لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
خلافت انسان در قرآن
اگر آدمی بخواهد دقیقاً بفهمد که انسان چگونه موجودی است واز کجا آمده و برای چه در این دنیا و در این زمین قرار داده شده و به سوی چه هدفی باید حرکت کند لازم و ضروری است که داستان حضرت آدم(ع)را از منظر قرآن و عترت علیهم السلام بررسی نماید چرا که آدم(ع)اولین نماینده از نسل بزرگ بشریت است و نظام رفتاری خداوند با او که از برنامه خداوندی نشأت می گیرد به نوعی بیانگر نظام رفتاری خداوند با همه بشریت است و در خلال این برنامه و رفتارها می توان دریافت که انسان چگونه موجودی است و از کجا آمده؟ و برای چه دراین دنیا و در این زمین قرار داده شده؟ و به سوی چه هدفی باید در حرکت باشد؟
در بین همه مقوله ها و موضوعات مرتبط با حضرت آدم(ع)یکی از موضوعاتی که شاید نسبت به بقیه از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و با فهم صحیح آن می توان به بسیاری از سوالات کلیدی انسانها پاسخ داد موضوع خلیفه است.که در داستان آدم (ع)بسیار پررنگ است و بسیار جلب توجه می کند.اینکه خداوند آدم(ع)را به عنوان خلیفه خود معرفی می کند این خلیفه به چه معنا است؟و این خلیفه چه وظایفی را دارد؟
قبل از پرداختن به تعریف لغوی خلیفه ابتدا باید ببینیم که خداوند این موضوع را برای اولین بار در چه سوره و چه آیه ای طرح نموده سپس با توجه به آیه مورد نظر و نیز آیات مرتبط در قبل و بعد آن مفهوم خلیفه را استخراج نموده و بر اساس این مفهوم ترجمه لغوی مناسبی برای خلیفه ارائه دهیم.
اولین باری که خداوند واژه خلیفه را برای آدم مطرح می نماید در سوره بقره آیه 30 می باشد با کمی بررسی و دقت در می یابیم که آیات 29 الی 38 سوره بقره درباره مفهوم خلیفه سخن بسیار دارد و با توجه و تدبر در این آیات می توانیم مفهوم خلیفه را بهتر بدست آوریم لذا مفهوم خلیفه را با توجه به آیات 29 الی 38 سوره بقره تحت عناوین زیر مطرح می نماییم.
1- جمیع آنچه را که خداوند در زمین خلق نموده برای خلیفه و خلیفه شدن آفریده است.
خداوند در آیات 29 سوره بقره می فرماید:هوَ الّذی خَلَقََ لَکُم ما فِی الاَرضِ جَمیعا:او کسی است که آفریده برای شما آنچه را که در زمین است - سوالی می کنیم منظور خداوند از شما (کُم)که همه چیز در زمین برای آنها آفریده شده چه کسانی هستند؟خداوند پس از این بیان بلافاصله در آیه بعدی موضوع خلیفه را مطرح می نماید.
وَاِذ قالَ رَبُّکَ لِلملائِکَه اِنّی جاعِلٌ فی الاَرض خلیفه: و زمانی که پروردگارت به ملائک گفت همانا من می خواهم در زمین خلیفه قرار دهم و نیز با توجه به واو عطف در ابتدای آیه 30 که ارتباط مفهومی با آیه 29 رابیان می کند همچنین واژه مشترک فِی اَلاَرض در دو آیه می توان دریافت منظور خداوند از (کُم)در آیه 29 همان خلیفه در آیه 30 است و چون ضمیر جمع(کُم)آمده این مفهوم نیز برداشت میشود که خداوند هر آنچه را که در زمین آفریده برای کسانی است که در جهت خلیفه شدن گام بر می دارند.سپس خداوند آنها را بعنوان خلیفه خود در زمین قرار می دهد.
2- خداوند،خلیفه را بر می گزیند و به خلافت منصوب می نماید.
بر اساس آیه 30 سوره بقره این خداوند است که موضوع خلیفه را مطرح و او را برمی گزیند آنجا که به ملائک می فرماید: وَاِذ قالَ رَبُّکَ لِلملائِکَه اِنّی جاعِلٌ فی الاَرض خلیفه:و زمانی که پروردگارت به ملائک گفت همانا من در زمین خلیفه قرار می دهم.
3- خلیفه باید ربوبیّت خدا را خلافت کند یعنی خلیفه ربّ باشد و چون محصول ربوبیت تربیت است پس وظیفه خلیفه تربیت است.
خداوند از اسماء و صفات بسیاری بر خوردار است و هر زمان که بخواهد کاری انجام دهد از طریق یکی از اسماء یا صفاتش آنرا انجام می دهد.باتوجه به آیه 30 سوره بقره درمی یابیم که خداوند با ربوبیتش می خواهد خلافت را ایجاد کند چرا که می فرماید: وَاِذ قالَ رَبُّکَ و زمانی که گفت ربِّ تو وچون خداوند از باب ربوبیت خود سخن گفته و بعد موضوع خلیفه را مطرح می نماید و می توان فهمید که ارتباطی بین واژه رب و خلیفه وجود دارد و این خلیفه باید خلیفه ربوبیت خداوند باشد.و چون محصول ربوبیت،تربیت است پس اسن خلیفه باید مربی باشدو به تربیت بپردازد.
