لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
سوره نحل :
آیات 5 تا 18
وَ الاَنْعَمَ خَلَقَهَا لَکمْ فِیهَا دِف ءٌ وَ مَنَفِعُ وَ مِنْهَا تَأْکلُونَ(5)
وَ لَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسرَحُونَ(6)
وَ تحْمِلُ أَثْقَالَکمْ إِلى بَلَدٍ لَّمْ تَکُونُوا بَلِغِیهِ إِلا بِشِقِّ الاَنفُسِ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِیمٌ(7)
وَ الخَْیْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِیرَ لِترْکبُوهَا وَ زِینَةً وَ یخْلُقُ مَا لا تَعْلَمُونَ(8)
وَ عَلى اللَّهِ قَصدُ السبِیلِ وَ مِنْهَا جَائرٌ وَ لَوْ شاءَ لهََدَامْ أَجْمَعِینَ(9)
هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً لَّکم مِّنْهُ شرَابٌ وَ مِنْهُ شجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ(10)
یُنبِت لَکم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الاَعْنَب وَ مِن کلِّ الثَّمَرَتِ إِنَّ فى ذَلِک لاَیَةً لِّقَوْمٍ یَتَفَکرُونَ(11)
وَ سخَّرَ لَکمُ الَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشمْس وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسخَّرَت بِأَمْرِهِ إِنَّ فى ذَلِک لاَیَتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ(12)
وَ مَا ذَرَأَ لَکمْ فى الاَرْضِ مخْتَلِفاً أَلْوَنُهُ إِنَّ فى ذَلِک لاَیَةً لِّقَوْمٍ یَذَّکرُونَ(13)
وَ هُوَ الَّذِى سخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکلُوا مِنْهُ لَحْماً طرِیًّا وَ تَستَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسونَهَا وَ تَرَى الْفُلْک مَوَاخِرَ فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّکمْ تَشکُرُونَ(14)
وَ أَلْقَى فى الاَرْضِ رَوَسىَ أَن تَمِیدَ بِکمْ وَ أَنهَراً وَ سبُلاً لَّعَلَّکمْ تهْتَدُونَ(15)
وَ عَلَمَتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یهْتَدُونَ(16)
أَ فَمَن یخْلُقُ کَمَن لا یخْلُقُ أَ فَلا تَذَکرُونَ(17)
وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تحْصوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ(18)
ترجمه :
5 - و چهار پایان را آفرید در حالى که براى شما در آنها وسیله پوشش و منافع دیگر است و از گوشت آنها میخورید.
6 - و در آنها براى شما زینت و شکوه است به هنگامى که به استراحتگاه شان باز میگردانید و هنگامى که (صبحگاهان ) آنها را به صحرا میفرستید.
7 - آنها بارهاى سنگین شما را به شهرى که جز با مشقت زیاد به آن نمیرسید حمل میکنند چرا که پروردگارتان رؤ ف و رحیم است .
8 - (و همچنین ) اسبها و استرها و الاغها را آفرید تا بر آنها سوار شوید و هم مایه زینت شما باشد و چیزها (وسائل نقلیه دیگرى ) مى آفریند که شما نمى دانید!
9 - و بر خداست که راه است را به بندگان نشان دهد، اما بعضى از راهها بیراهه است و اگر خدا بخواهد همه شما را (به اجبار) هدایت مى کند (ولى اجبار سودى ندارد).
10 - او کسى است که از آسمان آبى فرستاد که شرب شما از آن است ، و گیاهان و درختان که حیوانات خود را در آن به چرا مى برید نیز از آن است .
11 - خداوند با آن (آب باران ) براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور مى رویاند، و از همه میوه ها، مسلما در این نشانه روشنى است براى گروهى که تفکر مى کنند12 - او شب و روز و خورشید و ماه را مسخر شما ساخت ، و نیز ستارگان به فرمان او مسخر شمایند، در این نشانه هائى است (از عظمت خدا) براى گروهى که عقل خود را بکار مى گیرند.
12 - او شب و روز و خورشید و ماه را مسخر شما ساخت ، و نیز ستارگان به فرمان او مسخر شمایند، در این نشانه هائى است (از عظمت خدا) براى گروهى که عقل خود را بکار مى گیرند.
13 - (علاوه بر این ) مخلوقاتى را که در زمین آفریده نیز مسخر (فرمان شما) ساخت ، مخلوقاتى با رنگهاى مختلف در این نشانه روشنى است براى گروهى که متذکر مى شوند.
14 - او کسى است که دریا را مسخر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و وسائل زینتى براى پوشش از آن استخراج نمائید، و کشتیها را مى بینید که سینه دریا را مى شکافند تا شما (به تجارت پردازید) و از فضل خدا بهره گیرید، شاید شکر نعمتهاى او را بجا آورید.
15 - و در زمین کوه هاى ثابت و محکمى افکند تا لرزش آنرا نسبت به شما بگیرد، و نهرها ایجاد کرد، و راههائى تا هدایت شوید.
16 - و (نیز) علاماتى قرار داد و (شب هنگام ) آنها بوسیله ستارگان هدایت مى شوند.17 - آیا کسى که مى آفریند همچون کسى است که نمى آفریند؟ آیا متذکر نمى شوید!!
17 - آیا کسى که مى آفریند همچون کسى است که نمى آفریند؟ آیا متذکر نمى شوید!!
18 - و اگر نعمتهاى خدا را بشمارید هرگز نمى توانید آنرا احصا کنید، خداوند غفور و رحیم است .
سوره الرحمان
آیات 5 تا 7
الشمْس وَ الْقَمَرُ بحُسبَانٍ(5)
وَ النَّجْمُ وَ الشجَرُ یَسجُدَانِ(6)
وَ السمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضعَ الْمِیزَانَ(7)
5 - خورشید و ماه بر طبق حساب منظمى مى گردند.
6 - و گیاه و درخت براى او سجده مى کن
7 - و آسمان را برافراشت و میزان و قانون (در آن ) گذاشت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 40
زندگینامه خود نوشت استاد عبدالباسط
زندگینامه
نمونه هایی از تلاوت استاد عبدالباسط زندگینامه
متن حاضر گزیده ویرایش شده ای از یک مصاحبه با استاد عبدالباسط می باشد، که به صورت زندگینامه خود نوشت تنظیم شده است.
من" عبدالباسط محمد عبدالصمد" از قریه ارمنت که حالا مبدل به شهر شده از توابع استان قنا در جنوب مصراست؛ فاصله ارمنت با قاهره تقریباً 700 کیلومترمی باشد. من در سال 1349 هجری قمری،( 1307 هجری شمسی) به دنیا آمدم .
در ده سالگی قرآن را حفظ نمودم. عاشق قرآن بودم و از خدا آرزو می کردم که یک قاری مشهور بشوم. من برای شنیدن قرآن، مسافت زیادی را پیاده طی می کردم؛ چون در آن زمان در خانه ها رادیو وجود نداشت و فقط قهوه خانه ها رادیو داشتند.
شیخ رفعت و شیخ شعشاعی- دو نفری که در آن زمان مشهور بودند- در رادیو قرائت قرآن داشتند. شیخ رفعت دو بار در هفته روزهای دوشنبه و جمعه تلاوت داشت. و ما سه کیلومتر راه را پیاده طی می کردیم تا به صدای شیخ رفعت گوش بسپاریم و برای استفاده از سایر قاریان در جلسات شبانه قرآن شرکت می کردیم . من در مکتبخانه های همان روستا قرآن را حفظ کردم . در آن زمان هنوز روستای ما مبدل به شهر نشده بود.
من به پدرم گفتم که می خواهم علم قرائات را فرا گیرم و قاری مشهور بشوم. پدرم مرا تشویق کرد. اما برادران بزرگترم به دانشگاه الأزهر رفتند و در علوم دیگری تحصیل کردند.
پدرم می خواست مرا به " طنطا" که ناحیه ای مشهور در علوم قرائات و تعلیم علوم قرآنی بود ببرد، اما شیخی از ناحیه شمال به روستای ما آمد و برای تعلیم علوم قرآنی و قرائات، مردم از او استقبال کردند، که من هم نزد او رفتم و قرائات سبع را یاد گرفتم. او احساس می کرد که من علاقمند هستم و توانایی دارم که قرائات سبع را یاد بگیرم، پس مرا در این امر تشویق می کرد . او قصد آموزش ده قرائت را داشت اما من به فراگیری هفت قرائت قانع بودم . معلم مرا با خود در جلسات شبانه قرآن همراه می برد و تقریباً مرا مثل فرزند خود حساب می کرد.
من قرآن را در ده سالگی و قرائات سبعه را در 12 سالگی و عشره را در 14 سالگی، یعنی همه قرائت های دهگانه را- الحمدلله- آموختم .
ما علاوه بر حفظ قرآن، در کتاب ها معانی را هم فرا می گرفتیم. چون علم به معانی در رعایت وقف و دیگر قواعد لازم است.
گرچه در مصر دانشکده قرائات قرآنی ایجاد شده ولی هنوز هم چند مکتبخانه در مصر موجود است ولی مسئولین دوباره تشویق شده اند تا مکتبخانه ها به وضع سابق خود برگردد.
البته مدرسه قرائات هم هست ولی این مخصوص کسانی است که قرآن را حفظ کرده اند و می خواهند قرائت ها را بیاموزند و این مدرسه وابسته دانشکده زبان ادبیات و عرب به دانشگاه الأزهر است. و قرائت های هفتگانه، دهگانه، چهارده گانه، قواعد قرآن و زبان عربی و به طور کلی علوم قرآنی و علوم وابسته به آن در آنجا تدریس می شود.
من تمام وقت خود را صرف قرآن کرده ام و تمام زندگی ام صرف تعلیم قرآن و جلسات دینی شده است. گرایش من بیشتر به قرائت قرآن و برگزاری لیالی قرآنی و دعوت های شخصی از کشورهای اسلامی و ضبط رادیویی و تلویزیونی و... است.
هنگامی که 19 سال داشتم در سال 1951 برای اولین بار به قاهره رفتم. و حافظ قرآن بودم و در منطقه"صعید" شهرتی داشتم. به مناسبت میلاد پیامبر جشنی برپا بود. بعضی ها مرا می شناختند و تمایل داشتند من در بعضی از این مناسبت ها قرآن بخوانم. اما من به علت غربت، و حضور قاریان معروف تردید داشتم. یکی از علما که مرا می شناخت از من درخواست کرد که ده دقیقه قرآن بخوانم. من پذیرفتم که ده دقیقه قرآن بخوانم اما یک ساعت و نیم طول کشید. سبحان الله . توفیقی از جانب خداوند بود و مسجد پر شد از جمعیت، مرتباً از من می خواستند که باز هم بیشتر بخوانم و من همچنان تلاوت می کردم .
روز بعد باز از من خواستند بخوانم و من هم حاضر شدم. بعضی از مسئولین هم بودند که البته آنها را نمی شناختم. مرا خواستند و گفتند:" اهل کجا هستی"؟
گفتم:" اهل صعید هستم، از روستایی به نام ارمنت."
به من گفتند:" چرا به رادیو نمی آیی شهرت پیدا کنی؟"
گفتم:" من در صعید مشهور هستم."
گفتند:" به جای آن که در یک منطقه مشهور باشی، در همه دنیا شهرت پیدا می کنی."
گفتم که باید با دیگران و از جمله پدر مشورت کنم.
به من گفتند: لازم نیست، توکل بر خدا کن و به رادیو بیا. من نیز چون حس کردم که پیشرفتی برای من در این کار هست، پذیرفتم . در آن زمان، شیخ الضباع مسئول جلسات قرآنی بود و کتاب هایی در زمینه قرائات و علوم قرآنی نوشته بود، او در علوم قرآنی و قرائت ها مرجع به حساب می آمد. شیخ پس از این که متوجه شد قرائات سبع را حفظ هستم؛ به من تبریک گفت و وعده داد که اوقاتی برای قرائت قرآن در رادیو برایم مشخص کند.
از آن پس هر یک ماه یا هر یک ماه و نیم یک بار، در رادیو تلاوت داشتم . نماز صبح را در مقام حضرت زینب(س) می خواندم و بیرون می رفتم و پیاده تا رادیو که در خیابان علوی بود می رفتم و ساعت 5/6 تا 7 صبح تلاوت قرآن داشتم.
در سال 52 بود که به حج مشرف شدم و برای اولین بار بود که در همین کشور تلاوت قرآن من روی نوار ضبط شد. البته در تلاوت از برخی قاریان از جمله شیخ مصطفی اسماعیل، مرحوم شیخ شعشاعی و شیخ رفعت نیز تاثیر داشته ام . این یک قاعده است که هرگاه قرآن از دل خوانده شود، بر دل هم می نشیند و در خود خواننده هم تأثیر می گذارد. من روش خاصی در قرائت قرآن داشتم که از کسی هم اکتساب نکرده بودم. که البته شنیده ام این روش، هم اکنون در مصر، و در سایر کشورها، حتی در مالزی و اندونزی و جاهای دیگر دارای مقلدان فراوانی شده است. من خوشحالم که کسی از روش من تقلید می کند ولی در عین حال تقلید را تشویق و تأیید نمی کنم، چون عمر تقلید کوتاه است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
کلام خدا وکتاب خدا
کلام خدا یکى از مسائل اساسى علم کلام، فلسفه، عرفان، تفسیر و علومقرآن است. متکلمین از نظر حدوث و قدم و کلام لفظى و نفسى به آنمىنگرند، اما عرفا آن را بیان آنچه در دل است، خواندهاند; به همین جهتکلام را با لفظ برابر ندانسته و فعل خداى تعالى را نیز کلام و قول اومىشمارند. مقاله حاضر کلام خدا را از این دیدگاه بررسى کرده و بهتفاوتهاى اساسى بین کلام و کتاب خدا پرداخته و کلام خدا را صرفنظر ازاختلاف حیثیات همان کتاب خدا دانسته است; سپس به بیان مراتب کلام وکتاب پرداخته و پس از بیان درجات تشکیکى آنها مخاطب کلام خدا را درهر کدام از این مراتب بیان کرده است.
کلید واژهها: کلام، کتاب تدوینى، کتاب انفسى، کتاب تکوینى، خلق،امر، احدیت، واحدیت.
1) مقدمه
کلام خداى تعالى از موضوعات مشترک چند علم عقلى و نقلى است. هر کدام ازصاحبان علوم کلام، فلسفه، عرفان، علوم قرآن و تفسیر توجهى جدى به آن داشته و هریک از زاویه دیدخود به آن نگریستهاند. بیشترین دل مشغولى متکلمان پاسخ به این دوسؤال بود که آیا کلام خدا حادث استیا قدیم؟ و آیا کلام منحصر به لفظى استیا آنکهشامل نفسى نیز مىگردد؟ فرهیختگان علوم قرآنى نیز نظر و جهتبحثخود را برمحکم و متشابه و راه شناخت و تفسیر هر کدام معطوف داشتند. مقالهاى که اینک پیشروى دارید، کلام خداى را با دیدگاه عرفانى مورد مطالعه قرار مىدهد.
2) معناى کلام
در مشرب عرفانى هر فردى از افراد وجود کلمهاى از کلمات خداى تعالى است کهداراى ظهر و بطن و حد و مطلع و مراتب هفت گانه و بلکه هفتادگانه است. بر همیناساس کتاب تدوینى الهى داراى هفتباطن است. آن از مرتبه احدیتبه عالم الفاظ واصوات تنزل یافته تا براى تمام اقشار مردم هدایتباشد و هر آیهاى نسبتبه هر گروهىباطنى دارد.
صدرالدین قونوى گوید: «کلام به معناى تاثیر متکلم در مخاطب است، به قوهاى کهتابع اراده او باشد و به آن وسیله آنچه در نفس اوستبه مخاطب ابراز شده و به اورسانده شود، و ایجاد حقتعالى اعیان ممکنات را نیز چنین است; زیرا آنها کلمات وحروف خداى تعالى هستند که آنها را به وسیله حرکتحبى غیبى از نفس خود اظهارنموده تا به وسیله این کلمات خداوند و اسماء و صفات او شناخته شوند .
قونوى در اینجا کلام را به معناى تاثیر گذاردن در مخاطب دانسته و آنرا طورى تفسیرمىکند که با ظاهر آیات شریفه قرآن و کلمه بودن عیسى موافق درآید، و از این رو اعیانموجودات را کلمات و حروف الهى معرفى کرده است.
اگر ما به نحوه شکلگیرى کلام و هدف از پیدایش آن توجه کنیم، مقصود از کلام رابهتر متوجه مىشویم. آیا باید کلام را تنها در محدوده واژهها و الفاظ جستجو کنیم یاآنکه اعیان موجودات خارجى کلمات واقعى بوده و در اصل کلام همانهاست و اگر الفاظرا کلام مىنامیم، از نوعى اعتبار بهره جستهایم.
علامه طباطبائى فرموده است: «کلامى که از امور ا عتبارى است، احتیاج و ضرورتاجتماعى سبب پیدایش آن شده است; چون در یک جامعه مردم مجبورند که آنچه را دردل دارند، به یکدیگر اظهار کرده و بفهمانند و اگر انسان مىتوانستبه تنهایى زندگىکند، نیازى به تکلم نیز پیدا نمىکرد. پیدایش کلام نیز با مطالعه احوال موجودات روشنمىشود; مثلا مرغ در ابتدا وقتى مىخواهد وجود دانه و خوردن آن را به جوجه خودبفهماند، در برابر جوجه خود یک دانهاى را با منقار خود برداشته و به این وسیله دانهبرداشتن را به او یاد مىدهد، و سپس دانهاى دیگر را برداشته و نوعى صدا از خود برمىآورد، و پس از مدتى تنها همان صدا را ایجاد مىکند و نیازى به برداشتن دانه و نشاندادن آن احساس نمىکند و جوجه نیز مقصود او را مىفهمد. انسان نیز اینگونه است;بنابراین مىتوان گفت: «لفظ» یا «کلام» وجودى اعتبارى براى معناى خود است، و تکلمراهى استبراى رسیدن به آنچه در دل متکلم است، و چون هدف از کلام بیان چیزىاست که در دل است و هر فعلى نیز چنین دلالتى دارد، مىتوان گفت که هر فعلى خودنوعى از کلام است; با این تفاوت که دلالت لفظ اعتبارى است و دلالت فعل حقیقىاست. پس هر موجودى کلام خداوند است»[2].
علامه طباطبائى در این سخن خود چون به هدف کلام توجه کرده است، هرموجودى را کلام تکوینى خداوند دانسته است. اما صدر الدین قونوى باتوجه به معناىکلام که همان جرح و اثر گذاردن است، هر موجودى را فعل خدا دانسته است. درمهمترین خطبه توحیدى نهجالبلاغه نیز فعل خدا کلام خدا خوانده شده است: «و انماکلامه سبحانه فعل منه»[3]; (کلام خداوند همان فعل اوست).
با توجه به آنچه گذشت، معلوم شد که اولا، لازم نیست که همیشه کلام «لفظ» باشد;بلکه کلام اعم از لفظ و فعل است و هر کدام از این دو مىتوانند کلام باشند و ثانیا، لازمنیست که همیشه کلام بیان کننده آنچه در دل انسان استباشد; بلکه هر چه علامت چیزدیگر باشد، چه آن چیز در دل باشد یا غیر دل، کلام خواهد بود. پس هر چه بیان کنندهجهان هستى باشد، کلام است; چه لفظ باشد یا غیر لفظ، و بیان مقصود فرقى نمىکند کهبواسطه وضع یا بالذات باشد، و مهم در کلام بودن همان علامت چیز دیگر بودن است،و لذا گاهى مىگویند: با زبان بىزبانى گفتم.
ضمنا اگر آیه شریفه «لا یمسه الا المطهرون» (1) [واقعه 79] نفى باشد - نه نهى - چونکلام مقدس الهى از ساحت و مطلب خلاف مبرى و دور است و این آیه شریفه دلالتدارد که جز انسانهاى پاک هرگز کسى به این کتاب الهى نمىرسد و از طرف دیگرمىدانیم که انسانهاى ناپاک مىتوانند قرآن کریم را مس کنند، معلوم مىشود که مراد ازاین آیه آن کتابى است که کلمات آن غیر از این الفاظ و کلمات است; یعنى: همانموجودات تکوینى است که کلمات خدا بوده و هر کدام دلالتى بر مراد الهى دارند.
3) معناى کتاب
معمولا مردم کاغذى را که بوسیله قلم رنگى چیزى بر آن نوشته شده باشد، «کتاب»مىنامند; ولى با اندکى دقت روشن مىشود که هرگز نوع کاغذ مقوم کتاب بودن نیست وبراى تحقق کتاب هرگز نوع کاغذ مدخلیتى ندارد; همچنانکه با دقتبیشتر معلوممىشود که در تحقق کتاب، اصل وجود کاغذ نیز لازم نیست و بلکه نوع قلم یا اصلوجود قلم و حتى وجود نوشته نیز ضرورتى ندارد. تنها چیزى که قوام کتاب به آن بستگىدارد، این است که باید چیزى باشد که نویسنده، مقصود خود را در آن اظهار کرده باشد.چنین چیزى کتاب است. پس هر چه که بتواند نشانه مراد و مقصود شخص باشد،
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
اسماء پیامبر در قرآن کریم
پیامبرمکرم اسلام(ص) با اسماء و القاب مختلفی در قرآن مورد خطاب قرارگرفته است تاجایی که برخی منابع بیش از سیصد عنوان را برای ایشان ذکر کرده اند.
در کتاب های مختلف که درباره پیامبر(ص) به جا مانده 300 اسم، لقب و صفت برای آن حضرت، ذکر شده است. نام هایی که برای پیامبراسلام(ص) در قرآن ذکر شده از نگاه برخی تا چهل اسم عنوان شده است.
محمد و احمد
مشهورترین نام پیامبر، محمد (ص) است. اسم شریف « محمد(ص)» در سوره های آل عمران (آیه 144)، احزاب (آیه 40)، محمد (آیه 2) و فتح بارها آمده است.
نام احمد تنها یک بار در قرآن در سوره مبارکه صف ذکر شده است. در تفسیر مجمع البیان آمده است که خداوند، نام محمد و احمد را که از اسامی مقدس خود برگرفته است برای او برگزید. در تفسیر نمونه عنوان شده است که نام « محمد (ص)» را عبدالمطلب، جد پیامبر برای ایشان انتخاب کرده و نام « احمد» را آمنه، مادر پیامبر برای او انتخاب کرد. همچنین ابوطالب، عموی پیامبر نیز از پیامبر(ص) با نام«محمد(ص) و احمد» یاد کرده است. در حدیث معراج نیز خداوند یک بار با «یا محمد» و چندین بار با «یا احمد» رسولش را مورد خطاب قرار داده است.
معنای محمد و احمد
«محمد» از ریشه «حمد» به معنای ستوده و ستایش شده است.«احمد» یعنی کسی که بیشترین حمد الهی را در بین جمیع مخلوقات دارد. «محمد» نام زمینی پیامبر(ص) و « احمد» نام آسمانی آن حضرت است. در روایتی آمده است که برخی از یهودیان از آن حضرت پرسیدند: چرا شما به این دو نام، نامگذاری شده اید؟ حضرت فرمودند: همانا من در زمین ستایش شده و در آسمان ستایش شده تر، هستم یعنی در آسمان، بیشتر از زمین، مورد ستایش اهل آسمان قرار گرفته ام. با تأسی به همین معانی است که دوستداران آن حضرت، نام آن بزرگوار را برای خود برمی گزینند. همچنین امام رضا (ع) از پیامبرمکرم اسلام(ص) روایت کرده است: هرگاه نام فرزند خود را محمد نهادید، او را گرامی دارید.
نبی و رسول
واژه رسول و نبی و مشتقات آن دو در آیات بسیاری تکرار شده و در بیشتر این موارد برای پیامبر (ص) به کار رفته اند. « نبی» کسی است که بر او وحی نازل می شود و حامل خبری از غیب است. پیام الهی را بیان می کند، هر چند مأمور به دعوت و تبلیغ علنی نیست. « رسول» کسی است که علاوه بر مقام نبوت، مأمور به دعوت و تبلیغ به سوی آیین الهی است. رسالت، مقامی بالاتر از نبوت است. « نبی» کسی است که در خواب می بیند، او وحی الهی را از این طریق دریافت می کند و صدای (فرشته) را می شنود ولی فرشته وحی را نمی بیند. ولی«رسول» کسی است که هم صدا را میشنود و هم فرشته وحی را می بیند و در خواب و بیداری با وحی در ارتباط است.
با توجه به معنای لغوی این دو، روشن می شود که بین آنها در مفهوم، اشتراکی نیست. نبوت چه به معنای « رفعت» و چه به معنای « باخبر بودن» باشد، به مفهوم رسالت نیست. هر چند لازمه رسالت که داشتن پیامی از طرف خداوند است، این است که رسول از آن پیام، باخبر باشد از این رو مفهوم نبوت اعم از رسالت است. از نظر مصداق نیز با توجه به آیات و روایات، بین نبوت و رسالت، نسبت عموم و خصوص مطلق است.
در میان انبیا، رسول کسی است که دارای رسالت خاصی باشد، گاه پیامبران به طور کلی به پرستش و اطاعت خدا و پیمودن راه حق که همان راه بندگی خداوند است، دعوت می کنند ولی گاه پیام خاصی را از سوی خداوند برای امت خویش به ارمغان می آورند. بنابراین به کسی که پیام مخصوصی از طرف خداوند دارد، رسول می گویند و به این دلیل که به طور کلی، مردم را به راه حق فرا می خواند، او را«نبی» مینامند از جمله نکاتی که می تواند دلیلی بر عظمت پیامبر (ص) باشد، این است که خداوند او را با نام خطاب نکرده است ولی انبیای دیگر را به اسم آنان، مورد خطاب قرار داده است. مانند: "یا موسی، یا داود و..." ولی درباره حضرت محمد (ص) میفرماید: «یا ایها النبی»،« یا ایها الرسول»؛ زیرا مقام رسول اعظم (ص) بالاترین مقام ها است.
عبد
این صفت، در سوره های متعددی از قرآن کریم، آمده است. از جمله سوره انفال، آیه 41، سوره اسراء، آیه یک، سوره کهف آیه یک، سوره فرقان آیه یک و... قرآن در ستایش انبیا، بعد از کلمه « عبد» و یا قبل از آن، نام خاص انبیا را می برد، مانند: "عبدنا ایوب" و... ولی درباره پیامبر خاتم (ص)، این کلمه همواره به صورت مطلق و بدون ذکر نام یا قرینه دیگری به کار رفته است. در قرآن کریم در هیچ موردی کلمه "عبد" بدون اسم یا قید ذکر نشده است جز در مورد پیامبر خاتم (ص). این شیوهی بیان، نشانگر عبد مطلق بودن پیامبر(ص) است. عبد و بنده الهی بودن از ارزش های والای انسانی است بلکه والاترین ارزش انسانی است. بندگی خداوند، زمینه ساز دریافت کمالات معنوی است.
عبودیت، مقدمه پرواز و عروج است و بدون خروج از صفات رذیله و کسب صفات فضیلت، امکان ندارد، از این رو کمال عبودیت که به مفهوم کمال رهایی از غیر خداست از مختصات پیامبر گرامی اسلام (ص) است.
خاتم النبیین
این نام که در سوره احزاب، آیه 40 آمده، از ریشه « ختم» به معنی«پایان» گرفته شده است. « خاتم» چیزی است که با آن پای نامهها، اسناد و دفاتر را مهر می زدند. از آنجا که مهر زدن در خاتمه و پایان، قرار می گیرد، نام خاتم بر وسیله مهر زدن، گذارده شده است. اگر یکی از معانی خاتم، نگین انگشتر است به خاطر این است که نقش مهرها را روی انگشترها نیز میکندند و به وسیله آنها، نامه ها و رسایل را مهر می زدند و یا به خاطر آن است که کار گذاشتن نگین انگشتر، آخرین عملی است که در ساختن انگشتر انجام می گیرد و این اشکال شبهه افکنان که پیامبر (ص) چون نگین انگشتری در میان انبیا است، نه پایان بخش آنان، وارد نیست.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 29
آیات :
* افرایت الذی کفر بایاتنا و قال لاوتین مالا و ولدا
* اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن عهدا
* کلا سنکتب ما یقول و نمد له من العذاب مدا
* و نرثه ما یقول و یاتینا فردا
* و اتخذوا من دون الله الهه لیکونوا لهم عزا
* کلا سیکفرون بعبادتهم و یکونون علیهم ضدا
ترجمه
* آیا دیدی کسی را که به آیات ما کافر شد، و گفت:« اموال و فرزندان فراوانی به من داده خواهد شد»؟!
* آیا او از غیب آگاه گشته، یا نزد خدا عهد و پیمانی گرفته است؟!
* هرگز چنین نیست! ما به زودی آنچه را می گوید می نویسیم و عذاب را بر او مستمر خواهیم داشت!
* آنچه را او می گوید از او به ارث می بریم، و به صورت تنها نزد ما خواهد آمد!
* و آنان غیر از خدا، معبودانی را برای خود برگزیدند تا مایه عزتشان باشد! (چه پندار خامی!)
* هرگز (چنین نیست!) به زودی (معبودها) منکر عبادت آنان خواهند شد؛ (بلکه) بر ضدشان قیام می کنند.
تفسیر:
یک تفکر خرافی و انحرافی
بعضی از مردم، معتقدند: ایمان، پاکی و تقوا با آنها سازگار نیست! و سبب می شود که: دنیا به آنها پشت کند، در حالی که با بیرون رفتن از محیط ایمان و تقوا، دنیا به آنها رو خواهد کرد، و مال و ثروت آنها زیاد می شود!
این طرز فکر، خواه بر اثر ساده لوحی و پیروی خرافات باشد، و خواه پوششی برای فرار از زیر بار مسئولیت ها و تعهدهای الهی، هرچه باشد، یک طرز تفکر خطرناک است.
گاه، دیده ایم: این موهوم پرستان، مال و ثروت بعضی افراد بی ایمان، و فقر و محرومیت گروهی از مومنان را مستمسکی برای اثبات این خرافه قرار می دهند، در حالی که: می دانیم، نه اموالی که از طریق ظلم و کفر و ترک مبانی تقوا به انسانمی رسد مایه افتخار است، و نه هرگز، ایمان و پرهیزکاری سدی بر سر راه فعالیتهای مشروع و مباح می باشد.
به هر حال، در عصر و زمان پیامبر (ص)- همچون عصر ما- افراد نادانی بودند که چنین پنداری داشتند و یا لااقل تظاهر به آن می کردند.
قرآن، در آیات مورد بحث- به تناسب بحثی که قبلاً پیرامون سرنوشت کفار و ظالمان بیان شد- از این طرز فکر و عاقبت آن سخن می گوید.
در نخستین آیه، می فرماید:« آیا ندیدی کسی را که آیات ما را انکار کرد و به آن کفر ورزید؟ و گفت: مسلماً اموال و فرزندان فراوانی نصیبم خواهد شد»!
(افرایت الذی کفر بایاتنا و قال لا وتین مالا و ولدا)
پس از آن قرآن به آنها چنین پاسخ می گوید:« آیا او از اسرار غیب آگاه شده؟ یا از خدا عهد و پیمانی در این زمینه گرفته است»؟! (اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن عهدا)
کسی می تواند چنین پیشگوئی کند، و رابطه ای میان کفر، دارا شدن مال و فرزندان قائل شود، که آگاه بر غیب باشد؛ زیرا هیچ رابطه ای میان این دو ما نمی بینیم، و یا عهد و پیمانی از خدا گرفته باشد، که چنین سخنی نیز بی معنی است.
در آیه بعد، با لحن قاطع اضافه می کند:« این چنین نیست (هرگز کفر و بی ایمانی مایه فزونی مال و فرزند کسی نخواهد شد) ما به زودی آنچه را می گوید، می نویسیم» (کلا سنکتب ما یقول).
آری، این سخنان بی پایه که ممکن است مایه انحراف بعضی از ساده لوحان گردد، همه در پرونده اعمال آنها ثبت خواهد شد.
«و ما عذاب خود را بر او مستمر خواهیم داشت». (عذاب هائی پی در پی و یکی بالای دیگر) (و نمد له من العذاب مدا).
این جمله، ممکن است اشاره به عذاب مستمر و جاویدان آخرت بوده باشد، و نیز ممکن است اشاره به عذاب هائی باشد که بر اثر کفر و بی ایمانی در این دنیا دامنگیر آنها می شود، این احتمال نیز قابل ملاحظه است که: این مال و فرزندان که مایه غرور و گمراهی است، خود عذابی است مستمر برای آنها!
«آنچه را او می گوید (از اموال و فرزندان) از او به ارث می بریم، و روز قیامت تک و تنها نزد ما خواهد آمد» (و نرثه ما یقول و یاتینا فردا).
آری، سرانجام همه این امکانات مادی را می گذارد و می رود، و با دست تهی در آن دادگاه عدل پروردگار حاضر می شود، در حالی که نامه اعمالش از گناهان سیاه، و از حسنات خالی است آنجا است که نتیجه ی این گفته های بی اساس خود را در دنیامی بیند.
آیه بعد، به یکی دیگر از انگیزه های این افراد در پرستش بتها اشاره کرده می گوید:« آنها غیر از خدا معبودانی برای خود انتخاب کرده اند تا مایه عزتشان باشد» (و اتخذوا من دون الله الهه لیکونوا لهم عزا).
تا در پیشگاه خدا آنها را شفاعت کنند، و در مشکلات یاریشان دهند، اما چه پندار نادرست و خیال خامی؟!
هرگز آن چنان که آنها پنداشتند نیست، نه تنها بت ها مایه عزتشان نخواهند بود، بلکه سرچشمه ذلت و عذابند، و به همین جهت، «به زودی، یعنی در روز رستاخیز معبودها منکر عبادت عابدان می شوند، و از آنها بیزاری می جویند، بلکه بر ضدشان خواهند بود» (کلا سیکفرون بعبادتهم و یکونون علیهم ضدا).
این جمله،اشاره به همان مطلبی است که در آیات 13 و 14 سوره «فاطر» می خوانیم:
والذین تدعون من دونه ما یملکون من قطمیر* ان تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم .... و یوم القیامه یکفرون بشرککم: