لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 66
به جای مقدمه
بی گمان این آخرین شامگاه تاریخ تا شب چهارشنبه , هفتم جمادی الاخری سال پانصد و بیست و پنج هجری قمری نیست که مردمی جمع می شوند تا با چشمان بهت زده ی خود تماشا کنند , چگونه با اشارت دستی زیر پایی خالی می شود و طنابی سخت بر گلوگاهی که درآن , نی هفت بند , عشق و آزادی را مویه میکند ,گره می خورد و سر بلندی , سربلند می شود .
نه دستی به خون آلود و نه چشمی به گناه نگریست . که اگر چنین می کرد , در امان خلافت و دولت بود , چنان که غارتگران ترک و مستوفیان خلافت در سر تا سر دولت سلجو قی بودند .
و این را هیچ کس اگر نمی دانست اهالی همدان می دانستند که الحاد و ارتداد , جرم مردانی است که حضور معترض آنها آرامش شبانه ی غارت اهل قدرت را به هم می ریزد و آنان را در بالا رفتن از پله های ایمان دروغین به زحمت می اندازد . چرا که روایت شهید « حلاج » را از زبان مردم داغدیده بغداد و قرن پیش , شنیده اند . و دانسته اند که هر کس اگر چراغ دست دزدان شب نیست , دست کم سنگ راه نباشد , و گر نه در میدان قدرت , چنانش بر دار می کشند که دهان تاریخ از بهت و حیرت باز بماند.
هر چند فهم تازه از نظریه ی شناخت دینی و تعریف صوفیانه از ایمان , متفاوت از آنچه دستار سیاه بندان بارگاه عباسی و امر بران سلجوقی آنها عرضه می کنند , لکه های سیاه و درشت کفری است که جز به خون شسته نمی شود , اما آیا همه ی آنچه که قاضی جوان همدان , بدان سبب در شامگاه چهار شنبه هفتم جمادی الاخری سال525در حلقه ی بی شمار جمعیت گریان و وحشت زده , طناب دار را بوسید , فهم صوفیانه ی او از معرفت دینی بود ؟ آیا مردمی که گرد آمدند , تا به گواهی لحظاتی بایستند که قاضی جوان همدان در ستیز با فشار پنجه های مرگ , نومیدانه دست و پا می کوبد و سر انجام در نبردی تراژدیک همه ی تن و قلب خود را تسلیم مرگ می کند , هر گز از خود نپرسیدند که این جوان که هنوز گلی از گل رویش نشکفته است و چندان فرصت نیافته حتی رویارویی با زندگی را تجربه کن , چه کفری را گفته است که اینک باید هم چون قاتلان و راهزنان و تبهکاران به صلیب کشیده شود ؟ کفر او کجای نظام هستی را بهم ریخته و کدام دسته ازعناصر عالم را جا به جا کرده است که باید مستوجب عقابی چنین باشد ؟
بی گمان , قاضی جوان هر چه گفت , خواب بارگاه خلافت را آشفت , کابوس دستگاه سلجوقی شد و پیش از او سهروردی ؛ هر یک با سر انگشت اندیشه هایشان , نقاب از چهره های دروغین دین مداران فریبکار بر داشتند و شهادتشان , پیش از آن که افشای اسرار معرفت باشد , افشای دستگاه دروغ و غاربوده است . و این را تاریخ به روشنی افشا کرده است .
شرحی مختصر بر احوال و آثار عین القضات
نام و کنیه
نام او عبداله و نام پدرش محمد است ؛ البته در هیچ یک از آثارش به نام خود اشاره ای نکرده , بلکه خود را قاضی یا عین القضات نامیده است.کنیه ی او « ابوالمعالی » و لقبش «عین القضات » است ؛ اما از تاریخ و چگونگی این عنوان که به او داده شده و همچنین اشتغال وی به شغل قضاوت , هیچ گونه اطلاعی در دست نیست.
زادگاه
زادگاه او همدان بوده , در آجا اقامت داشته و پدرش نیز در همانجا به دنیا آمده است . شهرت او به « میانجی » به سبب نسبتی است که جدش بدان مشهور بوده است ؛ زیرا اجداد او
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 11
دکتر سید عین الحسن
احساسات ملی گرایی در نثر فارسی
واژه ناسیونالیسم یا ملی گرایی عبارت است ازتکیه برخواستا ، علائق و اراده ی جمعی ملت و تظاهر خاص آن در اشاعه ی فرهنگ و حفظ آن در اثر تهاجم بیگانگان .
نکته بارز این جنبش های ملی پیشرفت و اعتلاء کشور بوده است . ناسیونالیسم بین ایرانیان بر وجه دفاع از سرزمین مادری ، دفاع از موجودیت ایرانی خویش در مقابل تهاجم خارجیان ،حفظ سنن و آداب خود و رونق بخشیدن به به زبان مادری بوده است.
در حالی که ایرانیان شاید یکی از قوم های قدیم تاریخ باشند که سرزمینشان برای قرن های طولانی جولانگاه اشغال گران عرب و مغول و ترک بوده است و در حالی که ایرانیان تحت فشار حکمرانان بیگانه بسر برده اند ،
اما هیچ وقت قادر نبوده اند که سنن و آداب خود را پشت سر گذاشته تأ ثیرات خارجی رابر خود مسلط کنند .
آنچه که عده ای غربزدگی می نا مند،گاه بیماری ناشناخته ای می شودکه دستاورد های پیشرفت علمی غرب رامطلقاً منکوح اعلام می کند.
اما ایرانیان به پذیرش جنبه های مثبت دستاوردهای غرب هر چندگاه به خطا رفته و طریق تقلید نیز آمده اند،ولی استخوان بندی ایران هنوز تکیه تام وتمام بر فرهنگ ملی دارد؛ که میراث دار آن نیز محسوب می شود.
به عنوان نمونه ،می توان گفت جشن عید نوروز و سیزده بدر که با هز و مرتبت برگزار می شود، و همچنین برگزاری جشن مهرگان ،جشن برداشت محصول در تمام اکناف کرمان ،فارس ،اصفهان تا لرستان و کردستان از مظاهر این تمایل ملی است.
در مورد غربزدگی جلال آل احمد چنین می نویسد:«جای انکار نیست که ما امروز در حال تأ سف بسر می بریم .نزدیک است که از گذشته خود ببریم و حال آنکه با حال پیوندی نداریم .آیا می توانیم نقاش و نویسنده و مورخ و نقاد از خارج بیاوریم،یا هنرپیشه برای آنکه در تئاترها و فیلم های ما بازی کند ،یا گویندۀ رادیو برای ما فارسی درست حرف بزند و به ما بیاموزد که چگونه زبان خود را تکلم کنیم؟»
نا سیونالیسم در ادبیات جدید هم برجسته کردن تمام آنچه ملی تلقی می شود برمی گردد.از نویسندگانی که در این باره بتوانند مورد توجه قرار گیرند می توان از میرزا آقا خان کرمانی ،ملکم خان،دهخدا،محمد حجازی،جمالزاده و صادق هدایت نام برد.
ایرانیان در طول تاریخ یک جنگ بزرگ ایدئولوژیک داخلی وهر دو جنگ تأثیر بزرگی روی مردم گذاشتند.جنگ نخست جنگ اعراب و ایرانیان است که تا حدی جنگ یک مردم خاص مذهبی با یک تمدن درخشان است و جنگ دوم جنگ مشروطه خواهان با استبداد طلبان است .
قیامی است که روی اجتماع تأثیر می گذارد و مانند قیامهای اجتماعی دیگر موجب به هم ریختن نظامی می شود.با مشروطیت اجتماع نه فقط در سیاست ،در دستگاه حکومتی دگرگون می شود بلکه این دگرگونی در ادبیات هم راه می یابد.
