لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
وحی و تکامل
فلسفة انسان
برای شناخت فلسفة وحی، باید بحث را از انسان شروع کرد، چه اینکه فلسفة وحی همان فلسفة انسان است، و اگر فلسفة انسان تببن گردد فلسفة وحی خودبخود بیان شده است و نیاز به توضیح بیشتری ندارد.
بنابراین انسان نمیتواند از فلسفة هستی جدا باشد، چه اینکه انسان جزئی از این مجموعه است، اگر آفرینش هدف داشته باشد، و کاروان هستی بسوی مقصدی پیشبینی شده حرکت کند، طبیعی است که انسان هم جزئی از این مجموعه است و هدف دارد، و اگر جهان بیشعور و احمق باشد، برای انسان هم نمیتواند فلسفهای تصور کرد، بنابراین فلسف؛ة انسانرا هم باید در فلسفة جهان یافت، و بسخن دیگری فلسفة وحی فلسفة انسان است، و فلسفة انسان فلسفة جهان، و اما فلسفة جهان چیست؟
فلسفة جهان
برای شناخت فلسفةجهان باید بحث را از» جهانبینی« شرو ع کرد که با تفاوت جهانبینیها» فلسفة جهان« تفاوت میکند، بنابرایم در پاسخ کسی که میپرسد فلسفة جهان چیست ؟ باید گفت شما جهان را چگونه میبینی؟ جهان در دید» الهی« موجودی است باشعور، و پدیده شعور مطلق و آفریننده هستی و در دید» مادی« جهان فلسفه ندارد، و بیهدف و سردرگم است.
ولی براساس جهایبینی الهی، لزوماَ بایذ هدف داشته باشد، و امکان ندارد بیهدف باشد زیرا در جهانبینی الهی جهان پدیدة بیشعور و اراده است، و لارمة شعور، هدفداری است، یعنی امکان ندارد موجودی باشعور آگاهانه کاری را انجام دهد که هیچگونه هدف و مقصودی از انجام آن نداشته باشد.1
بنابراین براساس جهانبینی الهی جهان باید فلسفه داشته باشد، و اصولاَ فلسفه جهان تنها در رابطه با این جهانبینی قابل طرح است.
فلسفه جهان تکامل است
هر موجود باشعور که کاری را انجام میدهد برای یکی از این سه هدف است:
برای سود خود.
برای سود خود و دیگری
برای سود دیگری
فرض چهارم امکان ندارد.
آیا خداوند جهان را برای سود و تکامل خود آفریده؟
یا اینکه هستی را برای سود و تکامل خود و نیز تکامل جهان پدید آورده؟
یا اینکه جهان هستی را برای سود و تکامل جهان بوجود آورده است؟
کدام یک از این سه فرض از نظر علمی قابل قبول است؟
بدیهی است که فرض اول صحیح نیست، زیرا همانطور که در بحث( صفات خدا) مشروحاَ ثابت نمودیم خداوند درهستی و کمالات نیاز به علت ندارد، و هستی و کمالاتش از خود است، و بهمین دلیل هیچگونه نیاز و کمبودی در مورد او امکان ندارد، و بر این اساس امکان سودبردن و تکامل یافتن دربارة خدا وجود ندارد تاچیزی را برای سود و تکامل خود بیافریند.
و بسخن دیگر سودجوئی برای خدا مساویست با فرض نقض و نیاز باری موجودی کامل و بینیاز.
وقتی ثابت شد که فرض اول باطل است، فرض دوم هم نمیتواند صحیح باشد، چون باز در این فرض تکامل خداوند جزء هدف منظور شده است.
بنابراین تنها فرض سوم در رابطه با آفریدگار جهان صادق است، و نتیجه این میشود
که لزوماَ هدف خداوند از پدید آوردن هستی، سود آفریدههاست، نه سود خود، و فلسفة آفرینش جهان این است که هر پدیده به کمال شایستة خود برسد، بدون اینکه تکامل آن کمترین سودی برای آفریدگار داشته باشد، و در یک جمله:
» فلسفة جهان، تکامل است«.
فلسفة انسان
بنابراین فلسفة انسان در جهان بینی الهی، تکامل است، اما در مکاتب مادی هیچ فلسفهای برای انسان نمیتوان یافت، و لذا این فلسفه انسان را در نهایت به پوچی زندگی و عبث بودن حیات چنانکه سارتر معترف است، میکشاند.
شناخت انسان
نخستین شرط تدوین قانون تکامل انسان، شناخت انسان است، زیرا اگر انسان شناخته نشده باشد، چگونه میتوان اصول تکامل او را شناخت؟، و چگونه میشود برای تکامل انسان قانونی وضع کرد؟.
تدوین قانون و برنامهریزی برای تکامل انسان، بدون شناخت انسان دقیقاَ مانند ساختن دارو و بدون شناختن درد است که نه تنها بینتیجه است بلکه زیانآور است و خطرناک، و به گفتة آلکسیس کارل: » در واقع زندگی جزء با رهبری به موجب قوانین خاص خودش موفق نخواهد شد، بایستی که محیط با احتیاجات جسم و جان ما و به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
وحی و تکامل
فلسفة انسان
برای شناخت فلسفة وحی، باید بحث را از انسان شروع کرد، چه اینکه فلسفة وحی همان فلسفة انسان است، و اگر فلسفة انسان تببن گردد فلسفة وحی خودبخود بیان شده است و نیاز به توضیح بیشتری ندارد.
بنابراین انسان نمیتواند از فلسفة هستی جدا باشد، چه اینکه انسان جزئی از این مجموعه است، اگر آفرینش هدف داشته باشد، و کاروان هستی بسوی مقصدی پیشبینی شده حرکت کند، طبیعی است که انسان هم جزئی از این مجموعه است و هدف دارد، و اگر جهان بیشعور و احمق باشد، برای انسان هم نمیتواند فلسفهای تصور کرد، بنابراین فلسف؛ة انسانرا هم باید در فلسفة جهان یافت، و بسخن دیگری فلسفة وحی فلسفة انسان است، و فلسفة انسان فلسفة جهان، و اما فلسفة جهان چیست؟
فلسفة جهان
برای شناخت فلسفةجهان باید بحث را از» جهانبینی« شرو ع کرد که با تفاوت جهانبینیها» فلسفة جهان« تفاوت میکند، بنابرایم در پاسخ کسی که میپرسد فلسفة جهان چیست ؟ باید گفت شما جهان را چگونه میبینی؟ جهان در دید» الهی« موجودی است باشعور، و پدیده شعور مطلق و آفریننده هستی و در دید» مادی« جهان فلسفه ندارد، و بیهدف و سردرگم است.
ولی براساس جهایبینی الهی، لزوماَ بایذ هدف داشته باشد، و امکان ندارد بیهدف باشد زیرا در جهانبینی الهی جهان پدیدة بیشعور و اراده است، و لارمة شعور، هدفداری است، یعنی امکان ندارد موجودی باشعور آگاهانه کاری را انجام دهد که هیچگونه هدف و مقصودی از انجام آن نداشته باشد.1
بنابراین براساس جهانبینی الهی جهان باید فلسفه داشته باشد، و اصولاَ فلسفه جهان تنها در رابطه با این جهانبینی قابل طرح است.
فلسفه جهان تکامل است
هر موجود باشعور که کاری را انجام میدهد برای یکی از این سه هدف است:
برای سود خود.
برای سود خود و دیگری
برای سود دیگری
فرض چهارم امکان ندارد.
آیا خداوند جهان را برای سود و تکامل خود آفریده؟
یا اینکه هستی را برای سود و تکامل خود و نیز تکامل جهان پدید آورده؟
یا اینکه جهان هستی را برای سود و تکامل جهان بوجود آورده است؟
کدام یک از این سه فرض از نظر علمی قابل قبول است؟
بدیهی است که فرض اول صحیح نیست، زیرا همانطور که در بحث( صفات خدا) مشروحاَ ثابت نمودیم خداوند درهستی و کمالات نیاز به علت ندارد، و هستی و کمالاتش از خود است، و بهمین دلیل هیچگونه نیاز و کمبودی در مورد او امکان ندارد، و بر این اساس امکان سودبردن و تکامل یافتن دربارة خدا وجود ندارد تاچیزی را برای سود و تکامل خود بیافریند.
و بسخن دیگر سودجوئی برای خدا مساویست با فرض نقض و نیاز باری موجودی کامل و بینیاز.
وقتی ثابت شد که فرض اول باطل است، فرض دوم هم نمیتواند صحیح باشد، چون باز در این فرض تکامل خداوند جزء هدف منظور شده است.
بنابراین تنها فرض سوم در رابطه با آفریدگار جهان صادق است، و نتیجه این میشود
که لزوماَ هدف خداوند از پدید آوردن هستی، سود آفریدههاست، نه سود خود، و فلسفة آفرینش جهان این است که هر پدیده به کمال شایستة خود برسد، بدون اینکه تکامل آن کمترین سودی برای آفریدگار داشته باشد، و در یک جمله:
» فلسفة جهان، تکامل است«.
فلسفة انسان
بنابراین فلسفة انسان در جهان بینی الهی، تکامل است، اما در مکاتب مادی هیچ فلسفهای برای انسان نمیتوان یافت، و لذا این فلسفه انسان را در نهایت به پوچی زندگی و عبث بودن حیات چنانکه سارتر معترف است، میکشاند.
شناخت انسان
نخستین شرط تدوین قانون تکامل انسان، شناخت انسان است، زیرا اگر انسان شناخته نشده باشد، چگونه میتوان اصول تکامل او را شناخت؟، و چگونه میشود برای تکامل انسان قانونی وضع کرد؟.
تدوین قانون و برنامهریزی برای تکامل انسان، بدون شناخت انسان دقیقاَ مانند ساختن دارو و بدون شناختن درد است که نه تنها بینتیجه است بلکه زیانآور است و خطرناک، و به گفتة آلکسیس کارل: » در واقع زندگی جزء با رهبری به موجب قوانین خاص خودش موفق نخواهد شد، بایستی که محیط با احتیاجات جسم و جان ما و به