دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

کازانتزاکیس، جوینده جای پای خدا بر خاک 36 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 36

 

کازانتزاکیس، جوینده جای پای خدا بر خاک

مقدمه: آیا آثار داستانی نیکوس کازانتزاکیس(1) را می توان، دینی خواند؟ و او را نویسنده ای دینی دانست؟

برای پاسخ دقیق به این سؤال باید ابتدا پرسش های زیر را جواب داد: 1. منظور از دین چیست؟ 2. داستان معنوی و دینی کدام است؟(در الهیات و کلام جدید به نظر برخی صاحبنظران دیانت و معنویت دو واژه مترادف نیستند، بلکه به قول اهل منطق رابطه عموم و خصوص من وجه دارند.) تعابیر از دین معمولاً به واژه دین در متون مختلف دو رویکرد زیر وجود دارد: الف) دین در معنای لغوی (عام) در رویکرد عام، دین به هرگونه آئین و مسلک و کیش اطلاق می گردد(2).

ب) دین در معنای خاص

از دین در معنای خاص، سه گونه برداشت می شود:

§ گاهی مراد مجموعه متون مقدس ادیان و مذاهبی است که در جهان وجود دارند.

§ گاهی هم مجموع شروح و تفاسیر و بیانها و تبیینهایی که از کتب مقدس دینی و مذهبی شده است.

§ گاه نیز مراد مجموعه کارهایی است که پیروان یکی از ادیان در طول تاریخ انجام داده اند، به انضمام آثار و نتایجی که بر این کارها مترتّب شده است.

مراد از دین،‌ گاه یکی از این سه یا ترکیبی از این هاست.

معنویت(sperituality)

معنویت یعنی دین عقلانیت یافته و عقلانی شده که غیر تعبدی و غیر شهودی است، می توان آن را نوعی تجربه گرایی دینی برای دستیابی به آرامش، شادی، امید، رضایت باطنی در همین دنیا دانست. به عبارت دیگر می توان معنویت را نوعی دیانت دانست که بار متا فیزیکی اش به کمترین حد ممکن رسیده است. (3).

انسان ها از منظر اعتقادی

انسانها را به طور کلی از نظر اعتقادی به سه دسته می توان تقسیم کرد:

1. بی باوران به وجود خدا و معنی دار بودن هستی

2. باورمندان به خدایی غیر از خدای متشخص ادیان ابراهیمی (یهود، مسیحیت، اسلام)

3. دین داران و معتقدان به خدای شخصی و متشخص ادیان ابراهیمی

این سه گروه به سؤالات بنیادینی چون، وجود خدا، منشأ آفرینش، و زندگی پس از مرگ،... پاسخ های متفاوتی ارائه می کنند. در این میان نوع پاسخگویی دسته سوم به این سؤالات را می توان متکی به تفسیر آیات متون مقدسی دانست که باورمندان به آنها قائلند که آن آیات از سوی خدا بر رسولان نازل شده است.

انسان متدین

بر اساس آنچه گذشت می توان دینی بودن یک فرد به مفهوم خاص را در پاسخ به سؤال زیر جستجو کرد:

آیا فرد به وجود خدای متشخص باورمند است؟

منظور از این خدای متشخص قدرت مقدسی است که فوق عالم است و در عالم تأثیر می کند. به طور اسرار آمیزی در وجود ما حاضر است و گه گاه در وقایع خاص تاریخی به صورت وحی یا معجزه جلوه ای ویژه دارد. این خدا انسان وار است. یعنی آگاه است، خبیر است، مرید است و اوصافی چون دانستن و باور داشتن و اراده کردن را می توان به او نسبت داد؛ هر چند که از عواطف و آرزوها خالی است. شخصی است که ازلاً مختار است، قادر مطلق است، منشأ تکالیف اخلاقی است. دارای نوعی الوهیت(deity) است که او را شایسته پرستش می کند. او در عین حال که کار حفظ(conservation) جهان را بر عهده دارد از جهان بی نیاز و مستقل(endependent) است. لازمه الوهیت او، بی نهایت بودن، قید نداشتن و نیز انسان وار بودن و در عین حال غیر متغیر و غیر منفعل بودن او است.(4)

داستان دینی و معنوی؛ دو اصطلاح مترادف؟ یا مجزا؟

بر اساس تفکیک دیانت از معنویت باید داستان دینی و معنوی را نیز از هم مجزا کرد.

