دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

مقاله درباره جمع خاتمیت با امامت و مهدویت

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 13

 

جمع خاتمیت با امامت و مهدویت

پاسخی به سخنرانی دکتر سروش تحت عنوان «تشیع و چالش مردم‌سالاری» آقای دکتر سروش در سخنرانی اخیرشان در پاریس تحت عنوان «تشیع و چالش مردم سالاری» اشکالی در خصوص انطباق اندیشه امامت و مهدویت با ختم نبوت مطرح کرده اندکه واکنش‌هایی برانگیخته است. این اشکال که مبتنی بر آراء اقبال در تفسیر مساله خاتمیت است، به طور خلاصه این است که: ختم نبوت به معنای پایان دوره عصمت و وحی و در واقع پایان دوره ولایت و مرجعیت شخص در تشریع است. علت خاتمیت، بلوغ عقل بشر است و از این دوره به بعد زمان مرجعیت اشخاص و حق تشریع برای افراد به سر می‌آید و تنها استدلال است که می‌تواند مرجع عمل واقع شود. اما شیعه با پذیریش نظریه امامت و تداوم آن در مهدویت، عملا ختم نبوت را بی معنی کرده است زیرا معتقد است که امام، هم عصمت دارد که تداوم بخش ولایت و مرجعیت شخص است، و هم علم غیب دارد و محدث و مفهم است که این هم ماهیتا تفاوتی با وحی ندارد؛ پس پذیرفتن امامت در واقع مستلزم نفی ختم نبوت است و گویی فقط اسم مطلب عوض شده ولی ماهیتا نبوت ختم نشده است. ایشان به تبع اقبال لاهوری معتقدند که «با خاتمیت، قرار است آدمیان به رهایی برسند ولی اگر گفته شود که یک مهدی می‌آید که همان اتوریته پیامبر را دارد، ما از فواید خاتمیت بی بهره می‌مانیم، زیرا آن رهایی تحقق نخواهد یافت. فلذا این سوال از شیعیان باقی است که مهدویت را چگونه با اندیشه رهایی و دموکراسی می‌توان جمع کرد.» چنانکه در جمع بندی نهایی سخن ایشان واضح است، ایشان بیشتر دغدغه دموکراسی و رهایی از وحی را دارند تا دغدغه جمع خاتمیت با امامت و مهدویت؛ که خود این اولویت فی حد نفسه قابل تامل و بررسی است. اما دراینجا قصد داریم نشان دهیم آیا این اشکال در خصوص ناسازگاری امامت با خاتمیت وارد است یا خیر. به نظر می‌رسد حل این تعارض در گرو دقت بیشتر در فلسفه خود نبوت و نسبت میان عقل و وحی است. دو نوع نگرش در خصوص نسبت عقل و وحی وجود دارد. یک نگرش، که مبنای طرح اشکال فوق است، نسبت عقل و وحی را نسبت دو امر جانشین همدیگر می‌بینند، دو امری که فی حد نفسه با هم متعارضند؛ لذا یک دوره، دوره حکومت وحی است نه عقل؛ اما کم کم عقل رشد می‌کند و به حدی می‌رسد که به دوره حکومت وحی پایان می‌دهد. بر این مبنا، خاتمیت اعلام پایان وحی است و امامت چون نوعی تداوم حکومت وحی است، نمی‌تواند مورد پذیرش واقع شود. اما نگرش دوم، نسبت عقل و وحی را نسبت دو امر لازم و ملزوم می‌بیند، که نه تنها معارض همدیگر نیستند، بلکه موید و مکمل همدیگرند. در این نگاه- که عمده نصوص دینی با آن سازگارند- عقل حجت درونی است و وحی حجت بیرونی؛ و اساسا دینداری کار انسان عاقل و متفکر است؛ مخاطب اصلی وحی، عقل است(1) و فقط کسانی که اهل تقلید و تبعیت کورکورانه از آباء و اجداد(2) یا بزرگان(3) یا سنتهای جاهلانه(4) هستند، زیر بار پذیرش حقایقی که وحی بر گوشِ عقل آنان(5) عرضه می‌کند، نمی‌روند. در نگاه اول در دوره حکومت پیش از عقل، چون انسانها نمی‌فهمند نیازمند یک قیم و آقابالاسر به نام پیامبر هستند؛ اما چون عقلشان کامل شد و توانستند خودشان مطالب را بفهمند دیگر نیازی به قیم ندارند و ختم نبوت، دوره پایان ولایت اشخاص است.(6) اما در نگاه دوم، در تمامی اعصار حتی در زمان پیامبران گذشته، عاقلان بودند که سخن پیامبران را می‌شنیدند و پیامبران هم خودشان برهان واستدلال ارائه می‌کردند(7) و هم در مقابل مخالفینشان طلب برهان و استدلال می‌کردند(8) و البته بر اساس این نگاه باید تبیینی از ختم نبوت ارایه داد. در واقع، اشکالی که آقای دکتر سروش در خصوص ناهماهنگی ختم نبوت با امامت و مهدویت مطرح کرده اند، بر مبنای نگرش اول – که نگرش خود ایشان است – وارد است و به نظر می‌رسد آن نگرش مبنای عمده نظرات ایشان در حوزه دین شناسی باشد؛ نظراتی همانند دین حداقلی، سکولاریسم، پلورالیسم، بسط تجربه نبوی و مانند آن؛ تنها مساله مهمی که به نظر من در خصوص اندیشه‌های ایشان باقی مانده که تبیین نشده رها شده است، مساله چرایی دینداری در عصر خاتمیت است. آنچه من از مجموع نظرات ایشان تا کنون استنباط کرده ام، این است که ایشان دینداری را امری غیر عقلانی می‌دانند، و البته نه لزوما ضد عقلانی، بهتر است بگوییم دینداری را امری سلیقه‌ای (سلیقه کاملا شخصی و درونی و غیر آبژکتیو) می‌دانند و لذا دینداری «ضرورت» ندارد هر چند احتمالا ضرری هم ندارد و باز برای همین است که در همین سخنرانی نیز در نهایت بحث، نشان می‌دهند که مشکل اصلی ایشان جمع امامت با ختم نبوت نیست بلکه مشکل اصلی ایشان جمع امامت (به عنوان یکی از مولفه‌های این دینداری سلیقه ای) با دموکراسی است. اما صرف اینکه آن نگرش غیر از این نگرش است، نمی‌تواند تعارض مطرح شده را حل کند. زمانی تعارض مذکور پاسخی منطقی می‌یابد که نشان دهیم نگرش دوم نگرشی قابل دفاع است که بر اساس آن، تعارض مذکور پاسخ منطقی مناسبی می‌یابد و این مطلبی است که قصد داریم در اینجا بدان بپردازیم. در منطقی که از متون دینی به سادگی قابل استخراج است، نبوت و دینداری ضرورت دارد و این ضرورت ناشی از نوع خداشناسی ماست و تنها کسانی که درک خداشناسی سطحی و نادرستی دارند، منکر نبوت هستند.(9) طبق این منطق، اگر ما خداوند را به حکمت و رحمت بشناسیم، در می‌یابیم که خداوند کار عبث انجام نمی‌دهد و اینکه انسان را بیافریند و بعد از چند صباحی بمیراند و کار تمام شود، عبث است و خداوند قطعا چنین کاری نمی‌کند؛ بلکه انسان زندگی جاودانه ای خواهد داشت و مقصد انسان خدا (رسیدن به همه کمالات،کمال مطلق)(10) است. خدا بی نهایت است پس طبیعی است که مقصد بی نهایت است و باز واضح است که عقل انسان می‌داند که براساس محاسبات عادی‌، با عمر محدود نمی‌تواند راه نامحدود را طی کند. تنها حالت ممکن برای طی این مسیر، استفاده از راهکاری غیر متعارف است تا بتوان مسیر نامحدود را در زمان محدود طی کرد و برای همین خداوند وحی را می‌فرستد و این راهکار غیر متعارف از راهی غیر متعارف (یعنی راهی غیر از تجربه و استدلال عادی) در اختیار بشر قرار می‌دهد. بدین معناست که نبوت ضرورت می‌یابد.(11) در تعبیر فوق انسان باید راهکار را بیاموزد تا بتواند طی مسیر کند؛ پس پیامبر، معلم است نه تحکم کننده؛ و اگر اثبات عصمت نبی می‌شود و اگر پیامبر حق تشریع دارد اصلا بدین معنا نیست که دوره نبوت، دوره تحکم کردن است بلکه باز عقل است که اصل عصمت را در



خرید و دانلود مقاله درباره جمع خاتمیت با امامت و مهدویت