لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 53
پیر مغان نماینده کل فرزانگی ایران کهنسال است که از آغاز آنچه ما درباره اندیشه ایرانی می دانیم، پیش آمده و در فردی فرضی، تجسم پیدا کرده است که آن را پیر مغان نامیده اند. پیر بودن یعنی تمام تجربیات جهانی را در خود جمع کرده و منبع یک سلسله تجربه است و دیگر اینکه وابسته به مغان است یعنی کهن ترین دوران ایران. بنابراین وقتی حافظ تمام سرنوشت دانستگی هایش را به پیر مغان نسبت می دهد، می خواهد بگوید که کل این دانستگی ها را مدیون فردی هستم که تمام تجربه عم دراز ایران را در خود جمع کرده است. نگاهى به مضمون و مصادیق سعادت نزد حافظ
اسباب سعادت و خوشدلى
شاید بتوان نخستین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را عشق ورزى و عاشق پیشگى به شمار آورد: دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار/ گوشه تاج سلطنت مى شکند گداى تو - چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - قدح پر کن که من در دولت عشق / جوانبخت جهانم گرچه پیرم - گنج عشق خود نهادى در دل ویران ما / سایه دولت برین کنج خراب انداختى .
در اینجا شاید بتوان با بازشناختن و برشمردن منافعى که حافظ در سلوک عاشقى مى جوید، به فهم مراد حافظ از دولت عشق تقرب حاصل کرد. دست کم مى توان موارد زیر را به عنوان فایدت عشق ورزى ذکر کرد:
۱/۱ از میان بردن خودپرستى و خودفریفتگى :
با مدعى مگوئید اسرار عشق و مستى / تا بى خبر بمیرد در درد خودپرستى - اى که دائم به خویش مغرورى / گر تو را عشق نیست معذورى
۱/۲ از میان بردن نفاق و دورویى و ایجاد یکسویى و صفاى دل:
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق/ هرکه عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود - نفاق و زرق نبخشد صفاى دل حافظ / طریق رندى و عشق اختیار خواهم کرد - سر عاشق که نه خاک در معشوق بود / کى خلاصش بود از محنت سرگردانى - حافظا سجده به ابروى چو محرابش کن / که دعایى ز سر صدق جز آنجا نکنى
۱/۳ عشق حرمان و پشیمانى در پى ندارد:
عشق مى ورزم و امید که این فن شریف / چون هنرهاى دگر موجب حرمان نشود۱/۴ وارستگى یا آزادى از بار تعلق و حصول استغناى روحى :فاش مى گویم و از گفته خود دلشادم / بنده عشقم و از هردو جهان آزادم - حافظ از جور تو
حاشا که بگرداند روى / من از آن روز که در بند توام آزادم - گداى تو از هشت خلد مستغنى ست / اسیر بند تو از هر دو عالم آزاد است
۱/۵ عشق به مثابه اکسیر کیمیاگرى به کمال معنوى و اخلاقى مى برد:دست از مس وجود چو مردان ره بشوى/ تا کیمیاى عشق بیابى و زر شوى۱/۶ عشق منجر به وصال عرفانى مى شود و شرط لازم آن استچو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - حافظ هرآنکه عشق نورزید و وصل خواست / احرام طوف کعبه دل بى وضو ببست۱/۷ عشق راهبر به نجات است
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ / قرآن زبر بخوانى در چهارده روایت - هرچند غرق بحر گناهم زصد جهت / تا آشناى عشق شدم ز اهل رحمتم
۱/۸ عشق احیاگر است و مشفق
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند کرا دوا بکند؟- عاشق که شد ؟ که یار به حالش نظر نکرد / اى خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست۱/۹ عشق قدر و ارزش آدمى را در پى دارد
بکوش خواجه و از عشق بى نصیب مباش / که بنده را نخرد کس به عیب بى هنرى۱/۱۰ دریادلى و شجاعت قرین عشق ورزى است
روندگان طریقت ره بلا سپرند / رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز - عاشق از قاضى نترسد مى بیار/ بلکه از یرغوى دیوان نیز هم
۱/۱۱ و در آخر اینکه شادى ناشى از غم عشق یا همان غم شاد که تنها غم مطلوب نزد حافظ است ، هنر عشق به شمار مى رود. ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق / برو اى خواجه عاقل هنرى بهتر از این؟ - تا شوم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمى از نو به مبارکبادم حال مى توان پنداشت که چون عشق موجب از میان رفتن خودپرستى و خودفریفتگى و نفاق و دورویى مى شود و ایجاد یکسویى، یکدلى ، وارستگى و استغناى روحى را در پى دارد و همچنین به نجات و رستگارى، و کمال معنوى و اخلاقى و وصال عرفانى راه مى برد، حافظ از آن به «دولت و سعادت» تعبیر مى کند و گویى برآن است که سعادتمندانه زیستن در گرو تحقق این امور است که جملگى به دستاویز عاشقى تحصیل مى شوند. براینها اضافه کنیم که عشق حرمان و پشیمانى به دنبال ندارد. غم ناشى از آن مطلوب است . مسیحا دم است و به دریادلى و جوان دلى نیز منتهى مى شود.
دومین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را مى توان سعادت (دولت) فقر و درویشى محسوب داشت. ذکر این نکته نیز خالى از فایده نیست که تنها سعادت (دولت) ابدى از نگاه حافظ ، سعادتى (دولت) است که به دستاویز زیستن بر وفق مشى درویشان (گدایان) تحصیل مى شود. به استناد این ابیات:
دولتى را که نباشد غم از حافظ در نگاهدکتر محمود درگاهی
شریعتی یک دوره مجموعة آثار در 38 مجلد دارد که در همة آنها ـ به استثنای یکی دو مورد ـ چند بار نام حافظ آمده است. این بسامد فراوان حاکی از آشنایی شریعتی با اندیشة این بزرگترین شاعر زبان فارسی است. توجه به این نکته که شریعتی در شرایط اجتماعی ـ سیاسی خاصی به سر میبرد که غالباً تلألؤ اندیشههای فلسفی، سیاسی، و ایدئولوژیک نوپدید، هرگونه اندیشة بومی را در سایه برده بود، اهمیت این آشنایی را دوچندان میسازد. هم چنین تعیین جایگاه شاعری و نیز اندیشه حافظ از زبان مردی که هر اندیشه و آیینی را به دقت نقادی میکرد و به دشواری میپذیرفت و با همة عناصر فرهنگی بومی یا بیگانه نقادانه روبهرو میشد، ارزش و اعتباری بلند دارد. شریعتی در رشتة ادبیات فارسی تحصیل
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 53
پیر مغان نماینده کل فرزانگی ایران کهنسال است که از آغاز آنچه ما درباره اندیشه ایرانی می دانیم، پیش آمده و در فردی فرضی، تجسم پیدا کرده است که آن را پیر مغان نامیده اند. پیر بودن یعنی تمام تجربیات جهانی را در خود جمع کرده و منبع یک سلسله تجربه است و دیگر اینکه وابسته به مغان است یعنی کهن ترین دوران ایران. بنابراین وقتی حافظ تمام سرنوشت دانستگی هایش را به پیر مغان نسبت می دهد، می خواهد بگوید که کل این دانستگی ها را مدیون فردی هستم که تمام تجربه عم دراز ایران را در خود جمع کرده است. نگاهى به مضمون و مصادیق سعادت نزد حافظ
اسباب سعادت و خوشدلى
شاید بتوان نخستین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را عشق ورزى و عاشق پیشگى به شمار آورد: دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار/ گوشه تاج سلطنت مى شکند گداى تو - چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - قدح پر کن که من در دولت عشق / جوانبخت جهانم گرچه پیرم - گنج عشق خود نهادى در دل ویران ما / سایه دولت برین کنج خراب انداختى .
در اینجا شاید بتوان با بازشناختن و برشمردن منافعى که حافظ در سلوک عاشقى مى جوید، به فهم مراد حافظ از دولت عشق تقرب حاصل کرد. دست کم مى توان موارد زیر را به عنوان فایدت عشق ورزى ذکر کرد:
۱/۱ از میان بردن خودپرستى و خودفریفتگى :
با مدعى مگوئید اسرار عشق و مستى / تا بى خبر بمیرد در درد خودپرستى - اى که دائم به خویش مغرورى / گر تو را عشق نیست معذورى
۱/۲ از میان بردن نفاق و دورویى و ایجاد یکسویى و صفاى دل:
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق/ هرکه عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود - نفاق و زرق نبخشد صفاى دل حافظ / طریق رندى و عشق اختیار خواهم کرد - سر عاشق که نه خاک در معشوق بود / کى خلاصش بود از محنت سرگردانى - حافظا سجده به ابروى چو محرابش کن / که دعایى ز سر صدق جز آنجا نکنى
۱/۳ عشق حرمان و پشیمانى در پى ندارد:
عشق مى ورزم و امید که این فن شریف / چون هنرهاى دگر موجب حرمان نشود۱/۴ وارستگى یا آزادى از بار تعلق و حصول استغناى روحى :فاش مى گویم و از گفته خود دلشادم / بنده عشقم و از هردو جهان آزادم - حافظ از جور تو
حاشا که بگرداند روى / من از آن روز که در بند توام آزادم - گداى تو از هشت خلد مستغنى ست / اسیر بند تو از هر دو عالم آزاد است
۱/۵ عشق به مثابه اکسیر کیمیاگرى به کمال معنوى و اخلاقى مى برد:دست از مس وجود چو مردان ره بشوى/ تا کیمیاى عشق بیابى و زر شوى۱/۶ عشق منجر به وصال عرفانى مى شود و شرط لازم آن استچو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - حافظ هرآنکه عشق نورزید و وصل خواست / احرام طوف کعبه دل بى وضو ببست۱/۷ عشق راهبر به نجات است
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ / قرآن زبر بخوانى در چهارده روایت - هرچند غرق بحر گناهم زصد جهت / تا آشناى عشق شدم ز اهل رحمتم
۱/۸ عشق احیاگر است و مشفق
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند کرا دوا بکند؟- عاشق که شد ؟ که یار به حالش نظر نکرد / اى خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست۱/۹ عشق قدر و ارزش آدمى را در پى دارد
بکوش خواجه و از عشق بى نصیب مباش / که بنده را نخرد کس به عیب بى هنرى۱/۱۰ دریادلى و شجاعت قرین عشق ورزى است
روندگان طریقت ره بلا سپرند / رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز - عاشق از قاضى نترسد مى بیار/ بلکه از یرغوى دیوان نیز هم
۱/۱۱ و در آخر اینکه شادى ناشى از غم عشق یا همان غم شاد که تنها غم مطلوب نزد حافظ است ، هنر عشق به شمار مى رود. ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق / برو اى خواجه عاقل هنرى بهتر از این؟ - تا شوم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمى از نو به مبارکبادم حال مى توان پنداشت که چون عشق موجب از میان رفتن خودپرستى و خودفریفتگى و نفاق و دورویى مى شود و ایجاد یکسویى، یکدلى ، وارستگى و استغناى روحى را در پى دارد و همچنین به نجات و رستگارى، و کمال معنوى و اخلاقى و وصال عرفانى راه مى برد، حافظ از آن به «دولت و سعادت» تعبیر مى کند و گویى برآن است که سعادتمندانه زیستن در گرو تحقق این امور است که جملگى به دستاویز عاشقى تحصیل مى شوند. براینها اضافه کنیم که عشق حرمان و پشیمانى به دنبال ندارد. غم ناشى از آن مطلوب است . مسیحا دم است و به دریادلى و جوان دلى نیز منتهى مى شود.
دومین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را مى توان سعادت (دولت) فقر و درویشى محسوب داشت. ذکر این نکته نیز خالى از فایده نیست که تنها سعادت (دولت) ابدى از نگاه حافظ ، سعادتى (دولت) است که به دستاویز زیستن بر وفق مشى درویشان (گدایان) تحصیل مى شود. به استناد این ابیات:
دولتى را که نباشد غم از حافظ در نگاهدکتر محمود درگاهی
شریعتی یک دوره مجموعة آثار در 38 مجلد دارد که در همة آنها ـ به استثنای یکی دو مورد ـ چند بار نام حافظ آمده است. این بسامد فراوان حاکی از آشنایی شریعتی با اندیشة این بزرگترین شاعر زبان فارسی است. توجه به این نکته که شریعتی در شرایط اجتماعی ـ سیاسی خاصی به سر میبرد که غالباً تلألؤ اندیشههای فلسفی، سیاسی، و ایدئولوژیک نوپدید، هرگونه اندیشة بومی را در سایه برده بود، اهمیت این آشنایی را دوچندان میسازد. هم چنین تعیین جایگاه شاعری و نیز اندیشه حافظ از زبان مردی که هر اندیشه و آیینی را به دقت نقادی میکرد و به دشواری میپذیرفت و با همة عناصر فرهنگی بومی یا بیگانه نقادانه روبهرو میشد، ارزش و اعتباری بلند دارد. شریعتی در رشتة ادبیات فارسی تحصیل
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 53
پیر مغان نماینده کل فرزانگی ایران کهنسال است که از آغاز آنچه ما درباره اندیشه ایرانی می دانیم، پیش آمده و در فردی فرضی، تجسم پیدا کرده است که آن را پیر مغان نامیده اند. پیر بودن یعنی تمام تجربیات جهانی را در خود جمع کرده و منبع یک سلسله تجربه است و دیگر اینکه وابسته به مغان است یعنی کهن ترین دوران ایران. بنابراین وقتی حافظ تمام سرنوشت دانستگی هایش را به پیر مغان نسبت می دهد، می خواهد بگوید که کل این دانستگی ها را مدیون فردی هستم که تمام تجربه عم دراز ایران را در خود جمع کرده است. نگاهى به مضمون و مصادیق سعادت نزد حافظ
اسباب سعادت و خوشدلى
شاید بتوان نخستین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را عشق ورزى و عاشق پیشگى به شمار آورد: دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار/ گوشه تاج سلطنت مى شکند گداى تو - چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - قدح پر کن که من در دولت عشق / جوانبخت جهانم گرچه پیرم - گنج عشق خود نهادى در دل ویران ما / سایه دولت برین کنج خراب انداختى .
در اینجا شاید بتوان با بازشناختن و برشمردن منافعى که حافظ در سلوک عاشقى مى جوید، به فهم مراد حافظ از دولت عشق تقرب حاصل کرد. دست کم مى توان موارد زیر را به عنوان فایدت عشق ورزى ذکر کرد:
۱/۱ از میان بردن خودپرستى و خودفریفتگى :
با مدعى مگوئید اسرار عشق و مستى / تا بى خبر بمیرد در درد خودپرستى - اى که دائم به خویش مغرورى / گر تو را عشق نیست معذورى
۱/۲ از میان بردن نفاق و دورویى و ایجاد یکسویى و صفاى دل:
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق/ هرکه عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود - نفاق و زرق نبخشد صفاى دل حافظ / طریق رندى و عشق اختیار خواهم کرد - سر عاشق که نه خاک در معشوق بود / کى خلاصش بود از محنت سرگردانى - حافظا سجده به ابروى چو محرابش کن / که دعایى ز سر صدق جز آنجا نکنى
۱/۳ عشق حرمان و پشیمانى در پى ندارد:
عشق مى ورزم و امید که این فن شریف / چون هنرهاى دگر موجب حرمان نشود۱/۴ وارستگى یا آزادى از بار تعلق و حصول استغناى روحى :فاش مى گویم و از گفته خود دلشادم / بنده عشقم و از هردو جهان آزادم - حافظ از جور تو
حاشا که بگرداند روى / من از آن روز که در بند توام آزادم - گداى تو از هشت خلد مستغنى ست / اسیر بند تو از هر دو عالم آزاد است
۱/۵ عشق به مثابه اکسیر کیمیاگرى به کمال معنوى و اخلاقى مى برد:دست از مس وجود چو مردان ره بشوى/ تا کیمیاى عشق بیابى و زر شوى۱/۶ عشق منجر به وصال عرفانى مى شود و شرط لازم آن استچو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - حافظ هرآنکه عشق نورزید و وصل خواست / احرام طوف کعبه دل بى وضو ببست۱/۷ عشق راهبر به نجات است
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ / قرآن زبر بخوانى در چهارده روایت - هرچند غرق بحر گناهم زصد جهت / تا آشناى عشق شدم ز اهل رحمتم
۱/۸ عشق احیاگر است و مشفق
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند کرا دوا بکند؟- عاشق که شد ؟ که یار به حالش نظر نکرد / اى خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست۱/۹ عشق قدر و ارزش آدمى را در پى دارد
بکوش خواجه و از عشق بى نصیب مباش / که بنده را نخرد کس به عیب بى هنرى۱/۱۰ دریادلى و شجاعت قرین عشق ورزى است
روندگان طریقت ره بلا سپرند / رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز - عاشق از قاضى نترسد مى بیار/ بلکه از یرغوى دیوان نیز هم
۱/۱۱ و در آخر اینکه شادى ناشى از غم عشق یا همان غم شاد که تنها غم مطلوب نزد حافظ است ، هنر عشق به شمار مى رود. ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق / برو اى خواجه عاقل هنرى بهتر از این؟ - تا شوم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمى از نو به مبارکبادم حال مى توان پنداشت که چون عشق موجب از میان رفتن خودپرستى و خودفریفتگى و نفاق و دورویى مى شود و ایجاد یکسویى، یکدلى ، وارستگى و استغناى روحى را در پى دارد و همچنین به نجات و رستگارى، و کمال معنوى و اخلاقى و وصال عرفانى راه مى برد، حافظ از آن به «دولت و سعادت» تعبیر مى کند و گویى برآن است که سعادتمندانه زیستن در گرو تحقق این امور است که جملگى به دستاویز عاشقى تحصیل مى شوند. براینها اضافه کنیم که عشق حرمان و پشیمانى به دنبال ندارد. غم ناشى از آن مطلوب است . مسیحا دم است و به دریادلى و جوان دلى نیز منتهى مى شود.
دومین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را مى توان سعادت (دولت) فقر و درویشى محسوب داشت. ذکر این نکته نیز خالى از فایده نیست که تنها سعادت (دولت) ابدى از نگاه حافظ ، سعادتى (دولت) است که به دستاویز زیستن بر وفق مشى درویشان (گدایان) تحصیل مى شود. به استناد این ابیات:
دولتى را که نباشد غم از حافظ در نگاهدکتر محمود درگاهی
شریعتی یک دوره مجموعة آثار در 38 مجلد دارد که در همة آنها ـ به استثنای یکی دو مورد ـ چند بار نام حافظ آمده است. این بسامد فراوان حاکی از آشنایی شریعتی با اندیشة این بزرگترین شاعر زبان فارسی است. توجه به این نکته که شریعتی در شرایط اجتماعی ـ سیاسی خاصی به سر میبرد که غالباً تلألؤ اندیشههای فلسفی، سیاسی، و ایدئولوژیک نوپدید، هرگونه اندیشة بومی را در سایه برده بود، اهمیت این آشنایی را دوچندان میسازد. هم چنین تعیین جایگاه شاعری و نیز اندیشه حافظ از زبان مردی که هر اندیشه و آیینی را به دقت نقادی میکرد و به دشواری میپذیرفت و با همة عناصر فرهنگی بومی یا بیگانه نقادانه روبهرو میشد، ارزش و اعتباری بلند دارد. شریعتی در رشتة ادبیات فارسی تحصیل
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 53
پیر مغان نماینده کل فرزانگی ایران کهنسال است که از آغاز آنچه ما درباره اندیشه ایرانی می دانیم، پیش آمده و در فردی فرضی، تجسم پیدا کرده است که آن را پیر مغان نامیده اند. پیر بودن یعنی تمام تجربیات جهانی را در خود جمع کرده و منبع یک سلسله تجربه است و دیگر اینکه وابسته به مغان است یعنی کهن ترین دوران ایران. بنابراین وقتی حافظ تمام سرنوشت دانستگی هایش را به پیر مغان نسبت می دهد، می خواهد بگوید که کل این دانستگی ها را مدیون فردی هستم که تمام تجربه عم دراز ایران را در خود جمع کرده است. نگاهى به مضمون و مصادیق سعادت نزد حافظ
اسباب سعادت و خوشدلى
شاید بتوان نخستین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را عشق ورزى و عاشق پیشگى به شمار آورد: دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار/ گوشه تاج سلطنت مى شکند گداى تو - چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - قدح پر کن که من در دولت عشق / جوانبخت جهانم گرچه پیرم - گنج عشق خود نهادى در دل ویران ما / سایه دولت برین کنج خراب انداختى .
در اینجا شاید بتوان با بازشناختن و برشمردن منافعى که حافظ در سلوک عاشقى مى جوید، به فهم مراد حافظ از دولت عشق تقرب حاصل کرد. دست کم مى توان موارد زیر را به عنوان فایدت عشق ورزى ذکر کرد:
۱/۱ از میان بردن خودپرستى و خودفریفتگى :
با مدعى مگوئید اسرار عشق و مستى / تا بى خبر بمیرد در درد خودپرستى - اى که دائم به خویش مغرورى / گر تو را عشق نیست معذورى
۱/۲ از میان بردن نفاق و دورویى و ایجاد یکسویى و صفاى دل:
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق/ هرکه عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود - نفاق و زرق نبخشد صفاى دل حافظ / طریق رندى و عشق اختیار خواهم کرد - سر عاشق که نه خاک در معشوق بود / کى خلاصش بود از محنت سرگردانى - حافظا سجده به ابروى چو محرابش کن / که دعایى ز سر صدق جز آنجا نکنى
۱/۳ عشق حرمان و پشیمانى در پى ندارد:
عشق مى ورزم و امید که این فن شریف / چون هنرهاى دگر موجب حرمان نشود۱/۴ وارستگى یا آزادى از بار تعلق و حصول استغناى روحى :فاش مى گویم و از گفته خود دلشادم / بنده عشقم و از هردو جهان آزادم - حافظ از جور تو
حاشا که بگرداند روى / من از آن روز که در بند توام آزادم - گداى تو از هشت خلد مستغنى ست / اسیر بند تو از هر دو عالم آزاد است
۱/۵ عشق به مثابه اکسیر کیمیاگرى به کمال معنوى و اخلاقى مى برد:دست از مس وجود چو مردان ره بشوى/ تا کیمیاى عشق بیابى و زر شوى۱/۶ عشق منجر به وصال عرفانى مى شود و شرط لازم آن استچو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - حافظ هرآنکه عشق نورزید و وصل خواست / احرام طوف کعبه دل بى وضو ببست۱/۷ عشق راهبر به نجات است
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ / قرآن زبر بخوانى در چهارده روایت - هرچند غرق بحر گناهم زصد جهت / تا آشناى عشق شدم ز اهل رحمتم
۱/۸ عشق احیاگر است و مشفق
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند کرا دوا بکند؟- عاشق که شد ؟ که یار به حالش نظر نکرد / اى خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست۱/۹ عشق قدر و ارزش آدمى را در پى دارد
بکوش خواجه و از عشق بى نصیب مباش / که بنده را نخرد کس به عیب بى هنرى۱/۱۰ دریادلى و شجاعت قرین عشق ورزى است
روندگان طریقت ره بلا سپرند / رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز - عاشق از قاضى نترسد مى بیار/ بلکه از یرغوى دیوان نیز هم
۱/۱۱ و در آخر اینکه شادى ناشى از غم عشق یا همان غم شاد که تنها غم مطلوب نزد حافظ است ، هنر عشق به شمار مى رود. ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق / برو اى خواجه عاقل هنرى بهتر از این؟ - تا شوم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمى از نو به مبارکبادم حال مى توان پنداشت که چون عشق موجب از میان رفتن خودپرستى و خودفریفتگى و نفاق و دورویى مى شود و ایجاد یکسویى، یکدلى ، وارستگى و استغناى روحى را در پى دارد و همچنین به نجات و رستگارى، و کمال معنوى و اخلاقى و وصال عرفانى راه مى برد، حافظ از آن به «دولت و سعادت» تعبیر مى کند و گویى برآن است که سعادتمندانه زیستن در گرو تحقق این امور است که جملگى به دستاویز عاشقى تحصیل مى شوند. براینها اضافه کنیم که عشق حرمان و پشیمانى به دنبال ندارد. غم ناشى از آن مطلوب است . مسیحا دم است و به دریادلى و جوان دلى نیز منتهى مى شود.
دومین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را مى توان سعادت (دولت) فقر و درویشى محسوب داشت. ذکر این نکته نیز خالى از فایده نیست که تنها سعادت (دولت) ابدى از نگاه حافظ ، سعادتى (دولت) است که به دستاویز زیستن بر وفق مشى درویشان (گدایان) تحصیل مى شود. به استناد این ابیات:
دولتى را که نباشد غم از حافظ در نگاهدکتر محمود درگاهی
شریعتی یک دوره مجموعة آثار در 38 مجلد دارد که در همة آنها ـ به استثنای یکی دو مورد ـ چند بار نام حافظ آمده است. این بسامد فراوان حاکی از آشنایی شریعتی با اندیشة این بزرگترین شاعر زبان فارسی است. توجه به این نکته که شریعتی در شرایط اجتماعی ـ سیاسی خاصی به سر میبرد که غالباً تلألؤ اندیشههای فلسفی، سیاسی، و ایدئولوژیک نوپدید، هرگونه اندیشة بومی را در سایه برده بود، اهمیت این آشنایی را دوچندان میسازد. هم چنین تعیین جایگاه شاعری و نیز اندیشه حافظ از زبان مردی که هر اندیشه و آیینی را به دقت نقادی میکرد و به دشواری میپذیرفت و با همة عناصر فرهنگی بومی یا بیگانه نقادانه روبهرو میشد، ارزش و اعتباری بلند دارد. شریعتی در رشتة ادبیات فارسی تحصیل
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
ساختار مدیریت و نظام آموزش و پرورش در مدرسة سعادت بوشهر
دانشگاه آزاد اسلامی - بوشهر
این مقاله در 20 صفحه تنظیم و مندرجات آن به شرح زیر است:
- خلاصة نوشتار
1- پیشینة مکتب داری و بنیان نخستین مدرسه در بندر بوشهر.
2- پایه گذاران دیرین و نگهداران راستین مدرسة سعادت.
3- مباحثی پیرامون معلّمان مدرسه.
4- سخنی پیرامون مدرسة سعادت و دانش آموزان آن.
5- وضعیت امتحانات وکیفیت نمرات.
6- جوایز و هدایا.
7- هزینه و تأمین درآمد و بودجة مدرسه.
8- منابع و مآخذ.
9- پیوست ها؛ شامل: 1- پیشینة برنامة درسی وکیفیت کتاب ها، اجزا و وسایل تعلیم و تربیت (وسایل مخصوص کلاس ها، وسایل ویژه و موجود در دفتر مدرسه، وسایل و ابزار موجود در مدرسه)
آدس منزل: تهران، الهیّه، خیابان خزر (نبش کوچة فرهاد)، پلاک 53، طبقة 8 ، دکتر سیّد احمد حسینی کازرونی
کد پستی: 1914814591 ، تلفن: 2641068 / 2001126 ، همراه: 2004354 0911
محلّ کار: بوشهر ، دانشگاه آزاد اسلامی (به صورت پروازی) ، دانشکدة ادبیّات و علوم انسانی ، تلفن: 2004354 0911
خلاصة نوشتار:
معارف پروری و روشنفکری، همراه با فراورده ها و محصولات فرهنگی در بوشهر و در دوران گذشته و کنونی، پیشینه ای بس طولانی دارد. به قدمت تمدّن و تاریخ روزگارانش، از عصر عیلامیان تا قرون جدید و از دوران معاصر تاکنون.
در دوران معاصر، مدرسة سعادت بوشهر به طرز جدید در سال 1317 هـ . ق. (مطابق با 1278 هـ . ش. و 1896 میلادی) در محلّ کنونی آن که هنوز به همان نام پابرجاست، در 108 سال پیش پایه گذاری شد.
مدرسة سعادت که شکل تحوّل یافتة مدرسة احمدیه در بوشهر می باشد توسّط احمدخان دریابیگی، حاکم بلندآوازة بوشهر و بنادر خلیج فارس - که خود دانش آموختة رشتة فنون مهندسی از دارالفنون - تهران بود، بنیان گذاری شد.
نام مدرسه از نام خانوادگی نخستین معلّم و مدیر این مدرسه که سعادت بود اخذ و بر آن مدرسه اطلاق گردید.
مدرسة سعادت بوشهر که در زمان سلطنت مظفّرالدّین شاه قاجار افتتاح گردیده، نخستین مدرسة غیرانتفاعی کشور بوده که با خودیاری مردم، زیر نظر انجمن معارف و وکلای منتخب مدرسه اداره می شده و دولت وقت، هیچ گونه هزینه ای از بابت ادارة آن نداشته است.
این مدرسه از پاره ای جهات از نظر ساختمانی، آموزشی، اداری و مالی، روش تعلیم و تربیت، وسایل و ابزار و عناصر دیگر در آن زمان، منحصر به فرد و دارای ویژگی های خاصّ خود بوده است. تحصیل کردگان این مدرسه، بعدها از جملة روشنفکران و بزرگان علم و ادب، بازرگانی و تجارت، حرفت و صنعت، لیاقت و هنر، عمران و آبادی و مدیریت های گوناگون اداری و علمی و آموزشی در منطقه بوده اند و در سطح کشور و خارج از آن صاحب مقامات عدیده ای گردیده اند.
غالب دانش آموختگانش در یک صد سال پیش، برای تکمیل تحصیلاتشان راهی ممالک مترقّی غرب شدند و پس از فراغت از تحصیل و برگشت به وطن، در رده های بالای مشاغل مملکتی به ارائة خدمات پرداختند.
ساختار مدیریت و نظام آموزش و پرورش در مدرسة سعادت بوشهر
(ازجملة نخستین مدارس کشور)
دکتر سیّد احمد حسینی کازرونی - دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی
دانشگاه آزاد اسلامی - بوشهر
1- پیشینة مکتب داری و بنیان نخستین مدرسه در بندر بوشهر
آنچه که از سوابق معارف پروری در بوشهر دوران قاجار برمی آید، مکتب خانة احمدیه، نخستین شکل تحوّل یافتة مدرسه ای است که ضمن نگهداری از بچّه های بی بضاعت و پرورش آنها، قرآن کریم و سایر دروس مخصوص مکتب خانه را به آنان آموزش می دادند. شیخ احمد نامی، بانی این مکتب بوده و شیخ مرتضی، معلّمی این مکتب شبانه روزی را بر عهده داشته و این وضع تا سال 1317 هـ . ق (108 سال پیش) بدین گونه ادامه یافته است. در سال 1317 هـ .ق. احمدخان دریابیگی، حکمران بندر بوشهر و بنادر خلیج فارس که خود از تحصیل کردگان دارالفنون تهران بود با عنایت به نشر علوم، درصدد تاسیس مدرسه ای به شیوه ای جدید در بندر بوشهر برآمده و جهت تحقّق این امر از انجمن معارف تهران درخو است اعزام یک نفر مدیر دانشمند و آشنا به فنون آموزش و پرورش جدید را می نماید.