لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 54
احتراق در موتورهای اشتعال – جرقه ای
موتورهای اشتعال ( احتراق ) جرقه ای یا اتو
اصول کارکرد
این سیستم ، یک موتور احتراقی می باشد که با استفاده از اشتعال بیرونی ، انرژی موجود در سوخت ( بنزین ) را به انرژی جنبشی ( سینتیک ) تبدیل می کند .
این نوع موتورها برای کارکرد خود از یک مخلوط سوخت – هوا ( بر پایه بنزین یا گاز ) استفاده می کنند .
هنگامی که پیستون در داخل سیلندر به سمت پایین حرکت می کند مخلوط سوخت هوا به داخل سیلندر کشیده شده و هنگامی که پیستون به سمت بالا حرکت می کند این مخلوط به صورت متراکم در می آید.
این مخلوط ، سپس در فواصل زمانی معین و توسط شمع ها ، جهت احتراق آماده می شود . گرمایی که در طی مرحله احتراق حاصل می شود باعث بالا رفتن فشار سیلندر گردیده و سپس پیستون باعث به حرکت درآمدن میل لنگ شده و در نتیجه این فعل و انفعال ، انرژی مکانیکی ( قدرت ) حاصل می گردد .
پس از هر مرحله احتراق کامل ، گازهای موجود از سیلندر خارج شده و مخلوط تازه ای از سوخت – هوا به داخل سیلندر کشیده ( وارد )می شود . در موتوراتومبیلها تبدیل گازها ( جابه جایی گازهای موجود ) بر اساس اصول چهار مرحله آغاز احتراق ( چهار حالت موتور ) و نیز حرکت میل لنگ که برای هر احتراق کاملی مورد نیاز می باشد ، صورت می گیرد . ( شکل 1 )
اصول کارکرد موتورهای چهار زمانه ای
موتورهای احتراقی چهار زمانه ای از سوپاپهایی جهت کنترل جریان گاز بهره می گیرند .
چهار حالت موتور عبارتند از :
حالت تنفس
حالت تراکم و جرقه
حالت انفجار
حالت تخلیه
-حالت تنفس
سوپاپ هوا ( ورودی ) : باز
سوپاپ دود ( خروجی ) : بسته
حرکت پیستون : به سمت پایین
احتراق : وجود ندارد .
حرکت رو به پایین پیستون باعث افزایش حجم مفید داخل سیلندر شده و بدین طریق مخلوط سوخت – هوای تازه از داخل سوپاپ ورودی ، وارد سیلندر می شود .
حالت تراکم و جرقه
سوپاپ هوا( ورودی ) : بسته
سوپاپ دود ( خروجی ) : بسته
حرکت پیستون : به سمت بالا
احتراق : فاز اشتعال اولیه
هنگامی که پیستون به سمت بالا حرکت می کند باعث کاهش حجم مفید سیلندر شده و مخلوط سوخت – هوا را متراکم می کند .
درست چند لحظه قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ بالا شمع بالای سیلندر جرقه زده و باعث احتراق مخلوط سوخت – هوا می شود .
نسبت تراکم توسط مقدار حجم سیلندر و حجم تراکم مطابق ذیل محاسبه می شود:
ε=( V n + Vc ) Vc
نسبت تراکم در خودروهای مختلف بستگی به طراحی موتور دارد .
افزایش نسبت تراکم در موتورهای احتراق داخلی ، باعث افزایش بازده گرمایی و مصرف سوخت می گردد .
به طور مثال افزایش نسبت تراکم از 6:1 به 8:1 باعث زیاد شدن بازده گرمایی به مقدار 12 درصد می گردد .
آزادی عمل در افزایش نسبت تراکم ، توسط عامل به نام « ضربه » ( یا پیش اشتعال ) محدود می شود . « ضربه » بر اثر فشار ناخواسته و احتراق کنترل نشده به وجود می آید . این عامل باعث به وجود آمدن خساراتی به موتور می شود .
