لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
قرآن خانهی من استهرمنوتیک صوفیانهی غزالی[1]ترجمهی اسماعیل یزدانپور
همهی متون برای خواندن نیستند. البته خود کلمهی متن این نظر را نقض میکند. از دیدی متنی، سخن بیشتر رمزبندی و پوشندگی است تا بیان. مجازهایی از قبیل طرحبندی و پیچیدن، لایهلایه کردن و تا کردن، ساختاردهی و فصلبندی، همه خواندن را طلب میکنند ــ خواندنی قوی، مدرنیست، و تحلیلی. متون تکلیفهایی را تحمیل میکنند که توصیفهای مشخص در زبانِ خردِ ابزاری را موجه میرساند. تکلیفِ به چنگ انداختن و نفوذ، چیره شدن و خُرد کردن، باز کردن و پرده برانداختن. متن مفعول شناسایی است که توان ما تعریفش میکند: توان ما در تقلیل و تبیین متن، در هدایتِ فرآیندها و نتایجش، و در بافتن و بازـبافتنش، آنگونه که میخواهیم. درحالیکه، بر عکس، زمانی بود که کار هرمنوتیک مثل کارِ قهرمانِ قصههای پهلوانیـعاشقانه بود. خواننده در عالمی بود پر از خطر، با دیوارهای نفوذناپذیر، غارهای مخوف، جنگلهای انبوه، باغهای جادوئی، صداهای بیصاحب، گردابها، هزارتوها، معماها، نفرینها، مه و پوشش چندین رنگ. قرآن، نیز، دریایی بیساحل است. نمیتوان بر چنین متنی چیره شد.در واقع، صحبت از قرآن به مثابه یک متن حق مطلب را ادا نمیکند. قرآن تنهاـقرائتی است از متنی که نزد خداست: امالکتاب، مادرِ کتاب.[2] خدا جبرائیل را فرستاد تا این کتاب آسمانی را برای محمد(ص) قرائت کند. محمد(ص) طی دورهای بیش از بیست سال قرآن را به تدریج دریافت کرد. قرآن حفظ میشد و احتمالاً بخشی از آن نوشته میشد. گرچه پیامبر نمیتوانست بخواند و بنویسد اما کاتبی به نام زیدبنثابت داشت. محمد(ص) قرآن را برای اصحابش قرائت میکرد و آنها نیز قرائت را حفظ، و بعضیها مکتوب، میکردند. اما پس از رحلت پیامبر اغلب صحابه در جنگها کشته شدند و خطر از دست رفتن قرآن جدی شد. به همین خاطر ابوبکر به زیدبنثابت دستور داد که پارههای مکتوب و غیرمکتوب موجود را گردآوری کند تا متنی کامل تدوین شود. این متن بروی قطعههای صفحه مانندی از پوست آهو، برگ خرما و استخوان کتف شتر نوشته میشد. اما تدوینهای دیگری نیز در جریان بود و تفاوتهای میان آنها به این بلاتکلیفی منتهی شد که پس قرآن واقعی کدام است. از این رو خلیفه دوم، عثمان، از زید خواست که روایات مختلف را با مجموعه ابوبکر مقایسه کند و با استفاده از همه مواد موجود متنی رسمی ارائه دهد که "بازبینی عثمانی" نام گرفت. بعد عثمان دستور نابودی همه متنهای غیررسمی را صادر کرد.اما قرآن عثمانی متنی صامت بود و این سئوال پیش آمد که چگونه باید حرکت گذاری شود. در واقع چون برخی حروف صامت از یکدیگر قابل تشخیص نبودند، سنتهای متفاوت "قرائت" بهوجود آمد. ابوبکرمجاهد در سال 322 بعد از هجرت (932 میلادی) نظامهای مختلف اعراب را به هفت نظام کاهش داد: مدینه، مکه، دمشق و بصره هر کدام یک نظام و سه نظام قرائت کوفی. دو روایت از این هفت روایت رسمی شدند، البته دیگر نسخ نیز در کنارشان مجاز بودند. اما اساساً به تبع این عقیده که خدا قرآن را با هفت لهجه عربی نازل کرد، هفت سبک معتبر قرائت باقی ماند. این سنتهای "قرائت" در مدارس رسمی که ریشه در قرن دوم و سوم هجری داشتند حفظ شدند و موثقترین متون در تعیین روایت رسمی قرآنند. بنابراین وقتی روایت معیار و معتبر در سال های 24ـ1923 در مصر بوجود آمد، بر خلاف همه قوانین و روشهای کتاب نگاری، براساس "علم القرائه" بود و نه بر حسب سنتهای حاکم بر تصحیح متون. علاوه بر این خود متن چگونگی اعراب را تعیین نمیکند، یعنی نقاط و علاماتِ تفکیک دهنده به تنهایی تعیین کننده نیستند. به همین علت است که برای حفظ قرآن باید یک یا چند قرائت موثق را حفظ کرد نه متن مکتوب را. همچنین قرائت قرآن بر اساس رشتهای به نام "تجوید" است. این قوانین روالهای غنهای شدن، تنفس، وقف، ادغام، طول هجاها و غیره را در بر میگیرند. بر حسب اینکه قرائت با ترتیل یا صوت باشد رشتههای دیگری نیز وجود دارد.[3]به عبارتی صریح، قرائت شیوه وجودی قرآن را تشکیل میدهد. قرآن، به عنوان یک متن، همیشه در علامت نقل قول قرار دارد. حتی اگر متون ثابت و به نحو قابل ملاحظهای با هم یکسان باشند، قرآن نمیتواند مثل یک متن ثابت بماند. نتایج هرمنوتیکی این شفاهی و شنیداری بودن پیچیده و بسیار است. برای مثال، ترجمه قرآن ممنوع نیست، چون از لحاظ ماده و از لحاظ وجودی اصلاً امکان ندارد. زبان عربی فقط زبان نوشتار نیست که زبانی بومی و زنده است و قرآن را نمیتوان از آن جدا کرد. به همین ترتیب، تفسیر و تأویل (exegesis) قرآن در ذات خود تفسیری وابسته به گوش است. چشم به تنهایی نمیتواند آنچه را میخواند بازشناسد. این گفته بدان معنی نیست که قرآن برای مطالعه نیست و نباید در متن جستجو کرد یا نباید درباره جزئیاتش به تأمل نشست. بلکه هر امر جزئی فقط از طریق گوش فرادادن قابل دریافت است. ازاینرو تعیین این امر که خواندنی همراه با سنجشگری و نقد از قرآن چگونه خواهد بود دشوار است. در خواندن سنجشگرانه، فرد خود را در فضایی خارج از متن میانگارد و متن را در فضایی از خویش قرار میدهد: در برابر نگاه خویش، تحت تفحص خویش، موضوع شک خویش.اما پر واضح است که نمیتوان قرآن را در دست ـو به دور از خویشـ گرفت. قرآن قرائتی است که ما را در خود میپیچد، فضایی که در آن سکنی داریم را پر میکند، فتحش میکند، و ما یک جزء. کلّ حرکت خواندن که درونی کردن یا تصرف در متن است، معکوس میشود. اینجا دیگر به چنگ انداختن و باز کردن و پرده برانداختن از متن وجود ندارد. برعکس، خواندن حضور است و مشارکت. فهم قرآن مساوی است با گم شدن در قرآن.میتوان معنایی از این مفهوم را در هرمنوتیک ابوحامد محمد غزالی، که در کتاب هشتم احیاء علوم الدین توسعه داده است، یافت. غزالی (وفات 505 هجری / 1111 میلادی) محققی در فقه اسلامی و الهیات بود. شهرتش در غرب بیشتر بهخاطر مهارتش در فلسفه یونان و ردّ آن است که در کتاب مشهور تهافت الفلاسفه آمده است.[4] زندگی غزالی قصه انسان فرزانهای است که به بیاساسی شناخت مدرسهای پی میبرد و شغل آب و ناندار تعلیم را در عوض عمری خلوت، تأمل و زیارت رها میکند. او در زندگینامهی فکری خود، المنقذ من الضلال، شرحی از بحران روحیاش و سیر از الهیات، فلسفه، "تعلیم" تا "طریقه" صوفیه بدست میدهد.[5] در تصوف هدف رابطهای ناب و بیواسطه با خدا و تجربهی توحید است.قطعه مرکزی المنقذ من الضلال شرحی از الهامی است که در آن طبیبی حاذق به مداوای امراض فکری و
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
هرمنوتیک و قرآن
نکتهای را که پیش از ورود در این بحث باید اشاره کنم، این است که، بحث هرمنوتیک، یک بحث کاملاً تخصصی و در یک حوزهی بسیار خاص از مباحث فلسفی و تفسیر متون است که متأسفانه این بحث از ابتدای طرحش در کشور ما، در مجلات غیر تخصصی و در قالبهای غیر تخصصی مطرح شد و اطلاعات ناقص و احیاناً اشتباه دربارهی این بحث، آنهم در جایگاههای نامناسب عرضه شد و در نتیجه، این دانش در کشور ما، نه از پیشینهی استواری برخوردار است و نه در جایگاه خودش طرح شده است و در همان جایگاه رشد کرده است. به هر حال، این بحث به ساحت مباحث عمومی و فرهنگی عامه کشیده شده است و ما هم ناگزیریم به این بحث بپردازیم.
هرچند که من از عرضهی این بحث در جایگاههای غیر تخصصی به شدت ابا دارم؛ اما برای شناخت و فهم بحثهای هرمنوتیک، دستکم به اندازهای که بتوانیم تصوری نسبتاً درست از بحثهای هرمنوتیک به شکل کلی داشته باشیم، ناچاریم مروری بر تاریخچهی بحثهای هرمنوتیکی بکنیم، هرچند آنچه را که در ساحت فرهنگی ما مطرح شده است، بخشی از این بحثهاست. و این مباحث بیشتر به یک نحله و مکتب خاص در هرمنوتیک ناظر است، که در ادامهی سخن به آن خواهیم پرداخت.
همانطور که اشاره شد، شلایر ماخر، بنیانگذار هرمنوتیک مطرح شده است. البته باید توجه داشت که شلایر ماخر یک مطلع مسیحی و به اصطلاح، یک متکلم مسیحی است که آراء هرمنوتیکی او در زمان حیاتش، جالب توجه قرار نگرفت. بحثهای شلایر ماخر در باب هرمنوتیک، پس از مرگ او به دستِ شخصیت دیگری، که در تاریخ هرمنوتیک او نیز نقش بسزایی دارد؛ یعنی "دیلتای"، به جهانِ علم عرضه شد و شلایر ماخر در زمان خودش، مُبدِع هرمنوتیک مطرح نشد. در واقع آنچه شلایر ماخر برای گشودن باب این دانش، در هرمنوتیک خودش مطرح کرد، جستوجویی از قواعد عمومی تفسیر متن بود. در فضای فکری شلایر ماخر که دورانی است، اندیشهی کانت در آلمان به شدت رواج دارد و کانت به قواعد عمومی اندیشه در آثار خودش پرداخته است، شلایر ماخر تحتِ تأثیر این نوع نگرش کانتی، به دنبال قواعد عمومیتفسیر برآمد.
مقصود او تفسیر متن بود و به صورت خاص، توجه او به متون مقدس مسیحی بود. وقتی شلایر ماخر با این مشکل مواجه شد که مفسران متون مقدس مسیحی تفسیرهای گوناگونی از این متون عرضه میکنند، در واقع این بحث را مطرح کرد که آیا ما معیارها و قواعد و ضوابطی برای تفسیر متن، فارغ از متنی که آن را تفسیر میکنیم، داریم یا نه؟ و با این پرسش اساسی، بحث خودش را آغاز کرد.
بنابراین هرمنوتیک شلایر ماخر، اولاً، هرمنوتیک متن است. ثانیاً، هرمنوتیک شلایر ماخر، قواعد عمومیتفسیر متن است. البته حاصل بحثهای شلایر ماخر در این زمینه، چندان با هدفی که او در آغاز مطرح کرد، سازگاری نداشت؛ یعنی نتیجهی بحثهای شلایر ماخر، تنها تفکیک بعضی از اقسام تفسیر و بیان ویژگیهای این اقسام بود. شلایر ماخر در آثار خودش دو نوع تفسیر را مطرح میکند:
یک نوع، که از آن به تفسیر دستوری، یعنی دستور زبانی یا گراماتیکال یاد میکند و نوع دوم، تفسیری که از آن به تفسیر فنی یا تکنیکال یاد میکند.
مقصود شلایر ماخر از تفسیر دستوری، یعنی تفسیر متن بر اساس قواعدی که در دستور یک زبان؛ مانند صرف و نحو و معانی و بیان آمده است.
من برای اینکه این بحثها به بحث خودمان نزدیک بشود، سعی میکنم که مثالها را از مثالهای فرهنگ خودمان انتخاب کنم. البته در این جهت باید احتیاط و دقت بیشتری کرد؛ چون بعضی وقتها، این مثالها، کاملاً منطبق با این بحثها نیست. به این دلیل که، این بحثها در یک بستر دیگری مطرح شده است. و در یک فضای غیراسلامی و مسیحی مطرح شده است و زمینههایش دقیقاً با بحثهای ما در فرهنگ اسلامی، منطبق نیست. اما من سعی میکنم، مثالها را از مواضعی انتخاب بکنم که در بحثهای ما است و شبیهتر نیز است و اینها میتواند مثالهای مناسبتری برای بحثمان باشد؛ مثلا اگر تفسیر کشّافِ زمخشری را در نظر بگیرید، این تفسیر از نظر شلایر ماخر نمونهای از یک تفسیر دستوری است که، در آن، مفسّر بر اساس قواعد زبان عربی، صرف و نحو، معانی و بیان و بدیع، سعی میکند تا به تفسیر آیات قرآن کریم بپردازد.
نوع دیگری از تفسیر که شلایر ماخر مطرح میکند، تفسیر فنّی یا تفسیر تکنیکال است. به اعتقاد شلایر ماخر، تفسیر فنی بر ویژگیهای خاص بیانی نویسنده و گویندهی متن، استوار است و در واقع به سبک خاص نویسنده و نحوهای که در بیان و عرضهی مطالب داشته است، توجه میکند.
در واقع این دو گونه تفسیری که شلایر ماخر مطرح میکند، به تعبیر خودش، دو جهت متفاوت دارند: تفسیر دستوری، که مبتنی بر جنبههای مشترک زبان است؛ یعنی، قواعد عمومی مثل صرف و نحو، معانی و بیان، که در زبان عربی مشترکاند. هر کسی که بخواهد به زبان عربی سخنی بگوید و یا هر متنی که، به عربی نوشته شده باشد، اگر ما بخواهیم با این قواعد تفسیر کنیم، در واقع به جنبهی مشترک زبان توجه کرده ایم؛ اما وقتی ما به تفسیر فنی میپردازیم، در واقع جنبهی اختصاصی آن گوینده و متن را در نظر میگیریم: یعنی چیزهایی که او را از سایر گویندگان و متون متمایز میکند؛ مثلا، وقتی که ما قرآن کریم را تنها از دید ادبی تفسیر میکنیم، برخورد ما با قرآن، با این کتاب آسمانی، برخورد با یک متن عربی است و در واقع ما جنبهی مشترکی را که میان این کتاب و سایر کتابها و متون عربی وجود دارد، در نظر گرفتهایم؛ اما اگر ما بخواهیم قرآن را به تعبیر شلایر ماخر تفسیر فنی کنیم، باید به جنبههای خاص بیانی قرآن و به شیوههایی که قرآن برای عرضهی پیام و مفاهیم خودش دارد که اختصاص به قرآن نیز دارند و ادبیات خاص قرآن به شمار میروند، توجه کنیم؛ به ویژه، در آثار تفسیری ما، نمونهای که بیشتر به این جنبه توجه دارد؛ از جمله، تفسیر المیزان علامه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ است، که بیشتر به جنبههای خاص بیانی قرآن توجه دارد و اگر به دنبال فهم معانی آیات است، میخواهد از سایر آیات برای فهم آنها کمک بگیرد.
شلایر ماخر معتقد است که، این دو گرایش تفسیری یا دو شیوهی تفسیری در جهت عکس هم هستند. همچنان که اشاره کردم، تفسیر دستوری بر جنبههای مشترک متن با سایر متون مشابه، تاکید دارد؛ در حالی که، تفسیر فنی بر جنبههای اختصاصی متن توجه و تأکید میکند؛ به همین دلیل، شلایر ماخر معتقد است، هر اندازه که ما به تفسیر دستوری نزدیک میشویم، از تفسیر فنی فاصله میگیریم و هر اندازه به تفسیر فنی نزدیک میشویم، از تفسیر دستوری فاصله میگیریم.
بحثهای شلایر ماخر، تقریباً در همین اندازه، متوقف میشود. یعنی او پس از معرفی این دو گونه تفسیر و بیان ویژگیهایشان، چیزی فراتر از این پیش نمیرود. البته شلایر ماخر مطالب بسیار زیادی را در توضیح این دو گونهی تفسیر و بیان ویژگیهای آنها گفته است؛ اما حاصل کار شلایر ماخر، همچنان که اشاره کردم، یک قواعد خاصی را به دست مفسر نمیدهد، که آن مفسر بتواند بر اساس آن قواعد، به تفسیر متن بپردازد. "دیلتای" کسی است که اندیشهی شلایر ماخر را در زمینه هرمنوتیک به جهان معرفی کرد و در واقع شلایر ماخر را در کتابی که دربارهی زندگی او نوشت، پدر هرمنوتیک معاصر مطرح کرد. دیلتای انگیزهی دیگری در جستوجوی هرمنوتیک دارد. هدف او دستیابی به قواعدی برای تفسیر متن نیست. مشکلی که دیلتای در روزگار خودش با آن مواجه است، مشکلی است که پزیتیویستها در آن دوران مطرح کردند و دیلتای در قبال آن جریان پزیتیویستی میخواهد از آن چیزی که پزیتیویستها به آن حمله کرده اند، دفاع کند. پزیتیویستها که تأکیدشان بر آزمونپذیری گزارهها است و هرگونه گزارهی غیر قابل آزمون را فاقد معنا معرفی میکنند، علوم انسانی، به اصطلاح امروز ما، که در زمان دیلتای این اصطلاح وجود نداشته است و دیلتای خودش اصطلاح دیگری را جعل کرده است، تحت عنوان "علوم معنوی" که مقصودش همین علوم انسانی است. پزیتیویستها حملهی گستردهای را بر علوم انسانی آغاز کرده اند و آنان اعلام کرده اند که، همهی گزارههای مربوط به علوم انسانی، فاقد معنا است؛ چراکه اینها آزمونپذیر نیستند. البته در آن زمان بسیاری از شاخههای علوم انسانی نیز شناختهشده نبود و تنها برخی از زمینههای علوم انسانی مطرح بود. یکی از آن زمینهها که در آن زمان جالب توجه پزیتیویستها بود و دیلتای هم بسیار به این زمینه توجه داشت، تاریخ بود. از دید پزیتیویستها، تاریخ گزارههای معنادار نداشت؛ به این دلیل که، گزارههای تاریخی، قابل آزمون تجربی نبودند. این امکان وجود ندارد، که ما یک حادثهی تاریخی را که در یک ظرف خاص زمانی و موقعیت خاص مکانی اتفاق افتاده است، آن را در فضای دیگری بیازماییم. دوباره آن موقعیت را ایجاد کنیم تا ببینیم آیا همان حادثه با همان ویژگیها رخ خواهد داد یا نه؟ بنابراین، آزمون تجربی در گزارههای تاریخی امکانپذیر نیست. پزیتیویستها میگفتند: "این گونه گزارهها فاقد معنا هستند و معنای محصلی ندارند." دیلتای در روزگاری زندگی میکرد که، تاریخ برای آلمانیها اهمیت ویژهای یافته بود. هویت آلمانی کمکم داشت در اروپا به صورت هویت مهمی مطرح میشد و در واقع زمینهی جنبشی که بعدها به ناسیونال سوسیالیسم، یعنی جنبش نازیسم منتهی شد، آن زمینه فراهم میشد. در این فضای تاریخی خاص برای دیلتای بسیار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
هرمنوتیک و قرآن
نکتهای را که پیش از ورود در این بحث باید اشاره کنم، این است که، بحث هرمنوتیک، یک بحث کاملاً تخصصی و در یک حوزهی بسیار خاص از مباحث فلسفی و تفسیر متون است که متأسفانه این بحث از ابتدای طرحش در کشور ما، در مجلات غیر تخصصی و در قالبهای غیر تخصصی مطرح شد و اطلاعات ناقص و احیاناً اشتباه دربارهی این بحث، آنهم در جایگاههای نامناسب عرضه شد و در نتیجه، این دانش در کشور ما، نه از پیشینهی استواری برخوردار است و نه در جایگاه خودش طرح شده است و در همان جایگاه رشد کرده است. به هر حال، این بحث به ساحت مباحث عمومی و فرهنگی عامه کشیده شده است و ما هم ناگزیریم به این بحث بپردازیم.
هرچند که من از عرضهی این بحث در جایگاههای غیر تخصصی به شدت ابا دارم؛ اما برای شناخت و فهم بحثهای هرمنوتیک، دستکم به اندازهای که بتوانیم تصوری نسبتاً درست از بحثهای هرمنوتیک به شکل کلی داشته باشیم، ناچاریم مروری بر تاریخچهی بحثهای هرمنوتیکی بکنیم، هرچند آنچه را که در ساحت فرهنگی ما مطرح شده است، بخشی از این بحثهاست. و این مباحث بیشتر به یک نحله و مکتب خاص در هرمنوتیک ناظر است، که در ادامهی سخن به آن خواهیم پرداخت.
همانطور که اشاره شد، شلایر ماخر، بنیانگذار هرمنوتیک مطرح شده است. البته باید توجه داشت که شلایر ماخر یک مطلع مسیحی و به اصطلاح، یک متکلم مسیحی است که آراء هرمنوتیکی او در زمان حیاتش، جالب توجه قرار نگرفت. بحثهای شلایر ماخر در باب هرمنوتیک، پس از مرگ او به دستِ شخصیت دیگری، که در تاریخ هرمنوتیک او نیز نقش بسزایی دارد؛ یعنی "دیلتای"، به جهانِ علم عرضه شد و شلایر ماخر در زمان خودش، مُبدِع هرمنوتیک مطرح نشد. در واقع آنچه شلایر ماخر برای گشودن باب این دانش، در هرمنوتیک خودش مطرح کرد، جستوجویی از قواعد عمومی تفسیر متن بود. در فضای فکری شلایر ماخر که دورانی است، اندیشهی کانت در آلمان به شدت رواج دارد و کانت به قواعد عمومی اندیشه در آثار خودش پرداخته است، شلایر ماخر تحتِ تأثیر این نوع نگرش کانتی، به دنبال قواعد عمومیتفسیر برآمد.
مقصود او تفسیر متن بود و به صورت خاص، توجه او به متون مقدس مسیحی بود. وقتی شلایر ماخر با این مشکل مواجه شد که مفسران متون مقدس مسیحی تفسیرهای گوناگونی از این متون عرضه میکنند، در واقع این بحث را مطرح کرد که آیا ما معیارها و قواعد و ضوابطی برای تفسیر متن، فارغ از متنی که آن را تفسیر میکنیم، داریم یا نه؟ و با این پرسش اساسی، بحث خودش را آغاز کرد.
بنابراین هرمنوتیک شلایر ماخر، اولاً، هرمنوتیک متن است. ثانیاً، هرمنوتیک شلایر ماخر، قواعد عمومیتفسیر متن است. البته حاصل بحثهای شلایر ماخر در این زمینه، چندان با هدفی که او در آغاز مطرح کرد، سازگاری نداشت؛ یعنی نتیجهی بحثهای شلایر ماخر، تنها تفکیک بعضی از اقسام تفسیر و بیان ویژگیهای این اقسام بود. شلایر ماخر در آثار خودش دو نوع تفسیر را مطرح میکند:
یک نوع، که از آن به تفسیر دستوری، یعنی دستور زبانی یا گراماتیکال یاد میکند و نوع دوم، تفسیری که از آن به تفسیر فنی یا تکنیکال یاد میکند.
مقصود شلایر ماخر از تفسیر دستوری، یعنی تفسیر متن بر اساس قواعدی که در دستور یک زبان؛ مانند صرف و نحو و معانی و بیان آمده است.
من برای اینکه این بحثها به بحث خودمان نزدیک بشود، سعی میکنم که مثالها را از مثالهای فرهنگ خودمان انتخاب کنم. البته در این جهت باید احتیاط و دقت بیشتری کرد؛ چون بعضی وقتها، این مثالها، کاملاً منطبق با این بحثها نیست. به این دلیل که، این بحثها در یک بستر دیگری مطرح شده است. و در یک فضای غیراسلامی و مسیحی مطرح شده است و زمینههایش دقیقاً با بحثهای ما در فرهنگ اسلامی، منطبق نیست. اما من سعی میکنم، مثالها را از مواضعی انتخاب بکنم که در بحثهای ما است و شبیهتر نیز است و اینها میتواند مثالهای مناسبتری برای بحثمان باشد؛ مثلا اگر تفسیر کشّافِ زمخشری را در نظر بگیرید، این تفسیر از نظر شلایر ماخر نمونهای از یک تفسیر دستوری است که، در آن، مفسّر بر اساس قواعد زبان عربی، صرف و نحو، معانی و بیان و بدیع، سعی میکند تا به تفسیر آیات قرآن کریم بپردازد.
نوع دیگری از تفسیر که شلایر ماخر مطرح میکند، تفسیر فنّی یا تفسیر تکنیکال است. به اعتقاد شلایر ماخر، تفسیر فنی بر ویژگیهای خاص بیانی نویسنده و گویندهی متن، استوار است و در واقع به سبک خاص نویسنده و نحوهای که در بیان و عرضهی مطالب داشته است، توجه میکند.
در واقع این دو گونه تفسیری که شلایر ماخر مطرح میکند، به تعبیر خودش، دو جهت متفاوت دارند: تفسیر دستوری، که مبتنی بر جنبههای مشترک زبان است؛ یعنی، قواعد عمومی مثل صرف و نحو، معانی و بیان، که در زبان عربی مشترکاند. هر کسی که بخواهد به زبان عربی سخنی بگوید و یا هر متنی که، به عربی نوشته شده باشد، اگر ما بخواهیم با این قواعد تفسیر کنیم، در واقع به جنبهی مشترک زبان توجه کرده ایم؛ اما وقتی ما به تفسیر فنی میپردازیم، در واقع جنبهی اختصاصی آن گوینده و متن را در نظر میگیریم: یعنی چیزهایی که او را از سایر گویندگان و متون متمایز میکند؛ مثلا، وقتی که ما قرآن کریم را تنها از دید ادبی تفسیر میکنیم، برخورد ما با قرآن، با این کتاب آسمانی، برخورد با یک متن عربی است و در واقع ما جنبهی مشترکی را که میان این کتاب و سایر کتابها و متون عربی وجود دارد، در نظر گرفتهایم؛ اما اگر ما بخواهیم قرآن را به تعبیر شلایر ماخر تفسیر فنی کنیم، باید به جنبههای خاص بیانی قرآن و به شیوههایی که قرآن برای عرضهی پیام و مفاهیم خودش دارد که اختصاص به قرآن نیز دارند و ادبیات خاص قرآن به شمار میروند، توجه کنیم؛ به ویژه، در آثار تفسیری ما، نمونهای که بیشتر به این جنبه توجه دارد؛ از جمله، تفسیر المیزان علامه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ است، که بیشتر به جنبههای خاص بیانی قرآن توجه دارد و اگر به دنبال فهم معانی آیات است، میخواهد از سایر آیات برای فهم آنها کمک بگیرد.
شلایر ماخر معتقد است که، این دو گرایش تفسیری یا دو شیوهی تفسیری در جهت عکس هم هستند. همچنان که اشاره کردم، تفسیر دستوری بر جنبههای مشترک متن با سایر متون مشابه، تاکید دارد؛ در حالی که، تفسیر فنی بر جنبههای اختصاصی متن توجه و تأکید میکند؛ به همین دلیل، شلایر ماخر معتقد است، هر اندازه که ما به تفسیر دستوری نزدیک میشویم، از تفسیر فنی فاصله میگیریم و هر اندازه به تفسیر فنی نزدیک میشویم، از تفسیر دستوری فاصله میگیریم.
بحثهای شلایر ماخر، تقریباً در همین اندازه، متوقف میشود. یعنی او پس از معرفی این دو گونه تفسیر و بیان ویژگیهایشان، چیزی فراتر از این پیش نمیرود. البته شلایر ماخر مطالب بسیار زیادی را در توضیح این دو گونهی تفسیر و بیان ویژگیهای آنها گفته است؛ اما حاصل کار شلایر ماخر، همچنان که اشاره کردم، یک قواعد خاصی را به دست مفسر نمیدهد، که آن مفسر بتواند بر اساس آن قواعد، به تفسیر متن بپردازد. "دیلتای" کسی است که اندیشهی شلایر ماخر را در زمینه هرمنوتیک به جهان معرفی کرد و در واقع شلایر ماخر را در کتابی که دربارهی زندگی او نوشت، پدر هرمنوتیک معاصر مطرح کرد. دیلتای انگیزهی دیگری در جستوجوی هرمنوتیک دارد. هدف او دستیابی به قواعدی برای تفسیر متن نیست. مشکلی که دیلتای در روزگار خودش با آن مواجه است، مشکلی است که پزیتیویستها در آن دوران مطرح کردند و دیلتای در قبال آن جریان پزیتیویستی میخواهد از آن چیزی که پزیتیویستها به آن حمله کرده اند، دفاع کند. پزیتیویستها که تأکیدشان بر آزمونپذیری گزارهها است و هرگونه گزارهی غیر قابل آزمون را فاقد معنا معرفی میکنند، علوم انسانی، به اصطلاح امروز ما، که در زمان دیلتای این اصطلاح وجود نداشته است و دیلتای خودش اصطلاح دیگری را جعل کرده است، تحت عنوان "علوم معنوی" که مقصودش همین علوم انسانی است. پزیتیویستها حملهی گستردهای را بر علوم انسانی آغاز کرده اند و آنان اعلام کرده اند که، همهی گزارههای مربوط به علوم انسانی، فاقد معنا است؛ چراکه اینها آزمونپذیر نیستند. البته در آن زمان بسیاری از شاخههای علوم انسانی نیز شناختهشده نبود و تنها برخی از زمینههای علوم انسانی مطرح بود. یکی از آن زمینهها که در آن زمان جالب توجه پزیتیویستها بود و دیلتای هم بسیار به این زمینه توجه داشت، تاریخ بود. از دید پزیتیویستها، تاریخ گزارههای معنادار نداشت؛ به این دلیل که، گزارههای تاریخی، قابل آزمون تجربی نبودند. این امکان وجود ندارد، که ما یک حادثهی تاریخی را که در یک ظرف خاص زمانی و موقعیت خاص مکانی اتفاق افتاده است، آن را در فضای دیگری بیازماییم. دوباره آن موقعیت را ایجاد کنیم تا ببینیم آیا همان حادثه با همان ویژگیها رخ خواهد داد یا نه؟ بنابراین، آزمون تجربی در گزارههای تاریخی امکانپذیر نیست. پزیتیویستها میگفتند: "این گونه گزارهها فاقد معنا هستند و معنای محصلی ندارند." دیلتای در روزگاری زندگی میکرد که، تاریخ برای آلمانیها اهمیت ویژهای یافته بود. هویت آلمانی کمکم داشت در اروپا به صورت هویت مهمی مطرح میشد و در واقع زمینهی جنبشی که بعدها به ناسیونال سوسیالیسم، یعنی جنبش نازیسم منتهی شد، آن زمینه فراهم میشد. در این فضای تاریخی خاص برای دیلتای بسیار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
هرمنوتیک و قرآن
نکتهای را که پیش از ورود در این بحث باید اشاره کنم، این است که، بحث هرمنوتیک، یک بحث کاملاً تخصصی و در یک حوزهی بسیار خاص از مباحث فلسفی و تفسیر متون است که متأسفانه این بحث از ابتدای طرحش در کشور ما، در مجلات غیر تخصصی و در قالبهای غیر تخصصی مطرح شد و اطلاعات ناقص و احیاناً اشتباه دربارهی این بحث، آنهم در جایگاههای نامناسب عرضه شد و در نتیجه، این دانش در کشور ما، نه از پیشینهی استواری برخوردار است و نه در جایگاه خودش طرح شده است و در همان جایگاه رشد کرده است. به هر حال، این بحث به ساحت مباحث عمومی و فرهنگی عامه کشیده شده است و ما هم ناگزیریم به این بحث بپردازیم.
هرچند که من از عرضهی این بحث در جایگاههای غیر تخصصی به شدت ابا دارم؛ اما برای شناخت و فهم بحثهای هرمنوتیک، دستکم به اندازهای که بتوانیم تصوری نسبتاً درست از بحثهای هرمنوتیک به شکل کلی داشته باشیم، ناچاریم مروری بر تاریخچهی بحثهای هرمنوتیکی بکنیم، هرچند آنچه را که در ساحت فرهنگی ما مطرح شده است، بخشی از این بحثهاست. و این مباحث بیشتر به یک نحله و مکتب خاص در هرمنوتیک ناظر است، که در ادامهی سخن به آن خواهیم پرداخت.
همانطور که اشاره شد، شلایر ماخر، بنیانگذار هرمنوتیک مطرح شده است. البته باید توجه داشت که شلایر ماخر یک مطلع مسیحی و به اصطلاح، یک متکلم مسیحی است که آراء هرمنوتیکی او در زمان حیاتش، جالب توجه قرار نگرفت. بحثهای شلایر ماخر در باب هرمنوتیک، پس از مرگ او به دستِ شخصیت دیگری، که در تاریخ هرمنوتیک او نیز نقش بسزایی دارد؛ یعنی "دیلتای"، به جهانِ علم عرضه شد و شلایر ماخر در زمان خودش، مُبدِع هرمنوتیک مطرح نشد. در واقع آنچه شلایر ماخر برای گشودن باب این دانش، در هرمنوتیک خودش مطرح کرد، جستوجویی از قواعد عمومی تفسیر متن بود. در فضای فکری شلایر ماخر که دورانی است، اندیشهی کانت در آلمان به شدت رواج دارد و کانت به قواعد عمومی اندیشه در آثار خودش پرداخته است، شلایر ماخر تحتِ تأثیر این نوع نگرش کانتی، به دنبال قواعد عمومیتفسیر برآمد.
مقصود او تفسیر متن بود و به صورت خاص، توجه او به متون مقدس مسیحی بود. وقتی شلایر ماخر با این مشکل مواجه شد که مفسران متون مقدس مسیحی تفسیرهای گوناگونی از این متون عرضه میکنند، در واقع این بحث را مطرح کرد که آیا ما معیارها و قواعد و ضوابطی برای تفسیر متن، فارغ از متنی که آن را تفسیر میکنیم، داریم یا نه؟ و با این پرسش اساسی، بحث خودش را آغاز کرد.
بنابراین هرمنوتیک شلایر ماخر، اولاً، هرمنوتیک متن است. ثانیاً، هرمنوتیک شلایر ماخر، قواعد عمومیتفسیر متن است. البته حاصل بحثهای شلایر ماخر در این زمینه، چندان با هدفی که او در آغاز مطرح کرد، سازگاری نداشت؛ یعنی نتیجهی بحثهای شلایر ماخر، تنها تفکیک بعضی از اقسام تفسیر و بیان ویژگیهای این اقسام بود. شلایر ماخر در آثار خودش دو نوع تفسیر را مطرح میکند:
یک نوع، که از آن به تفسیر دستوری، یعنی دستور زبانی یا گراماتیکال یاد میکند و نوع دوم، تفسیری که از آن به تفسیر فنی یا تکنیکال یاد میکند.
مقصود شلایر ماخر از تفسیر دستوری، یعنی تفسیر متن بر اساس قواعدی که در دستور یک زبان؛ مانند صرف و نحو و معانی و بیان آمده است.
من برای اینکه این بحثها به بحث خودمان نزدیک بشود، سعی میکنم که مثالها را از مثالهای فرهنگ خودمان انتخاب کنم. البته در این جهت باید احتیاط و دقت بیشتری کرد؛ چون بعضی وقتها، این مثالها، کاملاً منطبق با این بحثها نیست. به این دلیل که، این بحثها در یک بستر دیگری مطرح شده است. و در یک فضای غیراسلامی و مسیحی مطرح شده است و زمینههایش دقیقاً با بحثهای ما در فرهنگ اسلامی، منطبق نیست. اما من سعی میکنم، مثالها را از مواضعی انتخاب بکنم که در بحثهای ما است و شبیهتر نیز است و اینها میتواند مثالهای مناسبتری برای بحثمان باشد؛ مثلا اگر تفسیر کشّافِ زمخشری را در نظر بگیرید، این تفسیر از نظر شلایر ماخر نمونهای از یک تفسیر دستوری است که، در آن، مفسّر بر اساس قواعد زبان عربی، صرف و نحو، معانی و بیان و بدیع، سعی میکند تا به تفسیر آیات قرآن کریم بپردازد.
نوع دیگری از تفسیر که شلایر ماخر مطرح میکند، تفسیر فنّی یا تفسیر تکنیکال است. به اعتقاد شلایر ماخر، تفسیر فنی بر ویژگیهای خاص بیانی نویسنده و گویندهی متن، استوار است و در واقع به سبک خاص نویسنده و نحوهای که در بیان و عرضهی مطالب داشته است، توجه میکند.
در واقع این دو گونه تفسیری که شلایر ماخر مطرح میکند، به تعبیر خودش، دو جهت متفاوت دارند: تفسیر دستوری، که مبتنی بر جنبههای مشترک زبان است؛ یعنی، قواعد عمومی مثل صرف و نحو، معانی و بیان، که در زبان عربی مشترکاند. هر کسی که بخواهد به زبان عربی سخنی بگوید و یا هر متنی که، به عربی نوشته شده باشد، اگر ما بخواهیم با این قواعد تفسیر کنیم، در واقع به جنبهی مشترک زبان توجه کرده ایم؛ اما وقتی ما به تفسیر فنی میپردازیم، در واقع جنبهی اختصاصی آن گوینده و متن را در نظر میگیریم: یعنی چیزهایی که او را از سایر گویندگان و متون متمایز میکند؛ مثلا، وقتی که ما قرآن کریم را تنها از دید ادبی تفسیر میکنیم، برخورد ما با قرآن، با این کتاب آسمانی، برخورد با یک متن عربی است و در واقع ما جنبهی مشترکی را که میان این کتاب و سایر کتابها و متون عربی وجود دارد، در نظر گرفتهایم؛ اما اگر ما بخواهیم قرآن را به تعبیر شلایر ماخر تفسیر فنی کنیم، باید به جنبههای خاص بیانی قرآن و به شیوههایی که قرآن برای عرضهی پیام و مفاهیم خودش دارد که اختصاص به قرآن نیز دارند و ادبیات خاص قرآن به شمار میروند، توجه کنیم؛ به ویژه، در آثار تفسیری ما، نمونهای که بیشتر به این جنبه توجه دارد؛ از جمله، تفسیر المیزان علامه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ است، که بیشتر به جنبههای خاص بیانی قرآن توجه دارد و اگر به دنبال فهم معانی آیات است، میخواهد از سایر آیات برای فهم آنها کمک بگیرد.
شلایر ماخر معتقد است که، این دو گرایش تفسیری یا دو شیوهی تفسیری در جهت عکس هم هستند. همچنان که اشاره کردم، تفسیر دستوری بر جنبههای مشترک متن با سایر متون مشابه، تاکید دارد؛ در حالی که، تفسیر فنی بر جنبههای اختصاصی متن توجه و تأکید میکند؛ به همین دلیل، شلایر ماخر معتقد است، هر اندازه که ما به تفسیر دستوری نزدیک میشویم، از تفسیر فنی فاصله میگیریم و هر اندازه به تفسیر فنی نزدیک میشویم، از تفسیر دستوری فاصله میگیریم.
بحثهای شلایر ماخر، تقریباً در همین اندازه، متوقف میشود. یعنی او پس از معرفی این دو گونه تفسیر و بیان ویژگیهایشان، چیزی فراتر از این پیش نمیرود. البته شلایر ماخر مطالب بسیار زیادی را در توضیح این دو گونهی تفسیر و بیان ویژگیهای آنها گفته است؛ اما حاصل کار شلایر ماخر، همچنان که اشاره کردم، یک قواعد خاصی را به دست مفسر نمیدهد، که آن مفسر بتواند بر اساس آن قواعد، به تفسیر متن بپردازد. "دیلتای" کسی است که اندیشهی شلایر ماخر را در زمینه هرمنوتیک به جهان معرفی کرد و در واقع شلایر ماخر را در کتابی که دربارهی زندگی او نوشت، پدر هرمنوتیک معاصر مطرح کرد. دیلتای انگیزهی دیگری در جستوجوی هرمنوتیک دارد. هدف او دستیابی به قواعدی برای تفسیر متن نیست. مشکلی که دیلتای در روزگار خودش با آن مواجه است، مشکلی است که پزیتیویستها در آن دوران مطرح کردند و دیلتای در قبال آن جریان پزیتیویستی میخواهد از آن چیزی که پزیتیویستها به آن حمله کرده اند، دفاع کند. پزیتیویستها که تأکیدشان بر آزمونپذیری گزارهها است و هرگونه گزارهی غیر قابل آزمون را فاقد معنا معرفی میکنند، علوم انسانی، به اصطلاح امروز ما، که در زمان دیلتای این اصطلاح وجود نداشته است و دیلتای خودش اصطلاح دیگری را جعل کرده است، تحت عنوان "علوم معنوی" که مقصودش همین علوم انسانی است. پزیتیویستها حملهی گستردهای را بر علوم انسانی آغاز کرده اند و آنان اعلام کرده اند که، همهی گزارههای مربوط به علوم انسانی، فاقد معنا است؛ چراکه اینها آزمونپذیر نیستند. البته در آن زمان بسیاری از شاخههای علوم انسانی نیز شناختهشده نبود و تنها برخی از زمینههای علوم انسانی مطرح بود. یکی از آن زمینهها که در آن زمان جالب توجه پزیتیویستها بود و دیلتای هم بسیار به این زمینه توجه داشت، تاریخ بود. از دید پزیتیویستها، تاریخ گزارههای معنادار نداشت؛ به این دلیل که، گزارههای تاریخی، قابل آزمون تجربی نبودند. این امکان وجود ندارد، که ما یک حادثهی تاریخی را که در یک ظرف خاص زمانی و موقعیت خاص مکانی اتفاق افتاده است، آن را در فضای دیگری بیازماییم. دوباره آن موقعیت را ایجاد کنیم تا ببینیم آیا همان حادثه با همان ویژگیها رخ خواهد داد یا نه؟ بنابراین، آزمون تجربی در گزارههای تاریخی امکانپذیر نیست. پزیتیویستها میگفتند: "این گونه گزارهها فاقد معنا هستند و معنای محصلی ندارند." دیلتای در روزگاری زندگی میکرد که، تاریخ برای آلمانیها اهمیت ویژهای یافته بود. هویت آلمانی کمکم داشت در اروپا به صورت هویت مهمی مطرح میشد و در واقع زمینهی جنبشی که بعدها به ناسیونال سوسیالیسم، یعنی جنبش نازیسم منتهی شد، آن زمینه فراهم میشد. در این فضای تاریخی خاص برای دیلتای بسیار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
هرمنوتیک و قرآن
نکتهای را که پیش از ورود در این بحث باید اشاره کنم، این است که، بحث هرمنوتیک، یک بحث کاملاً تخصصی و در یک حوزهی بسیار خاص از مباحث فلسفی و تفسیر متون است که متأسفانه این بحث از ابتدای طرحش در کشور ما، در مجلات غیر تخصصی و در قالبهای غیر تخصصی مطرح شد و اطلاعات ناقص و احیاناً اشتباه دربارهی این بحث، آنهم در جایگاههای نامناسب عرضه شد و در نتیجه، این دانش در کشور ما، نه از پیشینهی استواری برخوردار است و نه در جایگاه خودش طرح شده است و در همان جایگاه رشد کرده است. به هر حال، این بحث به ساحت مباحث عمومی و فرهنگی عامه کشیده شده است و ما هم ناگزیریم به این بحث بپردازیم.
هرچند که من از عرضهی این بحث در جایگاههای غیر تخصصی به شدت ابا دارم؛ اما برای شناخت و فهم بحثهای هرمنوتیک، دستکم به اندازهای که بتوانیم تصوری نسبتاً درست از بحثهای هرمنوتیک به شکل کلی داشته باشیم، ناچاریم مروری بر تاریخچهی بحثهای هرمنوتیکی بکنیم، هرچند آنچه را که در ساحت فرهنگی ما مطرح شده است، بخشی از این بحثهاست. و این مباحث بیشتر به یک نحله و مکتب خاص در هرمنوتیک ناظر است، که در ادامهی سخن به آن خواهیم پرداخت.
همانطور که اشاره شد، شلایر ماخر، بنیانگذار هرمنوتیک مطرح شده است. البته باید توجه داشت که شلایر ماخر یک مطلع مسیحی و به اصطلاح، یک متکلم مسیحی است که آراء هرمنوتیکی او در زمان حیاتش، جالب توجه قرار نگرفت. بحثهای شلایر ماخر در باب هرمنوتیک، پس از مرگ او به دستِ شخصیت دیگری، که در تاریخ هرمنوتیک او نیز نقش بسزایی دارد؛ یعنی "دیلتای"، به جهانِ علم عرضه شد و شلایر ماخر در زمان خودش، مُبدِع هرمنوتیک مطرح نشد. در واقع آنچه شلایر ماخر برای گشودن باب این دانش، در هرمنوتیک خودش مطرح کرد، جستوجویی از قواعد عمومی تفسیر متن بود. در فضای فکری شلایر ماخر که دورانی است، اندیشهی کانت در آلمان به شدت رواج دارد و کانت به قواعد عمومی اندیشه در آثار خودش پرداخته است، شلایر ماخر تحتِ تأثیر این نوع نگرش کانتی، به دنبال قواعد عمومیتفسیر برآمد.
مقصود او تفسیر متن بود و به صورت خاص، توجه او به متون مقدس مسیحی بود. وقتی شلایر ماخر با این مشکل مواجه شد که مفسران متون مقدس مسیحی تفسیرهای گوناگونی از این متون عرضه میکنند، در واقع این بحث را مطرح کرد که آیا ما معیارها و قواعد و ضوابطی برای تفسیر متن، فارغ از متنی که آن را تفسیر میکنیم، داریم یا نه؟ و با این پرسش اساسی، بحث خودش را آغاز کرد.
بنابراین هرمنوتیک شلایر ماخر، اولاً، هرمنوتیک متن است. ثانیاً، هرمنوتیک شلایر ماخر، قواعد عمومیتفسیر متن است. البته حاصل بحثهای شلایر ماخر در این زمینه، چندان با هدفی که او در آغاز مطرح کرد، سازگاری نداشت؛ یعنی نتیجهی بحثهای شلایر ماخر، تنها تفکیک بعضی از اقسام تفسیر و بیان ویژگیهای این اقسام بود. شلایر ماخر در آثار خودش دو نوع تفسیر را مطرح میکند:
یک نوع، که از آن به تفسیر دستوری، یعنی دستور زبانی یا گراماتیکال یاد میکند و نوع دوم، تفسیری که از آن به تفسیر فنی یا تکنیکال یاد میکند.
مقصود شلایر ماخر از تفسیر دستوری، یعنی تفسیر متن بر اساس قواعدی که در دستور یک زبان؛ مانند صرف و نحو و معانی و بیان آمده است.
من برای اینکه این بحثها به بحث خودمان نزدیک بشود، سعی میکنم که مثالها را از مثالهای فرهنگ خودمان انتخاب کنم. البته در این جهت باید احتیاط و دقت بیشتری کرد؛ چون بعضی وقتها، این مثالها، کاملاً منطبق با این بحثها نیست. به این دلیل که، این بحثها در یک بستر دیگری مطرح شده است. و در یک فضای غیراسلامی و مسیحی مطرح شده است و زمینههایش دقیقاً با بحثهای ما در فرهنگ اسلامی، منطبق نیست. اما من سعی میکنم، مثالها را از مواضعی انتخاب بکنم که در بحثهای ما است و شبیهتر نیز است و اینها میتواند مثالهای مناسبتری برای بحثمان باشد؛ مثلا اگر تفسیر کشّافِ زمخشری را در نظر بگیرید، این تفسیر از نظر شلایر ماخر نمونهای از یک تفسیر دستوری است که، در آن، مفسّر بر اساس قواعد زبان عربی، صرف و نحو، معانی و بیان و بدیع، سعی میکند تا به تفسیر آیات قرآن کریم بپردازد.
نوع دیگری از تفسیر که شلایر ماخر مطرح میکند، تفسیر فنّی یا تفسیر تکنیکال است. به اعتقاد شلایر ماخر، تفسیر فنی بر ویژگیهای خاص بیانی نویسنده و گویندهی متن، استوار است و در واقع به سبک خاص نویسنده و نحوهای که در بیان و عرضهی مطالب داشته است، توجه میکند.
در واقع این دو گونه تفسیری که شلایر ماخر مطرح میکند، به تعبیر خودش، دو جهت متفاوت دارند: تفسیر دستوری، که مبتنی بر جنبههای مشترک زبان است؛ یعنی، قواعد عمومی مثل صرف و نحو، معانی و بیان، که در زبان عربی مشترکاند. هر کسی که بخواهد به زبان عربی سخنی بگوید و یا هر متنی که، به عربی نوشته شده باشد، اگر ما بخواهیم با این قواعد تفسیر کنیم، در واقع به جنبهی مشترک زبان توجه کرده ایم؛ اما وقتی ما به تفسیر فنی میپردازیم، در واقع جنبهی اختصاصی آن گوینده و متن را در نظر میگیریم: یعنی چیزهایی که او را از سایر گویندگان و متون متمایز میکند؛ مثلا، وقتی که ما قرآن کریم را تنها از دید ادبی تفسیر میکنیم، برخورد ما با قرآن، با این کتاب آسمانی، برخورد با یک متن عربی است و در واقع ما جنبهی مشترکی را که میان این کتاب و سایر کتابها و متون عربی وجود دارد، در نظر گرفتهایم؛ اما اگر ما بخواهیم قرآن را به تعبیر شلایر ماخر تفسیر فنی کنیم، باید به جنبههای خاص بیانی قرآن و به شیوههایی که قرآن برای عرضهی پیام و مفاهیم خودش دارد که اختصاص به قرآن نیز دارند و ادبیات خاص قرآن به شمار میروند، توجه کنیم؛ به ویژه، در آثار تفسیری ما، نمونهای که بیشتر به این جنبه توجه دارد؛ از جمله، تفسیر المیزان علامه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ است، که بیشتر به جنبههای خاص بیانی قرآن توجه دارد و اگر به دنبال فهم معانی آیات است، میخواهد از سایر آیات برای فهم آنها کمک بگیرد.
شلایر ماخر معتقد است که، این دو گرایش تفسیری یا دو شیوهی تفسیری در جهت عکس هم هستند. همچنان که اشاره کردم، تفسیر دستوری بر جنبههای مشترک متن با سایر متون مشابه، تاکید دارد؛ در حالی که، تفسیر فنی بر جنبههای اختصاصی متن توجه و تأکید میکند؛ به همین دلیل، شلایر ماخر معتقد است، هر اندازه که ما به تفسیر دستوری نزدیک میشویم، از تفسیر فنی فاصله میگیریم و هر اندازه به تفسیر فنی نزدیک میشویم، از تفسیر دستوری فاصله میگیریم.
بحثهای شلایر ماخر، تقریباً در همین اندازه، متوقف میشود. یعنی او پس از معرفی این دو گونه تفسیر و بیان ویژگیهایشان، چیزی فراتر از این پیش نمیرود. البته شلایر ماخر مطالب بسیار زیادی را در توضیح این دو گونهی تفسیر و بیان ویژگیهای آنها گفته است؛ اما حاصل کار شلایر ماخر، همچنان که اشاره کردم، یک قواعد خاصی را به دست مفسر نمیدهد، که آن مفسر بتواند بر اساس آن قواعد، به تفسیر متن بپردازد. "دیلتای" کسی است که اندیشهی شلایر ماخر را در زمینه هرمنوتیک به جهان معرفی کرد و در واقع شلایر ماخر را در کتابی که دربارهی زندگی او نوشت، پدر هرمنوتیک معاصر مطرح کرد. دیلتای انگیزهی دیگری در جستوجوی هرمنوتیک دارد. هدف او دستیابی به قواعدی برای تفسیر متن نیست. مشکلی که دیلتای در روزگار خودش با آن مواجه است، مشکلی است که پزیتیویستها در آن دوران مطرح کردند و دیلتای در قبال آن جریان پزیتیویستی میخواهد از آن چیزی که پزیتیویستها به آن حمله کرده اند، دفاع کند. پزیتیویستها که تأکیدشان بر آزمونپذیری گزارهها است و هرگونه گزارهی غیر قابل آزمون را فاقد معنا معرفی میکنند، علوم انسانی، به اصطلاح امروز ما، که در زمان دیلتای این اصطلاح وجود نداشته است و دیلتای خودش اصطلاح دیگری را جعل کرده است، تحت عنوان "علوم معنوی" که مقصودش همین علوم انسانی است. پزیتیویستها حملهی گستردهای را بر علوم انسانی آغاز کرده اند و آنان اعلام کرده اند که، همهی گزارههای مربوط به علوم انسانی، فاقد معنا است؛ چراکه اینها آزمونپذیر نیستند. البته در آن زمان بسیاری از شاخههای علوم انسانی نیز شناختهشده نبود و تنها برخی از زمینههای علوم انسانی مطرح بود. یکی از آن زمینهها که در آن زمان جالب توجه پزیتیویستها بود و دیلتای هم بسیار به این زمینه توجه داشت، تاریخ بود. از دید پزیتیویستها، تاریخ گزارههای معنادار نداشت؛ به این دلیل که، گزارههای تاریخی، قابل آزمون تجربی نبودند. این امکان وجود ندارد، که ما یک حادثهی تاریخی را که در یک ظرف خاص زمانی و موقعیت خاص مکانی اتفاق افتاده است، آن را در فضای دیگری بیازماییم. دوباره آن موقعیت را ایجاد کنیم تا ببینیم آیا همان حادثه با همان ویژگیها رخ خواهد داد یا نه؟ بنابراین، آزمون تجربی در گزارههای تاریخی امکانپذیر نیست. پزیتیویستها میگفتند: "این گونه گزارهها فاقد معنا هستند و معنای محصلی ندارند." دیلتای در روزگاری زندگی میکرد که، تاریخ برای آلمانیها اهمیت ویژهای یافته بود. هویت آلمانی کمکم داشت در اروپا به صورت هویت مهمی مطرح میشد و در واقع زمینهی جنبشی که بعدها به ناسیونال سوسیالیسم، یعنی جنبش نازیسم منتهی شد، آن زمینه فراهم میشد. در این فضای تاریخی خاص برای دیلتای بسیار