لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 37
موضوع تحقیق:
وحی وهرمنوتیک
فهرست مطالب
عنوان:
سنخ شناسی ماهیت وحی
1-دیدگاه گزاره ای
مفهوم گزاره
تقسیم گیلبرت رایل
ارکان وحی گزاره ای
تفاوت تجارب وحیانی ونبوی ووحی گزاره ای
2- دیدگاه تجربه دینی
ارکان وحی تجربی
دو معنای شخصی بودن تجربه ومیانی
طرح دیدگاه تجربه دینی در الهیات لیبرال
وحی شیوه زندگی است
منابع
سنخشناسى ماهیت وحى
نگاهى به نظریات موجود در باب سرشت وحى
در باب سرشت وحى، سه برداشت و دیدگاه متفاوت در کار است; هر چند این سه دیدگاه به طور همزمان مطرح نبودهاند: یک برداشت در قرون وسطا مطرح بوده و امروز هم طرفدارانى دارد و آن دیدگاه گزارهاى است. متکلمان مسیحى قرون وسطا این دیدگاه را نسبتبه وحى داشتند بنابر این دیدگاه، وحى مجموعهاى از گزارهها است که به پیامبر القا شده است. برداشت دوم در الهیات لیبرال شکل گرفت. متکلمان لیبرال وحى را نوعى تجربه دانستهاند، لذا دیدگاه تجربه دینى از وحى نام گرفت. در قرن بیستم، برداشت دیگرى از وحى صورت گرفت که مىتوان آن را «دیدگاه افعال گفتارى» از وحى نامید. بر طبق این برداشت وحى به این معنا است که خدا افعالى گفتارى را انجام داده است.
1. دیدگاه گزارهاى (1)
بر طبق قدیمىترین دیدگاه که در مورد سرشت وحى وجود دارد وحى گونهاى انتقال اطلاعات است. خدا حقایقى را به پیامبر انتقال مىدهد و مجموعه این حقایق، اساس وحى را تشکیل مىدهند. این برداشت از وحى «دیدگاه گزارهاى» نام گرفته است.
انتقال اطلاعاتى مذکور در اثر گونهاى ارتباط میان پیامبر و خدا صورت مىگیرد. پیامبر، قدرت ویژهاى دارد که در پرتو آن، اطلاعاتى را که خدا به او عرضه مىدارد، مىفهمد و سپس آنها را در اختیار دیگران قرار مىدهد. خدا به واسطه وحى ارتباطى با بشر برقرار کرده و پیامى به او داده است. این پیام یا حقایق از سنخ گزارهها است; یعنى مجموعههایى از آموزهها که به صورت گزارههایى تقریر شدهاند.
مفهوم گزاره
واژه کلیدى این دیدگاه، «گزاره» (2) است. گزاره به چه معنایى است؟ و وحى خدا به چه معنایى گزارهاى است؟ در منطق گزاره به جملهاى مىگویند که صدق و کذب بردار است. مثلا جمله «باران مىبارد» ممکن است راستیا دروغ باشد، ولى در وحى گزارهاى، این معنا از گزاره مراد نیست. چرا که ممکن استحقایق وحیانى وقتى در قالب زبان خاصى در مىآید، جملات آن صدق و کذب بردار نباشند. گزارههاى منطقى ویژگى دیگرى نیز دارند: چند جمله از زبانهاى متفاوت ممکن استبر یک گزاره دلالت داشته باشند. مثلا جملاتى از زبانهاى گوناگون دنیا که مفید این معنا نیستند که «برف سفید است» بر یک گزاره دلالت دارند. آن گزاره در قالب هیچ یک از این زبانها نیست و لباس هیچ یک از آنها را بر تن ندارد. به عبارت دیگر، گزاره به اصطلاح منطقى، الزاما به صورت زبان طبیعى خاصى نیست و به تعبیر کلىتر، گزارهها از زبانهاى طبیعى استقلال دارند. زبانهاى طبیعى زبانهایى هستند که انسانها با آنها تکلم مىکنند. گزارهها مشروط به این نیستند که حتما به صورت زبان طبیعى خاصى باشند; هر چند وقتى گزارهها را براى دیگران نقل مىکنیم، معمولا در قالب زبان خاص است.
در دیدگاه گزارهاى، حقایق وحیانى به این معنا گزارهاند که زبانهاى طبیعى استقلال دارند. حقایقى را که خدا یا فرشته وحى بر قلب پیامبر القا مىکند، صورت زبان خاصى ندارد. این حقایق اطلاعاتى محضاند و پیامبر به آنها لباس زبان خاص را مىپوشاند. حقایق گزارهاى براى ما امور آشنایى هستند. ما وقتى با اشاره مطلبى را به دیگران مىفهمانیم، حقایق را به آنها القا مىکنیم. این حقایق در قالب زبان طبیعى خاصى نیستند. از این گذشته، ممکن است از طریق نمادها و یا علائمى، حقایق گزارهاى را به دیگران انتقال دهیم. علائم راهنمایى چنین کارکردى دارند; یعنى گزارههایى را به معناى مذکور به دیگران انتقال مىدهند. راههاى بسیارى غیر از موارد فوق، براى القاى حقایق گزارهاى وجود دارد; مثلا، با استفاده از روشهاى فراروانشناختى مىتوان حقایق گزارهاى را به دیگران انتقال داد. تلهپاتى، یکى از این راهها است.
تقسیم گیلبرت رایل
در وحى گزارهاى، خدا وحى فرستاده است، به این معنا است که خدا حقایقى را بر پیامبر (ص) اعلام کرده است. یکى از فلاسفه تحلیلى به نام گیلبرت رایل (3) افعال را به دو دسته تقسیم مىکند: افعال حاکى از توفیق و افعال حاکى از کار.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
وحی و تکامل
فلسفة انسان
برای شناخت فلسفة وحی، باید بحث را از انسان شروع کرد، چه اینکه فلسفة وحی همان فلسفة انسان است، و اگر فلسفة انسان تببن گردد فلسفة وحی خودبخود بیان شده است و نیاز به توضیح بیشتری ندارد.
بنابراین انسان نمیتواند از فلسفة هستی جدا باشد، چه اینکه انسان جزئی از این مجموعه است، اگر آفرینش هدف داشته باشد، و کاروان هستی بسوی مقصدی پیشبینی شده حرکت کند، طبیعی است که انسان هم جزئی از این مجموعه است و هدف دارد، و اگر جهان بیشعور و احمق باشد، برای انسان هم نمیتواند فلسفهای تصور کرد، بنابراین فلسف؛ة انسانرا هم باید در فلسفة جهان یافت، و بسخن دیگری فلسفة وحی فلسفة انسان است، و فلسفة انسان فلسفة جهان، و اما فلسفة جهان چیست؟
فلسفة جهان
برای شناخت فلسفةجهان باید بحث را از» جهانبینی« شرو ع کرد که با تفاوت جهانبینیها» فلسفة جهان« تفاوت میکند، بنابرایم در پاسخ کسی که میپرسد فلسفة جهان چیست ؟ باید گفت شما جهان را چگونه میبینی؟ جهان در دید» الهی« موجودی است باشعور، و پدیده شعور مطلق و آفریننده هستی و در دید» مادی« جهان فلسفه ندارد، و بیهدف و سردرگم است.
ولی براساس جهایبینی الهی، لزوماَ بایذ هدف داشته باشد، و امکان ندارد بیهدف باشد زیرا در جهانبینی الهی جهان پدیدة بیشعور و اراده است، و لارمة شعور، هدفداری است، یعنی امکان ندارد موجودی باشعور آگاهانه کاری را انجام دهد که هیچگونه هدف و مقصودی از انجام آن نداشته باشد.1
بنابراین براساس جهانبینی الهی جهان باید فلسفه داشته باشد، و اصولاَ فلسفه جهان تنها در رابطه با این جهانبینی قابل طرح است.
فلسفه جهان تکامل است
هر موجود باشعور که کاری را انجام میدهد برای یکی از این سه هدف است:
برای سود خود.
برای سود خود و دیگری
برای سود دیگری
فرض چهارم امکان ندارد.
آیا خداوند جهان را برای سود و تکامل خود آفریده؟
یا اینکه هستی را برای سود و تکامل خود و نیز تکامل جهان پدید آورده؟
یا اینکه جهان هستی را برای سود و تکامل جهان بوجود آورده است؟
کدام یک از این سه فرض از نظر علمی قابل قبول است؟
بدیهی است که فرض اول صحیح نیست، زیرا همانطور که در بحث( صفات خدا) مشروحاَ ثابت نمودیم خداوند درهستی و کمالات نیاز به علت ندارد، و هستی و کمالاتش از خود است، و بهمین دلیل هیچگونه نیاز و کمبودی در مورد او امکان ندارد، و بر این اساس امکان سودبردن و تکامل یافتن دربارة خدا وجود ندارد تاچیزی را برای سود و تکامل خود بیافریند.
و بسخن دیگر سودجوئی برای خدا مساویست با فرض نقض و نیاز باری موجودی کامل و بینیاز.
وقتی ثابت شد که فرض اول باطل است، فرض دوم هم نمیتواند صحیح باشد، چون باز در این فرض تکامل خداوند جزء هدف منظور شده است.
بنابراین تنها فرض سوم در رابطه با آفریدگار جهان صادق است، و نتیجه این میشود
که لزوماَ هدف خداوند از پدید آوردن هستی، سود آفریدههاست، نه سود خود، و فلسفة آفرینش جهان این است که هر پدیده به کمال شایستة خود برسد، بدون اینکه تکامل آن کمترین سودی برای آفریدگار داشته باشد، و در یک جمله:
» فلسفة جهان، تکامل است«.
فلسفة انسان
بنابراین فلسفة انسان در جهان بینی الهی، تکامل است، اما در مکاتب مادی هیچ فلسفهای برای انسان نمیتوان یافت، و لذا این فلسفه انسان را در نهایت به پوچی زندگی و عبث بودن حیات چنانکه سارتر معترف است، میکشاند.
شناخت انسان
نخستین شرط تدوین قانون تکامل انسان، شناخت انسان است، زیرا اگر انسان شناخته نشده باشد، چگونه میتوان اصول تکامل او را شناخت؟، و چگونه میشود برای تکامل انسان قانونی وضع کرد؟.
تدوین قانون و برنامهریزی برای تکامل انسان، بدون شناخت انسان دقیقاَ مانند ساختن دارو و بدون شناختن درد است که نه تنها بینتیجه است بلکه زیانآور است و خطرناک، و به گفتة آلکسیس کارل: » در واقع زندگی جزء با رهبری به موجب قوانین خاص خودش موفق نخواهد شد، بایستی که محیط با احتیاجات جسم و جان ما و به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
وحی و تکامل
فلسفة انسان
برای شناخت فلسفة وحی، باید بحث را از انسان شروع کرد، چه اینکه فلسفة وحی همان فلسفة انسان است، و اگر فلسفة انسان تببن گردد فلسفة وحی خودبخود بیان شده است و نیاز به توضیح بیشتری ندارد.
بنابراین انسان نمیتواند از فلسفة هستی جدا باشد، چه اینکه انسان جزئی از این مجموعه است، اگر آفرینش هدف داشته باشد، و کاروان هستی بسوی مقصدی پیشبینی شده حرکت کند، طبیعی است که انسان هم جزئی از این مجموعه است و هدف دارد، و اگر جهان بیشعور و احمق باشد، برای انسان هم نمیتواند فلسفهای تصور کرد، بنابراین فلسف؛ة انسانرا هم باید در فلسفة جهان یافت، و بسخن دیگری فلسفة وحی فلسفة انسان است، و فلسفة انسان فلسفة جهان، و اما فلسفة جهان چیست؟
فلسفة جهان
برای شناخت فلسفةجهان باید بحث را از» جهانبینی« شرو ع کرد که با تفاوت جهانبینیها» فلسفة جهان« تفاوت میکند، بنابرایم در پاسخ کسی که میپرسد فلسفة جهان چیست ؟ باید گفت شما جهان را چگونه میبینی؟ جهان در دید» الهی« موجودی است باشعور، و پدیده شعور مطلق و آفریننده هستی و در دید» مادی« جهان فلسفه ندارد، و بیهدف و سردرگم است.
ولی براساس جهایبینی الهی، لزوماَ بایذ هدف داشته باشد، و امکان ندارد بیهدف باشد زیرا در جهانبینی الهی جهان پدیدة بیشعور و اراده است، و لارمة شعور، هدفداری است، یعنی امکان ندارد موجودی باشعور آگاهانه کاری را انجام دهد که هیچگونه هدف و مقصودی از انجام آن نداشته باشد.1
بنابراین براساس جهانبینی الهی جهان باید فلسفه داشته باشد، و اصولاَ فلسفه جهان تنها در رابطه با این جهانبینی قابل طرح است.
فلسفه جهان تکامل است
هر موجود باشعور که کاری را انجام میدهد برای یکی از این سه هدف است:
برای سود خود.
برای سود خود و دیگری
برای سود دیگری
فرض چهارم امکان ندارد.
آیا خداوند جهان را برای سود و تکامل خود آفریده؟
یا اینکه هستی را برای سود و تکامل خود و نیز تکامل جهان پدید آورده؟
یا اینکه جهان هستی را برای سود و تکامل جهان بوجود آورده است؟
کدام یک از این سه فرض از نظر علمی قابل قبول است؟
بدیهی است که فرض اول صحیح نیست، زیرا همانطور که در بحث( صفات خدا) مشروحاَ ثابت نمودیم خداوند درهستی و کمالات نیاز به علت ندارد، و هستی و کمالاتش از خود است، و بهمین دلیل هیچگونه نیاز و کمبودی در مورد او امکان ندارد، و بر این اساس امکان سودبردن و تکامل یافتن دربارة خدا وجود ندارد تاچیزی را برای سود و تکامل خود بیافریند.
و بسخن دیگر سودجوئی برای خدا مساویست با فرض نقض و نیاز باری موجودی کامل و بینیاز.
وقتی ثابت شد که فرض اول باطل است، فرض دوم هم نمیتواند صحیح باشد، چون باز در این فرض تکامل خداوند جزء هدف منظور شده است.
بنابراین تنها فرض سوم در رابطه با آفریدگار جهان صادق است، و نتیجه این میشود
که لزوماَ هدف خداوند از پدید آوردن هستی، سود آفریدههاست، نه سود خود، و فلسفة آفرینش جهان این است که هر پدیده به کمال شایستة خود برسد، بدون اینکه تکامل آن کمترین سودی برای آفریدگار داشته باشد، و در یک جمله:
» فلسفة جهان، تکامل است«.
فلسفة انسان
بنابراین فلسفة انسان در جهان بینی الهی، تکامل است، اما در مکاتب مادی هیچ فلسفهای برای انسان نمیتوان یافت، و لذا این فلسفه انسان را در نهایت به پوچی زندگی و عبث بودن حیات چنانکه سارتر معترف است، میکشاند.
شناخت انسان
نخستین شرط تدوین قانون تکامل انسان، شناخت انسان است، زیرا اگر انسان شناخته نشده باشد، چگونه میتوان اصول تکامل او را شناخت؟، و چگونه میشود برای تکامل انسان قانونی وضع کرد؟.
تدوین قانون و برنامهریزی برای تکامل انسان، بدون شناخت انسان دقیقاَ مانند ساختن دارو و بدون شناختن درد است که نه تنها بینتیجه است بلکه زیانآور است و خطرناک، و به گفتة آلکسیس کارل: » در واقع زندگی جزء با رهبری به موجب قوانین خاص خودش موفق نخواهد شد، بایستی که محیط با احتیاجات جسم و جان ما و به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
وحی و تکامل
فلسفة انسان
برای شناخت فلسفة وحی، باید بحث را از انسان شروع کرد، چه اینکه فلسفة وحی همان فلسفة انسان است، و اگر فلسفة انسان تببن گردد فلسفة وحی خودبخود بیان شده است و نیاز به توضیح بیشتری ندارد.
بنابراین انسان نمیتواند از فلسفة هستی جدا باشد، چه اینکه انسان جزئی از این مجموعه است، اگر آفرینش هدف داشته باشد، و کاروان هستی بسوی مقصدی پیشبینی شده حرکت کند، طبیعی است که انسان هم جزئی از این مجموعه است و هدف دارد، و اگر جهان بیشعور و احمق باشد، برای انسان هم نمیتواند فلسفهای تصور کرد، بنابراین فلسف؛ة انسانرا هم باید در فلسفة جهان یافت، و بسخن دیگری فلسفة وحی فلسفة انسان است، و فلسفة انسان فلسفة جهان، و اما فلسفة جهان چیست؟
فلسفة جهان
برای شناخت فلسفةجهان باید بحث را از» جهانبینی« شرو ع کرد که با تفاوت جهانبینیها» فلسفة جهان« تفاوت میکند، بنابرایم در پاسخ کسی که میپرسد فلسفة جهان چیست ؟ باید گفت شما جهان را چگونه میبینی؟ جهان در دید» الهی« موجودی است باشعور، و پدیده شعور مطلق و آفریننده هستی و در دید» مادی« جهان فلسفه ندارد، و بیهدف و سردرگم است.
ولی براساس جهایبینی الهی، لزوماَ بایذ هدف داشته باشد، و امکان ندارد بیهدف باشد زیرا در جهانبینی الهی جهان پدیدة بیشعور و اراده است، و لارمة شعور، هدفداری است، یعنی امکان ندارد موجودی باشعور آگاهانه کاری را انجام دهد که هیچگونه هدف و مقصودی از انجام آن نداشته باشد.1
بنابراین براساس جهانبینی الهی جهان باید فلسفه داشته باشد، و اصولاَ فلسفه جهان تنها در رابطه با این جهانبینی قابل طرح است.
فلسفه جهان تکامل است
هر موجود باشعور که کاری را انجام میدهد برای یکی از این سه هدف است:
برای سود خود.
برای سود خود و دیگری
برای سود دیگری
فرض چهارم امکان ندارد.
آیا خداوند جهان را برای سود و تکامل خود آفریده؟
یا اینکه هستی را برای سود و تکامل خود و نیز تکامل جهان پدید آورده؟
یا اینکه جهان هستی را برای سود و تکامل جهان بوجود آورده است؟
کدام یک از این سه فرض از نظر علمی قابل قبول است؟
بدیهی است که فرض اول صحیح نیست، زیرا همانطور که در بحث( صفات خدا) مشروحاَ ثابت نمودیم خداوند درهستی و کمالات نیاز به علت ندارد، و هستی و کمالاتش از خود است، و بهمین دلیل هیچگونه نیاز و کمبودی در مورد او امکان ندارد، و بر این اساس امکان سودبردن و تکامل یافتن دربارة خدا وجود ندارد تاچیزی را برای سود و تکامل خود بیافریند.
و بسخن دیگر سودجوئی برای خدا مساویست با فرض نقض و نیاز باری موجودی کامل و بینیاز.
وقتی ثابت شد که فرض اول باطل است، فرض دوم هم نمیتواند صحیح باشد، چون باز در این فرض تکامل خداوند جزء هدف منظور شده است.
بنابراین تنها فرض سوم در رابطه با آفریدگار جهان صادق است، و نتیجه این میشود
که لزوماَ هدف خداوند از پدید آوردن هستی، سود آفریدههاست، نه سود خود، و فلسفة آفرینش جهان این است که هر پدیده به کمال شایستة خود برسد، بدون اینکه تکامل آن کمترین سودی برای آفریدگار داشته باشد، و در یک جمله:
» فلسفة جهان، تکامل است«.
فلسفة انسان
بنابراین فلسفة انسان در جهان بینی الهی، تکامل است، اما در مکاتب مادی هیچ فلسفهای برای انسان نمیتوان یافت، و لذا این فلسفه انسان را در نهایت به پوچی زندگی و عبث بودن حیات چنانکه سارتر معترف است، میکشاند.
شناخت انسان
نخستین شرط تدوین قانون تکامل انسان، شناخت انسان است، زیرا اگر انسان شناخته نشده باشد، چگونه میتوان اصول تکامل او را شناخت؟، و چگونه میشود برای تکامل انسان قانونی وضع کرد؟.
تدوین قانون و برنامهریزی برای تکامل انسان، بدون شناخت انسان دقیقاَ مانند ساختن دارو و بدون شناختن درد است که نه تنها بینتیجه است بلکه زیانآور است و خطرناک، و به گفتة آلکسیس کارل: » در واقع زندگی جزء با رهبری به موجب قوانین خاص خودش موفق نخواهد شد، بایستی که محیط با احتیاجات جسم و جان ما و به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
وحی و تکامل
فلسفة انسان
برای شناخت فلسفة وحی، باید بحث را از انسان شروع کرد، چه اینکه فلسفة وحی همان فلسفة انسان است، و اگر فلسفة انسان تببن گردد فلسفة وحی خودبخود بیان شده است و نیاز به توضیح بیشتری ندارد.
بنابراین انسان نمیتواند از فلسفة هستی جدا باشد، چه اینکه انسان جزئی از این مجموعه است، اگر آفرینش هدف داشته باشد، و کاروان هستی بسوی مقصدی پیشبینی شده حرکت کند، طبیعی است که انسان هم جزئی از این مجموعه است و هدف دارد، و اگر جهان بیشعور و احمق باشد، برای انسان هم نمیتواند فلسفهای تصور کرد، بنابراین فلسف؛ة انسانرا هم باید در فلسفة جهان یافت، و بسخن دیگری فلسفة وحی فلسفة انسان است، و فلسفة انسان فلسفة جهان، و اما فلسفة جهان چیست؟
فلسفة جهان
برای شناخت فلسفةجهان باید بحث را از» جهانبینی« شرو ع کرد که با تفاوت جهانبینیها» فلسفة جهان« تفاوت میکند، بنابرایم در پاسخ کسی که میپرسد فلسفة جهان چیست ؟ باید گفت شما جهان را چگونه میبینی؟ جهان در دید» الهی« موجودی است باشعور، و پدیده شعور مطلق و آفریننده هستی و در دید» مادی« جهان فلسفه ندارد، و بیهدف و سردرگم است.
ولی براساس جهایبینی الهی، لزوماَ بایذ هدف داشته باشد، و امکان ندارد بیهدف باشد زیرا در جهانبینی الهی جهان پدیدة بیشعور و اراده است، و لارمة شعور، هدفداری است، یعنی امکان ندارد موجودی باشعور آگاهانه کاری را انجام دهد که هیچگونه هدف و مقصودی از انجام آن نداشته باشد.1
بنابراین براساس جهانبینی الهی جهان باید فلسفه داشته باشد، و اصولاَ فلسفه جهان تنها در رابطه با این جهانبینی قابل طرح است.
فلسفه جهان تکامل است
هر موجود باشعور که کاری را انجام میدهد برای یکی از این سه هدف است:
برای سود خود.
برای سود خود و دیگری
برای سود دیگری
فرض چهارم امکان ندارد.
آیا خداوند جهان را برای سود و تکامل خود آفریده؟
یا اینکه هستی را برای سود و تکامل خود و نیز تکامل جهان پدید آورده؟
یا اینکه جهان هستی را برای سود و تکامل جهان بوجود آورده است؟
کدام یک از این سه فرض از نظر علمی قابل قبول است؟
بدیهی است که فرض اول صحیح نیست، زیرا همانطور که در بحث( صفات خدا) مشروحاَ ثابت نمودیم خداوند درهستی و کمالات نیاز به علت ندارد، و هستی و کمالاتش از خود است، و بهمین دلیل هیچگونه نیاز و کمبودی در مورد او امکان ندارد، و بر این اساس امکان سودبردن و تکامل یافتن دربارة خدا وجود ندارد تاچیزی را برای سود و تکامل خود بیافریند.
و بسخن دیگر سودجوئی برای خدا مساویست با فرض نقض و نیاز باری موجودی کامل و بینیاز.
وقتی ثابت شد که فرض اول باطل است، فرض دوم هم نمیتواند صحیح باشد، چون باز در این فرض تکامل خداوند جزء هدف منظور شده است.
بنابراین تنها فرض سوم در رابطه با آفریدگار جهان صادق است، و نتیجه این میشود
که لزوماَ هدف خداوند از پدید آوردن هستی، سود آفریدههاست، نه سود خود، و فلسفة آفرینش جهان این است که هر پدیده به کمال شایستة خود برسد، بدون اینکه تکامل آن کمترین سودی برای آفریدگار داشته باشد، و در یک جمله:
» فلسفة جهان، تکامل است«.
فلسفة انسان
بنابراین فلسفة انسان در جهان بینی الهی، تکامل است، اما در مکاتب مادی هیچ فلسفهای برای انسان نمیتوان یافت، و لذا این فلسفه انسان را در نهایت به پوچی زندگی و عبث بودن حیات چنانکه سارتر معترف است، میکشاند.
شناخت انسان
نخستین شرط تدوین قانون تکامل انسان، شناخت انسان است، زیرا اگر انسان شناخته نشده باشد، چگونه میتوان اصول تکامل او را شناخت؟، و چگونه میشود برای تکامل انسان قانونی وضع کرد؟.
تدوین قانون و برنامهریزی برای تکامل انسان، بدون شناخت انسان دقیقاَ مانند ساختن دارو و بدون شناختن درد است که نه تنها بینتیجه است بلکه زیانآور است و خطرناک، و به گفتة آلکسیس کارل: » در واقع زندگی جزء با رهبری به موجب قوانین خاص خودش موفق نخواهد شد، بایستی که محیط با احتیاجات جسم و جان ما و به