لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
زندگی
حجتالاسلام امام محمد غزالی به سال ۴۵۰ هجری قمری در توس (طوس) از اعمال خراسان دیده به جهان گشود، دوران کودکی وتعالیم در زادگاه خود فرا گرفت. پدرش مردی از صالحان زمان خود بود که از رشتن پشم ، گذاران زندگی میکرد. آنچه میرشت در دکانی در بازار پشم فروشان میفروخت و بدین سبب او را غزالی میگفتند. پدر امام محمد غزالی اهل ورع و تقوی بود و غالبا در مجالس فقیهان حضور مییافت. دو پسر داشت: محمد و احمد. این دو هنوز خردسال بودند که او از جهان رخت بربست. طبق وصیت وی، پسرانش را به یکی از دوستانش که ابوحامد احمد بن محمد الراذکانی نام داشت و صوفی مسلک بود سپردند. آن مرد نیز به وصیت عمل کرد تا آنگاه که میراث پدر به پایان رسید. روزی به آنها گفت: «هر چه از پدر برای شما مانده در وجه شما بکار بردم. من مردی فقیر هستم و از دارایی بی نصیب، اکنون باید برای تحصیل فقه به مدرسهای بروید تا با آنچه به عنوان ماهیانه میگیرید، نانی بدست آورید که مرا سخت کیسه تهی است». محمد و برادرش احمد ناگزیر به یکی از مدارس طلاب در نیشابور رفتند و به تحصیل ادامه دادند. ابوحامد محمد غزالی بی اندازه باهوش و تند ذهن بود. علوم دینی و ادبی را نزد احمد الراذکانی فراگرفت و سپس مدتی در یکی از مدارس طوس به تحصیل پرداخت. آنگاه به گرگان نزد امام ابونصر اسماعیل رفت . بعد از مدتی دوباره به زادگاه خود، طوس برگشت و مدت سه سال در طوس به مطالعه و تکرار دروس پرداخت.
امام محمد غزالی در آستانهٔ شیخ الحرمین
امام ابی حامد محمد الغزالی در سال ۴۷۰ هجری قمری به نیشابور رفت و در آنجا با امام الحرمین ابی المعالی الجوینی آشنا شد وتا وفاتش که در سال ۴۷۸ هجری قمری بود، ملازمش بود. تحصیلات غزالی تنها فقه نبود، او در علم اختلاف مذاهب ، جدل ، منطق و فلسفه هم دانش اندوخت تا آنجا که بر همه اقران خود تفوق یافت. در میان چند تن شاگردان ابوالمعالی جوینی که همگی از علماء و فضلای آن دوره بودند بر همه تقدم یافت و امام الحرمین بداشتن چنین شاگردی بخود میبالید.
در بارگاه وزیر اعظم نظام الملک
بعد از وفات استادش امام الجوینی، اما محمد غزالی به قصد دیدار خواجه نظامالملک طوسی ، وزیر سلطان ملکشاه سلجوقی پسر آلپ ارسلان از نیشابور بیرون آمد. وی وزیر ، نظام الملک را در لشکرگاهش ملاقات نمود. نظام الملک را از غزالی که هم شهریش نیز بود خوش آمد، اکرامش کرد و بر دیگرانش مقدم داشت و غزالی مدت شش ماه در کنف حمایت او زیست. سپس او را به تدریس در نظامیه بغداد و توجه به امور آن مأمور کرد. امام غزالی در سال ۴۸۳ هجری وارد بغداد شد و با موفقیت زیاد به کار پرداخت و سخت مورد توجه و اقبال دانش پژوهان گردید. حلقه درس او هر روز گسترش بیشتر یافت و فتواهای شرعی او مشهورتر شد. تا آنجا که صیت اشتهارش دور و نزدیک را بگرفت. امام محمد غزالی در بغداد در ضمن تدریس به تفکر و تألیف در فقه و کلام و رد بر فرقههای گوناگون چون باطنیه ، اسماعیلیه و فلاسفه نیز مشغول بود. در این مرحله از نخستین مرحلههای حیاتش بود که در معتقدات دینی و همه معارف حسی و عقلی خود به شک افتاد. ولی این شک بیش از دوماه بطول نینجامید و پس از آن به تحقیق در فرقههای گوناگون پرداخت و در علم کلام استادی یافت و در آن علم صاحب تألیف و تصنیف شد. آنگاه به تحصیل فلسفه همت گماشت، ولی بدون آنکه از استادی استعانت جوید، خود به مطالعه کتابها فلسفی پرداخت. امام غزالی وقتهای فراغت از تصنیف و تدریس علوم شرعی را به مطالعه کتابهای فلسفی اختصاص داده بود و این کار سه سال مدت گرفت. چون از فلسفه فراغت یافت به مطالعه کتابهای تعلیمیه و اطلاع از دقایق مذهب ایشان اشتغال جست. در این مرحله از عمر بود که به تألیف مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه و المستهظرین که همان کتاب «فضایح الباطنیه و فضائل المستظهریه» باشد و برخی کتابهای فقهی و کلامی دیگر توفیق یافت.
سفر امام غزالی به شامات
امام ابی حامد محمد الغزالی در سال ۴۸۸ هجری از خراسان راهی شام شد و در آنجا نزدیک به دو سال بماند، که هیچ کار جز عزلت و خلوت و ریاضت و مجاهدت نداشت. مدتی در مسجد دمشق اعتکاف نمود. سپس از شام به بیت المقدس رفت و هر روز به مسجد قبه الصخره میرفت و خویش را در آنجا محبوس میداشت. تا اینکه داعیه حج در او پدید آمد و به حجاز رفت. سپس شوق دیدار و درخواستهای کودکان به وطن کشیدش و با آنکه نمیخواست بدانجا بازگردد عزم توس (طوس) کرد. ولی در طوس نیز خلوت گزید و تا دل را تصفیه کند به ذکر پرداخت. حادثههای زمان و مهمهای عیال و ضررهای معاش از مقصد بازش میداشت و آرامش خاطر او را برهم میزد. این حال ده سال بطول انجامید، و غزالی در این مدت مشهور ترین کتابهای خود و به ویژه احیاء علوم الدین را تألیف کرد.
بازگشت به نیشابور
امام ابی حامد الغزالی در سال ۴۹۹ هجری قمری از عزلت بیرون آمد و قصد نیشابور کرد. در نظامیه این شهر به تدریس مشغول شد. علت بازگشت او به نیشابور و تدریس در نظامیه، با آنکه در بغداد از تدریس اعراض کرده بود و از این ماجرا ده سال میگذشت، فرمان پادشاه بود، زیرا این اصرار به قدری شدید شده بود که اگر استنکاف میورزید، بیم جان خویش داشت. اما پادشاهی که امام غزالی را فرا خوانده بود، محمد برادر برکیارق سلجوقی بود که در سال ۴۹۸ هجری به پادشاهی رسیده بود و شاید از عوامل بازگشت به نظامیه نیشابور، فخرالملک وزیر، پسر نظام الملک طوسی بود که در بغداد غزالی را به تدریس واداشته بود. توفق غزالی در نیشابور بیش از دو سال به طول نینجامید، که بار دیگر تدریس را ترک گفت و در طوس عزلت گزید. در خانهٔ خود را به روی آشنا و بیگانه فروبست و با اینکه سلطان سنجر او را به تدریس خواند، امام غزالی از رفتن سرباز زد و عذر خواست و همچنان در خانهٔ خود منزوی ماند، تا اینکه بعد از دو سال بدرود حیات گفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
زندگی
حجتالاسلام امام محمد غزالی به سال ۴۵۰ هجری قمری در توس (طوس) از اعمال خراسان دیده به جهان گشود، دوران کودکی وتعالیم در زادگاه خود فرا گرفت. پدرش مردی از صالحان زمان خود بود که از رشتن پشم ، گذاران زندگی میکرد. آنچه میرشت در دکانی در بازار پشم فروشان میفروخت و بدین سبب او را غزالی میگفتند. پدر امام محمد غزالی اهل ورع و تقوی بود و غالبا در مجالس فقیهان حضور مییافت. دو پسر داشت: محمد و احمد. این دو هنوز خردسال بودند که او از جهان رخت بربست. طبق وصیت وی، پسرانش را به یکی از دوستانش که ابوحامد احمد بن محمد الراذکانی نام داشت و صوفی مسلک بود سپردند. آن مرد نیز به وصیت عمل کرد تا آنگاه که میراث پدر به پایان رسید. روزی به آنها گفت: «هر چه از پدر برای شما مانده در وجه شما بکار بردم. من مردی فقیر هستم و از دارایی بی نصیب، اکنون باید برای تحصیل فقه به مدرسهای بروید تا با آنچه به عنوان ماهیانه میگیرید، نانی بدست آورید که مرا سخت کیسه تهی است». محمد و برادرش احمد ناگزیر به یکی از مدارس طلاب در نیشابور رفتند و به تحصیل ادامه دادند. ابوحامد محمد غزالی بی اندازه باهوش و تند ذهن بود. علوم دینی و ادبی را نزد احمد الراذکانی فراگرفت و سپس مدتی در یکی از مدارس طوس به تحصیل پرداخت. آنگاه به گرگان نزد امام ابونصر اسماعیل رفت . بعد از مدتی دوباره به زادگاه خود، طوس برگشت و مدت سه سال در طوس به مطالعه و تکرار دروس پرداخت.
امام محمد غزالی در آستانهٔ شیخ الحرمین
امام ابی حامد محمد الغزالی در سال ۴۷۰ هجری قمری به نیشابور رفت و در آنجا با امام الحرمین ابی المعالی الجوینی آشنا شد وتا وفاتش که در سال ۴۷۸ هجری قمری بود، ملازمش بود. تحصیلات غزالی تنها فقه نبود، او در علم اختلاف مذاهب ، جدل ، منطق و فلسفه هم دانش اندوخت تا آنجا که بر همه اقران خود تفوق یافت. در میان چند تن شاگردان ابوالمعالی جوینی که همگی از علماء و فضلای آن دوره بودند بر همه تقدم یافت و امام الحرمین بداشتن چنین شاگردی بخود میبالید.
در بارگاه وزیر اعظم نظام الملک
بعد از وفات استادش امام الجوینی، اما محمد غزالی به قصد دیدار خواجه نظامالملک طوسی ، وزیر سلطان ملکشاه سلجوقی پسر آلپ ارسلان از نیشابور بیرون آمد. وی وزیر ، نظام الملک را در لشکرگاهش ملاقات نمود. نظام الملک را از غزالی که هم شهریش نیز بود خوش آمد، اکرامش کرد و بر دیگرانش مقدم داشت و غزالی مدت شش ماه در کنف حمایت او زیست. سپس او را به تدریس در نظامیه بغداد و توجه به امور آن مأمور کرد. امام غزالی در سال ۴۸۳ هجری وارد بغداد شد و با موفقیت زیاد به کار پرداخت و سخت مورد توجه و اقبال دانش پژوهان گردید. حلقه درس او هر روز گسترش بیشتر یافت و فتواهای شرعی او مشهورتر شد. تا آنجا که صیت اشتهارش دور و نزدیک را بگرفت. امام محمد غزالی در بغداد در ضمن تدریس به تفکر و تألیف در فقه و کلام و رد بر فرقههای گوناگون چون باطنیه ، اسماعیلیه و فلاسفه نیز مشغول بود. در این مرحله از نخستین مرحلههای حیاتش بود که در معتقدات دینی و همه معارف حسی و عقلی خود به شک افتاد. ولی این شک بیش از دوماه بطول نینجامید و پس از آن به تحقیق در فرقههای گوناگون پرداخت و در علم کلام استادی یافت و در آن علم صاحب تألیف و تصنیف شد. آنگاه به تحصیل فلسفه همت گماشت، ولی بدون آنکه از استادی استعانت جوید، خود به مطالعه کتابها فلسفی پرداخت. امام غزالی وقتهای فراغت از تصنیف و تدریس علوم شرعی را به مطالعه کتابهای فلسفی اختصاص داده بود و این کار سه سال مدت گرفت. چون از فلسفه فراغت یافت به مطالعه کتابهای تعلیمیه و اطلاع از دقایق مذهب ایشان اشتغال جست. در این مرحله از عمر بود که به تألیف مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه و المستهظرین که همان کتاب «فضایح الباطنیه و فضائل المستظهریه» باشد و برخی کتابهای فقهی و کلامی دیگر توفیق یافت.
سفر امام غزالی به شامات
امام ابی حامد محمد الغزالی در سال ۴۸۸ هجری از خراسان راهی شام شد و در آنجا نزدیک به دو سال بماند، که هیچ کار جز عزلت و خلوت و ریاضت و مجاهدت نداشت. مدتی در مسجد دمشق اعتکاف نمود. سپس از شام به بیت المقدس رفت و هر روز به مسجد قبه الصخره میرفت و خویش را در آنجا محبوس میداشت. تا اینکه داعیه حج در او پدید آمد و به حجاز رفت. سپس شوق دیدار و درخواستهای کودکان به وطن کشیدش و با آنکه نمیخواست بدانجا بازگردد عزم توس (طوس) کرد. ولی در طوس نیز خلوت گزید و تا دل را تصفیه کند به ذکر پرداخت. حادثههای زمان و مهمهای عیال و ضررهای معاش از مقصد بازش میداشت و آرامش خاطر او را برهم میزد. این حال ده سال بطول انجامید، و غزالی در این مدت مشهور ترین کتابهای خود و به ویژه احیاء علوم الدین را تألیف کرد.
بازگشت به نیشابور
امام ابی حامد الغزالی در سال ۴۹۹ هجری قمری از عزلت بیرون آمد و قصد نیشابور کرد. در نظامیه این شهر به تدریس مشغول شد. علت بازگشت او به نیشابور و تدریس در نظامیه، با آنکه در بغداد از تدریس اعراض کرده بود و از این ماجرا ده سال میگذشت، فرمان پادشاه بود، زیرا این اصرار به قدری شدید شده بود که اگر استنکاف میورزید، بیم جان خویش داشت. اما پادشاهی که امام غزالی را فرا خوانده بود، محمد برادر برکیارق سلجوقی بود که در سال ۴۹۸ هجری به پادشاهی رسیده بود و شاید از عوامل بازگشت به نظامیه نیشابور، فخرالملک وزیر، پسر نظام الملک طوسی بود که در بغداد غزالی را به تدریس واداشته بود. توفق غزالی در نیشابور بیش از دو سال به طول نینجامید، که بار دیگر تدریس را ترک گفت و در طوس عزلت گزید. در خانهٔ خود را به روی آشنا و بیگانه فروبست و با اینکه سلطان سنجر او را به تدریس خواند، امام غزالی از رفتن سرباز زد و عذر خواست و همچنان در خانهٔ خود منزوی ماند، تا اینکه بعد از دو سال بدرود حیات گفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 53
زندگینامه شهید مطهری:
استاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی
می پردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فروبسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته اند.
در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی ( به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه : الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است. مولف شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است. از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه) نام برد. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از
امیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازد. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود .استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است.
کنار امام بوده است به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود.
پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ولی از آنجا که قاضی یی که پرونده این گروه تحت نظر او بود مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم بدر می برد. سنگینتر می شود. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها، انجمن اسلامی
کردن محتوای نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه می دهد. به طور کلی استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خودسرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد سرانجام در سال 1349 علیرغم زحمات زیادی که برای آن موسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.
در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبایی و آِیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
اما مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر خصوصاً در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدین خلق ایران » پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیش بینی می نماید. در این سالها استاد شهید به توصیه حضرت امام مبنی بر تدریس در حوزه علمی قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درسهای مهمی در آن حوزه القا می نماید و همزمان در تهران نیز درسهایی در منزل و غیره تدریس می کند. در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته می شود. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران » را بنیان می گذارد بدان امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
دانشگاه آزاد اسلامی
واحد مشهد
موضوع :
استاد ارجمند:
جناب آقای وکیلیان
تهیه کننده :
عباس خزائی
فهرست مطالب
عنوان صفحه
اشاره 3
تولد و دوران جوانی 3 تأثیر شاعران از رودکی
بینایی یا نابینایی 4
دوران پیری 5
بوی جوی مولیان 7
آثار رودکی 10
مضامین اشعار رودکی 13
تأثیر رودکی از قرآن و حدیث 15
گزینه ی اشعار 17
منابع 18
اشاره
ایران اسلامی از یک فرهنگ ارزشمند و اصیل برخوردار است و چهره های درخشان علمی، فرهنگی و ادبی کشور ما از دیرباز زبانزد کشورهای دیگر نیز بوده است.
در کتاب های درسی برخی از بزرگان علمی، فرهنگی و ادبی به طور مختصر برای نسل نو معرفی شده اما نیاز نیست مشاهیر ایرانی برای نوجوانان و جوانان بهتر شناسانده شود.
انتشارات تیرگان با توکل به خداوند مهربان، تلاش دارد در راستای محتوای کتاب های درسی و برای ارتقای سطح علمی نسل جوان چهره های صاحب نام ایران را با زبان ساده و قابل فهم تحت عنوان مشاهیر ایرانی برای نسل امروز معرفی نماید.
امیدواریم با معرفی زندگی و آثار مشاهیر ایرانی، گامی مثبت در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی در بین نوجوانان و جوانان برداشته باشیم.
ان شاء الله شورای بررسی
«تولد و دوران جوانی»
رودکی – پدر شعر فارسی- یکی از بزرگترین و مشهورترین شاعران ایران است که در میان شاعران و سخنوران به استاد شاعران و سلطان شاعران معروف شده است. نام او ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی است که در این روستای بنج یکی از روستاهای رودک سمرقند به دنیا آمد. در مورد علت نام رودکی نظرهای گوناگون ارایه شده است عده ای می گویند چون رودکی «رود» می نواخت به او رودکی گفته اند. اما برخی از دیگران این نظر را نپذیرفته و بر این عقیده اند که او چون در روستای رودک به دنیا آمد، نام رودکی را بر او گذاشته اند. البته عقیده ی رود می نوازد چنان که در زبان فارسی نسبت داده کسی به چیزی یا مکانی با حرف (ی) انجام می گیرد نه با حرف (ک) در مورد سال تولد رودکی و دوران زندگی او اطلاع دقیقی در دست نیست پژوهشگران با حدس و گمان تاریخ ولادت او را اواسط قرن سوم دانسته اند. اما آن چه مسلم است این است که رودکی در هشت سالگی حافظ کل قرآن بود و در همان روزگار کودکی و نوجوانی به سرودن شعر می پرداخت گفته می شود که رودکی از علم موسیقی اطلاع کافی داشت و به نواختن چنگ و رود می پرداخت.
«بینایی یا نابینایی»
بسیاری از تذکره نویسان بر این باورند که رودکی نابینای مادرزاد بود و از همان آغاز تولد قادر به دیدن محیط اطرافش نبود اما عده ای دیگر از تذکره نویسان به نابینا بودن رودکی اشاره نکرده اند و گمان می رود که رودکی نابینای مادرزاد نبوده بلکه در پایان عمرش نابینا شده است و چشمهایش را میل کشیده اند. در زمان گذشته اگر می خواستند کسی را مجازات کنند آهنی داغ بر چشمش می کشیدند و او را نابینا می کردند و رودکی نیز در پایان عمرش مورد غضب پادشاه زمان خود قرار گرفته بود و به دستور آن پادشاه چشمهایش میل کشیده شد. یکی از دلایلی که باعث می شود رودکی را کور مادرزاد ندانیم سروده های به جا مانده از اوست که در آن سروده ها رودکی دقیق طبیعت و محیط اطرافشانرداخته است شعر زیر از رودکی نشان دهنده ی این مطلب است.
خورشید از ابر دمد روی گاه گاه چونان حصاری که گذر دارد از رقیب
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
زندگی
عبدِصالح خدا «رجبعلی نکوگویان»مشهوربه«جناب شیخ»و«شیخ رجبعلی خیّاط»در سال1262هجری شمسی،درشهرتهران دیده به جهان گشود. پدرش «مشهدی باقر»یک کارگرساده بود.هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شدپدر ازدنیارفت ورجبعلی را که ازخواهروبرادرتنی بی بهره بود،تنها گذاشت.
ازدوران شیخ بیش ازاین اطلاعی دردست نیست،امّا اوخود،از قول مادرش نقل می کندکه:
«موقعی که تو رادرشکم شبی پدرت-که در چلوکبابی کارمی کرد-کباب دُرسته به خانه آورد.خواستم بخورم دیدم که تو به جنب وجوش آمدی وبا پا برشکمم می کوبی،احساس کردم که از این غذا نباید بخورم ،دست نگه داشتم وازپدرت پرسیدم که شبهاتکه های جلوی مشتری را به خانه می آوردی،چه شد که امشب کباب درسته آورده ای؟پدرت گفت:حقیقت این است که اینهارا بدون اجازه آورده ام! من هم ازآن غذا مصرف نکردم.»
لباس شیخ
لباس جناب شیخ بسیارساده وتمیزبود، نوع لباسی که اومی پوشیدنیمه روحانی بود،
چیزی شبیه لبّادۀروحانیون برتن می کردوعرقچین برسرمی گذاشت وعبابردوش میگرفت.نکتۀ قابل توجه این بودکه او حتی درلباس پوشیدن هم قصدقربت داشت،تنها یک بارکه برای خوشاینددیگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف می کند :
« نفس اعجوبه است، شبی دیدم حجاب دارم و طبق معمول نمی توانم حضور پیدا کنم، ریشه یابی کردم، با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت : دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...» !
کار
خیّاطی یکی ازشغلهای پسندیده دراسلام است .لقمان حکیم این شغل رابرای خود انتخاب کرده بود.در حدیث است که پیامبرخدا(ص)فرمود:
«کارمردان نیک خیّاطی است وکارزنان ریسندگی.»
جناب شیخ برای ادارۀزندگی خود،این شغل راانتخاب کردوازاین روبه «شیخ رجبعلی خیّاط»معروف شد.جالب است بدانیم که خانۀسادۀومحقّرشیخ،با خصوصیاتی که پیشتربیان شد،کارگاه خیاطی اونیزبود.
یکی ازفرزندان شیخ دراین باره می گوید:ابتدا پدرم دریک کاروانسراحجره ای داشت، ودرآن خیّاطی می کرد.روزی مالک حجره آمد وگفت:راضی نیستم این جا بمانی.پدرم بدون چون وچراوبدون این که حقّی ازاوطلب کند،فردای آن روزچرخ ومیزخیّاطی رابه خانه آورد وحجره راتخلیه کردوتحویل داد،ازآن پس درمنزل،ازاتاقی که نزدیکِ درِخانه بود برای کارگاه خیّاطی استفاده می کرد.
انصاف در گرفتن اُجرت
شیخ درگرفتن اُجرت برای کارخیّاطی،بسیارباانصاف بود.به اندازه ای که سوزن می زدوبه اندازۀ کاری که می کرد مزد می گرفت.به هیچ وجه حاضر نبود بیش ازکارخود،
نبود ازکارخود،ازمشتری چیزی دریافت کند. از این رو،اگرکسی می گفت:جناب شیخ اجازه بدهیداُجرت بیشتری بدهم ،قبول نمی کرد.
جناب شیخ برمبنای روش وادب دراسلام ،اُجرت کارش را بامشتری تمام می کرد.امّا ازآن جا که نمی خواست بیش ازآن چه کارکرده ازمشتری اجرتی دریافت کرده باشد،اگر
پس ازانجام کار،می دید کمترازمقداری که پیش بینی کرده بود کارانجام داده، مبلغی راکه
به نظرش اضافه گرفته بود،به مشتری بازپس می داد!
یکی ازروحانیون نقل میکند که: عباوقبا ولبّاده ای را بردم وبه جناب شیخ دادم بدوزم ،
گفتم: چقدر بدهم ؟گفت :«دوروزکارمی برد ،چهل تومان .»روزی که رفتم لباسها را بگیرم گفت : « اجرتش بیست تومان می شود. » گفتم : فرموده بودید چهل تومان ؟ گفت :«فکر
می کردم دوروزکارمی برد ولی یک روز کاربُرد .» !
پاداش انصاف
انصاف درهمه کارها وبه خصوص درمعاملۀ بامشتری ، ازمسایل بسیارمهمی است که اسلام برآن تاکید فراوان دارد ،درحدیث است که امام علی(ع ) فرمود :
«انصاف برترین فضیلت هاست .»
انصاف با مردم ودیدارحضرت ولیّ عصر(ع)
مردی ازدانشمندان درآرزوی زیارت حضرت بقیت الله(ع) بود وازعدم توفیق رنج می برد . مدّتها ریاضت کشید ودرمقام طلب بود.
در نجف اشرف میان طلاب حوزۀ علمیّه وفضلای آستان علویّه معروف است که هرکس چهل شب چهارشنبه مرتباً و بدون وقفه وتعطیل ،توفیق پیدا کند که به مسجد سهله رود ونماز مغرب وعشای خودرا درآنجا بگزارد،سعادت تشرّف نزد امام زمان (ع) را خواهد یافت واین فیض نصیب وی خواهد شد.مدّتها در این باب کوشش کرد واثری ازمقصود ندید. سپس به علوم غریبه واسرار حروف واعداد متوسل شد وبه عمل ریاضت درمقام کسب وطلب برآمد،چلّه ها نشست وریاضت ها کشیدواثری ندید. ولی به حکم آن که شبها
بیدارمانده ودرسحرها ناله ها داشت ، صفا ونورانیتی پیدا کرد و برخی از اوقات برقی نمایا ن می گشت وبارقۀ عنایت بدرقۀ راه وی می شد . حالت خلسه وجذبه به او دست
می داد حقایقی می دید ودقایقی می شنید . در یکی ازاین حالات اوراگفتند : دیدن توو
شرفیابی خدمت امام زمان(ع) میّسر نخواهد شد،مگر آن که به فلان شهر سفر کنی .هر
چند این مسافرت مشکل بود ، ولی در راه انجام مقصود آسان نمود .
امام زمان دربازارآهنگران
پس ازچندین روز بدان شهر رسید ودرآن جا نیزبه ریاضات مشغول گردید وچلّه گرفت ،
روزسی وهفتم یاسی وهشتم به اوگفتند : الان حضرت بقیت الله ، امام زمان (ع) دربازار
آهنگران ، درِدکّان پیرمردی قفل ساز نشسته است ، هم اکنون برخیز وشرفیاب باش .
بلندشد وبطوریکه درعالم خلسۀ خوددیده بود ،راه را طی کرد وبردرِدکّان پیرمرد رسید و
دید حضرت امام عصر( ع ) آنجا نشسته اند وبا پیرمرد گرم گرفته وسخنان محبّت آمیز گویند،چون سلام کردم،جواب فرمودواشارۀبه سکوت کردنداکنون سیری است تماشا کن.
انصاف پیرمرد قفل ساز
دراین حال دیدم پیرزنی راکه ناتوان بود وقدخمیده داشت،عصا زنان ،با دست لرزان،قفلی رانشان دادوگفت:آیاممکن است برای خدا این قفل را به مبلغ «سه شاهی» از من خریداری کنید ،که من به سه شاهی پول احتیاج دارم.پیرمرد قفل ساز،قفل رانگاه کرد ودید قفل ،بی عیب وسالم است،گفت:ای خواهر من!این قفل « دوعباسی » ارزش دارد زیرا پول کلید آن بیش از«ده دینار»نیست ،شما اگر ده دیناربه من بدهید من کلید این قفل رامی سازم وده شاهی قیمت آن خواهد بود.پیرزن گفت:نه مرابدان نیازی نیست ، بلکه من به پول آن نیازمندم ،شما این قفل را سه شاهی ازمن بخرید من شما را دعا می کنم .
پیرمرد با کمال سادگی گفت:خواهرم! تومسلمان،من هم دعوی مسلمانی دارم ،چرا مال مسلمان را ارزان بخرم وحق کسی راتضییع کنم، این قفل اکنون هم هشت شاهی ازرش داردمن اگر بخواهم منفعت ببرم به هفت شاهی خریداری میکنم ،زیرا دردو عباسی معامله