4- خلیفه از جنس انسان است و انسان ظرف مناسبی برای خلافت است.
پر واضح است که موضوع خلیفه در این آیات درباره آدم(ع)است و چون آدم(ع)از جنس انسان است پس خلیفه باید از جنس انسان باشد همچنین این موضوع با خطاب به ملائکه مطرح می شود و آنان عکس العمل نشان می دهند و خود را سزاوار خلافت می دانند که می گویند:وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِک وَ نُقَدِسُ لَک :و ما تو را تسبیح و تقدیس و تحمید می کنیم و خداوند در پاسخ به آنها می فرماید:اِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَموُن یعنی من چیزی را می دانم که شما نمی دانید سپس وَعَلََّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّها مطرح می شود در نتیجه این انسان است که می تواند ظرف مناسبی برای خلافت ربوبیت باشد.
5- شأن انسانی که خلیفه است از شأن همه ملائک نزد خدا برتر و بالاتر است.
چون خداوند موضوع خلیفه را با خطاب به ملائک مطرح می کند و به آنها می فرماید که شما خلیفه من نیستید و خلیفه من از جنس انسان است و این خلیفه ویژگی هایی دارد که شما ندارید و نیز ظرف مناسبی برای خلافت من است که شمای ملائک اینگونه نیستید و در آیات بعدی با طرح موضوع انباء آدم(ع)به ملائک و در نهایت سجده ملائک به آدم(ع)در می یابیم که این انسانی که قرار است خلیفه رب باشد و شأن و جایگاهش نزد خدا از همه ملائک برتر و بالاتر است.
6- خلیفه در زمین خلافت می کند و به بیانی دقیق تر مرکز فرماندهی خلیفه در زمین است.
خداوند اصرار دارد که با کلمات جاعِلٌ فی الاَرض در آیه 30 بفهماند که خلیفه در زمین خلافت می کند چرا که قیدجعل به زمین(فِی اَلارض) برمیگردد نه به خلیفه وجالب است که با طرح موضوع خلیفه در بین ملائک و انباءآدم(ع)به ملائک و سجده ملائک به آدم(ع)به این مفهوم جلب توجه میکندکه محدوده خلافت خلیفه فقط زمین نیست و این خلافت در عوالم دیگر نیز جاری است چون ملائکه از جنس عالم برزخ هستند پس حداقل این خلافت محدوده عالم برزخ به پایین است درنتیجه زمین می شود مرکز خلافت خلیفه و مرکز فرماندهی خلیفه.
7- خلیفه اهل فساد و خونریزی نیست.
ملائکه پس از بیان خداوند دربارۀ خلیفه قرار دادن انسان در زمین عکس العمل نشان داده و بعنوان اولین بیان می گویند:اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها وَ یَسفِکُ الدِِّماء:آیا در زمین کسی را قرار می دهی که فساد می کند و خونریزی می نماید.چون خداوند این بیان ملائکه را رد نمی نماید می فهمیم که بعضی از انسانها در زمین فساد و خونریزی بپا می کنند ولی خلیفه رب که از جانب خداوند انتخاب شده اهل فساد و خونریزی نسیت و در انتهای آیه خداوند نیز به آنها گوشزد می کند کهاِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمون
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
جامعیت قرآن از نگاه احادیث
مقدمه بحث در مورد جامعیّت قرآن، از دیرباز تاکنون مورد توجه مفسّران و قرآن پژوهان بوده است و با توجه به تصریح قرآن در خصوص اصل جامعیّت، همگان آن را پذیرفته اند؛ گرچه درباره محدوده آن اختلاف کرده اند. عدّه اى قائل به جامعیت مطلق قرآن شده اند و نتیجه گرفته اند که در قرآن، تمام آنچه که مى توان نوعى ادراک و فهم به آن پیدا نمود، وجود دارد؛ هرچند عقل و درک ما از شناختن آن قاصر است. سیوطى پس از برشمردن جمعى از علوم که از قرآن استنباط مى گردد، مى نویسد: … علوم دیگرى را نیز در بر دارد، از جمله: طب، مناظره، هندسه، جبر و مقابله، نجوم و غیر اینها.1 غزالى در«احیاءالعلوم» و «جواهر القرآن»2، زرکشى در«البرهان»3 و شمارى دیگر این نظریه را پذیرفته اند؛ البته زرکشى، مراد از تمام علوم را اصول کلّى آنها مى داند. در مقابل دیدگاه اول، گروهى معتقدند اگر هم بحثى از علوم(غیر از علم دین) در قرآن آمده، فقط جنبه هدایتى و تربیتى آن مورد نظر بوده است. براى نمونه مى توان از شاطبى و دکتر ذهبى4 و علامه طباطبایى نام برد. علامه طباطبایى مى فرماید: چون قرآن کریم کتاب هدایت است و جز این، کارى ندارد، لذا ظاهرا مراد از«کلّ شىء» همه آن چیزهایى است که برگشتش به هدایت