داستان معنوی

داستانی که شخصیت های آن در چارچوبی عقلایی نگاهی تأویل گرا به جهان دارند و قایل به ابعاد و سطوح پنهانی و باطنی برای هستی و حادثه های زندگی در جهان هستند.

داستان دینی

اگر دین را پای بندی به هر گونه آیین بدانیم هرگونه داستانی را باید دینی خواند، زیرا هر داستانی به گونه ای متأثر از نظام فکری و اعتقادی است که یک نویسنده متعلق به آن است. در چنین حالتی مؤلفه های متمایزکننده و ویژه ای را برای دینی بودن داستان نمی توان مطرح کرد.

ال. بی سیبک دیدگاههای اصلی درباره تحلیل ادبیات داستانی را در سه گروه شناختی (معرفتی)، زیبایی شناختی و اکتشافی جای می دهد و جی. سی. پرادو آنها را به سه دسته منطقی، زیبایی شناختی و اخلاقی تقسیم می کند.(5) بر این اساس

با رویکردی خاص به دین می توان داستان دینی را به زعم نگارنده به شرح زیر معنا کرد:

داستانی که اندیشه ها، رفتارها و گفتگوهای شخصیت ها ی آن در فرازهای گوناگون ناظر بر ابعاد شناختی و زیبایی شناسانه برآمده ازآیات ، باید و نبایدهای( احکام) مطرح شده در متون مقدس ، و تفاسیر آنها باشد.

کازانتزاکیس نویسنده ای دینی؟

کازانتزاکیس که در ابتدای جوانی شاگرد هانری برگسون(6) فیلسوف فرانسوی بود، فیلسوفی که می گفت:«من اگر به جای خدا بودم و می دیدم که نتیجه موجودیت دنیا وجود تنها یک نفر دوزخی است، یعنی وجود تنها یک آدم محکوم به مرگ ابدی، هرگز دست به چنین کاری نمی زدم، و به این اکتفا می کردم که سرتاسر ابدیت را بخوابم»

کازانتزاکیس در ابتدای عمر بسیار معتقد به نظریه نیروی حیاتی(7) برگسون بود، نظریه ای که قائل به وجود خدایی مستقل از هستی نبود و بر این نکته محوری تأکید داشت که باید ماده را به روح تبدیل کرد. و در واقع کتاب منجیان خدا را در 1927 بر اساس همین فلسفه و اموزه های بودا نوشت.

کازانتزاکیس اعتقاد داشت که افراد بشر سه نوعند: دسته ای که هدفشان،‌ به طوری که خود می گویند، خوردن، نوشیدن، عشق ورزیدن، ثروتمند شدن و معروف شدن است. دسته دوم، گروهی که هدفشان توجه به زندگی خودشان نیست. بلکه با زندگی کلیه افراد بشر بستگی



خرید و دانلود  کازانتزاکیس، جوینده جای پای خدا بر خاک 36 ص


دانلود تخقیق در مورد فروغ فرخزاد2 (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 29

 

حرفهایی به جای مقدمه:

«.. من از آدمهایی نیستم که وقتی می بینم سریکنفر به سنگ می خورد و می شکند، دیگر نتیجه بگیریم که نباید بطرف سنگ رفت. من تا سرخودم نشکند، معنی سنگ را نمی فهمم. می خواهم بگویم که حتی از خواندن نیما هم، من شعرهای بد خیلی زیاد گفته ام.بهر حال یک وقتی شعر می گفتم، همینطور غریزی در من می جوشید.روزی دو سه تا : توی آشپزخانه ،پشت چرخ، خیاطی، خلاصه همینطور می گفتم چون همینطور دیوان بود که پشت سردیوان می خواندم وپر می شدم وچون پر می شدم وبهر حال استعداد کی هم داشتم ،ناچار باید یکجوری پس می دادم. من هنوز ساخته نشده بودم، زبان و شکل خودم را و دنیا فکری خودم را پیدا نکرده بودم. توی محیط کوچک وتنگی بودم که اسمش را می گذاریم زندگی خانوادگی. بعد یکمرتبه از تمام آن حرفها خالی شدم.محیط خودم را عوض کردم «دیوان» و «عصیان » درواقع دست و پا زدنی مایوسانه د رمیان دو مرحله زندگیست. آخرین نفس زد نها پیش از یکنوع رهایی است. آدم به مرحله تفکر می رسد. درجوانی احساسات ریشه های سستی دارند، فقط جذبه شان بیشتر است. من به دنیا اطرافم به اشیا اطرافم وآدمهای اطرافم وخطوط اصلی این دنیا نگاه کردم، آنرا کشف کردم ووقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم. اگر می ترسیدم می مردم اما نترسیدم کلمه ها را وارد کردم. به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است. جان که دارد. شاعرانه اش می کنیم. کلمه ها که وارد شدند ، درنتیجه احتیاج به تغییر و دستکاری در وزن داشت.اگر این احتیاج طبیعتا پیش نمی آمد. تاثیرنیما نمیتوانست کار بکند.

او را راهنمای من بود اما من سازنده خودم بودم. غیر از نیما خیلی ها مرا افسون کردند مثلا شاملو او از لحاظ سلیقه های شعری واحساسات من ،نزدیکترین شاعر است. این خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم که می شود ساده حرف زد.اما کشف کافی نیست. حتی تقلید کردن هم تجربه می خواهد باید در یک سیر طبیعی در درون خودم و بقتضای نیازهای حسی وفکری خودم، بطرف این زبان میرفتم واین زبان خودبخود در من ساخته می شد، در دیگران که ساخته شده بود. حالا کمی اینطور شده اینطور نیست؟

-می دانید ،من آدم ساده ای هستم. بخصوص وقتی می خواهم حرف بزنم نیاز به این مسئله را بیشتر حس می کنم. من هیچوقت اوزان عروضی را نخوانده ام.آنها را درشعرهایی که می خواندم پیدا کردم. بنابراین برای من حکم نبودند. من هیچوقت اوزان عروضی را نخواهده ام. آنها را در شعرهایی که می خواندم پیدا کردم. بنابراین برای من حکم نبودند. یکی از خوشبختی های من اینستکه نه زیاد خودم را در ادبیات کلاسیک سرزمین خودمان غرق کرده ام و نه خیلی زیاد مجذوب ادبیات فرنگی شده ام. من دنبال چیزی در درون خودم ودنیای اطراف خودم هستم. برای من کلمات خیلی مهم هستند. من جمله را به ساده ترین شکلی که در مغزم ساخته میشود به روی کاغذ می آورم ووزن مثل نخی است که از میان این کلمات رد شده، بی آنکه دیده شود فقط آنها را حفظ می کند ونمی گذارد بیفتد. به نظر من حالا دیگر دوره قربانی کردن مفاهیم بخاطر احترام گذاشتن به وزن گذشته است. وزن برای من حسی است گوشم باید آن را بپذیرد.وقتی از من می پرسید در زمینه زبان و وزن به چه امکانهایی رسیده ام .‌من فقط می توانم بگویم به صمیمیت وسادگی. باید واقعی ترین وقابل لمس ترین کلمات را انتخاب کرد.حتی اگر شاعرانه نباشد باید قالب را در این کلمات ریخت نه کلمات را در قالب زیادهای وزن را باید چید و دور انداخت خراب می شود؟ بشود.

عیب کار من اینستکه هنوز همه آنچه را که می خواهم بگویم نمی توانم بگویم. من خیلی تنبل هستم.همیشه از جنبه های مثبت وجود خودم فرار می کنم وخودم را می سپارم به دست جنبه های منفی آن. بهرحال این حالتها نمی توانند درشعر آدم بی تاثیر باشند. وقتی به کتاب «تولدی دیگر» نگاه می کنم متاسف می شوم. حاصل چهارسال زندگی خیلی کم است.از خودم انتظار بیشتری داشتم و دارم.

من بیشتر به محتوی توجه دارم. من سی سال هستم و سی سالگی برای زن من کمال است.

اما محتوی شعر من سی ساله نیست جوانتر است. این بزرگترین عیب در کتاب من است. من همیشه به آخرین شعرم، بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می کنم. دوره این اعتقاد هم خیلی هم کوتاه است. من از کتاب «تولدی دیگر» ماههاست که جدا شده ام. با وجود این فکری می کنم که از آخرین قسمت شعر «تولیدی دیگر» می شود شروع کرد –یکجور شروع فکری.

فکر می کنم همه آنها که کار هنری می کنند علتش – یا لااقل یکی از اعلتهایش –یکجور نیاز ناآگاهانه است به مقابله وایستادگی در برابر زوال –اینهاا آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می فهمند وهمینطور مرگ را . کار هنری یکجور تلاشی است برای باقی ماندن ویا باقی گذاشتن خود ونفی معنی مرگ.

شعر برای من مثل رفیقی است که وقتی به او می رسم می توانم راحت با او درددل کنم. یک جفتی است که کاملم می کند،را ضم می کند، بی آنکه آزارم بدهد.

شعر برای من مثل پنجره ای است که هر وقت به طرفش می روم خودبخود باز می شود. من آنجا می نشینم، نگاه می کنم،آواز می خوانم، داد می زنم. گریه می کنم، باعکس درختها قاطی میشوم ومی دانم که آنطرف پنجره یک فضا هست و یک نفر می شنود. خو بیش اینستکه آدم وقتی شعر می گوید می تواند بگوید: من هستم یا منهم بودم.



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد فروغ فرخزاد2 (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد عین القضات2 (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 45

 

به جای مقدمه

بی گمان این آخرین شامگاه تاریخ تا شب چهارشنبه , هفتم جمادی الاخری سال پانصد و بیست و پنج هجری قمری نیست که مردمی جمع می شوند تا با چشمان بهت زده ی خود تماشا کنند , چگونه با اشارت دستی زیر پایی خالی می شود و طنابی سخت بر گلوگاهی که درآن , نی هفت بند , عشق و آزادی را مویه میکند ,گره می خورد و سر بلندی , سربلند می شود .

نه دستی به خون آلود و نه چشمی به گناه نگریست . که اگر چنین می کرد , در امان خلافت و دولت بود , چنان که غارتگران ترک و مستوفیان خلافت در سر تا سر دولت سلجو قی بودند .

و این را هیچ کس اگر نمی دانست اهالی همدان می دانستند که الحاد و ارتداد , جرم مردانی است که حضور معترض آنها آرامش شبانه ی غارت اهل قدرت را به هم می ریزد و آنان را در بالا رفتن از پله های ایمان دروغین به زحمت می اندازد . چرا که روایت شهید « حلاج » را از زبان مردم داغدیده بغداد و قرن پیش , شنیده اند . و دانسته اند که هر کس اگر چراغ دست دزدان شب نیست , دست کم سنگ راه نباشد , و گر نه در میدان قدرت , چنانش بر دار می کشند که دهان تاریخ از بهت و حیرت باز بماند.

هر چند فهم تازه از نظریه ی شناخت دینی و تعریف صوفیانه از ایمان , متفاوت از آنچه دستار سیاه بندان بارگاه عباسی و امر بران سلجوقی آنها عرضه می کنند , لکه های سیاه و درشت کفری است که جز به خون شسته نمی شود , اما آیا همه ی آنچه که قاضی جوان همدان , بدان سبب در شامگاه چهار شنبه هفتم جمادی الاخری سال525در حلقه ی بی شمار جمعیت گریان و وحشت زده , طناب دار را بوسید , فهم صوفیانه ی او از معرفت دینی بود ؟ آیا مردمی که گرد آمدند , تا به گواهی لحظاتی بایستند که قاضی جوان همدان در ستیز با فشار پنجه های مرگ , نومیدانه دست و پا می کوبد و سر انجام در نبردی تراژدیک همه ی تن و قلب خود را تسلیم مرگ می کند , هر گز از خود نپرسیدند که این جوان که هنوز گلی از گل رویش نشکفته است و چندان فرصت نیافته حتی رویارویی با زندگی را تجربه کن , چه کفری را گفته است که اینک باید هم چون قاتلان و راهزنان و تبهکاران به صلیب کشیده شود ؟ کفر او کجای نظام هستی را بهم ریخته و کدام دسته ازعناصر عالم را جا به جا کرده است که باید مستوجب عقابی چنین باشد ؟

بی گمان , قاضی جوان هر چه گفت , خواب بارگاه خلافت را آشفت , کابوس دستگاه سلجوقی شد و پیش از او سهروردی ؛ هر یک با سر انگشت اندیشه هایشان , نقاب از چهره های دروغین دین مداران فریبکار بر داشتند و شهادتشان , پیش از آن که افشای اسرار معرفت باشد , افشای دستگاه دروغ و غاربوده است . و این را تاریخ به روشنی افشا کرده است .

شرحی مختصر بر احوال و آثار عین القضات

نام و کنیه

نام او عبداله و نام پدرش محمد است ؛ البته در هیچ یک از آثارش به نام خود اشاره ای نکرده , بلکه خود را قاضی یا عین القضات نامیده است.کنیه ی او « ابوالمعالی » و لقبش «عین القضات » است ؛ اما از تاریخ و چگونگی این عنوان که به او داده شده و همچنین اشتغال وی به شغل قضاوت , هیچ گونه اطلاعی در دست نیست.

زادگاه

زادگاه او همدان بوده , در آجا اقامت داشته و پدرش نیز در همانجا به دنیا آمده است . شهرت او به « میانجی » به سبب نسبتی است که جدش بدان مشهور بوده است ؛ زیرا اجداد او اهل میانه بوده اند . البته وی در نوشته های خود به نسبت « میانجی » اشره نکرده , بلکه خویشتن را « همدانی » خوانده است .

ولادت و وفات

زمان تولد او را به احتمال قوی , می توان سال چهار صد و نود و دو هجری قمری دانست و با توجه به اینکه شهادت وی , در سال 525هجری قمری اتفاق افتاده و در آن هنگام سی و سه سال داشته است ؛ پس تاریخ ولادت او , همان تاریخ مذکور است .



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد عین القضات2 (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد عین القضات (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 66

 

به جای مقدمه

بی گمان این آخرین شامگاه تاریخ تا شب چهارشنبه , هفتم جمادی الاخری سال پانصد و بیست و پنج هجری قمری نیست که مردمی جمع می شوند تا با چشمان بهت زده ی خود تماشا کنند , چگونه با اشارت دستی زیر پایی خالی می شود و طنابی سخت بر گلوگاهی که درآن , نی هفت بند , عشق و آزادی را مویه میکند ,گره می خورد و سر بلندی , سربلند می شود .

نه دستی به خون آلود و نه چشمی به گناه نگریست . که اگر چنین می کرد , در امان خلافت و دولت بود , چنان که غارتگران ترک و مستوفیان خلافت در سر تا سر دولت سلجو قی بودند .

و این را هیچ کس اگر نمی دانست اهالی همدان می دانستند که الحاد و ارتداد , جرم مردانی است که حضور معترض آنها آرامش شبانه ی غارت اهل قدرت را به هم می ریزد و آنان را در بالا رفتن از پله های ایمان دروغین به زحمت می اندازد . چرا که روایت شهید « حلاج » را از زبان مردم داغدیده بغداد و قرن پیش , شنیده اند . و دانسته اند که هر کس اگر چراغ دست دزدان شب نیست , دست کم سنگ راه نباشد , و گر نه در میدان قدرت , چنانش بر دار می کشند که دهان تاریخ از بهت و حیرت باز بماند.

هر چند فهم تازه از نظریه ی شناخت دینی و تعریف صوفیانه از ایمان , متفاوت از آنچه دستار سیاه بندان بارگاه عباسی و امر بران سلجوقی آنها عرضه می کنند , لکه های سیاه و درشت کفری است که جز به خون شسته نمی شود , اما آیا همه ی آنچه که قاضی جوان همدان , بدان سبب در شامگاه چهار شنبه هفتم جمادی الاخری سال525در حلقه ی بی شمار جمعیت گریان و وحشت زده , طناب دار را بوسید , فهم صوفیانه ی او از معرفت دینی بود ؟ آیا مردمی که گرد آمدند , تا به گواهی لحظاتی بایستند که قاضی جوان همدان در ستیز با فشار پنجه های مرگ , نومیدانه دست و پا می کوبد و سر انجام در نبردی تراژدیک همه ی تن و قلب خود را تسلیم مرگ می کند , هر گز از خود نپرسیدند که این جوان که هنوز گلی از گل رویش نشکفته است و چندان فرصت نیافته حتی رویارویی با زندگی را تجربه کن , چه کفری را گفته است که اینک باید هم چون قاتلان و راهزنان و تبهکاران به صلیب کشیده شود ؟ کفر او کجای نظام هستی را بهم ریخته و کدام دسته ازعناصر عالم را جا به جا کرده است که باید مستوجب عقابی چنین باشد ؟

