لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 22 صفحه
قسمتی از متن .doc :
بعدها
مرگ من روزی فرا خواهد رسید :
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید :
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچون روزهای دگر
سایه ای ز امروزها , دیروزها !
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشمهای ناشناسی می خرند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من , با یاد من بیگانه ای
در بر آئینه می ماند به جای
تار مویی , نقش دستی , شانه ای
میرهم ازخویش و می مانم ز خویش
هرچه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها وماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک !
بی تو , دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمراه می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
دیوان فروغ فرخ زاد
تاریخ
مهدی نیک بخت
از گمشدگی تا رهایی
مجله گردون
شماره 49 –48
صدای پای آب
هشت کتاب سهراب سپهری
صدای پای آب
اهل کاشانم.
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجادة من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدستة سرو.
من نمازم را، پی «تکبیره الاحرام» علف می خوانم،
پی «قد قامت» موج.
کعبه ام بر لب آب،
کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر.
«حجرالاسود» من روشنی باغچه است.
اهل کاشانم.
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 17 صفحه
قسمتی از متن .doc :
زبان شعر نو( نیمایی)
پیدایش زبان گفتار و زبان شعر دراجزاء با یکدیگر وجه اشتراک دارند. در هر دو نحوه ی بیان« واژه» عنصر اساسی و بنیادین است. اصولاً زبان از ترکیب و هم نشینی واژگان در یک ساختار منظم بوجود می آید. لیکن آنچه مرز میان این دو نحوه ی بیان است شکل برخورد گوینده( یا شاعی با واژه برخورد واژه ها با یکدیگر در شعر و کارکرد خاص آنها می باشد. گفته شد« برخورد واژه ها در شعر» زیرا« اگر میان واژه ها برخوردی نباشد، شعر بوجود نمی آید. شعر از زبان فراتر رفته، قواد آن را در هم می ریزد میان واژگاه جابجایی پیش می آید این، یعنی برخورد واژه ها که موجد ساختاری به نام شعر است. در زبان گفتار صرفاً یک نشانه ااست به اشیایی آنکه تصویر شوند گفته می شوند. گوینده در زبان گفتار آنها را به نام می خواند بی آنکه نشانی نشان دهد. لیکن در زبان شعر، واژه نام شیء نیست، خودشیء است و شاعر بی آنکه بگوید نشان می دهد و مخاطب بجای آنکه بشوند می بیند. فرانسیس پونژ می گوید:
« هرگز واژهای را از نزدیک دیده اید؟ واژه ای را بردارید ؟ خوب بچرخانید و به حالتهای مختلف درآورید تا عین مصداق خود شود.» خود پونژ واژه ی « کروش»Croche (= کوزه) را مورد بررسی شاعرانه قرار داد و ادعا کرد که هر صرف این واژه بیانگر جایی از کوره ی گلی است. بعقیده او هیچ واژه ی دیگری رنگ کوزه ندارد. این است جایگاه واژه در شعر.
آنچه مسلم است این است که شعر هنری زبانی است مثل زبان از عناصری چون واژه و لحن در یک ساختار دقیق ساخته شده و از این نظر نیز از جهات صوری، کاملاً مطنبق با زبان گفتار است. و اگر آن 2 سطح را بنگریم کاملاً یکی شان می یابیم، زیرا هر دو از ابزار و مصالح مشترکی شکل گرفته اند، فقط با نگریستن از دیگرسو، با چشمانی که طور دیگری ببیند، می توان شکاف عمیقی و فاصله میان آن دو نحوه بیان را دریافت. واژه در زبان گفتار یک علامت است و در شعر معنا. ساختار در زبان گفتار- اگر باشد- زائیده ی تصادف با مصالحی ا ز تسامح است؛ و ساختار در شعر، نتیجه ی هوشمندی ب ابزاری از ذوق و زیبایی است؛ و گاه چنان نظام مند که نتوان خشتی را جای خشتی نهاد بی آنکه به معماری زییاشناختی آن آسیبی وارد شود.
مختصر آنکه زبان شعر معانی خاص را ر هم می ریزد تا از مستقیم گویی بگریزد و انتقال دهنده ی معناهایی باشد که در ذهن شاعر به بلوغ رسیده است. و از این نظر،نه تنها با زبان گفتار که با زبان علم نیز که بخاطر دقت و تأکید ناشی از روح علمی و تحقیقی، نافی رمزگویی و تعدد و تنوع معانی است، متفاوت است.
اساساً فرق علم و کشفیات علمی با تجربه های شعری در این است که تجربه های علمی در شعر ضدترین لحظه ها شکل می گیرند و حال آنکه شاعر در ناخودآگاه ترین لحظه های خود دست به تجربه و کشف می زند. این حقیقت را مولوی به زیبایی گوشزد می کند:
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یک دم نزنم
بی شک زبان چنین فرآورده ای بطور ذاتی تابع احساس ناخودآگاه است. نه تابع قوانین حاکم بر زبان
گذری بر ابهام در شعر نو
ابهام در شعر نو و معاصر ناشی از زبان است و گاه در بیان شاعرانه محاکمات شعری است و گاه در فطرت و ذات آن.
شاعر سعی می کند که در این مقاله به ابهام هاس هسندی( شاعرانه و نیمه شاعرانه) بپردازد. آنها با بکارگیری صور خیالی که در محکمات شعری خود می آفرینند شعر را تا حدود زیادی مبهم می سازد و معنا را در پرده ای از خیال پنهان می کند تشبیهات، کنایات، تمثیلها، و رفرمها .و .... کلام آنها را دشوار می کند.
ابهام (Ambignty) : در حوزه ی بدیع سخنی است که احماق د ویا چند معنی متقابل دارد.
امپسون در کتاب« هفت نوع ابهام» خود معتقد است« درهر جز کلامی که واکنش های متعددی را برانگیزد ابهام وجود دارد و پایه شعر نو و شعر سرای خصوصاً در شعر نو همین ابهام است.
تأثیر فرهنگ مردم و مسایل تاریخی و اجتماعی بر شعر نیمایی:
ریشه های قومی احساس نیما برپهنه ی زمین فرورریخته و در خون مردم تنیده است. جانش جان نجیبی است که با خودش مرزوبوم می سوزد نیما که یکی از شاعران معاصر اس شاعری اجتماعی و نمادگر است و علت نمادگرایی او هم تأثیر اوضاع سیاسی زمان بر شعر اوست.
این شعر نو سرشار و همنواز رمز است و همین رمزها به ابهام شعر می افزایند. مهتاب می تواند رمز یک هادی روشن اندیشه باشد موج جریان در زندگی است است که بر آن تیره ی جامعه این شاعران خصوضاً نیما می گذرد.
زبان شناسی در شعر نو از دیدگاه نیما
طرح آرای زبان شناسانه در سده ی اخیر تأثیر و تحولی در طرز تفکر تلقی و نگرش به ادبیات بوجود آورده است. در شعر زبان نقش شش گانه ای ارتباطی، به ترتیب، نقش عاطفی، ترغیبی، ارحاعی، فرازبانی، همدلی و نقش اوجی است را می آفریند.
هنجارگریزی بعنوان منظری تازه برای نگرش به ادبیات و شعر از مهمترین مسائل قابل توجه در شعر نو است. در شعر نیمایی وزن دست خورده است. نگاه به قافیه سنتی عوض شده است. نگاه زیبایی شناسانه به شعر از نگاه سنتی توجه به تشبیه استعاره و کنایه و .... است.
طبقه بندی انواع هنجارگریزی نیز چندان روشمند و منطقی نبوده است و به دسته بندی هشتگانه ای قائل شده است. هنجارگریزی واژگانی نحوی،آوایی، نوشتاری، معنایی، گویشی، سبکی، زمانی جالب توجه این است که این مقوله، شیوه تنها در شعر نو می تواند کاربرد داشته باشد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 23
تقدیم: به دو آزاده مرد خرد و فرهنگ که اندیشه هاشان همیشه (ازآنچه رنگ تعلق پذیردآزاد است) و بوده، به ترتیب الفبا دکتر اکرم عثمان و استاد لطیف ناظمی.
تـــعـلق در شعر خداوندگار سخن و معانی ملک الکلام حضرت بیدل
سلیمان راوش
اشعار حضرت ابوالمعانی بیدل بدون شک چونان نردبان زرینه پله یی بسوی معراج بیان و معانی، کوه پیکرانه از سدة دوازدهم تا به امروزبر بلندای مفرغین شعر و ادب فرازینه است. در وصف بیدل اگر از پنجره اندیشة کشنچند اخلاص آبادی سر بدر آوریم او حضرت بیدل را در ستاوند بالا نشینان سخن و معانی چنین می ستاید: بربام اخضر این نه رواق سپهر، کوس ملک الکلامی بنام نامی او صدا می دهد، و قدسیان بالایی عرش نوبت مسلمی به اسم گرامی آن سخن آفرین می زنند، سالک شاهراهحقیقت و دانایی پرده بر انداز حجله نشینانمعانی، چهره گشای شاهدان مضامین نهانی، پیشوای اهل تجرید و سرحلقه ی اهل دید بود. در وصف ذات مجمع الکمالاتش هرچه نویسم کم است. دهلی به یمن قدوم میمنت لزوم آن بی پرده بحر طریقت حکم بسطام داشت.(١)
با تکیه به کلام این ستاینده حقیقت، بی تردید می توان اشعار بیدل را مجموعهء از معرفت علم الیقین وعلم الادب واشراق و عرفان دانست، که گنجینه این اشراق و عرفان جدا از مجاهل مذهبی زیر نام اشراق و عرفان میباشد. زیرا که در مجاهل متشرعین و مذهبیون هرگز پوینده را راه به مقصود میسر نگردد، از بس کژ راهه یی معنی و درزیگری الفاظ در قامت های مجهول مقاصد.
در حالیکه اگر بر خرگاه سبز اشعار بیدل خردمندانه پروینه های خرد را به پویندگی بر نشینیم درخشش های مقولات و مفاهیم اشراق و عرفان وروانبینی و فلسفهء هستی و آزموزه های امروزین را آفتابینه باز خواهیم یافت.
در دستگاه اندیشة بیدل تفسیر و تفهیم مفاهیم ومقولات مهم فلسفی و اجتماعی و فرهنگی در کالبد بیان شعری از پالایش و بالندگی خاصی برخوردار است، که یکی از ویژگی های بیان مفاهیم و مقولات در شعر حضرت بیدل آن است که کاربرد آن به هیچوجه ارجناکی جوهر شعری را خدشه دار ننموده است، و این ویژگی ناشی از آنست که زمینه های بیان مفاهیم و مقولات فلسفی و اجتماعی در اشعار بیدل متکی بر استدلال عاطفی های شفاف ولطیف شاعرانه پیوند دارد. که همین تبیین منطقی مفاهیم و مقولات در پیوند تنگاتنگ با عاطفه ها تنها چیزیست که بیدل را بر پله بالاتر از سایر بالا نشینان ستاوند شعر جای میدهد. زیرا در بسیاری از اشعارصاحب کمالان شعر اگر برخی از مفاهیم و مقولات فلسفی واجتماعی هرچند بازنده ترین بافت ها هم تصویر شده باشد، کمتر می توان یافت که جلای صدف شعری آن تیرگی نپذیرفته باشد.
اشعار حضرت بیدل با جواهری مفاهیم و مقولات بسیار زیور آراستگی یافته است، که هر کدام آن تبلور شگردهای اندیشه بزرگوارانة اوست، شگردهاییکه مانند غریوی تندر خواب آلود گان پهنهء هستی را تکان می دهد و باران شگفتن ها برکویر آذان خشکیده باغستان جامعهء انسانی میریزاند. که در این جستار تنها در باره مقوله یی (تعلق) پای اندیشه حضرت بیدل زانو میزنیم، تا مگر جرعهء از شراب معرفت او آب حیات ما گردد.
تعلق را میتوان وابستگی، آویختن به چیزی ویا به گردن و دامن کسی، معنی نمود. و حضرت بیدل آنی راکه آویخته چیزی ویا کسی باشد فتراک گفته است. فتراک: تسمهء است که از عقب زین اسب می آویزند و با آن سواره ی اشتر و یا مرکب در عقب خود با تسمه و یا ریسمان مرکب ویا اشتری دیگری را می کشاند. در این معنی حضرت بیدل می فرماید:
ز صید گاه تعلق همین سراغت بس
که هرکجا دلی آویخته است فتراک است.
گفتیم با فتراک، سواره در عقب خود چیزی را می بندد و آن را به دنبال خویش می کشاند مانند مرکب، بیدل در مورد می فرماید:
مردیم و ز تشویش تعلق نگسستیم
چون آدم بیچاره که افسارخران بست
بنابر منطق استقرایی و رهگشایانهء حضرت بیدل، آدم متعلق کسیست که ارادهء او وابسته به ارادهء دیگری باشد، آدم متعلق انسان بدون اراده است. زیرا تعلق، ازخود بی ارادگی و بی اندیشه گی است. اراده و اندیشه ای عنصر متعلق آویزه ای جایی و کسی است، انسان که درگرو تعلق است نمی تواند برون از حوزه تعلق و آویزگی خویش بیاندیشد و مستقلانه عمل نماید. اما گفتنی است که عموما تعلقیت های فکری و ایدیالوژیکی و دینی از سوی عوام یا غیر آگاهانه است و یا کار برد منفعتی دارد، تعلقیت های مذهبی و دینیغیر منفعتی را میتوان نا سگالیده گفت، واین بعد تعلق شامل اجبارهای زمانی است که در اثر انگیزه ها و ناسازگاری های تاریخی این تعلقیت به تعلقات موروثی تبدیل یافته است.
اما کاربرد هایی منفعتی تعلق زنجیر مراد دعوت کنندگان به ساری تعلقیت خویش میباشد. جغرافیای خوزهء تعلقیت های وراثتی دینی و مذهبی و سنت ها و بینش های ناشی از آن بدبختانه بسیار وسیع و گسترده بوده و به نیستان غم آلودهء میماند که قامت های راست و بلند آدم ها توان بریدن برگ های کج وراثتی تنه های خود را ندارد، و برعکس، فراسویی و فرا اندیشی از تعلق به برگهای خزان زده یی باورهای خود را تجرید خویش و تفضیح و تکفیر خود میشمارند،بناء در پناه برگهای خشک پندار ها و باورهای خود باقی میماند و روان خویش را در سکوت زندان تیرگی فرسوده میدارند و از بانگ روشنی و طراوت های نشاط انگیز گلگشت زندگی که عبارت از سروستان آزادی است خود را محروم میگرداند و با روان های تاریک میزیند، که این در تیرگی زیستن و گنگ. بی نشاط بودن در حقیقت معنی پناه بردن به مغاک مرگ و نفی آزادی یعنی نشاظ زندگی، و تسلیم شدن به بندگی و قبول بیم و هراس یعنی مرگ و در یک کلمه شکست گوهر هستی انسان است.
در رابطه به شکست گوهر هستی انسان، واصف باختری اندیشه ور و شاعر توانمند کشور را پژوهشی است زیر عنوان (انسان درسمت الراس هستی و تاریخ) در کتاب نردبان آسمان که می نویسد: « زرتشت در یسنا بر آنان که در برابر مرگ از پا در می آیند وبه مغاک تیرهء هراس وبیم پناه می برنند نفرین می فرستد و این بیم و هراس را با جایگاه بلند انسان ناساز گار می شمارد. در آیین مزدایی شادی یکی از چهارآفریدهء نخستین هورا مزداست. بنابر دستورهای این آیین باید آدمی را ارج زیاد نهاد و زمینه شادکامی او را از هر روی فراهم ساخت. این روش شایسته ترین پاسخ است به مرگ و به جهان گنک و بی آزرمی که میخواهد گوهر هستی آدمی را در هم شکند که درود باد بر گوهرتابناک هستی آدمی.( ٢)
متکی بر حدیث حضرت زرتشت پیغمبر و بنیاد گذار خرد، زمینه شادکامی انسان میسر نمیشود جز با آزادی و این هنگامی است که از تعلق که جز وهم ذهن نیست جدا باید زیست. حضرت بیدل هم تعلق را وهم ذهنمی شمارد ومیفرماید:
کس گرفتار تعلق های وهم ذهن مباد
مرگ مژگان بند تعلیم حیایی کرد و رفت
ویا:
نیست بنیاد تعلق آنقدر سنگین بنا
این غبار و هم را یک پشت پا خواهد شکست.
و یا:
قطع اوهام تعلق آنقدر مشکل نبود
آه ازدل نالهء تیغ آزمایی بر نخاست
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
تعریف شعر
هر کلام موزون که دارای معنایی لطیف باشد شعر نامیده می شود.
شعر در توصیف وسیع «تابع تکامل اجتماعی است زیرا محصول کار بشری است.» و نحوه ی پیدایش آن به نقل از بوشر, در کتاب خود موسوم به ن کار و ریتم » ً چون ریتم یا وزن.
به نقل از دکتر خانلری: « در عرف شعر به کلامی گفته می شود که در قالبی مسخص و معین یا لااقل قابل تشخیص و تحدید ریخته شده باشد. اما حکمای ما شعر, کلام مخیل را گفته اند و مرادشان از لفظ تخییل, تاثیری در نفس است چنانکه گشادی یا گرفتگی حالت انفعالی دیگری ایجاد کند, و وزن را از عوامل این تاثیر شمرده اند.»
بنابراین کار نویسنده:
1- ادراک مفهوم 2- بیان یا القای آن به مصابه ذهن خواننده است.
ادراک عقلی در ذهن نویسنده به صورت وعنی وجود دارد و کار نویسنده آن است که معانی را درقالب الفاظ بریزد.
اما مدرکات انفعالی عبارت از حالاتی است که از برخورد با امری یه واقعه ای در نفس حاصل می شود. غمی یا نشاطی, شور و هیجانی, تحقیر و تنفری یا تحسین و احترامی. منظور در اینجا عاطفه یا احساسی است مانند نومیدی و امید و شوق و هیجان و عشق و کینه و تنفر و امثال آنها.
برای انتقال این حالات الفاظی وجود ندارد و نوسینده باید صور ذهنی بجوید که با حالات نفسانی مقصود ارتباطی هر چه نزدیکتر داشته باشد, آنگاه این صور را به وسیله ی علامات صوتی یا شکل مکتوب آنها در ذهن خواننده جایگیر کند تا از تصور آن صور و معانی حالتی که نویسنده داشته در ذهن خواننده نیز ایجاد شود. ( خلاصه ص 45 به بعد )
غرض از تفصیل نظریه آقای دکتر خانلری اینجا اشاره به فرق بین نظم و شعر است. چنانکه آقای بهار می فرماید:
« این تنها وزن و قافیه نیست که شعر را می سازد بلکه شعر بیانی است که نیاز به اندیشیدن داشته باشد و دارای صور خیال باشد. وگر نه بیتی مثل این:
نه بیل می زدم نه پایه انگور می خوردم در سایه
( از دهخدا ) نظم است, شعر نیست و از ویژگی های شعر خوب آن است که هر خواننده نسبت به دانش خود از آن فهم کرده و لذت ببرد. و اکنون چند تعریف شعر از زبان شاعران متجدد و معاصر:
و به قول کسروی: شعر باید بیهشی ایجاد کند.
عناصر شعری:
ص 43 نخستین کنگره
شعر را می توان به سه عنصر تجزیه کرد. شکل (Form ) که قواعد شعری و سبک کلام تابع آن است مضمون و شیوه ی تعبیر ( بیان ) یا Expression
جمود و ثبوت ممتد قواعد شعری و سبک کلام و مضمون و شیوه ی تعبیر موجب شد که نظم یا بر شعر یا (Poesie) در ایران غلبه کند. [ اشاره به فرق شعر و نظم در فوق ]
مختصات اخیر آن است که در هر سه این عناصر حرکتی و انقلابی پدید شده است.
دکتر حاکمی نیز می فرماید: « اما, برای بحث درباره ی شعر فارسی جدید باید آن را از چند جهت در نظر بگیریم:
1- قالب و وزن
2- مضمون و بیان
3- معنی و موضوع
[ادبیات معاصر ایران انتشارات اساطیر ص 53 ]
و البته متاسفانه به جز بخش اول در کتاب حاضر در مورد بخش های 2 و 3 مثالی نمی آورد و توضیحی نمی فرماید.
عناصر شعری
قرار دادن موضوع تعریف زبان در آغازین این گردآوری صرفاً مقدمه ای برای فهم بیشتر این عناصر بوده است. و در ادامه این بحث نظریه استاد شفیعی کدکنی را از کتاب ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت انتشارات توس سال 1359 بکل می آوریم:
« هر شعر دو شکل یا قالب یا صورت دارد. یکی شکل ظاهری که عبارت است از طرز ترکیب مصراع ها و ابیات با یکدیگر به اعتبار قافیه و ردیف و گاه وزن. همان چیزی که در اصطلاح قدیم قصیده و غزل و قطعه و رباعی و مثنوی و مسمط و ترجیع بند و تراکیب و مستزاد و بحر طویل را از یکدیگر جدا می کرد و بیشتر به طرز قرار گرفقتن قافیه ها و گاه مساله وزن نظر داشت.»
اما شکل یا صورت شعر, یک مفهوم عمیق تر هم می تواند داشته باشد و آن مسئله « شکل درونی یا « فرم ذهنی » آنست که به طور خلاصه عبارت است از مسئله پیوستگی عناصر مختلف یک شعر در ترکیب عمومی, که ببینیم شاعر در این راه چه مایه توفیق یافته است.»
خلاصه استاد در موضوع شکل دقیقاً از دو ساختار در زبان یکی « ساختار بیرونی » که ساختار لفظ ها یا واژگانی است ( بیشتر شامل قواعد صرف می شود ) و دیگری « ساختار درونی » یا ساختار معناست که بیشتر شامل قواعد نحو است را مطرح می فرماید.
در باره نقد شعر نیز که بیشتر با عنصر معنایی آن مربوط می شود چهار قابلیت برای شعر قائل است: بدین گونه که اگر ذات شاعر را مرکز این پهنه بدانیم, چهار نقطه در پیرامون او قابل ملاحظه است: یک نقطه منتهی الیه حد صعود هنری و امکانات هنری اوستو یک نقطه دیگر منتهی الیه منطقه نفوذ اوست در میان قشرها و گروه های مردم روزگارش یا مردم همه ادوار و همه مناطق. نقطه سوم منتهی الیه عمق عاطفی و تعالی انسانی کار اوست و نقطه چهام منتهی الیه خطی است که پشتوانه فرهنگی او را نشان می دهد و اگر ترسیم کنیم چنین خواهد بود:
صوری ( زیبایی های هنری و فنی )
افقی یک ( پشتوانه فرهنگی)
ذات شاعر افقی دو ( گستردگی در جامعه)
عمقی ( زمینه انسانی و بشری عواطف)
« نظریه متداولی نیز هست که از دو عنصر تشکیل شده: شکل یا صورت و موضوع یا معنی.» ( نخستین کنگره ص 247 )
نتیجه:
به نظر می رسد دو عنصر از سه عنصر شعر ضمن توضیحات گذشته تا حدی شناخته شده باشد. اما برای شناخت بیان نیاز به توضیحی مختصر هست. بگذارید از مثالی سود ببریم:
در موسیقی, موسیقی نواز و آلت موسیقی ابزار ظاهری و نوایی که می شنویم نتیجه درونی این عمل است. تاثیر گذارترین بخش این موسیقی در واقع آهنگ های ریز جانبی است. یا در یک صورت از سه ویژگی طول و ارتفاع و طنین آنچه را که موثرترین آن است طنین است که موجب تشخیص فردی از فرد دیگر نیست.
در شعر نیز این تنها گزینش و چینش واژگانی در ساختار شعر نیست بلکه ویژگی های گزینش و چینش واژگان با توجه به توضیحات اولیده این موضوع یعنی نحوه ی انتقال و القای معانی و احساسات که وظیفه ی اصلی هر نویسنده و شاعر است یعنی بیان حکم طنین در صوت را دارد و مایه ی شناخت هر نویسنده از دیگران است. این ویژگی هر نویسنده را Genre گویند.
زمینه های تحول:
ص 21 کنگره پ اول دکتر حکمت )
دکتر خانلری ص 49 : درباره شعر جدید می توان گفت که یکی از تحولات مهم شعر در عصر جدید ورود احساسات و عواطف شخصی و خصوصی در شعر بوده است. همچنین توجه شاعران به اجتماع و ساختن اشعاری درباره طبقات پایین جامعه است که در شعر عهد اخیر تازگی دارد.
دیگر ازخصایص بارز این عصر پیدایش هنر و صنعت جدید است که آن خود نیز مولود انقلاب علمی و صنعتی عظیمی بود که در قرن 18 و 19 در اروپا حادث گردید _ اختراعات تازه و اکتشافات جدید که ناشی از تسلط بشر بر قوه بخار و برق و بدست گرفتن قوای مکانیکی بود ورق زندگانی نوع بشر را یک باره منقلب نمود, و کارخانجات جدید جانشین دکان های صنعتگران قرون وسطی شده بهترین اختراعات در امر وسائل ارتباط بشر به ظهور پیوست. تلگراف و تلفن و راه آهن و اتومبیل و هواپیما نوع انسان را به یکدیگر نزدیک نموده علم وسعت گرفت ولی عرصه خاک تنگ شد.
زندگانی اقتصادی و صنعتی ایران که از زمان پیدایش تاریخ تا قرن دوازدهم هجری بیش و کم به یک حرکت بطیئی و یکنواخت پیش می رفت, یکباره واژگون گردید به جای کاروان های شتر موتورهای «مارک دوج و فرد » عرصه فلات ایران را قطع نمودند. و به جای شمع کافور حباب های الکتریک نوربخشی گرفتند.اقتصاد جدید اوضاع جدیدی روی کار آورد.
رسوم و ادب تازه مستلزم قوانین و نظامات نوین بود. تشکیلات حکومت به ناچار جامه عصری پوشید و قوانین جدید برای انتظام امور زندگی مدنی و تجارتی و زراعتی و خانوادگی وضع گردید. همه چیز حتی طعام و لباس و مسکن تازه شد. شعر که تاروپود آن از محسوسات شاعر یافته می شود بالطبع در اثر تغییر محسوسات تغییر مضامین داد. آن نیز به حکم طبیعت مبدل گردید. این حرکت سریع سیاسی و اقتصادی و صنعتی مانند موجی که از مرکز خود به طور دادره به سوی محیط وسعت یابد بستر خود را پهن تر نمود. و در برابر هیچ مانعی متوقف نشد.
از این رو در طول مدت پنجاه سال اخیر در جهان سیاست و اقتصاد افکار جدیدی به وجود آمد. و آن افکار در همه جا حتی دورترین نقاط ایران در سواحل خلیج فارس و در مراکز کویر لوئت و نمک انتشار یافتو و اختراعات تازه پیوسته به سرعت انتشار آن یاری می نمود تحول شعری نیز به همان قاعده تغییر و تبدیل و بسط و نشر حاصل کرد. این است که در ابتدای مشروطیت شعرای ایران غالباً در حول محور رژیم موسساتی مانند بانک ملی و کارخانجات و کشیده راه آهن را جزو امال و امانی خود می دانستند. اینک که بوسط آن قرن رسیده ایم شاعر معاصر این گونه افکار را قهراً کهنه و قدیمی دانسته و در تبدیل رژیم دموکراسی به سوسیالیزم و در منافع ملی شدن منابع ثروت کارخانجات بحث می کند.
دوران تحول
1- تبدیل اشعار سبک قدیم به سبک زمان آینده:
یعنی نویسندگان و شاعرانی که کاخ کلام هزار ساله منظومه فارسی را ویران نساختند و به اسلوب فردوسی و فرخی و نظامی و مولوی و حافظ و سعدی و خیام و غیره یعنی به همان سبک ( کلاسیک ) شعر می سرودند.
2- شاعرانی که به سبک مرکب ازقدیم و جدید شعر می گفتند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
تعریف سبک و انواع سبک های ادبی در شعر فارسی
سبکهای ادبی در شعر فارسی به چند بخش مهم و اساسی تقسیم شده اند :
1- سبک خراسانی
2- سبک عراقی
3- سبک هندی
4- بازگشت ادبی یا سبکهای جدید که منتهی به سبک جدید دوره معاصر شده اند.
که در این تقسیم بندی " بازگشت ادبی " و " شعر معاصر " در یک طبقه بندی قرار گرفتند. " این سبکها مربوط به زمان است نه مکان ، و مکان را در آن تأثیری نبوده و نیست و همچنین سبکهای بین بین نیز هست که استادانی داشته است."
اصولا این نوع تقسیم بندیها برای طبقه بندی راحت تر شعر فارسی و در دوران بعد از آن شاعران ایجاد شده . معرفی این سبکها و مکاتب فکری برای آشنایی با شاعران و شرایط اجتماعی زمان آنها بسیار مفید است.
اساسا سبک چیست ؟ :
سبک شعر، یعنی مجموع کلمات و لغات و طرز ترکیب آنها، از لحاظ قواعد زبان و مفاد معنی هر کلمه در آن عصر، و طرز تخیل و ادای آن تخیلات از لحاظ حالات روحی شاعر، که وابسته به تأثیر محیط و طرز معیشت و علوم و زندگی مادی و معنوی هر دوره باشد، آنچه از این کلیات حاصل می شود آب و رنگی خاص به شعر می دهد که آن را « سبک شعر» می نامیم، و پیشینیان گاهی به جای سبک « طرز» و گاه « طریقه» و گاه « شیوه» استعمال می کردند.
شعر فارسی ، به طور کلی ، از زیر سیطره و تسلط چهار سبک بیرون نیست ، اگر چه باز هر سبکی به طریقه و طرزهای مختلفی تبدیل می شود تا می رسد به جایی که هر شاعری استیل و طرز خاصی را به خود اختصاص می دهد که قابل حصر نیست ، بنابر این در مدارس امروز ما تنها چهار سبک را اصیل و مبدأ سبکها قرار داده ایم .
سبک هندی :
مقدمه
از دوران صفویه به بعد یعنی از اوائل قرن دهم تا اواسط قرن دوازدهم سبک تازه ای در شعر فارسی پیدا شد به نام سبک هندی.
این سبک هندی نتیجهء اتفاقات و دگرگونی های سیاسی و ایدئولوژیک مذهبی بود که در روزگار صفویان در ایران به وقوع پیوست و پرداختن به آن در اینجا میسر نیست. تنها می شود به شعر گریزی دربار نورسیدگان متکی به شمشیر قزلباش اشاره کرد که بیش و پیش از هرچیز، دغدغهء رواج وگسترش خونین مذهب تشیع را داشتند و جز به جاعلان حدیث و متشرعان شیعی و مرثیه خوانان و روضه سرایان اعتنایی نمی کردند. وهمین سـیاســت دینی ـ فرهنگی و ایدئولوژیک که با خشونت و بربریت تامّ بر مردم سراسر ایران اعمال می شد بسیاری از اهل فرهنگ و هنر و شعر را از ایران به سوی هند گریزاند!
به هر حال، اکثر شاعران ِ فارسی زبان هند و آسیای مرکزی و آسیای صغیر(ارمنستان و ترکیه کنونی) پیرو این مکتب بودند.
ویژگی بسیار مهم این مکتب، سادگی زبان و نزدیکی زبان شعر به زبان عامهء مردم بود و علت آن هم دور شدن شعر بود از حوزه های ادبی و محافل اشرافی و درباری.
این مکتب با شاعرانی مثل اهلی شیرازی [متوفی در سال 942 هجری(1535 میلادی) وحشی بافقی متوفی در 991 (1583 میلادی)] شروع شد.
این شیوهء شعری اگرچه نخست، هدفش گریز از تقلید و تکرار مضامین کهن و در جستجوی مضامین ودرونمایه های تازه بود، بعد ها به علت مضمون بافی ها و تأکید بر پیچیدگی های لفظی و کنایی و تصویری و به کار بردن تشبیهات پر ابهام و بی مورد و تعقیدات نابه جا و نیز مبالغه در مضمون یابی های دور از ذهن ، تقریباً به سقوط شعر فارسی انجامید و اگر نبود وجود ابیات بسیار زیبا و پراکنده از برخی شاعران به ویژه صائب تبریزی و بیدل دهلوی ، چیز زیادی از شعر فارسی در این دورهء چند قرنی باقی نمی ماند.
ملک الشعرا بهار در منظومه ای که ضمن آن به نقد ادبی و معرفی سبک های شعر فارسی و شاعران دوران خویش می پردازد، در بارهء سبک هندی می گوید :
سبک هندی گرچه سبکی تازه بود
لیک او را ضعف بی اندازه بود
سست و بی شیرازه بود
فکرها سست و تخیل ها عجیب
شعر پرمضمون ولی نادلفریب
وز فصاحت بی نصیب
شعر هندی سر به ملیون می کشید
هر سخنور بار مضمون می کشید
رنج ِ افزون می کشید
....
زان سبب شد سبک هندی مبتذل...
اساس ایدوئولوژیک سبک هندی :
یک نگاه سطحی به اشعار نمایندگان سبک هندی نشان می دهد که نگرش و طرز تفکر آنها از هر گونه محدودیت و تعصب و خشک مغزی به دور است و وسعت نظری غریب و نگرشی همه جانبه در آنها موج می زند. برای اینکه درک کنیم که این خصوصیت مهم تا چه اندازه با آگاهی و هوشمندی شکل گرفته است لازم است که به تحلیل و فهم درست مفهوم «وسعت مشرب» که در آثار این شاعران به تکرار آمده است دست یابیم.
برای درک درست مفهوم «وسعت مشرب» باید از تذکره ی محمد طاهر نصرآبادی، دوست ومعاصر صائب، کمک گرفت. نصرآبادی سی بار در رابطه های مختلف این مفهوم را به کار برده و در ضمن تحلیل پاره های شعر این مفهوم را نه چون مجاز مشرب بلکه چون گشادگی شخصیت معنا کرده است. و دو بار هم مترادف «وسعت خلق» را برای این مفهوم می آورد.
از طرف دیگر «مشرب» در میان معناهای گوناگونی که دارد در اساس به معنای « آب نوشیدن» «نوشابه نوشیدن» «جای نوشیدن آب، آشامیدنگاه» و همچنین به معنای « آب» و «شراب» است و در معنای مجازی «مذهب»، «عقیده»، «مسلک»، «نگرش دینی، فلسفی، سیاسی»، «کاراکتر» «خاصیت» و «طبیعت» را مراد می کند.)منبع 4)
«چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
“1- «بنا بر افسانه ای، پس از مرگ کبیر (شاعر بزرگ هندی)، هندوان و مسلمانان بر سر جنازه ی او به نزاع ایستادند که آیا باید او را بسوزانند یا به خاک بسپارند. اما آنان گرم نزاع بودند که یکی کفن را به کناری زد، و جز خرمنی گل چیزی در میان نیافتند. هندوان بخشی از آن گل ها را در بنارس سوزاندند، و مسلمانان مابقی را به خاک سپردند.»ویل دورانت: تاریخ تمدن: جلد اول: مشرق زمین گاهواره ی تمدن. کتاب دوم: هند و همسایگان اش. ترجمه:ع.پاشایی: ص 658
شاید عرفی شیرازی، که در هند می زیست، در سرودن این بیت این واقعه را در نظر داشته است.)