است، از معارف حقیقیه مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله و شرایع الهیه و قصص و مواعظى که مردم در هدایت و راه یافتنشان به آن محتاجند؛ و قرآن، تبیان همه اینهاست.5 در بررسى دیدگاههاى دو طرف، استناد به مجموعه روایات، کمتر به چشم مى خورد و مهمترین دلیل آنها آیه معروف«تبیانا لکل شىء»6 است که هر کس در تفسیر آن، یار ظنّ خویش گردیده است. در این نوشتار، تا آنجا که امکان داشته است، روایات مربوط به این بحث، جمع آورى و به پنج دسته تقسیم شده و معناى جامعیّت و شرط آن، روشن گردیده است و در نهایت، دسته ششم روایات آورده شده که در سبک و سیاق پنج دسته اول نیست؛ بلکه نشان مى دهد که سنّت هم باید در کنار قرآن باشد، تا بیان کننده و روشنگر جامعیّت قرآن باشد؛ گرچه همان طور که بعدا نشان خواهیم داد، از گروه پنجم روایات هم مى توان این مطلب را فهمید؛ ولى در گروه ششم، به لزوم همراهى کتاب و سنّت براى انتقال مفاهیم، تصریح گردیده است. قبل از ورود به بحث، تذکّر چند نکته ضرورى است: اولا، یکى از معدود ابواب حدیثى که در بین روایات موجود در آنها تعارضى وجود ندارد، همین بحث جامعیت قرآن است و اگر در ظاهر هم اختلافى باشد، به راحتى جمع عرفى بین آنها صورت مى گیرد. ثانیا، از کنار هم قرار دادن روایات، به تدریج معناى«جامعیت» روشن خواهد شد. ثالثا، همه روایات مرتبط با موضوع جامعیت قرآن، در این نوشتار نیامده اند؛ ولى سعى شده است که سند روایات نیز ملاحظه شوند و روایات قوى تر مورد استشهاد قرار گیرند. دسته اول: در این دسته، روایاتى است که دلالت دارند«تمام علوم و احتیاجات انسان، در قرآن وجود دارد»: 1ـ به عنوان نمونه، امام صادق(ع) قسم خوردند که هیچ گاه انسان در حسرت نخواهد بود که چرا فلان مطلب در قرآن وجود ندارد: إنّ اللّه عزّوجلّ أنزل فى القرآن«تبیانا لکلّ شىء» حتى واللّه ما ترک شیئا یحتاج الیه العبد، حتى واللّه ما یستطیع عبد أن یقول«لوکان فى القرآن هذا» الاّ و قد أنزله الله فیه؛7 خداوند آیه«تبیانا لکل شىء» را نازل کرد و به خدا قسم از آنچه انسان به آن نیاز دارد فروگذار نکرد و به خدا قسم هیچ کس قادر نیست بگوید«اى کاش فلان مطلب در قرآن وجود داشت»؛ زیرا هر آنچه انسان نیاز داشته باشد، خداوند در مورد آن، آیه اى نازل کرده است. 2ـ امام باقر(ع) همین مضمون را با اندکى تفاوت بیان فرموده اند: إن اللّه تبارک و تعالى لم یدع شیئا تحتاج الیه الامّة الى یوم القیامة الاّ أنزله فى کتابه؛8 خداوند آنچه را که امّت تا روز قیامت بدان احتیاج دارند، در قرآن آورده و براى رسولش بیان فرموده است. 3ـ سماعةبن مهران از امام کاظم(ع) سؤال مى کند:«آیا پیامبر(ص)، در زمان خود، آنچه را که مردم احتیاج داشتند بیان فرمود؟» حضرت، علاوه بر آنکه جواب مثبت دادند، اضافه کردند:«بله؛ آنچه را تا روز قیامت، مردم نیاز دارند بیان کرده است»: أصلحک اللّه، أتى رسول اللّه الناس بما یکتفون به فى عهده؟ قال: نعم و ما یحتاجون الیه الى یوم القیامة.9 4ـ امام على(ع) در بیانى که در مورد اختلاف علما در فتواست، فرمود: …أم أنزل اللّه دینا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه، أم کانوا شرکاء فلهم أن یقولوا و علیه أن یرضى، أم أنزل اللّه دینا تامّا فقصر الرسول(ص) على تبلیغه و أدائه، واللّه سبحانه یقول«ما فرّطنا فى الکتاب من شىء» و «فیه تبیان کلّ شىء»؛10 …یا خداوند، دین ناقص فرستاده و از این عالمان در تکمیل آن یارى خواسته؟ یا اینان شرکاى اویند و حق دارند بگویند و باید خشنود باشد از راهى که آنان مى پویند؟ یا دینى که خدا فرستاده، تمام بوده و پیامبر(ص) در رساندن آن کوتاهى نموده؟ در حالى که خداوند سبحان گوید: «فرو نگذاشتیم در کتاب، چیزى را» و گوید که «در آن، بیان هر چیزى هست». اضافه بر این چهار مورد که نقل شد، روایاتى دیگر نیز به همین مضمون وارد شده است.11 نتیجه این دسته روایات که ائمه به طور مطلق فرموده اند«همه چیز در قرآن وجود دارد»، اثبات جامعیت مطلق براى قرآن است؛ امّا چهار دسته روایت دیگر وجود دارد که اطلاق فوق را محدود نموده، به تدریج روشن مى کند که مراد از این علوم چیست.
