لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
داستان یوسف و زلیخا:
داستان یوسف و زلیخا: قرآن داستانهایى را که در آنها رد پایى از مسائل عشقى و جنسى دیده مى شود، در نهایت متانت و در ((هاله اى از تقدس و اشارات لطیف و بدیع )) طرح و بیان مى کند و از میان این داستانها مى توان به داستان عشقى یوسف و زلیخا اشاره کرد که فرازى از داستان یوسف (ع ) را در سوره اى که به همین نام آمده دربر گرفته است ؛ ((داستانى که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوس آلود با جوانى ماهرو و یکدل سخن مى گوید. گویندگان و نویسندگان هنگامى که با این گونه صحنه ها روبرو مى شوند، یا ناچارند براى ترسیم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان جلوى زبان و یا قلم را رها نموده و به اصطلاح حق سخن را ادا کنند - گو اینکه هزار گونه تعبیرات تحریک آمیز یا زننده و غیراخلاقى به میان آید - و یا مجبور مى شوند براى حفظ نزاکت و عفت زبان و قلم ، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپیچند و به خوانندگان و شنوندگان به طور سربسته تحویل دهند... ولى قرآن در ترسیم صحنه هاى حساس این داستان به طرز شگفت انگیزى "دقت در بیان " را با "متانت و عفت " به هم آمیخته و بدون اینکه از ذکر وقایع چشم بپوشد و اظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است )). به همین دلیل قرآن در مقدمه داستان آن را زیباترین داستان خوانده و در امتیازبندى داستانها بهترین امتیاز را به این داستان مى دهد و مى فرماید: ((نحن نقص علیک احسن القصص )) (ما بهترین داستان را به زیباترین اسلوب براى تو بازگو مى کنیم ). ((قصه یوسف به آن طریق که قرآن سروده بهترین سراییدن است ، زیرا با اینکه قصه عاشقانه است طورى بیان کرده که ممکن نیست کسى چنین داستانى را عفیف تر و پوشیده تر از آن بسراید)). این فراز از داستان یوسف (ع ) در قرآن را مى آوریم تا بتوانیم نکات زیباى هنرى و ظرافتهاى ادبى و اخلاقى آن را که با بیانى شیوا و تعابیرى زیبا آمده است ، بررسى کنیم و زبان به تحسین اعجاز هنرى آن بگشاییم . قرآن این فراز از داستان را این گونه آغاز مى کند: ((و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لایفلح الظالمون .)) و آن زنى که یوسف در خانه وى بود، از او تمناى کامجویى کرد و درها را بست و گفت : بیا. گفت : پناه مى برم به خدا که مربى من است و منزلت مرا نیکو داشته است ، که ستمگران رستگار نمى شوند. از نکته هاى قابل تاءمل در این داستان که نظر اندیشمندان مسلمان و مفسران قرآن را به خود جلب نموده است و به اعجاز هنرى آن پرداخته اند، آیه فوق است . استاد جعفر سبحانى پیرامون هنر قصه گویى در سوره یوسف و اینکه این آیه چگونه با حفظ عفت و عدم پرده درى به یک مساءله جنسى و کامجویى پرداخته است
داستان یوسف و زلیخا از قرآن و تورات و دوگانگی در آن!
سوره دوازدهم(یوسف)که بیش از ده برگ است تنهابه چند آیه آن بسنده میکنم.
"داستان عشقی زلیخای مصری بایوسف یهودی"
الر( این حروف مقطعه رموز الله و رسول است) اینست آیات کتاب الهی که حقایق را آشکارمیسازد(1 )
(پس حکایت رابه امت بگو)هنگامی که برادران یوسف گفتند که ماباآنکه چند برادریم پدرچنان دلبسته یوسف است که اورا تنها بیش ازهمه ما دوست میدارد وضلالت اودرحب یوسف نیک پدیداراست (8) باید یوسف رابکشید یا درد یاری د وراز پدر بیفکنید و روی پدر را یک جهت به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل (کشتن یادور کردن یوسف توبه کرده)و مردمی صالح ودرستکارشوید(9)
این رای که مطرح شد یکی ازبرادران یوسف (روبیل) مهین برادراو اظهار داشت که اگرناچار سوء قصدی دارید البته باید از کشتن وی صرفنظر کنید ولی اورا برسر راه کاروانان به چاهی درافکنید که کاروانی اورابیابد(وبه دیار دورببرد ) (1.) (بعد ازرای وتصمیم نزد پدر رفته و)گفتندای پدر چرا تو بر یوسف ازما ایمن نیستی(وهمراه ما اورانمیفرستی)درصورتیکه ما برادران همه خیر خواه یوسفیم ( وازما به اوهرگز آزاری نرسیده ) ای پدر فردا اوراباما به صحرا فرست که درچمن ومراتع بگرد یم وبازی کنیم والبته ماازهرخطری نگهبان اوئیم(12)
یعقوب گفت ای فرزندان من ازآن ترسان وپریشان خاطرم که ازاو دربیابان غفلت کنید وطعمه گرگان دربیابان شود (13)بردران گفتند( والله این هرگزنخواهدشد زیرا) اگرباآنکه ماچند مرد نیرومند بهمراه اوئیم بازگرگ قصداوکند پس ما مردم بسیار ضعیف وزیانکاری خواهیم بود(14) بهرحال پدر پس از اصرارآنان یوسف رافرستاد.
همینکه اورا به صحرا برد ند وبر این عزم متفق شدند که یوسف را به چاه درافکنند ما(در آن حال که به قعر چاه افتاد برای آنکه قلبش آرام شود وبه خواب خود و وعده الله مطمئن گردد) به او وحی نمودیم که (غم مخور ودل شاد باش البته تو روزی برادران را بکار بد شان آگاه میسازی که آنها(تورانشناخته)درک(مقام تو) نمیکنند (15
وبرادران شبانه با چشم گریان به نزد پدربازگشتند(16) ...پدرچون آنهارا گریان دید ویوسف را ندید حال پرسید گفتند قصه اینست که ما در صحرابرای مسابقه رفته ویوسف رابر سر متاع خود گذاردیم (چون باز گشتیم) یوسف را گرگ طعمه خود ساخته بود وهرچه ما راست بگوئیم توباز ازما باور نخواهی کرد (17)(وپیراهن یوسف رابرای اظهار کذب خود) آلوده بخون نزد پدرآوردند ویعقوب گفت بلکه این امر زشت قبیح را نفس در نظر شما زیبا جلوه داد(درهر صورت)دراین مصیبت صبرجمیل کنم (واز الله یاری طلبم) که بر رفع این بلیه که شما اظهارمیدارید پس الله است که مرا یاری تواند داد(18)
باری یوسف درچاه بود که کاروانی آنجا رسید وسقای قافله رابرای آب فرستادند دلو راکه از آن چاه درآورد (دید غلامی زیبا چون ماه تابان در دلو بجای آب بر آمد ) گفت این بشارت وخوشبختی که بما رخداده واوراپنهان داشتند (16) که سرمایه تجارت کنند و الله
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
شهید هوشنگ حراتی نام پدر: یوسف تاریخ تولد: 8/4/48 تاریخ شهادت: 2/2/66 محل شهادت:ماووت گلزار شهید: بهشت زینبیه قسمتی از زندگینامه شهید :شهید هوشنگ « حجت» حراتی در تیر ماه سال 1349 در شهرستان رامسر قریه لپاسر در یک خانواده متوسط و مذهبی چشم به جهان گشود وی پس ازگذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی وارد دوره دبیرستان گردید شهید حراتی در دوران انقلاب با توجه به اینکه سن کمی داشت. به اسلام و انقلاب علاقه زیادی داشت او در طول شبانه روز هیچوقت از قران و نماز غافل نبود. وی از قاریان قران بود که به صوت شیوه ای خود طنین خانه عطر آگین می کرد شهید حراتی در بسیاری از اوقات کمک حال پدر در امر کشاورزی بود تا خستگی کار را از او بدر آورد و نامبرده چون از دروس مدرسه از استعداد بسیار خوبی برخوردار بود و به بچه های همسایه در درسها کمک می کرد و به آنها قران آموزش می داد و از این کار لذت می برد در بحبوحه جنگ عراق علیه ایران شهید آرام و قرار نداشت و بطور مرتب در پایگاه مقاومت محل خدمت می کرد و شبها درمحل نگهبانی می داد و هیچگاه از این کار خسته نمی شد شهید حراتی دشمن اصلی منافقین کوردل بود وقتی می شنید که منافقین در جایی از کشورمان به انقلاب و بچه های انقلاب ضربه زدند جدا ناراحت می شد و همیشه از خداوند می خواست که منافقین را هدایت کند با شروع جنگ شهید حراتی با توجه به اینکه محل دوران دبیرستان بود و سن کمی داشت ولی همیشه می خواست که در جبهه حضور داشته باشد و این افتخار در چن مرحله نصیب وی گشت، تا اینکه برای بار سوم به جبهه رفت و به ماووت عراق اعزام گشت. در بهار 1366 در ماووت عراق پس از پاتک دشمن نامبرده مفقود گشت و پس از سالها دوری و چشم انتظاری پلاک و استخوان شهید حراتی توسط براران گروه تفحص کشف و به خانواده اش تحویل گردید و پیکر پاکش پس از سالها دوری از وطن در گلزار بهشت زینبیه به خاک سپرده شد. روحش شاد وراهش پر رهرو باد. قسمتی از وصیت نامه شهید:من شهادت در راه خدا را سعادت انسانها می دانم و این درسی است که معلم خون و شهادت و نمونه مجسم آزادی یعنی امام حسین(ع) به ما آموخته است.شهادت از مراتب والای انسان است که از پیامبران و امامان برای ما به ارث گذاشته است، پس باید از این ارث کمال استفاده را ببریم.انانکه نسبت به اسلام و قران و انقلاب بی تفاوتند بیایند و به معراج انسانهای عاشق و خداگونه بنگرند که دنیا برای دنیا پرستان تمام میشود و آخرت برای مومنان و مردان راستین خدا می ماند.
شهید : حسن علیمرادی نام پدر: موسی تاریخ تولد: 24 /١١/1351 تاریخ شهادت: 23/3/1367 محل شهادت : شلمچه گلزار شهید: بهشت زینبیه قسمتی از زندگینامه شهید:بسیجی شهید «حسن علیمرادی» در تاریخ 24/11/51 در خانواده مسلمان وکشاورز در « طالش محله فتوک » دیده به جهان گشود .او ابتدایی را در دبستان «سید مصطفی خمینی »،راهنمایی را در مدرسه «حسن فتوکیان » تحصیل کرد .شش ساله بود که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید .سالهای نوجوانی او مصادف بود با اوج جنگ تحمیلی وعملیات های مختلف جنگی ،حسن ،همراه با یک گروه زبده رزمی همراه با سپاه (بدر ) ،طالبان وبارزانی به استان کرکوک راق رفت تا در عملیات برون مرزی شرکت کند .هدف عملیات ،زدن دکل های فشار قوی برق ، تخریب پل ها ،ناامن کردن استان کرکوک ،شناسایی پایگاهها ومواضع دشمن (توپخانه ) ،مقر منافقین ،وقطع خطوط انتقال نفت بود .حسن یازده ماه در پایگاه « میثم » مستقر بود وهیچکس از مأموریت او اطلاع نداشت .زبان کردی رابه راحتی صحبت می کرد وبا کردهای شمال عراق به آسانی ارتباط برقرار می کرد .آنها پس از یازده ماه عملیات در داخل خاک عراق به کشور بازگشتند .ولی حسن به کلاس درس نرفت در حالیکه سال دوم نظری بود مجدداً به منظور شرکت در «عملیات بیت المقدس 7 » به جبهه رفت وهمراه همرزمانش به قلب سپاه متجاوز حمله برد تا از اسلام وانقلاب اسلامی حفاظت کند . او در عملیات برون مرزی مورد اصابت مواد شیمیایی قرار گرفته بود واز ناحیه درون آسیب دیده بود .اما هیچ کدام از اینها مانع شد تا او در عملیات «کربلای 5 » در منطقه عملیاتی «شلمچه » شرکت نکند .او همراه با رزمندگان «لشکر 25 کربلا » در منطقه عملیاتی شلمچه شرکت کرد وبه قلب سپاه متجاوز حمله برد ودر تاریخ 23/3/67 در حالی که فقط 16 بهار پشت سر گذاشته بود به دیدار معبود شتافن وپیکرش را در بهشت زینبیه به خاک سپردند . یادش گرامی قسمتی از وصیت نامه شهید:صدام تمام قوانین بین المللی (جنگ ) را زیر پا می گذارد واز مواد شیمیایی استفاده می کند .بیا ای انسان آزاده ،بیا تا ریشه این دیوانه بعثی را از جا برکنیم .این ناحق ،حق گریز را از ریشه بخشکانیم .بیا تا حق را در جهان برقرار سازیم وراه هابیلیان را بر گزینیم واسلام سرسبز وپایدار باقی بماند ونسل آینده ز آن اسفاده کند وباوقار وسرافراز زندگی کند .میدانم زود یا دیر این جهان فانی را وداع می گویم ،پس چه بهتر که مرگ در راه کسی باشد که ما را آفریده است وروح در کالبد ما دمیده وما را اشرف مخلوقات قرار داده است مادر عزیز ،نمی دانم با چه زبانی از تو تشکر کنم که مرا چنین پروراندی تا راهی که حسین (ع) رفت ،بروم .بدان که خداوند اجری عظیم به شما خواهد داد واما پدر عزیز ،زبانم قاصر است که چگونه به فرموده قرآن به شما ،نیکی واحسان کنم وچگونه لط شما را پاسخگو باشم .پس مرا ببخشید وحلالم کنید .برادران عزیز ، وظیفه سنگینی بر دوش شماست اگر قدرت دفاع داری نگذار اسلحه برادرت به زمبن بیفتد وسنگر او خالی شود
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
حجاج بن یوسف
حجاج بن یوسف در سال 95 هجری قمری در طائف به دنیا آمد و سراسر عمرش آمیخته با جنایت و خونریزی و ظلم و تباهی بود. اوج ستم و بیداد حجاج در سال هایی بود که از طرف عبدالملک بن مروان به فرماندهی جنگها انتخاب شد و سپس حکومت عراق را به دست گرفت. او مردی خونخوار بود و پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام شیعه بودن میکشت. در عصر حجاج اگر به کسی میگفتند کافر، بیشتر راضی بود تا اینکه بگویند شیعه. در لیست افراد فراوانی که در حکومت حجاج، بیگناه کشته شدند، نام انسانهای والا و ارجمندی همچون قنبر، خدمتکار علی علیه السلام، کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر به چشم میخورد. حجاج در مجلسی برخی از فضائل خود را چنین برشمرد: «در مجالس ما هیچگاه از عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچکس با زنی که دوستدار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد میگوید.» حجاج 120 هزار را در بیرون از میدان جنگ قتل عام کرد. در زندانهای مختلطش 50 هزار مرد و 30 هزار زن بودند که 16 هزار نفر آنان برهنه بودند. زندانهای حجاج سقفی برای جلوگیری از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن میخورد رنگ چهرهاش سیاه میشد. جنایتهای بی شمار حجاج، او را در چشم عبدالملک بن مروان، خلیفه غاصب و ستمگر اموی، آنچنان عزیز و مقرب کرده بود که هنگام مرگ به فرزندانش گفت:«شما را سفارش میکنم به تقوای خدا و احترام به حجاج.» عمر بن عبدالعزیز میگوید:« اگر هر گروهی بخواهد نمایندهای را به عنوان خبیثتترین فرد گروه خود معرفی کند و ما نیز حجاج را معرفی کنیم، در مسابقهی تعیین قهرمان جنایت، ما برنده خواهیم شد.» حجاج پس از عمری جنایت در 54 سالگی مبتلا به دلدرد شدیدی شد و پس از پانزده روز دست و پنجه نرم کردن با بیماری و مبتلا شدن به مرض لرزه و سردی اندام _ که هر چه آتش در اطرافش برمیافروختند باز گرم نمیشد - سرانجام به هلاکت رسید. او را در «واسط» (میان راه بصره و کوفه) دفن کردند و بر قبرش آب بستند و آن را از چشم دشمنانش مخفی کردند. (ولید بن عبدالملک|ولید))، پسر عبدالملک بن مروان، برایش مجلس عزا به پا کرد. امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از خطبههایش پس از اینکه از وضعیت نامناسب برخی از یارانش شکایت کرد، حکومت حجاج را چنین پیشگویی فرمود:« آگاه باشید، به خدا سوگند، پسرکی از طائفه ثقیف که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط میشود، و اموال و کشتزارها و باغ های سرسبز شما را به غارت میبرد.»
حجاج بن یوسف والی حجاز و عراق در روزگار بنیامیه زادهٔ طائف و درگذشتهٔ به سال نود و پنج هجری است. وی فردی ایرانستیز بود و در زمان زمامداری وی در عراق، زبان عربی جایگزین زبان فارسی میانه شد.
پیشبینی امام علی
علی در یکی از خطبههایش پس از اینکه از وضعیت نامناسب برخی از یارانش شکایت کرد، حکومت حجاج را اینگونه پیش بینی فرمود:
«آگاه باشید، به خدا سوگند، پسرکی از طایفه ثقیف که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط میشود و کشتزارها و باغهای سرسبز شما رابه غارت میبرد.»
شجاع الدین شفا از قول تاریخ الخلفای سیوطی میگوید: پنجمین خلیفه بنی امیه، عبدالملک بن مروان(۲۶-۸۶هجری)خونخوارترین خلیفه این خاندان بود. وقتیکه عبدالله بن زبیر حاضر به بیعت با او نشد، عبدالملک فرمان کشتن او را داد، ولی وی برای نجات جان خود به خانه کعبه پناه برد و در آنجا بست نشست. با اطلاع بر این موضوع، عبدالملک حجاج ابن یوسف ثقفی والی بصره را که به سفاکی و خونریزی شهرت داشت برگزید و از او خواست که به هر صورت که مقتضی بداند عبدالله را بکشد و سرش را برای او به شام(دمشق)بفرستد و برای انجام این ماموریت سپاه کارآمدی را نیز در اختیار او قرار داد. با دریافت این فرمان حجاج مردم بصره را برای برگزاری نماز جمعه به مسجد بزرگ شهر فرا خواند، و در خطبه نماز بدانان گفت:دانسته باشید که خلیفه سفاک ترین والی خودش را برای انجام ماموریتی بزرگ برگزیدهاست و این برگزیده او منم. هماکنون میان شما سرهای بسیاری را میبینم که آماده بریده شدنند، اگر نخواهید از جمله آنها باشید باید بیچونوچرا آماده همکاری با سپاه خلیفه باشید و در غیاب من نیز هوس سرکشی نکنید. چند روز بعد عازم مکه شد و بیدرنگ خانه کعبه را به محاصره گرفت، و برای نخستین بار در تاریخ اسلام آنرا به منجنیق بست تا برای سپاهیان او راه دخولی بدان باز شود. چند روز تمام دیوار کعبه با منجنیق کوبیده شد تا سرانجام حصار شکست و سپاهیان حجاج وارد آن شدند و عبدالله بن زبیر را در بستگاهش سر بریدند. و از آنجا تمامی خدام مسجدالحرام را کشتند و حجرالاسود معروف را چهار پاره کردند و خود مسجدالحرام را آتش زدند.سپس دامنه کشتارها را به داخل شهر کشاندند و درهای خانه قریشیان را سوزاندند و نقاب از صورت زنان قریش کشیدند و بدانان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
شهید هوشنگ حراتی نام پدر: یوسف تاریخ تولد: 8/4/48 تاریخ شهادت: 2/2/66 محل شهادت:ماووت گلزار شهید: بهشت زینبیه قسمتی از زندگینامه شهید :شهید هوشنگ « حجت» حراتی در تیر ماه سال 1349 در شهرستان رامسر قریه لپاسر در یک خانواده متوسط و مذهبی چشم به جهان گشود وی پس ازگذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی وارد دوره دبیرستان گردید شهید حراتی در دوران انقلاب با توجه به اینکه سن کمی داشت. به اسلام و انقلاب علاقه زیادی داشت او در طول شبانه روز هیچوقت از قران و نماز غافل نبود. وی از قاریان قران بود که به صوت شیوه ای خود طنین خانه عطر آگین می کرد شهید حراتی در بسیاری از اوقات کمک حال پدر در امر کشاورزی بود تا خستگی کار را از او بدر آورد و نامبرده چون از دروس مدرسه از استعداد بسیار خوبی برخوردار بود و به بچه های همسایه در درسها کمک می کرد و به آنها قران آموزش می داد و از این کار لذت می برد در بحبوحه جنگ عراق علیه ایران شهید آرام و قرار نداشت و بطور مرتب در پایگاه مقاومت محل خدمت می کرد و شبها درمحل نگهبانی می داد و هیچگاه از این کار خسته نمی شد شهید حراتی دشمن اصلی منافقین کوردل بود وقتی می شنید که منافقین در جایی از کشورمان به انقلاب و بچه های انقلاب ضربه زدند جدا ناراحت می شد و همیشه از خداوند می خواست که منافقین را هدایت کند با شروع جنگ شهید حراتی با توجه به اینکه محل دوران دبیرستان بود و سن کمی داشت ولی همیشه می خواست که در جبهه حضور داشته باشد و این افتخار در چن مرحله نصیب وی گشت، تا اینکه برای بار سوم به جبهه رفت و به ماووت عراق اعزام گشت. در بهار 1366 در ماووت عراق پس از پاتک دشمن نامبرده مفقود گشت و پس از سالها دوری و چشم انتظاری پلاک و استخوان شهید حراتی توسط براران گروه تفحص کشف و به خانواده اش تحویل گردید و پیکر پاکش پس از سالها دوری از وطن در گلزار بهشت زینبیه به خاک سپرده شد. روحش شاد وراهش پر رهرو باد. قسمتی از وصیت نامه شهید:من شهادت در راه خدا را سعادت انسانها می دانم و این درسی است که معلم خون و شهادت و نمونه مجسم آزادی یعنی امام حسین(ع) به ما آموخته است.شهادت از مراتب والای انسان است که از پیامبران و امامان برای ما به ارث گذاشته است، پس باید از این ارث کمال استفاده را ببریم.انانکه نسبت به اسلام و قران و انقلاب بی تفاوتند بیایند و به معراج انسانهای عاشق و خداگونه بنگرند که دنیا برای دنیا پرستان تمام میشود و آخرت برای مومنان و مردان راستین خدا می ماند.
شهید : حسن علیمرادی نام پدر: موسی تاریخ تولد: 24 /١١/1351 تاریخ شهادت: 23/3/1367 محل شهادت : شلمچه گلزار شهید: بهشت زینبیه قسمتی از زندگینامه شهید:بسیجی شهید «حسن علیمرادی» در تاریخ 24/11/51 در خانواده مسلمان وکشاورز در « طالش محله فتوک » دیده به جهان گشود .او ابتدایی را در دبستان «سید مصطفی خمینی »،راهنمایی را در مدرسه «حسن فتوکیان » تحصیل کرد .شش ساله بود که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید .سالهای نوجوانی او مصادف بود با اوج جنگ تحمیلی وعملیات های مختلف جنگی ،حسن ،همراه با یک گروه زبده رزمی همراه با سپاه (بدر ) ،طالبان وبارزانی به استان کرکوک راق رفت تا در عملیات برون مرزی شرکت کند .هدف عملیات ،زدن دکل های فشار قوی برق ، تخریب پل ها ،ناامن کردن استان کرکوک ،شناسایی پایگاهها ومواضع دشمن (توپخانه ) ،مقر منافقین ،وقطع خطوط انتقال نفت بود .حسن یازده ماه در پایگاه « میثم » مستقر بود وهیچکس از مأموریت او اطلاع نداشت .زبان کردی رابه راحتی صحبت می کرد وبا کردهای شمال عراق به آسانی ارتباط برقرار می کرد .آنها پس از یازده ماه عملیات در داخل خاک عراق به کشور بازگشتند .ولی حسن به کلاس درس نرفت در حالیکه سال دوم نظری بود مجدداً به منظور شرکت در «عملیات بیت المقدس 7 » به جبهه رفت وهمراه همرزمانش به قلب سپاه متجاوز حمله برد تا از اسلام وانقلاب اسلامی حفاظت کند . او در عملیات برون مرزی مورد اصابت مواد شیمیایی قرار گرفته بود واز ناحیه درون آسیب دیده بود .اما هیچ کدام از اینها مانع شد تا او در عملیات «کربلای 5 » در منطقه عملیاتی «شلمچه » شرکت نکند .او همراه با رزمندگان «لشکر 25 کربلا » در منطقه عملیاتی شلمچه شرکت کرد وبه قلب سپاه متجاوز حمله برد ودر تاریخ 23/3/67 در حالی که فقط 16 بهار پشت سر گذاشته بود به دیدار معبود شتافن وپیکرش را در بهشت زینبیه به خاک سپردند . یادش گرامی قسمتی از وصیت نامه شهید:صدام تمام قوانین بین المللی (جنگ ) را زیر پا می گذارد واز مواد شیمیایی استفاده می کند .بیا ای انسان آزاده ،بیا تا ریشه این دیوانه بعثی را از جا برکنیم .این ناحق ،حق گریز را از ریشه بخشکانیم .بیا تا حق را در جهان برقرار سازیم وراه هابیلیان را بر گزینیم واسلام سرسبز وپایدار باقی بماند ونسل آینده ز آن اسفاده کند وباوقار وسرافراز زندگی کند .میدانم زود یا دیر این جهان فانی را وداع می گویم ،پس چه بهتر که مرگ در راه کسی باشد که ما را آفریده است وروح در کالبد ما دمیده وما را اشرف مخلوقات قرار داده است مادر عزیز ،نمی دانم با چه زبانی از تو تشکر کنم که مرا چنین پروراندی تا راهی که حسین (ع) رفت ،بروم .بدان که خداوند اجری عظیم به شما خواهد داد واما پدر عزیز ،زبانم قاصر است که چگونه به فرموده قرآن به شما ،نیکی واحسان کنم وچگونه لط شما را پاسخگو باشم .پس مرا ببخشید وحلالم کنید .برادران عزیز ، وظیفه سنگینی بر دوش شماست اگر قدرت دفاع داری نگذار اسلحه برادرت به زمبن بیفتد وسنگر او خالی شود
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
حجاج بن یوسف
حجاج بن یوسف در سال 95 هجری قمری در طائف به دنیا آمد و سراسر عمرش آمیخته با جنایت و خونریزی و ظلم و تباهی بود. اوج ستم و بیداد حجاج در سال هایی بود که از طرف عبدالملک بن مروان به فرماندهی جنگها انتخاب شد و سپس حکومت عراق را به دست گرفت. او مردی خونخوار بود و پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام شیعه بودن میکشت. در عصر حجاج اگر به کسی میگفتند کافر، بیشتر راضی بود تا اینکه بگویند شیعه. در لیست افراد فراوانی که در حکومت حجاج، بیگناه کشته شدند، نام انسانهای والا و ارجمندی همچون قنبر، خدمتکار علی علیه السلام، کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر به چشم میخورد. حجاج در مجلسی برخی از فضائل خود را چنین برشمرد: «در مجالس ما هیچگاه از عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچکس با زنی که دوستدار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد میگوید.» حجاج 120 هزار را در بیرون از میدان جنگ قتل عام کرد. در زندانهای مختلطش 50 هزار مرد و 30 هزار زن بودند که 16 هزار نفر آنان برهنه بودند. زندانهای حجاج سقفی برای جلوگیری از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن میخورد رنگ چهرهاش سیاه میشد. جنایتهای بی شمار حجاج، او را در چشم عبدالملک بن مروان، خلیفه غاصب و ستمگر اموی، آنچنان عزیز و مقرب کرده بود که هنگام مرگ به فرزندانش گفت:«شما را سفارش میکنم به تقوای خدا و احترام به حجاج.» عمر بن عبدالعزیز میگوید:« اگر هر گروهی بخواهد نمایندهای را به عنوان خبیثتترین فرد گروه خود معرفی کند و ما نیز حجاج را معرفی کنیم، در مسابقهی تعیین قهرمان جنایت، ما برنده خواهیم شد.» حجاج پس از عمری جنایت در 54 سالگی مبتلا به دلدرد شدیدی شد و پس از پانزده روز دست و پنجه نرم کردن با بیماری و مبتلا شدن به مرض لرزه و سردی اندام _ که هر چه آتش در اطرافش برمیافروختند باز گرم نمیشد - سرانجام به هلاکت رسید. او را در «واسط» (میان راه بصره و کوفه) دفن کردند و بر قبرش آب بستند و آن را از چشم دشمنانش مخفی کردند. (ولید بن عبدالملک|ولید))، پسر عبدالملک بن مروان، برایش مجلس عزا به پا کرد. امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از خطبههایش پس از اینکه از وضعیت نامناسب برخی از یارانش شکایت کرد، حکومت حجاج را چنین پیشگویی فرمود:« آگاه باشید، به خدا سوگند، پسرکی از طائفه ثقیف که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط میشود، و اموال و کشتزارها و باغ های سرسبز شما را به غارت میبرد.»
حجاج بن یوسف والی حجاز و عراق در روزگار بنیامیه زادهٔ طائف و درگذشتهٔ به سال نود و پنج هجری است. وی فردی ایرانستیز بود و در زمان زمامداری وی در عراق، زبان عربی جایگزین زبان فارسی میانه شد.
پیشبینی امام علی
علی در یکی از خطبههایش پس از اینکه از وضعیت نامناسب برخی از یارانش شکایت کرد، حکومت حجاج را اینگونه پیش بینی فرمود:
«آگاه باشید، به خدا سوگند، پسرکی از طایفه ثقیف که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط میشود و کشتزارها و باغهای سرسبز شما رابه غارت میبرد.»
شجاع الدین شفا از قول تاریخ الخلفای سیوطی میگوید: پنجمین خلیفه بنی امیه، عبدالملک بن مروان(۲۶-۸۶هجری)خونخوارترین خلیفه این خاندان بود. وقتیکه عبدالله بن زبیر حاضر به بیعت با او نشد، عبدالملک فرمان کشتن او را داد، ولی وی برای نجات جان خود به خانه کعبه پناه برد و در آنجا بست نشست. با اطلاع بر این موضوع، عبدالملک حجاج ابن یوسف ثقفی والی بصره را که به سفاکی و خونریزی شهرت داشت برگزید و از او خواست که به هر صورت که مقتضی بداند عبدالله را بکشد و سرش را برای او به شام(دمشق)بفرستد و برای انجام این ماموریت سپاه کارآمدی را نیز در اختیار او قرار داد. با دریافت این فرمان حجاج مردم بصره را برای برگزاری نماز جمعه به مسجد بزرگ شهر فرا خواند، و در خطبه نماز بدانان گفت:دانسته باشید که خلیفه سفاک ترین والی خودش را برای انجام ماموریتی بزرگ برگزیدهاست و این برگزیده او منم. هماکنون میان شما سرهای بسیاری را میبینم که آماده بریده شدنند، اگر نخواهید از جمله آنها باشید باید بیچونوچرا آماده همکاری با سپاه خلیفه باشید و در غیاب من نیز هوس سرکشی نکنید. چند روز بعد عازم مکه شد و بیدرنگ خانه کعبه را به محاصره گرفت، و برای نخستین بار در تاریخ اسلام آنرا به منجنیق بست تا برای سپاهیان او راه دخولی بدان باز شود. چند روز تمام دیوار کعبه با منجنیق کوبیده شد تا سرانجام حصار شکست و سپاهیان حجاج وارد آن شدند و عبدالله بن زبیر را در بستگاهش سر بریدند. و از آنجا تمامی خدام مسجدالحرام را کشتند و حجرالاسود معروف را چهار پاره کردند و خود مسجدالحرام را آتش زدند.سپس دامنه کشتارها را به داخل شهر کشاندند و درهای خانه قریشیان را سوزاندند و نقاب از صورت زنان قریش کشیدند و بدانان