لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
ولایت مطلقه
معنای ولایت مطلقه
باید این را دانست که از دیدگاه نظریة سیاسی شیعه اعمال ولایت به عالمان دینی به استناد اذنی است که امامان به آنها داده اند .
به طور کلی ما قائل به نیابت عام یا ولایت مطلقه شده ایم یعنی همانطور که امام معصوم – مطابق ادله بعد از پیامبر از مرجعیت دینی برخوردار است و صاحب ولایت می باشد عالمان دینی نیز از همین میزان اختیار برخوردار هستند . اگر ولایت عالمان را محدود و یا مقید به امور خاص یا در حوزه خاص مانند قضاوت نماییم قائل به نیابت محدود و یا ولایت قصیده شده ایم که اینگونه نیست.
چنانچه در کتاب ولایت مطلقه امام خمینی بر این عقیده است که این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم بیشتر از حضرت امیر (ع) یا اختیارات حکومتی حضرت امیر بیش از فقیر است باطل و غلط می باشد ... مثلاً یکی از اموری که فقیه متصدی ولایت آن است اجرای حدود می باشد که می بایست حد خدا را جاری کند چه رسول باشد چه حضرت امیرالمومنین یا نماینده و قاضی آن حضرت در بصره و کوفه یا فقیه عصر .
محدوده اصلی ولایت مطلقه قانون اسلام و اهداف دین است و اراده مطلقه با پذیرش احکام دین کاملاً سازگار است و مطابق با مصالح مردم قدم بر می دارد و در واقع از همین جا است که ولایت فقیه از شیوه استبداد فاصله می گیرد و منظور از رعایت مصالح ، مصالح جامعه است یعنی هر جا موزه عمومی و مصالح مربوطه به آن در جهت انجام اقدامی بود ولی فقیه عمل می کند بنابراین مصالحی که در حوزة زندگی خصوصی افراد قرار می گیرد تحت ولایت مطلقه فقیه نیست چنانچه امام خمینی نیز در کتاب البیع اشاره کرده اند که اگر چنین ولایتی در امور خصوصی برای معصومین باشد . چنین ولایتی برای فقیه ثابت نمی باشد .
این امر نباید پوشیده بماند که مصلحت سنجی های حکومت اسلامی چون در حیطة تفکر اسلامی و حاکمیت دینی و امت اسلامی تعریف می شود لذا از آنچه تحت عنوان مصلحت در نظامهای لائیک می باشد متفاوت است و گاهی در نظام اسلامی مصالح عمومی آنچنان دارای اهمیت می شود که اگر از آن غفلت به عمل آید موجب شکست اسلام می گردد .
باید این نکته را بدانیم که ولایتی را که رسول اکرم و بعد از ایشان مقام ائمه داشتند به دلیل صلاحیت هایی بود که در شخص ایشان وجود داشت و از اموری نیست که با جعل و اعتبار به دیگری منتقل شود . ولایت فقها صرفاً یک عنوان حقوقی است و وظیفه است و این ولایت مطلقه در مورد آنها یعنی حکومت و اجرای قوانین شرع و اداره کشور و با ولایت مطلقه در فرهنگ عزه فرق دارد .
پیشینة نظریه ولایت مطلقة فقیه
نظریه ولایت فقیه نظریه ای است که در منابع دینی و در میان عالمان از سالها پیش مطرح شده است و حتی عده ای بر آن اجماع و اتفاق کرده اند از آن جمله محقق که فقیه عادل صاحب صلاحیت فتوا را که اصطلاحاً مجتهد گویند در زمان غیبت امام زمان نایب دانسته است . یا ملا احمد نراقی بر اینع قیده است که هر آنچه پیامبر و امامان بر آن ولایت دارند فقیه نیز بر آن ولایت دارد و این مطلب از مسلمات است .
و یا میر فتاح صراعی در کتاب عناوین ولایت مطلقه را از مسائل مورد اتفاق علمای شیعه دانسته است و همچنین شیخ محمد حسن نجفی در کتاب جواهر الکلام گفته است فقیه دارای عموم ولایت است . و نیز سید محمد بحر العلوم مساله وجوب رجوع به فقیه را اتفاقی دانسته و به ضرورت عقلی و نقلی عموم ولایت را پذیرفته اند .
به این ترتیب حتی اگر دعوی اجماع بر این مساله برای برخی مشکل باشد باید بدانند که ولایت فقیه از احکام مشهور است .
خاستگاه نظریة ولایت مطلقه
تا زمانی که ولایت مطلقه از حالت کلی خارج نشده است من توان ولایت را به صروت مطلقه آن ثابت کرد به طوریکه محقق که عقیده دارد که فقیهی که دارای صلاحیت است از سوی امامان منصوب می شود و امام با جملة فانی معلبته حاکماً به او نیابت داده است . به غیر از این روایات برای پذیرش امتیاز مطلق می بایست ابتدا حکومت را پذیرفت و ولایت مطلقه در واقع رعایت مصالح مردم برای سرپرستی و حکومت جامعه است فقیه شیعه مقدس اردبیلی بر این عقیده است که :
برای اداره جامعه باید فقیه حاکم مطلق باشد و هر آنچه جزء اختیار معصومین بوده است در اختیار او نیز باشد در غیر این صورت امور اجتماع و مردم با مشکل مواجه می شود که این موردپسند عقل و شرع نیست .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
حاکمیت ولایت فقیه در اسلام
کتاب: انقلاب اسلامى در مقایسه با انقلابهاى فرانسه و روسیه، ص 183
نویسنده: دکتر منوچهر محمدى
علیرغم مجاهدت و تلاشهایى که مردانى چون سید جمال الدین اسدآبادى، نائینى، نورى، مدرس، کاشانى، و فداییان اسلام به رهبرى نواب صفوى انجام دادهاند و اگر چه در تحقق بسیارى از اهداف ملى نقش اساسى داشتند، موفق نشدند اسلام را به عنوان ایدئولوژى انقلاب در باور تودههاى وسیع و على الخصوص انقلابیون جوان جاى دهند.تا اینکه از سال 1341 امام خمینى رهبر انقلاب اسلامى با شناخت دقیق مشکلات مذکور قدم به قدم در جهت از میان بردن موانع مزبور گام برداشته و موفق شدند با توهمات موجود در اذهان مردم و طرح اسلام با شیوه جدید آن را به عنوان مطلوبترین ایدئولوژى انقلاب در جامعه مطرح نمایند. ابتدا به عنوان مرجع تقلید شیعیان، تقیه را حرام کرده و اظهار حقایق را واجب دانستند (و لو بلغ ما بلغ) . (1)
بدین وسیله و از طریق صدور فتواى تاریخى مزبور این مشکل را برطرف کردند.امام همچنین با عنوان مرجع بزرگ و تامه تقلید و محور اصلى حوزه علمیه قم، با به دست گرفتن پرچم مبارزه و حمله به سیستم سیاسى حاکم، موضوع انفکاک دین از سیاست را عملا به عنوان امرى باطل و نادرستبه اثبات رساندند.
به دنبال آن در فرصتى که در دوران تبعید در نجف اشرف حاصل گردید با طرح حکومت اسلامى و اصل ولایت فقیه، تحولى اساسى، در نگرش به اسلام به عنوان یک ایدئولوژى پویا و قابل پیاده شدن در عصر حاضر، به وجود آوردند.در ارائه ایدئولوژى انقلاب ابتدا مىبایستحاکمیت موجود را نفى و طرد نمود، ارزشهاى مسلط بر نظام را به زیر سؤال کشید و این کارى بود که ابتدا رهبر انقلاب به عنوان ایدئولوگ انجام داد، در شرایطى که سالهاى متمادى تبلیغ شده بود که سلطان سایه خدا و اطاعت از سلطان اطاعت از خداست و یا اینکه سلطنت ودیعه و موهبتى الهى است.رهبر انقلاب با نفى همه این ارزشها چنین مىگوید:
«این مواد قانون اساسى و متمم آنکه مربوط به سلطنت و ولایتعهدى و امثال آن است کجا از اسلام است؟ اینها همه ضد اسلامى است، ناقض طرز حکومت و احکام اسلام است.سلطنت و ولایتعهدى همان است که اسلام بر آن خط بطلان کشید و بساط آن را در صدر اسلام در ایران و روم شرقى و مصر و یمن برانداخته است.رسول اکرم (ص) در مکاتیب مبارکش که به امپراطورى روم شرقى (هراکلیوس اول) و شاهنشاه ایران نوشته آنها را دعوت کرده که از طرز حکومتشاهنشاهى و امپراطورى دستبردارند، از اینکه بندگان خدا را وادار به پرستش و اطاعت مطلقه خود کنند، و بگذارند مردم خداى یگانه و بىشریک را که سلطان حقیقى است، بپرستند.سلطنت و ولایتعهدى همان طرز حکومتشوم و باطلى است که حضرت سیدالشهداء (ع) براى جلوگیرى از برقرارى آن قیام فرمود و شهید شد. (2)
با طرح این موضوع براى اولین بار رهبر انقلاب ارزشى را، که نه تنها سالیان دراز تبلیغ و به مردم تلقین شده بود بلکه جزء اصلى قانون اساسى (3) شناخته شده بود، باطل و ضد ارزش اعلام مىنماید.