دسته دوم: دسته دیگر، دو خبر است به این مضمون که«علم اوّلین و آخرین در قرآن است و باید با تفکر در معانى قرآن، به آن علوم دست یافت». پیامبر(ص) فرمود: من أراد العلم فلیثور القرآن فانّ فیه علم الأوّلین و الآخرین.12 در نقل دیگرى از عبداللّه بن مسعود، صحابى معروف پیامبر(ص)، به همین معنا اشاره شده است: إذا أردتم العلم فأثیروا القرآن فإنّ فیه خبر الأوّلین و الآخرین؛ 13 اگر به دنبال علم هستید، با تفکّر در معانى قرآن آن را بیابید؛ چون خبر اولین و آخرین در قرآن یافت مى شود. گرچه نقل دوم، در اصطلاح، روایت نیست و در اصطلاح علم«درایةالحدیث» به آن خبر مى گویند، ولى در همان علم، گفته شده است که بعضى خبرها به گونه اى است که محتواى آن، گواه عدم صدور آن از اشخاص عادى و غیر معصوم است. لذا حداقل براى تأیید روایت اوّل، مى توان از این خبر استفاده نمود.
دسته سوم: دسته سوم، دو روایت است که از مجموع آنها استفاده مى شود که«جمیع احکام مورد نیاز مردم، در قرآن آمده است». البته در دسته ششم روایات، بیان خواهیم کرد که فهم این احکام و حدود آنها با توجه به سنّت است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
بیش از یکصد آیه از قرآن کریم به مصلح کل حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه) تفسیر و تأویل شده است. علامه بزرگوار، ملا محمد باقر مجلسى در دائرةالمعارف بزرگ شیعه، بحارالانوار هفتاد آیه را به استناد احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، درباره ظهور یکتا بازمانده از حجتهاى حضرت احدیت نقل کرده است.
همچنین برخى از بزرگان، کتاب هایى را در این زمینه به رشته تحریر در آوردهاند که از آن جمله کتاب المحجة فیما نزل فى القائم(عج) تألیف محدث بزرگ سید هاشم بحرانى است که شامل 120 آیه است که به استناد احادیث معصومان(ع)، به ظهور مهدى(عج) تفسیر شده است. کتابهاى نفیس دیگرى نیز وجود دارند، که در اینجا به نقل پارهاى از آنها بسنده مىکنیم:
در قرآن کریم درباره مسائل آینده دوران، حوادث آخرالزمان، استیلاى خوبى و خوبان بر جهان و حکومت یافتن صالحان، گاه به اشاره و گاهى به تصریح سخن گفته شده است.
از طرفى، قرآن کریم، ظهور آن منجى موعود را با آرزوها و فطرت حقطلبانه و عدالت خواهانه بشر پیوند زده است. در طول تاریخ، انسان همیشه در آرزوى تحقق حکومتى صالح و دور از ظلم و بىعدالتى بوده است. قرآن حکیم در معرفى حکومت حضرت مهدى(عج) و موعود آخرالزمان، روى این خواست فطرى انسان انگشت گذاشته است، همچنین بر این نکته تأکید کرده که اعتقاد به موعود آخرالزمان تنها به شیعیان و مسلمانان اختصاص ندارد، بلکه تمام پیامبران گذشته، بشارت فرا رسیدنش را دادهاند. قرآن ایشان را به عنوان منجى و ذخیره الهىِ همه انسانهاى مستضعف درسراسر جهان معرفى مىکند. او را به عنوان شخصیتى که فراتر از هرمذهب و ملیتى براى مردم کل جهان مطرح و قیامشان جهانى است، یادمىکند. در اینجا از دریاى نور قرآن بهره مىگیریم:
بقیة الله:
(بقیَّةُ اللّه خَیْرٌ لَکُمْ اِنَّ کُنْتُمْ مُؤمِنین)(1)؛
بقیة الله براى شما بهتر است اگر مؤمن هستید.
امام صادق(ع) فرمود:
اوّلین سخنى که پس از ظهور مىگوید این آیه است و مىفرماید: من بقیة الله و حجتش و خلیفهاش بر شما هستم، پس هیچ مسلمانى بر او سلام نمىکند، جز این که مىگوید، سلام بر تو اى بقیة الله در روى زمین.(2)
امر الله:
(أتى أمْرُ اللّه فَلا تَسْتَعْجِلُوه...)(3)؛
امر خدا فرا رسید، پس تقاضاى تعجیل آن نکنید.
این هشدارى است که قلبها را از جا مىکند، هشدارى است که جبرئیل امین در روز ظهور حضرت حجت فریاد بر مىآورد و تمام خلایق صدایش را مىشنوند، اینچنین امام صادق(ع) ما را خبر داده است که پس از این هشدار الهى، منادى در آسمان و زمین صدا مىزند: «اى آفریدگان پروردگار! این مهدى آل محمد است! با او بیعت کنید و مخالفتش ننمایید.»(4)
وارثان زمین:
(أَنَّ الاَرْضَ یَرِثُها عِبادى الصَّالِحُون)(5)؛
این زمین را بندگان شایسته من به میراث خواهند برد.
تأویل «عبادى الصالحون» امام زمان(عج) و یاران او هستند.(6)
نصر خدا:
(وَ لَئِنْ جاءَ نَصَرٌ مِنْ رَبِّکِ لَیَقُولُنَّ اِنّا کُنّا مَعَکُم)(7)؛
چون از سوى پروردگارت مددى رسید، مىگویند، ما نیز با شما بودهایم.
تأویل «نصر من ربّک» امام زمان(عج) است.(8)
نور پروردگار:
(وَ اَشْرَقَتِ الارْضُ بِنُورِ رَبِّها)(9)؛
و زمین به نور پروردگارش روشن شد.
تأویل «و اشرقت الارض»، در زمان ظهور امام زمان(عج) است.(10)
نصرت الهى:
(وَ لَمَنْ اِنْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئکَ ما عَلَیْهِم مِنْ سَبِیل)(11)؛
بر کسانى که پس از ستمى که بر آنها رفته باشد انتقام مىگیرند ملامتى نیست.
تأویل «و لمن انتصر» امام زمان(عج) و یاران او هستند.(12)
نزدیکى رستاخیز:
(اِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ القَمَرُ)(13)؛
رستاخیز نزدیک شد و ماه دو پاره گردید.
تأویل «السّاعه» ظهور امام زمان(عج) است.(14)
نور الله:
(یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونْ)(15)؛
مىخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند، ولى خدا کامل کننده نور خویش است، اگر چه کافران را ناخوش آید.
تأویل «والله مُتِّم نورِه» به وسیله امام زمان(عج) است.(16)
روشنایى روز:
(وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّى)(17)؛
سوگند به روز آنگاه که آشکار شود.
تأویل «النهار» امام زمان(عج) است.(18)
طلوع فجر:
(سَلامُ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْر)(19)؛
شب قدر تا طلوع بامداد همه سلام و درود است.
تأویل «مطلع الفجر» زمان ظهور امام زمان(عج) است.(20)
تفسیر چند آیه درباره وجود مقدس امام زمان(عج)
یاران خدا
(اَلَّذینَ إنْ مَکَّنّاهُمْ فِى الأرضِ أقامُوا الصَّلوةَ وَ اتُواالزَّکوةَ وَ أمِروا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهْوا عَنْ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الأُمُورْ)(21)؛
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 38
رابطه انسان با خود در قرآن
گاهی انسان نسبتبه خود و ارزشهای خود جاهل است چنانکه خداوند میفرماید: ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین وکوهها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند واز آن هراسناک شدند، و [لی] انسان آن را برداشت; راستی او ستمگری نادان بود. (احزاب;۷۲).
مسئولیت دین در زندگی انسان، تنظیم روابط انسانی است و روابطی که دین در زندگی انسان به تنظیم آنها میپردازد چهار نوع است:
۱) رابطه انسان با خدا
۲) رابطه انسان با خود
۳) رابطه انسان با دیگران
۴) رابطه انسان با اشیاء و افکار
این روابط جنبه مثبت و منفی دارند. رابطه انسان با خدا گاهی به بندگی، توبه، تضرغ، اخلاص، حسن ظن، شکر و یقین متصف میشود و گاهی به کفر، انکار، استکبار و سوءظن. رابطه انسان با دیگران گاهی به تندی، زورگویی، ملامت، دشمنی، جنگ، بغض، خیانت و تنفر متصف میشود و گاهی به نرمی، بخشش، آسانگیری، تسامح، خدمت، دوستی، نیکی و امانت. رابطه انسان با اشیاء و افکار گاهی به افساد، تبذیر، تخریب و اهمال متصف میشود و گاهی به اصلاح، آبادانی، رشد و حفظ رابطه انسان با خود بعد از رابطه با خدا از مهمترین، پیچیدهترین، ظریفترین و دقیقترین این روابط بشمار میآید. گاهی انسان نسبتبه خود و ارزشهای خود جاهل است چنانکه خداوند میفرماید:
ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین وکوهها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند واز آن هراسناک شدند، و [لی] انسان آن را برداشت; راستی او ستمگری نادان بود. (احزاب;۷۲).
جاهل به خود و به ارزشهای خود، ظالم به خود است و گاهی انسان از کسانی است که خداوند خودش را به آنها نشان داده و آنها را به ارزشهای خویش واقف ساخته و به آیات خود آگاه نموده است.
چنانکه خداوند میفرماید:
«به زودی نشانههای خود را در افقها [ی گوناگون] و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است» (فصلت: / ۵۴). گاهی انسان ارزش خویش را شناخته به آن احترام میگذارد، و گاهی نفس خود و مواهبی را که خداوند در آن قرار داده کوچک شمرده و آن را حقیر میشمارد. گاهی از خود فرار میکند و به انواع کارهای بیهودهای که باعث دوری وی از خود میگردد، روی میآورد، به مواد مخدر و خودکشی پناه میبرد. گاهی میداند که چگونه با جدیتبا واقعیت مواجه شود. گاهی با خود هماهنگ است و گاهی در رابطهاش با خود دچار آشفتگی و پریشانی است. گاهی دوست دار خود است و گاهی دشمن خود، گاهی به یاد خویش است و گاهی خود را فراموش میکند. گاهی بر خویشتن مسلط است و گاهی نفس بر او غالب است، گاهی در خود فرو میرود و گاهی عکس این حالت را دارد، گاهی خود را هلاک میکند و گاهی باعث احیاء خود میشود، خداوند میفرماید: «و جز خویشتن را به هلاکت نمیافکنند» (انعام: ۲۴)
گاهی با خود صادقانه رفتار میکند و گاهی به آن خدعه میزند، خداوند میفرماید: «ببین چگونه به خود دروغ میگویند و آنچه بر میبافتند از ایشان یاوه شد.» (انعام: ۲۴) گاهی به خطای خویش اعتراف نموده و خود را مورد انتقاد قرار میدهد، گاهی مغالطه میکند و خطاهای خود و هواهای نفسانی را نیکو جلوه میدهد، گاهی عنان نفس را در شهوترانی رها میکند و گاهی با تمام نیرو آن را تحتسلطه خویش قرار میدهد و از حدود الهی تجاوز نمیکند. گاهی در طلب راحتی و غرق در شهوات عنان نفس را رها میکند و گاهی با تحمل زحمت و مشقت در رشد و کمال آن میکوشد. گاهی خود را بالا میبرد و گاهی خود را کوچک میشمارد، گاهی به حالت از خود بیگانگی دچار میشود، گاهی با آن مانوس و در خلوت تنهائی با تامل در خود لذت میبرد و از این قبیل روابط مثبت و منفی با خود. از آنجا که رابطه انسان با خود غالبا ازظرافتخاصی برخوردار است، هنگامی که این رابطه منفی استخسارت آن را درک نمیکند. گاهی انسان در تجارت مال (کم یا زیاد) ضرر میبیند اما آن را احساس میکند و درصدد جبران بر میآید، لکن گاهی به خودش زیان میرساند - که از بزرگترین نوع خسارت به شمار میآید - و این خسارت پیوسته زیاد میشود تا همه وجودش را فرا میگیرد، «قسم به عصر که واقعا انسان دستخوش زیان است.» (و العصر) و باز میفرماید: «خودباختگان کسانیاند که ایمان نمیآورند.» (انعام: ۱۲) گاهی انسان به فرد دیگری غیر از خودش ظلم میکند در این صورت آن را احساس میکند و میکوشد از طریق نیکی و عدل آن را جبران کند، لکن گاهی به خود ظلم میکند اما آن را احساس نمیکند گاهی انسان بیگناهی را از بین میبرد و به بزرگی گناه خود پی میبرد، و گاهی خودش را هلاک میکند اما این گناه را درک نمیکند.
خداوند میفرماید: «از بین نمیبرند جز خودشان را». ضرر ناشی از رابطه منفی انسان با خود، شبیه ضرری است که از رابطه منفی وی با خداوند به او میرسد. امروزه رابطه انسان با خود ضمن تحلیلهای روانی در دایره محدودی بررسی میشود. در حالی که اولین بار قران به این رابطه و اهمیت و ارزش آن در زندگی انسان اهتمام ورزید و انسان را به آن آگاه نمود، بررسیهای روانی و انسانی تا کنون قادر به گشودن پیچیدگی این رابطه نشدهاند. و قران این افق گسترده از روابط انسانی را گشود.
● نمونههایی از رابطه انسان با خود در قران
روش قران در این مساله این است که در ضمن مفاهیم متعدد، موارد این رابطه را بیان میکند و با لطافت از آنها میگذرد، به نحوی که انسان به سادگی متوجه تصور و فهم جدید از روابط انسان نمیگردد، اما وقتی مجموع آیات را در نظر بگیریم و بعضی را با بعضی دیگر ضمیمه کنیم، در مییابیم که قران فهم و تصور جدیدی از روابط انسانی را برای ما بیان نموده است و افق تازهای را که در تاریخ تفکر بشر بیسابقه بوده به روی ما گشوده است. در اینجا ابتدا مواردی از آیاتی که رابطه با خود را بیان میکند، ذکر میکنیم و آنگاه به بررسی آنها مینشینیم.
۱) گاهی انسان برای بدست آوردن خشنودی خداوند خودش را به خدا میفروشد «و در عوض خشنودی خداوند را بدست میآورد» و این از بهترین معاملات در زندگی انسان به حساب میآید، خداوند میفرماید: «و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا میفروشد و خدا نسبتبه [این] بندگان مهربان است. (بقره: ۲۰۷)
۲) گاهیخود را بهسفاهت میزند کهاین از زشتترین نوع سبک مغزی بشمار میرود، خداوند میفرماید: «وچه کسی - جز آنکه به سبک مغزی گراید - از آیین ابراهیم روی بر میتابد؟ و ما او را در این دنیا بر گزیدیم; و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود.» (بقره: ۱۳۰)
۳) گاهی به خود ظلم میکند; هر چند این مطلب عجیب به نظر میرسد لکن در زندگی انسان وجود دارد، خداوند میفرماید:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
خلافت انسان در قرآن
اگر آدمی بخواهد دقیقاً بفهمد که انسان چگونه موجودی است واز کجا آمده و برای چه در این دنیا و در این زمین قرار داده شده و به سوی چه هدفی باید حرکت کند لازم و ضروری است که داستان حضرت آدم(ع)را از منظر قرآن و عترت علیهم السلام بررسی نماید چرا که آدم(ع)اولین نماینده از نسل بزرگ بشریت است و نظام رفتاری خداوند با او که از برنامه خداوندی نشأت می گیرد به نوعی بیانگر نظام رفتاری خداوند با همه بشریت است و در خلال این برنامه و رفتارها می توان دریافت که انسان چگونه موجودی است و از کجا آمده؟ و برای چه دراین دنیا و در این زمین قرار داده شده؟ و به سوی چه هدفی باید در حرکت باشد؟
در بین همه مقوله ها و موضوعات مرتبط با حضرت آدم(ع)یکی از موضوعاتی که شاید نسبت به بقیه از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و با فهم صحیح آن می توان به بسیاری از سوالات کلیدی انسانها پاسخ داد موضوع خلیفه است.که در داستان آدم (ع)بسیار پررنگ است و بسیار جلب توجه می کند.اینکه خداوند آدم(ع)را به عنوان خلیفه خود معرفی می کند این خلیفه به چه معنا است؟و این خلیفه چه وظایفی را دارد؟
قبل از پرداختن به تعریف لغوی خلیفه ابتدا باید ببینیم که خداوند این موضوع را برای اولین بار در چه سوره و چه آیه ای طرح نموده سپس با توجه به آیه مورد نظر و نیز آیات مرتبط در قبل و بعد آن مفهوم خلیفه را استخراج نموده و بر اساس این مفهوم ترجمه لغوی مناسبی برای خلیفه ارائه دهیم.
اولین باری که خداوند واژه خلیفه را برای آدم مطرح می نماید در سوره بقره آیه 30 می باشد با کمی بررسی و دقت در می یابیم که آیات 29 الی 38 سوره بقره درباره مفهوم خلیفه سخن بسیار دارد و با توجه و تدبر در این آیات می توانیم مفهوم خلیفه را بهتر بدست آوریم لذا مفهوم خلیفه را با توجه به آیات 29 الی 38 سوره بقره تحت عناوین زیر مطرح می نماییم.
1- جمیع آنچه را که خداوند در زمین خلق نموده برای خلیفه و خلیفه شدن آفریده است.
خداوند در آیات 29 سوره بقره می فرماید:هوَ الّذی خَلَقََ لَکُم ما فِی الاَرضِ جَمیعا:او کسی است که آفریده برای شما آنچه را که در زمین است - سوالی می کنیم منظور خداوند از شما (کُم)که همه چیز در زمین برای آنها آفریده شده چه کسانی هستند؟خداوند پس از این بیان بلافاصله در آیه بعدی موضوع خلیفه را مطرح می نماید.
وَاِذ قالَ رَبُّکَ لِلملائِکَه اِنّی جاعِلٌ فی الاَرض خلیفه: و زمانی که پروردگارت به ملائک گفت همانا من می خواهم در زمین خلیفه قرار دهم و نیز با توجه به واو عطف در ابتدای آیه 30 که ارتباط مفهومی با آیه 29 رابیان می کند همچنین واژه مشترک فِی اَلاَرض در دو آیه می توان دریافت منظور خداوند از (کُم)در آیه 29 همان خلیفه در آیه 30 است و چون ضمیر جمع(کُم)آمده این مفهوم نیز برداشت میشود که خداوند هر آنچه را که در زمین آفریده برای کسانی است که در جهت خلیفه شدن گام بر می دارند.سپس خداوند آنها را بعنوان خلیفه خود در زمین قرار می دهد.
2- خداوند،خلیفه را بر می گزیند و به خلافت منصوب می نماید.
بر اساس آیه 30 سوره بقره این خداوند است که موضوع خلیفه را مطرح و او را برمی گزیند آنجا که به ملائک می فرماید: وَاِذ قالَ رَبُّکَ لِلملائِکَه اِنّی جاعِلٌ فی الاَرض خلیفه:و زمانی که پروردگارت به ملائک گفت همانا من در زمین خلیفه قرار می دهم.
3- خلیفه باید ربوبیّت خدا را خلافت کند یعنی خلیفه ربّ باشد و چون محصول ربوبیت تربیت است پس وظیفه خلیفه تربیت است.
خداوند از اسماء و صفات بسیاری بر خوردار است و هر زمان که بخواهد کاری انجام دهد از طریق یکی از اسماء یا صفاتش آنرا انجام می دهد.باتوجه به آیه 30 سوره بقره درمی یابیم که خداوند با ربوبیتش می خواهد خلافت را ایجاد کند چرا که می فرماید: وَاِذ قالَ رَبُّکَ و زمانی که گفت ربِّ تو وچون خداوند از باب ربوبیت خود سخن گفته و بعد موضوع خلیفه را مطرح می نماید و می توان فهمید که ارتباطی بین واژه رب و خلیفه وجود دارد و این خلیفه باید خلیفه ربوبیت خداوند باشد.و چون محصول ربوبیت،تربیت است پس اسن خلیفه باید مربی باشدو به تربیت بپردازد.
4- خلیفه از جنس انسان است و انسان ظرف مناسبی برای خلافت است.
پر واضح است که موضوع خلیفه در این آیات درباره آدم(ع)است و چون آدم(ع)از جنس انسان است پس خلیفه باید از جنس انسان باشد همچنین این موضوع با خطاب به ملائکه مطرح می شود و آنان عکس العمل نشان می دهند و خود را سزاوار خلافت می دانند که می گویند:وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِک وَ نُقَدِسُ لَک :و ما تو را تسبیح و تقدیس و تحمید می کنیم و خداوند در پاسخ به آنها می فرماید:اِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَموُن یعنی من چیزی را می دانم که شما نمی دانید سپس وَعَلََّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّها مطرح می شود در نتیجه این انسان است که می تواند ظرف مناسبی برای خلافت ربوبیت باشد.
5- شأن انسانی که خلیفه است از شأن همه ملائک نزد خدا برتر و بالاتر است.
چون خداوند موضوع خلیفه را با خطاب به ملائک مطرح می کند و به آنها می فرماید که شما خلیفه من نیستید و خلیفه من از جنس انسان است و این خلیفه ویژگی هایی دارد که شما ندارید و نیز ظرف مناسبی برای خلافت من است که شمای ملائک اینگونه نیستید و در آیات بعدی با طرح موضوع انباء آدم(ع)به ملائک و در نهایت سجده ملائک به آدم(ع)در می یابیم که این انسانی که قرار است خلیفه رب باشد و شأن و جایگاهش نزد خدا از همه ملائک برتر و بالاتر است.
6- خلیفه در زمین خلافت می کند و به بیانی دقیق تر مرکز فرماندهی خلیفه در زمین است.
خداوند اصرار دارد که با کلمات جاعِلٌ فی الاَرض در آیه 30 بفهماند که خلیفه در زمین خلافت می کند چرا که قیدجعل به زمین(فِی اَلارض) برمیگردد نه به خلیفه وجالب است که با طرح موضوع خلیفه در بین ملائک و انباءآدم(ع)به ملائک و سجده ملائک به آدم(ع)به این مفهوم جلب توجه میکندکه محدوده خلافت خلیفه فقط زمین نیست و این خلافت در عوالم دیگر نیز جاری است چون ملائکه از جنس عالم برزخ هستند پس حداقل این خلافت محدوده عالم برزخ به پایین است درنتیجه زمین می شود مرکز خلافت خلیفه و مرکز فرماندهی خلیفه.
7- خلیفه اهل فساد و خونریزی نیست.
ملائکه پس از بیان خداوند دربارۀ خلیفه قرار دادن انسان در زمین عکس العمل نشان داده و بعنوان اولین بیان می گویند:اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها وَ یَسفِکُ الدِِّماء:آیا در زمین کسی را قرار می دهی که فساد می کند و خونریزی می نماید.چون خداوند این بیان ملائکه را رد نمی نماید می فهمیم که بعضی از انسانها در زمین فساد و خونریزی بپا می کنند ولی خلیفه رب که از جانب خداوند انتخاب شده اهل فساد و خونریزی نسیت و در انتهای آیه خداوند نیز به آنها گوشزد می کند کهاِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمون