لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
زندگی نامه آیت الله سید حسن مدرس
فقیه مجاهد و عالم پرهیزگار آیه الله سیدحسن مدرس یکى از چهره هاى درخشان تاریخ تشیع بشمار مى رود که زندگى و اخلاق و رفتار و نیز جهت گیرى هاى سیاسى و اجتماعى وىبراى مشتاقان حق و حقیقت نمونه خوبى است . او موقعیت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمود و در جهت نشر حقایق اسلامى و دفاع از معارف تشیع مردانه استوار ماند.
همان گونه بود که مى گفت و همانطور گفت که مى بود. سرانجام به موجب آنکه با عزمى راسخ چون کوهى استوار در مقابل ستمگران عصر به مقابله برخاست و سلطه گرى استعمارگران را افشا نمود جنایتکاران وى را به ربذه خواف تبعید نمودند و در کنج عزلت و غریبى این عالم عامل و فقیه مجاهد را به شهادت رسانیدند.
این نوشتار اشاره اى کوتاه به زندگى ابرمردى است که بیرق مبارزه را تنها در تنگنا به دوش کشید و شجاعت تحسین برانگیزش چشم بداندیشان و زمامداران خودسر را خیره ساخت و بیگانگان را به تحیر واداشت . اگر ما به ذکر نامش می پردازیم و خاطره اش را ارج مى نهیم بدان علت است که وى پارسایى پایدار و بزرگوارى ثابت قدم بود که لحظه اى با استبداد و استعمار سازش نکرد و در تمامى مدت عمرش ساده زیستى ، تواضع ، قناعت و به دور بودن از هرگونه رفاه طلبى را شیوه زندگى خویش ساخت و از طریق عبادت و دعا و راز و نیاز با خدا، کمالات معنوى را کسب کرد.
ولادت و تحصیلات
شهید سیدحسن مدرس بر حسب اسناد تاریخى و نسب نامه اى که حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تنظیم نموده از سادات طباطبایى زواره است که نسبش پس از سى و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام مى رسد. یکى از طوایفى که مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طایفه میرعابدین است این گروه از سادات در دهکده ییلاقى ((سرابه )) اقامت داشتند. سید اسماعیل طباطبائى (پدر شهید مدرس ) که از این طایفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبلیغات دینى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زواره اى قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندى را تجدید و تقویت کرده ، سنت حسنه صله ارحام را احیا کند. بدین علت نامبرده دختر سیدکاظم سالار را که خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایى زواره بود به عقد ازدواج خویش درآورد. ثمره این پیوند با میمنت فرزندى بود که به سال 1278 ق . چون چشمه اى پاک در کویر زواره جوشید. پدر وى را حسن نامید. همان کسى که مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هایى نوشیدند. پدرش غالبا در ((سرابه )) به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش بسر مى بردند تا آنکه حادثه اى (1) موجب شد که پدر فرزندش را که شش بهار را گذرانده بود در سال 1293 به قمشه نزد جدش میرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد این شهر را به عنوان محل سکونت خویش برگزیند. این در حالى بود که میرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه مهاجرت کرده و در این شهر به فعالیتهاى علمى و تبلیغى مشغول بود.(2) سیدعبدالباقى بیشترین نقش را در تعلیم سیدحسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه اى سیدحسن را بر ادامه تحصیل علوم دینى تشویق و سفارش نمود زمانى که سیدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود.(3) وى در سال 1298ق . به منظور ادامه تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت 13 سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سى استاد را درک کرد.(4) ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان را نزد اساتیدى چون میرزا عبدالعلى هرندى آموخت . در محضر آخوند ملامحمد کاشى کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در علم اصول تحصیل نمود. یکى از اساتیدى که دانش حکمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حکیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى است .(5) مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام سیدمحمد باقر درچه اى و شیخ مرتضى ریزى و دیگر اساتید در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و در اصول آنچنان مهارتى یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزى را که حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهید مدرس چکیده زندگینامه تحصیلى خود را در حوزه علمیه اصفهان در مقدمه شرح رسائل که به زبان عربى نگاشته ، آورده است . وى پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان 1311 ق . وارد نجف اشرف شد و پس از زیارت بارگاه مقدس نخستین فروغ امامت و تشرف به حضور آیه الله میرزاى شیرازى در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار نمود و باعارف نامدار حاج آقا شیخ حسینعلى اصفهانى هم حجره گردید. مدرس در این شهر از جلسه درس آیات عظام سیدمحمد فشارکى و شریعت اصفهانى بهره برد و با سید ابوالحسن اصفهانى ، سیدمحمد صادق طباطبائى و شیخ عبدالکریم حائرى ، سید هبه الدین شهرستانى و سیدمصطفى کاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آیه الله حاج سید ابوالحسن و آیه الله حاج سیدعلى کازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف روزهاى پنجشنبه و جمعه هر هفته به کار مى پرداخت و درآمد آن را در پنج روز دیگر صرف زندگى خود مى نمود. پس از هفت سال اقامت در نجف و تاءیید مقام اجتهاد او از سوى علماى این شهر به سال 1318ق . (در چهل سالگى ) از راه ناصریه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختیارى راهى اصفهان گردید.
دوران تدریس
مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت کوتاه در قمشه خصوصا روستاى اسفه و دیدار با فامیل و بستگان ، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترک و در این شهر اقامت نمود. وى صبحها در مدرسه جده کوچک (مدرسه شهید مدرس ) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه مى گفت و در روزهاى پنجشنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حکمت نهج البلاغه آشنا مى نمود. تسلط وى به هنگام تدریس در حدى بود که از این زمان به ((مدرس )) مشهور گشت . وى همراه با تدریس با حربه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 58
عنوان
صفحه
ابوالحسن صبا
1
صبا با نگرشی دیگر
4
صبا به روایتی دیگر
12
شهریار و صبا
18
مصاحبه با همایون خرم درباره صبا
24
مصاحبه با فرامرز پایور درباره صبا
30
آخرین روزها
41
صبا به روایت دخترش ژاله
43
خانه صبا
47
آثار صبا
51
آثار مهم صبا از موسیقی ملی
52
تصنیف ها
53
منابع و مآخذ
57
فهرست مطالب
ابوالحسن صبا
دریغا که با صدهـوی هــوس گــذشتـیم بـر خاک بسیار کـس
کسانیکه از ما به راه انـــدرند بیایند و بــر خــاک مـا بــگذرند
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت بیاید که ما خاک باشیم و خشت
در سال 1281 در خاندانی اهل دانش و هنر کودکی زاده شد که نامش را ابوالحسن نهادند پدر او را به رموز موسیقی آشنا کرد. در کودک ذوق هنری سرشاری نهفته بود. سه تار را نزد میرزا عبدالله و درویش خان سنتور را در محضر علی اکبر شاهی ضرب را از حاجی خان کمانچه را از حسین خان اسمعیل زاده فلوت را از اکبرخان هنگ آفرین و ویلن را از حسین خان هنگ آفرین فرا گرفت. ولی پس از طی همه این مراحل بی گمشده ای می گشت که پس از بازگشت استاد کلنل علینقی وزیری از اروپا و تاسیس مدرسه عالی موسیقی در سال 1302 مقصود خود را در سن 21 سالگی یافت و با فروتنی تام به خوشه چینی از خرمن ذوق و هنر آن استاد یگانه مشغول شد.
به زودی بهترین نوازنده مدرسه به شمار آمد و حتی یکی از کلاسها را نیز شخصا اداره می کرد. در فروردین 1306 به اتفاق وزیری وارکستر مدرسه به گیلان رفت و رئیس مدرسه صنایع ظریفه رشت شد.
و در مدت دو سال و چند ماه که در ساحل دریای مازندران بود با شنیدن نی شبانان و ترانه های روستایی گیلان توشه ای پر ارج از نواهای محلی گیلان را به دست آورد و برای اولین بار در تاریخ موسیقی ایران به گرد آوردن این ترانه ها و نواختن آنها به سبکی بسیار دلپذیر آغاز کرد.
دیلمان امیری مازندران زرد ملیجه در قفس و رقص چوبی قاسم آباد از همان آهنگهاست که می نواخت و آنها را در کتابهای ارزشمندش برای آیندگان به یادگار گذاشت.
سال 1310 به تهران آمد و خود کلاس موسیقی دائر کرد. ردیف های موسیقی را به تدریج در سه جلد کتاب نوشت و به چاپ رسانید.
وی از آن هنرمندانی بود که عمر خود را وقف جامعه کرد و آنچه می دانست نوشت و برای جویندگان هنر باقی گذاشت. شاگردان بسیار تربیت کرد که بسیاری از آنها از برجسته ترین نوازندگان این دوره اند.
آنها یادگارهای پرارزشی از استاد خود هستند که نام صبا را جاوید کرده اند.
صبا دوبار به خارج از ایران یعنی به بیروت و شام سفر کرد و صفحاتی از خود به یادگار گذاشت. از اولین روز تاسیس رادیو در اردیبهشت 1319 بارادیو همکاری داشت گاه نوازنده و گاه سرپرست ارکستر بود.
نغمات دل انگیز ویلن صبا در نوارهای بسیار گردآمده که یادگاری پربها از آن هنرمند گرامی است.
در سال 1320 استاد ویلن کلاسهای شبانه هنرستان عالی موسیقی و در 1328 استاد ویلن دبیرستان موسیقی ملی شد و در آنجا نیز شاگردان هنرمندی تربیت کرد.
صبا به همه سازها آشنا بود علاوه بر ویلن که ساز تخصصیش بود به سه تار و سنتور هم بسیار علاقه داشت. صبا مردم دوست بود چنان با دردمندانه همدردی می کرد که گویی او نیز دردی جز درد آنان نداشت. هرگز کسی را از خود آزرده نساخت. بسیار تیزبین و نکته سنج بود طبعی شوخ و بذله گو داشت مرگ صبا در سن 55 سالگی در29 آذر ماه 1336 بسیار جانگداز بود. درگذشت او برای موسیقی ملی ایران سانحه ای بس بزرگ به شمار آمد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
زندگی نامه فردوسی
حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است. فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.
همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.
چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
او خود می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند چو بودم جوان برترم داشتی به پیری مرا خوار بگذاشتی به جای عنانم عصا داد سال پراکنده شد مال و برگشت حال
بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.
اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.
علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.
عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد
ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.
به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".
گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.
تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.
فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.
اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.
از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.
فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.
او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.
ویژگیهای هنری شاهنامه:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
زندگی نامه فردوسی
حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است. فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.
همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.
چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
او خود می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند چو بودم جوان برترم داشتی به پیری مرا خوار بگذاشتی به جای عنانم عصا داد سال پراکنده شد مال و برگشت حال
بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.
اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.
علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.
عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد
ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.
به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".
گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.
تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.
فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.
اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.
از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.
فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.
او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.
ویژگیهای هنری شاهنامه:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 91
در مسیر شعر نیمایی دهه چهل بلافاصله باید از تولدی دیگر فروغ فرخزاد سخن گفت ،که به فاصله چند سالی قبل از مرگ بی هنگام او در سانحه اتومبیل (بهمن 1345) نیز منتشر شد.
فروغ فرخزاد در پانزدهم دی ماه 1313 در تهران متولد شد. پدر او یک نظامی بود که با فرزندانش به گونه ای خشن رفتار می کرد. فروغ پس از پایان کلاس سوم دبیرستان ، به هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی را فرا گرفت. این هنرها بعداً در شعر او تاثیر گذاشت. شانزده ساله بود که به یکی از بستگان مادرش ، پرویز شاپور که پانزده سال از وی بزرگتر بود ، علاقمند شد و آن دو به رغم مخالفت خانواده هایشان ، با هم ازدواج کردند . چندی بعد به ضرورت شغل همسرش به اهواز رفت. نه ماه بعد تنها فرزند آنان (کامیار) دیده به جهان گشود.از این سالها بود که به دنیای شعر روی آورد و برخی از سروده هایش در مجله خواندنیها به چاپ رسید. زندگی مشترک او بسیار کوتاه مدت بود و به دلیل اختلافی که با همسرش پیدا کرد بزودی به متارکه انجامید و از دیدار تنها فرزندش محروم ماند. نخستین مجموعه شعر او به نام اسیر به سال 1331 ، در حالی که هفده سال بیشتر نداشت ، از چاپ در آمد و سه سال بعد تجدید چاپ گردید. دومین مجموعه اش دیوار را در بیست و یک سالگی چاپ کرد و به دلیل پاره ای گستاخیها و سنت شکنیها مورد نقد وسرزنش قرار گرفت. بیست و دو سال بیشتر نداشت که به رغم آن ملالتها سومین مجموعه شعرش عصیان از چاپ در آمد. او در این کتاب به راهی بی بازگشت گام نهاده بود.
از سال 1337 به کارهای سینمایی پرداخت و هنر هفتم در زندگی او جایی پیدا کرد. در این ایام است که او را با ابراهیم گلستان ، نویسنده و هنرمند آن روزگار همگام می بینیم. آن دو با هم در (گلستان فیلم) کار میکردند.
در سال 1338 برای نخستین بار به انگلستان رفت تا در زمینه ی امور سینمایی و تهیه فیلم مطالعه کند. وقتی از این سفر بازگشت به فیلمبرداری روی آورد. و در تهیه چند فیلم کوتاه با گلستان همکاری نزدیک و موثر داشت. در بهار 1341 برای تهیه ی یک فیلم مستنداز زندگی جزامیان به تبریز رفت .فیلو (خانه سیاه است) که بر اساس زندگی جزامیان تهیه شده ، یادگار هنری سفرهای او به تبریز است. این فیلم در زمستان 1342 از فستیوال (اوبرها وزن) ایتالیا جایزه بهترین فیلم مستند را به دست آورد.
چهارمین مجموعه شعر فروغ تولّدی دیگر بود که در زمستان 1343 به چاپ رسید و براستی حیاتی دوباره را در مسیر شاعری اونشان می داد. تولّدی دیگر هم در زندگی فروغ و هم در ادبیات معاصر ایران ، نقطه ای روشن بود ، که ژرفای شعر و دنیای تفکرات شاعرانه را به گونه ای نوین و بی همانند نشان می داد. پس از چاپ این مجموعه ، فرخزاد از آثار پیشین خود ، اظهار تاسف کرد و اعلام داشت که در آنها بیان کننده ساده ای از جهان بیرون بیش نبوده و در آن زمان شعر در وی حلول نکرده بود.
فروغ پس از آنکه در تهیه چند فیلم ابراهیم گلستان را یاری کرده بود ، در تابستان سال 1343 به ایتالیا ، آلمان وفرانسه سفر کرد و زبان آلمانی و ایتالیایی را فرا گرفت. سال بعد سازمان فرهنگی یونسکو از زندگی او فیلمی نیمساعته تهیه کرد، زیرا شعر و هنر او در بیرون از مرزهای ایران هم بخوبی مطرح شده بود.
پیش از این دیدیم که فروغ فرخزاد در اواخر دوره پیش برای نوعی تحول روحی آماده میشد . این آشکارترین چرخشی است که در یک روشنفکر سرخورده ی عصر نیما روی می دهد. تحول از گرایش نفسانی به مرحله ای از درک فلسفی واجتماعی که تجربیات و تاثرات عام را از زندگی و محیط پر اضطراب و لرزان بیرون در دامن تصویر تازه ی شعری می ریزد.
او در جایی صریحاً اعتراف کرده که (شعرهای بد خیلی زیاد گفته) است. شاید منظور او از این (شعرهای بد و غریزی) ، برخی از اشعار همین مجموعه های آغازین وی بوده باشد.
در آثار فرخزاد شعر و زندگی به گونه ای تفکیک نا پذیر با هم در می آمیزد و به یگانگی میرسد. مایه ی اصلی زندگی و شعر در آغاز برای او لذت جسمانی و هوس های عریان بود که حاصلی جز ناکامی و شکست به بار نیاورد.
شکست در زندگی اجتماعی و زندگی خانوادگی روح وی را پس از یک دوره نا امیدی ، بی اعتمادی ، نا باوری و بی اعتقادی نسبت به همه چیز ، به طغیان وا داشت.
عصیان بر ضد سنت ها و اصول اخلاقی که در کارهای آغازین او پیداست ، از او فردی بی پروا و معترض به سنت ها ساخته بود که پس از تولّدی دیگر ، به مقدار زیادی تعدیل شد. با این حال جایگاه او در ادبیات زنانه ایران تا امروز روشن و مشخص مانده است.
شعر فروغ ، به ویژه در دو مجموعه اخیرش ، تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد (که این کتاب اخیر پس از مرگش منتشر شد) شعر مشخصی است با هویت و مخصوص به خود او. فروغ با آن که از شاعران معاصر یا پیش از خود کمتر اثر پذیرفته ، در مراحل کمال به سوی تغزلی پر مایه و سرشار از اندیشه های اجتماعی و فلسفی گراییده است:
زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی است
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی است
دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه ی مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند
از این ویژگی که بگذریم گاه در توصیف زندگی به مرحله ی پرخاش نزدیک میشود و چون از این پرخاش درکی هنری و عمیق دارد زبان شعرش به طنزی تلخ گرایش پیدا می کند.این ویژگی به صورتی روشن و آشکار درشعر (ای مرز پر گهر) و به گونه ای هنری تر و ژرفتر در شعر (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد) دیده می شود:
و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی دست های سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز اول دی ماه است
من راز فصلها را می دانمنجات دهنده در گور خفته ست
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش...
من از کجا می آیم؟
به مادرم گفتم :((دیگر تمام شد))
گفتم : ((همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم))
سلام! ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم می کنم
چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیه های تازه ی تطهیرند
و در شهادت یک شمع
راز منوّری است ، که آن را
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می داند.
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیّل
به داسهای واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد...
فروغ فرخزاد به قول خودش ((زنی تنها)) بود.وقتی از همسرش جدا شد ، تنها تر شد.شعر را همدم زندگی
هنری خود ساخت. فیلمسازی و بازی در فیلم را هم بر آن افزود و در این راه نیز به موفقیت هایی دست یافت.
بعد از ظهر روز دوشنبه 24 بهمن ماه 1345 که اتومبیلش به ستونی بر خورد کرد و طومار زندگی وی را در سی و دو سالگی به هم پیچید تازه ساعت چهار بار نواخته بود.
زندگی فروغ از دیدگاه نویسنده ای دیگر
خانم فروغ فرخزاد ، در سال 1314 هجری شمسی در تهران از مادر زاد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی ، دوره متوسطه را تا کلاس سوم در دبیرستان خسرو خاور ادامه داد. از آن پس وارد هنرستان شد و به فرا گرفتن نقاشی پرداخت و نزد استاد پتگر ، نقاش معروف به تعلیم نشست و فنون نقاشی را آموخت.
فروغ سیزده ساله بود که به نظم شعر پرداخت ، اما اشعار خود را نپسندید ، تا اینکه پس از دو سال مجدّداً شاعری را از سر گرفت و در این راه موفقیت فراوانی نصییش شد و شعرش توجه محافل ادبی را به خود معطوف داشت و نخستین مجموعه ی شعرش را در سال 1331 به نام اسیر ، طبع و نشر کرد . در بیست و سه