وظیفه بعدى ایدئولوگ انقلاب این است که جامعه کمال مطلوب را نه تنها ترسیم نماید بلکه شیوه عملى رسیدن به آن را هم نشان دهد.براى معتقدین به اسلام که اکثریت قریب به اتفاق جامعه را تشکیل مىدادند. این امر پذیرفته شده بود که حکومت اسلامى به طریقى که زمان رسول اکرم (ص) پیاده و اجرا شده بود مىتواند به عنوان حکومت کمال مطلوب تلقى شود و الگو و نمونه حکومت آینده قرار گیرد.اما نکته مهم این بود که بعد از چهارده قرن و با توجه به پیچیدگیهاى جامعه امروزى چگونه و توسط چه اشخاصى مىتوان چنین جامعهاى را تشکیل داد.از طرف دیگر عده زیادى با اعتقاد به این امر که دنیا باید پر از فساد و ظلم و جور شود تا مهدى موعود (ع) ظهور نموده و دنیا را پر از عدل و داد کرده و حکومت اسلامى را تشکیل دهد، مطلقا امکان تشکیل چنین حکومتى را در زمان غیبت منتفى دانسته و تلاش براى چنین حرکتى را ضد ارزش مىدانستند.
در چنین شرایطى رهبر انقلاب با ارائه اصل ولایت فقیه و به زبانى ساده و در عین حال مستند به آیات قرآنى، اخبار، و احادیث ثابت مىنمایند که احکام خدا تعطیل بردار نیست و در هیچ شرایطى حتى در عصر غیبت کبرى نمىتوان از اجراى احکام الهى سر باز زد و این مسئولیتبر دوش فقها مىباشد.
امام خطاب به طلاب و در این رابطه اظهار مىدارند که «شما در صورتى خلفاى اسلام هستید که اسلام را به مردم بیاموزید و نگویید بگذار تا امام زمان (ع) بیاید.شما نماز را هیچ وقت مىگذارید تا وقتى امام زمان (ع) آمد، بخوانید که حفظ اسلام واجبتر از نماز است.منطق حاکم خمین را نداشته باشید که مىگفت: باید معاصى را رواج داد تا امام زمان (ع) بیاید.اگر معصیت رواج پیدا نکند، حضرت ظهور نمىکند» . (4)
براى اداره جامعه اسلامى دو شرط اساسى براى حاکم لازم است: اول اینکه آگاهى جامع و کامل به احکام خدا داشته باشد و دوم اینکه در اجراى احکام مزبور راه عدالت را در پیش گیرد و به عبارت دیگر فقیه عادل به عنوان جانشین رسول خدا و ائمه اظهار وظیفه اداره جامعه اسلامى و اجراى احکام آن را داشته و اطاعت از وى به عنوان ولى امر همچون اطاعت از رسول خدا واجب الاتباع است.
در مورد حاکم و ولى امر در نظام اسلامى آراى مردم تنها نقش فعلیت و به مرحله اجرا درآوردن اصل ولایت فقیه را دارد، بدین معنى که ولایت امر مقامى است که از طرف خداوند به او داده شده است و ثبوت آن مشروط به آراى عمومى نیست، اگر چه مردم هم او را به رهبرى زعامت نپذیرند ولى عینیت و فعلیت ولایت در گرو آرا و پذیرش عمومى مردم است.و از طرف دیگر در مورد فقیه ممکن استبیش از یک نفر شرایط و اوصاف ولایت را دارا باشد یعنى چند فقیه عادل و بصیر و آگاه در جامعه داشته باشیم که خواه ناخواه باید یک نفر از آنها عهدهدار زعامت و رهبرى شود.بدیهى استیکى از راههاى عملى براى تحقق ولایت و رهبرى آن فرد از بین چند نفر راى اکثریت است که قهرا پس از انقلاب و قیام آن فرد به مسئولیتهاى ناشى از امامت و ولایت از عهده دیگران ساقط مىگردد. (5)
پىنوشتها: . صحیفه نور، جلد اول، ص 40. . امام خمینى، «ولایت فقیه» انتشارات، ناس، صص 11- 10. . اصل 25 متمم قانون اساسى سابق ایران.
4. امام خمینى، «ولایت فقیه» ص 75.
5. طاهرى خرمآبادى، «ولایت فقیه یا حاکمیت ملت» ، ص 86.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
مزد رسالتم مودّت و دوستی با نزدیکان من است.
...بگو: از شما بر این رسالت مزدی، جز محبت خویشاوندانم، نمی طلبم... شوری: 33
همة مفسران شیعه و بزرگانی از اهل سنت معتقدند که منظور از ذوی القُربی نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله است. نکتة قابل توجه این که قرآن مجید در سورة شعراء و در پنج آیه (109 و 127 و 145 و 164 و 180) از قول حضرت نوح و هود و صالح و لوط و شعیب علیهم السلام نقل می کند که ما هیچ اجر و پاداشی از شما نمی خواهیم؛ اجر و پاداش ما بر پروردگار عالمیان است؛ اما در آیة مورد بحث پیامبر گویا اجر و پاداشی برای خود مشخص کرده اند؛ و آن علاقة شدید به خویشاوندان اوست؛ و در آیة 57 سورة فرقان می فرماید: اجر و پاداش من گزینش راه خدا و حرکت در آن مسیر است.
از جمع این آیات می توان نتیجه گرفت که پیامبر اسلام نیز، مانند سایر پیامبران الهی، اجر و پاداشی برای شخص خود از مردم نخواسته است؛ بلکه مودت، یعنی محبت شدید به ذوی القربای او، راهی به سوی خدا و لطفی دیگر به امت است؛ و این مودّت آنان را به منشأ عصمت و ولایت و امامت، که ذات مقدس احدیت است، هداست می کند.
به امامت سوگند/ نسزد شعر پر از مدح و ثنا/ ریختن پای امام/ و ندانستن و پی نابردن/ راه کو، چاه کدام؟/ بلکه بایست که راهش را رفت/ سخنش را بشنفت/ هدف زندگی اش را باید/ بهر این مردم گفت.-جواد محدثی.
ولایت پذیری و دوستی اهل بیت به سود شماست
بگو هر مزدی که از شما خواسته ام [که دوستی خاندانم باشد] به سود خود شماست. پاداش من جز بر عهدة خدا نیست...
اهل بیت علیهم السلام برای دوستان و محبان حقیقی در دنیا الگوهای عملی و عینی انسان کامل اند و آنان را از سرگردانی و حیرت در ادای تکلیف در عرصه های مختلف زندگی نجات می دهند و به نوعی آنان را به آرامش می رسانند؛ و دوستی و ولایت آنان در عالم قبر و برزخ و قیامت سودمند است. زمخشری و فخر رازی و قرطبی، سه تن از مفسران طراز اول اهل سنت، در تفاسیر خود در ذیل این آیة شریف حدیثی از رسول خدا در ذکر آثار و فواید محبت اهل بیت در بعد از مرگ نقل کرده اند. حدیث به این شرح است: «هرکس با محبت آل محمد (ص) بمیرد شهید از دنیا رفته است... بخشوده است، با توبه از دنیا رفته است، مؤمن کامل الایمان از دنیا رفته است، فرشتة مرگ او را بشارت به بهشت می دهد و نکیر و منکر نیز به او بشارت می دهند، او را با احترام به سوی بهشت می برند، هم چنان که عروسی را به خانة داماد می برند، د قبرِ او دو در به سوی بهشت گشوده می شود، قبر او را فرشتگانِ رحمت زیارت می کنند، بر سنت پیامبر و جماعت اسلام از دنیا رفته است؛ و هر کسی بغض و عداوت با آل محمد داشته باشد و از دنیا برود روز قیامت در حالی وارد عرصة محشر می شود که بر پیشانی او نوشته شده مأیوس از رحمت خدا و کافر از دنیا می رود و بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.»
اصول امامت در یک آیة قرآن
و [به یاد آر] هنگامی که ابراهیم را پروردگارش به اموری بیازمود. پس او همه را به نحو کامل انجام داد. پروردگارش گفت: همانا تو را بر مردم امام و پیشوا کردم. ابراهیم گفت: و از اولاد من چه طور؟ گفت: پیمان من به ستمکاران نمی رسد. بقره:124
آنچه از این آیه استفاده می شود عبارت است از:
1) مقام امامت برتر و بالاتر از نبوت است، زیرا خداوند بعد از نبوت ابراهیم علیه السلام او را کاملاً آزمود و با او سخن گفت و او را امام قرار داد؛
2) مقام امامت انتصاب خداوند است، نه انتخاب مردم (اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً)؛
3) مقام امامت غیر از مقام نبوت است و با وجود پیامبران علیهم السلام، بشر از داشتن امام بی نیاز نیست؛
4) امام ریاست عامه بر همة مردم دارد (لِلنّاسِ)؛
5) امامت عهدی است بین خدا و مردم باید با تبعیت از امام، به عهد خویش با خدا وفا کنند (عَهْدی)؛
6) امامِ معصوم علیه السلام از هر گناه و خطایی مبراست (لا یَنالُ عَهْدی الظّالِمینَ).
در هر عصر و زمانی، مردم باید پیشوای آسمانی داشته باشند.
... جز این نیست که تو بیم دهنده ای؛ و هر قومی را رهبری است. رعد:7
آنچه در ابتدا از این آیة شریفه استفاده می شود این است که زمین هیچ گاه از هدایت کننده ای که مردم را به سوی حق رهبری کند خالی نبوده است و نخواهد بود، یا باید پیامبری باشد و یا هادی دیگری که به امر خدا هدایت کند. این حقیقت محکم در حدیثی زیبا از امام صادق علیه السلام که از جدشان، حضرت سجاد علیه السلام نقل کرده اند، آمده است:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 40
جایگاه ولایت فقیه در نظام جمهوری اسلامی ایران با نگرش برنظام حکومتی سایر کشورها
1) تفاوت حکومتهای سلطنتی و جمهوری
در ادبیات سیاسی، چند نوع حکومت معرفی میکنند. یکی حکومت سلطنتی است که معمولاً با وراثت به حاکم بعدی منتقل میشود. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران چنین رژیمی در کشور حاکم بود. این سلطنت تا مدتها مطلقه بود، یعنی سلطان به صورت مستقل تصمیم میگرفت و هیچکس نمیتوانست در کار او دخالت کند؛ ولی بعد از انقلابکبیر فرانسه و سایر انقلابهای آزادیخواهانه، اختیارات سلطان به صورتهای مختلف محدود شد.
نوع دیگر حکومت، جمهوری است؛ یعنی خود مردم در تعیین حاکم دخالت دارند. در عالَم، دهها نوع جمهوری داریم. حکومت چین یک میلیارد و چند صد میلیون نفر جمعیت را اداره میکند و کمونیستی است، ولی جمهوری خلق چین نام دارد؛ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی هم مجموعهای از جمهوریها بود؛ این جمهوریها خودشان هم با یکدیگر تفاوت داشتند و هر جمهوری قوانین مخصوص خودش را داشت.
2) عامل مؤثر در مفهوم جمهوریت
بعضی جمهوریها ریاستی است که مردم در آن مستقیم رئیس حکومت را انتخاب میکنند و برخی دیگر، پارلمانی است؛ یعنی ابتدا مردم نمایندگان مجلس را برمیگزینند و سپس حزب غالب در مجلس، رئیسجمهور را تعیین میکند. در هندوستان رئیسجمهور نقش چندانی در مدیریت حکومت ندارد و بیشتر کارها بر عهده نخستوزیر است؛ اما در همسایگیاش پاکستان، رئیسجمهور نقش مؤثری در مدیریت حکومت دارد.
اینها همه نشان میدهد تنها عامل مؤثر در مفهوم جمهوریت این است که مردم نقشی در تحقق حکومت و تعیین حاکم داشته باشند؛ خواه بیواسطه و خواه باواسطه. بیواسطه مثل جمهوریهای ریاستی و باواسطه مانند جمهوریهای پارلمانی.
3) وجه تمایز قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
در این میان برخی از جمهوریها پسوندهایی با خود دارند، مثل: جمهوری دموکراتیک، جمهوری اسلامی و.... پاکستان و موریتانی، «جمهوری اسلامی» هستند و این پسوند برای آنها جنبه تشریفاتی دارد. فقط جمهوری اسلامی ایران است که با پسوند خود، میخواهد ماهیت حکومتش را تعیین کند.
قانون اساسی همه جمهوریها و سلطنتیها، یک اختلاف روشن با قانون اساسی ایران دارند: در ایران، «ولایت فقیه» داریم که ملیگراها همیشه با آن مخالف بودهاند. در خبرگان قانون اساسی هم نمایندگان سرسخت ملیگراها اصلاًً با گنجاندن واژه ولایتفقیه در قانون اساسی مخالف بودند، ولی اکثریت قاطع اصرار داشتند که باید مسئله ولایت فقیه مطرح شود.
4) با وجود رئیس جمهور، آیا ولایت فقیه یک مقام تشریفاتی است؟
گاه این سؤال طرح میشود که با وجود رئیسجمهور، ولیفقیه چه نقشی دارد؟ تبلیغاتی که از خارج صورت میگیرد و در داخل هم کسانی آن را دنبال میکنند، به این سمت است که مقام رهبری تضعیف و سرانجام حذف شود. سرّ اینکه در قانون اساسی، مقامی جدا از جمهوری و بلکه فوق رئیس جمهوری، در نظر گرفته شده است، چیست؟
برخی تصور میکنند که ولیفقیه یک مقام تشریفاتی است و چون روحانیان در انقلاب نقش مؤثری داشتهاند، خواستهاند برای خود جایگاهی دست و پا کنند و بر سایر مردم یک نوع امتیاز داشته باشند!
5) رأی اکثریت، مشروعیتآور نیست
پاسخ این سؤالها به نگرشی برمیگردد که اسلام از حکومت دارد. هدف مردمی که انقلاب کردند و صدها هزار شهید دادند، برقراری نظام اسلامی بود. صرف اینکه مردم رئیسجمهوری را برای چند سال انتخاب کنند، هیچ ضمانتی ندارد که مشروعیت الهی داشته باشد و اطاعت از رئیسجمهور منتخب واجب شرعی باشد. هیچکس نمیتواند ادعا کند که وقتی پنجاه درصد به علاوه یک نفر به کسی رأی دادند، اطاعت از او برای دیگران وجوب شرعی دارد. حداکثر میتوانند بگویند: عرف جهانی این است که وقتی کسی رأی اکثریت را کسب کرد، دیگران هم باید او را اطاعت کنند. اما اینکه شرعاً واجب است از او اطاعت کنند، به چه دلیل؟!
6) چرا اطاعت از رئیسجمهور بدون تنفیذ ولی فقیه حرام است؟
از ماهیت جمهوری، وجوب اطاعت شرعی از حاکم به دست نمیآید. مطلب از این هم بالاتر است؛ ممکن است حتی نود و نه درصد مردم به کسی رأی بدهند؛ ولی به فرموده امام راحلu اگر رئیسجمهور منتخب از طرف ولیفقیه نصب نشود، طاغوت به شمار میآید و اطاعت از او حرام میباشد! این عبارت را نمیشود از صحیفه نور حذف کرد،
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
خاتمیت و ولایت
دوست ارجمند جناب آ قای دکتر سروش
از توضیحات مبسوط جنابعالی پیرامون مسائل مطروحه سپاسگزارم و خداوند را شاکرم که در این گفتگوی دوستانه مجالی برای بحث و گفتگو پیرامون برخی مسائل دینی و کلامی فراهم آورد. البته در فرمایشاتتان سخن به مسائل گوناگون سیاسی و نیات و انگیزه های این کمترین در ایجاد این گفتگو کشانده اید که اولا گمان نمی کنم ارتباط چندانی به بحث کلامی ما داشته باشد و ثانیا معتقدم که آمیختن کلام و سیاست به یکدیگر و خلط مسائل روزمره سیاسی با اصول دیر پای اعتقادی مانع فهم درست در هر دو زمینه می شود. لذا عرایض خود را به بحث خاتمیت و ولایت منحصر می کنم و قضاوت در اخلاص عمل و نیات شخصی، و خوشایند و ناخوشایند کسان را به پرودگار ناقد بصیر می سپارم، انّه علیم بذات الصدور.
1- در اینکه پیامبر اسلام خاتم النبیین است، بدین معنا که با خاتم وجود شریف ایشان بر سلسله جلیله انبیاء مهر نهادند، تردیدی نیست. معنای این امر آن است که دیگر از آسمان علم جدیدی بر آدمیان فرود نمی آید و ملک وحی بر کسی آشکار نمی شود؛ همانگونه که امیرالمؤمنین به هنگام غسل پیامبر اکرم به حسرت و تاسف فرمود: "همانا که با مرگ تو چیزی از ما بریده شد که با مرگ غیر تو بریده نمی شد و آن نبوت و انباء و اخبار آسمان بود." (نهج البلاغه، خطبه 235). معنای این امر آن است که دیگردین جدید و کتاب جدید و شریعت جدیدی در میان نخواهد بود و پیامبر اکرم خاتم انبیاء و دین اسلام سرآمد ادیان است، و از نظر مسلمانان هر کس که منکر چنین امری باشد از دایره مسلمانی خارج است.
2- انکار نمی فرمایید که چه در دوران انبیاء و چه پس از آنان گروهی ازآدمیان بدون آنکه پیامبر باشند حائز علومی هستند که معمولا از طرق عادی برای دیگران قابل تحصیل نیست. این علوم همگی از یک منشأ سرچشمه نمی گیرد و بر یک ممشی روان نمی شود. از بارزترین و عام ترین نوع این علوم می توان از تجارب عرفانی نام برد که معمولا پس از تحمل مشقات و پذیرفتن ریاضات و اعراض دل از امور فانی و اقبال قلب به عالم باقی، و به عبارت دیگرو در بهترین صورت، با جدی گرفتن پیام انبیاء و الهام از کلام آنان، حاصل می گردد؛ و جنابعالی در بسط تجربه نبوی به تفصیل از آن سخن گفته اید.
در قرآن کریم از کسانی به عنوان علم داران (اولوا العلم) و علم عطا شدگان (الذین اوتوا العلم) نام برده شده است که در دنیا و آخرت از سایر مؤمنین ممتاز و مجزایند. وَیَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَیَهْدِی إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (6/34) "و آنان که علم عطا شده اند آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق و راهنما به راه توانمند ستوده می بینند". بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ (49/29) "بلکه آن ایاتی است روشن در سینه های علم عطا شدگان".
این علم هر چند به غایت خطیر و منتهای رحمت پروردگار بر بندگان خاص خویش است، اما با مقام نبوت فاصله دارد و از آن متمایز است. به فرموده خود جنابعالی "نفس تجربه دینی، کسی را پیامبر نمی کند و صرف دیدن ملک یا پس پرده عالم شهادت، نبوت نمی آورد. فرشته الهی بر مریم ظاهر شد و عیسی را به او هدیت کرد، اما مریم پیامبر نشد".[i]
3- گاه این علوم به حدی در یک شخص متراکم می شود که بیننده غافل توهم می کند که او را با سلسله انبیاء نسبتی است و همانگونه که بر انبیاء وحی نازل می شد بر او نیز وحی فرو می آید که صد البته توهمی است نادرست و ناشی از جهل به موارد وحی و مصادر علوم آدمیان. مرحوم شریف رضی در نهج البلاغه داستانی را نقل می کندبه این مضمون که در مجلسی امیر المؤمنین از بعضی حوادث آینده خبر دادند و یکی از حاضران به استنکار یا استفسار پرسید که مگر به شما علم غیب عطا شده است، و امیر المؤمنین با خنده پاسخ دادند که این آن علم غیبی نیست که کسی جز خدا از آن آگاه نیست، بلکه "این علمی است که خداوند به پیامبرش آموخت و ایشان به من تعلیم فرمودند و از خدا خواستند که سینه ام آن را بپذیرد و قلبم آن را فرا گیرد.
و این البته مفهومی است که صدها حدیث معتبر از پیامبر و اهل بیت ایشان به تصریح و تلویح از آن سخن می گوید.
4- از ماجرای فوق چنین دانسته میشود که همانگونه که علوم ظاهری انبیاء قابل تعلیم و تعلم بوده است، علوم باطنی ایشان نیز به آنان که قابلیت و طهارت لازم را داشته اند قابل تعلیم بوده است. و صد البته که نحوه این تعلیم و تعلم با تعلیم و تعلمی که عادتا در بین مردمان جریان دارد متفاوت است و این همان چیزی است که در کامل ترین صورت بر آن نام "وصایت" یا "وراثت" می نهند. محدثین شیعه و سنی از امیر المومنین روایت کرده اند که فرمود "علمنی رسول الله ألف باب کل باب یفتح ألف باب پیامبر خدا به من هزار باب علم آموخت که هر باب هزار باب دیگر را می گشود."
انتقال کامل این علوم که بنا بر احادیث معتبر اهل اسلام فقط در مورد علی بن ابی طالب صورت گرفته وایشان را بعد از پیامبر "باب علم نبی" ساخته است، قول و فعل دریافت کننده آن را، همچون قول و فعل پیامبرو آیات قرآن حجیت می بخشد. و هم از این روست که پیامبر اکرم صاحبان این علم را در کنار قرآن هدایتگران امت خویش دانست و فرمود "انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی."
5- ممکن است بفرمایید که من هیچ حدیثی را از این مسلک و هیچ ادعایی را از سوی امامان شیعه در این مطلب قبول ندارم. این امر البته به خود جنابعالی مربوط است و باز گشت به تلقی ما از حجیت قول پیامبر و روش های بر رسی اقوال منقول از ایشان دارد. اما این ادعا که چنین علم و ولایتی با خاتمیت پیامبر مناقض است بنا بر هیچ منطق عقلی و نقلی پذیرفته نیست و مبتنی بر تعریفی خود ساخته و بر ساخته از خاتمیت است. حضرتعالی در اثبات این تناقض فرموده اید که "آدمیان دانش خود را یا بی واسطة اکتساب و اجتهاد بدست میآورند یا به واسطة آن. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش، یا مقرون به عصمت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است و این دانش بی واسطة مقرون به عصمت، یا برای دیگران حجّت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است." بر این حقیر واقعا پوشیده است که جنابعالی این جملات را از باب برهان و محاجّه فرموده اید یا از باب خطابه و نثر ادیبانه. البته بر این فهرست می توانید موارد فراوان دیگری هم بیفزایید. برای مثال انسان ها دانش خود را یا در راه خیر صرف می کنند یا در راه شر. ودانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش یا هدایت خیزاست و یا ضلالت خیز. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و هلم جرا.
آری در این که دانش پیامبران در هر سه گزاره ای که جنابعالی ذکر فرموده اید و در دو گزاره مثالی بنده از قسم نخست است حرفی نیست، اما چگونه از آن گزاره ها نتیجه می شود که دانش غیر پیامبران در هیچ شرایطی نمی تواند چنین باشد؟ مگر خداوند کریم در