لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 35
احادیث امام کاظم علیه السلام
1. مصیبت براى شکیبا یکى است و براى بىتابى کننده دوتاست .
(تحفالعقول ، ص 437)
2. کمگویى ، حکمت بزرگى است ، بر شما باد به خموشى که آسایش نیکو و سبکبارى و سبب تخفیف گناه است .
(تحفالعقول ، ص 414)
3. از شوخى خوددارى کن زیرا شوخى جلوه معنوى ترا مىزداید .
(بحاالانوار ، ج 78 ، ص 321)
4. مشورت با خردمند خیرخواه ، یمن و برکت و رشد و توفیق از جانب خداست ، چون خردمند خیرخواه به تو نظرى داد ، مبادا مخالفت کنى که مخالفتش هلاکت بار است .
(تحفالعقول ، ص 420)
5. چیزى نیست که چشمانت آن را بنگرد ، مگر آن که در آن پند و اندرزى است .
(بحاالانوار ، ج 78 ، ص 319)
6. همانا براى خداوند بر مردم دو حجت است ، حجت آشکار و حجت پنهان ، اما حجت آشکار عبارت است از : رسولان و پیامبران و امامان ، و حجت پنهانى عبارت است از عقول مردمان .
(تحفالعقول ، ص 407)
7. صبر بر تنهایى ، نشانه قوت عقل است ، هر که از طرف خداوند تبارک و تعالى تعقل کند از اهل دنیا و راغبین در آن کناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده ، و خداوند در وحشت انیس اوست و در تنهایى یار او ، و در ندارى توانگرى او و در بىتیره و تبارى عزت او .
(تحفالعقول ، ص 407)
8. براى هر چیزى دلیلى باید ، و دلیل خردمند تفکر است ، و دلیل تفکر خاموشى .
(تحفالعقول ، ص 406)
9. به راستى که با ارزشترین مردم کسى است که دنیا را براى خود مقامى نداند ، بدانید بهاى تن شما مردم ، جز بهشت نیست ، آن را جز بدان مفروشید .
(تحفالعقول ، ص 410)
10. بهترین چیزى که به وسیله آن بنده به خداوند تقرب مىجوید ، بعد از شناختن او ، نماز و نیکى به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینى و به خود بالیدن است .
(تحفالعقول ، ص 412)
11. خداوند بهشت را بر هر هرزهگوى کمحیا که باکى ندارد چه مىگوید و یا به او چه گویند حرام گردانیده است .
(تحفالعقول ، ص 416)
12. از کبر و خودخواهى بپرهیز ، که هر کسى در دلش به اندازه دانهاى کبر باشد ، داخل بهشت نمىشود .
(تحفالعقول ، ص 417)
13. همنشینى با اهل دین ، شرف دنیا و آخرت است .
(تحفالعقول ، ص 420)
14. بپرهیز از معاشرت با مردم و انس با آنان ، مگر این که خردمند و امانت دارى در میان آنها بیایى که ( در این صورت ) با او انسگیر و از دیگران بگریز ، به مانند گریز تو از درندههاى شکارى .
(تحفالعقول ، ص 420)
15. مؤمن همانند دو کفه ترازوست ، هرگاه به ایمانش افزوده گردد ، به بلایش افزوده گردد .
(تحفالعقول ، ص 432)
16. نماز نافله راه نزدیک شده هر مؤمنى به خداوند است .
(تحفالعقول ، ص 425)
17. ندا کنندهاى در روز قیامت ندا مىکند :
آگاه باشید ، هر که را بر خدا فردى است برخیزد ، و برنمىخیزد ، مگر کسى که گذشت کرده و اصلاح بین مردم نموده باشد ، پس پاداشش با خدا خواهد بود .
(تحفالعقول ، ص 435)
18. کمک کردنت به ناتوان از بهترین صدقه است .
(تحفالعقول ، ص 437)
19. سختى ناحق را آن کس شناسد که بدان محکوم گردد .
(تحفالعقول ، ص 437)
20. هرگاه مردم گناهان تازه کنند که نمىکردند ، خداوند بلاهایى تازه به آنها دهد که به حساب نمىآوردند .
(تحفالعقول ، ص 434)
21. در دین خدا دنبال فهم عمیق باشید ، زیرا که فهم عمیق دین ، کلید بصیرت و بینایى و کمال عبادت و سبب تحصیل درجات بلند و مراتب بزرگ در امور دین و دنیاست .
(تحفالعقول ، ص 434)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
آسیب شناسی حکومت دینی از نگاه امیر مومنان علیه السلام
مقدمه :
ابتدا باید مقصود خود را از مفهوم حکومت یا دولت که در اینجا به کار می بریم ، روشن کنیم . دست کم آنچه در اینجا ، در این باره می توان گفت، این است که مراد ما از حکومت چیزی وسیع تر از اصلاح دولت ، آن هم به معنای امروزی آن است.
حکومت عبارت از نوعی نظام حکومتی است که در گذشته ، در قالب های خلافت یا سلطنت شکل گرفته و در دوران آن شاهان و خلفای متعدد از یک نسل و در یک قالب و فرم ، فرمانروایی میکرده اند. در حال حاضر ، نظام جمهوری به عنوان یکی از اشکال اصلی نظام سیاسی در دنیا ، قالب وجودی حکومت اسلامی است. در کنار آن و به عبارتی در دل حکومت جمهوری اسلامی ، دولت ، به معنای به قدرت رسیدن یک فرد در درون این نظام حکومتی دانست؛ در آنجا، دولت، همان به قدرت رسیدن امین یا مامون یا فردی دیگری از سلسله است که ممکن است به دلایلی سقوط کند اما در اصل خلافت بر جا بماند .
درباره هر حکومت دیگری هم ، به همین ترتیب می توان از حکومت یا دولت سخن گفت. بر این اساس، نظام جمهوری اسلامی نوعی نظام حکومتی است که در درون آن، دولت های متعددی تا به حال به قدرت رسیده اند.
طبعا بحث از زوال و آسیب شناسی ، در اصل حکومت یا دولت ، قواعد مستقل خود را دارد؛ درست همان طور که میان اسباب و علل ضعف و فتور حکومت و دولت ، گاه ارتباط استواری برقرار است.
به طور طبیعی می توان آسیب شناسی در یک حکومت را از دو زاویه بررسی کرد. نخست آسیب شناسی کلی یک حکومت ، منهای آن که به چه دینی و آیینی و فلسفه ای اعتقاد دارد و آن را مبنای تصمیم گیری های خود قرار داده ، هدفش را در راستای آن دین تنظیم می کند.
در اینجا، آسیب شناسی مرز خاصی را نمی شناسد و به قواعد کلی مربوط به ساختار دولت و حکومت و ارتباط آن با مردم توجه دارد. به عبارت دیگر، در اینجا، قواعد کلی تغییر و تحول که در چارچوب اصول انسانی و اخلاقی اهمیت دارد، حاکم است. به عنوان مثال، عدالت و ظلم ، دو مفهوم کلیدی برای حفظ ثبات و امنیت در جامعه است که طبعا یک طرف آن ثبات حکومت و طرف دیگر آن آرامش میان مردم است. مفهوم فساد نیز تا آن مقدار که اصول اخلاقی و انسانی در میان همه ملل بر آن اتفاق نظر دارد، همین نقش را عهده دار است.
در همین زمینه ، باید به قواعد کلی تغییر و تطور در جامعه انسانی نیز توجه داشت . برای نمونه، به قدرت رسیدن یک فرد یا خاندان یا حزب، تابع نوعی ضوابط اجتماعی است، ضوابطی که همزمان برای تحول جوامع ابتدایی به جوامع پیشرفته و نیز بسط قدرت سیاسی متمرکز ، در درون جامعه اسنانی وجود دارد. نمونه ای از این قواعد را در متون سیاسی ، اعم از میراث یونانی و اسلامی و حتی متون ادبی مانند کلیله و دمنه و قصه ها و حکایات سیاسی مربوط به ملوک می توان یافت . شکول علمی بحث از این قواعد ، نخستین بار توسط ابن خلدون مطرح شد و بعدها و تا امروز ، کارهای بیشتری روی آن صورت گرفته است.
در این زمینه ، مطالبی هم در فرمایشات امام علی علیه السلام دیده می شود که به طور عمده در قالب کلمات کوتاهی است که از ایشان در نهج البلاغه یا غرر و درر آمدی ، وارد شده است . برای مثال به چند مورد اشاره می کنیم :
من دلایل اقبال الدوله ، قله الغفله
من علامات الاقبال ، سداد الاقوال و الرفق فی الافعال
افه الملک ضعف الحمایه
افه العمران جور السطان
افه العدل ، الظالم القادر
من ساء تدبیره تعجل تدمیره
و یک نمونه جالب این روایت : یستدل علی ادبار الدول باربع : تضییع الاصول ، و التسمک بالفروع، و تقدم الاراذل و تاخیر الافاضل .
اینها نمونه هایی که در غرر و درر آمدی ، آمده است.
اما بخش دیگری از قواعد زوال و به تعبیر امروزی ، عوامل آسیب زا برای حکومتها و دولتها ، مربوط به اصول و قواعدی است که یک حکومت یا دولت ، بر پایه آن اصول شکل گرفته و طبعا متناسب با وضعیت عمومی جامعه به لحاظ سیاسی ، رهنگی و اجتماعی و اخلاقی است.
در اینجا باید حکومت را به لحاظ اساس و اصولی که بر آن پایه شکل گرفته ، مشروعیت یافته و به تناسب زمان ، ضرورت وجودی خود را توجیه کرده و مقبول مردم واقع گشته ، مورد بررسی قرار داد. همچنان که وجود یک دولت را در دل یک نظام ، می بایست در همین چارچوب ارزیابی کرد.
یک دولت بر گایه چه اصول و شعارهایی به قدرت رسیده و این که آیا در تحقق آن اشعار خود توفیقی داشته است یا نه. چه بسا در نیمه راه، مسائل تازه ای مطرح شده است که مبنای ضرورت وجودی حکومت یا دولت ، تغییر کرده و همین امر سبب بقای آن شده است؛ کما آن که ممکن است با از بین رفتن ضرورت وجودی آن، به سرعت نابود شده باشد .
اینجاست که تفاوت میان حکومت دینی با حکومت لائیک در این زمینه به دست می آید. حکومت دینی ضرورت وجودی خود را تحت عنوان رسالت یا وظیفه ، برقراری نظام دینی و اجرای شریعت معرفی کرده و از دل آن، رسالت خود را در حفظ مناسبات دیگر ، از قبیل دفاع از حقوق مردم و تضمین اخلاقیات دینی در جامعه، توجیه کرده است. طبعا در حکومت لائیک، چنین تعهدی وجود ندارد و به عکس ، وفاداری به عدم اجرای شریعت الهی در شمار خصیصه های آن به شمار می رود. بر این اساس، می توان به آسیب شناسی حکومت دینی توجه کرد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
موضوع:
بحث در حدیث کمیل از امیر المومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِیمِ
وَ صَلَّی اللَهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدَآئِهِم أجْمَعِینَ مِنَ الآنَ إلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ
وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
متن روایت کمیل از «نهج البلاغة» سیّد رضیّ رحمة الله علیه و شرح فقرات آن بطور اختصار:
یکی از أدلّة ولایت فقیه که هم از جهت سند و هم از جهت دلالت میتوان آنرا معتبرترین و قویترین دلیل بر ولایت فقیه گرفت، روایت سیّد رضیّ أعلی الله مقامه در «نهج البلاغة» است که أمیرالمؤمنین علیه السّلام به کُمَیل بن زیاد نَخعیّ فرمودهاند.
فَفِی «نَهْجِ الْبَلا َ غَةِ» مِنْ کَلاََمٍ لَهُ عَلیْهِ السَّلاَمُ لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیّ:
قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤمِنِینَ عَلِیُّ بنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلا َ مُ فَأَخْرَجَنِی إلَی الْجَبَّانِ؛ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَآءَ ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ! إنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا؛ فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ.
«کمیل بن زیاد میگوید: أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام دست مرا گرفت و به سوی صحرا برد. همینکه در میان بیابان واقع شدیم، حضرت نفس عمیقی کشید و سپس به من فرمود: ای کمیل! این دلها ظرفهائی است و بهترین این دلها، آن دلی است که ظرفیّتش بیشتر، سِعه و گنجایشش زیادتر باشد. بنابراین، آنچه را که من بتو میگویم حفظ کن و در دل خود نگاهدار!» سپس میفرماید:
النَّاسُ ثَلا َ ثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ؛ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَـُوا إلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ.
«مجموعة أفراد مردم سه طائفه هستند: طائفة أوّل: عالم رَبّانی است. گروه دوم: متعلّمی است که در راه نجات و صلاح و سعادت و فوز گام برمیدارد. و دستة سوّم: أفرادی از جامعه هستند که دارای أصالت و شخصیّت نبوده، ومانند مگس و پشّههائی که در فضا پراکندهاند میباشند.
این دستة سوّم، دنبال کننده و پیروی کنندة از هر صدائی هستند که از هر جا برخیزد؛ و با هر بادی که بوزد در سمت آن حرکت میکنند؛ دلهای آنان به نور علم روشن نگردیده؛ و قلبهای خود را از نور علم مُنَّور و مُستَضیی و روشن نگردانیدهاند؛ و به رُکنِ وثیق و محلِّ اعتمادی که باید إنسان به آنجا تکیه زند، متّکی نشده و پناه نیاوردهاند.»
یَا کُمَیْلُ! الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ؛ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ، وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ؛ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَ الْعِلْمُ یَزْکُوعَلَیالاْءنْفَاقِ؛ وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.
«ای کمیل! علم از مال بهتر است؛ علم، تو را حفظ و نگهداری مینماید، ولی تو باید مال را نگهداری کنی؛ مال بواسطة خرج کردن و إنفاق، نقصان و کاهش مییابد؛ ولی علم در أثر إنفاق و خرج کردن زیاد میشود و رشد و نُموّ پیدا میکند؛ و نتیجه و آثار مال، به زوال آن مال از بین میرود.»
وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ. وقتی خود مال از بین رفت، پدیدهها و آثاری هم که از آن بدست آمده ـ هر چه میخواهد باشد ـ از بین میرود. مِنْ باب مثال: کسی که مال دارد، با آن مال سلطنت و حکومت میکند؛ مردم را گردِ خود جمع مینماید؛ و بر أساس مال خیلی کارها را انجام میدهد؛ همینکه آن مال از بین رفت، تمام آن آثار از بین میرود؛ مردم دیگر هیچ اعتنائی به وی نمیکنند و شرفی برای او قائل نمیشوند؛ و این شخص که بر أساس اتّکاء به مال، در دنیا برای خود دستگاهی فراهم کرده بود، همینکه مالش از بین میرود، تمام آن آثار که مصنوع و پدیدة مال است، همه از بین میرود. یَا کُمَیْلُ! الْعِلْمُ دِیْنٌ یُدَانُ بِهِ؛ بِهِ یَکْسِبُ الاْءنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَوتِهِ، وَ جَمِیلَ الاْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ. وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.
«ای کمیل! علم، قانون و دستوری است که مُتَّبَع است و مردم از آن پیروی میکنند. بواسطة علم، إنسان در حیات خود راه إطاعت را طیّ میکند، و بعد از خود آثاری نیکو باقی میگذارد. علم حاکم است و مال محکومٌ علیه.» همیشه علم بر مال حکومت دارد. فرق میان علم و مال این است که: علم همیشه در درجة حکومت بر مال قرار گرفته است؛ مال بدست علم تصرّف میشود و در تحت حکومت علم به گردش در میآید.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام
مقدمه :
امام علی بن موسیالرضا علیهالسلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراین نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماییم.
نام ،لقب و کنیه امام :
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمدتقی علیهالسلام امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور ( به خاطر خلق و خوی نیکوی امام ) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند".
یکی از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش, بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی براین سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش " جنبه علمی امام " آمده است. این توانایی و برتری امام, در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات, کاملاً این مطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد.
پدر و مادر امام :
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام ) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادرگرامیشان " نجمه " نام داشت.
تولد امام :
حضرت رضا (علیه السلام ) در یازدهم ذیقعدهالحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که :" هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم, صدای تسبیح و تمجید حق تعالی وذکر " لاالهالاالله " رااز شکم خود میشنیدم, اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمی رسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت" (2).
نظیر این واقعه, هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است, از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است. (3)
زندگی امام در مدینه :
حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می پرداختنند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می نگریستند.تا قبل ازاین سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.
امام در گفتگویی که با مامون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می فرمایند:" همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدینه عبورمی کردم, عزیرتراز من کسی نبود . مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او ر ا برآورده سازم, مگر اینکه این کار را انجام می دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى نگریستند ".
امامت حضرت رضا (علیه السلام ) :
امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینمائیم.
یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام ) میگوید:" ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود :" آیا میدانید من کیستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستی". فرمود :" نام و لقب من را بگوئید". گفتم :" شما موسی بن جعفر بن محمد هستید ". فرمود :"
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 29
امام حسن عسگری علیه السلام:
«من به حال اهل خراسان غبطه می خورم که دانشمندی بسان فضل بن شاذان در میان آنهاست و به او دسترسی داشته و از محضرش بهره می برند.»
«خدا فضل را رحمت کند.»
نیشابور در عصر فضل بن شاذان
فضل بن شاذان در سال 260 وفات نموده، و چنانکه بعد از این خواهیم گفت وفات وی به نقل مورخان در سن پیری رخ داده است. پس او حداقل هفتاد سال باید عمر نموده باشد که از سال 190-260ق. را شامل می شود.
بنابراین، ایام زندگانی فضل مصادف بود با خلافت مأمون عباسی (198-218) و فرمانروایی طاهریان بر خراسان (205-259ق.) و اوایل حکومت صفاریان (254-290ق.). همچنین ایام عمر وی با روزگار پنج امام بزرگوار شیعه بدین ترتیب مصادف بوده است.
حضرت امام رضا علیه السلام (148-203ق.).
حضرت امام جواد علیه السلام (195-220ق.).
حضرت امام هادی علیه السلام (212-254ق.).
حضرت امام حسن عسکری علیه السلام (232-260ق.).
حضرت صاحب الزمان (ع) (متولد 255 ق.).
فضل خدمت این بزرگواران را درک نموده و از همه آنها روایت نقل می کند. آنچنانکه بعد از این به تفصیل در این رابطه گفتگو خواهد شد.
سابقة درخشان
نسب فضل بن شاذان به قبیله «ازد» می رسد. نجاشی به این مطلب تصریح نموده و در کتاب خود در ذکر فضل بن شاذان چنین می نویسد:
«الفضل بن شاذان بن الخلیل ابومحمد الازدی النیشابوری...»
همچنین علامه حلی در کتاب «الخلاصه» می فرماید:
«الفضل بن شاذان (بالشین المعجمه و الدال المعجمه و النون) ابن الخلیل (بالخاء المعجمه) ابومحمد الازدی النیسابوری».
چنانچه ملاحظه می شود هر دو بزرگوار فضل را ازدی نسب معرفی نموده اند. و از اینجا روشن می شود که خاندان وی از قبیله ازد بوده و به نیشابور هجرت نموده اند.
کانون علم و ایمان
فضل در خاندانی دیندار و پیرو اهلبیت علیهم السلام تولد یافت. و این امر موجب گشت که وی از همان دوران کودکی با معارف دین آشنا گردد. پدر وی که یکی از حدیث شناسان عصر ائمه علیهم السلام بود برای کسب حدیث از محضر امامان شیعه علیهم السلام مسافرتهایی به عراق نمود و در سفرها فرزند خود فضل را به همراه داشت. علاوه بر آن برادران فضل نیز از راویان اخبار و مردان دینی عصر خود بودند که یاد و نام آنها جسته و گریخته در کتابهای رجال ذکر شده است. در این دفتر، افرادی را که از خاندان فضل بن شاذان برخاسته و به جهان اسلام خدمت نموده اند به طور مختصر معرفی می نماییم.
1- شاذان فرزند خلیل نیشابوری: شاذان پدر فضل از اصحاب و راویان امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام می باشد. همچنین از شاگردان یونس ابن عبدالرحمن راوی معروف امام موسی بن جعفر علیه السلام است.
2- ابوجعفر محمد بن احمد بن نعیم بن شاذان بن خلیل نیشابوری: او نوة برادر فضل بن شاذان می باشد از او به نامهای «ابی عبدالله شاذانی»، «شاذانی»، «محمد بن نعیم بن شاذان»، «محمد بن شاذان بن نعیم»، نیز یاد شده است.
3- ابوعبدالله محمد بن شاذان: او نیز یکی از برادران فضل می باشد و از فضل بن شاذان روایت نقل می کند و نوة برادری وی ابوجعفر محمد بن احمد بن نعیم بن شاذان نیشابوری از او روایت نقل می کند.
4- محمد بن فضل بن شاذان نیشابوری: او بزرگترین فرزند فضل می باشد و به همین جهت کنیه فضل بن شاذان «ابومحمد» بوده است.
5- ابوجعفر محمد بن نعیم بن شاذان ملقب به حاکم: او از عموی خود ابی عبدالله محمد بن شاذان روایت نقل می کند و شیخ صدوق نیز از وی روایت نقل می کند.
6- ابونصر قنبر بن علی بن شاذان: او برادرزاده فضل بن شاذان می باشد و از طریق پدر خود از فضل روایت نقل می کند و شیخ طوسی از طریق محمد بن علی بن حسین از وی روایت نقل می کند.
ولادت
از محل تولد فضل بن شاذان اطلاعی در دست نیست، جز اینکه با توجه به اشتهار پدرش به شاذان نیشابوری، می توان حدس زد که احتمالاً تولد وی در نیشابور بوده است.
همچنین سال تولد وی در کتب ضبط نشده، ولی آنگونه که از کتاب کشی بر می آید او مدتی پس از وفات هارون عباسی (193 ق.) به همراه پدرش به بغداد آمد. پس تولد او باید قبل از این تاریخ بوده و به هنگام وفات، حداقل شصت و هفت سال سن باید داشته باشد چنانکه بعد از این بیان خواهد شد.
نام وی فضل و نام پدرش شاذان و نام جدش خلیل است. کنیه او ابومحمد و لقبش علم الدین و به ابن شاذان مشهور است.
اشتهار او به ابن شاذان و همچنین بودن نامش فضل و نام پدرش شاذان موجب گردید که با دانشمندان عصر خود که بدین لقب مشهور و با وی هم نام بودند اشتباه گردد. لذا برای