لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 40
موقعیت جغرافیایی عربستان و اوضاع اجتماعی – سیاسی آن پیش از اسلام
عربستان یا شبه جزیره عربستان سرزمینی است در منتهی الیه جنوب غربی آسیا به شکل مربع مستطیل با ضلعهای نامتساوی که بین 12 و 32 درجه عرض شمالی و 35 و 60 درجه طول شرقی میان آفریقا و قسمت بزرگی از آسیا قرار گرفته است . مساحت این سرزمین به دو میلیون و ششصدهزار کیلومتر مربع می رسد. عربستان از شمال به کشورهای اردن و عراق از شره به خلیج فارس و دریای عمان و دریای عرب ، از جنوب به خلیج عدن و از سوی مغرب به دریای سرخ محدود است . چنانکه می بینیم سرزمین عربستان از سه جانب به دریا پیوسته و این سه جانب را پنج دریا فرا گرفته است ،و تنها از سمت شمال است که به خشکی منتهی می شود. با اینهمه دورن این سرزمین از آب که مایه زندگانی هر جانداری است بهره چندانی ندارد. در سراسر این منطقه گستره رودخانه ای که وسیله حمل و نقل باشد یافت نمی شود . تنها رودیک ه در آن جریان دارد در وادی حجر (در یمن است) که در ازای آن از یکصد کیلومتر بیشتر نیست .
رشته کوههای بلندی که از شبه جزیره سینا آغاز و در امتداد دریای سرخ تا خلیج فارس کشیده می شود همچون دیواری بلند آنرا فرا گرفته است . در خلال این کوهها دره های کوچک و بزرگی وجود دارد که عرب آن را وادی می گوید. مهمترین این وادیها سرحان رومه ، دواسر و حَضرَ موت است . روزگاران پیش از اسلام بعض این وادیها مانند (سرحان) راه تجارتی بوده است . سراسر ساحل دریاهای اطراف آن – جز در چند منطقه – پر از اسفنجها و مانعهای طبیعی است که کشتی نمی تواند در آن پهلو بگیرد. اگر از کوههایی که همچون باروی استوار گرد عربستان را فرا گرفته است بگذرید و بدرون سرزمین برسید به مانعهای دیگری بر خواهید خورد ،چنانکه در شمال آن بادیه الشام است که از حدود فلسطین تا جنوب غربی عراق کشیده است ،و در جنوب آن بیابان ،بیابان وسیع دیگری است بنام نَفود که هفتاد هزار کیلومتر مربع وسعت دارد و از شن نرم پوشیده شده است . وزش باد توده های شن را از این سو ب هآن سو می بردو ایجاد راه را در دنیای قدیم – ناممکن می ساخت. از جنوب به سمت شرق این شبه جزیره بیابان دیگری است به نام الرُْبع الخالی که تا امروز همچنان خالی است . وسعت این بیابان به پانصد هزار کیلومتر مربع می رسد و می توان گفت پهناورترین بیابانهای خشک و خالی جهانست . بین الربع الخالی و نفوذ بیابان دیگری است به نام دَهنا که آنهم از ریگ روان پوشیده است و به خاطرم همین مانعهای طبیعی هزاران سال شبه جزیره عربستان در خاموشی و گمنامی بسر می برد. بدون تردیدی اگر دین اسلام در این سرزمین پدید نمی آمد ،و از آنجا به دیگر سرزمینهای جهان نمی رفت عربستان همچنان در انزوا بسر می برد و یا اینکه توجه چندانی بدان نمی شد. با اینهمه نباید پنداشت که پیش از اسلام در این منطقه از آبادانی و تمدن نشانی نبوده است . چنانکه خواهیم نوشت قسمت مستعد آن (جنوب ) آبادان بود و دولتهایی در آنجا تاسیس شده است . همچنین در دیگر قسمتها نیز تمدنهایی (هر چند به صورت ناقص) وجود داشته است .
ساکنان این سرزمین را عرب می نامند. در اینکه معنی عرب چیست و از چه زمان آن مردم را بدین نام نامیده اند و این مردم از کجا بدین سرزمین آمده اند هنوز میان نژاد شناسان اختلاف است . بعض داستانهای پیش از اسلام که پس از اسلام گرد آمده و به نام تاریخ معروف شده است گوید چون نام نیای آن مردم یَعرَب بن قحطان بوده است فرزندان او عرب نام گرفته اند.
تقسیمات جغرافیایی
سرزمین عربستان را گاه بر اساس عوارض جغرافیایی و گاه بر حسب شرایط اقلیمی تقسیم می کنند. بر اساس تقسیم بندی نخستین آن را پنج قسمت کرده اند. :
تهامه وآن سرزمینی است پست که از مساحل دریای سرخ از ینبع آغاز میشود و تا سرزمین نجران امتداد دارد . و آن را بخاطر گرمای سخت و نوزیدن باد بدن نام نامیده اند.
حجاز که در لغت به معنی مانع است . این سرزمین را حجاز نامده اند چون در جهت شمالی یمن و شرق تهامه قرار دارد و این دو قسمت را از هم جدا می کند. حجاز از چند وادی ترکیب می شود و میان وادیها سلسله کوههایی است که بلندی بعض آنها از دوهزار متر بیشتر است .
نجد که از جنوب به یمن و از شمال به بادیه السماوه امتداد دارد. و به سبب بلندی زمین آن را نجد نامیده اند.
یمن که از نجد تا اقیانوس هند در جنوب و دریای سرخ در غرب گسترده است .
عروض که به معنای مانع است شامل یمامه ،عمان و بحرین است و بدان دلیل آن را عروض نامیده اند که میان یمن ،نجد و عراق واقع شده است .
دین و اعتقادات
در جنوب عربستان پرستیدن جرمهای آسمانی چون ماه و ستاره و خورشید سابقه طولانی داشته است . در قرآن کریم به آفتاب پرستی قوم سبا اشارت رفته است . آفتاب پرستی در شمال عربستان نیز معمول بوده است.
بیابان نشینیان عموما بت پرست بوده اند. آنان پس از آنکه در شهرهای جای گرفتند پرستش بتهای خود را ترک نگفتند . همه بت های قبیله پرستشگاه خاصی نداشته است . بعض قبیله ها بت های خود را در جاهایی بر پا کرده بودند و به زیارت آن می رفتند ولی بیشتر قبیله ها بت هایی داشتند که همراه خود از این سو به آن سو می بردند. این بت ها از چوب ،سنگ و گاه از خرما ساخته می شود و بهنگام ضرورت از آن استفاده می کردن . در قرآن کریم از چند بت نام آمده است .
لات که بتی بوده است در طائف و خدمتگزاران آن ثقیف بوده اند.
عزی که به نقل کلبی پرستش آن پس از لات بوده است .
منات که مورد احترام خاص اوس و خزرج بوده است .
وَد بت تیره کلب
سواع که بت هذیل بوده و در ینبع جای داشت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 50
مقدمه ای بر اوضاع جغرافیایی شهر سلطانیه
شهر سلطانیه در 47 کیلومتری سمت شرق زنجان قرار گرفته است. این منطقه از شمال به بخش طارم علیا، از غرب به بخش حومه از شهرستان زنجان، از جنوب به شهرستان خدابنده و از شرق به شهرستان ابهر محدود بوده و 940 کیلومتر مربع وسعت دارد. این بخش دارای 33 روستا و 25770 نفر جمعیت است. مهمترین وجه مشخصه سلطانیه پس از مسائل مربوط به ارزشهای تاریخی وجود چمن معروف سلطانیه است. این چمن قسمتی از فلات زنجان- ابهر را در برگرفته و از فاصله گرفتن دو رشته ارتفاعات موازی که در جهت شرقی- غربی ممتداند، تشکیل گردیده و دارای 35 کیلومتر مربع وسعت است.
پیشینه تاریخی سلطانیه:
با مطالعات باستان شناسی روشن شده که در داخل چمن سلطانیه شش محوطه باستانی بدین ترتیب وجود دارد. تپه تاریخی یوسف آباد، تپه تاریخی قلعه، محوطه شهر سلطانیه، تپه تاریخی نور، تپه تاریخی چمن. بررسی در عناصر و یافته های اتلال مزبور گویای این واقعیت است که منطقه مزبور از اواخر هزاره دوم قبل از میلاد تا حمله مغول مورد استفاده اقوام مختلف بوده است. بنابراین قول حمدالله مستوفی که سلطانیه را قبل از حمله مغول غیر مسکون دانسته با تردید مواجه می گردد. به استناد متون تاریخی این منطقه قبل از استقرار مغول شهر ویاژ یا شهر ویاز نامیده شده است. ولی آنچه که مسلم و روشن است، پس از حمله مغول و استقرار طایفه ای از آنها در این محل آن را قنقور النگ نام گذاری کرده اند.
این منطقه (قنقور النگ) به علل گوناگون در دوره های مختلف ایلخانی مورد توجه و محل یا ییلاق بوده است. سلطانیه ابتداء در دوران ارغون خان (683-690) به پایتختی انتخاب گردید. سیاستمداران ارغون در انتخاب این محل به پایتختی از نظر سیاسی و سوق الجیشی راه صوابی پیموده اند، زیرا قنقور النگ نسبت به م تصرفات غربی امپراعتوری ایلخانی مرکزیت داشت. و از طرف دیگر، با عنایت به اینکه پس از استقرار جانشینان هلاکو، به ویژه اواخر دوران ارغون خان و دوره های غازان خان و اولجایتو که به زور شمشیربندان مغول حکومت نسبتاٌ واحدی در منطقه بسیار وسیع از رود سند تا فلسطین با ترکیبی از اقوام مختلف و متمدن آن روزی تشکیل یافته بود، خود موجب پیشرفت سریع ارتباطات بازرگانی را فراهم نمود، تقویت و اصلاح جاده های بازرگانی، ایجاد تاسیسات مربوط به راهدارخانه ها، ایجاد انتظام در مناطق و مسیرهای تجاری، تدوین یاساهای چنگیزی به دزدان و قطاع الطریق از عوامل و انگیزه های این جریان اقتصادی است و سیاستی که توانسته حمل و نقل کالاهای مشرق زمین را به اروپا، که از طریق روسیه و دریاچه اورال انجام می پذیرفت از راه امپراطوری ایلخانی عبور دهند در این صورت بود که ایجاد مرکز اقتصادی بسیار قوی و واجد شرایط در منطقه ای از نظر سیاسی پاسخگوی این نیاز باشد، امری لازم و ضروری به نظر می رسد. این منطقه با توجه به ویژگی هایی که بیان گردید محلی بجز قنقور النگ که همانا سلطانیه است نمی تواند باشد. علی ای حال شهر سلطانیه در دوره بنیان گذاران آن پس از تبریز دومین شهر مهم در امپراطوری ایلخانان بوده و از نظر تجارت خارجی نخستین آن به حساب می آمده است. و کلیه مال التجاره به جهت ایجاد تمرکز و اخذ مالیت های مورد لزوم و کنترل آمد و شد، در این شهر تخلیه و بارگیری می شده است. رونق اقتصادی به حدی بوده که گلاویخو سفیر پادشاه اسپانیا در دربار میرانشاه (806-809 هجری قمری) در بازدید از سلطانیه بحث مفصلی را در مورد رونق تجاری مطرح نموده است. این شهر از دوبخش کهندژ و شارستان تشکیل یافته و آن در بخش پر 200 هکتار بوده است.
عناصر تشکیل دهنده این شهر عظیم اسلامی به علل گوناگون جغرافیایی سیاسی از میان رفته تنها با مدارک باستانشناسی می توان به بازشناسی آن توفیق یافت. به استناد متون تاریخی این شهر به کاروانسراهای زیبا و اقامتگاه های عمومی مجهز بوده تا سرویس مناسب را از نظر پذیرایی و اقامت عرضه نماید.
سبب ایجاد گنبد سلطانیه
اولجایتو پس از طرح سلطانیه تصمیم گرفت که به تقلید از آرامگاه برادرش غازان خان ، آرامگاه رفیع و باشکوهی برای خود بسازد به همین جهت برای بر پائی این آرامگاه ، هنرمندان از هر سو به سلطانیه آمدند تا یکی از شاهکارهای عظیم دوره مغول را به عرصه ظهور برسانند .
بنای گنبد سلطانیه در سال 702 هجری قمری ( روایتی ) بر اساس طرح آرامگاه غازان خان که آن نیز از بنای آرامگاه سلطان سنجر در ( مرو ) الهام گرفته ، ساخته شده بود با این تفاوت که پلان آرامگاه سلطان سنجر مربع و پلان گنبد سلطانیه هشت ضلعی است اگر چه تا حد زیادی معماری آرامگاه سلطان سنجر در بنای سلطانیه تاثیر گذاشته بود لیکن چیزهای ابتکاری در بنای اخیر بحدی است که آنرا بصورت یکی از شاهکارهای هنر و معماری ایران درآورده است که بعدها نمونه و الگوئی بای احداث تعداد زیادی از ابنیه این دوره شد همچنین معماری گنبد سلطانیه را شخصی به نام سید علی شاه انجام داده است .
نا به قولی، بر اثر تشویق و ترغیب علما و روحانیون بزرگ شیعه که در آن زمان در دستگاه حکومتی صاحب منزلتی بودند، اولجایتو مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی پذیرفت و بعد از مدتی تصمیم که آرامگاه خود را به ائمه اطهار اختصاص دهد. بدین منظور قصد انتقال اجساد مطهر آنان (حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) ) را به سلطانیه داشت تا بر رونق تجاری و اهمیت مذهبی پایتخت جدید التایس خود بیفزاید لذا دستور داد تا تزئینات داخلی بنا که تا آن روز انجام نگرفته بود طوری بپردازند که در آن شعائر مذهب تشیع یخوبی مورد استفاده قرار گیرد بهمین جهت بود که کلمه «علی» به طور مکرر با کاشی در متن اجر نوشته شده است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 23
اوضاع سیاسی ایران در زمان رژیم پهلوی :
هنگامی که نظام پهلوی در سایهی استبداد و خفقان، به اوج مستی خود رسیده بود، جامعهی ایرانی واکنشهایی خاص در این دوران بهنمایش گذاشت که این واکنشها از چشم درباریان مخفی نماند.بروز نارضایتی، شکلگیری انقلاب اسلامی و شکست سلسلهی پهلوی، حلقهی نهایی اوضاع سیاسی جاری در زمان حکومت پهلوی بود. نشانههای انحطاط از اواسط دههی 50 شمسی به چشم میخورد و حتی نزدیکان به دربار آن را احساس میکردند. مینو صمیمی از جملهی این درباریان بود:«تقریباً هر روز به قضایایی برمیخوردم که از گسستگی بیش از پیش پیوند مردم و رژیم حاکم حکایت داشت. روند امور به جایی رسیده بود که بعضی افراد، بیباکانه، در حضور دیگران از رژیم بد میگفتند و به انتقاد از فساد مالی و رفتار غیراخلاقی خانوادهی شاه میپرداختند.» و همین مطلب از زبان پرویز راجی:«تا مدتی، من و امثال من، تبلیغاتی را که در مملکت رواج داشت، باور میکردیم و تصورمان و یا شاید آرزویمان این بود که دفعتاً معجزهای خواهد شد و یک شبه همه چیز تغییر خواهد کرد. ولی حالا احساس میکنیم که تمام آن تصورات و آرزوها، خواب و خیالی بیش نبوده و تبدیل ایران به «پنجمین قدرت صنعتی جهان!» نیز بیش از حد مسخره به نظر میرسد. حقیقت این است که ما دارای کشوری عقب مانده و مردمی بیتمدن هستیم.» و تدوام همین امر در ساختار نیروهای مسلح در نوشتههای عباس قره باغی:«مهمترین عامل نارضایی در نیروهای مسلح شاهنشاهی در سالهای اخیر، دو موضوع سوء جریانات مالی و عدم رعایت قانون و عدالت، در امور پرسنلی و مسائل رفاهی و اجتماعی بود.» واکنش مردم در قبال عملکردهای حکومت پهلوی، در خاطرات فریدون هویدا، به خوبی قابل مشاهده است:«ولی مردم طبقهی پایین هرگز نمیتوانستند، برای اقدامات رژیمی ارزش قائل باشند که در رأس آن شاه، دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمینان خاطر، کلیهی امور تجارتی کشور را به خود اختصاص دهند و صرفاً، به فکر پرکردن جیبهایشان باشند. در این مورد، حتی طبقات مرفه نیز اکثراً از رفتار شاه و مواضع سیاسی وی، آشکارا انتقاد میکردند و روی هم رفته وضع به جایی رسیده بود که با گسترش سایهی دیکتاتوری بر تمام شئون جامعه؛ هر مسألهی نامطلوبی؛ در هرجا به چشم میخورد، همگی آن را به شاه نسبت میدادند و همین نکته است که میتواند علت اصلی نفرت عمومی ایرانیان را از شاه در سال 1357به خوبی آشکار سازد.» باز هم توصیفاتی از همین دست به قلم پرویز راجی:«(11آبان 57): جهشهای سریع اجتماعی و اقتصادی دو دههی اخیر، این امید را در ما به وجود آورد که به زودی، در جامعهی ایران، شاهد پیدایش عوامل ثبات و برانگیختن احساس مسئولیت در مردم خواهیم بود. ولی همراه با اعلام سیاست فضای بازسیاسی، چون مسئلهی بروز آثار ناشی از نارضایتیهای مردم آن قدرها مورد توجه قرار نگرفت، به همین جهت نیز تشکیلات سیاسی ایران از استحکام چندانی برخوردار نبود، ]جامعه[ دچار ضایعات و صدمات شدیدی شد.» عبدالمجید مجیدی نیز دیدگاههایی مشابه راجی، اما در عرصههایی دیگر دارد:«گرفتاری ما این بود که نهادهای مملکت، درست کار نمیکرد. بنیاد حکومت مشروطه درست کار نمیکرد. یعنی مجلس، یک مجلس واقعی که طبق قانون اساسی عمل بکند، نبود. دادگستریمان یک دادگستریای که آنطور که به اصطلاح قانون اساسی، مستقلاً و با قدرت عمل بکند، نبود. دولتمان که قوهی مجریه بود، آن طوری که باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت. توجه میکنید؟ این ساختار سیاسی، این نهادی که میبایست درست عمل بکند، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، گاهگداری یک گروهی بروند، گروه دیگری بیایند، وجود نداشت. آن اعتمادی که مردم، میبایست به دستگاهها داشته باشند که وقتی وکیل مجلس صحبت میکند، حرف مردم را دارد میزند، وجود نداشت. آنجایی که پروندهی شخصی میرفت به دادگستری میبایست اعتماد داشته باشد که قاضی با بیطرفی قضاوت میکند، این اعتماد وجود نداشت.» فریدون هویدا با صراحت بیشتری به توصیف آخرین سالهای حکومت پهلوی نشسته است:«در سفر ایران، هر جا رفتم و با هر کس؛ اعم از آشنا یا بیگانه؛ صحبت کردم، همه به نحوی از اوضاع مملکت گله داشتند. در آن زمان، گرچه مردم هنوز شخص شاه را آشکارا هدف حمله قرار نمیدادند، ولی از انتقاد و بدگویی نسبت به خانوادهی او به هیچ وجه ابایی نداشتند. عبدالرضا اینکار را کرد، غلامرضا آن کار را کرد و مواردی شبیه آن (البته بدون القاب سلطنتی آنها)، ورد زبان مردم بود. ولی در این میان والاحضرت اشرف، خواهر دو قلوی شاه، جایگاه ویژهای داشت و حملات اصلی نیز اکثراً رو به سوی او هدفگیری میشد.» و البته اسدالله علم وقوع انقلاب اسلامی را زودتر از سایرین پیشبینی کرده بود:«هر اتفاقی ممکن است بیفتد. صحنهی داخلی آن قدرها هم آرام نیست. مردمان عمیقاً ناراضیاند. مردم، خواهان چیزی بیش از رفاه اقتصادی هستند. آنان خواهان عدالت، هماهنگی اجتماعی و حق اظهار نظر در امور سیاسی هستند.» و آخرین قسمت از پروندهی نظام پهلوی برپایی قیام همگانی در سراسر کشور بود. روایت درباریان از این خیزش خواندنی است. پرویز راجی در این باره چنین نوشته است:«(10 آذر 1357) امروز که ماه محرم در ایران آغاز شد، شورش مردم برای سرنگونی شاه نیز صورت جدیدی به خود گرفت. هزاران نفر در مقابله با مقررات منع رفت و آمد، از پشت بامها و داخل کوچهها، فریاد «الله اکبر» سردادند و مأمورین انتظامی نیز به سوی آنها آتش گشودند.» همین روایت، اما به قلم مینو صمیمی:«در آذرماه 1357 ]شمسی[، عظیمترین تظاهرات مردم ـ که هرگز نظیرش را از آغاز قیام انقلابی تا آن زمان ندیده بودم ـ برگزار شد. در این تظاهرات که به صورت راهپیمایی آرام در طول خیابان شاهرضا صورت گرفت، حدود یک میلیون نفر از طبقات مختلف جامعه شرکت داشتند که در بین آنها هزاران زن، اکثراً با پوشش چادر نیز به چشم میخورد. این جمعیت عظیم در حالی که ضمن راهپیمایی خود، آرامش و نظم را کاملاً رعایت میکردند، چند شعار را بیش از همه ]و[ پشت سر هم، فریاد میزدند: «مرگ بر این سلطنت پهلوی»، «ما منتظر خمینی هستیم» و «حکومت اسلامی ایجاد باید گردد.» و ادامهی قیام به روایت پرویز راجی:«(20 آذر 57)، شب، موقعی که فیلم تظاهرات امروز تهران را در اخبار تلویزیون دیدم، به خودم گفتم: «تعداد شرکتکنندگان هرچقدر که باشد، اهمیت ندارد. چیزی که فعلاً مشهود است؛ اقیانوس خروشانی از مردم است که تا هرجا چشم میبیند، تمام طول و عرض خیابان آیزنهاور (آزادی) را پوشانده است.»
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 23
اوضاع سیاسی ایران در زمان رژیم پهلوی :
هنگامی که نظام پهلوی در سایهی استبداد و خفقان، به اوج مستی خود رسیده بود، جامعهی ایرانی واکنشهایی خاص در این دوران بهنمایش گذاشت که این واکنشها از چشم درباریان مخفی نماند.بروز نارضایتی، شکلگیری انقلاب اسلامی و شکست سلسلهی پهلوی، حلقهی نهایی اوضاع سیاسی جاری در زمان حکومت پهلوی بود. نشانههای انحطاط از اواسط دههی 50 شمسی به چشم میخورد و حتی نزدیکان به دربار آن را احساس میکردند. مینو صمیمی از جملهی این درباریان بود:«تقریباً هر روز به قضایایی برمیخوردم که از گسستگی بیش از پیش پیوند مردم و رژیم حاکم حکایت داشت. روند امور به جایی رسیده بود که بعضی افراد، بیباکانه، در حضور دیگران از رژیم بد میگفتند و به انتقاد از فساد مالی و رفتار غیراخلاقی خانوادهی شاه میپرداختند.» و همین مطلب از زبان پرویز راجی:«تا مدتی، من و امثال من، تبلیغاتی را که در مملکت رواج داشت، باور میکردیم و تصورمان و یا شاید آرزویمان این بود که دفعتاً معجزهای خواهد شد و یک شبه همه چیز تغییر خواهد کرد. ولی حالا احساس میکنیم که تمام آن تصورات و آرزوها، خواب و خیالی بیش نبوده و تبدیل ایران به «پنجمین قدرت صنعتی جهان!» نیز بیش از حد مسخره به نظر میرسد. حقیقت این است که ما دارای کشوری عقب مانده و مردمی بیتمدن هستیم.» و تدوام همین امر در ساختار نیروهای مسلح در نوشتههای عباس قره باغی:«مهمترین عامل نارضایی در نیروهای مسلح شاهنشاهی در سالهای اخیر، دو موضوع سوء جریانات مالی و عدم رعایت قانون و عدالت، در امور پرسنلی و مسائل رفاهی و اجتماعی بود.» واکنش مردم در قبال عملکردهای حکومت پهلوی، در خاطرات فریدون هویدا، به خوبی قابل مشاهده است:«ولی مردم طبقهی پایین هرگز نمیتوانستند، برای اقدامات رژیمی ارزش قائل باشند که در رأس آن شاه، دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمینان خاطر، کلیهی امور تجارتی کشور را به خود اختصاص دهند و صرفاً، به فکر پرکردن جیبهایشان باشند. در این مورد، حتی طبقات مرفه نیز اکثراً از رفتار شاه و مواضع سیاسی وی، آشکارا انتقاد میکردند و روی هم رفته وضع به جایی رسیده بود که با گسترش سایهی دیکتاتوری بر تمام شئون جامعه؛ هر مسألهی نامطلوبی؛ در هرجا به چشم میخورد، همگی آن را به شاه نسبت میدادند و همین نکته است که میتواند علت اصلی نفرت عمومی ایرانیان را از شاه در سال 1357به خوبی آشکار سازد.» باز هم توصیفاتی از همین دست به قلم پرویز راجی:«(11آبان 57): جهشهای سریع اجتماعی و اقتصادی دو دههی اخیر، این امید را در ما به وجود آورد که به زودی، در جامعهی ایران، شاهد پیدایش عوامل ثبات و برانگیختن احساس مسئولیت در مردم خواهیم بود. ولی همراه با اعلام سیاست فضای بازسیاسی، چون مسئلهی بروز آثار ناشی از نارضایتیهای مردم آن قدرها مورد توجه قرار نگرفت، به همین جهت نیز تشکیلات سیاسی ایران از استحکام چندانی برخوردار نبود، ]جامعه[ دچار ضایعات و صدمات شدیدی شد.» عبدالمجید مجیدی نیز دیدگاههایی مشابه راجی، اما در عرصههایی دیگر دارد:«گرفتاری ما این بود که نهادهای مملکت، درست کار نمیکرد. بنیاد حکومت مشروطه درست کار نمیکرد. یعنی مجلس، یک مجلس واقعی که طبق قانون اساسی عمل بکند، نبود. دادگستریمان یک دادگستریای که آنطور که به اصطلاح قانون اساسی، مستقلاً و با قدرت عمل بکند، نبود. دولتمان که قوهی مجریه بود، آن طوری که باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت. توجه میکنید؟ این ساختار سیاسی، این نهادی که میبایست درست عمل بکند، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، گاهگداری یک گروهی بروند، گروه دیگری بیایند، وجود نداشت. آن اعتمادی که مردم، میبایست به دستگاهها داشته باشند که وقتی وکیل مجلس صحبت میکند، حرف مردم را دارد میزند، وجود نداشت. آنجایی که پروندهی شخصی میرفت به دادگستری میبایست اعتماد داشته باشد که قاضی با بیطرفی قضاوت میکند، این اعتماد وجود نداشت.» فریدون هویدا با صراحت بیشتری به توصیف آخرین سالهای حکومت پهلوی نشسته است:«در سفر ایران، هر جا رفتم و با هر کس؛ اعم از آشنا یا بیگانه؛ صحبت کردم، همه به نحوی از اوضاع مملکت گله داشتند. در آن زمان، گرچه مردم هنوز شخص شاه را آشکارا هدف حمله قرار نمیدادند، ولی از انتقاد و بدگویی نسبت به خانوادهی او به هیچ وجه ابایی نداشتند. عبدالرضا اینکار را کرد، غلامرضا آن کار را کرد و مواردی شبیه آن (البته بدون القاب سلطنتی آنها)، ورد زبان مردم بود. ولی در این میان والاحضرت اشرف، خواهر دو قلوی شاه، جایگاه ویژهای داشت و حملات اصلی نیز اکثراً رو به سوی او هدفگیری میشد.» و البته اسدالله علم وقوع انقلاب اسلامی را زودتر از سایرین پیشبینی کرده بود:«هر اتفاقی ممکن است بیفتد. صحنهی داخلی آن قدرها هم آرام نیست. مردمان عمیقاً ناراضیاند. مردم، خواهان چیزی بیش از رفاه اقتصادی هستند. آنان خواهان عدالت، هماهنگی اجتماعی و حق اظهار نظر در امور سیاسی هستند.» و آخرین قسمت از پروندهی نظام پهلوی برپایی قیام همگانی در سراسر کشور بود. روایت درباریان از این خیزش خواندنی است. پرویز راجی در این باره چنین نوشته است:«(10 آذر 1357) امروز که ماه محرم در ایران آغاز شد، شورش مردم برای سرنگونی شاه نیز صورت جدیدی به خود گرفت. هزاران نفر در مقابله با مقررات منع رفت و آمد، از پشت بامها و داخل کوچهها، فریاد «الله اکبر» سردادند و مأمورین انتظامی نیز به سوی آنها آتش گشودند.» همین روایت، اما به قلم مینو صمیمی:«در آذرماه 1357 ]شمسی[، عظیمترین تظاهرات مردم ـ که هرگز نظیرش را از آغاز قیام انقلابی تا آن زمان ندیده بودم ـ برگزار شد. در این تظاهرات که به صورت راهپیمایی آرام در طول خیابان شاهرضا صورت گرفت، حدود یک میلیون نفر از طبقات مختلف جامعه شرکت داشتند که در بین آنها هزاران زن، اکثراً با پوشش چادر نیز به چشم میخورد. این جمعیت عظیم در حالی که ضمن راهپیمایی خود، آرامش و نظم را کاملاً رعایت میکردند، چند شعار را بیش از همه ]و[ پشت سر هم، فریاد میزدند: «مرگ بر این سلطنت پهلوی»، «ما منتظر خمینی هستیم» و «حکومت اسلامی ایجاد باید گردد.» و ادامهی قیام به روایت پرویز راجی:«(20 آذر 57)، شب، موقعی که فیلم تظاهرات امروز تهران را در اخبار تلویزیون دیدم، به خودم گفتم: «تعداد شرکتکنندگان هرچقدر که باشد، اهمیت ندارد. چیزی که فعلاً مشهود است؛ اقیانوس خروشانی از مردم است که تا هرجا چشم میبیند، تمام طول و عرض خیابان آیزنهاور (آزادی) را پوشانده است.»
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 23
اوضاع سیاسی ایران در زمان رژیم پهلوی :
هنگامی که نظام پهلوی در سایهی استبداد و خفقان، به اوج مستی خود رسیده بود، جامعهی ایرانی واکنشهایی خاص در این دوران بهنمایش گذاشت که این واکنشها از چشم درباریان مخفی نماند.بروز نارضایتی، شکلگیری انقلاب اسلامی و شکست سلسلهی پهلوی، حلقهی نهایی اوضاع سیاسی جاری در زمان حکومت پهلوی بود. نشانههای انحطاط از اواسط دههی 50 شمسی به چشم میخورد و حتی نزدیکان به دربار آن را احساس میکردند. مینو صمیمی از جملهی این درباریان بود:«تقریباً هر روز به قضایایی برمیخوردم که از گسستگی بیش از پیش پیوند مردم و رژیم حاکم حکایت داشت. روند امور به جایی رسیده بود که بعضی افراد، بیباکانه، در حضور دیگران از رژیم بد میگفتند و به انتقاد از فساد مالی و رفتار غیراخلاقی خانوادهی شاه میپرداختند.» و همین مطلب از زبان پرویز راجی:«تا مدتی، من و امثال من، تبلیغاتی را که در مملکت رواج داشت، باور میکردیم و تصورمان و یا شاید آرزویمان این بود که دفعتاً معجزهای خواهد شد و یک شبه همه چیز تغییر خواهد کرد. ولی حالا احساس میکنیم که تمام آن تصورات و آرزوها، خواب و خیالی بیش نبوده و تبدیل ایران به «پنجمین قدرت صنعتی جهان!» نیز بیش از حد مسخره به نظر میرسد. حقیقت این است که ما دارای کشوری عقب مانده و مردمی بیتمدن هستیم.» و تدوام همین امر در ساختار نیروهای مسلح در نوشتههای عباس قره باغی:«مهمترین عامل نارضایی در نیروهای مسلح شاهنشاهی در سالهای اخیر، دو موضوع سوء جریانات مالی و عدم رعایت قانون و عدالت، در امور پرسنلی و مسائل رفاهی و اجتماعی بود.» واکنش مردم در قبال عملکردهای حکومت پهلوی، در خاطرات فریدون هویدا، به خوبی قابل مشاهده است:«ولی مردم طبقهی پایین هرگز نمیتوانستند، برای اقدامات رژیمی ارزش قائل باشند که در رأس آن شاه، دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمینان خاطر، کلیهی امور تجارتی کشور را به خود اختصاص دهند و صرفاً، به فکر پرکردن جیبهایشان باشند. در این مورد، حتی طبقات مرفه نیز اکثراً از رفتار شاه و مواضع سیاسی وی، آشکارا انتقاد میکردند و روی هم رفته وضع به جایی رسیده بود که با گسترش سایهی دیکتاتوری بر تمام شئون جامعه؛ هر مسألهی نامطلوبی؛ در هرجا به چشم میخورد، همگی آن را به شاه نسبت میدادند و همین نکته است که میتواند علت اصلی نفرت عمومی ایرانیان را از شاه در سال 1357به خوبی آشکار سازد.» باز هم توصیفاتی از همین دست به قلم پرویز راجی:«(11آبان 57): جهشهای سریع اجتماعی و اقتصادی دو دههی اخیر، این امید را در ما به وجود آورد که به زودی، در جامعهی ایران، شاهد پیدایش عوامل ثبات و برانگیختن احساس مسئولیت در مردم خواهیم بود. ولی همراه با اعلام سیاست فضای بازسیاسی، چون مسئلهی بروز آثار ناشی از نارضایتیهای مردم آن قدرها مورد توجه قرار نگرفت، به همین جهت نیز تشکیلات سیاسی ایران از استحکام چندانی برخوردار نبود، ]جامعه[ دچار ضایعات و صدمات شدیدی شد.» عبدالمجید مجیدی نیز دیدگاههایی مشابه راجی، اما در عرصههایی دیگر دارد:«گرفتاری ما این بود که نهادهای مملکت، درست کار نمیکرد. بنیاد حکومت مشروطه درست کار نمیکرد. یعنی مجلس، یک مجلس واقعی که طبق قانون اساسی عمل بکند، نبود. دادگستریمان یک دادگستریای که آنطور که به اصطلاح قانون اساسی، مستقلاً و با قدرت عمل بکند، نبود. دولتمان که قوهی مجریه بود، آن طوری که باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت. توجه میکنید؟ این ساختار سیاسی، این نهادی که میبایست درست عمل بکند، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، گاهگداری یک گروهی بروند، گروه دیگری بیایند، وجود نداشت. آن اعتمادی که مردم، میبایست به دستگاهها داشته باشند که وقتی وکیل مجلس صحبت میکند، حرف مردم را دارد میزند، وجود نداشت. آنجایی که پروندهی شخصی میرفت به دادگستری میبایست اعتماد داشته باشد که قاضی با بیطرفی قضاوت میکند، این اعتماد وجود نداشت.» فریدون هویدا با صراحت بیشتری به توصیف آخرین سالهای حکومت پهلوی نشسته است:«در سفر ایران، هر جا رفتم و با هر کس؛ اعم از آشنا یا بیگانه؛ صحبت کردم، همه به نحوی از اوضاع مملکت گله داشتند. در آن زمان، گرچه مردم هنوز شخص شاه را آشکارا هدف حمله قرار نمیدادند، ولی از انتقاد و بدگویی نسبت به خانوادهی او به هیچ وجه ابایی نداشتند. عبدالرضا اینکار را کرد، غلامرضا آن کار را کرد و مواردی شبیه آن (البته بدون القاب سلطنتی آنها)، ورد زبان مردم بود. ولی در این میان والاحضرت اشرف، خواهر دو قلوی شاه، جایگاه ویژهای داشت و حملات اصلی نیز اکثراً رو به سوی او هدفگیری میشد.» و البته اسدالله علم وقوع انقلاب اسلامی را زودتر از سایرین پیشبینی کرده بود:«هر اتفاقی ممکن است بیفتد. صحنهی داخلی آن قدرها هم آرام نیست. مردمان عمیقاً ناراضیاند. مردم، خواهان چیزی بیش از رفاه اقتصادی هستند. آنان خواهان عدالت، هماهنگی اجتماعی و حق اظهار نظر در امور سیاسی هستند.» و آخرین قسمت از پروندهی نظام پهلوی برپایی قیام همگانی در سراسر کشور بود. روایت درباریان از این خیزش خواندنی است. پرویز راجی در این باره چنین نوشته است:«(10 آذر 1357) امروز که ماه محرم در ایران آغاز شد، شورش مردم برای سرنگونی شاه نیز صورت جدیدی به خود گرفت. هزاران نفر در مقابله با مقررات منع رفت و آمد، از پشت بامها و داخل کوچهها، فریاد «الله اکبر» سردادند و مأمورین انتظامی نیز به سوی آنها آتش گشودند.» همین روایت، اما به قلم مینو صمیمی:«در آذرماه 1357 ]شمسی[، عظیمترین تظاهرات مردم ـ که هرگز نظیرش را از آغاز قیام انقلابی تا آن زمان ندیده بودم ـ برگزار شد. در این تظاهرات که به صورت راهپیمایی آرام در طول خیابان شاهرضا صورت گرفت، حدود یک میلیون نفر از طبقات مختلف جامعه شرکت داشتند که در بین آنها هزاران زن، اکثراً با پوشش چادر نیز به چشم میخورد. این جمعیت عظیم در حالی که ضمن راهپیمایی خود، آرامش و نظم را کاملاً رعایت میکردند، چند شعار را بیش از همه ]و[ پشت سر هم، فریاد میزدند: «مرگ بر این سلطنت پهلوی»، «ما منتظر خمینی هستیم» و «حکومت اسلامی ایجاد باید گردد.» و ادامهی قیام به روایت پرویز راجی:«(20 آذر 57)، شب، موقعی که فیلم تظاهرات امروز تهران را در اخبار تلویزیون دیدم، به خودم گفتم: «تعداد شرکتکنندگان هرچقدر که باشد، اهمیت ندارد. چیزی که فعلاً مشهود است؛ اقیانوس خروشانی از مردم است که تا هرجا چشم میبیند، تمام طول و عرض خیابان آیزنهاور (آزادی) را پوشانده است.»