لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 23
فلسفه آفرینش انسان از دیدگاه قرآن
از جمله آیاتی که فلسفه انسان و جن را بیان میکند آیهکریمه۵۶ از سورهذاریات میباشد که میفرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛ جن و آدمی را نیافریدیم مگر برای عبادت و پرستش کردن».
از جمله آیاتی که فلسفه انسان و جن را بیان میکند آیهکریمه۵۶ از سورهذاریات میباشد که میفرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛ جن و آدمی را نیافریدیم مگر برای عبادت و پرستش کردن».
قرآن مجید کتاب زندگی و نسخهتکامل و سعادت آدمی است؛(۱) بنابراین به جا و ضروری است سؤالهای اساسی زندگی از دیدگاه قرآن بررسی و جواب داده شود. یکی از سؤالهای مهمی که همواره برای انسان مطرح بوده و هست فلسفه آفرینش است که یک سؤال ریشهدار و اساسی است و بشر همواره میخواسته بداند برای چه آفریده شده است و هدف از زندگی چیست؟
وقتی به قرآن مجید مراجعه میکنیم چند دسته از آیات پاسخ سؤال ما هستند که به طور کلی به سه دسته میتوانیم تقسیم نماییم.
الف) عبادت
از جمله آیاتی که فلسفه انسان و جن را بیان میکند آیهکریمه۵۶ از سورهذاریات میباشد که میفرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛ جن و آدمی را نیافریدیم مگر برای عبادت و پرستش کردن». این آیهمبارکه به صراحت غرض از آفرینش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بیان میکند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذکر میکند؛ زیرا جمله در قالب استثناء بعد از نفی میباشد که این ساختار در ادبیات عربی مفید حصر است و اختصاص را میرساند؛ یعنی علت آفر ینش جن و انس، فقط عبادت میباشد. عبادت چیست؟
«یعبدون» از ماده عبادت به معنی اطاعت است؛ در کتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معنای طاعت معنا شده است؛ مصباح اللغه آن را به معنی خضوع و انقیاد گرفته است؛(۲) در کتاب شریف التحقیق فی کلمات القرآن المجید میخوانیم: اصل در مادهآن، نهایت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت میباشد؛(۳) بنابراین نتیجه میگیریم معنای عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبرداری است.
عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان برای تکامل و نزدیکی به خدای متعال که کمال مطلق است میباشد؛ بنابراین عبادت راه و وسیله است. برای رسیدن به کمال نه اینکه هدف نهایی و غایهٔ الغایات باشد بلکه هدف مقدّمی است و چون راه نزدیک شدن به کمال مطلق فقط یکی است و آن ه مان خط مستقیم است لذا فرمود فقط برای عبادت خلق کردم(۴) و در سوره «یس» فرمود صراط مستقیم عبادت خداست؛(۵) راه فقط یکی است و آن هم طریق عبادت و بندگی خداست.
● غفلت اکثریت
در سورهاعراف میفرماید: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنس» سؤال میشود چرا اکثر جن و انس به جهنّم می روند؟ چرا اکثریت دنبال غرض اصلی نیستند؟ مگر نه این است که خداجویی فطری بوده و دین مطابق فطرت آدمی است. کما اینکه میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون؛(۶) پس رو سوی دین حق کن در حالی که ثابت و استوار بر آن هستی این سرشتی است که خدا مردم را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش الهینیست این است آیین استوار ولی اکثر مردم نمیدانند
جواب: حرکت در مسیر کمال و غرض اصلی منوط به شناخت و تصدیق مطلوبیت آن است؛ امّا چون اکثریت کمال حقیقی را نمیشناسند و لذت رسیدن به آن را درک نمیکنند؛ لذا در صدد آن بر نمیآیند. هر چند یک امر فطری است؛ امّا نیاز به بیداری و توجّه دارد و در اکثر مردم نیازم ند راهنمایی و بیدار کردن است کما اینکه یکی از وظایف انبیاء الهی(ع) بیدار کردن فطرت آدمی است: «تا اینکه بخواهند عهد فطری او را ادا کنند و نعمت فراموش شده او را بیادشان آورند.»(۷)
به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانی مفطور به توحید است امّا در اول و شروع زندگی با تمایلات نفسانیه و شهوات حیوانیه نشو و نمو میکند و اگر انسان خود را تربیت نکند غرق در حیوانیت شده و هیچ یک از معارف الهیه در او بروز نمیکند و انوار فطری خاموش میشود.( ۸)
