لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
خاتمیت و ولایت
دوست ارجمند جناب آ قای دکتر سروش
از توضیحات مبسوط جنابعالی پیرامون مسائل مطروحه سپاسگزارم و خداوند را شاکرم که در این گفتگوی دوستانه مجالی برای بحث و گفتگو پیرامون برخی مسائل دینی و کلامی فراهم آورد. البته در فرمایشاتتان سخن به مسائل گوناگون سیاسی و نیات و انگیزه های این کمترین در ایجاد این گفتگو کشانده اید که اولا گمان نمی کنم ارتباط چندانی به بحث کلامی ما داشته باشد و ثانیا معتقدم که آمیختن کلام و سیاست به یکدیگر و خلط مسائل روزمره سیاسی با اصول دیر پای اعتقادی مانع فهم درست در هر دو زمینه می شود. لذا عرایض خود را به بحث خاتمیت و ولایت منحصر می کنم و قضاوت در اخلاص عمل و نیات شخصی، و خوشایند و ناخوشایند کسان را به پرودگار ناقد بصیر می سپارم، انّه علیم بذات الصدور.
1- در اینکه پیامبر اسلام خاتم النبیین است، بدین معنا که با خاتم وجود شریف ایشان بر سلسله جلیله انبیاء مهر نهادند، تردیدی نیست. معنای این امر آن است که دیگر از آسمان علم جدیدی بر آدمیان فرود نمی آید و ملک وحی بر کسی آشکار نمی شود؛ همانگونه که امیرالمؤمنین به هنگام غسل پیامبر اکرم به حسرت و تاسف فرمود: "همانا که با مرگ تو چیزی از ما بریده شد که با مرگ غیر تو بریده نمی شد و آن نبوت و انباء و اخبار آسمان بود." (نهج البلاغه، خطبه 235). معنای این امر آن است که دیگردین جدید و کتاب جدید و شریعت جدیدی در میان نخواهد بود و پیامبر اکرم خاتم انبیاء و دین اسلام سرآمد ادیان است، و از نظر مسلمانان هر کس که منکر چنین امری باشد از دایره مسلمانی خارج است.
2- انکار نمی فرمایید که چه در دوران انبیاء و چه پس از آنان گروهی ازآدمیان بدون آنکه پیامبر باشند حائز علومی هستند که معمولا از طرق عادی برای دیگران قابل تحصیل نیست. این علوم همگی از یک منشأ سرچشمه نمی گیرد و بر یک ممشی روان نمی شود. از بارزترین و عام ترین نوع این علوم می توان از تجارب عرفانی نام برد که معمولا پس از تحمل مشقات و پذیرفتن ریاضات و اعراض دل از امور فانی و اقبال قلب به عالم باقی، و به عبارت دیگرو در بهترین صورت، با جدی گرفتن پیام انبیاء و الهام از کلام آنان، حاصل می گردد؛ و جنابعالی در بسط تجربه نبوی به تفصیل از آن سخن گفته اید.
در قرآن کریم از کسانی به عنوان علم داران (اولوا العلم) و علم عطا شدگان (الذین اوتوا العلم) نام برده شده است که در دنیا و آخرت از سایر مؤمنین ممتاز و مجزایند. وَیَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَیَهْدِی إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (6/34) "و آنان که علم عطا شده اند آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق و راهنما به راه توانمند ستوده می بینند". بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ (49/29) "بلکه آن ایاتی است روشن در سینه های علم عطا شدگان".
این علم هر چند به غایت خطیر و منتهای رحمت پروردگار بر بندگان خاص خویش است، اما با مقام نبوت فاصله دارد و از آن متمایز است. به فرموده خود جنابعالی "نفس تجربه دینی، کسی را پیامبر نمی کند و صرف دیدن ملک یا پس پرده عالم شهادت، نبوت نمی آورد. فرشته الهی بر مریم ظاهر شد و عیسی را به او هدیت کرد، اما مریم پیامبر نشد".[i]
3- گاه این علوم به حدی در یک شخص متراکم می شود که بیننده غافل توهم می کند که او را با سلسله انبیاء نسبتی است و همانگونه که بر انبیاء وحی نازل می شد بر او نیز وحی فرو می آید که صد البته توهمی است نادرست و ناشی از جهل به موارد وحی و مصادر علوم آدمیان. مرحوم شریف رضی در نهج البلاغه داستانی را نقل می کندبه این مضمون که در مجلسی امیر المؤمنین از بعضی حوادث آینده خبر دادند و یکی از حاضران به استنکار یا استفسار پرسید که مگر به شما علم غیب عطا شده است، و امیر المؤمنین با خنده پاسخ دادند که این آن علم غیبی نیست که کسی جز خدا از آن آگاه نیست، بلکه "این علمی است که خداوند به پیامبرش آموخت و ایشان به من تعلیم فرمودند و از خدا خواستند که سینه ام آن را بپذیرد و قلبم آن را فرا گیرد.
و این البته مفهومی است که صدها حدیث معتبر از پیامبر و اهل بیت ایشان به تصریح و تلویح از آن سخن می گوید.
4- از ماجرای فوق چنین دانسته میشود که همانگونه که علوم ظاهری انبیاء قابل تعلیم و تعلم بوده است، علوم باطنی ایشان نیز به آنان که قابلیت و طهارت لازم را داشته اند قابل تعلیم بوده است. و صد البته که نحوه این تعلیم و تعلم با تعلیم و تعلمی که عادتا در بین مردمان جریان دارد متفاوت است و این همان چیزی است که در کامل ترین صورت بر آن نام "وصایت" یا "وراثت" می نهند. محدثین شیعه و سنی از امیر المومنین روایت کرده اند که فرمود "علمنی رسول الله ألف باب کل باب یفتح ألف باب پیامبر خدا به من هزار باب علم آموخت که هر باب هزار باب دیگر را می گشود."
انتقال کامل این علوم که بنا بر احادیث معتبر اهل اسلام فقط در مورد علی بن ابی طالب صورت گرفته وایشان را بعد از پیامبر "باب علم نبی" ساخته است، قول و فعل دریافت کننده آن را، همچون قول و فعل پیامبرو آیات قرآن حجیت می بخشد. و هم از این روست که پیامبر اکرم صاحبان این علم را در کنار قرآن هدایتگران امت خویش دانست و فرمود "انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی."
5- ممکن است بفرمایید که من هیچ حدیثی را از این مسلک و هیچ ادعایی را از سوی امامان شیعه در این مطلب قبول ندارم. این امر البته به خود جنابعالی مربوط است و باز گشت به تلقی ما از حجیت قول پیامبر و روش های بر رسی اقوال منقول از ایشان دارد. اما این ادعا که چنین علم و ولایتی با خاتمیت پیامبر مناقض است بنا بر هیچ منطق عقلی و نقلی پذیرفته نیست و مبتنی بر تعریفی خود ساخته و بر ساخته از خاتمیت است. حضرتعالی در اثبات این تناقض فرموده اید که "آدمیان دانش خود را یا بی واسطة اکتساب و اجتهاد بدست میآورند یا به واسطة آن. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش، یا مقرون به عصمت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است و این دانش بی واسطة مقرون به عصمت، یا برای دیگران حجّت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است." بر این حقیر واقعا پوشیده است که جنابعالی این جملات را از باب برهان و محاجّه فرموده اید یا از باب خطابه و نثر ادیبانه. البته بر این فهرست می توانید موارد فراوان دیگری هم بیفزایید. برای مثال انسان ها دانش خود را یا در راه خیر صرف می کنند یا در راه شر. ودانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش یا هدایت خیزاست و یا ضلالت خیز. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و هلم جرا.
آری در این که دانش پیامبران در هر سه گزاره ای که جنابعالی ذکر فرموده اید و در دو گزاره مثالی بنده از قسم نخست است حرفی نیست، اما چگونه از آن گزاره ها نتیجه می شود که دانش غیر پیامبران در هیچ شرایطی نمی تواند چنین باشد؟ مگر خداوند کریم در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 2
مفهوم خاتمیت :
یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر که مسلمان است، می داند که پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.
سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:
1- دین اسلام با فطرات انسانها کاملاً مطابق است.
2ـ دین اسلام جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مکانی و د رهر حالی جوابگوی جامعة بشریّت باشد. اسلام مدّعی است که هر چه جامعة بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است.
وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطة چند چیز است :
1ـ اینکه آن دین نتواند جامعه را اداره کند و ویژة برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا کنید که مطلبی از دین از او سؤال کنید و او در جواب بماند.
2ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است که اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.
3ـ زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است که با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور که به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .
این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست که بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است که در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 2
مفهوم خاتمیت :
یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر که مسلمان است، می داند که پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.
سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:
1- دین اسلام با فطرات انسانها کاملاً مطابق است.
2ـ دین اسلام جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مکانی و د رهر حالی جوابگوی جامعة بشریّت باشد. اسلام مدّعی است که هر چه جامعة بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است.
وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطة چند چیز است :
1ـ اینکه آن دین نتواند جامعه را اداره کند و ویژة برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا کنید که مطلبی از دین از او سؤال کنید و او در جواب بماند.
2ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است که اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.
3ـ زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است که با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور که به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .
این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست که بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است که در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
جمع خاتمیت با امامت و مهدویت
پاسخی به سخنرانی دکتر سروش تحت عنوان «تشیع و چالش مردمسالاری» آقای دکتر سروش در سخنرانی اخیرشان در پاریس تحت عنوان «تشیع و چالش مردم سالاری» اشکالی در خصوص انطباق اندیشه امامت و مهدویت با ختم نبوت مطرح کرده اندکه واکنشهایی برانگیخته است. این اشکال که مبتنی بر آراء اقبال در تفسیر مساله خاتمیت است، به طور خلاصه این است که: ختم نبوت به معنای پایان دوره عصمت و وحی و در واقع پایان دوره ولایت و مرجعیت شخص در تشریع است. علت خاتمیت، بلوغ عقل بشر است و از این دوره به بعد زمان مرجعیت اشخاص و حق تشریع برای افراد به سر میآید و تنها استدلال است که میتواند مرجع عمل واقع شود. اما شیعه با پذیریش نظریه امامت و تداوم آن در مهدویت، عملا ختم نبوت را بی معنی کرده است زیرا معتقد است که امام، هم عصمت دارد که تداوم بخش ولایت و مرجعیت شخص است، و هم علم غیب دارد و محدث و مفهم است که این هم ماهیتا تفاوتی با وحی ندارد؛ پس پذیرفتن امامت در واقع مستلزم نفی ختم نبوت است و گویی فقط اسم مطلب عوض شده ولی ماهیتا نبوت ختم نشده است. ایشان به تبع اقبال لاهوری معتقدند که «با خاتمیت، قرار است آدمیان به رهایی برسند ولی اگر گفته شود که یک مهدی میآید که همان اتوریته پیامبر را دارد، ما از فواید خاتمیت بی بهره میمانیم، زیرا آن رهایی تحقق نخواهد یافت. فلذا این سوال از شیعیان باقی است که مهدویت را چگونه با اندیشه رهایی و دموکراسی میتوان جمع کرد.» چنانکه در جمع بندی نهایی سخن ایشان واضح است، ایشان بیشتر دغدغه دموکراسی و رهایی از وحی را دارند تا دغدغه جمع خاتمیت با امامت و مهدویت؛ که خود این اولویت فی حد نفسه قابل تامل و بررسی است. اما دراینجا قصد داریم نشان دهیم آیا این اشکال در خصوص ناسازگاری امامت با خاتمیت وارد است یا خیر. به نظر میرسد حل این تعارض در گرو دقت بیشتر در فلسفه خود نبوت و نسبت میان عقل و وحی است. دو نوع نگرش در خصوص نسبت عقل و وحی وجود دارد. یک نگرش، که مبنای طرح اشکال فوق است، نسبت عقل و وحی را نسبت دو امر جانشین همدیگر میبینند، دو امری که فی حد نفسه با هم متعارضند؛ لذا یک دوره، دوره حکومت وحی است نه عقل؛ اما کم کم عقل رشد میکند و به حدی میرسد که به دوره حکومت وحی پایان میدهد. بر این مبنا، خاتمیت اعلام پایان وحی است و امامت چون نوعی تداوم حکومت وحی است، نمیتواند مورد پذیرش واقع شود. اما نگرش دوم، نسبت عقل و وحی را نسبت دو امر لازم و ملزوم میبیند، که نه تنها معارض همدیگر نیستند، بلکه موید و مکمل همدیگرند. در این نگاه- که عمده نصوص دینی با آن سازگارند- عقل حجت درونی است و وحی حجت بیرونی؛ و اساسا دینداری کار انسان عاقل و متفکر است؛ مخاطب اصلی وحی، عقل است(1) و فقط کسانی که اهل تقلید و تبعیت کورکورانه از آباء و اجداد(2) یا بزرگان(3) یا سنتهای جاهلانه(4) هستند، زیر بار پذیرش حقایقی که وحی بر گوشِ عقل آنان(5) عرضه میکند، نمیروند. در نگاه اول در دوره حکومت پیش از عقل، چون انسانها نمیفهمند نیازمند یک قیم و آقابالاسر به نام پیامبر هستند؛ اما چون عقلشان کامل شد و توانستند خودشان مطالب را بفهمند دیگر نیازی به قیم ندارند و ختم نبوت، دوره پایان ولایت اشخاص است.(6) اما در نگاه دوم، در تمامی اعصار حتی در زمان پیامبران گذشته، عاقلان بودند که سخن پیامبران را میشنیدند و پیامبران هم خودشان برهان واستدلال ارائه میکردند(7) و هم در مقابل مخالفینشان طلب برهان و استدلال میکردند(8) و البته بر اساس این نگاه باید تبیینی از ختم نبوت ارایه داد. در واقع، اشکالی که آقای دکتر سروش در خصوص ناهماهنگی ختم نبوت با امامت و مهدویت مطرح کرده اند، بر مبنای نگرش اول – که نگرش خود ایشان است – وارد است و به نظر میرسد آن نگرش مبنای عمده نظرات ایشان در حوزه دین شناسی باشد؛ نظراتی همانند دین حداقلی، سکولاریسم، پلورالیسم، بسط تجربه نبوی و مانند آن؛ تنها مساله مهمی که به نظر من در خصوص اندیشههای ایشان باقی مانده که تبیین نشده رها شده است، مساله چرایی دینداری در عصر خاتمیت است. آنچه من از مجموع نظرات ایشان تا کنون استنباط کرده ام، این است که ایشان دینداری را امری غیر عقلانی میدانند، و البته نه لزوما ضد عقلانی، بهتر است بگوییم دینداری را امری سلیقهای (سلیقه کاملا شخصی و درونی و غیر آبژکتیو) میدانند و لذا دینداری «ضرورت» ندارد هر چند احتمالا ضرری هم ندارد و باز برای همین است که در همین سخنرانی نیز در نهایت بحث، نشان میدهند که مشکل اصلی ایشان جمع امامت با ختم نبوت نیست بلکه مشکل اصلی ایشان جمع امامت (به عنوان یکی از مولفههای این دینداری سلیقه ای) با دموکراسی است. اما صرف اینکه آن نگرش غیر از این نگرش است، نمیتواند تعارض مطرح شده را حل کند. زمانی تعارض مذکور پاسخی منطقی مییابد که نشان دهیم نگرش دوم نگرشی قابل دفاع است که بر اساس آن، تعارض مذکور پاسخ منطقی مناسبی مییابد و این مطلبی است که قصد داریم در اینجا بدان بپردازیم. در منطقی که از متون دینی به سادگی قابل استخراج است، نبوت و دینداری ضرورت دارد و این ضرورت ناشی از نوع خداشناسی ماست و تنها کسانی که درک خداشناسی سطحی و نادرستی دارند، منکر نبوت هستند.(9) طبق این منطق، اگر ما خداوند را به حکمت و رحمت بشناسیم، در مییابیم که خداوند کار عبث انجام نمیدهد و اینکه انسان را بیافریند و بعد از چند صباحی بمیراند و کار تمام شود، عبث است و خداوند قطعا چنین کاری نمیکند؛ بلکه انسان زندگی جاودانه ای خواهد داشت و مقصد انسان خدا (رسیدن به همه کمالات،کمال مطلق)(10) است. خدا بی نهایت است پس طبیعی است که مقصد بی نهایت است و باز واضح است که عقل انسان میداند که براساس محاسبات عادی، با عمر محدود نمیتواند راه نامحدود را طی کند. تنها حالت ممکن برای طی این مسیر، استفاده از راهکاری غیر متعارف است تا بتوان مسیر نامحدود را در زمان محدود طی کرد و برای همین خداوند وحی را میفرستد و این راهکار غیر متعارف از راهی غیر متعارف (یعنی راهی غیر از تجربه و استدلال عادی) در اختیار بشر قرار میدهد. بدین معناست که نبوت ضرورت مییابد.(11) در تعبیر فوق انسان باید راهکار را بیاموزد تا بتواند طی مسیر کند؛ پس پیامبر، معلم است نه تحکم کننده؛ و اگر اثبات عصمت نبی میشود و اگر پیامبر حق تشریع دارد اصلا بدین معنا نیست که دوره نبوت، دوره تحکم کردن است بلکه باز عقل است که اصل عصمت را در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 38 صفحه
قسمتی از متن .doc :
خاتمیت
در آغاز کار، برای من همانند هر کس دیگری که بیش و کم آگاهی دارد یک جهت و وایمان کلی مطرح بود وآن، جهت وایمان به اسلام وتشیع بود... ولی،هر قدر زمان می گذرد وهرقدر ،مسائل روشن تر می شود ،هر عکس العملها ، تهمتها ، بدگوئیها ، توطئه ها ، دشنامها و شایعه ها زیادتر می شود ودشمنی ها شدیدتر و دستها روتر و نقاط تحریک معلوم تر وترس آنها بیشتر می شود ، این جهت و ایمان کلی که اسلام و تشیع علوی است ، برایم دقیقتر ، عمیقتر ، حساس تر ، عینی تر وعلمی تر از پیش مطرح می شود وبیش از پیش ، نسبت به علی ، نسبت به راه علی و خانه کوچک فاطمه که از همه تاریخ بزرگتر است ، آگاهی ، اخلاص ، ارادت ، ایمان و تعصب پیدا می کنم ... تا آنجا که دربرابرم درتازه ای به این خانه بی کران ، گشوده می شود ، تا اینکه ... آخرین برداشت و اندوخته ام این است که " معلوم است که آنها از تشیع علوی بیشتر از هر چیز دیگری می ترسند " از این همه قرائن پیدا است که تشیع صفوی وولایت ابوسفیانی ریشه همه پریشانی های ودشمن اصلی شیعه و ولایت علوی است . و بالاخره پس از بررسی همة مکتبها ، ایدئولوژیها ، جامعه ها ، انقلابها ، نهضت ها ، اسلام شناسی ، بررسی تاریخ ، تحقیق عوامل انحطاط فرهنگی و انحراف فکری و اجتماعی و شناخت عمیق تر خاندان وامامت و ولایت وانتظار و عدل و وراثت آدم در طول تاریخ بشری و پس از تجربه ها ودر گیری ها وروشن شدن تاریکی ها وپنهانی ها ، به این اصل نهایی رسیده ام که :
اساسا " شیعه یک حزب تمام " است .
حزبی که با تمام خصوصیات و ابعادی که در قرآن میگوید و با همه ویژگیها و مشخصاتی که در تلقی روشنفکر امروز ، سنگر نجات انسان امروز است .در آگاهی بخشیدن به توده های جامعه متحجر ، در رهبری مبارزه طبقاتی آنها ، در رفع مشکلات و موانع راه چنین مبارزه ای ودر تحقق آرمانهای طبقات محروم . شیعه می تواند پاسخگوی چنین نیاز مبرمی باشد . و می تواند برای این نسل روشنفکر مسئول ، حزب ایده آل و کاملی است .
هر چه زمان می گذرد ، هر چه مشکلات و سختیها شدیدتر و بیشتر و تیزتر می شوند و انسان، هر قدر در این راه فراتر گام می نهد ... شدیدا و موانع و پیچ خم راه ، راه را روشنتر و آشکار تر می سازد و اگر گروهی در راه حقیقت ، صادق و کوشا گام بردارند ، در گیر و دار و رنج و کار برای حقیقت ، حقیقت برایشان آشکار تر می شود و راه را روشنتر می یابند ، تحقق عینی یا مصداق این آیه عجیب است که :
" والذین جاهدوا فینا ، لنهدینهم سبلنا "
این منطق قرآن است که بر خلاف منطق صوری ارسطوئی است ، زیرا منطقی است ماوراء منطق . در منطق عقل نظری ، اول خدا باید راههای خود را به انسان نشان دهد و آنگاه ، آن افرادی که راههای او را شناخته اند ، به راه افتند و جهاد کنند . در حالیکه خداوند در منطق خود ، اول به راه افتادن – عمل و جهاد – را می گوید وآنگاه به راهروان – عاملین و مجاهدین – وعده هدایت می دهد ...
هر فردی ، گروهی ، حزبی ، ویا ملتی که در راه وجهت خدا از هر چیز خود بگذرد، بی هیچگونه محاسبه های شخصی و مصلحت بازیهای اجتماعی ، با اخلاص و ایمان ، " ایثار " ، کند وپیش برود هر چند که بیفتد و برخیزد ، و هر چند در آغاز، آمادگی و ارزش رفتن بر این راه نداشته باشد چنانچه جهاد کنند . چه این جهاد با شمشیر یا با قلم یا با جان باشد و چه با انفاق مال و مقام و آبرو ... ، در هر حال خداوند در بطن عمل و حوادث و دشواریها ، همواره راههای روشنتر را در پیش چشمش نماید و گوئی او را در صراط مستقیمی قرار می دهد . در مشکلات به قدرت " صبر" و اعجاز" توفیق"جان می گیرد و آرامش و یقین، به نیروی خدائی تفویض ، می گذرد و پیشتر می تازد.
دیگران نصیحتمان می کنند که اول باید فکر کنی ، مطالعه و تحصیل و علم کنی و بعد از آنکه عارف حکیم فقیه جامع معقول و منقول و بصیر به حق و باطل و خبیر از اسرار الهی و علیم به حقایق دینی و عالم کامل به عقاید و احکام شرعی ، شدی ، ( که محال است که بشوی ) وارد مرحله دوم می شوی ، وارد مرحله ، عمل ، اصلاح ، اما عمل فردی ، اصلاح خود ، انحصارا از طریق عبادت و ریاضت و دعا و توبه و استغفار و استرحام و روزه های استحبابی و عمل به مستحبات و ترک مطلق مکروهات و بالاتخره ، توسل و شفاعت و ندبه و استغاثه و نذر و نیاز و گریه ، یعنی ریشه کن کردن کامل همه امیال ، لذات و ضعف ها ، آلودگیها در خود، به مقام قدس و ثقوی و درجه کمال را درک کنی و مرتبه اخلاص را نائل شوی وبه تمام معنی مومن صالح متقی عابد زاهد مخلص کامل که شدی ، آنوقت می توانی مرحله سوم را شروع کنی و به اصلاح دیگران بپردازی و مسئو لیت دین و دنیای مردم را هم به گردن بگیری .
این است طرز تفکر و متد راهنمائی بعضی از قدما در مذهب . و اما در ایدئولوژی هم چنین است .
" اول " باید خود را از نظر ایدئولوژی بسازی . جهان بینی ات را انتخاب کنی ، تکلیف خود را با مذهب یکسره کنی ، متد تحلیل منطقی پدیده های طبیعی و اجتماعی را برگزینی ، آگاهی کامل و همه جانبه ای از مسائل اجتماعی ، طبقاتی ، سیاسی ، جهانی و ملی پیدا کنی ، پایگاه فکری و موضع اجتماعی و سلاح ایدئولوژیک و منطق دیالکتیک و بالاخره ، جهان بینی ماتیالیستی و بینش ضد مذهبی و سنگر حزبی و تکیه گاه جهانی ات را معین کنی و بعد از آنکه به صورت یک عدد روشنفکر استاندارد شده بر اساس ضوابط معمول در سراسردنیا ، در آمدی ، آن وقت حق داری ، به عنوان یک روشنفکر انقلابی طراز نوین ، برای تحقق مالکیت اجتماعی بر منابع اقتصادیش و نفی تضاد طبقاتی واستثمار انسان از انسان ومالکیت فردی بر ابزار و منابع تولید جامعه تلاش کنی و متعهد شوی .
می بینید که هر دو می گویند : اول ، فکر بعد عمل .
اسلام می گوید وقتی به سن بلوغ رسیدی پس به سن تکلیف رسیده ای یعنی انسان مکلفی و مسئولیتهایی را برایت تعیین می کند : انتخاب دین و پذیرش آگاهانه آن ، نه دیگر به تقلید پدر و مادر و بزرگترهایت ، که به تعقل خودت ، فهم خودت ، درک پایه های اعتقادی مذهب از راه خود ، آگاهی واستدلال وانتخاب ، و عمل به شاخه های عملی مذهب ، احکام ، واجبات ، نماز ، روزه ، جهاد ، زکات ، حج ، امر به معروف و نهی از منکر .
و این مسئولیت های حتمی عملی مرحله به مرحله نیست . همه با هم ، در یک حال و هم فرضیه ، مسئولیت ناگزیر هر مسلمانی ، از نخستین روز تکلیف ، از نخستین روز بلوغ هر دختر و هر پسر !
عجبا ! اختلاف دو اسلام را ببین ! او ، امر به معروف و نهی از منکر به مسئولیت اجتماعی – را به پس از طی دو مرحله علم و تقوی در فرد موکول می کند ، دو مرحله ای که برای رسیدن به نهایت هر کدام ، عمر نوح هم کافی نیست .
و این ، مسئولیت اجتماعی امر و نهی را ، بر دوش های ظریف یک دختر بچه ، یک پسر بچه می نهد ، درست از همان لحظه که او را به نماز و روزه دعوت می کند ! نماز و روزه ، همزمان با مسئولیت امرو نهی در برابر معروف و منکر اجتماع و نیز جهاد !
یعنی که مسئولیت های یک انسان مسلمان ( واجبات ) در این اسلام ، در طول هم قرار نگرفته اند ،در عرض هم اند و با هم ، بر خلاف مو عظه های دینی و اخلاقی این " اندیوید و آلسیت های مذهبی " که تحت تاثیر اخلاق صوفیانه شرقی و زهد گرائی مسیحی قرار دارند و یا رندانه احکام را کلا سه می کنند تا آخرین حکم را به امر و نهی بدهند و آنرا با شرط و شروط عجیب و غریبی که عملا محال است مشروط کنند و تعلیق به محال ! و این هم ، برای فرار از فکر پر دردسر و مشکل امر و نهی اجتماعی است و توجیه حقیقت جوئی ذهنی و خود گرائی فردی و گریز از مسئولیت است و کشیدن پرده سپید و یا سبزعلم و تقوای دینی ، بر روی لش بودن انسانی ! و چه ماهرانه و چه خوب ! در همان لحظه که امر و نهی آغاز می شود ، و به اصلاح جامعه پرداخته شده است . که در اسلام ، فرد، در متن مردم سازی ، به خود سازی می پردازد . در حالی که با تفکر و تجربه و در گیری و صبر و مقابله با مشکلات و را هیابی ها و رو یاروئی با تازه ها و پیش بینی نشده ها و واقعه ها و واقعیت ها و حقایق دینی ... می کوشد تا به زیبائیها ( معروف ) دعوت کند و برای نابودی زشتیها در جامعه ، مبارزه کند و محیط را بسازد . خودش ساخته می شود ، قدرت روح می گیرد ، و به رشد ارزشهای اخلاقی ، تزکیه نفس ، تقویت نیروی تقوی ، بیداری وجدان خفته انسانس ، صفای روح و قوت ایمان می رسدو استعداد نهفته بشری در فطرتش می شکفد . و بدین گونه است که در مسلمانی کردن ، هر روز ، مسلمان تر می شود !!
و امروز نیز ، مردان بزرگی که آگاهی بر واقعیات انسانی و اجتماعی را – نه در کتابخانه ها و دانشکده ها وکنفرانس های علمی و مصاحبه های نظری – بلکه از "عمل اجتماعی " و " مبارزه و درگیری و مسئولیت " کسب کرده اند بر خلاف " منطقیون نظری " که معتقدند : " بدیهی است که اول باید فکر کرد ، بعد عمل ، به این واقعیت عینی پی برده اند که فکر و عمل دو مرحله پشت سر هم ، و مقدم و مؤخر نیست و میان این دو " رابطة علیت " یکجانبه ، برقرار نیست ، بلکه میان این دو ، رابطة علیت متقابل و دو جانبه ای وجود دارد که بطور مداوم ، در تأثیر وتأثر از یکدیگرند به طوریکه یکی از برجسته ترین متفکران اجتماعی قرن ما بیان کرده است : " میان عقیده و عمل ، یک رابطة دیالکتیکی وجود دارد . " یعنی فکر و عمل ، سازنده و زایندة یکدیگرند . هر کدام ، در دیگری و به دست دیگری ، ساخته و پرورده می شود و شکل می گیرد و " رابطة دیالکتیکی " میان فکر و عمل ، یعنی این !
که علی بزرگ ، این رابطه را ، در تعبیری دقیق وزیبا خبر داده است که :
" فبالایمان یستدل علی الصالحات ، و بالصالحات یستدل علی الایمان " ( از کلام 155 نهج البلاغه )
ما مردمی هستیم که خطا می کنیم ، اما امیدواریم که در این تلاشی که آغاز کرده ایم وتنها در راه " او " است ، او خود درست ترین و نزدیک ترین راههای خویش را به ما خواهد نمود .
" و الذین جاهدوا فینا ، لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین " ( عنکبوت – 69 )
کسانی که در کار ما به مجاهدت آغاز کردند ، ما راههای خویش را برای رستگاری و رهائی شان ، پیش پایشان خواهیم نهاد ،
" ... و بی تردید خداوند با کسانی است که خوب کار می کنند و کار خوب می کنند . "
یکی از این " راه ها " ، فهم تشیع علوی ، به عنوان یک " حزب تمام " !
" امت " ، عبارت از جامعه ای است که ، در بطن آن ، " تعهد " ، " تحرک " و " تکامل " نهفته است.
کلمه سوسیته ( SOCIETE ) – جامعه – بمعنای نفس تجمع افرادیست در یک مکان که طبیعتاً دارای " روابط اجتماعی " هستند . یا واژة ناسیون یا نیشن ( NATION) از ریشة NAITRE ( تولد یا زادن ) است و به مجموعه افرادی اطلاق می شود که ریشة نژادی مشترکی دارند . کلمه "راس " ( RACE ) - نژاد – حاکی از مجموعه افرادیست که دارای رنگ و پوست و خصائص بدنی ... مشترکی هستند . کلمة " شعب " ، در زبان عربی شعبه یا شاخه ای از بشریت است . کلمة " قوم " ، به مجموعه افرادی اطلاق می شود که بخاطر هدف خاص یا کار مشترکی "قیام " می کنند . و کلمة " قبیله " اجتماعی است از افرادی که در صحرا بسوی " قبله