لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
<لله علی الناس حج البت من استطاع الیه سبیلا>
حج
حج با شکوه ترین جلوه توحید نقطه اوج ایمان رایت بلندوپرچم جاودانه اسلام ذخیره بزرگ الهی برای همه انسانها ورمز عزت واقتدار وعظمت مسلمین جهان است. کعبه نخستین بیت عتیق خانه محترم الهی
مطاف فرشتگان ورسولان وموحدان است که برای خیر وسعادت بشریت بپا گردیده < ان اول بیت للناس للذی بمکه مبارکه>
ومسجد الحرم حریم انوار و قبله نیایش خدا پرستان است که هر صبح وشام بسوی آننماز میگزارند ودر حیات وممات خویش رو بسوی آن دارند وحیث ماکنتم فولو وجوهکم شطره.
ومکه شهرنیایش ودعا وتضرع وبکا بلد امن پروردگار ومبحط وحی الهی ومحل نزول فرشتگان ومیعاد گاه طلایه داران رسالت توحید از آدم تا ابرهیم واز ابراهیم تا محمد(ص)واوصیای آن حضرت است.
وحرم حریم امن الهی است برای انسان ها وهمه جانداران وگیاهان وهر کسی بدان پناه برد از غضب خدادر امان است . جایجای مکه ومدینه کوهاودشتهایش گنجینه خاطرهای جاودانه ای است که دست زمان وحوادث زمین آنرا نسوده وبا حیات ایمان زنده وبا تاریخ زندگانی طلایه داران اسلام وختم رسولان وامامان
معصوم (ع)ورجال فضلیت وتقوا امیخته است واز این رواست که مکه مدینه حرم وکعبه از جغرافیا فراتر رفته وتاریخ جاودان هدایت ونهضت رهپویان وادی نور وعدل ومحبت تا قیام حضرت مهدی (عج)است.
وهریک ازمواقف ومشاهد ومناسک حج از میقات گرفته تا حرم وکعبه وصفا ومروه ورکن ومقام وعرفات منا ومشعر رازهای نمادین ورمزهای عمیق وعارفانه ای در درون دارد که دریغ است بدان توجه نشود.
اما مدینه شهر پیامبر شهر عشق وعاطفه باشکوه وجلایش ومسجد النبی باقبه خضرا وروضه ملوکتی ومنارهای نور که فضای عطر اگین بهشتی اش خاطرات نورانی ختم رسولان را تداعی می کند.
و بقیع بل گنجینه های ناشناخته وعقده های در گلو شکسته وزخم های عمیقی که بر سینه دارد از تاریخ مضلومیت وشهادت اولیای خد سخن می گوید.
قبا وشجره ومزار حمزه ومساجد کوچک وبزرگ ومحراب ها ومنارهای بلند هر یک تذکار نماز وگلبانگ اذان در طول چهارده قرن تاریخ اسلام است.
وحج زیرت تذکاری است از این خاطره ها ورازهای بی شمار .
حج فرا گیر ترین عبادتی است که جان وتن مال وتوان رنج وراحت زمزمه وتفکر وقوف وحرکت فردوجمع عقل وعشق گذشته واینده عبادت وسیاست ودنیا وآخرت رادر خودجای نهاده وهریک از مراحل آن سنگ محکمی است برای زائر که عیار جوهر ایمانش را به نمایش می گذارد.تا تسلیم پذیری اش رابیازماید وسهرا از ناسره متمایزسازد باتوجه به آثارمعنوی مادی فردی واجتماعی عبادی وسیاسی حج است که بر این فرضیه عظم تاکید فروان شده وقران کریم ان را حق خداوند بر بندگان خوانده است.
< ولله حج البت من استطاع الیه سبیلا>
اما هدف اصلی این تحقیق مروری است بر پاره ای از اسرار معنوی حج واشاراتی درباره مناسک واماکن تاریخی مکه ومدینه امید است که قبول حق قرار گیرد.
بخش اول
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
من یکی کارگر بیل به دستم ، بر من
نام شاعر مگذارید و حرامم مکنید
یغما نیشابوری
بیش از 10 سال است که یغما در نیشابور زندگی نمی کند و در هیچ جای دیگر این دنیا هم زندگی نمی کند . امروز اگر بخواهی او را ببینی با تمام کوشش نبوغ بشری ، باز هم کار به جایی نمی رسد . یغما 16 سال است که روی در نقاب خاک کشیده حیدرش می گفتند و خشتمال بود ، مرد بود و آزاده . در تمام روزهای زندگیش کار کرد و در تمام ایام حیاتش شعر گفت .
او در جایی می گوید : (( من از همان روزهای کودکی که بزرگترهای صومعه در شبهای بی پایانی زمستان ، دور کرسی ، شاهنامه و امیر ارسلان می خواندند ، با لذت و ولع گوش می دادم . شاید می دانستم که شعر در خونم می جوشد )) .
از آن روزها تا دوم اسفند 1366 هجری شمسی ، حتی یک بار ، نام قدر ، نزاع و خشم را نبرد و حتی یک نظر ، چشم از فقر برنداشت . آخرین شب عمرش را زیر یک سقف چوبی و در میان دیوارهای گلی که با خشتهای خودش سامان گرفته بود خوابید و چنان آرامشی در درون داشت ، که خوابش تا ابد خواهد پایید .
در جای دیگری می گوید : (( نام شناسنامه من ((یغما)) است . اما مردم هنوز این را باور نکرده اند . گمان می کنند تخلص من است . مردم در بسیاری از موارد گمان می کنند ، مردم اند دیگر ! ))
تحقیقاً هیچ آدمی از دیدنش ، جسارتش ، محبتش و خشتش پی به شعرش نمی بردد ، اما از شعرش همه اینها بر می آید . در طول 20 سال که عقل داشتنم ، می دیدمش و می شناختمش .
از هیچ انسانی بد نگفت و هیچ حیوانی را آزار نداد . آدمها انسانها ، حیوانها ، هر کدام در جای خود بودند ، همه در جای خود .
حیدر ، فرزند محمد و کشور یغما ، از مهاجران کویر یزد – خور و بیابانک – بود که دو نسل پیش از حیدر ، برای زیارت امام هشتم (ع) به مشهد آمدند و در بازگشت ، درماندند . هر طایفه به گوشه ای رفت و خانواده حیدر بیگ در صومعه مسکن گرفت .
حیدر ، پس از تولد تا 30 سال ، آدم خاصی نبود . شاید اصلاً آدمی نبود . بچه ای فقیر ، کودکی شرور ، نوجوانی نا آرام و عاشق پیشه ، جوانی کنجکاو ، بی سواد و باز هم عاشق ، مردمی در آستانه نیمه عمر .
هنوز به درستی نمی دانم یغما چگونه یکباره آنقدر خواندن آموخت و تا آن حد – نه فیلسوف بشود – به برخی رموز و دقایق ادبی ، تاریخ ادبیات ، علوم دینی و قرآن پی برد . آنچه از خودش شنیده ام این است که این یک روند تدریجی و بطئی بود و در طول ده پانزده سال از ((آب ، بابا)) به سرایش شعر رسید . مادرم اما اعتقاد دیگری دارد و چون با او می ریسته ، نمی توان یکسره اعتقادش را انکار کرد ، اگر چه کاملاً هم پذیرفتنی نیست .
او می گوید : ((پدر خواب نما شد . او هیچ ، نه می دانست ، نه می خواند و یکباره . . . ))
(همسر یغما) سالها قبل از مرگش به دیگران گفته بود که حیدر از سرباز خانه برای او نامه می نوشته و می فرستاده .
و هر چه بیشتر جستجو کردم کمتر به نتیجه رسیدم . نظر من همان است که از یغما شنیدم. کوشش سالها ، قریحه ناب و خواهش بی انتها در دانستن به این کار استوارش کرد.
باید در حدود 40 سالگی ، او با این ابیاتش را سروده باشد و آخرین شعرش را دو سه روز قبل از مرگ . 24 سال و می گفت که 40 هزار بیت شعر دارد . هرگز این گفته اش را نیاز مردم و اشعارش را نشمردم . و آنچه از این 40 هزار بیت شعر بشودش نامید ، آنقدر است که 40 ساعت مدام طول می کشد بخوانی و بفهمی .
بیشترین سطور زندگی اش را در عشق نوشته و در سیاست ، هیچ نگفته است . اما همان گونه که هر انسانی – حتی شاعر هم نباشد از هر درس سخن می گوید ، این آشفته فقیر و ازاد نیز در همه مقوله ، سخن دارد .
سبک اشعارش به تعبیر ادبی ، سهل و ممتنع است و به روایت عوام ، همه فهم . به احتمال قوی نمی توانست مشکل سرایی کند ، هر چند از این کار ، نفرت هم داشت . من می گویم و هیچ استبعادی هم ندارد که غلط کنم – سوادش محدود بود و دانشش محدودتر یادداشتهایی در نجوم دارد که فکاهیانه است . شاید هم به قول خودش پانصد سال دیگر آنها را باید فهمید . حرف اضافی در این بابها زیاد داشت ، اما ، خوب شعر می گفت ، مهربان بود ، از آدمیت نصیبی برده بود . به هر که اهل کار نبود – و عمدتاً کار یدی – دشنام می داد و قید نام را زده بود ، وقتی مادرش را می دید ، از یاد گذشته ها به سختی می گریست و از رنج و فقر بی حد خالی سفرگان ، بس شکوه داشت .
نان اگر بردند از دست تو ، نان از نو بساز
جان اگر از پیکرت بردند ، جان از نو بساز
آب اگر بر روی تو بستند بی باکان دهر
تو ز اشک دیدگان ، جوی روان از نو بساز
سرکشان را رسم خانه سوختن آسان بود
تا تو را دست است در تن ، خانمان از نو بساز
خستگان را رسم و راه ساختن بود از ازل
گر جهان تو برند از کف ، جهان از نو بساز
خیره سرها را ، سری باشد به ویران ساختن
گر که ویران شد ، به رغم سرکشان از نو بساز
شکوه ات از آسمان بی جا بود ای آدمی !
تو خداوند زمینی ، آسمان از نو بساز
کیست خورشید فلک تا بر تو صبحی بردمد ؟
خود بکوش و مطلعی بهتر از آن از نو بساز
شعر اگر شعر است و بر دل می نشیند خلق را
گر زبانت لال شد یغما زبان از نو بساز
در طریق عشقبازی تا به کی باید دوید ؟
تا به کی امیدواری ؟ بر هدف باید رسید
هر دو گیتی در بهای یک نگه باید فروخت
نقد جان گر خواست بهر بوسه ای ، باید خرید
غرق خون به باید آن جسمی که باید خاک شد
بر فراز دار به ، قدی که می باید خمید
شهد شیرین شهادت خورده ، نی جام شراب
گر به زیر تیغها دم بر نمی آرد شهید
ای سوار مرکب خورشید ! خالی کن رکاب
زان که راه عشق را با سینه می باید خرید
گر که یغما ساکن کوی تو شد عیبش مکن
با پر و بال شکسته ز آشیان نتوان پرید
ارزش گویش نیشابوری :
گویند که عمر و لیث صفار چون نیشابور را به زیر نگین در آورد ، گفت : ((شهری را گرفته ام که گل آن خوردنی ، بوته آن ریواس و سنگهای آن فیروزه است )) .
امروز اگر آن دلاور سیستانی بر نیشابور دست می یافت جای آن بود که نخست از گرفتن شهری بر خویشتن ببالد که گنجور گوهرستان واژه های ناب پارسی است .
گویش های محلی فارسی ، چه در جای جای ایران کنونی رایج باشد . چه بیرون از مرزهای سیاسی ، در حکم
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
اسم من سیب زمینی است
من از آمریکای جنوبی آمده ام ـ مسکن دردهای معدی هستم
مقوی قلب بوده ، لثه ها را محکم کرده و از خونریزی آن جلو گیری می کنم .
تنوری من ویتامین بیشتری دارد.
از سرخ کردن من بپرهیزید … و اگر زخم معده دارید از نوع اسلامبولی من استفاده کنید.
به من در زبان فارسی سیب زمینی می گویند و چون در زمان ناصر الدین شاه ، میرزا ملکم خان مرا به ایران آورد ، مدتی به «آلو ملکم» معروف بودم. اعراب به من بطاطا ـ بطاطس و بطاطه می گویند و عده هم از آنها مرا «تفارح الارض» می خوانند. زادگاه اولیه من امریکای جنوبی است و برای اولین بار ملاحان اسپانیولی مرا در کشور پرو پیدا کرده و در سال 1550 یعنی چهارصد و بیست سال قبل به اروپا آوردند و از آن تاریخ کشت من در جهان شروع شد و اکنون در بیشتر کشورها به عمل می آیم ، قسمت قابل استفاده من در تغذیه و درمان ، غده زیر زمینی است که به نام سیب مشهور شده است.
گل و برگ من به علت داشتن سم سولانین چندان مصرفی ندارد. معذلک جوشانده سی در هزار آنها ، خواب آور و آرام بخش است. برای رماتیسم ، ضعف اعصاب و درد مفاصل تجویز می شود. اگر این شربت را با عسل شیرین کنید ، برای رفع عفونت های ریوی و معدی مفید شناخته شده است . سم سولانین من با سم سایر خانواده ی ما فرق دارد. این سم قی آور بوده مردمک دیده را باز می کند تولید سرگیجه ، قولنج و اسهال می نماید. رنگ چهره را بر افروخته و ایجاد تشنج می کند و درمان آن پس از شستشوی معده ، خوردن شیر و تخم مرغ است. این سم در تمام قسمت های بوته من وجود دارد و تنها در غده ی زیر زمینی من مقدار آن کم است ، ولی پس از جوانه زدن زیاد می شود و علامت آن سوزاندن بیخ گلو است. گرچه خوردن من در این حالت برای تسکین دردهای عصبی و معدی و خارش اگزما مفید است ، ولی باید از خوردن آن اجتناب کرد. من ملین هستم و به علت داشتن بیست میلی گرم ویتامین ث در صد گرم ، ضد رقیق شدن و فساد خون بوده ، لثه ها را محکم و از خونریزی جلوگیری می کنم. در اثر ماندن در انبار و پختن ، مقداری از ویتامین ث من هدر می رود ، اگر مرا پوست کند در آب جوش بیندازید و بپزید فقط چهل درصد از ویتامین ث خود را از دست داده و شصت درصد را حفظ می کنم ولی اگر مرا در آب سرد انداخته و بعد بجوشانید پنجاه درصد از ویتامین ث من از بین می رود ، و اگر پوست کنده بپزید 65 درصد از ویتامین من نابود می شود. تنوری و کباب شده من ویتامین بیشتری دارد.
علاوه بر ویتامین ث من دارای ویتامین های ب و املاح پتاسیم و فسفر ، آهن ، منیزیم و آهک هستم. به علت داشتن پنج گرم املاح پتاسیم در یک کیلوگرم ، مقوی قلب بوده و با داشتن مواد نشاسته ای ، برای مبتلایان به مرض قند زبان ندارم و این دسته از بیماران می توانند بجای نان تنوری مرا میل نمایند. ولی اگر مرا در آب انداخته بپزند ، مقداری از املاح من در آب حل شده و برای مبتلایان مفید نیست. مگر آنکه آب جوشانده مرا همراه با من نوش نمایند. به بیماران قلبی توصیه کنید که برای جبران کمبود پتاسیم ، یک رژیم غذایی با من بگیرند و برای این کار ، ابتدا چند روز شیر زیاد میل نمایند و بعد سه روز متوالی هر روز یک کیلو تنوری یا پخته مرا بدون نمک زدن بتدریج در شش نوبت میل نمایند و به جز من غذای دیگری نخورند . در روز سوم مقدار ادرار خیلی زیاد می شود و بایستی رژیم را قطع کنند. مقدار نشاسته در انواع من فرق می کند . در انواع درشت من که به سیب زمینی آردی معروف است ، زیادتر و در نوع اسلامبولی و فشندی کمتر است. من دارای دو تا سه درصد مواد ازته و نیم درصد چربی هستم.
بدترین غذایی که در ایران با من درست می کنند ، سرخ کرده من است که غالباً آنرا برشته می نمایند ، اگر می خواهید مرا همراه با روغن بخورید ، آب پز آنرا گرم گرم پوست کنده با کره مخلوط و نرم نمایید و اگر می خواهید با روغن بپزید بهتر آن است که روغن مایع گیاهی را جوشانده و خلال های مرا در آن بریزید و بهم بزنید و پس از آنکه کف آن تمام شد و من بخوبی پخته شدم ، آنها را با کفگیر گرفته در آبکشی که روی دیگ روغن قرار گرفته بریزید و بگذارید روغن اضافی آن خارج شود ، برای تهیه چیپس معمولاً خلال مرا در آب انداخته و نشاسته ی آنرا می گیرند و بعد بطریق فوق در روغن می پزند و بعد نمک زده و بسته بندی می کنند. از خوردن آن موقعی که زیاد مانده است خود دار کنید و اطفال را از خوردن آن منع نمایید.
اگر آب پز مرا گرم گرم پوست کنده و له کنید و روی مواضع دردناک و متورم بگذارید ، درد آنها را تسکین خواهم داد. من به علت داشتن املاح فسفر شهوت را زیاد می کنم و قوای عقلانی را تقویت می نمایم. یکی دیگر از خواص من زیاد شدن ادرار است. کلیه و مثانه را به این وسیله زهکشی می کنم. مهمترین خاصیت درمانی من که شایان توجه و تحسین است ، معالجه زخم معده می باشد. من به علت داشتن دیاستازو آنزیمی مخصوص ، زخم های معدی را التیام و فضولات خارجی معدی را که غالباً سبب زخم هستند همراه خود دفع می نمایم . حتی اگر این فضولات تکه هایی فلزی را از قبیل میخ ، سنجاق و ذرات لعابی باشد.
برای معالجه زخم معده ، آب نوع اسلامبولی مرا خام گرفته و میل نمایید. برای جبران کمبود ویتامین ث رنده کرده خام مرا همراه با سالاد میل کنید و در موقع تهیه سالاد اولویه ، خام مرا رنده کرده اضافه نمایید. پخته و آب پز مرا زیاد نگاه ندارید ، زیرا یک نوع قارچ سمی می تواند روی آن رشد نماید.
در صنعت با من الکل و عسل مصنوعی و نشاسته درست می کنند.
اگر هنگام شب مرا با روغن گردو به سالاد اضافه کنید برای از بین بردن کرمهای معدی و روده أی مفید می باشم. ضماد خام من مرهمی گرانبها و عالی است . اگر آنرا روی یک پارچه تمیز گذاشته ، روی پلک چشم های ورم کرده بگذارید ورم آنرا فرو می نشانم . ترک دست و پا را که در اثر سرما زدگی پیدا می شود ، معالجه می کنم و درد و سوزش و سوختگی را بر طرف می سازم. رنده کرده خام من مخلوط با روغن زیتون بثورات چرکی جلدی را درمان می کند و گذاشتن این مرهم روی دکمه های بواسیر و نواسیر مفید است.
اگر خام مرا در شیر رنده کنید ، بهترین شیر زیبایی جهت نرم و لطیف کردن پوست های دست و صورت شما می باشم و به این شیر بهتر است کمی گلاب اضافه نمایید. اگر آبگوشت یا آش شما در اثر غفلت کمی شور شد می توانید تکه های مرا در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
من یکی کارگر بیل به دستم ، بر من
نام شاعر مگذارید و حرامم مکنید
یغما نیشابوری
بیش از 10 سال است که یغما در نیشابور زندگی نمی کند و در هیچ جای دیگر این دنیا هم زندگی نمی کند . امروز اگر بخواهی او را ببینی با تمام کوشش نبوغ بشری ، باز هم کار به جایی نمی رسد . یغما 16 سال است که روی در نقاب خاک کشیده حیدرش می گفتند و خشتمال بود ، مرد بود و آزاده . در تمام روزهای زندگیش کار کرد و در تمام ایام حیاتش شعر گفت .
او در جایی می گوید : (( من از همان روزهای کودکی که بزرگترهای صومعه در شبهای بی پایانی زمستان ، دور کرسی ، شاهنامه و امیر ارسلان می خواندند ، با لذت و ولع گوش می دادم . شاید می دانستم که شعر در خونم می جوشد )) .
از آن روزها تا دوم اسفند 1366 هجری شمسی ، حتی یک بار ، نام قدر ، نزاع و خشم را نبرد و حتی یک نظر ، چشم از فقر برنداشت . آخرین شب عمرش را زیر یک سقف چوبی و در میان دیوارهای گلی که با خشتهای خودش سامان گرفته بود خوابید و چنان آرامشی در درون داشت ، که خوابش تا ابد خواهد پایید .
در جای دیگری می گوید : (( نام شناسنامه من ((یغما)) است . اما مردم هنوز این را باور نکرده اند . گمان می کنند تخلص من است . مردم در بسیاری از موارد گمان می کنند ، مردم اند دیگر ! ))
تحقیقاً هیچ آدمی از دیدنش ، جسارتش ، محبتش و خشتش پی به شعرش نمی بردد ، اما از شعرش همه اینها بر می آید . در طول 20 سال که عقل داشتنم ، می دیدمش و می شناختمش .
از هیچ انسانی بد نگفت و هیچ حیوانی را آزار نداد . آدمها انسانها ، حیوانها ، هر کدام در جای خود بودند ، همه در جای خود .
حیدر ، فرزند محمد و کشور یغما ، از مهاجران کویر یزد – خور و بیابانک – بود که دو نسل پیش از حیدر ، برای زیارت امام هشتم (ع) به مشهد آمدند و در بازگشت ، درماندند . هر طایفه به گوشه ای رفت و خانواده حیدر بیگ در صومعه مسکن گرفت .
حیدر ، پس از تولد تا 30 سال ، آدم خاصی نبود . شاید اصلاً آدمی نبود . بچه ای فقیر ، کودکی شرور ، نوجوانی نا آرام و عاشق پیشه ، جوانی کنجکاو ، بی سواد و باز هم عاشق ، مردمی در آستانه نیمه عمر .
هنوز به درستی نمی دانم یغما چگونه یکباره آنقدر خواندن آموخت و تا آن حد – نه فیلسوف بشود – به برخی رموز و دقایق ادبی ، تاریخ ادبیات ، علوم دینی و قرآن پی برد . آنچه از خودش شنیده ام این است که این یک روند تدریجی و بطئی بود و در طول ده پانزده سال از ((آب ، بابا)) به سرایش شعر رسید . مادرم اما اعتقاد دیگری دارد و چون با او می ریسته ، نمی توان یکسره اعتقادش را انکار کرد ، اگر چه کاملاً هم پذیرفتنی نیست .
او می گوید : ((پدر خواب نما شد . او هیچ ، نه می دانست ، نه می خواند و یکباره . . . ))
(همسر یغما) سالها قبل از مرگش به دیگران گفته بود که حیدر از سرباز خانه برای او نامه می نوشته و می فرستاده .
و هر چه بیشتر جستجو کردم کمتر به نتیجه رسیدم . نظر من همان است که از یغما شنیدم. کوشش سالها ، قریحه ناب و خواهش بی انتها در دانستن به این کار استوارش کرد.
باید در حدود 40 سالگی ، او با این ابیاتش را سروده باشد و آخرین شعرش را دو سه روز قبل از مرگ . 24 سال و می گفت که 40 هزار بیت شعر دارد . هرگز این گفته اش را نیاز مردم و اشعارش را نشمردم . و آنچه از این 40 هزار بیت شعر بشودش نامید ، آنقدر است که 40 ساعت مدام طول می کشد بخوانی و بفهمی .
بیشترین سطور زندگی اش را در عشق نوشته و در سیاست ، هیچ نگفته است . اما همان گونه که هر انسانی – حتی شاعر هم نباشد از هر درس سخن می گوید ، این آشفته فقیر و ازاد نیز در همه مقوله ، سخن دارد .
سبک اشعارش به تعبیر ادبی ، سهل و ممتنع است و به روایت عوام ، همه فهم . به احتمال قوی نمی توانست مشکل سرایی کند ، هر چند از این کار ، نفرت هم داشت . من می گویم و هیچ استبعادی هم ندارد که غلط کنم – سوادش محدود بود و دانشش محدودتر یادداشتهایی در نجوم دارد که فکاهیانه است . شاید هم به قول خودش پانصد سال دیگر آنها را باید فهمید . حرف اضافی در این بابها زیاد داشت ، اما ، خوب شعر می گفت ، مهربان بود ، از آدمیت نصیبی برده بود . به هر که اهل کار نبود – و عمدتاً کار یدی – دشنام می داد و قید نام را زده بود ، وقتی مادرش را می دید ، از یاد گذشته ها به سختی می گریست و از رنج و فقر بی حد خالی سفرگان ، بس شکوه داشت .
نان اگر بردند از دست تو ، نان از نو بساز
جان اگر از پیکرت بردند ، جان از نو بساز
آب اگر بر روی تو بستند بی باکان دهر
تو ز اشک دیدگان ، جوی روان از نو بساز
سرکشان را رسم خانه سوختن آسان بود
تا تو را دست است در تن ، خانمان از نو بساز
خستگان را رسم و راه ساختن بود از ازل
گر جهان تو برند از کف ، جهان از نو بساز
خیره سرها را ، سری باشد به ویران ساختن
گر که ویران شد ، به رغم سرکشان از نو بساز
شکوه ات از آسمان بی جا بود ای آدمی !
تو خداوند زمینی ، آسمان از نو بساز
کیست خورشید فلک تا بر تو صبحی بردمد ؟
خود بکوش و مطلعی بهتر از آن از نو بساز
شعر اگر شعر است و بر دل می نشیند خلق را
گر زبانت لال شد یغما زبان از نو بساز
در طریق عشقبازی تا به کی باید دوید ؟
تا به کی امیدواری ؟ بر هدف باید رسید
هر دو گیتی در بهای یک نگه باید فروخت
نقد جان گر خواست بهر بوسه ای ، باید خرید
غرق خون به باید آن جسمی که باید خاک شد
بر فراز دار به ، قدی که می باید خمید
شهد شیرین شهادت خورده ، نی جام شراب
گر به زیر تیغها دم بر نمی آرد شهید
ای سوار مرکب خورشید ! خالی کن رکاب
زان که راه عشق را با سینه می باید خرید
گر که یغما ساکن کوی تو شد عیبش مکن
با پر و بال شکسته ز آشیان نتوان پرید
ارزش گویش نیشابوری :
گویند که عمر و لیث صفار چون نیشابور را به زیر نگین در آورد ، گفت : ((شهری را گرفته ام که گل آن خوردنی ، بوته آن ریواس و سنگهای آن فیروزه است )) .
امروز اگر آن دلاور سیستانی بر نیشابور دست می یافت جای آن بود که نخست از گرفتن شهری بر خویشتن ببالد که گنجور گوهرستان واژه های ناب پارسی است .
گویش های محلی فارسی ، چه در جای جای ایران کنونی رایج باشد . چه بیرون از مرزهای سیاسی ، در حکم ذخایر ارزنده ای است که انبوهی از واژه ها ، اصطلاحات امثال ، افسانه ها ، اشعار و تصنیف های فارسی را نگه داشتن و گردآوری ، ضبط ، تحقیق و نشر اهم آنها ضرورتی انکار ناپذیر است .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
قرآن خانهی من استهرمنوتیک صوفیانهی غزالی[1]ترجمهی اسماعیل یزدانپور
همهی متون برای خواندن نیستند. البته خود کلمهی متن این نظر را نقض میکند. از دیدی متنی، سخن بیشتر رمزبندی و پوشندگی است تا بیان. مجازهایی از قبیل طرحبندی و پیچیدن، لایهلایه کردن و تا کردن، ساختاردهی و فصلبندی، همه خواندن را طلب میکنند ــ خواندنی قوی، مدرنیست، و تحلیلی. متون تکلیفهایی را تحمیل میکنند که توصیفهای مشخص در زبانِ خردِ ابزاری را موجه میرساند. تکلیفِ به چنگ انداختن و نفوذ، چیره شدن و خُرد کردن، باز کردن و پرده برانداختن. متن مفعول شناسایی است که توان ما تعریفش میکند: توان ما در تقلیل و تبیین متن، در هدایتِ فرآیندها و نتایجش، و در بافتن و بازـبافتنش، آنگونه که میخواهیم. درحالیکه، بر عکس، زمانی بود که کار هرمنوتیک مثل کارِ قهرمانِ قصههای پهلوانیـعاشقانه بود. خواننده در عالمی بود پر از خطر، با دیوارهای نفوذناپذیر، غارهای مخوف، جنگلهای انبوه، باغهای جادوئی، صداهای بیصاحب، گردابها، هزارتوها، معماها، نفرینها، مه و پوشش چندین رنگ. قرآن، نیز، دریایی بیساحل است. نمیتوان بر چنین متنی چیره شد.در واقع، صحبت از قرآن به مثابه یک متن حق مطلب را ادا نمیکند. قرآن تنهاـقرائتی است از متنی که نزد خداست: امالکتاب، مادرِ کتاب.[2] خدا جبرائیل را فرستاد تا این کتاب آسمانی را برای محمد(ص) قرائت کند. محمد(ص) طی دورهای بیش از بیست سال قرآن را به تدریج دریافت کرد. قرآن حفظ میشد و احتمالاً بخشی از آن نوشته میشد. گرچه پیامبر نمیتوانست بخواند و بنویسد اما کاتبی به نام زیدبنثابت داشت. محمد(ص) قرآن را برای اصحابش قرائت میکرد و آنها نیز قرائت را حفظ، و بعضیها مکتوب، میکردند. اما پس از رحلت پیامبر اغلب صحابه در جنگها کشته شدند و خطر از دست رفتن قرآن جدی شد. به همین خاطر ابوبکر به زیدبنثابت دستور داد که پارههای مکتوب و غیرمکتوب موجود را گردآوری کند تا متنی کامل تدوین شود. این متن بروی قطعههای صفحه مانندی از پوست آهو، برگ خرما و استخوان کتف شتر نوشته میشد. اما تدوینهای دیگری نیز در جریان بود و تفاوتهای میان آنها به این بلاتکلیفی منتهی شد که پس قرآن واقعی کدام است. از این رو خلیفه دوم، عثمان، از زید خواست که روایات مختلف را با مجموعه ابوبکر مقایسه کند و با استفاده از همه مواد موجود متنی رسمی ارائه دهد که "بازبینی عثمانی" نام گرفت. بعد عثمان دستور نابودی همه متنهای غیررسمی را صادر کرد.اما قرآن عثمانی متنی صامت بود و این سئوال پیش آمد که چگونه باید حرکت گذاری شود. در واقع چون برخی حروف صامت از یکدیگر قابل تشخیص نبودند، سنتهای متفاوت "قرائت" بهوجود آمد. ابوبکرمجاهد در سال 322 بعد از هجرت (932 میلادی) نظامهای مختلف اعراب را به هفت نظام کاهش داد: مدینه، مکه، دمشق و بصره هر کدام یک نظام و سه نظام قرائت کوفی. دو روایت از این هفت روایت رسمی شدند، البته دیگر نسخ نیز در کنارشان مجاز بودند. اما اساساً به تبع این عقیده که خدا قرآن را با هفت لهجه عربی نازل کرد، هفت سبک معتبر قرائت باقی ماند. این سنتهای "قرائت" در مدارس رسمی که ریشه در قرن دوم و سوم هجری داشتند حفظ شدند و موثقترین متون در تعیین روایت رسمی قرآنند. بنابراین وقتی روایت معیار و معتبر در سال های 24ـ1923 در مصر بوجود آمد، بر خلاف همه قوانین و روشهای کتاب نگاری، براساس "علم القرائه" بود و نه بر حسب سنتهای حاکم بر تصحیح متون. علاوه بر این خود متن چگونگی اعراب را تعیین نمیکند، یعنی نقاط و علاماتِ تفکیک دهنده به تنهایی تعیین کننده نیستند. به همین علت است که برای حفظ قرآن باید یک یا چند قرائت موثق را حفظ کرد نه متن مکتوب را. همچنین قرائت قرآن بر اساس رشتهای به نام "تجوید" است. این قوانین روالهای غنهای شدن، تنفس، وقف، ادغام، طول هجاها و غیره را در بر میگیرند. بر حسب اینکه قرائت با ترتیل یا صوت باشد رشتههای دیگری نیز وجود دارد.[3]به عبارتی صریح، قرائت شیوه وجودی قرآن را تشکیل میدهد. قرآن، به عنوان یک متن، همیشه در علامت نقل قول قرار دارد. حتی اگر متون ثابت و به نحو قابل ملاحظهای با هم یکسان باشند، قرآن نمیتواند مثل یک متن ثابت بماند. نتایج هرمنوتیکی این شفاهی و شنیداری بودن پیچیده و بسیار است. برای مثال، ترجمه قرآن ممنوع نیست، چون از لحاظ ماده و از لحاظ وجودی اصلاً امکان ندارد. زبان عربی فقط زبان نوشتار نیست که زبانی بومی و زنده است و قرآن را نمیتوان از آن جدا کرد. به همین ترتیب، تفسیر و تأویل (exegesis) قرآن در ذات خود تفسیری وابسته به گوش است. چشم به تنهایی نمیتواند آنچه را میخواند بازشناسد. این گفته بدان معنی نیست که قرآن برای مطالعه نیست و نباید در متن جستجو کرد یا نباید درباره جزئیاتش به تأمل نشست. بلکه هر امر جزئی فقط از طریق گوش فرادادن قابل دریافت است. ازاینرو تعیین این امر که خواندنی همراه با سنجشگری و نقد از قرآن چگونه خواهد بود دشوار است. در خواندن سنجشگرانه، فرد خود را در فضایی خارج از متن میانگارد و متن را در فضایی از خویش قرار میدهد: در برابر نگاه خویش، تحت تفحص خویش، موضوع شک خویش.اما پر واضح است که نمیتوان قرآن را در دست ـو به دور از خویشـ گرفت. قرآن قرائتی است که ما را در خود میپیچد، فضایی که در آن سکنی داریم را پر میکند، فتحش میکند، و ما یک جزء. کلّ حرکت خواندن که درونی کردن یا تصرف در متن است، معکوس میشود. اینجا دیگر به چنگ انداختن و باز کردن و پرده برانداختن از متن وجود ندارد. برعکس، خواندن حضور است و مشارکت. فهم قرآن مساوی است با گم شدن در قرآن.میتوان معنایی از این مفهوم را در هرمنوتیک ابوحامد محمد غزالی، که در کتاب هشتم احیاء علوم الدین توسعه داده است، یافت. غزالی (وفات 505 هجری / 1111 میلادی) محققی در فقه اسلامی و الهیات بود. شهرتش در غرب بیشتر بهخاطر مهارتش در فلسفه یونان و ردّ آن است که در کتاب مشهور تهافت الفلاسفه آمده است.[4] زندگی غزالی قصه انسان فرزانهای است که به بیاساسی شناخت مدرسهای پی میبرد و شغل آب و ناندار تعلیم را در عوض عمری خلوت، تأمل و زیارت رها میکند. او در زندگینامهی فکری خود، المنقذ من الضلال، شرحی از بحران روحیاش و سیر از الهیات، فلسفه، "تعلیم" تا "طریقه" صوفیه بدست میدهد.[5] در تصوف هدف رابطهای ناب و بیواسطه با خدا و تجربهی توحید است.قطعه مرکزی المنقذ من الضلال شرحی از الهامی است که در آن طبیبی حاذق به مداوای امراض فکری و