بنابراین انس بیشتر با مادیات و اعتبارات انسان را از فطرت الهی خود غافل مینماید و اثر این غفلت راه جهنّم را میپیماید. حال ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا خدای متعال این غرایز حیوانی و مادی را در نهاد آدمی قرار داده است، بطوری که اکثریت را از هدف اصلی باز داشته است؟
در جواب به این سؤال توجّه به دو نکته در مورد کمال انسان لازم میباشد؛
۱) یکی اینکه ارزش کمال انسان به اختیاری بودن آن است و سرِّ این که میتواند از ملائکه سبقت گیرد همین مختار بودن در طی مسیر کمال است و لازمهاختیار و انتخاب، وجود راهها، کششها و انگیزهها ی مختلف است و اگر آدمی فقط یک گرایش میداشت و آن هم کشش به سوی خدای متعال، دیگر نمیتوانست انتخابگر باشد و حال آنکه خصیصه و امتیاز اصلی انسان اختیار اوست؛ بنابراین ضرورت دارد تا کششهایی در جهت مخالف عبادت و بندگی هم در او باشد تا خود یک طرف را انتخاب ن موده و حرکت نماید.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 35
وحیانی بودن ساختار قرآن
وحیانى بودن ساختار قرآن در نظام واژگانى, چگونگى چینش جمله ها و آیه ها و نیز قالب مصحفى آن, زیربناى بسیارى از بحث هاى قرآنى را پى ریزى مى کند; و پرده بردارى ازمعانى رازهاى آن, مى طلبد که بدانیم چه مقدار از این ساختار, وحیانى و از سوى خداوند است و چه مقدار مسلمانان صدر اسلام و مردمان پس از آنها در آن نقش داشته اند. روشن است که هر چه قلمرو وحیانى بودن گسترده تر باشد, قلمرو نکته سنجى و تیزبینى در این نظام واره آسمانى بازتر خواهد بود. در این گفتار به یارى خدا قصد آن داریم تا به بررسى چگونگى سامان یابى و کامل شدن نظام کنونى آن در دوران رسالت پیامبراکرم(ص) بپردازیم و اثبات کنیم که ساختار کنونى قرآن چه در انتخاب واژگان و نظم دهى آنها به صورت آیات و چه در تنظیم آیه ها ضمن سوره هاى کوچک و بزرگ و چه در مرتب کردن سوره ها به صورت مصحف مستند به وحى الهى است.ساختار کنونى قرآن که از آغاز در میان مسلمانان متداول بوده بدین صورت است که از 114 سوره تشکیل یافته و هر سوره به واحد هاى کوچک ترى به نام آیه تقسیم مى شود و تعداد این آیات در سوره ها متغیر است; کوچک ترین سوره (کوثر) سه آیه و بزرگ ترین آن (بقره) 286 آیه دارد. آیه ها نیز برابر نظام ویژه اى از واژه ها و ترکیب ها تشکیل مى شوند که حجم واژگانى آنها متفاوت است; از یک واژه مانند (مدهامّتان) (رحمن/64) آغاز شده و تا حجم یک صفحه نیز مى رسند (بقره 282).ترتیب سوره هاى قرآن بدین گونه است که بجز سوره (فاتحة الکتاب) که آغازگر قرآن است, از بزرگ ترین سوره شروع و به طور تقریبى هر چه به انتهاى قرآن پیش مى رویم ازحجم آیات کاسته شده و سوره ها کوچک تر مى گردند و به سوره (ناس) ختم مى شود.سخن در این است که آیا تمامى این نظم و ترتیب ها وحیانى و مستند به خداوند هستند و با نظارت پیامبر او صورت گرفته اند, یا آن که صحابه در بخشى ازاین شکل دهى دخالت داشته اند. بررسى موضوع داراى اهمیتى درخور توجه است, زیرا بسیار تفاوت خواهد بود میان عملى که از پروردگار حکیم و آگاه به تمامى ظرافت ها و اسرار سخن سرزند, یا کارى که مستند به بندگان محدود و ظاهرنگر او باشد.البته در قرآن تقسیمات دیگرى نیز وجود دارند, مانند آن که به 30 جزء تقسیم شده است و هر جزء 4 حزب و هر حزب 10 عشر دارد که از سوى مسلمانان و براى آسانى قراءت و تعلیم و تعلّم آن انجام شده است. از این تقسیمات, دو تقسیم به خود قرآن بر مى گردد: تقسیم قرآن به سوره ها و هر سوره به آیه ها. سخن درباره وحیانى بودن ساختار قرآن را در سه محور پى مى گیریم:1. انتخاب واژگان و ترکیب آنها.2. تنظیم آیات در ضمن سوره ها.3. نظام بخشى به سوره ها در قالب مصحف.وحیانى بودن واژگان قرآنى و نظم آنهاهمان گونه که معانى قرآن از جانب خداوند متعال است, پوشاندن لباس لفظ به این معانى و مفاهیم و چگونگى ترکیب و تنظیم الفاظ آن نیز از آنِ خداوند متعال است, نه پیامبر(ص), نه جبرئیل امین و نه کس دیگر.بنابراین, این احتمال بى اساس خواهد بود که معانى قرآن از آن خداوند است که با واسطه جبرئیل بر قلب پیامبرش نازل کرده و آن حضرت خود آن را در قالب الفاظ درآورده است و یا آن که بر جبرئیل معنى القا شده و او آن را با تعبیرات عربى بیان کرده است. 2دلیل بر بطلان این نظریه خود قرآن کریم و روایات است که تصریح دارند بر این که الفاظ و عبارات قرآن و ساختار آن از آنِ خداست.از جمله در قرآن آمده است:(و قرآناً فرقناه لتقرأه على الناس على مکث و نزّلناه تنزیلاً) اسراء/106بنابراین جدا سازى و تنزیل قرآن از سوى خداست و پیامبر مأمور قراءت آن است, و روشن است که مراد از قرآن آن چیزى است که در دسترس ما و شامل لفظ و معنى است و خداوند تنزیل آن را مستند به خود مى کند.کتابى که پیش روى داریم از جانب خداوند آمده است:(قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین) مائده/15خداوند آن را کلام خود خوانده و به صراحت به خود نسبت مى دهد:(و ان احد من المشرکین استجارک فأجره حتى یسمع کلام الله) توبه/6و کار پیامبر قراءت و تلاوت قرآن بر مردم بوده است: (اقرأ باسم ربک), (واتل ما اوحى الیک من ربک) (کهف/27) و واژه هاى قراءت و تلاوت بازگو نمودن سخن دیگران است.بنابراین از آیات یاد شده و بسیارى دیگر از آیات همانند آنها این گونه برداشت مى شود که قرآن در لفظ و معنى سخن خداست و جبرئیل مأمور بوده تا آن را به پیامبر برساند و پیامبر مأمور بوده تا آن را دریافت نموده براى مردم بازگو و تبیین نماید.در روایات نیز قرآن, کلام خالق معرفى شده است, چنان که امام باقر(ع) درباره قرآن مى فرماید, (لاخالق و لامخلوق, لکنه کلام الخالق)3 سخنان رسول اکرم(ص) نیز موجود است و اسلوب آن با اسلوب قرآن تفاوتى آشکار دارد.4در نظم بخشى به واژگان قرآنى و در ساختار جملات و عبارات آن نیز, دست بشر دخالت نداشته و پس از نزول نیز هیچ گونه تغییر و تحولى رخ نداده است. براى دریافت بهتر این مسأله توجه به نکاتى که یاد مى شود سودمند خواهد بود:1. استناد یک سخن به گوینده مانند شعر یا متن ادبى در صورتى است که وى به کلمات آن سامان بخشیده باشد و سبک بیانى آن گفتار یا نوشتار از آن او باشد و گرنه هر زبانى پر از واژگان گوناگون است, و آنچه مهم مى نماید گزینش واژگان مناسب براى بیان مقصود و چگونگى سامان دهى به آنهاست; بنابراین سخنى که خداوند آن را کلام خود مى نامد, باید در معنى, گزینش الفاظ و ترکیب آنها با یکدیگر از آنِ او باشد.2. سهم مهمى از اعجاز قرآن بسته به همین نظم شگرف و اسلوب بیانى و ساختار آهنگین است که دیگران را یاراى آوردن مانند آن نیست و اگر بنا باشد بشر در ایجاد چنین متنى دخالت داشته باشد و بتواند در نظم آن دست برد, مبارز جویى قرآن باطل گشته و اعجاز آن از میان خواهد رفت. در موارد معدودى از قراءات که واژگان دیگرى به جاى واژگان برخى آیات نهاده شده یا برخى کلمات پس و پیش شده است, نظر شخصى خود قارى است و نمى توان آن را قرآن شمرد و این نکته براى کسى که به ساختار قرآن آگاه باشد روشن است.3. امت اسلامى در تمامى دوران ها با همه فرقه ها و اختلاف
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
هرمنوتیک و قرآن
نکتهای را که پیش از ورود در این بحث باید اشاره کنم، این است که، بحث هرمنوتیک، یک بحث کاملاً تخصصی و در یک حوزهی بسیار خاص از مباحث فلسفی و تفسیر متون است که متأسفانه این بحث از ابتدای طرحش در کشور ما، در مجلات غیر تخصصی و در قالبهای غیر تخصصی مطرح شد و اطلاعات ناقص و احیاناً اشتباه دربارهی این بحث، آنهم در جایگاههای نامناسب عرضه شد و در نتیجه، این دانش در کشور ما، نه از پیشینهی استواری برخوردار است و نه در جایگاه خودش طرح شده است و در همان جایگاه رشد کرده است. به هر حال، این بحث به ساحت مباحث عمومی و فرهنگی عامه کشیده شده است و ما هم ناگزیریم به این بحث بپردازیم.
هرچند که من از عرضهی این بحث در جایگاههای غیر تخصصی به شدت ابا دارم؛ اما برای شناخت و فهم بحثهای هرمنوتیک، دستکم به اندازهای که بتوانیم تصوری نسبتاً درست از بحثهای هرمنوتیک به شکل کلی داشته باشیم، ناچاریم مروری بر تاریخچهی بحثهای هرمنوتیکی بکنیم، هرچند آنچه را که در ساحت فرهنگی ما مطرح شده است، بخشی از این بحثهاست. و این مباحث بیشتر به یک نحله و مکتب خاص در هرمنوتیک ناظر است، که در ادامهی سخن به آن خواهیم پرداخت.
همانطور که اشاره شد، شلایر ماخر، بنیانگذار هرمنوتیک مطرح شده است. البته باید توجه داشت که شلایر ماخر یک مطلع مسیحی و به اصطلاح، یک متکلم مسیحی است که آراء هرمنوتیکی او در زمان حیاتش، جالب توجه قرار نگرفت. بحثهای شلایر ماخر در باب هرمنوتیک، پس از مرگ او به دستِ شخصیت دیگری، که در تاریخ هرمنوتیک او نیز نقش بسزایی دارد؛ یعنی "دیلتای"، به جهانِ علم عرضه شد و شلایر ماخر در زمان خودش، مُبدِع هرمنوتیک مطرح نشد. در واقع آنچه شلایر ماخر برای گشودن باب این دانش، در هرمنوتیک خودش مطرح کرد، جستوجویی از قواعد عمومی تفسیر متن بود. در فضای فکری شلایر ماخر که دورانی است، اندیشهی کانت در آلمان به شدت رواج دارد و کانت به قواعد عمومی اندیشه در آثار خودش پرداخته است، شلایر ماخر تحتِ تأثیر این نوع نگرش کانتی، به دنبال قواعد عمومیتفسیر برآمد.
مقصود او تفسیر متن بود و به صورت خاص، توجه او به متون مقدس مسیحی بود. وقتی شلایر ماخر با این مشکل مواجه شد که مفسران متون مقدس مسیحی تفسیرهای گوناگونی از این متون عرضه میکنند، در واقع این بحث را مطرح کرد که آیا ما معیارها و قواعد و ضوابطی برای تفسیر متن، فارغ از متنی که آن را تفسیر میکنیم، داریم یا نه؟ و با این پرسش اساسی، بحث خودش را آغاز کرد.
بنابراین هرمنوتیک شلایر ماخر، اولاً، هرمنوتیک متن است. ثانیاً، هرمنوتیک شلایر ماخر، قواعد عمومیتفسیر متن است. البته حاصل بحثهای شلایر ماخر در این زمینه، چندان با هدفی که او در آغاز مطرح کرد، سازگاری نداشت؛ یعنی نتیجهی بحثهای شلایر ماخر، تنها تفکیک بعضی از اقسام تفسیر و بیان ویژگیهای این اقسام بود. شلایر ماخر در آثار خودش دو نوع تفسیر را مطرح میکند:
یک نوع، که از آن به تفسیر دستوری، یعنی دستور زبانی یا گراماتیکال یاد میکند و نوع دوم، تفسیری که از آن به تفسیر فنی یا تکنیکال یاد میکند.
مقصود شلایر ماخر از تفسیر دستوری، یعنی تفسیر متن بر اساس قواعدی که در دستور یک زبان؛ مانند صرف و نحو و معانی و بیان آمده است.
من برای اینکه این بحثها به بحث خودمان نزدیک بشود، سعی میکنم که مثالها را از مثالهای فرهنگ خودمان انتخاب کنم. البته در این جهت باید احتیاط و دقت بیشتری کرد؛ چون بعضی وقتها، این مثالها، کاملاً منطبق با این بحثها نیست. به این دلیل که، این بحثها در یک بستر دیگری مطرح شده است. و در یک فضای غیراسلامی و مسیحی مطرح شده است و زمینههایش دقیقاً با بحثهای ما در فرهنگ اسلامی، منطبق نیست. اما من سعی میکنم، مثالها را از مواضعی انتخاب بکنم که در بحثهای ما است و شبیهتر نیز است و اینها میتواند مثالهای مناسبتری برای بحثمان باشد؛ مثلا اگر تفسیر کشّافِ زمخشری را در نظر بگیرید، این تفسیر از نظر شلایر ماخر نمونهای از یک تفسیر دستوری است که، در آن، مفسّر بر اساس قواعد زبان عربی، صرف و نحو، معانی و بیان و بدیع، سعی میکند تا به تفسیر آیات قرآن کریم بپردازد.
نوع دیگری از تفسیر که شلایر ماخر مطرح میکند، تفسیر فنّی یا تفسیر تکنیکال است. به اعتقاد شلایر ماخر، تفسیر فنی بر ویژگیهای خاص بیانی نویسنده و گویندهی متن، استوار است و در واقع به سبک خاص نویسنده و نحوهای که در بیان و عرضهی مطالب داشته است، توجه میکند.
در واقع این دو گونه تفسیری که شلایر ماخر مطرح میکند، به تعبیر خودش، دو جهت متفاوت دارند: تفسیر دستوری، که مبتنی بر جنبههای مشترک زبان است؛ یعنی، قواعد عمومی مثل صرف و نحو، معانی و بیان، که در زبان عربی مشترکاند. هر کسی که بخواهد به زبان عربی سخنی بگوید و یا هر متنی که، به عربی نوشته شده باشد، اگر ما بخواهیم با این قواعد تفسیر کنیم، در واقع به جنبهی مشترک زبان توجه کرده ایم؛ اما وقتی ما به تفسیر فنی میپردازیم، در واقع جنبهی اختصاصی آن گوینده و متن را در نظر میگیریم: یعنی چیزهایی که او را از سایر گویندگان و متون متمایز میکند؛ مثلا، وقتی که ما قرآن کریم را تنها از دید ادبی تفسیر میکنیم، برخورد ما با قرآن، با این کتاب آسمانی، برخورد با یک متن عربی است و در واقع ما جنبهی مشترکی را که میان این کتاب و سایر کتابها و متون عربی وجود دارد، در نظر گرفتهایم؛ اما اگر ما بخواهیم قرآن را به تعبیر شلایر ماخر تفسیر فنی کنیم، باید به جنبههای خاص بیانی قرآن و به شیوههایی که قرآن برای عرضهی پیام و مفاهیم خودش دارد که اختصاص به قرآن نیز دارند و ادبیات خاص قرآن به شمار میروند، توجه کنیم؛ به ویژه، در آثار تفسیری ما، نمونهای که بیشتر به این جنبه توجه دارد؛ از جمله، تفسیر المیزان علامه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ است، که بیشتر به جنبههای خاص بیانی قرآن توجه دارد و اگر به دنبال فهم معانی آیات است، میخواهد از سایر آیات برای فهم آنها کمک بگیرد.
شلایر ماخر معتقد است که، این دو گرایش تفسیری یا دو شیوهی تفسیری در جهت عکس هم هستند. همچنان که اشاره کردم، تفسیر دستوری بر جنبههای مشترک متن با سایر متون مشابه، تاکید دارد؛ در حالی که، تفسیر فنی بر جنبههای اختصاصی متن توجه و تأکید میکند؛ به همین دلیل، شلایر ماخر معتقد است، هر اندازه که ما به تفسیر دستوری نزدیک میشویم، از تفسیر فنی فاصله میگیریم و هر اندازه به تفسیر فنی نزدیک میشویم، از تفسیر دستوری فاصله میگیریم.
بحثهای شلایر ماخر، تقریباً در همین اندازه، متوقف میشود. یعنی او پس از معرفی این دو گونه تفسیر و بیان ویژگیهایشان، چیزی فراتر از این پیش نمیرود. البته شلایر ماخر مطالب بسیار زیادی را در توضیح این دو گونهی تفسیر و بیان ویژگیهای آنها گفته است؛ اما حاصل کار شلایر ماخر، همچنان که اشاره کردم، یک قواعد خاصی را به دست مفسر نمیدهد، که آن مفسر بتواند بر اساس آن قواعد، به تفسیر متن بپردازد. "دیلتای" کسی است که اندیشهی شلایر ماخر را در زمینه هرمنوتیک به جهان معرفی کرد و در واقع شلایر ماخر را در کتابی که دربارهی زندگی او نوشت، پدر هرمنوتیک معاصر مطرح کرد. دیلتای انگیزهی دیگری در جستوجوی هرمنوتیک دارد. هدف او دستیابی به قواعدی برای تفسیر متن نیست. مشکلی که دیلتای در روزگار خودش با آن مواجه است، مشکلی است که پزیتیویستها در آن دوران مطرح کردند و دیلتای در قبال آن جریان پزیتیویستی میخواهد از آن چیزی که پزیتیویستها به آن حمله کرده اند، دفاع کند. پزیتیویستها که تأکیدشان بر آزمونپذیری گزارهها است و هرگونه گزارهی غیر قابل آزمون را فاقد معنا معرفی میکنند، علوم انسانی، به اصطلاح امروز ما، که در زمان دیلتای این اصطلاح وجود نداشته است و دیلتای خودش اصطلاح دیگری را جعل کرده است، تحت عنوان "علوم معنوی" که مقصودش همین علوم انسانی است. پزیتیویستها حملهی گستردهای را بر علوم انسانی آغاز کرده اند و آنان اعلام کرده اند که، همهی گزارههای مربوط به علوم انسانی، فاقد معنا است؛ چراکه اینها آزمونپذیر نیستند. البته در آن زمان بسیاری از شاخههای علوم انسانی نیز شناختهشده نبود و تنها برخی از زمینههای علوم انسانی مطرح بود. یکی از آن زمینهها که در آن زمان جالب توجه پزیتیویستها بود و دیلتای هم بسیار به این زمینه توجه داشت، تاریخ بود. از دید پزیتیویستها، تاریخ گزارههای معنادار نداشت؛ به این دلیل که، گزارههای تاریخی، قابل آزمون تجربی نبودند. این امکان وجود ندارد، که ما یک حادثهی تاریخی را که در یک ظرف خاص زمانی و موقعیت خاص مکانی اتفاق افتاده است، آن را در فضای دیگری بیازماییم. دوباره آن موقعیت را ایجاد کنیم تا ببینیم آیا همان حادثه با همان ویژگیها رخ خواهد داد یا نه؟ بنابراین، آزمون تجربی در گزارههای تاریخی امکانپذیر نیست. پزیتیویستها میگفتند: "این گونه گزارهها فاقد معنا هستند و معنای محصلی ندارند." دیلتای در روزگاری زندگی میکرد که، تاریخ برای آلمانیها اهمیت ویژهای یافته بود. هویت آلمانی کمکم داشت در اروپا به صورت هویت مهمی مطرح میشد و در واقع زمینهی جنبشی که بعدها به ناسیونال سوسیالیسم، یعنی جنبش نازیسم منتهی شد، آن زمینه فراهم میشد. در این فضای تاریخی خاص برای دیلتای بسیار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 23
پیامبر (ص) در قرآن
پیامبر (ص) در قرآن
یکی از حوادثی که قرآن در آغاز سوره ی نجم از آن سخن به میان آورده، معراج پیامبر است.
معراج پیامبر (ص) از دو قست تشکیل می شد: 1 – از مکه به بیت المقدس 2 – از بیت المقدس به سوی آسمان ها و ملأ اعلا.در این که عروج پیامبر از کجای مکه شروع شده اختلاف است. بعضی گفته اند از خانه خدیجه (ع)، بعضی روایت کردهانداز خانه ی ام هانی خواهر علی (ع)، و بعضی می گویند: از شعب ابی طالب در کنار مکه، (دامنه و پشت کوه ابو قبیس)، و به گفته بضی دیگر که با ظاهر آیه یک سوره اسراء تطبیق می کند، آن حضرت از خود مسجدالحرام در کنار کعبه به معراج رفت.
نیز این که در چه زمان این سفر عظیم آسمانی انجام شد، در روایات به اختلاف نقل شده اشت. مطابق بعضی ازروایات درسال سوّم بود، و در بعضی از روایات آمده، معراج در شب شنبه 7 ماه رمضان بعد از نماز عشا، شش ماه قبل از هجرت بود طبق روایت دیگردر شب 21 ماه رمضان رخ داد . و یا در شب 26 ماه رجب، و یا یکی از شب های ماه ربیع الاول سال دهم بعثت به وقوع پیوست.
دیدنی های پیامبر درشب معراج، بسیار است، از جمله آن، بهشت برین و عرش الهی دیدن کرد، و سپس اخبار آنجا را گزارش داد، از جمله فرمود: «در شب معراج ، در بهشت قصری آراسته به جواهرات را دیدم که بر روی پرده درگاه آن نوشته بود: « لا اِله الّا الله مُحمد رَسولُ الله، عَلیٌّ وَلیُّ القَوم:»
«معبودی جز خدای یکتا و بی همتا نیست، محمّد رسول خدا است، و علی ولی و رهبر مردم است.»
قصه های قرآن، محمد مهدی اشتهاردی
مقدمه :
آیاتی که درباره حاکمیت سیاسی پیامبر(ص) در قرآن کریم آمده است، به چند دسته تقسیم میشوند:
1. آیاتی که به مسأله اطاعت از پیامبر(ص) میپردازند.
2. آیاتی که ولایت پیامبر(ص) و اولویت ایشان بر مؤمنان را مطرح میکنند.
3. آیاتی که حکم پیامبر(ص) را مورد توجه قرار دادهاند
|78|
4. آیاتی که پیامبر(ص) را در امور اجتماعی، محور معرفی میکنند.
5. آیاتی که مؤمنان را به ایمان به پیامبر(ص) به عنوان یکی از ارکان تشریع فرا میخوانند.
1. آیاتی که به مسأله اطاعت از پیامبر(ص) میپردازند
این دسته از آیات، اطاعت از پیامبر(ص) را به شکلهای گوناگون مورد توجه قرار دادهاند. در مواردی "اطاعت شدن" را از اهداف همه پیامبران(ع) معرفی میکنند:
(و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه). [98]
و در مواردی با قرار دادن اطاعت از پیامبر(ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:
(من یطع الرسول فقد اطاع اللّه) [99]
به تفسیر آیاتی میپردازند که در آنها به اطاعت خداوند و پیامبر(ص) دستور داده شدهاست:
(...اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم). [100]
و این نکته را توضیح میدهند که در این آیات، چه آنجا که اطاعت از آنها با دستور جداگانهای بیان شده است، مانند آیهای که گذشت، و چه در مواردی دیگر، مانند آیه:
(...اطیعوا اللّه و رسوله و لا تولّوا عنه و انتم تسمعون) [101]
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
استدلالهاى قرآن بر امکان معاد
گرچه از آن نظر که ایمان و اعتقاد ما به قیامت از ایمان به قرآنو گفتار پیامبران سرچشمه مىگیرد لزومى ندارد که درباره قیامت به ذکر برهان و استدلال بپردازیم و یا شواهد و قرائنعلمى بیاوریم، ولى نظر به اینکه خود قرآن کریم - لااقل براى نزدیک کردن مطلب به اذهان - به ذکر یک سلسلهاستدلالها پرداخته است و خواسته است افکار ما از راه استدلال و به طور مستقیم هم باجریان قیامت آشنا شود، ما به طور اختصار آن استدلالها را ذکر مىکنیم.
استدلالهاى قرآن یک سلسله جوابهاست به منکرانقیامت.این جوابها برخى در مقام بیان این است که مانعى در راه قیامت نیست و در حقیقت پاسخى است به کسانى کهقیامت را امر ناشدنى فرض مىکردند، برخى آیات دیگر یک درجه جلوتر رفته و مىگوید در همین جهان چیزهایى شبیه به قیامتوجود داشته و دارد و با دیدن چنین چیزها جاى انکار و استبعاد نیست، برخى آیات از این هم یک درجه جلوتر رفته و وجودقیامت را یک امر ضرورى و لازم و نتیجه قطعى خلقتحکیمانه جهان دانسته است.بنابر این مجموع آیاتى که در آنها درباره قیامت استدلال شده استسه گروه
صفحه : 526
است و به ترتیب ذکر مىکنیم.
1.در سوره یس آیه 78 مىگوید: و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظامو هى رمیم قل یحییها الذى انشاها اول مرة و هو بکل خلق علیم.
براى ما مثلى آورد و خلقتخود را فراموش کرد، گفت این استخوانهاىپوسیده را کى زنده مىکند؟بگو همان کس که اولین بار آن را ابداع کرد و او به هر مخلوقى آگاه است.
این آیه پاسخ به مردى از کافران است که استخوانپوسیدهاى را در دست گرفته، آمد و آن استخوان را با دستخود نرم کرد و به صورت پودر در آورد و سپس آن را در هوامتفرق ساخت، آنگاه گفت چه کسى مىتواند این ذرات پراکنده را زنده کند؟ قرآن جواب مىدهد همان کس که اولین بار او را آفرید.
انسان گاهى با مقیاس قدرت و توانایى خود، امور را به شدنى وناشدنى تقسیم مىکند، وقتى چیزى را ماوراء قدرت و تصور خود دید گمان مىبرد آن چیز در ذات خود ناشدنىاست.قرآن مىگوید با قیاس به توانایى بشر البته این امر ناشدنى است، ولى با مقایسه با قدرتى که اولین بار حیاترا در جسم مرده آفرید چطور؟با قیاس به آن قدرت امرى است ممکن و قابل انجام.
آیات زیادى در قرآن کریم آمده که در همه آنها با تکیه به قدرت الهىدرباره قیامت بحث مىکند.مفاد همه این آیات این است که مشیتخداى عادل حکیم چنین اقتضا داردکه قیامت وجود داشته باشد و هیچ مانعى در راه این مشیت نیست.همان طور که اولین بار معجزه حیات و خلقت از این مشیتسرزد و جهان را و انسان را و حیات را آفرید، بار دیگر در قیامت انسان را زنده مىکند.
2.گروه دوم آیاتى است که بهذکر نمونه مىپردازد.این گروه به نوبه خود به دو دسته تقسیم مىشود: الف.آیاتى که جریان خاصى را در گذشته شرحمىدهد که مردهاى از نو زنده شده است، مانند آیاتى که در داستان حضرت ابراهیم آمده است که به خداوند گفت:
صفحه : 527
پروردگارا!به من چگونگى زنده کردن مردگان را بنمایان.درپاسخ او گفته شد: مگر به آن ایمان ندارى؟او گفت: چرا، این تقاضا براى این است که قلبم مطمئن گردد.به او گفتهشد: چهار مرغ را بگیر و سرهاى آنها را ببر و بدنهاى اینها را تکه تکه بکن و هر قسمتى را بر کوهى قرار بده و سپس آنمرغها را بخوان، خواهى دید به امر خدا آن مرغها زنده خواهند شد و به سوى تو خواهند آمد.
ب.آیاتى که به یک امر خارق العاده و استثنائى مانندداستان ابراهیم استناد نکرده است، بلکه نظام موجود و مشهود را که همواره زمین و گیاهان در فصل پاییز و زمستانمىمیرند و سپس در بهار زنده مىگردند مورد استناد قرار مىدهد، مىگوید همان طور که مکرر در طول عمر خود مشاهدهمىکنید که زمین پس از طراوت و حیات و شادابى به سوى مردگى و افسردگى مىرود و بار دیگر با تغییر فصل شرایطعوض مىشود و زمین و درختان و گیاهان حیات خود را از سر مىگیرند، در نظام کل جهان، جهان رو به خاموشى و سردىو افسردگى خواهد رفت، خورشید و ستارگان همه متلاشى و پراکنده خواهند شد، تمام جهان یکسره مىمیرد، اما این مردن همیشگىنیست، بار دیگر همه موجودات جهان زندگى را در وضعى دیگر و با کیفیتى دیگر از سر مىگیرند.
توضیح آنکه ما انسانها اکنون در روى زمینىزندگى مىکنیم که در ظرف سیصد و شصت و پنج روز یک دوره موت و حیات را طى مىکند و چون عمر ما معمولا پنجاه و شصت واحیانا تا صد سال و یا بیشتر ادامه مىیابد، دهها بار این نظام موت و حیات را مشاهده مىکنیم و از این رو از اینکه زمینمىمیرد و حیات خویش را از سر مىگیرد تعجب نمىکنیم، اما اگر فرض کنیم که عمر ما انسانها برابر بود فقط با چند ماه -آنچنانکه بعضى حشرات چنیناند - و فرض کنیم که سواد و خواندن هم نمىدانستیم و از طریق نوشته به تاریخ زمینو گردشهاى سالانهاش آگاه نبودیم، در آن صورت چون خود ما شاهد و ناظر موت زمین و تجدید حیات آن نبودیم هرگز باور نمىکردیمکه زمین مرده بار دیگر زنده شود.مسلما براى یک پشه که در بهار پدید مىآید ودر پاییز و زمستان مىمیرد تصور تجدید حیات یک باغ غیر قابل تصور است.
آیا کرمى که در یک درخت و پشهاى که در یک باغ زندگى مىکندکه همه دنیاى او همان درخت و همان باغ است، مىتواند تصور کند که این درخت و یا این باغ جزء وتابع یک نظام عظیمتر است به نام مزرعه و سرنوشتش بسته به سرنوشت آن مزرعه
صفحه : 528
است و باز آن مزرعه به نوبه خود تابع یک نظام دیگراست به نام شهرستان و آن، جزء و تابع نظامى دیگر به نام استان و نظام استان تابع نظام کشور ونظام کشور تابع نظام کلى زمین و نظام زمین تابع نظام خورشیدى؟ ما چه مىدانیم، شاید همه منظومه خورشیدىما و همه ستارگان و کهکشانها و هر چه ما آن را به نام نظام طبیعت مىشناسیم تابع یک نظام کلىتر باشد و همه میلیونهاو میلیاردها سالى که از جریان طبیعتسراغ داریم به منزله قسمتى از یک فصل و یا به منزله یک روز از یک فصل از یکگردش کلىتر باشد و این فصل که فعلا فصل حیات و زندگى است تبدیل به فصلى دیگر خواهد شد که فصل خاموشى و افسردگىاست و باز آن نظام کلىتر که همه منظومه شمسى ما و ستارگان و کهکشانهاجزئى از آن استحیات و زندگى را به شکلى دیگر از سر خواهد گرفت.
صفحه : 529
در بهاران سرها پیدا شود هر چه خورده است این زمین رسوا شود بر دمد آن از دهان و از لبش تا پدید آید ضمیر و مذهبش رازها را مىکند حق آشکار چون بخواهد رست تخم بد مکار.
و هم او در دیوان شمس مىگوید: فرو شدن چو بدیدى بر آمدن بنگر غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست چرا به دانه انسانت این گمان باشد.
آیاتى که به نظام موجودو مشهود موت و حیات استناد کرده زیاد است، از آن جمله: و الله الذى ارسل الریاح فتثیر سحابا فسقناهالى بلد میت فاحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور (1) .
خداست آنکه بادها را فرستاد، پس ابرى را پراکنده و دگرگون کرد،سپس آن ابر را به سوى سرزمین مردهاى را ندیم، و آنگاه زمین را که مرده بود زنده کردیم، زنده شدن در قیامت نیز چنین است.
و نیز در سوره حج آیات 5 - 7 مىفرماید: و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت وانبتت من کل زوج بهیج.ذلک بان الله هو الحق و انه یحیى الموتى و انه على کل شیءقدیر.و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور.
زمین را مىبینیم در حالى که افسرده و مرده و ساکناست، اما همینکه باران بر آن فرود آوردیم، به جنبش آید و بر آید و از هر نوع گیاه بهجت افزا برویاند.آن بدان جهتاست که منحصرا ذات خدا حق است و او مردهها را زنده مىکند و او بر همه چیز تواناست و قیامت آمدنىاست بدون شک، و خداوند آنان را که در قبرها خوابیدهاند بر مىانگیزاند.
.............................................................. 1.فاطر/9.
صفحه : 530
آیات دیگر از این قبیل که قیامت را خارج از نظام موت و حیاتعالم هستى که نمونه کوچکش را در زمین مىبینیم، نمىداند فراوان است و ما به همین دو آیه قناعت مىکنیم.
تفاوتاین گروه آیات با گروه اول در این است که تنها به قادر بودن خداوندتکیه نمىکند، بلکه نمونه مشابه مىآورد که در جهان محسوس، قدرت خداوند به همین صورت تجلى کرده و عمل نموده است.
استاد شهید مرتضى مطهرى
اثبات روح و تاریخچه عقیده به آن از دیدگاه عقل و فلسفه
حسین حقانى زنجانى
اولین مساله زیربنایى در علمالنفس، اثبات موجودیت مستقل مجرداز ماده براى نفس است زیرا این مساله، محور تمام مسائلعلمالنفس از دیدگاه اسلامى مىباشد و این بحث محورى در همهمسائل قواى مورد بحث در علمالنفس تاثیر کلى دارد و به مسائل،جهت مىبخشد و آثار و احکام گوناگون، نتیجه مىدهد.
طبعا در رابطه نزدیک با این مساله، چند مهم زیر لازم است موردبحث و بررسى قرار گیرد:
1 - ذکر اجمالى از عقیده مادیون درباره نفس و روح و تذکرچند جملهاز متون معتبر آنها بهعنوان شاهد بهطور اجمال و گذرا.