ابتدا به بررسی تأثیرات جنگ اول یعنی جنگ با اعراب می پردازیم.قابل توجه می باشد که ایران تنها کشوری بود که بعد از حمله اعراب و قبول اسلام به عنوان مذهب ،زبان خود را حفظ کرد.با گسترش دامنه ی نفوذ عرب ها و سختگیری و بیدادگری آنهاو دولت دست نشانده ی ایشان ایستادگی مردم ایران نیز افزون تر می شد و برای نگهداری زبان وفرهنگ ملی بزرگ مردانی چون ابن مقفع و فردوسی به میدان آمدند و با اینکه برخی رسم ها به تندی دگرگون می شد،روح ایرانی در در برابر استیلای بیگانه در قفا بیدار و نغمه ها و داستان های دیرین و خاطره ی پهلوانان قدیم در افکار زنده ماند.
نویسندگان ایرانی سعی بر آن داشتند که نثری بنویسند که در اذهان مردم مسأله ملیت و ناسیونالیسم رازنده کند و تکیه بر فرهنگ گذشته ایران کندو تا آنجا که برایشان مقدور بود می کوشیدند نثری باشددوراز لغت های عربی که نمونه بارز این گونه نثر نوشته های ناصر خسرو و ابومنصور می باشد. به طور مثال ، می توانیم از نثر ابو منصور یاد کنیم که در قرن چهارم می زیسته:
«آفتاب برآمدن را باختر خواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را شورستان خواندند و ایران شهر از رود آموست تا رود مصرو این کشور های دیگر پیرامون اویند و از این هفت کشور ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنر .و آنکه از سوی باختر است چینیان دارند وآنکه از سوی راست اوست هندوان دارندوآنکه از راست بربریان دارند و از چپ روم خاوریان و مازندریان دارندو این دیگر همه ایران زمین است».
در دوران ماقبل مشروطه نویسندگان احساسات و عواطف ملی خود را به شکل مقایسه ای بیان می کردند .بالخصوص این شیوه در داستان نویسی رواج داشت.آنها فرهنگ و تمدن غنی ایران قبل از حمله اعراب و رکود فرهنگی بعد از حمله اعراب را مورد مقایسه قرار می دادند و سعی داشتند شکوه و تمدن گذشته را یاد آور شوند و در واقع می خواستند به مردم بگویند که نباید بگذارند گذشته فراموش شودو نباید فراموش کنند که چه بوده اند !از بهترین و اندیشمندترین نویسندگان ناسیونالیست در دوره ی ما قبل مشروطه باید از میرزا آقاخان کرمانی یاد کرد.
به نقل از او در کتاب «آدمیت» چنین بر می آید:
«ای ملت ایران در اوراق تاریخ این خطه ملیه غور کنید و نیک بیندیشید که زمانی ایران زمین قلب جهان بود
وشمع انجمن آفاق.حال در زاویه خمول خزیده وسستی و جمود امراض و منافع شخصی در خود گرفتار شده اید.پیش از این شر دفتر دانایی بودید،اکنون در ظلمت غفلت پژمرده اید و پرتو اقبالتان به کسالت و قلت همت مکددگشته».
یکی از نویسندگان پیش ازمشروطه که در تاریخ ادبیات معاصر ایران اهمیت خاصی دارد ،میرزا ملکم خان می باشد.میرزا ملکم خان در اثر خود به نام «خواب و بیداری» سبب بروز مسایل دوران قبل از مشروطه و هرج ومرج آن دوران رابا تعمق ادبی عنوان می کند و حوادث را به شکل رویا در پیش چشم خواننده می آورد.
در این داستان نویسنده که در خانه دوستانش مهمان بوده ،ازغیبت او خسته می شود و در گوشه ای می خزد و در خواب می بیند که جوانی در خیابان ناصری تهران است با پیرمرد سپید مویی که جامه ی فاخر وجواهر نشان در بردارد در حال گفتگو است.
ناگهان ولگردان و دزدان از هر سو به پیرمرد حمله ور می شوند ،اورا می زنند و جواهراتش را به غارت می برند.نویسنده ماجرا را دنبال می کند تا هیئت آن جوان و پیرمرد و دزدان برایش معلوم شود. به او می گویند که نام پیرمرد ثروتمند «ایران زمین» است و نام جوان «مرزبان» و آن دزدان و غارتگران نیز فرزندان خود پیر مرد هستند که شرافت و غیرت خود را زیر پا گذارده اند .نویسنده که ازاین راز آگاه می شودبه اطرافیان خود می گوید که باید به« مرز بان» یاری کرد «ایران زمین» را از دزدان رهانید.در این حال از آن سوی خیابان دسته ای سرباز مسلح ظاهر می شوند.
سر دسته ی آنها غیاث الدوله است .آنان به یاری پیرمرد می آیند . غیاث الدوله سر پیرمرد را بر زانوی خود می گیردو افراد او جامه های پاره شده ی پیرمرد را به هم می دوزند و بر زخم های او مرهم می نهند .نویسنده به آنان نزدیک می شود و می بیند که مرهم به زهرآلوده است و نخی که با آن جامه های پیرمرد را می دوزند
فرسوده است و شربتی که بر گلویش می ریزند سمی است.
دزدان نیز به خیانت و رذالت آنان پی می برند و دوباره به پیرمرد حمله آور می شوند.نویسنده در آخر می گوید که از خواب بیدار شدم و به سوی میدان ناصری رفتم و در خیابان دیدم وزراء به همراه گروههای مسلح به وزارت عدلیه می رفتند و رویای خود را یاد آوردم.میرزا ملکم خان در این داستان خیالی مرادش از تمثیل
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 1
عین ذات
انسان: إِنَّ اْلأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُورًا(5)عَیْنًا یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیرًا(6)(( همانا نیکان از جامى نوشند که آمیزهاى از کافور دارد، چشمهاى که بندگان خدا از آن مىنوشند و [به دلخواه خویش] جاریش مىکنند.))
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
عین جمع
نسا:إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَریمًا(31)
((اگر از گناهان بزرگى که از آن[ها] نهى شدهاید دورى گزینید، بدیهاى شما را از شما مى زداییم، و شما را در جایگاهى ارجمند درمىآوریم.))
﴿ إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ﴾ یعنی اینکه جز او غیری در وجود اثبات کنیم که این همان شرک ذاتی وصفاتی و افعالی است چرا که بزرگترین گناهان اثبات وجودی غیر از اوست همچنانکه گفته شده ((وجودک ذنب لایقاس به)) و در مرتبه بعدی اثبات دوگانگی درذات است که به وسیله اثبات صفات زائد بر ذات صورت می گیرد همچنانکه حضرت امیرالمومنین (ع) می فرمایند: (( الاخلاص له نفی الصفات عنه))
﴿ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ﴾ [منظور اینکه] به واسطه ظهور توحید، نفس و قلب [شما] فانی می گردند
﴿ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَریمًا﴾ یعنی در حضرت عین جمع که جز در آن مقام و مرتبه بزرگواریی وجود ندارد.
نسا:وَ لَوْ أَنّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَلیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْرًا لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبیتًا(66)((و اگر بر آنان مقرّر مىکردیم که تن به کشتن دهید، یا از خانههاى خود به در آیید، جز اندکى از ایشان آن را به کار نمىبستند؛ و اگر آنان آنچه را بدان پند داده مىشوند به کار مىبستند، قطعاً برایشان بهتر و در ثبات قدم ایشان مؤثرتر بود.))
﴿ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَلیلٌ مِنْهُمْ﴾ و آنها همان محبون آماده لقای اویند که از حیث مرتبه برتر و از حیث عدد اندک اند همچنانکه فرمود ( و قلیل ما هم)
﴿ لَکانَ خَیْرًا لَهُمْ ﴾ براساس کمالاتی که در هنگام رفع حجابهای نفسانی و اتصاف به صفای حقانی ویا هنگام رسیدن به عین جمع برایشان حاصل می شود.
نسا:لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمیعًا(172)((مسیح از اینکه بنده خدا باشد هرگز ابا نمىورزد، و فرشتگان مقرّب [نیز ابا ندارند]؛ و هر کس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگى فروشد، به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مىآورد.))
﴿ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمیعًا به واسطه ظهور نور و وجه ونجلی اش به صفت قهاریت تا اینکه او را در عینجمع فانی سازد. ﴾
نسا:فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذابًا أَلیمًا وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصیرًا(173)((امّا کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، پاداششان را به تمام [و کمال] خواهد داد، و از فضل خود به ایشان افزونتر مىبخشد. و امّا کسانى که امتناع ورزیده و بزرگى فروختهاند، آنان را به عذابى دردناک دچار مىسازد و در برابر خدا براى خود یار و یاورى نخواهند یافت.))
﴿ فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا﴾ به فناء در عین جمع و محو صفات وفنای ذات.
﴿ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ﴾ به استقامت در اعمال و رعایت تفصیل صفات وتجلی آنها.
﴿ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ ﴾ از بهشت صفاتی.
﴿ وَ یَزیدُهُمْ مِنْ فَضْلِه﴾ به وجود حقانی بعد از فنای ذاتی.
﴿ وَ أَمَّا الَّذینَ اسْتَنْکَفُوا﴾ به واسطه ظهور اینتشان.
﴿ وَ اسْتَکْبَرُوا ﴾ یعنی در هنگام تجلیات صفاتی طغیان کرده و آنها را منتسب به خود نموده اند همچون کسی که گفت : ان ربکم الاعلی
﴿فَیُعَذِّبُهُمْ عَذابًا أَلیمًا﴾ به اینکه به واسطه بقایای وجود و صفات نفسانی خود از مقام جمع محجوب و محروم گردند.
﴿ وَ لا یَجِدُونَ﴾ غیر از الله.
﴿وَلِیًّا﴾ که آنها را در رفع حجاب ذاتی یاری دهد.
﴿ وَ لا نَصیرًا﴾ که آنها را در رفع حجاب صفاتی یاری دهد و به مقام توحید ذاتی ونور مبین و تفصیل در عین جمع برساند این یاری به واسطه قرآن که علم جمع و فرقان که علم تفصیلی حق است صورت می گیرد.
نسا:فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدیهِمْ إِلَیْهِ صِراطًا مُسْتَقیمًا(175)((و امّا کسانى که به خدا گرویدند و به او تمسّک جستند، به زودى [خدا] آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خویش درآورد، و ایشان را به سوى خود، به راهى راست هدایت کند.))
﴿ فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا﴾ یعنی کسانی که به توحید ذاتی ایمان آورده وبه آن چنگ می زنند به عبارت دیگر در هنگام کثرت صفات و نیزدرهنگام تفصیل رعایت جمع را می کنند.
﴿ فَسَیُدْخِلُهُمْ فی رَحْمَة﴾ : از بهشت صفات که پایانش ناپیدا است.
﴿وَ فَضْلٍ﴾ : بهشت ذات.
﴿ وَ یَهْدیهِمْ إِلَیْهِ صِراطًا مُسْتَقیمًا﴾ در حالیکه در کثرتند بروحدت استقامت می ورزند و یا به تاویل دیگر منظور از اینکه رحمت بهشت افعال است و منظور از و فضل بهشت صفات و ﴿ وَ یَهْدیهِمْ إِلَیْهِ صِراطًا مُسْتَقیمًا﴾ [اشاره به ] تفصیل صفاتی است که رو به سوی فنای درذات دارد.
مائده:أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ(74)مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّى یُؤْفَکُونَ(75)قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا وَ اللّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ(76)قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثیرًا وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبیلِ(77)((چرا به درگاه خدا توبه نمىکنند، و از وى آمرزش نمىخواهند؟ و خدا آمرزنده مهربان است. مسیح، پسر مریم جز پیامبرى نبود که پیش از او [نیز] پیامبرانى آمده بودند؛ و مادرش زنى بسیار راستگو بود. هر دو غذا مىخوردند. بنگر چگونه آیات [خود] را براى آنان توضیح مىدهیم؛ سپس ببین چگونه [از حقیقت] دور مىافتند. بگو: «آیا غیر از خدا چیزى را که اختیار زیان و سود شما را ندارد، مىپرستید؟ و حال آنکه خداوند شنواى داناست. » بگو: «اى اهل کتاب، در دین خود بناحق گزافهگویى نکنید، و از پى هوسهاى گروهى که پیش از این گمراه گشتند و بسیارى [از مردم] را گمراه کردند و [خود] از راه راست منحرف شدند، نروید. »))
﴿ أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ﴾ یعنی به واسطه رجوع از عقیده اثبات خداوندان متعدد به عین جمع مطلق الهی واز گناه دیدن وجود خود وغیر طلب استغفار می نمایند.
﴿وَ اللّهُ غَفُورٌ ﴾ یعنی با ذات خود آنها را پوشانده و فانی می سازد.
﴿رَحیمٌ﴾ آنها را به کمال شناخت حق وتوحید می رساند.
﴿ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا﴾ چرا که وجودی ندارند تا فعلی از آنان سر زند و به وسیله آن ضر رو نفعی برسانند و اینکه برای حضرت عیسی (ع) از ((ما)) با جای ((من)) استفاده کرده برای آگاه ساختن به این موضوع است که او چیزی است که به اعتبار تعینش وجود دارد و گرنه درحقیقت موجود نمی باشد.
﴿قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ﴾ به وسیله احتجاب از تجلیات صفاتی.
﴿ وَ أَضَلُّوا کَثیرًا وَ ضَلُّوا﴾ هم اکنون
﴿ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ﴾ از طریق وحدت ذاتیه که همان استقامت الی الله می باشد.
مائده:یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ(109)(([یاد کن] روزى را که خدا پیامبران را گرد مىآورد؛ پس مىفرماید: «چه پاسخى به شما داده شد؟» مىگویند: «ما را هیچ دانشى نیست. تویى که داناى رازهاى نهانى.))
﴿ یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ در عین جمع مطلق یا عین جمع ذات.
﴿ فَیَقُولُ ماذا﴾ هنگامی که آنها را دعوت کردید چه پاسخی به شما دادند [یعنی آیا به میزان کمالات خود در متابعت از شما آگاه بودند].
﴿ قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾ یعنی تمام چه علم جمعی و چه تفصیلی از آن توست و کسی جز تو به فناء صفات ما در صفاتت علم ندارد.
انعام:قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ(12)((بگو: «آنچه در آسمانها و زمین است از آنِ کیست؟» بگو: «از آنِ خداست »؛ که رحمت را بر خویشتن واجب گردانیده است. یقیناً شما را در روز قیامت -که در آن هیچ شکى نیست- گِرد خواهد آورد. خودباختگان کسانىاند که ایمان نمىآورند.))
﴿ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ قیامت صغری یا همان بازگشت یا قیامت کبری در عین جمع مطلق.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 19 صفحه
قسمتی از متن .doc :
عین القضات همدانی
عین القضات همدانی با نام کامل ابوالمعالی این ابی بکر عبدالله بن محمد بن علی بن علی المیانجی (متولد سال ۴۷۶ هجری خورشیدی - متوفی به سال ۵۰۹ هجری خورشیدی) عارف نامدار سده ششم هجری است.
شرح حال
او از فاضلان عصر خود بوده و به فضل و درایت او مثال میزدهاند. خود وی نقل کرده است که:
بعد از آنکه از گفتگوی علوم رسمی ملول شدم به مطالعه مضنفات حجةالاسلام اشتغال نمودم. مدت چهار سال در آن بودم و چون مقصود خود را از آن حاصل کردم ، پنداشتم که به مقصود واصل شدم و نزدیک بود که از طلب بازایستم و بر آنچه حاصل کرده بودم از علوم اقتصار نمایم. مدت یکسال درین بماندم، ناگاه سیدی و مولائی الشیخ الامام سلطان الطریقة احمد بن محمد الغزالی به همدان که موطن من بود تشریف آورد. در صحبت وی در بیست روز بر من چیزی ظاهر شد که از من و ما غیر خود هیچ باقی نگذاشت و مرا اکنون شغلی نیست جز طلب فنا
.
عین القضاة همدانی روش حسین بن منصور حلاج را داشته و در گفتن آنچه میدانسته بی پروائی میکرده است. پس او را به دعوی الوهیت متهمش ساختـند و چون عزیزالدین مستوفی اصفهانی وزیرسلطان محمود سلجوقی به او ارادت داشت، به آزادی هر چه میخواست میگفت و هیچ کس بر وی چیزی نمیگرفت تا قبول عام یافت.اما چون وزیر سلطان بر اثر دسیسه های وزیر ، ابوالقاسم قوام الدین درگزینی به حبس افتاد و در تکریت به قتل رسید؛ عین القضاة همدانی نیز که در اثر دوستی عزیزالدین مستوفی با قوام الدین درگزینی مخالفت داشت مورد مؤاخذه و غضب وزیر جدید واقع گردید . بدین صورت که قوام الدین مجلسی ترتیب داد و از جماعتی عالمان قشری حکم قتل عین القضات را گرفت. و سپس دستور داد تا او را به بغداد بردند و در آنجا به زندان افکندند.عین القضات در زندان به تألیف کتاب شکوی الغریب عن الاوطان الی علماءالبلدان ، پرداخت. در آخر او را به امر قوام الدین درگزینی از بغداد به همدان بردند در شب چهارشنبه ۷جمادی الثانی سال ۵۲۵ هجری بر در مدرسه ای که در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ می پرداخت بر دار کردند . سپس پوست از تنش کشیدند و در بوریائی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند و چون حسین بن منصور حلاج خاکسترش را بباد دادند. با او همان کردند که خود او خواسته بود:
ما مرگ و شهادت از خدا خواستهایم
وان هم به سه چیز کمبها خواستهایم
گر دوست چنین کند که ما خواستهایم
ما آتش و نفت و بوریا خواستهایم
او نزدیک به ۹ سده پیش ، نوجوانی خود را در خراسان ، “مرکز علم و ادب آن زمان” نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ ، “عمر خیام نیشابوری” و استادانی مانند محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید. احمد غزالی ازعارفان بزرگ و همراستای فکری ابن سینا ، استاد دیگر عین القضات که در برابر برادرش “محمد غزالی” که غرق در دگماتیسم و بنیادگرایی و دشمن سرسخت فلسفه بود ، راه فلسفه می رفت، عین القضات را “ قرة العین” (نور دیده) نام نهاد.عین القضات اندیشمند و روشنگری ست آزادیخواه . در نوجوانی به فراگیری دروس دینی روی آورد . هم زمان با فراگیری دانش زمانه ی خود ، به کنکاش و بررسی ادیان پرداخت و در روند جستجوگریهای خویش ، به یاری تعقل ، باورهای ایمانی خویش را مورد تجدید نظر قرار داد . آنگاه با تابیدن نور دانش و چالش در ذهن ، در ده سالهی پایان عمر کوتاه خویش ، به این گذار رهنمون گردید که تا برهانهای برآمده از خرد را به جای پیش انگاره های ایدآلیستی و ایمانی – مذهبی بنشاند و دگم هایی همانند “آفریده شدن عالم” ، “واجب الوجود”، “ علم خدا” ، “ بازگشت” ، ”روز قیامت” و “بهشت و دوزخ ووو را به تمامی مردود شمارد. پس از این ردٌ ونفی است که تمامی تبلیغات مذهب را “ دام وفریب” مینامد و حتا دیدگاه استاد خویش”احمد غزالی” را ناپذیرفتنی میشمرد. آموزش های علمی ابن سینا ، به ویژه نوشتههای فلسفی آمده در کتاب “اضحَوی” ابن سینا که به سبب آن از سوی “امام محمد غزالی” تکفیر وی را به همراه داشت، پذیرا می گردد. عینالقضات ، در سن ۲۴ سالگی ، مشهورترین کتاب فلسفی خویش “ زُبدَة الحقایق”(زبده) را به نگارش در آورد.عین القضا ت، در این کتاب آشکارترین دیدگاه های «انسان خدایی» ، «وحدت وجودی» ، ضد دینی و الحادی خویش را بی پروا آشکار می سازد. آموزش های او در این کتاب ، جوانه های زندگی