات و ابژه هایى را که درباره شان سخن مى گوییم شکل مى دهند. مسأله مهم از نظر او پرداختن به نحوه چانه زنى در روابط قدرت است [چرا که گفتمان تولید کننده حقیقت و قدرت است] او بر این گمان نیست که در یک رابطه نهادى شده، طرف قوى در واقع از قدرت بلا منازع برخوردار است ومى گوید:«هر جا قدرت هست مقاومت نیز هست» این مفهوم از مقاومت همیشه حاضر ، از نظر بیشتر فمنیست ها(در غرب) در دور کردن نظریه از پرداختن به الگوهاى سلطه مبتنى بر ظالم ـ مظلوم که در اندیشه فمنیستى اولیه رایج بود یارى رسانده است. < بار دیگر گذشته و متون عبور از زندگى قبیله اى و نظام اجتماعى مبتنى بر کشاورزى رفته رفته به انسجام جمعیتها ونهایتاً ایجاد سرزمین و استقرار حکومت انجامید. ثروتها اندوخته شد و نزاع شکل سیستماتیک گرفت بنابراین قهرمانها سر بر آوردند. وجود طبقات و نیاز به تقسیم کار انسانهایى را که با شکلى مشخص آفرید که یا براى دفاع و یا براى حمله گسیل مى شدند و به خاطر اهمیتى که داشتند از نفوذ خوبى برخوردار بودند. مى توان گفت موازى با آن(نه به شکلى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
صادق هدایت و ادبیات جدید فارسی
مطلب با گذار به دوره بعدی زندگی مرحوم هدایت پی گرفته می شودعنوان مطلب « آثار دوره جوانی » است :
(( هدایت نوشتن را از همان مدرسه آغاز کرد و در آن زمان دو جزوه منتشر کرد ، " رباعیات خیام " و " انسان و حیوان " که هر دو شناختی از تصورات و حالات آن هنگام او به دست می دهد که چشم پوشی از آن ممکن نیست و منبعی ارزشمند برای فهمیدن زندگی و کارهای بعدی اوست . ))
در مورد فعالیت مرحوم هدایت در مدرسه می توان به طور مثال به انتشار روزنامه دیواری « ندای اموات » در مدرسه ی دارالفنون اشاره کرد .
دکتر کاتوزیان در ادامه به تحلیل دو جزوه ی " رباعیات خیام " و " انسان و حیوان " می پردازند :
(( او رباعیات خیام را در سال ۱۳۰۲ و در هجده سالگی منتشر ساخت .
مقدمه ی این اثر نشان رشد فکری و روانی اوست و آگاهی گسترده اشاز منابع فارسی و عربی ، همچنین آشنایی او با منابع و افکار فرنگیرا ( شاید تا حدی عمدا ) به نمایش می گذارد . این اثر از جمیع جهات اثری چشمگیر است ، زیرا یک محقق با تجربه آن عصر هم نمی توانست شرح بهتری از زندگی و افکار خیام در همین مقیاس ارائه دهد .
راستی هم ، به لحاظ روش شناسی محکم تر و به لحاظ تحلیلی منزه تر از بسیاری از کارهای تحقیقی عاصر اوست . به راحتی می توان دریافت که آنچه از حقیقت در آن است نو نیست و آنچه نو در آن است عمدتا حقیقت ندارد . با این وصف ، آنچه نو و عمدتا دور از حقیقت است در ارتباط با شکل گیری دید هدایت از زندگی و مرگ فوق العاده راهگشا ست . ))
ایشان سپس به تفسیر رساله ی رباعیات خیام می پردازند و خواننده را با پایه هایی که این نوشته بر آن استوار است آشنا می کنند . به آن لحظاتی اشاره می کنند که :
(( درست از این نقطه است که خیام به تدریج به پس زمینه رانده می شود و افکار و حالات خود هدایت در لباس تفسیری از خیام روی صحنه می آید و حتی کمی جلوتر ، هدایت جوان با تمام نیرو جای خیام
را می گیرد . ))
ایشان در پایان به این نکته ی مهم اشاره می کنند که مرحوم هدایت در این رساله :
(( نکات غریبی در باره روحیه مغموم ، میل به افسردگی او ،خشم و ناامیدی از ظلم و « ریا کاری اطرافی های او » « لا ابالی بودنش نسبت به زندگی و زندگان » و « رنج هایی » که پیوسته آزارش می داد ، می گوید که بیشتر ما را از ساخت فکری و روانی هدایت جوان آگاه می کنند تا خیام و همین اشارت اولیه اما واضح ، در باره ی شخصیت کلی هدایت جای چندانی برای نظریه پردازی در باب علل اصلی اندیشه ها و حالات او در دوره های بعدی زندگی باقی نمی گذارد . زیرا همانطور که می بینیم ، حتی خیام را نیز نمی توان عامل موثر اصلی در شکلدادن به اندیشه های او به شمار آورد .
این خود هدایت است که از همان هجده سالگی می کوشد تا شخصیت خود ، افکار ، ترس ها ، رنج ها و ماتم زدگی هایش را درلباس تفسیری از خیام ابراز کند . ))
دکتر کاتوزیان با این جملات تفسیر خود را درباره ی رساله ی خیام به پایان برده و تحلیل رساله ی " انسان و حیوان " را آغاز می کنند :
(( رساله ی " انسان و حیوان " به مراتب طولانی تر است . می توان آن را پیش نویسی برای یک کار گسترده تر درباره ی گیاهخواری دانست که او پنج سال بعد در اروپا منتشر ساخت . اما دامنه ی موضوع به مراتب وسیع تر از رساله ی قبلی است و بی پروایی در طرح اندیشه ها و تازگی آنها شناخت روشن تری از ارزش ها و احساسات مولف جوان را میسر می سازد . صراحت زبان و دیدگاه این اثر ٬ خاص نویسنده ای جوان است ـ برخوردار از نیروی جوانی ـ که هنوز به هنر ظرافت و پیچیدگی استدلال تسلط نیافته است . قسمت اعظم آنچه که در این مقاله می گوید عریان و به راحتی قابل فهم است . جزوه از چهار بخش الف تا د تشکیل شده است و عناوین فرعی ندارد . بخش الف مساله ی فرق های اساسی مابین انسان و حیوان را عنوان می کند . ساختمان جسمانی انسان شبیه به پستانداران عالی است . اختلاف دانشمندان بر سر فرق های بین " روح " ( که منظور مولف از آن ذهن است ) و هوش انسان از یک سوء و روح و هوش حیوانات از سوی دیگر ٬ یا در درجه است یا در نوع . اگر انسان در نزد فلاسفه ٬ ماوراءالطبیعیون و الهیون اهمیت فوق العاده دارد ٬ در نزد علمای علوم طبیعی جز حیوانی که از حیث ساختمان اعضا از بقیه نسبتا تحول یافته تر است ٬ چیز دیگری نیست . علوم طبیعی جدید نشان داده است که انسان و حیوان هر دو در اصل فقط از یک سلول به وجود آمده اند . دکارت " که خیلی متعصب به مقام انسان بوده از روی نخوت حیوان را ماشین متحرک فرض می کند و این یک اشتباه پوزش ناپذیری است ٬ چون همین سهو باعث شد که در گذشته و حال با حیوان به طرز ظالمانه رفتار کنند . " روح چیست غیر از اراده و هوش که در انسان تصادفا عقلی است و در حیوان فطری و طبیعی ؟ " غیر ممکن است منکر اراده ی حیوانات شویم " زیرا این موضوع را می توان ٬ برای مثال در ببری دید