لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
خاتمیت و ولایت
دوست ارجمند جناب آ قای دکتر سروش
از توضیحات مبسوط جنابعالی پیرامون مسائل مطروحه سپاسگزارم و خداوند را شاکرم که در این گفتگوی دوستانه مجالی برای بحث و گفتگو پیرامون برخی مسائل دینی و کلامی فراهم آورد. البته در فرمایشاتتان سخن به مسائل گوناگون سیاسی و نیات و انگیزه های این کمترین در ایجاد این گفتگو کشانده اید که اولا گمان نمی کنم ارتباط چندانی به بحث کلامی ما داشته باشد و ثانیا معتقدم که آمیختن کلام و سیاست به یکدیگر و خلط مسائل روزمره سیاسی با اصول دیر پای اعتقادی مانع فهم درست در هر دو زمینه می شود. لذا عرایض خود را به بحث خاتمیت و ولایت منحصر می کنم و قضاوت در اخلاص عمل و نیات شخصی، و خوشایند و ناخوشایند کسان را به پرودگار ناقد بصیر می سپارم، انّه علیم بذات الصدور.
1- در اینکه پیامبر اسلام خاتم النبیین است، بدین معنا که با خاتم وجود شریف ایشان بر سلسله جلیله انبیاء مهر نهادند، تردیدی نیست. معنای این امر آن است که دیگر از آسمان علم جدیدی بر آدمیان فرود نمی آید و ملک وحی بر کسی آشکار نمی شود؛ همانگونه که امیرالمؤمنین به هنگام غسل پیامبر اکرم به حسرت و تاسف فرمود: "همانا که با مرگ تو چیزی از ما بریده شد که با مرگ غیر تو بریده نمی شد و آن نبوت و انباء و اخبار آسمان بود." (نهج البلاغه، خطبه 235). معنای این امر آن است که دیگردین جدید و کتاب جدید و شریعت جدیدی در میان نخواهد بود و پیامبر اکرم خاتم انبیاء و دین اسلام سرآمد ادیان است، و از نظر مسلمانان هر کس که منکر چنین امری باشد از دایره مسلمانی خارج است.
2- انکار نمی فرمایید که چه در دوران انبیاء و چه پس از آنان گروهی ازآدمیان بدون آنکه پیامبر باشند حائز علومی هستند که معمولا از طرق عادی برای دیگران قابل تحصیل نیست. این علوم همگی از یک منشأ سرچشمه نمی گیرد و بر یک ممشی روان نمی شود. از بارزترین و عام ترین نوع این علوم می توان از تجارب عرفانی نام برد که معمولا پس از تحمل مشقات و پذیرفتن ریاضات و اعراض دل از امور فانی و اقبال قلب به عالم باقی، و به عبارت دیگرو در بهترین صورت، با جدی گرفتن پیام انبیاء و الهام از کلام آنان، حاصل می گردد؛ و جنابعالی در بسط تجربه نبوی به تفصیل از آن سخن گفته اید.
در قرآن کریم از کسانی به عنوان علم داران (اولوا العلم) و علم عطا شدگان (الذین اوتوا العلم) نام برده شده است که در دنیا و آخرت از سایر مؤمنین ممتاز و مجزایند. وَیَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَیَهْدِی إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (6/34) "و آنان که علم عطا شده اند آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق و راهنما به راه توانمند ستوده می بینند". بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ (49/29) "بلکه آن ایاتی است روشن در سینه های علم عطا شدگان".
این علم هر چند به غایت خطیر و منتهای رحمت پروردگار بر بندگان خاص خویش است، اما با مقام نبوت فاصله دارد و از آن متمایز است. به فرموده خود جنابعالی "نفس تجربه دینی، کسی را پیامبر نمی کند و صرف دیدن ملک یا پس پرده عالم شهادت، نبوت نمی آورد. فرشته الهی بر مریم ظاهر شد و عیسی را به او هدیت کرد، اما مریم پیامبر نشد".[i]
3- گاه این علوم به حدی در یک شخص متراکم می شود که بیننده غافل توهم می کند که او را با سلسله انبیاء نسبتی است و همانگونه که بر انبیاء وحی نازل می شد بر او نیز وحی فرو می آید که صد البته توهمی است نادرست و ناشی از جهل به موارد وحی و مصادر علوم آدمیان. مرحوم شریف رضی در نهج البلاغه داستانی را نقل می کندبه این مضمون که در مجلسی امیر المؤمنین از بعضی حوادث آینده خبر دادند و یکی از حاضران به استنکار یا استفسار پرسید که مگر به شما علم غیب عطا شده است، و امیر المؤمنین با خنده پاسخ دادند که این آن علم غیبی نیست که کسی جز خدا از آن آگاه نیست، بلکه "این علمی است که خداوند به پیامبرش آموخت و ایشان به من تعلیم فرمودند و از خدا خواستند که سینه ام آن را بپذیرد و قلبم آن را فرا گیرد.
و این البته مفهومی است که صدها حدیث معتبر از پیامبر و اهل بیت ایشان به تصریح و تلویح از آن سخن می گوید.
4- از ماجرای فوق چنین دانسته میشود که همانگونه که علوم ظاهری انبیاء قابل تعلیم و تعلم بوده است، علوم باطنی ایشان نیز به آنان که قابلیت و طهارت لازم را داشته اند قابل تعلیم بوده است. و صد البته که نحوه این تعلیم و تعلم با تعلیم و تعلمی که عادتا در بین مردمان جریان دارد متفاوت است و این همان چیزی است که در کامل ترین صورت بر آن نام "وصایت" یا "وراثت" می نهند. محدثین شیعه و سنی از امیر المومنین روایت کرده اند که فرمود "علمنی رسول الله ألف باب کل باب یفتح ألف باب پیامبر خدا به من هزار باب علم آموخت که هر باب هزار باب دیگر را می گشود."
انتقال کامل این علوم که بنا بر احادیث معتبر اهل اسلام فقط در مورد علی بن ابی طالب صورت گرفته وایشان را بعد از پیامبر "باب علم نبی" ساخته است، قول و فعل دریافت کننده آن را، همچون قول و فعل پیامبرو آیات قرآن حجیت می بخشد. و هم از این روست که پیامبر اکرم صاحبان این علم را در کنار قرآن هدایتگران امت خویش دانست و فرمود "انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی."
5- ممکن است بفرمایید که من هیچ حدیثی را از این مسلک و هیچ ادعایی را از سوی امامان شیعه در این مطلب قبول ندارم. این امر البته به خود جنابعالی مربوط است و باز گشت به تلقی ما از حجیت قول پیامبر و روش های بر رسی اقوال منقول از ایشان دارد. اما این ادعا که چنین علم و ولایتی با خاتمیت پیامبر مناقض است بنا بر هیچ منطق عقلی و نقلی پذیرفته نیست و مبتنی بر تعریفی خود ساخته و بر ساخته از خاتمیت است. حضرتعالی در اثبات این تناقض فرموده اید که "آدمیان دانش خود را یا بی واسطة اکتساب و اجتهاد بدست میآورند یا به واسطة آن. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش، یا مقرون به عصمت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است و این دانش بی واسطة مقرون به عصمت، یا برای دیگران حجّت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است." بر این حقیر واقعا پوشیده است که جنابعالی این جملات را از باب برهان و محاجّه فرموده اید یا از باب خطابه و نثر ادیبانه. البته بر این فهرست می توانید موارد فراوان دیگری هم بیفزایید. برای مثال انسان ها دانش خود را یا در راه خیر صرف می کنند یا در راه شر. ودانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش یا هدایت خیزاست و یا ضلالت خیز. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و هلم جرا.
آری در این که دانش پیامبران در هر سه گزاره ای که جنابعالی ذکر فرموده اید و در دو گزاره مثالی بنده از قسم نخست است حرفی نیست، اما چگونه از آن گزاره ها نتیجه می شود که دانش غیر پیامبران در هیچ شرایطی نمی تواند چنین باشد؟ مگر خداوند کریم در