لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 28
این واقعیت را قرآن به آشکار ترین وجه بیان فرموده است:
(ولئن سئلتهم من خلق السموات والارض لیقولن الله ( (الزمر:38)
(واگر از آنان سوال کنی که چه کسی آسمانها وزمین را آفریده است به تاکید درجواب گویند:خدا)
واگر چه در آن هنگام عده کمی از ملحدان ومنکران وجود خدا ،وجود داشتند اما چون با فطرت وبداهت وحس ومشاهده در نزاع بئدند قرآن ارزش واعتباری برای آنان قائل نبود وخطاب وگفتگویش بیشتر با کسانی بود که برای خدا شریک قرار می دادند.
به این خاطر اولین رکن وابتدائی ترین پایه در رسالت اسلام به این صورت بنا نهاده شد:
(... واعبدوالله ولا تشرکوابه شیئاً( - (النساء: 36)
(وخدا را پرستش کنید وهیچ چیز را برایش شریک قرار ندهید).
ودعوت حضرت رسول ( از شاهان و طاغوتیان وسرکشان در این آیه نمایان می شد :
(تعالوا الی کلمة سوا بیننا وبینکم الا نعبد الا الله ولا نشرک به شیئاً ولا یتخذ بعضاً ارباباً من دون الله(-آل عمران :64
بیایید به سوی کلمه ای که میان ما وشما یکسان است وآن اینکه نپرستیم بجز خدا را وچیزی را با او شریک قرار ندهیم و برخی از ما برخی دیگر را –بجای خدا – پروردگار وصاحب نگیریم.
سبب بروز الحاد در اروپا
در قرن نوزدهم میلادی وقبل از آن ظروف وشرایط خاصی بر اروپای مسیحی گذشت که بسیاری از روشنفکران آنجا را دچار کفر و الحاد نمود وبه انکار خدا ویا شک در وجود او مبتلایشان ساخت هر چند در واقع آنان به دین راستین وخدای حق کفر نورزیدندبلکه فقط به کلیسای غرب ودین آن کافر شدند.
موضع کلیسا در اروپا این بود که تاریکی را تایید می کرد وبا روشنایی در جنگ بود از جهل پشتیبانی می نمود وبا علم می جنگید نظام اقطاعی وتیولی را مورد تایید قرار می داد وبا عدل دعوی می کرد با شاهان همکار وبا ملتها در کارزار بود پشتیبا افسانه و موهوم پرستی بود ودشمن فکر واندیشه و...
پس آنگاه که شورشهای آزادیخواهانه ومساوات طلب زبانه کشید شعار شورشیبان عبارت بود از :
(اشنقواآخرملک بامعاء آخر قسیس(
(آخرین پادشاه را با روده آخرین کشیش به دار بیاویزید)
آن روز کلیسا دستور دادتا هزاران دانشمندواندیشمند را اعدام کرده ،جسدهایشان را با میخ سوراخ سوراخ نمایند بلکه لاشه هایشان را بعد از مرگ هم مورد محاکمه قرار دا وتمامی این جنایت ها را به نام دین وخدا وبه نام عیسی علیه السلام انجام داد.
پس هنگامی که آزاد اندیشان وعلمدوستان وضع را چنین دیدند،نسبت به خدائی که کلیسا و مردان آن معرفی می کردند کافر شده و به علمی که با خود داشتند ایمان آوردند.
بزرگترین عاملی که مردم را به ترک دین واداشت فسادکاری داعیان دین و انحراف و کجروی کسانی بود که دین را اختیار کرده بودند، بویژه دینی که مردم را جز از راه طبقه کاهنان موسوم به ( رجالدین) از شناختن خدا و رسیدن به او منع می کرد. به این علت بود که در اروپا مذاهبی با فلسفه های مبتنی بر حسیات و مادیگری و انکار غیبیات از قبیل خدا ، وحی، ملائکه، آخرت، بهشت، و دوزخ بر پا شد.
انکار و الحاد در «ماکسیسم» به اوج خود رسید . مارکسیسمی که گمان «نیچه» را که گفته « دین افیون ملت ها» قبول کرده و همچنین گمان ملحد دیگری را نیز پذیرفته که گفته است:« دین جز حیله اختراع شده سرمایه داران برای سرگرم کردن ضعیفان و فقرا و امیدوار کردن آنان به نعمت های آخرت تا این که دارائی های دنیا را به خود اختصاص دهند، چیز دیگری نیست» و کارل مارکس در این باره گفته «خدا انسان را نیافریده بلکه صحیح این است که بگوییم انسان خدا را آفریده است».
باران خفیفی از کفر به شرق می رسد
هنگامی که تهاجم فکری به سوی دیار عرب و اسلام، پیشروی کرد باران خفیفی از موج کفر و الحاد به جهان اسلام منتقل گردید و از مسلمانان کسانی پیدا شدند که یا در وجود خدا به شک افتادند و یا در آن به مجادله و کشمش پرداختند، که بعضی از آنان را فارغ التحصیلان دانشگاه های غربی و تحصیل کرده ها و تعلیم شدگان دست استادان این دانشگاه ها تشکیل می دادد و بعضی هم کسانی بودند که اخیرا تحت تاثیر تبلیغات مارکسیسم- کمونیسم واقع شده بودند که هر دو دسته { با وجود فرق و امتیاز آشکاری که میان اسلام در شرق و مسیحیت در غرب} آنچه را غربیها ، آنجا علیه دیانت مسیحیت می گفتند در بلاد اسلامی تبلیغ کردند.
اینان گمان می بردند که متجدد و نو اندیشند ولی در واقع دنباله رو بوده و با مغز غربی ها فکر می کنند وافکار واندیشه دسته ای را که با مرور زمان از بین رفته ویکی دو قرن بر آنان گذشته است تکرار می نمایند وبا وجود اینکه مشمول ای آیه شریفه هستند که می فرماید :
(و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی ولا کتاب منیر ا((الحج:8)
(وگروهی از مردم در باره خداوندگار بدون هیچ دانشی و رهنمودی و کتاب روشنگری به مجادله می پردازند).
دلائل وجود خدا
کسانی که درباره عقاید اسلامی می نویسند از باب تنزل و کوتاه آمدن با شک داران و جدال بازان ناچارند به اقامه دلایل بر وجود خدا بپردازند تا ایمان بر یک اساس عقلی محکم و ثابت ، بر قرار گردد با اینکه وجود خدا ساده تر و آشکار تر از آن است که نیازمند به دلیل باشد . همچنانکه شاعر گفته است :
((ولیس یصح فی الاذهان شی اذا احتاج النهار الی دلیل ))
اگر اثبات روز محتاج به دلیل باشد هیچ چیز در اذهان صحت ندارد . حال ببینیم مومنان چه دلایلی را جهت اثبات وجود خدا برای شک کنندگان و ملحدان ارائه می دهند؟
دلالت فطرت
اولین دلیل بر وجود خدا چیزی است که از خود انسان خارج نیست و آن فطرتی است که خدا انسان را بر آن آفریده است .
همانا آن دلیل احساسی است طبیعی بینا و فراوان به اینکه بالاتر از این کاینات محدود و متناهی موجودی هست غیر محدود و نامتناهی که نگهبان ونگهدارنده همه چیز بوده و هر کاری را روبراه می کند جای امید و بیم ومورد تعظیم و قصد واراده است .
احساسی است که از ژرفای نهاد انسان بر خواسته ونه فقط از عقل و وجدان بلکه از تمام وجودش ناشی می شود .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
بهترین راه برای رسیدن به خداوندی که وجودش از هر چیزی روشن تر و حضورش برای هر شیء ، در تمام چیزها نزدیک تر می باشد ، همانا غبار راه نشاندن و گردگیری کردن فاهمه است ، چون خفای خداوند از شدت ظهور اوست و دوری او از شدت نزدیکی وی می باشد ، زیرا اگر موجودی بقدری آشکار بود که حتی از فهم ، فاهم و مفهوم ، معلوم تر بود و بقدری نزدیک بود که از خود شی ء به همان شی ء نزدیک تر بود ، چنان ظهوری سبب بطون و خفا می گردد و چنین نزدیکی ، مایه دوری می شود ، لیکن بطون و نیز دوری او از دید محجوبان است ، چون خود بین ، خدا بین نخواهد بود و اگر قصور و ضعف بشر با پرهیز از خود بینی و نجات از احول و اعور و اعمی بودن ، بر طرف گردد ، انگاه می توان خدا را به اندازه سعه وجودی خویش مشاهده کرد و معرفت او را با اعتراف به ما عرفناک حق معرفتک تتمیم نمود.
واقعیت شناخت و شناخت شناسی
شناخت و معرفت همواره ناظر به امری است که متعلق آن یعنی معلوم ، می باشد و شناخت به لحاظ مدرکات و موضوعات مختلفی که مورد ادراک قرار می گیرد ، تقسیمهایی را می پذیرد . مانند فلفه که علم به هستی و عوارض ذاتی آن است و یا ریاضیات و علوم مختلف طبیعی .
معرفت شناسی شناختی است که موضوع آن عبارت از معرفت و اگاهی انسانی است نه اشیاء خارجی.
همان گونه که موضوعات مختلف واقعیاتی هستند که علوم مختلف در رتبه دوم نسبت به آن واقعیات هستند شناخت شناسی نیز به عنوان یک علم در رتبه دوم نسبت به سایر علوم قرار دارد و البته شناخت از آن جهت که خود یک علم است با تنقیح مناط و با تعدد جهت محکوم به احکامی است که درباره سایر علوم اثبات می کند و نظیر این مساله که با تعدد جهت و یا با تنقیح مناط یک امر زیر مجموعه اقسام مربوط به خود قرار می گیرد در علوم مختلف وجود دارد .
به عنوان مثال در منطق کلی را به پنج قسم جنس ، نوع ، فصل ، عرض عام و خاص ، تقسیم می کنند و آنگاه مفهوم کلی را که مقسم اقسام یاد شده است در قیاس با هر مفهوم دیگر مصداق برای یکی از اقسام یاد شده می دانند و در فلسفه نیز تقابل را از جهت مصادیقی که دارد به تضاد ، تناقض ف تضایف ، عدم و ملکه ، تقسیم یم کنند و انگاه مفهوم تقابل مصداق یکی از زیر مجموعه خود ، مانند تضایف قرار می گیرد.
اگر در شناخت شناسی نظر به احکام و خصوصیات علم از ان جهت که علم است نباشد بلکه احکام و خصوصیات علم و یا علومی خاص با حفظ خصوصیت مربوط به ان علم ، مورد کاوش قرار گیرند ، مانند آن که فرایند پیدایش ، توسعه و تحول علوم تجربی و یا ریاضی مورد نظر قرار گیرد در این صورت علمی که در این رتبه نظر به علوم قبلی دارد خود می تواند موضوع برای معرفت شناسی دیگری باشد که به فرایند تحول ان به لحاظ زمینه ها و شرایط مختلف می پردازد .
شناخت شناسی و شناختهای علمی
شناخت شناسی به عنوان یک علم که ناظر به احکام کلی و عام علوم و معارف انسانی است ، مشتمل بر قضایایی است که در مورد هر علم و از جمله در مرود معرفت و شناخت شناسی نیز از آن جهت که علم است صادق می باشد و این احکام در صورتی که از اصول موضوعه ما خوذ در شناخت شناسی نباشند از زمره مسائل سائر علوم نبوده ، قهرا در مقام داوری نسبت به موضوعات و مسائل سائر علوم نیز نمی باشند .
از جمله قضایا و مسائل اساسی و بنیادینی که در شناخت شناسی مطرح هستند عبارتند از :
اول ، راهی برای شناخت واقع هست و این قضیه بازگو کننده اصل واقعیت علم است و تردید در آن همان گونه که گذشت مجال کاوش و گفتگو را از بین برده راهی برای گریز از آن نیست چه این که تردید و انکار آن نتیجه ای جز سفسطه نمی دهد.
دوم ، راهی که به نام علم ، واقع را ارائه می دهد ، در ارائه خود نسبت به واقع معصوم است و این اصل ، لازم ضروری اصل پیشین است زیرا در صورتی که خاصه واقع نمایی و ایصال به واقع از علم گرفته شود چیزی جز جهل باقی نمی ماند.
سوم ، کسانی که از علم برای رسیدن به واقع استفاده می کنند ، گاه در مسیر آن گام نهاده و گاهی نیز از حدود و ضوابط علمی خارج شده و از وصول به واقع محروم می مانند و گرفتار خطا و اشتباه می شوند پس برخی از افراد که طالب حیات و زندگی علمی