لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
مشخصات کلی
درس: جغرافیا نام دبیر: محمود عرب یارمحمدی
پایه تحصیلی: سوم راهنمایی مدت جلسه:30 دقیقه
نام آموزشگاه: خرد تاریخ جلسه: 17/2/86
موضوع درس: جمعیت درکرهی زمین چگونه پراکنده شده است
تعداد دانش آموزان: 6 نفر شماره طرح درس: 17
بخش چهارم: درس هفدهم از صفحه 73 الی 77
موضوع درس
جمعیت درکرهی زمین چگونه پراکنده شده است.
هدف کلی
دانشآموزان با چگونگی پراکندگی جمعیت در کرهی زمین آشنا شوند.
رئوس مطالب
1- پراکندگی جمعیت در کرهی زمین
2- پراکندگی جمعیت با توجه به شرایط جغرافیایی
3- تعریف مهاجرت
4- دلایل مهاجرت
5- انواع مهاجرت
هدفهای جزئی
1- دانشآموزان با چگونگی پراکندگی جمعیت در دو نیمکره شمالی و جنوبی آشنا شوند.
2- دانشآموزان با عوامل جغرافیایی در پراکندگی جمعیت جهان آشنا شوند.
3- دانشآموزان با مفهوم مهاجرت و دلایل آن آشنا و قوهی تفحص و تامل آنها تقویت گردد.
4- دانشآموزان با انواع مهاجرت آشنا شده و به تاثیر مثبت آن در زندگی انسان، جهت رشد و کمال علاقهمند شوند.
اهداف رفتاری
در پایان درس از دانشآموزان انتظار میرود:
1-1 دانشآموز پراکندگی جمعیت در دو نیمکره را توضیح دهد (شناختی ـ دانش)
1-2 دانشآموز نواحی پرجمعیت جهان را نام میبرد (شناختی ـ دانش)
2-1 دانشآموز عوامل جغرافیایی در پراکندگی جمعیت جهان مانند ارتفاع، آب و هوا، آب و خاک، منابع معدنی، سواحل و گذرگاه را به درستی نام میبرد (شناختی ـ دانش)
2-2 دانشآموز تاثیر و مفهوم عوامل جغرافیایی را در جذب و دفع جمعیت در مناطق مختلف را توضیح میدهد (شناختی ـ درک و فهم)
2-3 دانشآموز پراکندگی جمعیت جهان در روی نقشه نشان میدهد (شناختی ـ کاربرد)
2-4 دانشآموز اطلاعاتی را که در درس بدست آورده را روی نقشه و جدول صفحه 73 درهم میآمیزد و نتیجه میگیرد (شناختی ـ ترکیب)
2-5 دانشآموز عوامل جذب و دفع در پراکندگی جمعیت را در این درس مقایسه میکند (شناختی ـ قضاوت)
2-6 دانشآموز مکانهای پرجمعیت جهان را روی نقشه علامتگذاری میکند (روانی ـ حرکتی)
3-1 دانشآموز مفهوم مهاجرت را تعریف میکند (شناختی ـ دانش)
3-2 دانشآموز تفاوت عمده دلایل و علل مهاجرت را جدا میکند (شناختی ـ تجزیه و تحلیل)
3-3 دانشآموز متن درس را به درستی میخواند و به پرسشها و تمرینها پاسخ میدهد (شناختی ـ کاربرد)
4-1 دانشآموز با استفاده از ایفای نقش انواع مهاجرت را توضیح میدهد (روانی ـ حرکتی)
4-2 دانشآموز با توجه به پیام درس به یادگیری مطالب و گردآوری اطلاعات بیشتر برای فعالیتهای گروهی و پاسخ به سوالات با علاقه شرکت میکند (عاطفی ـ ارزشگذاری)
روش تدریس
تلفیقی از: روش تدریس اعضای تیم ـ پرسش و پاسخ ـ ایفای نقش
الف) اعضای تیم:
1. آمادگی فراگیران
2. مطالعه فردی
3. تشکیل گروه همتا و تبادل نظر دو سویه
4. بازگشت به تیم مرجع خود
5. ارائه توضیحات هر مبحث برای دیگر اعضای تیم
6. شرکت فردی در آزمون جهت سنجش سطح یادگیری اعضای تیم
7. تفسیر نمرات آزمون
8. نقد کار تیمی
تفسیر نمرات اعضای تیم
یاددهی (
جدول تفسیر نمرات و نقد کار اعضای تیم
نام تیم:
یادگیری (
ردیف
نام اعضای تیم
جمع
درصد
بخش اول
1
2
بخش دوم
3
4
بخش سوم
5
6
جمع امتیاز کل آزمون
معدل اکتسابی تیم
اختلاف امتیاز تیم
18
ب) ایفای نقش:
بعد از آمادهسازی و ایجاد انگیزه، دانشآموزان در جایگاه شخصیتهای نمادین درس (انواع مهاجرت) به ایفای نقش میپردازند.
رسانهها ـ وسایل
آموزشی
کتاب درسی ـ تخته و گچ ـ تصاویر ـ تابلو ـ نقشه ـ رایانه ـ مدل و ماکتهای مرتبط با موضوع ـ کره
مدل کلاس و
گروه آموزشی
دوگروه U شکل روبه تخته با سه صندلی و حتیالمقدور یک میز برای هر گروه متناسب با روش تدریس
قبل از
شروع درس
(3 دقیقه)
ذکر صلوات بر محمد و آل محمد ـ تلاوت آیات قرآن مجید
- سلام و احوالپرسی با دانشآموزان
- حضور و غیاب و توجه به وضع روحی و جسمی دانشآموزان
توجه به فضای فیزیکی کلاس و گروهبندی دانشآموزان
- بررسی تکلیف جلسه قبل و انتخاب تکلیف برتر و تشویق دانشآموزان.
تعیین رفتار
ورودی
به روش یاران در یادگیری و به شیوهای اتفاقی هر تیم
فردی از تیم مقابل میپرسد. در صورت نیاز اعضای تیم میتوانند به تکمیل پاسخ دوستانشان بپردازند.
1- انواع آب و هوا در جهان کدامند نام ببرید.
2- آب و هوای گرم به چند دسته تقسیم میشود. نام ببرید.
3- زیست بوم را تعریف کنید.
4- چگونه زیست بومها مورد تجاوز انسانها قرار میگیرند.
ارزشیابی
تشخیصی
(3 دقیقه)
1- در کدام آب و هواها جمعیت بیشتری زندگی میکنند.
2- دو کشور پر جمعیت جهان را نام ببرید.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
سیمای رودکی از زبان اشعارش
در پایان روزگار دراز عمر ، تصویری که رودکی از سیمای خویش در طی یک قصیدة زیبا ترسیم می کند . این استاد شاعران کهن را پیرمردی نشان می دهد خسته و فرسوده ، با دندانهای فروریخته موهایی از غبار ایام سفید و بالایی از فشار بار زن و فرزند خم گشته ، که از ناداری و ناتوانی چاره یی ندارد جز آنکه عصا و انبان بردارد و شاید در کوی و برزن مثل گدایان دوره گرد در یوزه کند .
به این صورت فرسودة خفیف فرتوت ، دقیقی شاعر دوچشم تیره را هم که فروغ خویش را از دست داده است و یا خود از فروغ بی بهره بوده است می افزاید و این مجموعة ناخوشایند درد انگیز تصویر شاعری را نشان می دهد که روزگاری دردبار بخارا به شعر و آواز خویش ، و با مربوط و جنگ خوش ساز خویش ، دلهای نازنینشان و گردنکشان را بدام می آورده است .
آیا رودکی کور مادرزاد بوده است ؟
از گوشه ها و کنایه هایی که شاعران نزدیک به روزگار او مثل دقیقی ، ابوذر اعتز جوجانی ، ناصر خسرو در باب این استاد شاعران آورده اند ، پیداست که او را شاعری نابینا می شناختند . گفت و شنودی هم که یک جا بین ابوحیان توحیدی و ابوعلی مسکویه رفته است این نکته را تأیید می کند . چنانکه عوضی نیز آشکارا می گوید که وی « اکهه بود » و « چشم ظاهر بسته داشت » . اما از سخن خود او آنچه هست ـ بر نمی آید که ةمه عمر شاعر یا حتی هیچ روز از عمر او در آن تاریکیهای بی پایان دنیای کوران گذشته باشد . نه فقط ادعای «دیدن» در بعضی اشعار او هست بلکه تشبیحات حسی نیز در سخنان او کم نیست . خاصه دنیای رنگ که بر کوران مادرزاد فروبسته است . در شعر او جلوه یی تمام دارد . بعلاوه آن مایه عاشقیها و دلفریبهای روزگار جوانی که یاد آنها یام سرد پیری و نیستی شاعر را گرم می کرد البته از یک مرد عاجز بر نمی آید ، و پیداست که بی چشم آهو شکار یک جوان مشک موی و دلربا ، شاعر بخارا نمی توانسته است کنیزکان غزال رم و زیبا را چنان شیفته و بی تاب خویش کند که با وجود بیم رقیب شبها به پنهان پیش وی بیایند. از آن گذشته روشنی و درخشندگی توصیفات و تشبیهات او آن مایه هست که انسان را در قبول داستان کوری ـ کوری مادرزادی ـ او به شک بیندازد ، و با آنکه در سخنان کوران دیگر چون شباربن برد و ابواسعلاء معزی نیز ادعای رؤیت هست ، یادی که شاعر بخارا از روزگار جوانی خویش می کند چنان است که گویی کوری نیز مثل پیری و سستی و ناتوانی فقط در سالهای پایان عمر به سراغ او آمده است . با این همه شاید این احتمال درست نباشد که او را در پایان عمر ، چنانکه در شرح یمینی آورده است . در طی شکنجه کور کرده باشند . هرچه هست تصویر پایان عمر شاعر او را چیزی شبیه به هومر شاعر افسانه های یونان جلوه می دهد و بی شک رودی نیز ، تا حدی مانند هومر ـ پدر شاعران و یار خویش به شمار است .
شاعران در دربار امیران :
رودکی شاعر درگاه بخارا بود اما باید به خاطر داشت ک در آن روزگاران و حتی قرنها بعد نیز درگاه فرمانروایان یگانه مرکز پرورش دانش و هنر به شمار می آمد . جویندگان شعر ، کتابدوستان ، نویسندگان و دبیران ، دوستداران موسیقی و کسانی که به فرهنگ و هنر عشق می ورزیدند و می توانستد از صاحبان ذوق و استعداد حمایت کنند به درگاه فرمانروایان وابسته بودند . هرجا ادیبی ، حکیمی و یا فهیمی بود به درگاه امیر می آمد و هر کس هنری داشت که می خواست آن را به دوستداران هنر عرضه کند راه این درگاه را پیش می گرفت . در این روزگار درگاه نصر بن احمد ، امیر سامانی ، روز بازار شعر و ادب بود . فرمانروای جوان به شعر و موسیقی نیز مثل رزم و جهاندارای یافته است . دورة سی سالة فرمانروایی او روزگار رونق و شکوه جهانبانی سامانیان به شمار می آمد و داستانهای بسیار که از دادگری و دانش پروری وی در تاریخ ها آورده اند این دعوی را تأیید می کند . رودکی که به این امیر جوان پیوسته بود در درگاه او قبول و نفوذی داشت . از این رو نام آوران ماوراءالنهر و خاندانهایی چون بلعمیان ، عدنانیان جیهانیان و مصعبیان نیز بیش و کم با وی مجرمت می زیستند و شاعر در سایة تربیت امیر و نزدیکان وی ثروت و مکنت افسانه دار اندوخت و از توانگران بخارا گشت . این جعفر بن محمد رودکی که بعدها ابو عبدالله نیز خوانده شد در رودک سمرقند به دنیا آمد و همانجا نشو و نما یافت . در کودکی حافظه یی قوی داشت . گویند هشت ساله بود که قرآن را حفظ کرد و به شاعری پرداخت . گذشته از آن آوازی خوش نیز داشت و همین موهبت او را با خنیاگران و رامشگران نام آور آشنا کرد. چنانکه بختیار نامی که استاد موسیقی بود وی را به شاگردی گزید و بربط آموخت . وقتی جعفر به بخارا رفت به درگاه امیران آل سامان پیوست . آنجا به دستاویز هنرهای خویش نفوذ و حرمت بسیار یافت .
