لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 12 صفحه
قسمتی از متن .doc :
سید روحالله خمینی
خمینی در تبعید
سید روحالله مصطفوی موسوی خمینی (۳۰ شهریور ۱۲۸۱[۱] - ۱۳ خرداد ۱۳۶۸) مرجع تقلید شیعه، از رهبران انقلاب ۱۳۵۷ و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران است.
زندگی
نام پدرش سید مصطفی موسوی و نام مادرش هاجر احمدی بود. وی در پنج ماهگی پدر خود را از دست داد و تحت سرپرستی مادر و عمهاش پرورش یافت.
گرچه سال تولد وی طبق شناسنامه سال ۱۲۷۹ است، اما خود تصریح کردهاست، که تاریخ صحیح آن ۳۰ شهریور ماه ۱۲۸۱ است.[نیاز به ذکر منبع] مرگ او رسما در روز ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ ثبت شده است. سن او در آن هنگام ۸۷ سال بود. تشییع جنازه وی با شرکت وسیع هوادارانش صورت گرفت و انعکاس جهانی زیادی داشت.
فرزندان وی مصطفی، صدیقه، فریده، لطیفه، فهمیه، سعیده، و احمد هستند.
تبارنامه
بر پایه اظهارات ادوارد ویلت، پدر بزرگ پدری وی سید احمد موسوی هندی، زاده روستای کینتور در منطقه بربنکی در اوتارپرادش، هندوستان بود.
نظر دیگری نیز هست که عنوان میکند: جد او یکی از علمای نیشابور به نام «سیدمحمد» بود که به هندوستان رفت و در دهلی اقامت گزید. عمادالدین باقی در ویژه نامه مورخ ۱۲ خرداد ۸۴ روزنامه شرق گفتهاست:
دوران کودکی و نوجوانی
خمینی به گفته خود در روز ۳۰ شهریـور ۱۲۸۱ هجری شمسی (بیستم جمادی الثانی ۱۳۲۰ (قمری)/۲۱ سپتامپر ۱۹۰۲ (میلادی)) در شهرستان خمین از توابع اراک ایران به دنیا آمد. وی کوچکترین فرزند خانوادهاش بود. او دو برادر و یک خواهر بزرگتر داشت، که عبارتاند از مرتضی، نورالدین و آغازاده خانم. مرتضی که به آیت الله سید مرتضی پسندیده معروف بود، تا پس از مرگ خمینی زنده بود. نورالدین نیز که روحانی بود و به سید نورالدین هندی شهرت داشت، پیش از انقلاب مرد و در قبرستانی قدیمی به نام گلزار شهدای قم (واقع در خیابان انقلاب یا چهار مردان) در قم قرار دارد، به خاک سپرده شد که اکنون نیز سنگ قبر او با همین نام مشخص میباشد.
شرایط تربیتی
پـدرش سید مصطفی مـوسـوی از معاصریـن میرزای شیرازی بود. سید مطصفی پـس از آنکه چنـد سال در نجف اشـرف علـوم و معارف اسلامـی را فـرا گرفته و به درجه اجتهـاد نایل آمـد، بـه ایـران بازگشت و در خمـیـن پناه مردم و مرجع آنان در امـور دینـی بـود. در حـالـی که بیـش از ۵ مـاه از تولد خمینی نمیگذشت، خوانین خمین سید مصطفی را در مـسیر خمـیـن به اراک با گلوله کشتند. بستگان او بـرای اجرای حکـم قصاص به تهران (دار الحکـومه وقت) رهـسـپار شـدند و بر اجرای عـدالت اصـرار ورزیدند تا قاتل قصاص گردد.
وی دوران کـودکـی و نـوجـوانی را تحت سرپرستی مادرش «بانـو هاجر»، عمهاش «صاحبـه خانم» که بانـویی شجاع و حقجـو بـود و دایهاش «ننه خاور» سپری کرد. عمادالدین باقی درباره آنها میگوید:
«روح الله که آخرین و کوچک ترین فرزند بود، تحت تربیت عمه اش صاحب خانم قرار گرفت و گویا بارها خاطرات مربوط به زندگی و شهادت پدرش را از زبان او شنیده بود... ننه خاور دایه روح الله نیز از زنان نادر روزگار بود. او که در شیر دادن به خمینی به هاجر یاری میرساند، اسب سواری ماهر بود و حتی از روی اسب تیراندازی میکرد و به هدف میزد.»
روحالله در خانوادهای اهل علم و دین و نسبتاً متمول بزرگ شد. همچنین با توجه به جایگاه خانوادگی خمینی، وی از کودکی مورد توجه و احترام مردم خمین و کمره بود.
تحصیلات ابتدایی
در قرن سیزدهم خورشیدی در بیشتر مناطق ایران و از جمله خمین تقریباً مدرسه به شکل امروزی وجود نداشت و آن گروه از مردم که به تربیت و تحصیلات فرزندان خود اهمیت میدادند، آنها را به مکتب خانه میفرستادند، تا خواندن و نوشتن و قرآن و ادبیات فارسی بیاموزند. تبعاً خمینی نیز به مکتب فرستاده شد و نزد «ملا ابوالقاسم» به فراگیری «عم جز»، گلستان و بوستان سعدی و چند کتاب ادبی دیگر پرداخت.
پس از اتمام این دروس کسانی که میخواستند به تحصیل ادامه دهند، به اراک میرفتند. اما با توجه به وقوع جنگ جهانی اول و اوضاع آشفته کشور، دیگر امکان مسافرت به اراک برای نوجوانان وجود نداشت. لذا بزرگان خمین تصمیم گرفتند، مدرسهای به سبک مدارس جدید ایجاد کنند. این مدرسه سه معلم داشت، که یکی مدیر بود و سر کلاس درس هم میرفت و یکی دیگر از آنها به نام میرزاعلی خان، معلم زبان فرانسه و یک فرد معمم نیز معلم زبان فارسی بود. «آقا شیخ فضلالله» عموی مادر خمینی نیز معلم شرعیات بود. خمینی نیز به این مدرسه رفت. علاوه بر آن خانواده وی که از وضع مالی خوبی برخوردار بودند، برایش معلم سرخانه گرفتند. نام این معلم «افتخارالعلما» بود و در غیاب او مادرش به شاگردان درس میداد. آیت الله پسندیده برادر بزرگ خمینی میگوید سواد مادرش بیشتر از خود افتخارالعلما بود و من نزد مادرش هیات، نجوم و حساب میخواندم. خمینی پس از آن که مقطع ابتدایی را نزد افتخارالعلما تمام کرد، درس مقدمات را نزد «محمدمهدی داعی» شروع کرد. «حاج میرزا نجفی» شوهر خواهر روحالله نیز منطق را به او تدریس کرد.
شرایط سیاسی و اجتماعی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
مقدمه
درتاریخ تحولات اجتماعی وسیاسی اسلام نام سید جمال الدین اسدآبادی در طلیۀ پایه گذاران آزادی برابری درخشندگی خاصی دارد هر کتاب، رساله، ومقاله ای که در این باره به زبان های زندۀ دنیا منتشر شده و می شود نقش سید و پیروان و شاگردان مدرسۀ وی را در جنبشهای شرق اسلامی نمودار می نماید.
شخصیت انسانی، هر اندازه بزرگ باشد، تأثیراتش در اجتماع و تاریخ بیشتر می شود، به همان نسبت دامنۀ شهرتش گسترده میگردد، آرای موافق و مخالف بسیار گویند و نویسند آن قهرمان را به صورت افسانه ای جلوه گر سازند؛چنانچه در خصوص سید هم همین کارراکردند،هر یک به زبان و حالی دربارۀ او سخن گفتند.
مشخصات محقق
نام ونام خانوادگی: جواد سالاری
نام مدرسه: دبرستان غیر انتفاهی سما3.
کلاس 041
فصل اوّل
بیان اهمیّت و ضرورت موضوع
محیط برای نقش شخصیت بزرگان عامل مؤثری است.هیچ گاه نباید از تأثیر اوضاع واحوال زمانه غافل گشت. سید از مردان انگشت شماری بود که برای بیداری مسلمانان، هر کجا را مناسب می دید بدان سو می شتافت تا در راه عظمت اسلام فداکاری و جانبازی نماید. آنجا که نمی توانست قدمی یا قلمی برای مسلمانان بردارد، به کشورهای دیگر رهسپار می شد تا بتواند پایه هایی استوار و اساسی برای اتحاد اسلام پی ریزی کند .
آری سید تا آخرین نفس به نام «لا اله الا الله محمداً رسول الله » پیرو راه و رسم قهرمانان اسلام بود، و بنابه مصلحت وقت وسیاست روز برای آسایش و زندگی بهتر جامعة اسلامی کوشش کرد.
هرگاه آنچه در شرح احوال و آثار سید و همکارانش چاپ و منتشر شده فراهم شود ،کتابخانۀ بزرگی به زبانهای مختلف تشکیل خواهد شد ؛شایسته است که چنین کتابخانه ای در کنار آرامگاه سید یا در زادگاهش تأسیس کنند .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
سید مصطفی خمینی
سید مصطفی خمینی فرزند بزرگ سید روحالله خمینی که در ۱ آبان ۱۳۵۶ مرد.
فهرست مندرجات
۱ زندگی
۲ فعالیتهای سیاسی
۳ تبعید به عراق
۴ مرگ
۵ منابع
زندگی
او در آذر ۱۳۰۹، در قم متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسههای باقریه و سنایی به پایان رساند. در سال ۱۳۲۵ به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در سال ۱۳۳۰ سطح را به پایان رساند و در درس خارج سید روحالله خمینی و سید حسین طباطبائی بروجردی حضور یافت.[۱] مصطفی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، در علوم معقول و منقول نیز مهارت داشت.
فعالیتهای سیاسی
خمینی همراه مصطفی خمینی
از همان روزهای نخستین فعالیتهای سیاسی خمینی بر ضد حکومت پهلوی، در کنار او به فعالیت سیاسی پرداخت و در پیشبرد حرکت اسلامی نقش بسزایی داشت.[۲] خمینی در روز ۴ آبان ۱۳۴۳ علیه لایحه کاپیتولاسیون و انقلاب سفید، دولت وقت ایران سخنرانی کرد. در ۱۳ آبان همان سال خمینی، شبانه دستگیر و به ترکیه تبعید شد.
پس از این ماجراها، نیروهای امنیتی ایران، مصطفی خمینی را دستگیر و سپس به ترکیه و عراق تبعید کردند. سید مصطفی خمینی، در نجف به مبارزه بر ضد حکومت پهلوی پرداخت و بر ادعای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مشاور برجستهای برای سید روحالله خمینی بود.[۳]
سید مصطفی خمینی همراه پدرش در کنار آیت الله مرعشی نجفی
ساواک که از سابقه مبارزاتی مصطفی خبر داشت در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دستور جلب اورا به شهربانی قم صادر کرد. ماموران زمانی که مصطفی در خانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی مشغول صحبت با ایشان بود، به آن جا یورش بردند و او را دستگیر کردند و مدت ۵۷ روز در زندان قزل قلعه و در سلول انفرادی زندانی کردند.[۴]
در ۸ دی ۱۳۴۳ او را از زندان آزاد کرده و در ۱۳ دی که تنها ۵ روز از آزادی اش میگذشت به دنبال استقبال چشمگیر مردم، ماموران حکومتی به خانه او در قم حمله کردند و بار دیگر مصطفی را دستگیر و به تهران اعزام میکنند.[۵][۶]
مصطفی خمینی یک سال در شهر بورسای ترکیه به حالت تبعید ماند اما باز سعی در بازگشت به ایران کرد و با رئیس سازمان امنیت بورسا در این زمینه اقدام به گفتگو کرد تا در مورد بازگشتش به ایران با نعمتالله نصیری گفتگو کند. نصیری شرط حضور مصطفی خمینی را ماندن در خانهای روستایی و عدم ارتباط با انقلابیون اعلام کرد که با عدم موافقت مصطفی، وی به همراه خمینی در تبعید ماند.
تبعید به عراق
در ۱۳ مهر ۱۳۴۴ خمینی و سید مصطفی از ترکیه به عراق برده شدند و در ۲۳ مهر در نجف ساکن شده و بحث را آغاز کردند و مصطفی علاوه بر حضور در درس خمینی، شروع به تدریس کردند.[۸]
مصطفی در عراق نیز از مبارزه دست نکشید و به دنبال اوج گیری نهضت رهایی بخش فلسطین، تلاش کرد که روحانیون خارج از کشور به پایگاههای فلسطین بروند و در آن جا دوره ببینند، وی حتی خود تحت آموزشهای نظامی قرار گرفت. فعالیتهای او سبب شد که در ۲۱ خرداد ۱۳۴۸ رئیس جمهور وقت عراق، حسن البکر، او را تهدید به برخورد کرد.[۹]
[ویرایش] مرگ
سرانجام سید مصطفی خمینی در ۱ آبان ۱۳۵۶ در ۴۷ سالگی به طرز مشکوکی درگذشت. او که از آغاز فعالیتهای سیاسی همواره مورد تهدید نیروهای امنیتی قرار داشت و با توجه به تلاش گسترده او در نهضت خمینی در ایران و عراق، از سوی مقامات ایرانی و عراقی شدیداً مورد تهدید قرار داشت. به همین دلیل هنگام انتشار درگذشت او، برای هیچ یک از انقلابیون قابل قبول نبود که فوت وی به صورت طبیعی اتفاق افتاده باشد، علاوه بر اینکه تا آن زمان نشانی از بیماری جدی در او دیده نمیشد.[۱۰]
بعد از مرگش سید روحالله خمینی در پیامی کوتاه چنین نوشت:
انا لله و انا الیه راجعون
در روز یکشنبه نهم ذی القعده الحرام ۱۳۹۷ مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شداللهم ارحمه واغفر له واسکنه الجنه بحق اولیائک الطاهرین علیهم الصلوه والسلام[۱۱].
نماز را سید ابوالقاسم خوئی برای مصطفی خمینی اقامه کـرد و پس از تشییع جسدش، وی را در حرم علی پسر ابوطالب و در کنار قبر محمد حسین اصفهانی کمپانی خاک کردند.
منابع
↑ «مصطفی» ذخیره اسلام بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ «مصطفی» ذخیره اسلام بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ محمد حسن تشیع. چهره سیاسی شهید آیتالله سید مصطفی خمینی. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ محمد حسن تشیع. چهره سیاسی شهید آیتالله سید مصطفی خمینی. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ «مصطفی» ذخیره اسلام بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ محمد حسن تشیع. چهره سیاسی شهید آیتالله سید مصطفی خمینی. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ «مصطفی» ذخیره اسلام بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ «مصطفی» ذخیره اسلام بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ «مصطفی» ذخیره اسلام بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ «مصطفی» ذخیره اسلام بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
↑ «مصطفی» ذخیره اسلام بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
محمد حسین شهریار
سید محمد حسین بهجت تبریزی که بعدها نام (( شهریار )) را برگزید و بدین نام مشهور گشت ، به سال 1285 ه . ش در تبریز متولد شد . پدرش میرزا آقا خشکنابی وکیل عدلیه ( دادگستری ) و از افراد سرشناس تبریز بود .
دوران کودکی شهریار مصادف بود با ایام انقلاب تبریز در جریان نهضت مشروطه ، از این رو مدتی طعم نا امنی و آوارگی را چشید و در روستاهای اطراف تبریز و از آن جمله ده آبا و اجدادیش ، خشکناب ، به سر برد . تحصیلات خود را در تبریز آغاز کرد و مدرسه دارالفنون تهران به پایان برد. پس از پایان دوره متوسطه وارد دانشکدۀ پزشکی شد اما کمی پیش از آن که این دوره را به پایان برساند ، بیشتر به دلیل ناداری و تنگدستی و در پی یک شکست عاطفی ، که یه دنبال عشقی نا کام برای او پیش آمد ، تحصیل طب را رها کرد و در خط شاعری افتاد .
بعد از ترک تحصیل به خراسان و به دیدار کمال الملک نقاش بر جسته آن روزگار شتافت و شعری هم با عنوان (( زیارت کمال الملک )) به این مناسبت سرود .
شهریار از سال 1310 بناگزیر وارد خدمات دولتی شد و پس از چند بار تغییر شغل و سمت ، سر انجام در بانک کشاورزی به کار پرداخت و با آن که این کار را هم دوست نداشت تا ایام بازنشستگی به همین خدمت مشغول بود .
شهریار بیشتر اوقات خویش را با شعر و ادب سر می کرد و بویژه در سالهای انقلاب و پس از آن به موضوعات دینی و اخلاقی روی آورد . وی در سال 1367 به سن 84 سالگی درگذشت و در مقبره الشعرای (( سرخاب )) تبریز مدفون گشت .
شعر شهریار
محمد حسین شهریاری در سرودن انواع شعر سنتی فارسی از قصیده و مثنوی گرفته تا غزل و قطعه و رباعی مهارتی داشت . گذشته از این در طریق نیمایی نیز طبع آزمایی کرده و قطعات زیبایی چون : (( ای وای مادرم )) ، (( دو مرغ بهشتی )) ، (( مومیایی )) ، (( پیام به انشتین )) از خود به یادگار گذاشته است . در اشعار نیمایی او بویژه در (( پیام به انشتین )) روح انسان دو ستی و همدردی با جهان انسانی گرفتار در چنگال تمدن صنعتی موج می زند تا حدی که زبان او گاهی به مرز شعار نزدیک می شود . در کنار همۀ اینها شهریار به زبان مادری خود ، یعنی ترکی آذربایجانی اشعار نغزی سروده است . منظومه سلام حیدر بابا ی او ، که به فارسی هم ترجمه شده است ،از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی است.عنوان ترکی منظومه (( حیدر بابایه سلام ))
است ، که در آن شاعر با دلدادگی تمام از اصالت و زیباییهای روستا و فرهنگ روستایی – که خود بدان متعلق بود – یاد کرده است . این منظومه چنان با جان و روح و احساس شاعر پیوند خورده که در واقع جوهر شعر و حاصل یک عمر تأملات عاطفی او را در خود انعکاس داده است . به همین اعتبار می توان شهریار را (( شاعر حیدر بابا )) و (( شاعر شکوه روستا )) نام نهاد . این منظومه نخستین بار در سال 1332 در تبریز منتشر شد و ابتدا در میان اهالی آذربایجان و بتدریج در سراسر ایران شهرت یافت و ورد زبانها شد .
بند اول (( حیدر بابایه سلام )) با ترجمه آن چنین است :
حیدر بابا ، ایلدریملار شاخاندا سللر ، سولار شا قلیدیب ، آخاندا
قزلار اوناصف با غلیوب باخاندا سلام اولسون ، شوکتوزه ، ائلوزه
منیم ده بیر آدیم گلسین دیلو زه
ترجمه : حیدر بابا زمانی که رعد و برق می شود و سیلها و آبهای روان (( باران )) از کوهها و دشتها سرازیر می شوند و دختران زیبا در صفها و گروهی ایستاده ، نگاه می کنند ، سلام و درود باد بر شوکت و عظمت شما و بر جمع و گروه شما . در آن حال مرا نیز به یاد آورید .
شهریار به شاعران طراز اول فارسی یعنی فردوسی ، سعدی ، مولوی و حافظ عشق می ورزید و بویژه شهر و اندیشۀ حافظ را پیوسته می ستود و شیفتگی بیشتری به لسان الغیب شیراز از خود نشان می داد این عشق و احساس را در دو غزل (( واداع با حافظ )) و (( حافظ جاودان )) بیشتر و ژرفتر نشان داده است . بیشترین لطلیف طبع شهریار در قالب غزل نمودار گشته است . غزلهای او که یادگار دوران جوانی و روزگار پختگی شاعر است ، بویژه از لحاظ زبان و احساس در اوج است . گویی او در غزلسرایی از تجربیات سه شاعر بزرگ و غزلسرای نامی ایران : مولوی ، سعدی و حافظ بهره مند گشته است .
در شعر شهریار اندیشه های دینی در قالب نیایشهای مؤثر و دلدادگیهایی که مخصوصاً نسبت به حرت علی علیه السلام از خود نشان داده است ، کم نیست . در عین حال روی هم رفته او را شاعری شاد و صاحب طبع و احساس رقیق و بذله گو می یابیم . در شعر او با همۀ آزادگی و علو طبعی که در آن جلوه گر است ، دنیا گریزی مطلق جایی پیدا نکرده است . اینک نمونه هایی از شعر او :
چه خواهد بودن
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن
حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامیست گر نماند زمن این نام چه خواهد بودن
آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام آفتابی به لب بام چه خواهد بودن
مرغ اگر همت آن داشت که از دانه گذشت گو همه پیچ و خم دام چه خواهد بودن
صبح اگر طالع وقتست غنیمت بشمار کس نخوانده ست که تام شام چه خواهد بودن
چند کوشی که به فرمان تو باشد ایام نه تو باشی و نه ایام چه خواهد بودن
گر دلی داری و پایبند تعلق خواهی خوشتر از زلف دلارام چه خواهد بودن
شرط موزونی اخلاق بود شاهد را ور نه موزونی اندام چه خواهد بودن
پیر ما گفت و چه خوش گفت که از خلق مدار چشم انعام که انعام چه خواهد بودن
شهریاریم و گدای در آن خواجه که گفت (( خوشتر از می و جام چه خواهد بودن ))
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
سید جلال آل احمد،
در یازدهم آذر 1302 در تهران، در خانوادهای روحانی، به دنیا آمد. در نخستین سالهای جوانی با انتشار مجموعه داستان کوتاه دید و بازدید، به جمع نویسندگان پیوست. خصوصیات رفتاری و سلوک قلمی جلال چنان بود که خیلی زود نامش را در میان قشرهای مختلف، اعم از جوانان و روشنفکران دانشگاهی و غیردانشگاهی، بر سر زبانها انداخت. ذهن کنجکاو، نگاه دقیق و وسیع، صراحت بیان، صداقت گفتار، صمیمیت رفتار و شجاعت قلم آل احمد در مجموع او را به عنوان روشنفکری مستقل (البته این استقلال در سالهای بعد به حاصل آمد) و نویسندهای درد آشنا و متعهد مطرح کرد.
پس از اتمام دوره دبستان «... [پدر] دیگر نگذاشت درس بخوانم. که برو بازار کار کن. تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من بازار را رفتم. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم.» در 1332 وارد دانشسرای عالی شد و در رشته ادبیات فارسی لیسانس گرفت. دوره دکتری ادبیات فارسی را، در اواخر آن و در حین نوشتن رساله، ناتمام گذاشت و از آن پس بقیه عمر کوتاهش را در دو زمینه فعالیتهای اجتماعی- سیاسی و فرهنگی (تدریس و نویسندگی) سپری کرد.
جلال به چند کشور اروپا و امریکا و اتحاد شوروی [سابق] و عراق و اسرائیل مسافرت کرده است. انگیزه رفتن به این سفرها بیشک تفریح و تحصیل نبود. خوشبختانه، در مدت اقامت در کشورهای بیگانه با دوستان همفکر خود مکاتبه میکرده است.
تعدادی از این نامههای او، البته با تعدادی دیگر از نامههایی که از تهران و شهرهای دیگر ایران به اشخاص مختلف نوشته شده در مجموعهای به نام «نامههای جلال آل احمد» (جلد اول) به چاپ رسیده است. از مطالعه این نامهها دانسته میشود که جلال پارهای مسائل را به گونهای سانسور میکرده یا از «کُد»های قراردادی بین خود و دوستانش استفاده میکرده است تا فقط مخاطبانش آنها را دریابند. حتی در برخی از نامهها نشانی خود را در کشور بیگانه ننوشته و تلویحاً اشاره کرده است که محل اقامت او را از همسرش یا سایر دوستان بپرسند. از اینرو، از محتوای این نامهها میتوان دریافت که سفرهای او بیشتر ابعاد سیاسی داشته است.
اصولاً یکی از مشغلههای مورد علاقه او رفتن به مسافرت بود. یادگار این مسافرتها سفرنامههای «اورازان»، «تاتنشینهای بلوک زهرا»، «جزیره خارک»، «درّ یتیم خلیجفارس»، «سفر به ولایت عزرائیل» [اسرائیل!]، «سفر روس» و «خسی در میقات» (سفرنامه حج) است. وی دو سفرنامه دیگر نیز به نامهای «سفر امریکا» و «سفر اروپا» نوشته که هنوز چاپ نشدهاند.
آل احمد در طول حیات چهل و شش سالهاش مشاغل گوناگونی داشت: نویسندگی، روزنامهنگاری و مدیریت نشریات، مسئولیت حزبی، تدریس و امور اداری و ... اما به رغم این تنوع، مشاغل جلال را میتوان در دو زمینه فعالیتهای سیاسی و خدمات فرهنگی طبقهبندی کرد؛ با تأکید بر این نکته که فعالیتهای سیاسی و کارهای فرهنگی او را جدا از هم نمیتوان تصور کرد؛ چرا که این دو مقوله در زندگی جلال فیالواقع مانند دو روی یک سکه بوده است.
فعالیتهای سیاسی-فکری
جلال آل احمد به علت سرخوردگی ناشی از سختگیریهای پدر در دوران کودکی و نوجوانی، نخست از تفکر دینی رویگردان شد و در نخستین سالهای جوانی «دگراندیش» گشت.
این تحولاندیشگی او در نتیجه آشنایی با چپگرایان زمانه بود که نهایتاً به عضویت وی در حزب توده انجامید (1323). اما دیری نپایید که جزو نخستین گروه انشعابیون از حزب جدا شد (1326) و از آن اعلام برائت کرد. چندسالی هم خارج از چارچوب تنگ و تاریک تفکر و روش حزبی فعالیت کرد. این فعالیتها عمدتاً در زمینه فرهنگی- سیاسی بود. همکاری جلال با مطبوعات مهمترین بخش مشغله سیاسی - فرهنگی وی محسوب میشود.
اینک برخی از آنها: مدیریت داخلی هفتهنامه بشر (1325)، مدیریت داخلی مجله ماهانه مردم (1325 تا 1326)، همکاری با مجله ماهانه شیر و خورشید سرخ ایران (1328) این مجله به مدریت دکتر ذبیحالله صفا منتشر میشد، مدیریت روزنامه شاهد (1329 تا 1331)، مدیریت مجله ماهانه علم و زندگی، همکاری بامجله نقش و نگار (1324)، مدیرمسئول این مجله سیمین دانشور (همسر جلال) بود، مدیریت هفتهنامه مهرگان (1337) به سردبیری دکتر عبدالحسین زرینکوب، همکاری با مجله تحقیقات اجتماعی، سرپرستی ماهنامه کتاب ماه یا کیهان ماه (فقط دو شماره منتشر شد) و همکاری با مدیریت دوره جدید ماهنامه جهان نو (1342) به سردبیری دکتر رضا براهنی.
جلال آل احمد در دهه آخر حیات به پالایش اندیشه و روان خود پرداخت. در سال 1343 به زیارت خانه خدا رفت و خسی در میقات (1345) سفرنامه حج اوست. خسی در میقات «از دو جهت قابل توجه است:
الف: از جهت تداوم خط فکری جلال. سرخوردگی از فرهنگ غربی و بازگشت به فرهنگ سنتی و قومی و بومی و اسلامی. در طول سفر حج، جلال جز افسوس خوردن بر فرهنگ خانوادگی، کاری ندارد. در واقع خسی در میقات قصیدهای است در رثای فرهنگ مرده خانوادگی ما در باربر فرهنگ سلطهگر متکی به تکنیک و ماشین غرب (امریکا و روس)...
ب: نثر جلال، که از رساله غربزدگی به شکوفایی میل کرده است، در این رساله از جمله به اوج شکوفایی خویش رسیده است. کتاب، در نظر اول سفرنامهای است به نثر. اما اگر با تأمل آن را بخوانی، یکسره شعر است و یکسره احساس و عاطفهای است در اوج صداقت و صمیمیت و باورمندی».
«خسی در میقات» همچنین یکی از نمونههای عالی
گزارشنویسی ادبی در ادبیات معاصر فارسی به شمار میآید.
در حوزهی فرهنگ او در سال 1326 به استخدام آموزش و پرورش (وزارت فرهنگ وقت) درآمد و مشغول تدریس شد و این فن شریف را در کنار مشاغل دیگر تا پایان عمر حفظ کرد. چندی مشاور کتابهای درسی بود (حدود 1341). یک سال هم مدیر مدرسه ای بود؛ کتاب «مدیر مدرسه» بازتاب آن مسئولیت است. در اوایل دوران معلمی، از قضا، با نیما یوشیج همسایه شد (در حدود سال 32) و این دیدارها و نشست و خاستهای همسایگانه تا 1338 –سال مرگ نیما- ادامه داشت. جلال شرح آشنایی و معاشرت خود را با نیما در دو مقالهی «نیما دیگر شعر نخواهد گفت» و «پیرمرد چشم ما بود» به قلم آورده است: «از این به بعد یعنی از سال 1332 به بعد –که همسایه او [نیما] شده بودیم پیرمرد را زیاد میدیدم. گاهی هرروز. در خانههامان یا در راه [...] سلام و علیکی میکردیم و احوال میپرسیدیم و من هیچ درین فکر نبودم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد و تو باشی و بخواهی بنشینی خاطراتی از او گرد بیاوری و کشف بشود که خاطراتی از گذشته خودت گرد آوردهای».
شاید بتوان گفت مقالات جلال درباره نیما، به رغم گذشت سی و اندی سال از نگارش آنها، هنوز هم جزو خواندنیترین نوشتهها در خصوص شعر و زندگی نیما محسوب میشود؛ هرچند جلال با فروتنی میگوید: «من هرچه باشم منتقد نیستم.»
«نیما زندگی را بدرود گفت. و به طریق اولی شعر را. اما به اعتقاد موافق و مخالف دفتر شعر فارسی هرگز نام او را بدرود نخواهد کرد. و افتخاری را که او به شعر تُنُک مایهی معاصر داد به فراموشی نخواهد سپرد. چرا که طپش حیات شعر زمانه ما به مضراب او ضرباتی تازه یافت. و چرا که پافشاری او در کار شعر از طاقت بشری بیرون بود. چون کوهی قد برافراشت تا پیشانی به هر باد مخالفی بساید و به سینه خود ضربت هرسیل و رگباری را به جان بخرد تا شاید در دامنهای آرام –ساقه نازک شعر معاصر فرصتی برای نشو و نما بیابد. چهل سال آزگار نیش و طعنهی «قدمای ریش و سبیلدار» را تحمل کرد شاید شعرای جوان از گزند سرزنشها در امان باشند و از افسون غولان.
اکنون دیگر شاعر «افسانه»، خود به دنیای افسانهها گریخته و سرایندهی «در فروبند» در ابدیت را به روی خود گشوده.
است. اما فریاد او تا قرنهای قرن شنیده خواهد شد که:
"آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند
روی این امواج تند و تیره و غران که میدانید..."
نیما دیگر شعر نخواهد گفت...»
سلوک قلمی و آثار جلال
«...«قلم» این روزها برای ما شده یک سلاح. و با تفنگ اگر بازی کنی بچه همسایه هم که به تیر اتفاقیاش مجروح نشود، کفترهای همسایه که پر خواهند کشید... و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به کار باید برد».(جلال آل احمد)
جلال آل احمد را میتوان یکی از پرنویسترین نویسندگان معاصر به شمار آورد: «چهل و شش سال زندگی، سی سال نویسندگی و حدود چهل اثر. این کارنامه زندگی جلال است.»؛ «از شانزده هفده سالگی» قلم به دست گرفت، اما نخستین اثرش را در بیست سالگی به چاپ سپرد: رساله کوچکی به نام «عزاداریهای نامشروع» که از عربی ترجمه کرده بود. این رساله در دو هزار نسخه چاپ شد اما کسانی آنها را، یکجا، خریدند و به دهان آتش دادند. نخستین داستان کوتاهش، به نام «زیارت» در سال 1324 در مجله سخن به چاپ رسید.
آثار آل احمد را به طور کلی میتوان در پنج مقوله یا موضوع طبقهبندی کرد:
الف- قصه و داستان. ب- مشاهدات و سفرنامه. ج- مقالات. د- ترجمه. هـ- خاطرات و نامهها.
خصوصیات نثر جلال
به طور کلی نثر جلال نثری است پر نفس، شتابزده، کوتاه، برنده و نافذ و در نهایت ایجاز. آل احمد در شکستن برخی از سنن ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کمنظیر داشت و این ویژگی در نامههای او به اوج میرسد. اغلب نوشتههایش به گونهای است که خواننده میتواند بپندارد نویسنده هماکنون در برابرش نشسته و سخنان خود را تقریر میکند و خواننده، اگر با طور و اطوار نثر او آشنا نباشد و نتواند به کمک آهنگ عبارات آغاز و انجام آنها را دریابد، سر درگم خواهد شد. از این رو ناآشنایان به سبک آل احمد