سوختهای نامناسب و نیز شکل نامناسب محفظه احتراق باعث بوجود آمدن این پدیده در نسبت تراکم های بالاتر می شود .
-مرحله قدرت
سوپاپ هوا ( ورودی ) : بسته
سوپاپ دود ( خروجی ) : بسته
حرکت پیستون : به سمت بالا
احتراق : به صورت کامل انجام گرفته است .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
زین العابدین مراغه ای
از: سیاحت نامه ابراهیم بیک
......
باری، فردای آن روز به عزم سیاحت تبریز حاضر شدیم . رفتیم تا اسب کرایه کرده حرکت کنیم . مکاری دیده، اسب خواستیم . گفت باید چهار روز صبر کنید . ده پانزده نفر مسافر دیگر نیز هست با ایشان متفقا برویم . ناچر بیعانه داده برگشتیم، در روز موعود چارپادار آمد، دو رأس استر آورده بود . ما نیز اسباب و لوازم سفر را بار کرده رو به طرف تبریز حرکت نمودیم .... هشت روز راه در نوریده وارد تبریز شدیم ... در ورود تبریز وضع مملکت قدری دهشت انگیز به نظر آمد . در میان اهل قافله نیز همهمه بود....دکاکین همه بسته اند . احدی دیده نمی شد که احوالپرسی شود، تا این که قدری هم پیش رفتیم . از دور چند نفری را دیدیم که تند می گذشتند . یکی از آن میان پرسید که برادر در این شهر چه حادثه ای اتفاق افتاده که دکانها بسته و از هر سو آثار پریشانی نمایان است ؟ گفت معلوم است که خبر ندارید . خانه پیشکار مملکت را اهالی غارت کردند، اما خودش گریخت . گفتم پیشکار کیست ؟ گفت : حاکم . گفتم : چطور، چطور، خانه حاکم را ؟ مرد که تندی کرده گفت : من اولوم قمش قویم 1من تا حال این لفظ را نشنیده بودم، ملتفت قبح آن نشده، گفتم برادر، ترا به خدا قسم می دهم جواب بده . چه شده ؟ گفت : بابا، خانه پیشکار، یعنی حاکم مملکت را اهالی شهر چاپیدند . گفتم تاکنون در هر مملکت ایران دیده و شنیدیم که اهالی خانه آنان را می چاپیدند . حالا چطور شده است که اهالی خانه آنان را می چاپند . گفت :
چنین است آئین چرخ درشت گهی پشت زین و گهی زین به پشت
زمان هرروز طور دیگری اقتضا می کند . هر چیز در وقت خودش خوش است . این را گفته و گذشتند . حال جلودار و مسافرین را واهمه گرفت ...خلاصه همه ترسان و لرزان در همانجا که محله "هفت کچل" می گویند، جلودار در دم کاروانسرایی ما را فرود آورد. خود از دریچه داخل کاروانسرا گشته، بعد دالاندار را صدا کرده، آمده در را گشودند. ما هم داخل شدیم . باز فورا در را بست . حجره ای برای اقامت نشان دادند . رخت در آنجا فرو هشته اقامت گزیدیم ....
آن شب را به هزار واهمه به سر برده، سحرگاهان دیدم که خبری نیست . بازار و دکاکین شهر همه باز است و مملکت ساکت . ما نیز از آن بیغوله فراز آمده راه بازار و دکان رفیقی که داشتم ، پیش گرفته پس از پرسیدن یکی دو نقطه به دکان او رسیده سلام دادم . بعد از معرفی خود آن دوست عزیز برخاسته از سر و صورت من بوسیده و به کمال مهربانی احوال پرسی کرده ....از من پرسید پس اشیاء و اسباب شما کجاست . گفتم ما دیروز رسیدیم . شهر پر آشوب و دکانها همه بسته بود ناچار در هفت کچل به کاروانسرای فرود آمدیم . راستی برادر دیروز آن چه هنگامه ای بوده که مردم این شهر برپا کردند . گفت : آقاجان اینجا تبریز است، هرچه خواهند می کنند . بعد تفصیلش را به شما نقل می نمایم . گفتم : من در هیچ جا نشنیدم که رعیت خانه حاکم را غارت کند... گفت : در تبریز آنچه به خیال کسی نمی آید می کنند . در این اثنا آدمش را با یوسف عمو فرستاد که اسباب خورده ریز ما را از کاروانسرا به خانه اش نقل دهند . طرف عصری نیز دکان را بسته رفتیم به خانه . در اثنای راه گذار ما به کوچه ای افتاد دیدیم در دم در عمارتی چند سرباز "چماتمه" زده بقاولی ایستاده اند . پرسیدم این خانه کیست ؟ گفت خانه یک نفر تاجر است تازه از سفر آمده . حکومت احتراما سرباز فرستاده است، چاتمه زده اند . گفتم : درست نفهمیدم . مکرر گفت : گفتم بابا ، این چه معنی دارد، به احترام تاجری سرباز فرستادن و چاتمه زدن در کجا دیده و شنیده شده است . یعنی چه، تاجری تازه از سفر آمده ممکن است ، اما برای احترام آن تاجر سرباز بر در او به قراولی گماشتن چرا ؟ این شخص به حکومت مملکت نیامده ، از امرا و صاحب منصبان لشکری نیست . امری بسیار غریب است . گفت : علی الحال قاعده مملکت چنین است . آنگاه دست تأسف به همدیگر سوده گفتم : حالا شبهه ای نماند که درد این ملک و ملت بیدوا است . رعیت و تجار نیز راه بدی پیش گرفته اند . از امثال این تجار نیز برای مملکت سهل است به جهت اولادشان هم فائده ای نیست . زیرا که رندان حکومتی اینان را نیز به پاره احترامات مجعولیه به خودشان مشتبه کرده اند، پس هرچه خود و سایرین در دست دارند به سبب اینگونه بلند پروازیهای بی معنی در اندک زمانی خواهند باخت . این مردمان خانه برانداز به هر رنگی که باشد این جور تاجران را با الفاظ بی معنی بفرما، به سر مبارک شما، جنابعالی و غیره تمام خواهند کرد . بیچاره اولاد اینان که پس از عزت به انواع خواری مبتلا خواهند شد ....
چون به خانه رسیدیم دیدیم عمارت عالی و خوبی است . چند اطاق بیرونی داشت . نشستیم . چند مجموعه شیرینی و بعض میوه ها برای تشریفات ما چیده بودند . مشغول صحبت شدیم . در اثنای صحبت گفت داداش از مصر تمام احوالات شما را به من نوشته است که در غیرت و تعصب ملی سرآمد ایرانیان است . مقصود شما را از این سیاحت نوشته، ولی می گوید کاش نرفتی ایران را ندیدی . چه، می دانم که اکنون برای او خیلی بد خواهد گذشت . گفتم چه باید کرد ؟ وطن ماست بایستی ببینیم . خیال داشتم هرگاه جای را از مشهد، طهران برای اقامت مناسب یافته خانه ای خریده به وطن اصلی خود برگردم . گفت : چطور شد، جایی را پسند کردی ؟ بی اختیار آهی کشیده گفتم نه . گفت آه چرا می کشی ؟ گفتم : بی اختیار از دلم برخاست وگرنه موجب آه چیزی نیست . گفت : خوب چه دیدی ؟ گفتم : هرچه دیدنی و ندیدنی بود دیدم . تنها یک چیز ندیدم که منتهای مقصود من آن بود . گفت : مقصود شما چه بود . گفتم : دیدن مکتب که مایه تمامی سعادت و نیک بختی هاست . امروزه قوت دولت، عزت ملت و آبادی مملکت همه منوط به بودن مکتب است و بس . در این صحبت بودیم که به شام خبر کردند . رفتیم سر سفره . شام صرف شد . پس از شام باز چایی آوردند . یک پیاله خوردیم . پس از اندکی صحبت صاحب خانه گفت شما هنوز از رنج راه نیاسوده اید، قدری زودتر بخوابید تا راحت شوید . خوب هم دریافته بود . رختخواب انداختند، خوابیدیم .
صبح برخاسته پس از خوردن چایی به همراهی آن دوست محترم به بازار رفتیم . قدری در دکان نشسته صحبت کردیم . گفت : میل دارید برویم قدری بگردیم ؟ گفتم : چه عیب دارد . رفتیم به کاروانسراهای تجارنشین . خیلی جاهای معتبر و با شکوه بودند . به اندکی ملاحظه معلوم شد که در این شهر تجارت عمده ای هست و مردم هم به تجارت مایلند، ولی چه سود که همه امتعه خارجه است . از امتعه داخلیه نشانی دیده نمی شد مگر در بعضی جاهای گوشه و کنار، که آن هم عبارت از تنباکو و حنا و چیت و همدان و چادر شب یزد و کرباس نایین بود آن وقت فکر کردم که شیاطین فرنگستان به قوت علم همه ساله چه قدر پول از این مملکت بیرون می کشند .
پرسیدم برادر، اگرچه مملکت شما را چنانچه شاید و باید هنوز ندیده ام اما از ازدحام بازار و جمعیت مترددین معلوم می شود که شهر بزرگی است . حال بگویید ببینم در این شهر هیچ گومپانی و شرکتهای بزرگ هست یا نه ؟ گفت : ابدا گومپانی و فلان نیست . گفتم : عجب عالمی است . در شهری بدین بزرگی چگونه می شود گومپانی نباشد . امروز معاملات بزازی و خرازی و بقالی با دست تنها پیش نمی رود تا چه رسد به تجارت . آیا این مردمان با وجود این همه روابط تجارتی با خارجه به چه سبب به منافع شرکتهای بزرگ و گومپانیها پی نبرده اند ؟ گفت : تبریزیان را شما نمی شناسید . اینان همه تمام "یک من " هستند . در میانشان هرگز "نیم من " پیدا نمی شود که پنج نفری یکجا جمع شده یکی را برای
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
حاجی زین العابدین مراغه ای:
دربحث از زمان های انتقادی فارسی ، باید قبل از همه ازرمان سیاسی سیاحت نامه ابراهیم بیگ یا بلای تعصب او ، که در زمان خود شهرت فراوان یافته بود ودر سرتا سر ایران با حرص وولع بسیارخوانده می شد ، سخن بداریم.
مولف این کتاب ، حاجی زین العابدین ، فرزند مشهدی علی، بازرگانزاده ثروتمندی از مردم آذر بایجان واز کسانی بود که خیلی زود به اردوی آزادیخواهان وطرفداران اصلاحات ملحق شد.
اجداد اوازاکراد ساوجبلاغ (مهابادکنونی) وازخوانین آن سامان بودند وطریقه تسنن ومذهب شافعی داشتند ، اما بعد ها به کیش تشیع گرویدند ودر مراغه مشغول کسب وکار و تجارت شدند و « با داشتن پنج هزار تومان ثروت رو چیلد آن دیار گرویدند»
زین العابدین در سال یکهزار و دویست و پنجاه وپنج ه.ق به دنیا آمد، درهشت سالگی به دبستان رفت وهشت سال راه مکتب پیمود و مختصر سوادی اندوخت ودر شانزده سالگی به حجره پدر رفت ودر بیست سالگی به اردبیل رفت و از آن هنگام در اردبیل ومراغه به قول خود« بنای اعیانی گذاشت واسب ونوکروتفنگدارفراهم کرد واز ادای مالیات هم گردن پیچید وزدن راهدار و فحاشی به میزان آقاسی وکدخدا وفراش را یکی از افتخارات خود قرار داد.»
بدین قرار « قولچوماقی دامن گیرش شده مداخل یک و مخارج نوزده و بیست ، نه روزنامه صحیح ونه حساب وکتاب معین» بالاخره پرشانی از هر جهت روی آورد وزندگانی در ایران برای اوسخت دشوار شد وناچاربابرادر دیگر خود ترک یار ودیار گفته با اندک مایه ای که داشت ،مانند بسیاری از تجار ورشکسته آنزمان عازم قفقاز شد ودر شهر تفلیس ، پایتخت گرجستان، که در آن دوران کسی از ایرانیان در آنجا نبود، رحل اقامت افکند ودرمدت سه چهارسال چند هزار منات ازبقالی فراهم آورد .کم کم عده ای از ایرانیان کارگر به تفلیس روی آوردندومیرزا اسدا… خان ناظم الدوله ، ژنرال کنسول ایران رابه ویس کنسولی (نایب قنسولی )شهر کتاییس معین کرد.
او خود در این باره میگوید :« …آن وقت ماهم کنسول وهم رئیس قوم و ملت وهم تاجر شدیم و رعایت هموطنان را که تمامأ مفلس وفقیر بودند ، از جمله فرایض شمرده بنا گذاشتیم هم تذکره و هم مایحتاج ایشان را ، از خوراک وپوشاک دادن در مدت قلیلی دفتر پرشد: علی خوئی صد منات ،
حسینقلی تبریزی هفتاد منات ، فلان سلمانی پنجاه منات و.... هرچه اندوخته چند ساله بود از دستمان بردند . یکی گریخت ، دیگری را گرفتند ،آن یکی قمار باخت و آن دیگری بیمارشد»
خلاصه باز دست خالی مانده ناچار به کریمیه رفت و درآنجا بارگشود . دوبرادر گاهی به استانبول رفته خرید جزئی میکردند و در کریمه به بهای بیشتری می فروختند ،تااندک زمانی باز سرمایه کافی بدست آوردند.
درسال هزارو دویست و نودوچهار ه.ق جنگ روس و عثمانی در گرفت و به یالتا ، شهر ییلاقی امپراتور ،رفتند و در آنجا کارشان رونق گرفت وسرو کارشان با ا مرا ودرباریان واهل دیوان افتادو زین العابدین به وسیله شاهزاده خانم ،زوجه پرنس ورانسوف معروف ،، به امپراتریس معرفی شد وحرمت واعتبار برادران به جائی رسید که نامشان را« تاجر درستکارتایرانی » گذاشتند و بالاخره از او خواستند که تبعیت دولت روسرا بپذیرد تا امتیازاتی به او بدهند وچون در این باره اصرار ورزیدند واو چند مرتبه در استانبول از کنسول گری اذ یت وحقارت دیده بود ،قبول تبعبت کرد وپس از ادای سوگند ازتبعه روس شناخته شد.چند سال بعد در استانبول تاهل اختیار کرد وزن خود را نیز به یالتا آورد واز او صاحب سه فرزند شد وسالها در آنجابه خوشی وآسایش به سر برد.
اما عشق وعلاقه به میهن دمی آسوده اش نمیگذاشت و پیوسته خود را به گناه خیانت به کیش ومیهن نکوهش می کرد و از اینکه طوق لعنت تبعیت اجنبی را به گردن انداخته ودر چنان موقعی که برادران او در زیر فشار جور و ستم حکام مستبد جان می دهند ، اودور از پیکارسیاسی در مملکت غربت زندگی آرام و آسوده ای می گذراند، همواره با وجدان خود در کشمکش بود.
مدتها در این اندیشه با سوز و گداز نهانی به سرمی برد تا بالاخره تصمیم خود را گرفت و مغازه و کالای خود را به بهای ارزان فروخته رهسپار استانبول شد وخانواده خودرا در آنجا گذاشته برای ادای فریضه حج عازم مکه شد.حاجی زین العابدین سالها با تبعیت روس در استانبول می زیست تا بالاخره به وسیله میرزا محمود خان علا الملک ، سفیر کبیر ایران در عثمانی تقاضای ترک تبعیت از دولت روسیه کرد و این کاردر ابتدا چنان دشوار می نمود ، به دست پرنس ارفع الدوله انجام یافت و مدتها بعد-روز نهم فوریه 1904م (ذیقعده یکهزارو سیصدو بیست و بک ه.ق) که روز اول جنگ ژاپن وروس بود – تقاضایش پذیرفته شد.
1)ترجمه حال مولف ،سیاحت نامه ابراهیم بیگ،ج3،کلکته ،1909م. 2)کنیاز میخائیل از سرداران روس که در جنگ های روسیه با ناپلون و عثمانی شرکت داشت . وی مردی متمایل به اصلاحات بود.
حاجی زین العابدین برای همیشه در ترکیه اقامت گزید وبا شوق و علاقه وافر در راه خدمت به وطن ،از راه قلم به مبارزات سیاسی پرداخت.
وکتابخوانده وآشنا به اوضاع زمان وعنصر آزادیخواه و وطن پرستی بود، درمدت اقامت خود در عثمانی مخصوصا با روزنامه شمس استانبول همکاری داشت ومقالات سود مند در آن روزنامه و نیز در روزنامه حبل المتین کلکته می نوشت تا آنکه به سال یکهزارو سیصدو بیست وهشت ه.ق در هفتادوسه سالگی در استانبول در گذشت.
سیاحت نامه ابراهیم بیگ:
این کتاب در سه جلد کاملا مستقل نوشته شده است. در چاپ جلد اول نام مولف ذکر نگردیده ونویسنده اش در آن هنگام وتا دوازده سال بعد از آن دانسته نبودو حتی کسانی به کنایه و اشاره نسبت تالیف آنرا به خود می دادند.
چند نفراز جانب میرزا علی اصغر خان اتابک به اتهام تالیف آن کتاب دستگیر و تعقیب شدند و" همواره دل نگارنده در پیچ و تاب و عذاب بودکه چرا بندگان خدا به سبب او آزار بینند و خسارت کشندو در کاری که وی را جز عقیدت صافی و نیت خیر خواهی نبوده ابنا وطن بی گناه آزرده شوند" تا آ نکه پس از استقرار مشروطه و آزادی در مقدمه جلد سوم آن نام حاجی زین العابدین مراغه ای از بازرگانان استانبول پدید آمد.کسانی باور نکردند که چنان کتاب پر مغزی از خامه یک بازرگان ساده بیرون آمده باشد و برخی از دشمنان چنین گفتند که بخش یکم را میرزا مهدیخان یکی از نویسندگان روزنامه اختر نوشته و به چاپ رسانیده و پس از مرگ او حاجی بخش های دوم و سوم را نوشته و همه رابه نام خودخوانده..... ولی این گفته ها در خور پذیرفتن نیست و بخشهای دوم و سوم که بیگمان از حاجی زین العابدین است خود آگاهی وپرمایگی نویسنده آنهارا نشان می دهد..... آنچه توان پنداشت این است که میرزا مهدیخان یا نویسنده آگاه دیگری به حاجی زین العابدین یاوری کرده و این از ارج کوششهای حاجی نامبرده نخواهد کاست .
مولف هوشمند سیاحتنامه هم ازحیث انتخاب موضوع وهم از لحاظ طرز نگارش به وظیفه خطیر خود کاملا واقف و آشناست .چنانکه در دیباچه جلد سوم گوید : «.... عموم بانیان خیر و مرتکبان شر بدانند که هنگام آن رسیده که نیکان را نیک و بدان را به نام زشت و با نفرین یاد کنندو پس از این
ملت هر نیک و بد را سنجیده و حاصل هر عمل را در صفحه تاریخ ملی به یادگار گذا رند .... این گونه نگارشات به فتوای شرع شریف برهر نگارنده واجب عینی است که کج روشان طریق راستی گیرند و اگرهمت به ترک عادت نداشته باشند لا محاله به کردار زشت خودتخفیف دهند ...... تا حال در وطن عزیز ما این گونه مطالب نگاشته نیامده و کسی از حب وطن دم نزده و مطالب مفیده را به طوری که عموم بتوانند ازاو حصه بردارند به حسب اقتضای وقت به قلم نیاورده. هرچه نوشته اند در سودای عشق بلبل و پروانه و شمع یا راجع به اظهار فضیلت مولف ومصنف یا مدح ممدوح غیر مستحق بوده..... هموطنان ما بدانند که سودای عشق مجنون و لیلی و
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
« گوشه ای از زندگی درخشان نهضت پر ثمر و بزرگ پیشوای انقلاب اسلامی و مرجع تقلید شیعیان جهان (حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(ره) ) »
پیشوای انقلاب و رهبر بزرگ اسلام حضرت آیت الله العظمی خمینی در روز بیستم جمادی الثانی مصادف با روز میلاد باسعادت یگانه دختر عالیقدر پیامبر عظیم اسلام حضرت فاطمه زهرا (ع) به سال 1320 هجری در خانواده ای نسبتا متوسط و روحانی در شهر خمین چشم به جهان گشود و پا به عرصه گیتی نهاد.
و هر روز که از عمر شریف این نابغه دهر، مرزبان با کفایت اسلام و وارث همه اصالتهای مذهب که میگذشت آثار فوق العادگی شجاعت، شهامت، اراده، قاطعیت، ثبات و پاکی و دور اندیشی از چهره جذاب و پیشانی تابنده اش می درخشید.
دوران کودکی
هنوز بیش از پنجماه از زندگی این کودک هوشمند و حیرت انگیز نگذشته بود که : پدر بزرگوارش آیت الله سید مصطفی موسوی، به درجه رفیع شهادت رسید و این انسان بزرگ و شگفت آور نزد مادر گرامیش تحت سرپرستی و کفایت برادر بزرگ خویش، علامه سید مرتضی موسوی، پرورش یافت.
تحصیلات ابتدائی
دوران کودکی را در همان شهر خمین، پشت سر گذاشت و تحصیلات ابتدائی و مقداری از دروس مقدماتی را در همان جا، نزد اهل فضل و دانش آموخت و در سن 19 سالگی برای ادامه تحصیلات اسلامی به اراک که در آن روزگاران، یکی از مراکز علمی و حوزه های بزرگ دینی بشمار می رفت مسافرت فرمود. در آن زمان حاج سید عبدالکریم حائری یزدی از مجتهدین حوزه علمیه نجف اشرف از شاگردان برجسته حوزه درس، به دعوت علماء و فضلا به شهر اراک برای زعامت حوزه به آن شهر تشریف آورده بود، ادراه می شد.
هجرت به قم
در سال 1340 هـ . آیت الله حائری به درخواست علما بزرگ اراک به شهر مقدس قم مهاجرت کرد. او با اراده آهنین و عزم راسخ و محکم خویش در جوار مرقد بانوی با عظمت اسلام حضرت معصومه (س) حوزه عظیم و با برکت قم را پایه گذاری کرد و بدست توانای خود حوزه علمیه قم را تاسیس نمود.
آیت الله خمینی نیز بدنبال هجرت استاد، خود را از اراک به قم و به آن دانشگاه عظیم اسلامی رساند. در آن مهد علم ودانش و پرورشگاه شخصیتهای بزرگ روحانی، به فراگرفتن علوم اسلامی و تزکیه نفس پرداخت و از محضر استاد بزرگ آیت الله حائری و دیگر اساتید عالی مقام مانند، آیت الله شاه آبادی استفاده های شایانی نمود. پشت کار بی نظیر و لیاقت فوق العاده به زودی به درجه عالی اجتهاد نائل گردید.
آینده درخشان او
زعیم رشید اسلام از همان دوران اول تحصیل در هر اجتماع، جلسه و حوزه درس و بحثی که حاضر می شد و با هر استاد توانا و زبر دستی که روبرو میشد. طرح اشکالات دقیق، قوت منطق، و تقوای بی مانند و بلاخره ویژگی های روحی و اخلاقی او نظر اساتید بزرگ و با بصیرت و دور اندیش را به خود جلب می کرد و مبهوت از این هوش سرشار و فوق العاده اش میشدند.
آمادگی روحی و مسئولیتهای سنگین رهبری
زعیم بزرگ اسلام، در سراسر دورانیکه، به حضور رهنمایان اخلاقی، مربیان وارسته، و آموزگاران به مجالس پند و موعظه مردان خدا برای آموختن معارف الهی و علوم می رفت. او می دانست باید فردا رهبر و هادی جامعه بزرگ مسلمانان باشد. و رهبری شرائط ویژه ای دارد. می دانست تنها مسئولیتی که بر دوش رهبر و مرجع یک امت است، استخاره گرفتن، نماز جماعت خواندن و مسئله گویی نخواهد بود بلکه مسئولیتهایی بی شمار و خطیر و وظائفی بسیار سنگین به دوش وی نهاده خواهد شد.
اولین گام علیه سیاست
پیشوای اسلام در سال های 1360 هـ . بطور کلی از حضور در حوزه های درس اساتید بزرگ پر فیضی از تحصیل بی نیاز گردید. دیگر نزد اساتید بزرگ چیزی نیافت که لازم به آموختن آن باشد. در نوشته های قبل گفتیم که حوزه علمیه قم با اراده آهنین و همت والای مرحوم حاج شیخ سید عبدالکریم حائری یزدی پایه گذاری شد و در کوتاهترین مدت توانست فضلا و محصلین جوان و با لیاقتی جمع آوری و حوزه آبرومند و با برکتی را بوجود آورد. ولی متاسفانه طولی نکشید که وضع سیاسی ایران تغییر کرد. دشمنی رضاشاه جلاد و دیکتاتور، نسبت به امور دینی و اسلامی بویژه به حوزه علمیه قم، هر روز آشکارتر می گردید و نقاب از چهره منحوس او بر می داشت. به حکم آن جبار و دیکتاتور زمان- جمع مجالس سوگواری و ارشاد و موعظه و علی الخصوص مجالس عزاداری سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین منع شدید گردید. تا فرصتی برای تبلیغ متعهدان مذهبی نباشد که ملت قهرمان ایران را آگاه بر وظائف و مسئولیتهای ملی و اسلامیشان گردانند. در چنین موقعیت حساس و خطرناک و روزهای سیاه و تاریکی بود که امام خمینی که در آن زمان از بزرگترین اساتید حوزه علمیه قم بود و از تابنده ترین چهره های روحانی آن دانشگاه عظیم بشمار می رفت به حکم و خلیفه اسلامی و روح تعهدپذیری که دارا بود. قهرمانانه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
یک نفر را مثل آقاى خامنهای پیدا بکنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار، و بناى قلبى اش بر این باشد که به این ملت خدمت کند، پیدا نمى کنـید، ایشان را من سالهاى طولانى مى شناسم،
امام خمینى «قدس سره
● ازمیلاد تا مدرسه
رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنهای فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنهای ، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنهای مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى گویند: پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.» امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شده ام ـ تا چهارـ پنج سالگى من ـ یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.» رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر دوران تحصیل ابتدایى را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» گذراندند.
● در حوزه علمیه
ایشان پس از آشنایی با جامعالمقدمات و صرف و نحو در دبستان وارد حوزه علمیه شدند و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواندند. درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند». ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواندند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کردند. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواندند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواندند و دوره مقدمات و سطح را به طور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساندند. پدرشان مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشتند. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.
● در حوزه علمیه نجف اشرف
آیت الله خامنهای که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند.
● در حوزه علمیه قم
آیت الله خامنهای از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنهای به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند: «به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنهای بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز