دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

مقاله درباره اندیشه سیاسی اسلام و دموکراسی

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 24

 

اندیشه سیاسی اسلام و دموکراسی

* فرهنگ سیاسی ایرانیان به لحاظ تاریخی – دینی چه مشخصه ها و مشکلاتی و محدودیت هایی دارد ؟

پیش از دوران جدید تاریخ بشر که تاریخ تمدن و استیلای آن است و یافت مدار ذهن و زندگی مردمان بوده است و در این مورد میان شرق و غرب تفاوتی نیست. در غرب مسیحیت میهمان تمدن شد و از آغاز نیز پذیرفت که کار قیصر را به قیصر واگذارد و خود را به راحتی از سیاست کنار کشید او دین اسلام زمینه ساز بنیان گذاری تمدن شد .سیاست در جهان اسلام در زمان پیامبر و تا حدی دوران راشده چهره ای دلپذیر داشت و از زمان امویان ماهیت سیاست عبارت بود از واقعیت سیاست مسلمانان یا امر سیاسی در جهان اسلام خودکامگی بی مهار بود که این جریان بی مهار همواره می کوشید تا چهرهی زشتش را در پوشش عاطفه انگیز یافت بپوشاند .از این رو فلسفه یعنی خردورزی درباره هستی جهان و انسان در متن تمدن اسلامی دچار کاستی شد .فلسفه مسلمانان در پی وارد شدن آثار فکری و دانش های پیشین به جهان اسلام توسط آموزگار دوم فارابی بنیان نهاده شد که پیش از آن در جریان فکری – ذهنی در جهان اسلام پیدا کرده است .

تصوف و تشرع

تشرع : تدوین و سامان بخشی دانش های بشری

تصوف : زهد گرایی اولیه اسلامی که به مرور زمان بعد از رحلت پیامبر کم رنگ تر شد و فلسفه هنگامی زاده شد که این دو جریان دوران برومندی و نیرومندی را طی می کردند و مسلمانان به شریعت سخت نیاز داشتند زیرا مرجع تشخیص رفتارهای فردی و جمعی و تعیین تکلیف آنان بود بدین ترتیب در فضای عینی و ذهنی زندگی مسلمانان که به طور عمده تحت استیلای تغلب یا خود کامگی بی مهار در واقعیت سیاسی از یک سو و چیرگی تصوف و تشرع در ذهن مسلمانان از سوی دیگر بود که نوزاد فلسفه دچار غفات شد و فارابی که موسس فلسفه اسلامی است با ترکیبی بدیع میان شاخه های مشاء و اشراق کلام و نیز عرفان در واپسین بازدم های تمدن مسلمانان به تعبیری به تمامیت رسید .واقعیت سیاسی یعنی حاکمیت خود کامگی و بیداد تلخ بود و فاجعه بار و تلخ تر از آن ذهنیتی بود که تغلب ( خود کامگی ) تقدیر الهی است و انسان چاره ای جزء پذیرش این وضع را ندارد و حتی در مقام توجیه این عمل سازش با آن را وظیفه شرعی خود می دانستند .شیعیان امامیه نیز گرچه از مخالفان خود کامگان بیدادگر بودند ولی بر خلاف همتایان زیدی و اسملعیلی خود در حوزه ی سیاست بیشتر به بحث کلامی اکتفا کردند و توجه خود را به دو قطب غالب تاریخی یعنی زمان نصب اولیاء معصوم در غدیر و دست بالا به دوران حضور معصوم ( ع) در آغاز تاریخ مسلمانان وسپس استقرای حکومت عدل معصوم و آخر الزمان معطوف کردند و در دوران غیبت با بهره گیری فراوان از موقعیت تاریخی واجتماعی به محکم کردن پایه های شناختی و باوری مذهب و نگاهبانی از اندیشه و پخش آن همت گماشتند از روزگار روی کار آمدن دولت صفویان با واقع بینی توسط عالمان بزرگواری که به این امر دامن زده شد و در زمان قاجار جدی تر شد و در زمان مشروطیت تحت تاثیر نگرانی از نفوذ استیلای غرب و سیاست های استعماری آنان که با اندیشه قدیم سیاسی متفاوت بود وارد مرحله تازه ای شد .انقلاب اسلامی که بر آمده از بینش کلامی وفقهی حضرت امام ( ره) و رهبری ممتاز ایشان است و نظام جمهوری اسلامی که زاده انقلاب است در واواقع پاسخی تاریخی به همین پرسش است و در نهایت سیاست از خردورزی فلسفی بیرون رفت و سرنوشت مسلمانان تا حدودی تحت تاثیر خودکامگی بی مهار قرار گرفت .تاثیر ایران و ایرانیان در آنچه پس از فارابی نام اندیشه سیاسی بر خود گرفت چگونه و تا چه حد بود ؟ بینش و منش ایرانی تاثیر نمایانی در سوق دادن واقعیت سیاسی به سوی سرمشق و نمخونه تجربه شده در ایران پیش از اسلام و تطهیر دینی سامان سیاست ( ایرانشهری ) داشته است و دو اندیشمند ایرانی مسکویه رازی و ابوالحسن عامری نقش بسیار مهمی در در گذر به فلسفه سیاسی تجربه شده ی ایرانشهری و توجیه آن داشتند از دوران امویان تا قبل از دوران اخیر که تلاش های موفق یا ناموفق در سراسر جهان اسلام برای بیرون رفتن از سلطه استبداد دو رسیدن به گونه ای مشروطیت دارد آنچه حاکم بود چیزی جز تغلب نبود . باری همین صورت اندیشه سیاسی با ذوق و هوای سیاستمداران خودکامه سازگار بود و اولین بزرگی که در دفاع از خلافت عباسیان و توجیه قدرت خودکامگان که در دوران انحطاط این خلافت فرمانروایان واقعی نبود و همواره مردم مردم منتظر یک قدرتی توانمند بودند که از آستین زور گوی دیگری بیرون آید و سیاه بختی مسلمانان این چنین در عرصه سیاست ترحم زده شد و فرهنگ بیمار سیاسی جهان و اندیشه آنان را آزرد و هیچ تلاشی و کوششی برای یافتن راهی به سوی آینده بهتر صورت نگرفت پاسخ به این پرسش که چرا از متن تمدن اسلامی بر خلاف سنت و سیره پیامبر در برخی ازنخستین جانشینان او تغلب و خودکامگی سر بر آورد و سرنوشت است اسلامی را تیره و تار کرد جایگاه ویژه ای برای تامل و برسی نمی طلبد اما اسباب و منشاء هر چه باشد در اینکه از صدر دوران معاویه به بعد به صورت منحصر به فرد امرسیاسی خودکامگی بوده است ودربین تمام جهان اسلام ازبویهیان شیعی ،سلجوقیان سنی و مغولان غیر مسلمان و گورکانیان مسلمان شده هیچ تفاوتی وجود ندارد



خرید و دانلود مقاله درباره اندیشه سیاسی اسلام و دموکراسی


مقاله درباره اندیشه سیاسی فارابی

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 19

 

اندیشه سیاسی فارابی

ابواضرفارابی نخستین اندیشمند بزرگ دوره اسلامی است وهمواره می توان از دیدگاه تاریخ اندیشه سیاسی حکمت عملی واپسین چهره درخشانی دانست.

اقتدای: به فیلسوفان یونانی، به تأملی ژرف در سرشت مدینه و ارتباط انسان با آن پرداخت. اهمیت تامل فارابی دراین است ک او با گذر از راهی که بوسیله مترجمان نوشته های یوناین در سپیده دم دوره اسلامی هموار شده بود به سرزمینهای نامکشوف دست یافت بر آن طرحی از کاخی بلند پی افکند که می بایستی دنباله روان رو تالارهایی با شکوه بر آن می افزودند و نخستین سنگهای بنایی که بدست توانا و با اندیشه ژرف فارابی شالوده ای استوار یافته بود در گذر تاریخ به امان زمانه ماشه و از باد وباران گزند یافت تقدیر چنین بود که صدای پرتوان فارابی خود بازتابی از اندیشه های فیلسوفان یونانی در دوره اسلامی بود پژواکی در خورنداشته باشد همین تقدیر است که یونانی در دوره اسلامی بود. پژواکی در خور نداشته باشد همین تقدیر است ک امروز پس از هزارسال بر وجدان ایرانی سایه ای بلند و سنگین افکند وهمچون شبحی نه تنها عرصه را بروی تنگ کرده بلکه سدی در برابر آینده اوفرا نهاده است فارابی، در تاریخ اندیشه فلسفی ایران به دنبال سکوت دویست سال ای بود آمد که وجدان ایرانی از آبشخورهای اندیشه ومعنویت ایرانشهر خود به دور افتاده و در نهان درجستجوی راههایی به سرچشمه های زلال دیگر بود اگر چه فارابی در دوران فرهنگ جدید دوره اسلامی و خلافت پرورش یافت اما با توجه به آبشخورهای فکری و تبار وی سیر با نظری به تحول آتی اندیشه فلسفی در ایران بدرستی می توان او را نخستین اندیشمند دوره اسلامی ایران نامید همچنانکه در سنت نیز چنین فهمیده شده است فارابی فیلسوف عرب تاریخ فلسفه عربی یا اسلامی نبود که شمع آن در تند باد حوادث با رشد در قرطبه فرمرده بلکه از دیدگاه صرف اندیشه فلسفی او پیشگام و دین راه شناس بوعلی سینا فیلسوفان ایرانی و پیشرو سهروردی وملاصدرا بود و از دیدگاه اندیشه اخلاقی و سیاسی راه رابردهما نویسنده اخلاقی وسیاسی هموارکرد که با کمال تاسف جز به تکرار سخنان او نتوانستند پرداخت.

اندیشه اخلاقی وسیاسی در دوره اسلامی ایران اگر چه از آغاز فرش درخشید اما دولت مستعجل بود به دنبال فارابی در دوره فرمانروایی شکوهمند بوییان در اندک زمانی، عظمت دیرین تعدید شد وعقلانیت بر دیگر عناصر فرهنگ ایرانی چربید.

در قلمرو ادب ابوالقاسم فردوسی با باز پرداختن به حماسیه ملی خرد وفرزانگی ایرانیان باستان را زندگی دوباره بخشید در اندیشه فلسفی اخلاقی حتی تاریخی دو نمناینده بزرگ اندیشه ایرانی بوعلی سینا و مسکوئیه رازی که نامشان همجون در ستاره بر کلامی تاریخی تدوین کردند که فراتر رفتن از آن به آسانی ممکن نبود.

فارابی نخستین اندیشمند دوره اسلامی است که در اغاز بحران خلافت و در زمان اوج‌گیری بحث درباره جانشینی پیامبر اسلام با تکیه بر دستاوردهای اندیشه فلسفی یونانی بویژه به نوشتن ارجمندترین کتاب خود آراء اهل مدینه فاضله در بحث عقلی درباره نظام حکومتی دوره اسلامی وارد شد. بحران جانشینی پیامبر اسلام چنانکه ابن خلدون به چهارصدسال پس از آن گفت از خلافت ظاهری اهل سنت در بغداد به تدریج به سلطنت مطلقه گرایی



خرید و دانلود مقاله درباره اندیشه سیاسی فارابی


تحقیق در مورد لیبرالیسم سیاسی کانت 20 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 20 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

لیبرالیسم سیاسی کانت

• ایده هاى پیشینى عقل عملىاز سپیده دم تاریخ اندیشه سیاسى تا روزگار ما اندیشه وران و فیلسوفان هر دوره اى از اصل هایى سخن به میان آورده اند که هر چند در بنیاد داراى اشتراک و همسانى بوده اند، اما بحث ها و تفسیر هاى گوناگون و متفاوتى را برانگیخته اند. این اصل ها اندک و انگشت شمارند، اما مباحثه و مشاجره بر سر آنها تا آن مایه ژرف و پردامنه است که کاوش در اقیانوسى مواج، کف آلود و بیکران را همانند تواند بود. در درازناى تاریخ انسان به عنوان موجودى خردورز هیچ گاه از اندیشه آزادى، برابرى، استقلال، عدالت و امنیت فارغ نبوده است. آشکار است که این اصل ها به معنى واقعى کلمه براى انسان ارزش فرعى و دست دوم نداشته اند، بلکه تا آن مرتبه والا و بلند پایه بوده اند که بدون در نظر گرفتن آنها گویى انسان از گوهر انسانى خویش تهى مى شود و دیگر نمى توان او را موجودى خردمند، اندیشه ور و انتخاب گر دانست.

انسان خردمند، آزاد و انتخاب گر، نمى تواند در قفس وضع طبیعى براى همیشه باقى بماند. در واقع چنین قفسى سزاوار چنین مرغ خوش الحانى نیست. پس باید دیر یا زود از این قفس رهایى یابد و رهسپار گلستانى شود که شایسته و درخور اوست. این گلستان، البته «گلشن رضوان» نیست که حافظ بزرگ، انسان را مرغ نغمه پرداز آن مى داند؛ بلکه جامعه مدنى است که انسان در آن جاى مى گیرد تا بتواند در سایه سار امنیت و رفاه، از آزادى، برابرى و استقلال برخوردار شود.

اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال در دوران نوزایى و روشنگرى نیز در کانون گفت و شنود ها و مشاجره هاى ژرف و همه جانبه قرار مى گیرند. از یکسو کوشندگان آزادیخواه تساوى گرا و استقلال طلب در دفاع از این اصل ها با همه سرمایه نظرى و فکرى به میدان مى آیند. از سوى دیگر مخالفان آزادى، برابرى و استقلال در چارچوب مناقشه ها و احتجاج ها در برابر آنان صف آرایى مى کنند. از دوران تجدد (مدرنیته) تا روزگار ما -که عصر روشنگرى از خاستگاه هاى برجسته آن است _ فیلسوفان و اندیشه وران لیبرال همگى در جانبدارى از اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال هم سخن و همگام بوده اند. لیبرالیسم نه آفرینشگر آزادى، برابرى و استقلال بوده است و نه مدعى مصادره این اصل ها در اردوگاه فکرى خویش. لیبرالیسم بى تردید داراى تفسیر هاى خاص در باب هستى، چیستى و چرایى این اصل ها است. این تفسیر ها نیز متفاوت و گاه متناقض اند و اینگونه نیست که لیبرال ها در مورد تفسیر اصل هاى یاد شده، به طور کامل با یکدیگر هم صدا و هم داستان باشند.

شاید تاکید بر این نکته بدیهى ضرورى باشد که اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال از بطن لیبرالیسم سربرنیاورده اند و هیچ یک فرزندان این مادر نیستند. در واقع لیبرالیسم بر شالوده آزادى، برابرى و استقلال قرار دارد و تفسیر خود را از این اصل ها به میان آورده است؛ نه اینکه آزادى، برابرى و استقلال برآمده از لیبرالیسم باشند.

اندیشه وران لیبرالیسم رهنوردان راهى مشترک اند، هر چند ممکن است هر یک به گونه اى خاص در این راه گام بردارند: از رهنوردى پرشتاب تا نهادن گام هاى آهسته. در میان فیلسوفان لیبرالیسم، کانت اندیشه ورى است که بر نمط نظام فلسفى خویش به آزادى، برابرى و استقلال مى نگرد. کانت لیبرالى خردمند است که در دلسپارى به اصل هاى یاد شده دچار شوریدگى نمى شود و عصاى احتیاط و حسابگرى را هیچ گاه فرو نمى گذارد. او جانبدار اندیشمند و نقاد اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال است، نه کوشنده اى شوریده سر که در ستایش آزادى قلم فرسایى مى کند و در چالش با آزادى ستیزان و معارضان برابرى و استقلال، قرار از کف مى دهد و درشتى را به جاى برهان مى نشاند. لیبرالیسم کانت در قلمرو فلسفه سیاسى داراى معیار هاى چهارگانه زیر است: نخست بر پایه ارزش اخلاقى انسان، «فردگرایانه» است. دوم بر زمینه جایگاه اخلاقى انسان، «تساوى گرایانه» است. سوم با پذیرش همبستگى اخلاقى در نوع بشر و اهمیت دادن به نهاد هاى تاریخى و شکل هاى فرهنگى در مرتبه بعد «کلیت گرایانه» است. چهارم با تایید اصلاح پذیرى و ارتقاى نهاد هاى اجتماعى و ترتیبات سیاسى «بهبود گرایانه» است. به طور فشرده تر مى توان گفت لیبرالیسم سیاسى کانت بر شالوده فردگرایى، تساو ى گرایى و اصلاح طلبى بر زمینه اخلاق مى کوشد با مدد جستن از اصل کلیت آموزه اى فراگیر و جهانى ارائه کند که در معمارى جامعه مدنى همچون بنیاد هاى استوار به کار آیند.جامعه مدنى کانت سایه اى از سپهر فلسفه نظرى و عملى او بر سر دارد. حتى لیبرالیسم کانت در چنین سپهرى قابل فهم ارزیابى و نقد است. البته زمینه هاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و ساخت طبقاتى اروپایى قرن هجدهم و سرزمین پروس نیز براى درک راستین آموزه هاى سیاسى کانت داراى اهمیت بسیار است. کانت در مقاله «نظر و عمل» اصل هاى سه گانه جامعه مدنى یا حکومت مدنى را صورت بندى مى کند. این اصل ها در واقع بر زمینه فلسفه کانت به ویژه عقل عملى وى «ایده » هاى پیشینى هستند و از آنجا که در فراسوى تجربه ممکن قرار دارند، به مثابه ایده فارغ از هرگونه کشمکش و اختلاف اند. جایگاه این ایده هاى سه گانه تا آن اندازه بلندپایه و والا است که بدون وجود آنها جامعه مدنى تصویر پذیر نخواهد بود. این ایده ها عبارتند از:

۱- آزادى هر فرد جامعه به مثابه یک انسان



خرید و دانلود تحقیق در مورد لیبرالیسم سیاسی کانت 20 ص


تحقیق؛ فلسفه و نظام سیاسى اسلام

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

فلسفه و نظام سیاسى اسلام >>

مقدمه‏

در حالى که فلسفه سیاسى جدید، محور سیاست را »قدرت« قرار داده است و وجه تمایز آن از سایر علوم اجتماعى‏و فعالیت‏هاى بشرى، پرداختن و موضوعیّت دادن به قدرت است، متفکران و اندیشمندان مسلمان با الهام از آیات قران وتعالیم اهل بیت سیاست را از مقوله »هدایت« دانسته، معتقدند سیاست بخشى از هدایت کلى و جامع و فراگیرى است که دین‏متکفل و متضمن آن شده و هدف آن رشد و تعالى انسان و فراهم نمودن زمینه براى شکوفائى و فعلیت یافتن استعدادها وتوانمندى‏هاى افراد جامعه است ؛ لذا حکومت و سیاست مطلوبیت ذاتى ندارد! ولى از آنجا که در جهت‏گیرى کلى جامعه وهدایت عمومى، مهم‏ترین نقش و تاثیر را دارد، اسلام به آن اهتمام فراوانى نموده و آن را از شئون انبیاء و در صلاحیت‏انسانهاى برگزیده الهى قرار داده است. حضرت امام خمینى (قدس‏سره) که علاوه بر تبیین نظرى مبانى حکومت دینى،بنیانگذار عملى و معمار نظام سیاسى اسلام در عصر جدید بودند، در تعریف و توضیح سیاست هماهنگ با مبانى اسلامى‏مى‏فرماید:»سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد. تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و آن‏هإ؛ّّرا هدایت کند به طرف آن چیزى که صلاحشان است، صلاح ملت است، صلاح افراد است و این مختص به انبیاء است و به تبع آن‏ها به علماى‏بیدار اسلام.« 2 - با وجود اشتراک نظر در اصل مفهوم سیاست یعنى مدیریت کلان جامعه و یا آیین کشوردارى، به لحاظ اهداف، مبانى‏اعتقادى و نوع نگرش به سیاست، تلقى و نگاه متفکران مسلمان با نظریه‏پردازان غربى نسبت به سیاست از چهار جهت‏تفاوت و افتراق دارد:اول. از جهت جهان بینى و مبانى و اصول اعتقادى و فکرى و زیر ساز سیاست (مانند نوع نگرش به هستى و انسان وابزارهاى شناخت و معرفت). اعتقاد به توحید ربوبى و انحصار حاکمیت به خدا و تعریفى که اسلام از انسان و جایگاه وتوانمندى‏هاى او دارد اقتضاء سیاست و حکومتى را مى‏نماید که کاملاً متفاوت است با آنچه تفکر و اندیشه مبتنى بر اومانیسم‏و مدرنیسم طلب مى‏کند؛دوم. از جهت متد و خط مشى و روند اجراء و به تعبیر دیگر، تفاوت در ساختار و مُدل حکومت و ارکان اساسى نظام‏سیاسى؛سوم. به لحاظ غایت و اهدافى که سیاست و نظام سیاسى باید دنبال نماید و نسبت به تحقق آنها مسئولیت دارد؛چهارم. از جهت موضوع سیاست و اینکه آیا موضوع سیاست، دولت است یا قدرت یا مفهوم دیگرى مانند هدایت‏در این کتاب، این تفاوت‏ها به تفصیل توضیح داده خواهد شد و مبانى و ساختار و اهداف و موضوع سیاست اسلامى بیان‏مى‏گردد، ان شاءالله.3 - مکتب سیاسى اسلام در دو مرحله و دو بخش قابل تبیین و تفسیر است. یکى مبانى و اصول حاکم بر سیاست اسلامى که ازآنها به فلسفه سیاسى اسلام تعبیر مى‏شود و دیگرى ساختار و شکل سیاست و حکومت دینى که آن را نظام سیاسى اسلام‏مى‏نامند.فلسفه سیاست از ضرورت حکومت و قانون، مشروعیت حکومت، اهداف و اصول کلى سیاست و مانند آن بحث مى‏کند.سیاست در هر مکتبى ناظر به عمل و رفتار انسانى است و بررسى مبانى اندیشه‏اى و فکرى آن، فلسفه سیاست نامیده مى‏شود؛ بنابراین بحث از فلسفه سیاسى اسلام یعنى بررسى مبانى نظرى و پایه‏هاى فکرى که سیاست و نظام سیاسى اجتماعى اسلام بر آن‏استوار است.نظام سیاسى در مقابل فلسفه سیاسى، ناظر به ساختار و شکل حکومت است و بدیهى است که در هر مکتبى ساختار ومدل حکومت باید هماهنگ و مبتنى بر فلسفه سیاسى و مبانى فکرى آن مکتب باشد و نمى‏توان نظام سیاسى نشأت گرفته ازیک جهان‏بینى و فلسفه را بر مکاتب و فلسفه‏هاى سیاسى دیگر تحمیل کرد.در تعریف نظام سیاسى گفته‏اند.»نظام سیاسى شکل و ساخت قدرت دولتى و همه نهادهاى عمومى اعم از سیاسى، ادارى، اقتصادى، قضایى، نظامى، مذهبى و چگونگى کارکرد این نهادها و قوانین و مقررات حاکم بر آنهااست.« 4 - ارتباط سیاست با سایر علوم: سیاست عملاً در تار و پود زندگى انسانها حضور چشمگیر دارد، در عرصه علمى نیزمباحث و مسائل سیاسى با سایر علوم بویژه علوم انسانى ارتباط و پیوندى عمیق دارد؛ چرا که موضوع عام همه آنها انسان وابعاد وجودى و نیازهاى او است و لذا تجزیه و تحلیل حوادث سیاسى به صورت مفید که با واقعیات عینى هم تطابق داشته‏باشد نیازمند پرداختن و بهره‏گیرى از سایر علوم انسانى است.علم سیاست به دنبال تحلیل پدیده‏هاى اجتماعى و مطالعه روابط حاکمان و صاحبان قدرت با مردم و جامعه است و از این‏جهت با جامعه‏شناسى ارتباط تنگاتنگى دارد؛ همان طور که در مدیریت و کیفیت ایجاد رابطه با انسانها توجه به استعدادها وتوانمندیهاى روحى و روانى مختلف، نقش آفرین است و لذا روان‏شناسى نیز در علم سیاست جایگاه ویژه خود را دارد. پیونداقتصاد و سیاست روشن‏تر از سایر علوم است و یکى از ارکان اساسى هر جامعه و کشور و از عوامل تاثیر گذار بر روابظسیاسى و حوادث اجتماعى، اقتصاد و مباحث مربوط به معیشت مردم اشت، همانگونه که تاثیر سیاست بر اقتصاد را نمى‏توان‏نادیده گرفت. همچنین موفقیت یک سیاستمدار تا حدود زیادى در گرو امکانات بالقوه و بالفعلى است که جغرافیا و سرزمین تحت‏نفوذش در اختیار او قرار مى‏دهد و نیز در تحلیل پدیده‏هاى سیاسى یکى از بهترین منابع تاریخ است و بدون شناخت صحیحى ازگذشته نمى‏توان وضع موجود را تحلیل و براى آینده برنامه‏ریزى کرد و سرانجام نظامهاى سیاسى براى اداره جامعه و تامین وتنظیم حقوق و تضمین امنیت در زندگى اجتماعى نیاز به ضوابط و چهارچوبهاى قانونى و نظام حقوقى دارند.در حال حاضر سیاست، پیوند همه علوم انسانى قرار گرفته و فصل مستقلى را در آن دانشهابه خود اختصاص داده است:جامعه‏شناسى سیاسى، اقتصاد سیاسى، حقوق سیاسى، روان‏شناسى سیاسى، مدیریت سیاسى، تاریخ سیاسى، جغرافیاى‏سیاسى و... . از تعابیر و فصول برجسته هر کدام از این علوم مى‏باشد.در اندیشه اسلامى علاوه بر همه آنچه ذکر شد، نظام سیاسى در ارتباط و پیوند با سایر نظام‏هاى اسلام بوده، قابل تفکیک وجدا کردن از سایر تعالیم و معارف اسلامى نیست. به تعبیر دیگر اسلام یک مجموعه به هم پیوسته و منسجم و واحد است که‏نظام‏ها و بخش‏هاى مختلف آن وحدت حقیقى دارد نه وحدت انضمامى و پیوند مصنوعى و لذا سیاست اسلام در اخلاق و عبادتش‏ادغام شده همان‏گونه که سایر تعالیم آن چنین است.5 - سیر تحول سیاست در غرب‏درفلسفه سیاسى غرب،نگرش به سیاست ونظامهاى سیاسى وساختار حکومت، به اعتبارات مختلف تقسیم و طبقه‏بندى‏شده است که مهم‏ترین آنها طبقه‏بندى به اعتبار زمان و ادوار تاریخى است و از این لحاظ چهار دوران را براى نگرش واندیشه‏هاى سیاسى و شکل حکومت ذکر کرده‏اند:الف: دوران یونان باستان (نگرش فلسفى به سیاست)نویسندگان مغرب زمین پیشینه پیدایش اندیشه سیاسى را یونان باستان و مشخصاً دو هزاروپانصدسال‏قبل‏مى‏دانندکه‏هدف‏ومحور سیاست اداره بهتر مدینه و زندگى شهرنشینى بوده است.حکماى برجسته یونان باستان بویژه افلاطون و ارسطو نخستین کسانى هستند که تئورى و اندیشه سیاست و کیفیت اداره جامعه‏را در قالب یک علم و دانش فلسفى مطرح کردند و لذا سیاست در این دوران در قلمرو فلسفه قرار داشت (مانند بسیارى ازشاخه‏هاى دیگر علوم انسانى) و تعقل و برهان قیاسى روش بحث از آن را تشکیل مى‏داد.افلاطون ) 34 - 42 ق.م) شاگرد برجسته سقراط حکیم بود و دو اثر مهم در رابطه با سیاست ارائه کرده است: کتاب جمهورى -کتاب قوانین. افلاطون به طبقاتى بودن جامعه معتقد بود و مهم‏ترین مسئله سیاست را تعلیم و تربیت مى‏دانست و بر این باور بود که‏حکومت باید در دست حکیمان باشد و آنان که مأموریت فکر و اندیشه و هدایت بدنه جامعه را دارند، باید قانون را کشف و بااستخدام نیروهاى قدرتمند (ارتش) آن را اجراء نمایند. در حالى که شاگرد برجسته او ارسطو )34 - 322 ق . م) با نقد برخى ازافکار استاد خود بر تعلیم و تربیت و قانون‏گرایى و تأمین آزادى شهروندان تأکید نمود و حکومت را به دو اعتبار کمیت و کیفیت‏تقسیم کرد و شش مدل و ساختار حکومتى را ارائه نمود. پس از ارسطو اندیشه سیاسى در یونان افول کرد و مکاتبى از سوى اپیکوریان و رواقیون، رواج یافت که شکاکیّت و لذّت‏جویى از عناصر اساسى آن است.ب: قرون وسطى (نگرش حقوقى به سیاست)در قرون وسطى (عصر تاریکى)، (حدود هزار سال) اطاعت از قیصر در تعارض اطاعت از خدا، از اهمّ مباحث سیاسى‏مسیحیت بود که سبب گرایش امپراتوران به مسیحیت شد. در این دوران اندیشمندانى مانند اگوستین )430 - 354 م) وتوماس اکوئیناس )124 - 1225 م) با اندیشه‏هاى سیاسى ظهور کردند، امّا نتوانستند منشأ تحولى بشوند و بین همین دو نفرنیز هشتصد سال فاصله افتاد!ج: دوران تاریخ معاصر (نگرش علمى به سیاست)رنسانس مبدأ یک تحول فراگیر در همه ابعاد فرهنگى، اجتماعى و سیاسى گردید. از جمله با نهضت اصلاح دینى، انسان‏غربى به طور چشمگیرى از قیود و فشارهاى کلیسا رهایى یافت و به تدریج تمدن جدیدى در قالب شکل‏گیرى شهرها وکشورها و دولت تجلى یافت و به صحنه عمل آمد.ماکیاولى )152 - 146 میلادى) از نخستین نویسندگان و نظریه پردازانى بود که سنگ بناى سیاست مبتنى بر اومانیسم وقدرت محورى را بنا گذاشت. وى در دو کتاب گفتارها و شهریار (امید) با انکار وجود قانون الهى، هدف از زندگى انسان رارفاه و کسب سعادت مادى دانست و براى رسیدن به قدرت بهره‏گیرى، ابزارهاى مختلف را توجیه کرد.بعد از ماکیاولى دانشمندان دیگر مانند ژان بدن )156 - 1530 م) توماس هابز )16 - 15 م) جان لاک )104 - 1632 م)روسو )1 - 112 م) منتسکیو )155 - 16 م) و بسیارى از متأثران از اندیشه آنان، آمارى را ارائه کردند و بدین‏وسیله سیاست‏دوران معاصر بارور و تقویت گردید.د: عصر جدیددر فلسفه سیاسى جدید که تکامل یافته همان سیاست مدرن دوران معاصر است، آزادى و قدرت محوریت بیشترى یافت‏و افرادى مانند هگل )131 - 10 میلادى) و مارکس )11 - میلادى) در صحنه سیاست تأثیر فراوانى داشتند و تفکر آنان ابتدا به‏شکل‏گیرى دو نظام مشابه یعنى فاشیسم و کمونیسم انجامید و در نهایت دمکراسى به عنوان اوج اندیشه و آرمان سیاست‏جدید مطرح گردید. دمکراسى در فلسفه سیاسى جدید تنها نشان دهنده ساختار و شکل حکومت نیست، بلکه سمت و سوى ارزشى پیداکرده و در همه صحنه‏هاى سیاست و مدیریت و... به عنوان اصل مبنایى و معیار مسلّم و غیر قابل خدشه مورد توجه قرارگرفته که حکومتها و نظامهاى مختلف را با آن محک مى‏زنند.6 - سیر تحول نظام سیاسى اسلام‏در همان دورانى که مغرب زمین اوج تاریکى و جهل قرون وسطایى را مى‏گذراند، خورشید اسلام در شبه جزیره حجاز درمشرق زمین و در بین اعراب بدوى که از نظام اجتماعى و تشکیلات سیاسى جز ساختار ابتدایى قبیله‏اى چیزى نمى‏دانستند،طلوع نمود و در مدتى کوتاه توانست یکى از منطقى‏ترین، متمدن‏ترین و نیرومندترین نظامهاى اجتماعى و سیاسى را به وجود آورد وشالوده تمدن و فلسفه سیاسى جدید و توانمند و پاسخگوى همه نیازهاى بشر را پایه‏گذارى کند؛ نظامى به صورت نظام ولایى پیامبراکرم و نشأت گرفته و مبتنى بر اراده تشریعى خدا.نظام نوپاى اسلامى با محوریت و ولایت بى‏منازع رسول اکرم ، به سرعت توانست در مدینه قبائلى مانند اوس و خزرج را کنارمهاجرین در لواى دولت قدرتمند خود سازمان دهد، و به تدریج بسیارى از قبائل را در نقاط مختلف جزیرة العرب به سوى‏خود جذب کند و پس از فتح مکه (سال هشتم هجرى) قوى‏ترین حکومت آن عصر را تشکیل دهد؛ حکومت و نظامى که‏حتى امپراتوران و ابرقدرتهاى آن عصر توان و قدرت معارضه و مقابله با آن را نداشتند. اما متأسفانه این نظام قدرتمند تداوم نیافت و پس از رحلت پیامبر اکرم نظام سیاسى اسلام از ساختار ولایى خارج و شکل‏خلافت به خود گرفت و این نه تنها انحراف و تغییر در ساختار سیاست اسلامى، بلکه انحرافى بزرگ از مبانى و فلسفه‏سیاسى اسلام به وجود آورد. که خود منشأ انحرافها و لغزشهاى دیگرى گردید.دوران کوتاه خلافت و زعامت على هم، گرچه نمودار و الگوى حکومت و حاکم دینى و تجلى نظام سیاسى اسلام است،بعد از بیست و پنج سال دگرگونى در مبانى دینى شکل گرفت و آن حضرت در تمام دوران رهبرى با جریانها و توطئه‏هاى‏داخلى و کارشکنى دنیاطلبان و یاران سست ایمان درگیر بود و فرصت نیافت تا اصلاحات و سازندگى‏هاى مورد نظر خود رااجرا کند.انحراف نظام سیاسى اسلام از محور ولایت الهى سبب شد در کمتر از نیم قرن (پس از خلافت کوتاه مدت امام حسن)حتى ظواهر اسلامى رعایت نشود و به تدریج سلطنت موروثى جاى نظام ولایى را اشغال کند. بنى‏امیه و بویژه معاویه، بنیانگذارنظام پادشاهى بودند که بعداً بوسیله عباسیان تداوم یافت.امامان معصوم‏علیهم السلام (که بر اساس مبانى مذهب تشیع هر کدام در عصر خود علاوه بر وساطت فیض و تبیین و تفسیر کتاب‏دینى و وحى، محور نظام سیاسى اسلام نیز هستند ( با توطئه دنیاطلبان و غفلت عامه مسلمانان عملاً حکومت و قدرت‏سیاسى را در اختیار نداشتند لکن هرگز از موضع‏گیرى سیاسى و دفاع از مبانى و اندیشه‏هاى سیاسى و معرفى ساختار و شکل‏جامعه و حکومت اسلامى (مانند سایر ابواب اسلامى) غفلت نکردند و همواره در مقابل انحرافات، بى‏عدالتیها و ستمگریهاو به ویژه در برابر حاکمان جور و مستبد، متناسب با اقتضائات زمانى به مخالفت پرداختند. همین امر سبب شد آنان وشیعیانشان همیشه از سوى سلاطین غاصب، بزرگ‏ترین خطر و دشمن تلقى شده، رنجها و مشکلات فراوانى را هم از جانب‏بنى‏امیه و هم بنى‏عباس تحمّل کنند.در عصر غیبت که مسلمانان حتى براى تبیین دین و معرفت اندیشه‏هاى اسلامى (و نه اداره جامعه و رهبرى حکومت)دستشان از دامن اهل بیت‏علیهم السلام به صورت مستقیم کوتاه شده بود و حجت خدا پشت پرده غیبت قرار گرفت، عوامل مختلفى‏دست به دست هم داد و سبب شد تمدن و موقعیت جامعه اسلامى سیر نزولى بیشترى پیدا کند. - نگرش‏ها به سیاست اسلامى‏چنان‏که اشاره شد سیاست در اندیشه اسلامى هم بُعد فکرى و جهان‏بینى دارد و هم بُعد عملى و ایدئولوژیک؛ لذا دربستر تاریخ سیاست و مباحث مربوط به مدیریت و هدایت سیاسى جامعه اسلامى از منظرهاى گوناگون مورد بحث و تفسیراندیشمندان قرار گرفته است. برجسته‏ترین آنها سه نوع نگرش مى‏باشد:الف) نگرش فلسفى به سیاست‏اندیشمندان و فلاسفه برجسته‏اى همچون فارابى، ابن‏سینا، ابوریحان بیرونى، محمد غزالى، خواجه نصیرالدین طوسى وتا حدودى ابن‏خلدون - نگرشى فلسفى به سیاست داشته‏اند.بر خلاف تبلیغ مورخان غربى و شرق‏شناسان، فلسفه اسلامى انشعابى از فلسفه غربى (یونان باستان) نیست، بلکه خوداستقلال دارد. مسلماًبرخى مباحث از فلسفه یونان وارد فلسفه اسلامى شده لکن فلسفه اسلامى داراى اصول و مبانى وساختار مستقل و منسجمى است و بعلاوه مباحثى در فلسفه اسلامى وجود دارد که حتى موضوع آنها در فلسفه غرب و دیگرفلسفه‏ها اصلاً مطرح نبوده است. در نگرش فلسفى به سیاست، چنان که خواهد آمد، اسلام نگاه تأسیسى داشته و اصول ومفاهیمى را مطرح کرده که غالباً در فلسفه غرب به آنها اشاره نشده است.ب) نگرش کلامى‏نظام سیاسى اسلام در تعریف و تلقى تشیّع، نشأت گرفته از توحید ربوبى و تجلى اراده‏تشریعى خدا است که به وسیله‏انسانهاى برگزیده و منتخب خدا یعنى پیامبر اکرم و ائمه معصومین‏علیهم السلام عینیّت مى‏یابد. امامت که سیاسى‏ترین موضوع قرآن ومحور اصلى حکومت اسلامى است، بخشى از اصول اعتقادى شیعه و از اصول دین (مذهب) شمرده مى‏شود که جایگاه‏بحث آن کلام و اصول عقائد است. چنانچه بحث از استمرار این ولایت و چگونگى حاکمیت ربوبى الهى در عصر غیبت،بحثى است کلامى.ج) نگرش فقهى‏موضوع فقه رفتار و اعمال مؤمنان و مکلّفان است و مسائل اجتماعى و مباحث مربوط به امور سیاسى و کیفیت تدبیر اموراجتماعى و روابط انسانها با یکدیگر را نیز در بر مى‏گیرد. لذا بیشترین بحث در باب نظام سیاسى اسلام توسط فقها در ابواب‏مختلف فقهى مطرح شده و وظیفه حاکم و رهبر اسلامى در اجراى احکام و تکلیف جامعه اسلامى در رجوع و حمایت ازآنان به تفصیل بیان شده است. به تعبیر دیگر، قسمت اعظم فقه به مباحث اجتماعى و سیاسى و اقتصادى و تنظیم روابطاجتماعى تعلق دارد نه بر اعمال فردى. لذا فقه سیاسى که در واقع پاسخ‏هاى فقه است به نیازها و سؤالهاى سیاسى هر عصر وزمان، از مهم‏ترین فصول فقه است. - ضرورت حکومت: نیاز به حکومت و نظام مقتدرى براى اداره جامعه و انتظام امور عامه و تصدى فعالیتهاى اجتماعى وتامین امنیت، کمتر مورد تردید کسى قرار گرفته و به همین لحاظ در این کتاب به صورت مستقل مورد بحث قرار نگرفته است؛ تنهابه‏این نکته اشاره مى‏کنیم که با توجه به تاثیر و نقشى که مدیریت کلان جامعه در هدایت مردم و فراهم نمودن زمینه تعالى و تکامل‏انسانها دارد، یکى از اهداف مهم و اساسى بعثت پیامبرانِ صاحبِ شریعت بویژه پیامبر اکرم(ص)، خاتم انبیاء و رسولان الهى،پرداختن به چگونگى اداره جامعه اسلامى بوده است تا جائى که فلسفه عملى بسیارى از احکام و مسائل فقهى تشکیل حکومت دینى وشکل‏گیرى نظامى است که در آن قانون و حاکمیت الهى محور قرار گیرد.در فرهنگ اسلامى، حکومت ضرورت وحیانى و آسمانى دارد و لذا هیچ یک از فرقه‏هاى اسلامى به جز خوارج نسبت به‏ضرورت حکومت تردید ننموده و آن را ضرورى و مسلّم دانسته‏اند و در عین حال به ادله عقلى و نقلى فراوانى تمسک کرده‏اند.حضرت امام خمینى(ره) در طراحى حکومت اسلامى و تبیین ولایت فقیه به بسیارى از این ادله و نیز سیره عملى پیشوایان‏اسلام، قوانین اسلام و برخى از آیات قرانى استدلال کرده‏اند. - یکى از اقدامات دشمنان فرهنگى نسبت به مسلمانان، القاء تقابل و تضادهاى مصنوعى و ساختگى است که اصلاً درفرهنگ دینى و اسلامى جایى ندارد؛ یکى از بزرگ‏ترین عوامل انحراف و زمینه‏ساز لغزشِ جوانان و یکى از مهمترین‏محورهاى تحریف دین و ناتوان معرفى کردن معارف اسلامى براى اداره حکومت و جامعه و زندگى، طرح دو گانگى و تقابل‏مفاهیمى از قبیل موارد ذیل است.- خدا محورى یا انسان محورى.- تعبّد و بندگى خدا یا تعقل و خردورزى.- حکومت و مشروعیت الهى یا حکومت و مشروعیت مردمى (تئوکراسى یا دموکراسى).- مدیریت دینى و فقهى یا مدیریت علمى.- آبادانى و پرداختن به آخرت یا آبادانى و رفاه دنیوى.- عبادت و بندگى خدا یا خدمت به مردم.- تکلیف گرایى یا حق گرایى.- حقّ الله یا حقّ الناس.- پاسخگویى به خدا یا پاسخگویى به مردم.و مواردى از این قبیل که همگى افتراء و دور از شأن دین الهى است و نشأت گرفته از مقایسه اسلام با مسیحیت تحریف‏شده و اقدامات کلیسا در دوران قرون وسطى است. هرگز اسلام توجه به انسان و علم و خرد و آزادى و رفاه و حقوق و رشد وپویایى او را در مقابل خدا محورى و دین دارى قرار نداده، بلکه خدا محورى را ثمره تعقل و خرد ورزى دانسته، تنها راه‏رسیدن به جایگاه انسان و محور قرار گرفتن او و آزادى و



خرید و دانلود تحقیق؛ فلسفه و نظام سیاسى اسلام


تحقیق در مورد زندگانی سیاسی امام رضا علیه

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 6 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

زندگانی سیاسی امام رضا علیه ‌السلام

مقدمه

در اینجا می‌خواهیم درباره زندگی سیاسی و رخداد های مهمی‌که در دوران امام رضا علیه السلام برای ایشان اتفاق افتاد و موضع گیری های ایشان بحثی داشته باشیم. برای این منظور در ابتدا ضروری است به برخی از مسائل پرداخته شود:

سیاست چیست؟

دارای چه ابعادی است؟

بر چند قسم است؟

موضوع علم سیاست چیست؟

اصول علم سیاست چیست؟

سیاست بر چه محوری می‌چرخد؟

در مرحله اول باید دانست منشأ علم سیاست از کجاست و این علم چگونه به وجود آمد؟ همچنین بررسی کرد که آیا ائمه سیاست مدار بوده و زندگی سیاسی داشته اند که ما می‌خواهیم از آن بحث کنیم یا خیر؟ در ادامه برآنیم به توضیح درباره پرسش های مطرح شده بپردازیم.

مفهوم سیاست

سیاست به طور کلی عبارت است از چگونگی اداره کشور ها و ملل. البته این، یک تعریف کلی از سیاست است و در کتب متفاوت، سیاست را به اشکال مختلفی تعریف کرده اند ممکن است برخی امور شخصی مردم از قبیل خوراک، پوشاک، مسکن، ازدواج و ... را نیز داخل در آن بدانند؛ زیرا اینها خودشان به نوعی اداره کردن هستند. در این زمینهکی از اندیشمندان تعریفی که از سیاست کرده است که چنین است: «سیاست یعنی اداره امور روزانه مردم.»

به هر حال از سیاست تعاریف زیادی شده است و این آشفتگی در تعریف سیاست تازگی ندارد و تنها در این مورد خاصی هم نیست، بلکه هر چیزی که میان مفهوم وضعی و حقیقت خارجی خودش قرار بگیرد با چنین گستردگی و آشفتگی روبه رو خواهد بود؛ زیرا اشیای خارجی، حدود ویژه ای به اندازه وسعت وجودشان و مفاهیم وضعی محدوده ای به اندازه وضعی که واضع آن مفهوم قرار داده دارند.

برای مثال انسان مفهوم ویژه ای به اندازه وسعت خارجی اش دارد؛ اما سیاست، اقتصاد و اجتماع در تعاریفشان آشفتگی وجود دارد؛ چون مفاهیم وضعی نیستند که محدود به وسعت وضعشان باشند و حقایق خارجی هم نیستند. پس افراد خارجی شان هم دقیقاً معلوم نیست تا محدوده شان بیان شود.ابعاد سیاست هم مانند خودش دارای وضوح و روشنی دقیقی نیست.

اقسام سیاست

سیاست در عرصه داخلی یا سیاست داخلی.

سیاست در عرصه خارجی یا سیاست خارجی .

هریک از این دو قسم نیز به قسم مجزا تقسیم می‌شوند:

سیاست داخلی: الف، برقراری نظم و تسلط بر امور جامعه؛ و ب، جلوگیری از ورود سیاست های اجنبی به داخل کشور.

سیاست خارجی: الف، تأثیر در ملل دیگر به منظور مشارکت در برقراری نظم و جلوگیری از ظلم به آن ها؛ زیرا انسانیت یک وحدت واحد است و انسان از این جهت که انسان است خدمت او بر انسان دیگر واجب است.

امام علی علیه السلام می‌فرماید: «هرانسانی برادر دینی یا نظیر تو در آفرینش است.»

پس همه انسان ها با هم برابرند و یک انسان وظیفه دارد به همنوعانش در برقراری نظم و جلوگیری از ظلم در ملل دیگر مشارکت داشته باشد و این همان سیاست خارجی است.

ب، کوشش در جلوگیری از تأثیر ملل و دولتهای دیگر در کشور اسلامی. چون اگر دولت مرکزی در جلوگیری از اثر گذاشتن در کشور دخالت نکند حکومتهای خارجی به انواع مختلفی در کشور اثر می‌گذارند.

سیاست چهار موضوع اصلی دارد که همان اصول سیاستند. می‌توان این اصول را به 4 قسم تقسیم کرد:

1. شامل: الف، دیدگاه سیاسی و ب، افکار سیاسی می‌باشد.

2. تأسیسات سیاسی که شامل: مؤسسات سیاسی معاصر با دولت مثل روز‌نامه‌ها، مؤسسات قانون گذاری مثل مجلس و قانون اساسی و مؤسسات اجرایی مثل دولت است.

3. اموری که در سیاست نسبت اول را دارند؛ بدین جهت که شروع سیاست از آن ها بوده است که شامل: الف، آزادی عمومی؛ ب، گروه ها و جمعیت ها؛ ج، احزاب سیاسی و د، مشارکت افراد در اداره جات یا دولت.

4. روابط بین الملل که شامل: الف، سیاست بین المللی؛ ب، سازمانها و اداره جات بین المللی و ج، قانون بین المللی.

از این بیانات روشن می‌شود که تعریف سیاست به علم دولت داری به هیچ وجه کامل نیست اگر چه دولت داری یکی از مهمترین شاخه های آن است.

سیاست حول چه محوری می‌چرخد؟

در تعریف سیاست آمده است که سیاست اعمال قدرت است. در این صورت محور علم سیاست را می‌توان سه مطلب اساسی دانست:

الف. چه سیاستی باید جامعه را فراگیرد تا افراد رفاه بیشتری داشته باشند.

ب. دولت جهت اجرای سیاست چه وسایلی را به کار می‌گیرد.

ج. چه تأثیری از در اختیار گرفتن این سیاست و این وسیله ها می‌توان بر جای گذاشت.

بنابراین محورهای اساسی علم سیاست چنین می‌شود: اتخاذ قرار، چگونگی اجرا و نتایج آن، که هر کدام از این اقسام صورتهای مختلفی دارد‌ که مجالی برای ذکر آن نیست لذا یک سیاستمدار باید بحث کند که قرار شایسته چیست، اجرای آن چگونه است و اثری که از اجرای آن دنبال می‌کند چیست؟

منشأ علم سیاست

سیاست بر خاسته از متن اسلام است. در چگونگی آن بیان می‌کنیم که اسلام دینی است کامل و شایسته و بیانگر تمامی‌احکامی‌که بشر انجام می‌دهد و به آن نیاز دارد؛ خواه این احکام فعل اعضا و جوارح و یا امیال باطنی باشد. بنابر این هر فعلی که از انسان سر می‌زند از یکی از احکام پنج گانه وجوب، استحباب، حرمت، مکروه و اباجه خارج نیست و حتی می‌بینیم که از اندیشه های بد به عنوان تحریم و کراهت نهی شده و به اندیشه های خوب به عنوان وجوب و استحباب امر شده است. در روایتی امام صادق (ع) فرموده است: چیزی نیست مگر آن که در کتاب و سنت آمده باشد.

علاوه بر این، آیه ها و روایات و آیاتی خاص هم در باب سیاست داریم که از آن جمله است روایت امام رضا علیه‌السلام که فرمودند «عالم باسیاسه» یعنی امام باید عالم به سیاست باشد. در جایی دیگر آمده است: «و ساسة العباد» یعنی ائمه سیاستمداران مردمند

آیا ائمه سیاستمدار بوده اند؟

در پاسخ باید گفت ائمه سیاستمدار بوده اند و امام رضا (ع) که خود از ائمه معصوم است، سیاست را یکی از شرایط امام و امامت می‌داند. ائمه ما هیچ گاه از سیاست کناره گیری نکرده و همواره دین را همراه سیاست داشته اند. در برخی بیاناتشان آمده است که هر کوششی در جهت جدایی دین از سیاست، مانند کوشش کردن برای جدایی عبادت از متن اسلام است.

ما تا به حال در مورد سیاست سخن گفتیم ولی هیچ گاه از روش فراگیری آن صحبتی به میان نیاوردیم ولی نیکوست بدانید که شناخت سیاست ممکن نیست مگر پس از شناخت حداقل شش مطلب: دین، اقتصاد، جامعه، حقوق، روانشناسی، تاریخ.

فراگیری سیاست بدون شناخت این علوم به نحو احسن ممکن نیست؛ زیرا دین در ترکیب امت ها وجود دارد و نمی‌توان از آن جدایش کرد و یک سیاستمدار هم باید در کارها و تصمیم های خودش، جنبه های دینی و مذهبی را در کشورش در نظر گرفته و با ملاحظه اوضاع و شرایط کلی حاکم بر جامعه تصمیم خویش را اتخاذ کند و الا نمی‌تواند کشور را اداره کند.

بحث ما پیرامون علم سیاست تمام شد. حال باید ببینیم دیدگاه سیاسی امام رضا (ع) چگونه بوده و ایشان چه مقدار در سیاست روز دخالت داشته اند. نیز باید دید مسائل مهمی‌که در زمان امام رضا (ع) با انگیزه سیاسی انجام شده و امام هم در آن نقش آفرینی داشته کدام است.

اوضاع خلافت در زمان امام رضا (ع)

امام رضا (ع) در عصر امامت خویش با چند خلیفه عباسی معاصر بوده اند که تنها در زمان زمامداری مأمون شرایطی پدید آمد که امام را به موضعگیری وا داشت.

ده سال از امامت امام رضا (ع) با دوران خلافت هارون پدر مامون مقارن بود. هارون در سال 175 هجری قمری، فرزندش، امین را که 5 سال داشت به جانشینی خودش معرفی کرد و 7 سال بعد با معرفی مأمون به جانشینی امین در تثبیت حکومت عباسی کوشید. پس از این واقعه در سال 193 هارون در طوس در گذشت و پس از این اندک زمانی امین و مأمون با یکدیگر بر سر خلافت تزاع کردند و اختلافشان به قدری بالا گرفت که امین در اوایل سال 195 برادرش مأمون را از ولایتعهدی خلع کرد.

در نهایت دو برادر با لشکرکشی علیهکدیگر در ری با هم درگیر شدند که در نتیجه آن لشکر امین شکست خورد و امین نیز در حادثه حمله چند مرد مسلح از پای در آمد و در نهایت مأمون حاکم شد.

مسأله ولایت عهدی

یکی از مهمترین اتفاقاتی که برای امام رضا علیه‌السلام رخ داد، مسأله ولایتعهدی ایشان بود که شامل مسائل زیر است که باید مورد بررسی قرار گیرد: «چرا مأمون امام رضا علیه السلام را دعوت کرد؟ واکنش امام رضا علیه السلام در برابر دعوت مامون، ‌وداع امام با قبر پیغمبر، ‌خط سیر امام، سخنان امام در نیشابور، ورود امام رضا علیه السلام به مرو و طرح مساله ولایتعهدی ایشان از طرف مأمون، اهداف مامون از مساله ولایتعهدی و شروط امام برای پذیرش ولایتعهدی.»

چرایی دعوت

اوضاع خلافت در زمان امام رضا (ع) به اختصار گذشت. در این مدت امام رضا (علیه السلام) ساکت ننشسته و تا آنجا که قدرت و امکان داشت در بیداری مردم و توجه دادن آنان به اصول و مسائل تلاش های زیادی به انجام رساند. بنابراین امام نقشی مستقیم و مؤثر در بیداری مردم داشت که این خود باعث می‌شد مأمون با امام به مخالفت بپردازد. ولی از آنجا که:

اولاً می‌دانست دستگاه حاکمه از وجود یک رکن مهم علمی‌و معنوی که بتواند پشتوانه حل مشکلات مختلف باشد خالی است و این کمبود با وجود علمای موجود در دستگاه خلافت عباسیان تأمین نمی‌شد.

ثانیاً به این نکته پی برده بود که جامعه اسلامی‌مخصوصاً گروه کثیری از مردم آگاه و طرفداران آل علی توجه خاصی به علی ابن موسی الرضا، علیه السلام، دارند و زمینه مساعدی از نظر معنوی در دلهای مردم نسبت به علویین وجود دارد. در نتیجه درصدد برآمد تا از این فرصت برای تثبیت حکومت بهره گیرد.

همچنین می‌خواست ضمن استفاده از موقعیت علمی ‌و اجتماعی امام رضا ‌علیه السلام بتواند کارهای او را تحت نظارت قرار داده و محبوبیت و مقبولیت قابل ملاحظه ای در میان عده کثیری از مردم که امام رضا ‌علیه السلام‌ را دوست می‌داشتند به دست آورد و مخصوصاً چنین احترامی ‌در جلب علاقه‌ی شیعیان که تنها امام علیه‌السلام را شایسته مقام رهبری مسلمین می‌دانستند و عباسیان را غاصب خلافت و حکومت می‌دانستند بسیار مؤثر بود.

به هر حال وضع سیاسی و اجتماعی آن روز طوری بود کهک تغییر کلی را در سطح دستگاه خلافت از نظر کیفیت برخورد با جناح های مخالف و ایجاد امواج جدیدی در افکار عامه ایجاد می‌کرد.

واکنش امام رضا علیه‌السلام در برابر دعوت مأمون

مأمون با در نظر گرفتن اوضاع مملکت و پس از مشورت با وزیرش، فضل ابن سهل، امام را به پایتخت دعوت کرد. گرچه ایشان از رفتن امتناع ورزید ولی مامون پی گیر بود و به ارسال دعوت نامه هایی پیاپی به امام ادامه داد و دست بردار نبود.

او در نهایت به امام نوشت:

جدت علی ابن ابی طالب در شورا شرکت کرد و عمر که خلیفه‌ی وقت بود گفت ظرف سه روز باید اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر بعضی از آنها تصمیم نگرفتند و یا از تصمیم اکثریت تمرد کردند ابو طلحه‌ی انصاری مأمور است گردنشان را بزند.

با این کار مأمون می‌خواست بگوید الان تو در وضعی هستی که جدت بود و من در وضعی هستم که عمر بود. پس، از جدت پیروی کن. پس از این همه تهدید‌های مکرر و پیاپی امام رضا‌ علیه السلام، پذیرفت تا به مرو سفر کند آنچه که می‌توان درباره این سفر گفت این است که این سفر یک تبعید ناخواسته بود و بسیاری هم از این سفر به عنوان تبعید یاد کرده اند.

سرانجام امام رضا‌ علیه السلام‌ پس از تهدید های فراوان و مکرر، آماده رفتن شد.

وداع با قبر پیغمبر

محول سیستانی که از نزدیک شاهد این ماجرا بود چنین می‌نگارد:

هنگامی‌که فرستاده مأمون وارد مدینه شد من نیز در مدینه بودم امام، علیه السلام، برای وداع با پیامبر، صلی الله و علیه و آله و سلم، وارد حرم شریف نبوی گردید. حضرت در حالی که با صدای بلند گریه می‌کرد چند نوبت با پیغمبر و مرقد پاک او خداحافظی کرد.

جلو رفتم و به امام سلام عرض کردم. پاسخ سلام من را داد. آن گاه امام را به خاطر سفری که در پیش داشت تهنیت گفتم؛ ولی آن حضرت فرمود: مرا به حال خود واگذار که من از جوار جدم خارج شده و در غربت از دنیا خواهم رفت.

در ادامه ابراز نارضایتی از سفر، امام هنگام بیرون رفتن از مدینه تمام اقوام و بستگان خود را فرا خواند و در جمع آنان فرمود بر من گریه کنید زیرا دیگر به مدینه بر نخواهم گشت.

امام در طول راه از حجاز به بصره رفت. تا بصره در هر شهری که می‌رفت به مناسبتی با مردم مذاکره می‌کرد. در ادامه از شهرهای خرمشهر، اهواز، اراک، ری، نیشابور و مرو عبور کرد.

سخنان امام در نیشابور

در مسیر حرکت امام سخنانی برای مردم ایراد فرمود که از مهم ترین آنها می‌توان از سخنرانی ایشان در نیشابور یاد کرد. گفته می‌شود نیشابور در آن زمان مرکزیت علمی‌خاصی داشت و تقاضای شدیدی از طرف مردم و دانشمندان و عالمان نیشابور برای امام مطرح شد. امام در آنجا حدیث سلسله الذهب را، که به حدیث اخلاص و توحید هم مشهور است، برای مردم نقل فرمود‌:

کلمه لا الله الا الله حصار من است پس هر کس گواهی به آن بدهد داخل حصار من شده و کسی که داخل در حصار من شود از عذاب من ایمن خواهد بود.

پس از بیان این حدیث صد ها قلم از قلمدانهای طلای مرصع برای نوشتن آن بیرون آمد.

ورود به مرو و طرح مساله ولایتعهدی

در دهم شوال 201 هجری امام به مرو وارد شد و از چند فرسخی شهر مرو مورد استقبال مأمون، فضل بن سهل و جمع کثیری از بزرگان آل عباس و علویان قرار گرفت. ایام به تندی می‌گذشت و عبدالله مأمون خود را میزبانی مخلص وانمود می‌کرد. این حضور امام در مرو و پذیرایی مأمون از او و اجازهافتن مردم برای ملاقات آن حضرت برایشان غیر منتظره بود و آنان را به کنجکاوی بیشتر وا می‌داشت. تا این که سر انجام مأمون نخستین گام را بردشت.

مأمون به حضور امام رضا، علیه السلام، آمد و با قیافه ای جدی و حق به جانب ابتدا چند سوال علمی‌را مطرح کرد و با ایشان مشغول گفتگو شده هنگامی‌که مجلس را آماده دید رو به امام، علیه السلام، کرد و گفت:

در فرزندان عباس و علی، علیه السلام، دقت نمودم، و بدون مطالعه این سخن را نمی‌گویم، فضل و برتری دانش و تقوای تو ای فرزند رسول خدا از همه بیشتر است و هیچ کس را من امروز سزاوارتر از تو برای ریاست تامه و خلافت و حکومت بر امت اسلام ندیدم. امروز برای من شکی باقی نمانده که از همه سزاوارتر و لایق تر شما هستید.

مأمون اصرار و تقاضای خودش را دوباره بیان کرد: پسر عمو! می‌خواهم از خلافت کنار روم و آن را در مسیر حقیقی اش قرار دهم. من خود اولین فردی هستم که با تو بیعت می‌کنم. و همچنان امام‌ علیه السلام، امتناع نموده فرمود: اگر خلافت را خدا برای تو مقدور فرموده جایز نیست به دیگری ببخشی.

مأمون هم در مقابل اصرار می‌کرد ولی هرچه بیشتر اصرار می‌کرد کمتر نتیجه می‌گرفت و سر انجام وقتی دید امام از پذیرفتن این پیشنهاد سر پیچی می‌کند مقصود اصلی خود را به زبان آورد و گفت: ای فرزند رسول خدا، حال که خلافت را نمی‌پذیری باید ولایتعهدی را قبول نمایی تا پس از من خلافت برای شما خالص گردد.

امام گفت: به خدا قسم از زمانی که خدا مرا خلق نموده دروغ نگفته ام و در دنیا برای دنیا زاهد شده ام. از قصد تو اطلاع دارم.

مأمون گفت: قصد من چیست؟

و امام پس از گرفتن امان از مأمون بیان کرد: تو می‌خواهی مردم را نسبت به من بدبین کنی. می‌خواهی مردم بگویند علی ابن موسی الرضا در دنیا زاهد نبود، بلکه دستش به دنیا نمی‌رسید. آیا نمی‌بینید چگونه ولایتعهدی را به طمع رسیدن به خلافت قبول کرد.

مأمون عصبانی شد و گفت: طوری با من صحبت می‌کنی که ناراحت می‌شوم. گویا از قدرت و سطوت من در امانی. به خدا قسم اگر ولی عهدی را قبول نکنی مجبورت می‌کنم والا گردنت را می‌زنم: «و الا ضربت عنقک.» امام متوجه شد مأمون از قصدش هرگز دست بر نمی‌دارد و ناچار باید ولایتعهدی را بپذیرد.

اما این تمام ماجرا نبود، بلکه امام ولایتعهدی را پذیرفت ولی همراه با شروطی که بعدا بیان می‌شود.

اهداف مأمون از مسأله ولایتعهدی

از اصرار زیاد مأمون برای تحمیل مسأله ولایتعهدی بر امام رضا، علیه السلام، روشن می‌شود که اهداف مهمی‌را از این کار دنبال می‌کرده است. قرائن و منابعی تاریخی که می‌توان اشاره کرد چنین است:

الف. کاستن از تضاد علویان و عباسیان.



خرید و دانلود تحقیق در مورد زندگانی سیاسی امام رضا علیه