بی گمان , قاضی جوان هر چه گفت , خواب بارگاه خلافت را آشفت , کابوس دستگاه سلجوقی شد و پیش از او سهروردی ؛ هر یک با سر انگشت اندیشه هایشان , نقاب از چهره های دروغین دین مداران فریبکار بر داشتند و شهادتشان , پیش از آن که افشای اسرار معرفت باشد , افشای دستگاه دروغ و غاربوده است . و این را تاریخ به روشنی افشا کرده است .

شرحی مختصر بر احوال و آثار عین القضات

نام و کنیه

نام او عبداله و نام پدرش محمد است ؛ البته در هیچ یک از آثارش به نام خود اشاره ای نکرده , بلکه خود را قاضی یا عین القضات نامیده است.کنیه ی او « ابوالمعالی » و لقبش «عین القضات » است ؛ اما از تاریخ و چگونگی این عنوان که به او داده شده و همچنین اشتغال وی به شغل قضاوت , هیچ گونه اطلاعی در دست نیست.

زادگاه

زادگاه او همدان بوده , در آجا اقامت داشته و پدرش نیز در همانجا به دنیا آمده است . شهرت او به « میانجی » به سبب نسبتی است که جدش بدان مشهور بوده است ؛ زیرا اجداد او



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد عین القضات (با فرمت word)


تحقیق در مورد فروغ فرخزاد2 (ورد)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 29

 

حرفهایی به جای مقدمه:

«.. من از آدمهایی نیستم که وقتی می بینم سریکنفر به سنگ می خورد و می شکند، دیگر نتیجه بگیریم که نباید بطرف سنگ رفت. من تا سرخودم نشکند، معنی سنگ را نمی فهمم. می خواهم بگویم که حتی از خواندن نیما هم، من شعرهای بد خیلی زیاد گفته ام.بهر حال یک وقتی شعر می گفتم، همینطور غریزی در من می جوشید.روزی دو سه تا : توی آشپزخانه ،پشت چرخ، خیاطی، خلاصه همینطور می گفتم چون همینطور دیوان بود که پشت سردیوان می خواندم وپر می شدم وچون پر می شدم وبهر حال استعداد کی هم داشتم ،ناچار باید یکجوری پس می دادم. من هنوز ساخته نشده بودم، زبان و شکل خودم را و دنیا فکری خودم را پیدا نکرده بودم. توی محیط کوچک وتنگی بودم که اسمش را می گذاریم زندگی خانوادگی. بعد یکمرتبه از تمام آن حرفها خالی شدم.محیط خودم را عوض کردم «دیوان» و «عصیان » درواقع دست و پا زدنی مایوسانه د رمیان دو مرحله زندگیست. آخرین نفس زد نها پیش از یکنوع رهایی است. آدم به مرحله تفکر می رسد. درجوانی احساسات ریشه های سستی دارند، فقط جذبه شان بیشتر است. من به دنیا اطرافم به اشیا اطرافم وآدمهای اطرافم وخطوط اصلی این دنیا نگاه کردم، آنرا کشف کردم ووقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم. اگر می ترسیدم می مردم اما نترسیدم کلمه ها را وارد کردم. به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است. جان که دارد. شاعرانه اش می کنیم. کلمه ها که وارد شدند ، درنتیجه احتیاج به تغییر و دستکاری در وزن داشت.اگر این احتیاج طبیعتا پیش نمی آمد. تاثیرنیما نمیتوانست کار بکند.

او را راهنمای من بود اما من سازنده خودم بودم. غیر از نیما خیلی ها مرا افسون کردند مثلا شاملو او از لحاظ سلیقه های شعری واحساسات من ،نزدیکترین شاعر است. این خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم که می شود ساده حرف زد.اما کشف کافی نیست. حتی تقلید کردن هم تجربه می خواهد باید در یک سیر طبیعی در درون خودم و بقتضای نیازهای حسی وفکری خودم، بطرف این زبان میرفتم واین زبان خودبخود در من ساخته می شد، در دیگران که ساخته شده بود. حالا کمی اینطور شده اینطور نیست؟

-می دانید ،من آدم ساده ای هستم. بخصوص وقتی می خواهم حرف بزنم نیاز به این مسئله را بیشتر حس می کنم. من هیچوقت اوزان عروضی را نخوانده ام.آنها را درشعرهایی که می خواندم پیدا کردم. بنابراین برای من حکم نبودند. من هیچوقت اوزان عروضی را نخواهده ام. آنها را در شعرهایی که می خواندم پیدا کردم. بنابراین برای من حکم نبودند. یکی از خوشبختی های من اینستکه نه زیاد خودم را در ادبیات کلاسیک سرزمین خودمان غرق کرده ام و نه خیلی زیاد مجذوب ادبیات فرنگی شده ام. من دنبال چیزی در درون خودم ودنیای اطراف خودم هستم. برای من کلمات خیلی مهم هستند. من جمله را به ساده ترین شکلی که در مغزم ساخته میشود به روی کاغذ می آورم ووزن مثل نخی است که از میان این کلمات رد شده، بی آنکه دیده شود فقط آنها را حفظ می کند ونمی گذارد بیفتد. به نظر من حالا دیگر دوره قربانی کردن مفاهیم بخاطر احترام گذاشتن به وزن گذشته است. وزن برای من حسی است گوشم باید آن را بپذیرد.وقتی از من می پرسید در زمینه زبان و وزن به چه امکانهایی رسیده ام .‌من فقط می توانم بگویم به صمیمیت وسادگی. باید واقعی ترین وقابل لمس ترین کلمات را انتخاب کرد.حتی اگر شاعرانه نباشد باید قالب را در این کلمات ریخت نه کلمات را در قالب زیادهای وزن را باید چید و دور انداخت خراب می شود؟ بشود.

عیب کار من اینستکه هنوز همه آنچه را که می خواهم بگویم نمی توانم بگویم. من خیلی تنبل هستم.همیشه از جنبه های مثبت وجود خودم فرار می کنم وخودم را می سپارم به دست جنبه های منفی آن. بهرحال این حالتها نمی توانند درشعر آدم بی تاثیر باشند. وقتی به کتاب «تولدی دیگر» نگاه می کنم متاسف می شوم. حاصل چهارسال زندگی خیلی کم است.از خودم انتظار بیشتری داشتم و دارم.

من بیشتر به محتوی توجه دارم. من سی سال هستم و سی سالگی برای زن من کمال است.

اما محتوی شعر من سی ساله نیست جوانتر است. این بزرگترین عیب در کتاب من است. من همیشه به آخرین شعرم، بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می کنم. دوره این اعتقاد هم خیلی هم کوتاه است. من از کتاب «تولدی دیگر» ماههاست که جدا شده ام. با وجود این فکری می کنم که از آخرین قسمت شعر «تولیدی دیگر» می شود شروع کرد –یکجور شروع فکری.

فکر می کنم همه آنها که کار هنری می کنند علتش – یا لااقل یکی از اعلتهایش –یکجور نیاز ناآگاهانه است به مقابله وایستادگی در برابر زوال –اینهاا آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می فهمند وهمینطور مرگ را . کار هنری یکجور تلاشی است برای باقی ماندن ویا باقی گذاشتن خود ونفی معنی مرگ.

شعر برای من مثل رفیقی است که وقتی به او می رسم می توانم راحت با او درددل کنم. یک جفتی است که کاملم می کند،را ضم می کند، بی آنکه آزارم بدهد.

شعر برای من مثل پنجره ای است که هر وقت به طرفش می روم خودبخود باز می شود. من آنجا می نشینم، نگاه می کنم،آواز می خوانم، داد می زنم. گریه می کنم، باعکس درختها قاطی میشوم ومی دانم که آنطرف پنجره یک فضا هست و یک نفر می شنود. خو بیش اینستکه آدم وقتی شعر می گوید می تواند بگوید: من هستم یا منهم بودم.



خرید و دانلود تحقیق در مورد فروغ فرخزاد2 (ورد)