لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
فلسفه تعلیم و تربیت در جهان امروز
چکیده
فلسفة تعلیم و تربیت درجایگاه یکی از فلسفههای مضاف، از دو زاویه قابل بررسی و مطالعه است: 1. دیدگاههای فیلسوفان دربارة تعلیم و تربیت؛ 2. رشتة دانشگاهی. فلسفة تعلیم و تربیت از نگاه اول، تاریخی به قدمت اندیشهورزی و نظریه پردازی فیلسوفان شرق و غرب عالم در باب تربیت دارد؛ اما از نگاه دوم حدود یک قرن از عمرش سپری میشود. از فلسفة تعلیم و تربیت، بسته به نوع دید و مبانی فلسفی متناسب با آن، مفاهیم و تعاریف گوناگونی ارائه شده است: استنتاج آرای تربیتی از مبانی فلسفی، کاربرد فلسفه در تعلیم و تربیت، نظریة عمومی تعلیم و تربیت، تحلیل و پردازش مفاهیم و گزارههای تربیتی و مانند آن. نگارندة این مقاله، فلسفة تعلیم و تربیت را تبیین و اثبات مبادی تصوری و تصدیقی تعلیم و تربیت تلقی میکند و در سه سطح پیش استنتاجی یا باز یافت، استنتاجی یا کشف، و فرا استنتاجی یا خلق به بررسی فلسفة تعلیم و تربیت میپردازد. طراحی و اجرای تدابیر و راهکارهایی در سه سطح بازیافت، کشف و خلق، از شرایط اساسی پیریزی فلسفة تعلیم و تربیت اسلامی است.
رشتة فلسفة تعلیم و تربیت، تحولات و تطوراتی را پشت سر نهاده که در دو مرحله قابل تشخیص و بررسی است؛ مرحله رویکرد ایسمها و مرحله رویکرد تحلیلی. فلسفة تعلیم و تربیت در حال حاضر در مرحلة پساتحلیلی و مشتمل بر رویکردها و دیدگاههای متنوعی در جهان غرب است. واژگان کلیدی: فلسفة تعلیم و تربیت، مفهوم فلسفة تعلیم وتربیت، تحولات فلسفة تعلیم و تربیت. مقدمه فلسفة تعلیم و تربیت (philosophy of education) به منزلة یکی از حوزههای معرفت بشری، از دو دیدگاه قابل مطالعه و بررسی است: 1. دیدگاههای فیلسوفان دربارة تعلیم وتربیت؛ 2. رشته دانشگاهی. فلسفة تعلیم و تربیت از دیدگاه اول، یک حوزة معرفتی دیرپا و کلاسیک است که تاریخی به قدمت تاریخ تأملات فیلسوفان در باب تعلیم و تربیت دارد. میان فیلسوفان غربی، افلاطون، نخستین فیلسوفی است که در کتاب معروف خویش، جمهوری (Republic) به این گونه تأملات پرداخته، دیدگاه تربیتی به نسبت جامعی را عرضه داشته است. پس از افلاطون میتوان از فیلسوفان دیگری همچون ارسطو، ابنسینا، خواجه نصیر طوسی، آگوستین، آکوئیناس، بیکن، دکارت، لاک، روسو و کانت نام برد که در این حوزه کار کردهاند. در باره فلسفة تعلیم و تربیت، به معنای تأملات و تفکرات فیلسوفان دربارة تعلیم و تربیت، سه نکته مهم قابل ذکر است: اولاً همة فیلسوفان، به معنای دقیق کلمه، تأملات تربیتی نداشتهاند. به بیان روشنتر، برخی از آنان، آرا و اندیشههای تربیتی خود را آشکارا بیان کرده و برخی چنین نکردهاند. افلاطون، کانت و ابن سینا از فیلسوفانی هستند که در گروه اول جای میگیرند، و بکین و دکارت و صدرالدین شیرازی از فیلسوفانی که در گروه دوم قرار دارند. ثانیاً فلسفة تعلیم و تربیت، در گروه دوم، به صورت استنتاج مدلولهای تربیتی از اندیشههای فلسفی در میآید. این صورت دوم از دیدگاه اول فلسفة تعلیم و تربیت را برخی از فیلسوفان تربیتی، با عناوینی چون "فلسفه و تعلیم و تربیت" (Smith , 1965 , P. 52)، "رویکرد مواضع فلسفی" (Chambliss , 1996 , P. 471) یا "رویکرد دلالتها" (Ibid) معرفی کردهاند. فیلیپ اسمیت در فصل سوم از کتاب فلسفة آموزش و پرورش مینویسد: این نظریه که فلسفه و تعلیم و تربیت با یکدیگر ارتباط عمیقی دارند، بهیقین نظریة جدیدی نیست. ... از آنجا که فلسفه، بهطور سنتی، چیستی واقعیت، معرفت و ارزش را بررسی کرده است، روابط آشکاری با تعلیم و تربیت دارد ... (Smith , Idib , P. 53). آنگاه به مسأله "استنتاج" (derivation) اشاره میکند: هنگامی که روابط بین فلسفه و تعلیم و تربیت مورد تأکید قرار میگیرد، برخی تصور میکنند که یک فلسفة تربیتی معین از یک فلسفة معین استنتاج میشود (Ibid). کامبلیس هم در این زمینه چنین اظهار نظر میکند: از دهة 1930 و در ادامه تا سالهای 1940 و 1950، یک راه برای مرتبط ساختن فلسفه و تعلیم و تربیت این اندیشه بود که فلسفه، یک مبنا یا مطالعة اساسی است که فلسفة تعلیم و تربیت از آن استنتاج میشود ((Chambliss ,Ibid ,P. 471 ثالثاً فیلسوفانی که در گروه اول قرار دارند نیز به دو دسته تقسیم میشوند: دستة اول، فیلسوفانی هستند که تأملات تربیتی فلسفی داشتهاند، و دستة دوم، فیلسوفانی که تأملات تربیتی غیرفلسفی داشتهاند. افلاطون، آکوئیناس و کانت در دستة اول، ولاک، هگل و راسل دردستة دوم قرار دارند. رابین بارو (Barrow , 1994) در این زمینه سخن جالبی دارد: [برخی] فیلسوفان نیز به شیوهای غیرفلسفی دربارة تعلیم و تربیت چیزهایی نوشتهاند. "لاک، هگل و راسل از جمله فیلسوفان معروفی هستند که اینگونه عمل کردهاند. کتاب لاک به نام اندیشههایی در باب تعلیم و تربیت" (1963) صرفاً به مقداری اندک به آثار فلسفیاش مبتنی است. استنتاجهای وی دربارة اولویتهای تربیتی یک اشرافزادة زمیندار نمیتواند نتیجة منطقی نظریات معرفتشناختی و وجودشناختیاش باشد (P. 4451). فلسفة تعلیم و تربیت از دیدگاه دوم، یعنی رشتة دانشگاهی، حوزة معرفتی نوپایی است که حدود یک قرن از عمر آن سپری میشود. بسیاری از متخصصان و کارشناسان، سرآغاز ظهور و پیدایی این رشته را قرن بیستم و بهطور مشخص، سال 1935، یعنی سال تأسیس انجمن جان دیویی (JDA) در امریکا میدانند. کامینسکی (1988) در این باره مینویسد: فلسفة تعلیم و تربیت، کاری مربوط به قرن بیستم است. انضمام فلسفه به پرسشهای ناشی از عمل آموزش و پرورش مدرسهای، موضوع جدیدی است. تاریخچة این رشته، فقط به اندازة سازمانهای معاصرش قدمت دارد؛ حتی اگر برای این رشته، مقدور باشد که سودمندانه به آثار افلاطون و ارسطو استناد ورزد. مطالعة منظم فلسفة تعلیم و تربیت در ایلات متحده از سال 1935 آغاز شد (P.14). به هر روی، قرن بیستم، چه به لحاظ تأسیس و راهاندازی رشتة فلسفة تعلیم و تربیت در سطوح کارشناسی ارشد و دکترا و در نتیجه، پرورش نیروهای متخصص در این قلمرو مستقل معرفتی، و چه به لحاظ انجام تحقیقات و مطالعات منظم و سازمان یافته در ارتباط با موضوعات و مسائل خاص این رشته، و چه به لحاظ تشکیل انجمنهای حرفهای فلسفة تعلیم و تریبت، از قبیل انجمن فلسفة تعلیم و تربیت امریکا (1941)، انجمن فلسفة تعلیم و تربیت بریتانیای کبیر (1965)، انجمن فلسفة تعلیم و تربیت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 11
شعر امروز
روابط با محیط و جهان پیرامون، درک دانش زمان، شناخت تضادها، اندیشیدن به همه این عوامل باعث می شود که « بیان» به یاری واژه ها، عبارات و تمثیلاات و استعارات شکل یابد.
جهان پیرامون اگر جاذب شود و سخن و هنرمند باشد، هنر و هنرمند پرورش می یابند واگر نباشد، سرکوب می شوند و به گونه های غیر هنری و « مادی » رخ می نمایند.
در این سیر « توانایی » در « بین احساس » بسیار مهم است. این توانایی پرورشی است نه « ذاتی». پس از آن در مرحله « متعالی شدن احساس» حرکتها جدا می شود. شیوه تازه ای در مفاهیم شعرها راه می یابد، از این رو به تازه گویی تمایل پیدا می کنیم. بیشتر رهپویان شعر، از مشابه گویی و یا تقلید گویی شروع می کنند. تقلید از شاعری که طبع او را می پسندند. اما معدودی ذوق خود را از ابتدا با آفرینش های بی مانند پرورش می دهند. در این راستا برخی شاعران چون سالکی در این مرحله به تفکر متعالی رسیده و خط تازه ای در راه هنر خویش در پیش می گیرد واگر ثبات یابد، منحرف نشود و زمان در ویرانی اش بی اثر بماند، آنگاه ابدی می شود و « سبک گذار » خواهد شد.
آن کسی که لحظه ای را به هنر می آورد و شاید شعری هم بگوید وخبری به نمایش هنرنمایی بنشیند بی تردید زمانی که می میرد، با خود همه هنر را به خاک می برد. لذا آنان « سبک گذار» خویشند و اینان « هنربران» خویش.
شعر نو از نهایت حد کمال شعر قدیم ، آغاز شد. و پس از به کمال رسیدن شعر کهن دیگر جایی برای رسیدن شعر شاعر نماند. آیا شما می اندیشید پس از « حافظ » چه کسی چنان زیبا و غنی و دقیق غزلسرایی می تواند بکند؟ آیا پس از « سعدی» نظم و نثر ونغز گویی پدید آمد؟
آیا حماسه سرایی بسان « فردوسی» پا به عرصه هستی نهاده؟ اوج ای عرفانی در اشعار مولانا را چه کسی دیگر می تواند بگوید؟ و .......... چرا چنین نشد و نخواهد شد؟
برای این که در محدودیت اوزان شعر کهن دیگر مجالی و فضایی باقی نماند. حال و حرکت تاریخ و جغرافیای زیست، پدیده های تازه جوشیده از زندگی و ........ همه تغییر کرده اند. شاعران پیرامون خود به جای شمع، قپان، فتیله ، گاری و هودج .......... پدیده های تازه ای می بینند که تمثیلات ذهنی را دگرگون می کنند.
البته این « تحمیل تکنولوژیکی » نیست هنوز هم در زوایای این دراندشت زمین کسانی شمع روشن می کنند. فتیله ی چراغشان می سوزد، کالای خود را قپان می کنند، و بر گاری می نشینند. اما همه شاعران در میان آنان نیستند.
برای شاعر امروز قابل قبول نیست که یار مجنون ودر سر به صحرای جنون بگذارد، آیا پیر مغانی هست که ساکن میکده ای باشد؟ حالا کدام باد سحری به سوی معشوق روان است؟ آیا می توان هنوز 9 کرسی گردون را به زیر پای نهاد تا ...... ؟ باید فکری برای گلهای تزئینی آپارتمان کرد!
حالا زمان لانه زنبوری هایی به نام آپارتمان است.
شاعری که در محبس این غرنه های مکعبی و هندسی گرفتار است، از روزنه تنگ پنجره چیزهای محدودی می بیند که با وسعت زندگی، آنها را می سنجد. به راستی شما چند پروانه دیده اید که گرد شمع سوخته باشند؟ چند بلبل روی چه شاخ گلی در حال نغمه سرایی دیده اید؟
و به قول شاعر « تا کی نقد سرو و لب لعل توان گفت؟ » پس باور کنیم که مضامین و تمثیلات و سخن ابزارها تغییر کرده اند؟
در بیش شاعر کهن سفر اثر مستقیم داشته، و با شعر شاعر شاکن و بی سفر تفاوت دارد. وانگهی شغل شاعری در دربارها و محدوده مداحی ها در فکر و شعر بینش شعری بی تفاوت می گذاشته شعر این شاعران با شعر « مولوی» به عنوان نمونه که شعر صوفیانه و بدایت، شفافیت التهاب و هیجان و جان و سنگ ر تمامی شعرهایش موج می زند تفاوت بسیار داشته است.
« شعر نو » پیش از این که « تعریف کردنی» باشد، « حس کردنی» است. زیرا که تحول را اول باید حس کرد آنگاه به تعریف وتشریح نشست.
کشف معانی و ارائه آنها در بافت و قالبهای تازه نگاه تازه حتی به پدیده های قدیمی و ارائه آنها در بافتها و قالبهای تازه.
نظام نظم به گونه ای که تدوین شده درست مانند انواع کلیدهای آهنی و مسی و برنجی است که با آن قفلی را می گشایند، آنان قفل های این کلیدهای را لازم دارند. اما این حق از کسی سلب نمیشود که با کلید تازه تری در خانه را بگشاید. چرا به تازه آوری ها باید تاخت؟ چرا که باید فکر را محدود و قالبی کرد؟ چرا از میان آن همه گیاه زنده و رویا و بویا باید همیشه به گل سرخ و ........... دل بست؟
نظام نثر درتاریخ ادبیات- بسیار متحول شده است. چرا کسی دیگر به سبک و سیاق قابوسنامه، نوروزنامه (خیام)، کیمیای سعادت (غزالی) و تاریخ بیهقی، نثر نمی نویسد؟ هر جائیکه تحول و بینش های « نثری» پذیرفته شده و همه پسندیده اند هر تحول «نظمی» هم باید چنین باشد. امروز «شهر نو» و فردا «شعر فردا» به جهان ادب پا می گذارد که باید فرزندان فردا آن را بپذیرند. این حق نیز برای شاعران امروز نخواهد ماند که شعر فردا را نپسندند و نپذیرند و به دنبالش نروند.
در شعر امروز، شاعری که دلهره ها ، بی عدالتی ها، خوفهای میان خواب، بی نظمی در نظام رابطه ها، سرکشی های صلح نمایانه ، ظرایف نادیده هستی ، لجنزارهائی معروف به جوامع پیشرفته شکنجه ها، پرستش ، عبادت ، مرگ ، تولد ، خودکشی، قتل عام جهان های محروم ... را می بیند، متعهد به بازگوئی تمام تمام آنها در ابعاد زشت و زیبا هست . گاهی باید طوماری بلند از این درد ها را در یک سطر کوچک پیام وار، بدون بنده باز گفت.
«قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟»
وزن در شعر امروز حساسیتهای هجوم آوری را برانگیخت . " وزن " و آهنگ و ارتباط ها همه منوط و مربوط به شاعر است . " مفاهیم " بیشتر مطرح اند . البته برخی قالب " وزن دار " را شعر می دانند و برخی " وزن و قافیه " را دلیل انحراف ذهن شاعر ، در هر صورت نظرهای " اهل نظر
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 11
شعر امروز
روابط با محیط و جهان پیرامون، درک دانش زمان، شناخت تضادها، اندیشیدن به همه این عوامل باعث می شود که « بیان» به یاری واژه ها، عبارات و تمثیلاات و استعارات شکل یابد.
جهان پیرامون اگر جاذب شود و سخن و هنرمند باشد، هنر و هنرمند پرورش می یابند واگر نباشد، سرکوب می شوند و به گونه های غیر هنری و « مادی » رخ می نمایند.
در این سیر « توانایی » در « بین احساس » بسیار مهم است. این توانایی پرورشی است نه « ذاتی». پس از آن در مرحله « متعالی شدن احساس» حرکتها جدا می شود. شیوه تازه ای در مفاهیم شعرها راه می یابد، از این رو به تازه گویی تمایل پیدا می کنیم. بیشتر رهپویان شعر، از مشابه گویی و یا تقلید گویی شروع می کنند. تقلید از شاعری که طبع او را می پسندند. اما معدودی ذوق خود را از ابتدا با آفرینش های بی مانند پرورش می دهند. در این راستا برخی شاعران چون سالکی در این مرحله به تفکر متعالی رسیده و خط تازه ای در راه هنر خویش در پیش می گیرد واگر ثبات یابد، منحرف نشود و زمان در ویرانی اش بی اثر بماند، آنگاه ابدی می شود و « سبک گذار » خواهد شد.
آن کسی که لحظه ای را به هنر می آورد و شاید شعری هم بگوید وخبری به نمایش هنرنمایی بنشیند بی تردید زمانی که می میرد، با خود همه هنر را به خاک می برد. لذا آنان « سبک گذار» خویشند و اینان « هنربران» خویش.
شعر نو از نهایت حد کمال شعر قدیم ، آغاز شد. و پس از به کمال رسیدن شعر کهن دیگر جایی برای رسیدن شعر شاعر نماند. آیا شما می اندیشید پس از « حافظ » چه کسی چنان زیبا و غنی و دقیق غزلسرایی می تواند بکند؟ آیا پس از « سعدی» نظم و نثر ونغز گویی پدید آمد؟
آیا حماسه سرایی بسان « فردوسی» پا به عرصه هستی نهاده؟ اوج ای عرفانی در اشعار مولانا را چه کسی دیگر می تواند بگوید؟ و .......... چرا چنین نشد و نخواهد شد؟
برای این که در محدودیت اوزان شعر کهن دیگر مجالی و فضایی باقی نماند. حال و حرکت تاریخ و جغرافیای زیست، پدیده های تازه جوشیده از زندگی و ........ همه تغییر کرده اند. شاعران پیرامون خود به جای شمع، قپان، فتیله ، گاری و هودج .......... پدیده های تازه ای می بینند که تمثیلات ذهنی را دگرگون می کنند.
البته این « تحمیل تکنولوژیکی » نیست هنوز هم در زوایای این دراندشت زمین کسانی شمع روشن می کنند. فتیله ی چراغشان می سوزد، کالای خود را قپان می کنند، و بر گاری می نشینند. اما همه شاعران در میان آنان نیستند.
برای شاعر امروز قابل قبول نیست که یار مجنون ودر سر به صحرای جنون بگذارد، آیا پیر مغانی هست که ساکن میکده ای باشد؟ حالا کدام باد سحری به سوی معشوق روان است؟ آیا می توان هنوز 9 کرسی گردون را به زیر پای نهاد تا ...... ؟ باید فکری برای گلهای تزئینی آپارتمان کرد!
حالا زمان لانه زنبوری هایی به نام آپارتمان است.
شاعری که در محبس این غرنه های مکعبی و هندسی گرفتار است، از روزنه تنگ پنجره چیزهای محدودی می بیند که با وسعت زندگی، آنها را می سنجد. به راستی شما چند پروانه دیده اید که گرد شمع سوخته باشند؟ چند بلبل روی چه شاخ گلی در حال نغمه سرایی دیده اید؟
و به قول شاعر « تا کی نقد سرو و لب لعل توان گفت؟ » پس باور کنیم که مضامین و تمثیلات و سخن ابزارها تغییر کرده اند؟
در بیش شاعر کهن سفر اثر مستقیم داشته، و با شعر شاعر شاکن و بی سفر تفاوت دارد. وانگهی شغل شاعری در دربارها و محدوده مداحی ها در فکر و شعر بینش شعری بی تفاوت می گذاشته شعر این شاعران با شعر « مولوی» به عنوان نمونه که شعر صوفیانه و بدایت، شفافیت التهاب و هیجان و جان و سنگ ر تمامی شعرهایش موج می زند تفاوت بسیار داشته است.
« شعر نو » پیش از این که « تعریف کردنی» باشد، « حس کردنی» است. زیرا که تحول را اول باید حس کرد آنگاه به تعریف وتشریح نشست.
کشف معانی و ارائه آنها در بافت و قالبهای تازه نگاه تازه حتی به پدیده های قدیمی و ارائه آنها در بافتها و قالبهای تازه.
نظام نظم به گونه ای که تدوین شده درست مانند انواع کلیدهای آهنی و مسی و برنجی است که با آن قفلی را می گشایند، آنان قفل های این کلیدهای را لازم دارند. اما این حق از کسی سلب نمیشود که با کلید تازه تری در خانه را بگشاید. چرا به تازه آوری ها باید تاخت؟ چرا که باید فکر را محدود و قالبی کرد؟ چرا از میان آن همه گیاه زنده و رویا و بویا باید همیشه به گل سرخ و ........... دل بست؟
نظام نثر درتاریخ ادبیات- بسیار متحول شده است. چرا کسی دیگر به سبک و سیاق قابوسنامه، نوروزنامه (خیام)، کیمیای سعادت (غزالی) و تاریخ بیهقی، نثر نمی نویسد؟ هر جائیکه تحول و بینش های « نثری» پذیرفته شده و همه پسندیده اند هر تحول «نظمی» هم باید چنین باشد. امروز «شهر نو» و فردا «شعر فردا» به جهان ادب پا می گذارد که باید فرزندان فردا آن را بپذیرند. این حق نیز برای شاعران امروز نخواهد ماند که شعر فردا را نپسندند و نپذیرند و به دنبالش نروند.
در شعر امروز، شاعری که دلهره ها ، بی عدالتی ها، خوفهای میان خواب، بی نظمی در نظام رابطه ها، سرکشی های صلح نمایانه ، ظرایف نادیده هستی ، لجنزارهائی معروف به جوامع پیشرفته شکنجه ها، پرستش ، عبادت ، مرگ ، تولد ، خودکشی، قتل عام جهان های محروم ... را می بیند، متعهد به بازگوئی تمام تمام آنها در ابعاد زشت و زیبا هست . گاهی باید طوماری بلند از این درد ها را در یک سطر کوچک پیام وار، بدون بنده باز گفت.
«قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟»
وزن در شعر امروز حساسیتهای هجوم آوری را برانگیخت . " وزن " و آهنگ و ارتباط ها همه منوط و مربوط به شاعر است . " مفاهیم " بیشتر مطرح اند . البته برخی قالب " وزن دار " را شعر می دانند و برخی " وزن و قافیه " را دلیل انحراف ذهن شاعر ، در هر صورت نظرهای " اهل نظر
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 40
آسیب شناسی اندیشه انسان امروز
ه
برگی از تاریخ :
(هیتلر و پایان قدرت فاشیسم):
سال 43 سال عقب نشینی آلمان در جبهه شرق بود.
فاشیسم در ایتالیا در ماه جولای سال 43 به زانو درآمده و موسولینی (رهبر ایتالیا) بعد از 21 سال حکومت استعفا داد. دولت بعدی ابتدا اعلام بیطرفی کرد. اما فشار آمریکا از یک سو و اقدام آلمان در عملیات چریکی برای نجات موسولینی از بند، از سوی دیگر، ایتالیاییها را به حمایت از متفقین مجبور کرد تا دشمنی به دشمنان هیتلر اضافه شود. اما همچنان سربازان آلمانی شمال ایتالیا را در دست داشتند. از ابتدای سال 44 حدود 6 ماه جنگ بین آلمان و متفقین در ایتالیا ادامه یافت تا اینکه ارتش هیتلر مجبور به عقل نشینی کامل گشت.
هماهنگی عجیب شوروی، انگلیس و آمریکا و امضای قرارداد ملل متحد دیگر مشکل هیتلر بود.
چرچیل نخست وزیر بریتانیا در نطقی در پارلمان در سال 41 گفت "اختلافات تئوریک من و استالین به جای خود اما از امروز تا پایان جنگ، دشمن مشترک انگلیس و شوروی، فقط هیتلر است. جنگ ما با کمونیسم بماند برای بعد"
در سال 44 اوضاع بد آلمان غیر قابل تصور بود. نیمی از نیروی زمینی در جبهه شرق، نیمی در ایتالیا. نیروی دریایی در کانال مانش (انگلستان) و دریای شمال. ضمن اینکه نهضتهای مقاومت در کشورهای مختلف بخصوص فرانسه و بلژیک بر مشکلات هیتلر افزوده بود. نیروی هوایی قدرتمند آلمان در این سال شکست خورده و جنگندههای انگلیسی موفق شدند انتقام بمب بارانهای سالهای قبل را گرفته و برلین را بلرزانند.
در ژوئن 1944 آمریکا هم رسما با حمله به سواحل نورماندی فرانسه تحت اشغال، به شکل مستقیم با آلمان رودررو شد. ارتش سرخ در اواخر سال 43 کیف را تصرف کرده و در فوریه 44 به سمت لهستان و رومانی پیشروی کرد. فرانسه، هلند و بلژیک با کمک آمریکا آزاد شده و متفقین از غرب به مرزهای آلمان رسیدند. شوروی هم کشورهای اروپای شرقی را یک به یک نه آزاد بلکه به تصرف خود در آورد. از نظر مردم کشورهای اروپای شرقی یعنی لهستان، بلغارستان، فنلاند، چکوسلواکی، یوگسلاوی و رومانی تفاوتی بین فاشیسم و کمونیسم وجود نداشت اما آنها توان آغاز جنگی دوباره را نداشتند. در اکتبر سال 44 پاریس آزاد شد.
سال 44 سال با خاک یکسان کردن برلین، هامبورگ، کلن، فرانکفورت و سایر شهرهای آلمان بود. و نهایتا زمان حمله نهایی آغاز گشت. از ابتدای سال 45 متفقین وارد خاک آلمان شدند. در ماه مارس شهر کلن با حمله آمریکا سقوط کرد. روسها از شرق، فرانسویها و آمریکائیها از غرب و انگلیسیها از شمال وارد آلمان شده و شهرهای بیدفاع آلمان یکی پس از دیگری تسلیم آنها می شدند. ماه می برابر بود با ورود همزمان چهار نیرو به برلین.
آلمان نازی در هم شکست و هیتلر این اسطوره آرمانخواهی یک روز قبل از سقوط برلین، خودکشی کرد. همانطورکه گفتیم او تمام قدرت خود را فدای ارزشها و آرمانهایش کرد و در نهایت آخرین و عزیزترین ثروت خود یعنی جانش را هم قربانی هدف کرد تا با مردن خود هم درسی برای آیندگان باشد. و بدین شکل به موسیلینی که توسط پارتیزانهای ایتالیایی کشته شده بود پیوست. هرچند بسیاری هیتلر را در کنار جنگطلبها و دیکتاتورهایی مثل ناپلئون، سزارهای روم باستان، هیدکی تویو (نخست وزیر ژاپن)، استالین، ژنرال فرانکو، پینوشه و صدام قراد دادند. اما از دید من حداقل تفاوتی که بین همه اینها با هیتلر وجود داشت آرمان خواهی و ذوب در ایدئولوژی بود. هدفی غیر از قدرتطلبی، جاهطلبی و دشمنی با مردم خود.
مدت کوتاهی بعد از تصرف برلین، روزولت (رئیس جمهور وقت آمریکا) فوت کرده و ترومن جای او را گرفت. ترومن قسم خورد که هر چه سریعتر جنگ را خاتمه داده و آخرین کشور شروع کننده جنگ یعنی ژاپن را از پای درآورد. در طول سال 44 (زمان روزولت) هواپیماهای آمریکا نیمی از توکیو را به تلی از خاک بدل کرده بودند اما هنوز ژاپن حاضر به ترک مخاصمه نبود. بنابراین ترومن که اصلا آدم صبوری نبود تصمیم به انجام کاری گرفت که به تنهایی تمام جنگ را تحت الشعاع قرار داد. او در 6 اکتبر سال 45 هیروشیما یکی از پایگاههای اصلی نظامی ژاپن را با بمب اتمی هدف قرار داده و بیشتر شهر و ساکنانش را نابود کرد. و پس از آن به دولت ژاپن هشدار داد تا کنار رود اما ژاپن تسلیم نشد. دو روز بعد نوبت به ناکازاکی بود که با بمباران هستهای از نقشه حذف شود. تا اینکه ژاپن پیشنهاد تسلیم بدون قید و شرط را پذیرفت و آمریکا به راحتی ژاپن را اشغال نظامی کرد.
در جریان این بمبارانها نیم میلیون نفر کشته شدند که بیشتر آنان را غیر نظامیان تشکیل میدادند. جالب اینجاست که قبلا در جریان بمبارانهای معمولی در سایر شهرهای ژاپن هم نیم میلیون کشته شده بودند. ژاپن در 10 اکتبر تسلیم شده و هیدکی تویو به دار آویخته شد. ترومن میدانست که ژاپن دیر یا زود تسلیم میشود اما بدلایلی این کار باید در همان سال 45 انجام میگرفت. یکی از دلایل این بود که شوروی در حال حرکت به سمت ژاپن بود. اگر آمریکا کمی دیرتر اقدام میکرد احتمالا این کشور توسط استالین فتح شده و مانند کشورهای اروپای شرقی به دام کمونیسم میافتاد. البته جنایت از سوی هرکس که باشد محکوم است اما فراموش نشود که ژاپنیها هم از کوچکترین جنایتی نسبت به کشورهای دیگر بخصوص چینیها و کرهایها دریغ نکردند. ضمن اینکه این ژاپن بود که با حمله به پرل هاربر جنگ را با آمریکا آغاز کرد و میدانیم که عواقب جنگها به عهده شروع کننده جنگ میباشد.
در بحث کشتن غیر نظامی ها هم باز آمریکا به ژاپن در این زمینه پاسخ داد و مقابله به مثل کرد.
ایران هم در جریان جنگ هشت ساله بنابر حکم فقهی مقابله به مثل، مناطق مسکونی عراق را هدف قرار داد.
محکوم کنندگان فاجعه اتمی یادشان باشد که آمریکا با زودتر پایان دادن جنگ به نوعی از جنایت و خونریزی بیشتر جلوگیری کرد و طبق براوردها اگر بمب اتم استفاده نمیشد آمریکا یا شوروی برای اشغال ژاپن میبایست بیش از یک میلیون ژاپنی را میکشتند.
کشورهای پیروز جنگ در همان سال برای ایجاد نظم جهانی و جلوگیری ار شکل گیری چنین حادثهای سازمان ملل متحد را به وجود آوردند. که مرکب از یک مجمع عمومی بود که در آن هر کشوری یک عضو دارد و شورای امنیت با پنج عضو ثابت و شش عضو چرخشی بود. عضویت ثابت و حق وتو پاداشی بود برای آمریکا، شوروی، بریتانیا، فرانسه و چین به عنوان پیروزان جنگ.
هرچند که هم انگلستان هم فرانسه و هم چین میدانند که اگر آمریکا نبود شاید جزو پیروزان نبودند
پس از جنگ از اروپا و آسیا چیزی جز ویرانههایی قحطی زده چیزی باقی نمانده بود فرانسه و انگلیس هرچند اسما جزو پیروزها بودند اما هیچ تفاوتی با آلمان و ایتالیا و ژاپن نداشتند. و فقط این شوروی و آمریکا بودند که مشکل چندانی نداشتند. آنان با تقسیم اروپا به دو قسمت غربی و شرقی و توازن قوا در سازمان ملل گرفته و از لحاظ سیاسی به قدرتهای برتر تبدیل شدند (در حالیکه قبل از جنگ چنین نبود).
از لحاظ نظامی هم قابل مقایسه با کشورهای دیگر نبودند. با فشار کشورهای پیروز، در قانون اساسی کشورهای شروع کننده جنگ به عنوان مجازات و برای جلوگیری از تکرار وقایع، این کشورها حق داشتن ارتش را نداشته و و آمریکا، فرانسه و انگلیس، موظف به حفاظت از آلمان غربی و آمریکا مامور حفاظت از ایتالیا و شوروی موظف به حمایت نظامی از آلمان شرقی شد.
در حال حاضر با توجه به خطر اتمی کره شمالی، آمریکا با استقرار هزاران نیرو در یکی از جزایر ژاپن 60 سال است که این کشور را حفاظت میکند. هرچند پس از وحدت دو آلمان و از بین رفتن خطر کمونیسم. نیروهای بیگانه آلمان و ایتالیا را تخلیه کرده و ارتشهای این کشورها فعال شده است.
پس از جنگ آمریکا با حمایت اقتصادی، سیاسی در مدت زمانی کوتاه نه تنها سه کشور بازنده جنگ را از ویرانگی به کشورهایی توسعه یافته تبدیل کرد. بلکه این کشورها با ورود به گروه 8 (کشورهای صنعتی) خیلی زود به ابرقدرتهایی اقتصادی تبدیل شدند. ژاپن دومین اقتصاد برتر و آلمان سوم است. حمایت آمریکا از کره جنوبی که در جریان جنگ شبه جزیره کره، استقلال یافته بود. باعث شد که این کشور جنگ زده در مدت کوتاهی آرامش و ثبات خود را بازیافته و قادر باشد در سال 1988 مسبقات المپیک را برگزار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
فلسفه تعلیم و تربیت در جهان امروز
چکیده
فلسفة تعلیم و تربیت درجایگاه یکی از فلسفههای مضاف، از دو زاویه قابل بررسی و مطالعه است: 1. دیدگاههای فیلسوفان دربارة تعلیم و تربیت؛ 2. رشتة دانشگاهی. فلسفة تعلیم و تربیت از نگاه اول، تاریخی به قدمت اندیشهورزی و نظریه پردازی فیلسوفان شرق و غرب عالم در باب تربیت دارد؛ اما از نگاه دوم حدود یک قرن از عمرش سپری میشود. از فلسفة تعلیم و تربیت، بسته به نوع دید و مبانی فلسفی متناسب با آن، مفاهیم و تعاریف گوناگونی ارائه شده است: استنتاج آرای تربیتی از مبانی فلسفی، کاربرد فلسفه در تعلیم و تربیت، نظریة عمومی تعلیم و تربیت، تحلیل و پردازش مفاهیم و گزارههای تربیتی و مانند آن. نگارندة این مقاله، فلسفة تعلیم و تربیت را تبیین و اثبات مبادی تصوری و تصدیقی تعلیم و تربیت تلقی میکند و در سه سطح پیش استنتاجی یا باز یافت، استنتاجی یا کشف، و فرا استنتاجی یا خلق به بررسی فلسفة تعلیم و تربیت میپردازد. طراحی و اجرای تدابیر و راهکارهایی در سه سطح بازیافت، کشف و خلق، از شرایط اساسی پیریزی فلسفة تعلیم و تربیت اسلامی است.
رشتة فلسفة تعلیم و تربیت، تحولات و تطوراتی را پشت سر نهاده که در دو مرحله قابل تشخیص و بررسی است؛ مرحله رویکرد ایسمها و مرحله رویکرد تحلیلی. فلسفة تعلیم و تربیت در حال حاضر در مرحلة پساتحلیلی و مشتمل بر رویکردها و دیدگاههای متنوعی در جهان غرب است. واژگان کلیدی: فلسفة تعلیم و تربیت، مفهوم فلسفة تعلیم وتربیت، تحولات فلسفة تعلیم و تربیت. مقدمه فلسفة تعلیم و تربیت (philosophy of education) به منزلة یکی از حوزههای معرفت بشری، از دو دیدگاه قابل مطالعه و بررسی است: 1. دیدگاههای فیلسوفان دربارة تعلیم وتربیت؛ 2. رشته دانشگاهی. فلسفة تعلیم و تربیت از دیدگاه اول، یک حوزة معرفتی دیرپا و کلاسیک است که تاریخی به قدمت تاریخ تأملات فیلسوفان در باب تعلیم و تربیت دارد. میان فیلسوفان غربی، افلاطون، نخستین فیلسوفی است که در کتاب معروف خویش، جمهوری (Republic) به این گونه تأملات پرداخته، دیدگاه تربیتی به نسبت جامعی را عرضه داشته است. پس از افلاطون میتوان از فیلسوفان دیگری همچون ارسطو، ابنسینا، خواجه نصیر طوسی، آگوستین، آکوئیناس، بیکن، دکارت، لاک، روسو و کانت نام برد که در این حوزه کار کردهاند. در باره فلسفة تعلیم و تربیت، به معنای تأملات و تفکرات فیلسوفان دربارة تعلیم و تربیت، سه نکته مهم قابل ذکر است: اولاً همة فیلسوفان، به معنای دقیق کلمه، تأملات تربیتی نداشتهاند. به بیان روشنتر، برخی از آنان، آرا و اندیشههای تربیتی خود را آشکارا بیان کرده و برخی چنین نکردهاند. افلاطون، کانت و ابن سینا از فیلسوفانی هستند که در گروه اول جای میگیرند، و بکین و دکارت و صدرالدین شیرازی از فیلسوفانی که در گروه دوم قرار دارند. ثانیاً فلسفة تعلیم و تربیت، در گروه دوم، به صورت استنتاج مدلولهای تربیتی از اندیشههای فلسفی در میآید. این صورت دوم از دیدگاه اول فلسفة تعلیم و تربیت را برخی از فیلسوفان تربیتی، با عناوینی چون "فلسفه و تعلیم و تربیت" (Smith , 1965 , P. 52)، "رویکرد مواضع فلسفی" (Chambliss , 1996 , P. 471) یا "رویکرد دلالتها" (Ibid) معرفی کردهاند. فیلیپ اسمیت در فصل سوم از کتاب فلسفة آموزش و پرورش مینویسد: این نظریه که فلسفه و تعلیم و تربیت با یکدیگر ارتباط عمیقی دارند، بهیقین نظریة جدیدی نیست. ... از آنجا که فلسفه، بهطور سنتی، چیستی واقعیت، معرفت و ارزش را بررسی کرده است، روابط آشکاری با تعلیم و تربیت دارد ... (Smith , Idib , P. 53). آنگاه به مسأله "استنتاج" (derivation) اشاره میکند: هنگامی که روابط بین فلسفه و تعلیم و تربیت مورد تأکید قرار میگیرد، برخی تصور میکنند که یک فلسفة تربیتی معین از یک فلسفة معین استنتاج میشود (Ibid). کامبلیس هم در این زمینه چنین اظهار نظر میکند: از دهة 1930 و در ادامه تا سالهای 1940 و 1950، یک راه برای مرتبط ساختن فلسفه و تعلیم و تربیت این اندیشه بود که فلسفه، یک مبنا یا مطالعة اساسی است که فلسفة تعلیم و تربیت از آن استنتاج میشود ((Chambliss ,Ibid ,P. 471 ثالثاً فیلسوفانی که در گروه اول قرار دارند نیز به دو دسته تقسیم میشوند: دستة اول، فیلسوفانی هستند که تأملات تربیتی فلسفی داشتهاند، و دستة دوم، فیلسوفانی که تأملات تربیتی غیرفلسفی داشتهاند. افلاطون، آکوئیناس و کانت در دستة اول، ولاک، هگل و راسل دردستة دوم قرار دارند. رابین بارو (Barrow , 1994) در این زمینه سخن جالبی دارد: [برخی] فیلسوفان نیز به شیوهای غیرفلسفی دربارة تعلیم و تربیت چیزهایی نوشتهاند. "لاک، هگل و راسل از جمله فیلسوفان معروفی هستند که اینگونه عمل کردهاند. کتاب لاک به نام اندیشههایی در باب تعلیم و تربیت" (1963) صرفاً به مقداری اندک به آثار فلسفیاش مبتنی است. استنتاجهای وی دربارة اولویتهای تربیتی یک اشرافزادة زمیندار نمیتواند نتیجة منطقی نظریات معرفتشناختی و وجودشناختیاش باشد (P. 4451). فلسفة تعلیم و تربیت از دیدگاه دوم، یعنی رشتة دانشگاهی، حوزة معرفتی نوپایی است که حدود یک قرن از عمر آن سپری میشود. بسیاری از متخصصان و کارشناسان، سرآغاز ظهور و پیدایی این رشته را قرن بیستم و بهطور مشخص، سال 1935، یعنی سال تأسیس انجمن جان دیویی (JDA) در امریکا میدانند. کامینسکی (1988) در این باره مینویسد: فلسفة تعلیم و تربیت، کاری مربوط به قرن بیستم است. انضمام فلسفه به پرسشهای ناشی از عمل آموزش و پرورش مدرسهای، موضوع جدیدی است. تاریخچة این رشته، فقط به اندازة سازمانهای معاصرش قدمت دارد؛ حتی اگر برای این رشته، مقدور باشد که سودمندانه به آثار افلاطون و ارسطو استناد ورزد. مطالعة منظم فلسفة تعلیم و تربیت در ایلات متحده از سال 1935 آغاز شد (P.14). به هر روی، قرن بیستم، چه به لحاظ تأسیس و راهاندازی رشتة فلسفة تعلیم و تربیت در سطوح کارشناسی ارشد و دکترا و در نتیجه، پرورش نیروهای متخصص در این قلمرو مستقل معرفتی، و چه به لحاظ انجام تحقیقات و مطالعات منظم و سازمان یافته در ارتباط با موضوعات و مسائل خاص این رشته، و چه به لحاظ تشکیل انجمنهای حرفهای فلسفة تعلیم و تریبت، از قبیل انجمن فلسفة تعلیم و تربیت امریکا (1941)، انجمن فلسفة تعلیم و تربیت بریتانیای کبیر (1965)، انجمن فلسفة تعلیم و تربیت استرالازیا (1970) و مانند