نصربن احمد امیر بخارا شیفته ی ذوق و هنر و قریحه او شد و از بس به او صله داد توانگرانش کرد شاعر نیز ذوق هنر خویش را در خدمت او گماشت . شعر می گفت ، چنگ می نواخت و مجلس امیر را در ذوق و لذت غرق کرد . در این مجالس که نام آوران و بزرگان ماوراءالنهر حاضر بودند شعر او و آهنگ او شور و لطفی بیمانند داشت و به سبب همین نکته بود که بلعمی وزیر او را در همة عرب و عجم بی نظیر می شمرد . در تأثیر و قبول شعر او همین بس که به موجب روایت مبالغه آمیز چهارمقاله یک وقت بعد از سالها آوارگی در خراسان ، مهجوران مرکب امیر را ، تحت تأثیر یادی که از جوی مولیان کرد ، هکراه خود امیر به بخارا باز آورد .
سبک و مزمون آثار رودکی
این توفیق بس عظیم بوده است . این شهرت و قبول او البته بی جهت نبود . چون رودکی در شاعری قدرت و مهارتی کم مانند داشت : خاصه در توصیف احوال و تجسم مناظر بس چیره دست بود . تشبیهات و توصیفات او در نهایت لطف و دقت بود. هیچ کس به خوبی او باده را به تحقیق گداخته و دندان را به ستارة سعری و قطرة باران مانند نکرده بود ، و از این گونه تشبیهات لطیف درخشان در شعر او بسیار می توان یافت . غیر از قصیده سرایی به نظم مثنویهایی چند نیز پرداخت . مثنوی کلیله و دمنه و منظومة سندباد نامه ، از این جمله بود که از آنها جز ابیاتی پراکنده بازنمانده است .
غزل او بعدها مایة اشک و حسرت عنصری گشت و در نزد وی غزل رودکی وار نیکو شمرده می
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
زندگینامه ی نیما یوشیج
یوش؛ روستای کوچکی در دامنههای سرسبز البرز. سال 1276 است و قاجارها دو دستی سلطنت را چسبیدهاند. اگر چه تکانههای شدیدی در جریان است و عنقریب است که از دور خارج شوند. انقلاب مشروطیت در راه است.
پاییز، آن قدر رنگ در طبیعت ریخته است که نخستین نگاههای «نوزاد» به جای گریه با حیرت همراه است. اسمش را علی میگذارند؛ اولین پسر مردی شجاع و عصبانی و زنی اهل شعر و ادبیات. پدر تار میزند و به شکار میرود و گاهی پسر خردش را جلوی خودش، بر اسب مینشاند و به کوه میزند:
«زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق – قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع میشوند.»
خواندن و نوشتن را نزد آخوند روستا میآموزد. در سفری به تهران، به اصرار اقوام نزدیکش، در مدرسهی سن لویی نام نویسی میکند. اما درس خواندنش تعریفی ندارد. با بچهها درگیر میشود.
مدام در اندیشهی نقشهای برای فرار از مدرسه است و به جز نقاشی، نمراتش تعریفی ندارد:
«وضع رفتار و سکنات من، کنارهگیری و حجبی که مخصوص بچههای تربیت شده در بیرون شهر است، موضوعی بود که در مدرسه مسخره بر میداشت. با خوش رفتاریها و تشویقهای معلم شاعری به نام «نظام وفا» به وادی شعر کشیده میشود. شعرهایی به سبک خراسانی
میسراید. اما این قالب و نگاه نمیتواند او را راضی کند:
«همه چیز در آن یک جور و به طور کلی دور از طبیعت واقع و کمتر مربوط به خصایص شخص گوینده، وصف میشود» اما مدرسهی سن لویی برای او چیزی بیشتر از یک معلم خوب دارد. یادگیری «زبان فرانسه» از ارکان آموزشی این مدرسه است. در این ایام که مقارن با جنگ جهانی اول است، اخبار جنگ را به زبان فرانسه میخواند و اندک اندک با ادبیات فرانسه و آثار شعرای رمانتیک آشنا میشود:
«آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت» بعد از اتمام دوران تحصیل در ادارهای مشغول به کار میشود. ولی زندگی شهری و کار اداری با طبع او سازگار نیست:
«من تمام این مدت را در شهر اقامت داشتم. مشغول انجام دادن کاری بودم که مقتضی طبیعت من نبود. با چه کسی میتوان گفت که مرتب کردن کاغذ جات یک ادارهی دولتی و سنجاق زدن به آنها برای من کار خوبی نبود.»
سرانجام جست و جوهایش به نتیجه میرسند. منظومهی بلند «افسانه» را میسراید و قسمتی از آن را در هفتهنامهی «قرن بیستم» به چاپ میرساند. این نشریه را دوست شاعرش «میرزادهی عشقی» اداره میکند.
این منظومه سرشار از تخیل و توصیفهای بدیعی است که مخالفان نوگرایی نیز نمیتوانند بیاعتنا از کنار آن بگذرند: تو دروغی، دروغی دلاویز / تو غمی، یک غم سخت زیبا. یا در جای دیگر: خس، به صد سال طوفان ننالد / گل، زیک تند باد است بیمار / تومپوشان سخنها که داری...
افسانه در 1301 سروده و منتشر میشود و از این پس نوآوریهای او که دیگر نام خودش را به «نیما یوشیج» تغییر داده بوده با شعرهایی ادامه پیدا کرد که هر کدام از بهترین نمونههای سبکی محسوب میشود که خیلی زود به «شعر نو» معروف شد و شاعران جوان زیادی را به دنبال خود کشید.
اما نادیده گرفتن قواعد جا افتادهی هزاران ساله، بدون بدخواهی و مخالفت آشکار ادبی جا افتاده و صاحب نام، امکانپذیر نشد:
«چیزهایی که قابل تحسین و توجه عموم واقع میشوند اغلب این طور اتفاق افتاده است که روز قبل بالعموم آنها را رد و تکذیب کردهاند.»
با این همه نیما راه خود را یافته بود و بدون توجه به بدفهمیها و کمفهمیهای اهل ادب به تجربههای تازهاش ادامه داد: وزن و قافیه را هر چند یک سره به کنار ننهاد، آنها را به شکل تازهای به کار گرفت. مصرعها کوتاه و بلند میشوند و کلمات با دقت و وسواس انتخاب میشوند. هر چند ظاهر بعضی از اشعار، انسجام و استحکام سبک کهن را ندارند، نظم آهنینی در کل شعر جاری است که مخصوص همان شعر است:
«شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.»
نوآوری نیما فقط در قالب شعری نبود. نوع نگاه او نیز تازه و امروزی بود. همین نگاه تازه بود که به آن قالب نو منجر شده بود:
«مایهی اصلی اشعارمن رنج من است. به عقیدهی من گویندهی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر میگویم. فرم و کلمات و وزن و قافیه، در همه وقت برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور به عوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.»
«دیگران» بخش قابل توجهی از هستی نیما است. او نمیتواند چشمش را بر فقر و درد و رنج و زندگی محنت بار مردم دور و برش بربندد. تا جایی که به وادی سیاست پای می گذارد و به فکر قیام و انقلاب میافتد:
«تا چند روز دیگر از ولایت میروم. اگر موفق شدم همهمهی تازهای در این قسمت البرز به توسط من درخواهد افتاد و اصالت دلاوران کوهستان را به نمایش درخواهم آورد.»
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
زندگی نامه نیما
در پائیز 1276 ( 21 آبان) در روستای یوش از روستاهای نور مازندران کودکی پا به عرصه وجود گذاشت که نامش را « علی» نهادند. پدرش کشاورز و گله دار بود و مادرش به فرهنگ و هنر علاقه داشت. کودکی علی در دامان طبیعت و در میان شبانان گذشت. با آرامش وحشی کوهستان انس گرفت و از زندگی پر ماجرا و زد و خورد های دنیای شبانان و کشاورزان تجربه ها آموخت و روح او با رمندگی و جهان دد و دام پیوند خورد. خواندن و نوشتن را به شیوۀ سنتی روستا نزد ملّای ده آموخت و به دلیل ناآرامی ها و سرکشی های کودکانه از استاد خویش جور ها دید. در آغاز نوجوانی با خانواده خود به تهران رفت و پس از گذراندن دوران دبستان برای آموختن زبان فرانسه وارد مدرسۀ « سن لویی» شد. سال های آغازین تحصیل او بر سرکشی و بد قلقی گذشت اما تشویق و دلسوزی یک معلم مهربان به نام « نظام وفا» طبع سرکش و روستایی او را رام کرد و در خط شاعری انداخت. "نظام وفا علاقه خاصی به نیما داشت و پس از خواندن شعر موشح نیما به نام «وفا» در حاشیه آن شعر چنین نگاشت :« روح ادبی شما قابل تعالی و تکامل است. من مدرسه را به داشتن چون شما فرزندی تبریک می گویم.»" (1)
آن سالهای نوجوانی علی جنگ جهانگیر اول در جریان بود و این جنگ تأثیر به سزایی در زندگی او گذاشت و اخبار جنگ را به زبان فرانسه می خواند. "آشنایی او با زبان فرانسه و استفاده از آثار ادبی شاعران فرانسوی پنجره تازه مقابل چشمان او گشود که بعدها در «منظومه افسانه» آشکار شد." (2)
او در سال 1300 تخلص نیما یوشیج را برای خود انتخاب کرد، درباره ی تخلص وی گفته اند: "ظاهراً به اعتبار نام یکی از اسپهبدان طبرستان و نام محل « نیما رستاق» در مازندران بوده است و یوشیج در لهجۀ طبری یعنی اهل یوش." (3)
در دوران جوانی دو بار دل به عشق داد که هر دو مورد عشق او نافرجام ماند و شکست در دو عشق ناکام روح سرکش و خاطر آشفتۀ شاعر را آشفته تر کرد و تأثیر روحی این دو اتفاق بر شاعر در لابه لای منظومه « افسانه» به چشم می خورد.
نیما در سال 1305 با دختری از خانواده میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل به نام عالیه خانم ازدواج کرد، ثمره این ازدواج پسری بود به نام « شراگیم» که تنها یادگار نیما و عالیه خانم شد." عالیه خانم به عنوان زنی که با شکیبایی بی نظیرش بسیاری از مسائل و مشکلات زندگی نه صرفاً با یک شاعر، بلکه با یک نابغه شاعر را تحمل کرد که در طول تاریخ ادبی کشورها، مطرح است." (4)
نیما در سال 1338 پس از سالهای زندگی در تهران همراه با همسرش عالیه خانم و تنها پسرش ، هنوز هم دلبسته به یوش بود و دلش هوای کوهستان کرده بود و خواست به دیدار طبیعت زادگاهش برود و با هزار سختی خودش را به یوش رساند و در راه بازگشت از مازندران به سرما خوردگی و ذات الریه مبتلا شد. پسرش شراگیم آخرین ساعات زندگی نیما را چنین توصیف می کند:"یازده شب بود و مادر هنوز بیدار، نیما بد جوری مریض بود. عالیه خانم تمام این یازده شب مثل پروانه دور نیما گشته بود، من کلاس چهارم دبستان بودم. می دیدم مادرم از پا در آمده است. آن شب به عالیه خانم گفتم بخوابد. مادر خوابید. نیما هم خوابیده بود بی حال بود. من نشستم به کشیدن طرحی از چهره ویکتورهوگو. بعد نیما را صدا زدم. پرسیدم نقاشی خوب است یا بد؟ و نگاهی کرد و گفت: باشد صبح. صبح همه چیز را بهتر می شود دید.« اما نیما نه صبح را دید و نه نقاشی مرا.» این آخرین شعر شفاهی نیما بود. آن شب چند بار صدایم کرد که بروم کنارش. رفتم، بغلم کرد، بغلش کردم. بغل کردنش وحشت آور بود ترسیدم مادرم را صدا زدم، نیما از حال رفت، چند بار صدایش زدم، سرش را بلندکرد. گفت: ها... این آخرین کلمه ای بود که از او شنیدم."(5)
" نیما با قلبی دردمند و رنج کشیده ، در سیزدهم دی ماه 1338 ، عطای همراهی معاصران را ، به لقایشان بخشید و روی در نقاب خاک کشید تا بسیاری از مرده پرستان ، بلافاصله بعد از مرگش به بلند کردن نامش بپردازند."(6)
مجموعه آثار نیماعبارتند از:
"الف) مجموعه شعر:
قصه رنگ پریده (1229)، افسانه (1300)، یاداشت ها ،خانواده سرباز(1305)، دو نامه (1329)، برگزیده اشعار، شعر من ، ماخ اولا ، شهر شب شهر صبح ، مرقد آقا (1309)، قلم انداز ، فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ، کندوی شکسته .
ب) نامه ها:
دنیا خانه من است، نامه های نیما به همسرش ، کشتی و توفان ، ستاره ها در زمین و ...
پ) اندیشه ها ی نظریه ها:
ارزش احساسات (1334) ، حرف های همسایه و....
ت)کتاب کودکان:
آهو و پرنده ها ، توکایی در قفس.
بخشی از آثار نیما به زبان های انگلیسی، فرانسه ، روسی و عربی ترجمه شده است." (7)
عوامل مؤثر در زندگی نیما:
1) محیط زندگی نیما:
"وقتی انسان در عمق سر سبزی و طراوت باشد و « شب هنگام» با صدای جوی باران و نجوای باد به خواب رود و سحر گاهان از صدای دلاویز پرندگان بیدار شود، وقتی طلوع و غروب خورشید برای او حکایت دستان پر تلاش پدر و شکافتن تن زمین باشد، و زمزمه مردان و زنان روستایی هنگام درو یاد آور لالایی های مادر باشد، وقتی همه چیز دست در دست هم داده اند تا او آغاز گر نوینی برای روئیدن گیاه تازه ای باشد، چگونه می تواند ساکت و بی تفاوت باشد. در چنین محیطی پر جاذبه ای که حتی روئیدن برگی دفتری برای تفسیر می طلبد، چگونه می تواند از جنگل و سبزی و روئیدن چشم پوشی کند؟
2) روحیه نیما:
نیما روحیه ای بسیار لطیف و شکننده داشت، دارای ذوقی بسیار نیکو بود. به ساده بودن عشق می ورزید. عقایدش شبیه عقاید گاندی بود و مناعت طبع اجازه نمی داد که خود را درگیر محیط های کاذب شهری کند. اما دوریش از این محیط سبب نمی شد که از جزئیات اجتماع به دور بماند." (8)
"شعر نیما از آن جهت مورد توجه است که یک آغاز است ، یک کندن و پریدن است و یک جسارت برای رهایی از دیکتاتوری ادبی که قرن ها برای ادبیات ما سوار بود. بنابراین
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
زندگی نامه فردوسی
حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است. فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.
همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.
چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
او خود می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند چو بودم جوان برترم داشتی به پیری مرا خوار بگذاشتی به جای عنانم عصا داد سال پراکنده شد مال و برگشت حال
بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.
اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.
علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.
عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد
ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.
به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".
گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.
تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.
فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.
اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.
از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.
فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.
او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.
ویژگیهای هنری شاهنامه: