لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
ساقیا برخیز و درده جام را
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست
خم زلف تو دام کفر و دین است
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزهات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون دربند دین است
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من میگفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
جان درازی تو بادا که یقین میدانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 36
فهـرست :
داستان رستم و سهراب به نثر...........................................................1
تورکون دیلی...................................................................................18
معنی شعر : زبان ترکی.....................................................................20
شعری از شهریار..............................................................................23
آذربایجان،آذربایجان........................................................................28
آنا...................................................................................................34
ئولدیم آخر یره گلسین گوروم آرخان الله..........................................35
یاسلی..............................................................................................39
چارپارا (1)......................................................................................42
10. چارپارا (2)......................................................................................45
11. چارپارا (3)......................................................................................48
12. یادیما دوشدو...................................................................................51
13. معنی : به یادم افتاد..........................................................................52
تورکون دیلی
تورکون دیلی تک سوگلی؛ایستکلی دیل اولمازئوزگه دیلی قاتسان ، بو اصیل اولمازئوز شعرینی فارسا – عربه قاتماسا شاعرشعری اوخیانلار ، ائشیدنلر کسیل اولمازفارس شاعری چوخ سؤزلرینی بیزدن آپارمیش «صابر» کیمی بیر سفره لی شاعر پخیل اولمازآذر قوشونی قیصر رومی اسیر ائتمیشکسری سؤزودیر، بیر بئله تاریخ ناغیل اولمازسؤزلرده جواهر کیمی دیر ، اصلی بدلدنتشخیص وئرن اولسا بوقده ر زیر-زیبیل اولمازشاعر اولا بیلمزسن ، آنان دوغماسا شاعرمسن سن ، آبالام هر ساری کؤینک قیزیل اولمازچوخ قیسا بوی اولسان اولیسان جن کمی شیطانچوق دا اوزون اولما که اوزوندا عقیل اولماز
آزاد قوی اوغول عشقی طبیعتده بولونسونداغ-داشدا دوغولموش ده لی جیران حمیل اولمازانسان اودی دوتسون بو ذلیل خلقین الیندنآللاهی سؤرسن ، بئله انسان ذلیل اولمازچوق داکی سرابون سویی واریاغ-بالی واردیرباش عرشه چاتدیرسا سراب اردبیل اولمازملت غمی اولسا بوجوجوقلار چؤپه دؤنمزاربابلار یمیزدان دا قارینا طبیل اولمازدوز واختا دولار تاختا-طاباق ادویه ایلهاودا که ننه م سانجیلانار زنجفیل اولمازبو «شهریار» ین طبعی کیمی چیممه لی چشمهکوثر اولا بیلسه دئمرم ، سلسبیل اولماز
«شهریار»
معنی شعر: زبان ترکی
در میان زبانها ترکی از همه بیشتر بر دل انسان می نشیند ***اما زمانی که اجنبی زبانش را با ترکی مخلوط کند این حس از بین می روداگر ترک سخنش را با کلمات فارسی و عربی به آلودگی نکشد*** هیچ کس از شنیدن سخنان ترکی کسل و بی حوصله نمی شودبسیاری از کلمات فارسها از ترکی به یغما برده شده است***چون ترکها سخاوتمند مثل دیگران بخیل نیستند (صابر نام شاعری ترک هست که مجاز از کلیه ترک زبانهاستضرب المثلهای ترکی در زبانهای دیگر مثل و مانند ندارند*** و همانطور که پارچه لحاف خان که نماد شاهنشاهی در روستاست از هم وا نمی شود در همه آن منطقه تک و تنهاست (ترکی سرآمد همه زبانهاست و در دنیا نمی توان مثل و مانندی برای آن یافت)ترکها بودند که قیصر را اسیر کردند ***رشادتی که در این کار کردند به حدی بود که کسری گفت :چنین حادثه ای دیگر در تاریخ رخ نخواهد دادسخن انسان باید نغز و دلنشین و نشاط آور باشد***وضوح این مسئله مانند اینست که همه روستایها می دانند خشیل را با دوشاب می پزند (خشیل نوعی غذای خوشمزه بومی آذربایجان غربیست که فقط با دوشاب می توان پخت و اگر از چیز شیرین دیگری استفاده شود غذا را باید دور ریخت)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدایی که جان آفرید
زمین آفرید و زمان آفرید
خدایی که رحمت به اعلاء رساند
توان سخن در لیسان آفرید
زمین و زمانه به فرمان اوست
هم او ارضی و هم کهکشان آفرید
منور از او اختر تابناک
بهشت از بر صالحان آفرید
به خشکی ز انواع جنبد گان
به دریا همه ماهیان آفرید
همه دیو و دد زیر فرمان اوست
به اوج فلک ماکیان آفرید
به روز آفتاب درخشنده را
به شب ماه در آسمان آفرید
به بنده در توبه را وا نمود
شب خلوت نادمان آفرید
به عشق سینه ها را مزین نمود
دل صابر و صابران آفرید
به طفلان توانائی گریه داد
دل نازک مادمان آفرید
زمین با رو ورگشت ز الطاف او
در رحمت از آسمان آفرید
برون است نعمات او از شمار
بر راحت بندگان آفرید
صلاح همه بندگان داند او
هر آنچه خوش است او همان آفرید
سعیدی کی باشد که پرسد چرا
چنین آفرید و چنان آفرید
روز اجل
می رسد روز یاجل گرد مرا
یادی از آن روز عمناکم کند
معصت کار گناه الوده ام
بعد مرگم شسته و پاکم کند
جامه دنیائیم را بر کند
با کفن پوشانده و خاکم کند
بوی تنه دنیوی دارد تنم
با گلاب عطرین و نمناکم کند
شیون و زاری کنید اشک را
مرهم زخم دل چاکم کند
سوره یاسین تلاوت کرده و
فاتحه خوانده طربناکم کند
جسم خاکی باز گردد سوی خاک
جستجو در اهل فلاکم کند
همه می خواهید اگر از جنس درد
پس ز شعرم شمع پژواکم کند
اهل دل داند زبان اهل دل
اهل دل باشید و ادراکم کند
می زند هر دم نفیرم پیک مرگ
یادی از تیر غضناکم کند
لذت دنیا سعیدی لحظه ایست
فکر فردای اسفناکم کند
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 14 صفحه
قسمتی از متن .doc :
فهرست مطالب
عنوان صفحه
سخنی کوتاه در مورد حافظ و اشعار او …………………………………………1
شعر حافظ و سبک انتزاعی ……………………………………………………………2
کاربرد واژه های دو یا چند معنایی ( ایهام ) …………….……………………….5
اکسپرسیونیسم انتزاعی …………………………………………………………………12
منابع :
آشنایی با ادبیات کهن
پیشگفتار
در مورد حافظ و اشعار او و همچنین در مورد اندیشه ها و سلوک زندگی اش بسیاری از اساتید بزرگ زبان و ادبیات فارسی و حافظ شناسان بنام کتب و مقالاتی را ارائه داده اند و اشعاری را از جهات مختلف مورد بررسی و تحلیل قرار داده اند ، اینک در هر کتابخانه ای می توان کتابی در مورد این خواجه بلند آوازه شیرازی پیدا کرد.
اما من به عنوان یک هنر جو در زمینه های تجسمی و بصری و علاقه مند به اشعار حافظ به دنبال پیوندی بین اشعار او و سبک های هنری موجود که معمولاً به نقاشی اطلاق می شوند بودم ، چرا که بارها در کتب مختلف با این نکته که اشعار حافظ مجموعه ای از شعر و نقاشی و موسیقی است ، روبرو شدم.
پس از جستجو در کتب ادبی و هنری به این نکته پی بردم که شعر حافظ چه از لحاظ شاعری و چه معنای باطنی می تواند ترجمان برخی از سبکهای هنری باشد که ، نممود و ظهور آنرا به غرب و بخصوص اروپاییان منصوب می دانیم ، البته به هیچ عنوان مقصود این نیست که حافظ را پایه گذار یک سبک یا یک مکتب هنری قلمداد کنیم، بلکه بر این باوریم که با در کنار هم گذاشتن شباهتهای موجود بین اشعار حافظ و برخی از سبک های هنری می توان چهره ای تازه از اشعار حافظ را که تا کنون بر ما پوشیده بود به نمایش گذاشت.
مقاله حاضر مجموعه تلاش و مطالعاتی است که بر پایه کتب هنری موجود و همچنین مقالات و نوشته های فراوان در مورد حافظ گرد آوری شده است.
سخنی کوتاه در مورد حافظ و اشعار او ؛
خواجه شمس الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ تولد : 792 ( ه . ق )
همانطور که پیش تر اشاره شد د رمورد حافظ سخن فراوان گفته شده است که در برخی از روایات اکثر حافط شناسان و محققان اتفاق قول داشته و در بعضی دیگر تناقص عقیده .
از جمله موارد مورد تایید عموم صاحب نظران اینکه :« وی در جوانی به کسب علوم و معارف زمان خویش پرداخته و به علم احکام و بلاغت و قواعد و اصول زبان عربی و مسائل عرفانی تسلط کامل پیدا کرد و نیز اینکه حافظ قرآن بوده و به حقایق و معانی عمیق آیات آگاه و آنرا با چهارده روایت حفظ کرد و این خود از کم نظیر ترین شگفتی هاست1 . »
اما مطلبی که در آن تناقض عقیده مشاهده میشود اینکه ، علت تخلص خواجه شمس الدین محمد شیرازیی به حافظ بسیاریی از تذکره نویسان و اندیشمندان این تخلص را بدان سبب دانسته اند که وی حافظ قرآن بوده است ، اما دکتر باستانی پاریزی د رمقاله خود2 علت را چیز دیگری دانسته اند .
، ایشان د رقسمتی از مقاله خود آورده اند که :
« چنان به نظر می آید که خوانندگان را د راین زمان ( دربار هنر پرور ملوک سیستان ) به لقب حافظ می خواندند و این لقب دویست سال بعد از مرگ حافظ شیرازی مرسوم بود . البته د راین نکته که حافظ ، حافظ قرآن بوده شکی نیست و از اینکه قرآن را به « چهارده روایت » می خوانده و از این سبب عشق او به فریاد رسیده بود ، انکار نباید کرد . اما اینکه تخلص او تنها به مناسبت « قرآنی که اندر سینه داشته است » انتخاب شده باشد و شهرت او در شیراز بدین نام تنها از این جهت باشد جای گفتگو دارد .
و بازمطلبی که د رآن اتفاق قول است اینکه حافظ هنر مندی است که علاوه بر توانایی د رشعر د رسای رهنرها از جمله موسیقی سر رشته داشته است .
عاشق ورند و نظر بازم ولی گویم فاش تا بدانی که به چندین هزار آراسته ام .
اگر بگویم که « خواجه هنرمندی ماهر است کههنرهای شعر و موسیقی1 را در ابیات خود به هم آمیخته و شعری پدید آورده که هر سه هنر در آن جلوه گر است 2 »
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 1
چکیده
شعر ایرانی، در عصر حاضر، توانسته است چهره های برجسته ایی را به قلمرو فرهنگ این سرزمین عرضه دارد، از جملة این افراد، سیمین بهبهانی، شاعر و نویسندة معاصر است.
یکی از مواردی که باعث شهرت سیمین و شعر او گردیده است، تحولی است که وی در قالب غزل بوجود آورده است، به این صورت که با ایجاد مضامین و موضوعات نو و ریختن آن در همان قالب غزل قدیم و سخن گفتن از دردها و مشکلات مردم، مجموعه شعرهایی را به عالم شعر و ادب تقدیم نمود که نشان می دهد که شعر وی زبان همدلی با مردم زمانش است و بنابراین باید سیمین را یک شاعر اجتماعی و مردمی دانست. قابل ذکر است که وی در غزل قدیم هم شعر سروده اما به گفتة خود این کار وی را قانع ننموده است و پیوسته به این هدف می اندیشیده که سخن از دل بگوید و یک شاعر تأثیر گذار باشد و دیگر سخن از مکررات و مضامین تکراری به میان نیاورد.
در این گفتار سعی شده است که با نگرش و درنگی هرچند کوتاه به شعر و قصه و خاطرات سیمین، برخی از ویژگیها و مضامین و عوامل مؤثر در ایجاد کلام وی مورد ارزیابی قرار گیرد.
کلید واژه
شعر معاصر، غزل، مضامین اجتماعی، عشق، زن، همدلی و همدردی، مردم، شاعر، نویسنده.