لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
مقدمه
آکه ایسم ( Acemeisme ) مرکب از کلمه (acme )است که از واژه یونانی akm به معنای کمال, رفعت و اوج ریشه گرفته است و ایسم (Isme) آخر آن هم نشانگر وجود یک مکتب است .و به نهضتی اطلاغ میشود که درسال های 1912 الی 1914 در سن پترزبورگ با گردهم آمدن شش شاعر به وجود آمد .
این شاعران عبارتند بودند از نیکلای گومیلف Nikola Goumilev و (1886-1921) , و همرش ـ آنا آخماتوا Anna Akhmatova (1889-1966) ,سرگی گورودتسکی S.Gorodetki (1884-1967) , اوسیپ ماندلشتام Ossip Mandelstam (1891-1938 ) و دو شاعر دیگر .در سال 1911 گومیلف شاعرانی را که می خواهند از قید رهبری (( وایوانف )) شاعر سمبولیست رها شوند دور خود جمع می کند و یک (( کارگاه شاعران )) تشکیل می دهد که چاپخانه و موسسه نشر نیز در کنار خود دارد و جلسات منظم شاعران در کاباره (( سگ ولگرد)) تشکیل می شود . سپس اعضاء مشهورتر این کارگاه که نامشان در بالا آمده , عنوان ((آکمه ایست )) به خود می دهند و مبارزه با عرفان سمبولیم را آغاز می کنند .سه بیانه برای آکمه ایسم نوشته می شود که دو بیانه اولی از گومیلف و گورودتسکی است که در ژانویه 1913 در شماره اول مجله آپولون منتشر میشود , اما بیانه سوم را که عنوان آن سحر گاه آکمه ایسم (Utro Akmeizma) است, اوسیپ ماندلشتام نوشته است که مقاله ای سنگین و ظریف است و انتشار آن به عنوان بیانه برای عامه مردم انکان پیدا نمی کند . این مقاله سرانجام , شش سال بعد یعنی در سال 1919 منتشر می شود . برای آکمه ایست ها اثر هنری صد درصد به دنیای محسوس تعلق دارد که باید آن را دوست داشت و به ویژه موجودیت شگرف آن , یعنی موجود انسانی و واقعیت های درونی او را ( آخماتوا ) , آثار برجسته فرهنگ جهانی را , شهرها و کلیساهای جامع را ( ماندلشتام) گیاهان و گل و حیوانات وحشی و کاشفان شجاع را ( گومیلف ) , نیروهای طبیعت را ( گورودتسکی ) . گورودتسکی معتقد بود که باید اسم نهضت را (( آدامیسم )) Adamisme ( به معنی برداشت محکم و مردانه از زندگی گذاشت . ماندلشتام عقیده داشت که باید در بوطیقای آکمه ایستی جایگاه اصلی را به کلمه داد : کلمه – تصور , کلمه – صدا , کلمه – معنی . اندیشه های آکمه ایستی نخست در نامه هایی در باب شعر روسی از گومیلف بیان شد که از سال 1911 تا 1914 در مجله آپولون منتشر شدند و نیز در مقاله ای از او تحت عنوان ((کالبد شکافی شعر )) (1921 ) ,و بالاخره در سلسه مقالاتی که ماندلشام بعد از جنگ نوشت و در سال 1928 در مجموعه ای گرد آوری شد .
آکمه ایسم نوعی انقلاب در سلیقه است : در برابر سمبولیسم آلمانی , از زیبائی فرانسوی , وضوح لاتینی و شجاعت انگلیسی دفاع می کند . حمله متقابل سمبولیست ها و نیز رقابت پر سر و صدای فوتوریست ها سبب شد که بحرانی در کارگاه شاعران پدید آید به طوری که در دسامبر 1913 آخماتوا و ماندلشتام پیشنهاد انحلال آن را دادند . در سال 1914 گومیلف به جبهه رفت . پس از پایان جنگ , در تابستان 1918 به پتروگراد برگشت , از همسرش ( آنا آ خماتوا) جدا شد و بدون شرکت آکمه ایست های دیگر, دومین کارگاه شاعران را( به اتفاق ایوانف و چند نفر دیگر ) تشکیل داد و نیز تحت حمایت ماکسیم گورکی, آموزشگاهی برای شاعران جوان تشکیل داد . اما به ظن قوی اشتباها" به همکاری با گروه 61 نفری که برای سرنگونی رژیم کمونیستی توطعه کرده بودند متهم شد و همراه آنان تیرباران شد .همسر او آنا آخماتوا, که شعرش در عین بهره مندی از زیبائی کلاسیک دارای تصاویر بسیار روشن و ملموس و حتی گاهی مضامین ترانه های عامیانه است و در آنها درون نگری رثائی با لحن عرفانی در هم آمیخته است , یکی بزرگترین و محبوب ترین شاعران معاصر شوروی شمرده میشود . وی ظاهرا" چیزی از انقلاب نمی فهمید , لحن غنائی اندوهبار اشعارش ,در عین حال به نوعی حال و هوای جنگی داخلی را داشت . اما با این همه هرگز به فکر مهاجرت نیفتاد . به سکوت طولانی محکم شد ،به تاشکند تبعید شده بود و سالها اشعاری را به آنکه امیدچاپ شدن داشته باشد روی هم می انباشت ، فقط در دوران حمله آلمان نازی ، احساسات میهن پرستانه اش به جوش آمد و شعری با عنوان باد جنگ 1940-1944 که در سال 1946 با سانسور منتشر شد . سرانجام پس از بیستمین کنگره حزب کمونیست ، منتخبی از اشعار غنائی خود را در 1961 و نیز شهر بی قهرمان را در سال 1963 انتشار داد.
گورودتسکی از " کارگران شاعران " سر در آورده بود و با آثاری نظیر چند جریان ادبیات معاصر روس (1913) و چوبدست گل کرده (1914) به صورت نظریه پرداز آکمه ایسم درآمد. او پس از انقلاب به مضامین اجتماعی علاقه پیدا کرد و حتی داستانهای منثور نوشت و اوپرانامه ها و اشعار میهنی نیز سرود.
آکمه اسیتها هنر روس ،ادبیات لاتین ،زیبایی فرانسوی و آثار شکسپیر ،تئوفیل گوتیه و رابله را می ستودند و در آثار خود از آنان الهام می گرفتند .
آکمه اسیتها که خود از تربیت شدگان سمبولیسم بودند به لزوم اصلاحات در این مکتب اعتقاد داشتند – آنان پایه های سمبولیسم را ویران نکردند بلکه وارثان و ادامه دهندگان راه سمبولیسم ها بودند که شیوه جدید را جایگزین سنتهای منسوخ و دست و پاگیر این مکتب کردند و تحولی را در آن پدید آوردند . اما تواناترین و با فرهنگ ترین شاعران آکمه ایست ،اوسیپ ماندلشتام بود. او نیز شعری بسیار قوی ، آهنگین ،پیچیده و دشوار و آکنده از ارجاعات فرهنگی داشت . اما در سال های آخر زندگی کوتاه خود پیوسته از تبعیدی به تبعید دیگر می رفت . در این میان به کارهای تجربی و نوشتن انواع مختلف ادبی به نثر در موضوعات مختلف پرداخت از این قرار : حسب حال ، در هیاهوی زمان (1925)، تجربه صور روایی تازه در مهر مصری (1928)، و سفر به ارمنستان (1933) و اندیشه های انتقادی در پیرامون شعر (1928) و گفتگو درباره دانته ( که در سال 1930 نوشته شده بود و در 1967 چاپ شد)و بالاخره اشعار سالهای تبعید در دفترهای ورونژ(1935-1937) که در آستانه آخرین دستگیریش سرود و در سال 1938در یکی از اردوگاه های کار اجباری در گذشت.
آکمه ایست ها که وضوح لحظه را به فضای بی ثبات و مبهم سمبولیسم ترجیح داده بودند ، دنیایی منظم تر اما محدودتر آفریدند که قدرت نوجویی فوتوریسم را نداشت ،دوران رواج آکمه ایسم به عنوان مکتب هم بسیار کوتاه بود اما وجود شاعران بزرگ در این مکتب تاثیر آن را در ادبیات جهان پایدار کرد بخصوص که ماندلشتام و پاسترناک و نیز مایاکوفسکی شاعر بزرگ دیگر آن عصر که فوتوریسم روسی را پایه گذاشته بود ، خود جزو حلقه زبانشناسی مسکو بودند که به کارهای جدی تئوریک درباره شعر و ادبیات پرداخت و فرمالیسم روس را پایه گذاشت .
گفتنی است که آکمه ایسم در آغاز کار ، در سال 1914 از سوی منقدان و جامعه شناسان مارکسیست به خوبی استقبال شده بود ( شاید به این سبب که در مخالت آن با عرفان سمبولیستی نوعی ماتریالیسم را می دیدند ) ، اما پس از انقلاب به آن عنوان (( ادبیات اشراف و زمینداران )) دادند و محکومش کردند .
و ماندلشتام با شهامتی که جانش را بر سر آن گذاشت در سال 1937 اعلام داشت که ((من نه مرده ها را انکار می کنم و نه زنده ها را .)) و آکمه ایسم را (( حسرت فرهنگی جهانی )) نامید. موج بدگوئی و تهمت زدن به آکمه ایسم ( و نیز به فرمالیسم ) در سال 1945 با گزارش ژدانف به اوج خود رسید .
• عقاید آکمه ایستها:
.۱هنرمحض : آکمه ایستها معتقد به «هنرمتعالی ومحض» بودند که این خصوصیت را از سمبولیستها به ارث برده بودند.
.۲ ایجاد وحفظ تعادل: دنیای ادبی وهنری آکمه ایستها بسیار متعادل تر ومنظم تر از دنیای سمبولیستها بود و البته به همان اندازه هم محدودتر. پیروان این مکتب معتقد بودند که رسالت اصلی هنرایجاد وحفظ تعادل است وهنرمند باید با هنر خود ناموزونی ها وزیبایی های گذرای این دنیا را متعادل و جاودانه کند که با توافق ، همبستگی و حل تضادها وانجام یک سری اصلاحات در سنتها ونظام های گذشته این تعادل و درپی آن نظم به وجود می آید که سمبولیستها این جنبه هنر را نادیده می گرفتند درحالی که آکمه ایستها به عنوان دنباله روی آنان حفظ تعادل برای رسیدن به کمال را هدف خود قرار داده بودند.
.۳ حفظ سنتها: آکمه ایستها نه تنها مخالف سنتهای گذشته نبودند بلکه از آن سنتها حمایت هم می کردند. آنان افکار وعقاید کلاسیکها را تأیید و دنبال کردند. از نظر آنان ادبیات کلاسیک بویژه شعر کلاسیک بهترین نوع ادبیات و شعراست. البته پیروان این مکتب باتوجه به اینکه حافظ سنتها بودند ولی درعین حال مدافع مدرنیسم ومدرنیته هم بودند.
.۴ صراحت بیان: سمبولیستها دراشعارشان از کلمات اضافی، کلیشه ای وتزیینی بسیار استفاده می کردند که این را آکمه ایستها نمی پسندیدند. از نظر آنان زبان شاعرانه سمبولیستها زبانی مرده بود. آکمه ایستها می خواستند به زبان عامه مردم وآزاد از هرگونه قیدوبند و عادتهای کلیشه ای شعربگویند. به همین دلیل همیشه صراحت ادبیات لاتین را می ستودند. آکمه ایستها برای کلمه بسیار ارزش قائل بودند. زیرا معتقد بودند که باکلمات می توان معانی ، تصاویر و تمام احساسات خود را بیان کرد.
.۵ عشق به دنیا و زندگی: آکمه ایستها به دنیای مادی عشق می ورزیدند وآن را دوست داشتند. از نظر آنان باید به انسانها به عنوان جزئی از این دنیا عشق ورزید. باید حیوانات و گیاهان را به عنوان جزئی ازاین حیات دنیوی دوست داشت. باید به جامعه، شهروفرهنگ خود علاقه مند بود . باید طبیعت را به خاطر شگرفی و زیبایی هایش ستایش کرد. و درکل باید زندگی را با تمام جنبه هایش دوست داشت.
.۶نفی عرفان واصول زیبایی شناختی سمبولیسم: آکمه ایستها مخالف عرفان سمبولیسم بودند . آنان با اینکه خیلی از اصول زیبایی شناختی سمبولیستها را حفظ کردند اما چون به تدریج اصول زیبایی شناختی وهنر سمبولیسم متأثر از عقاید فلسفی ومذهبی شد واز آن هدف اصلی خود دور شدند ، آکمه ایستها آن را نپذیرفتند ودرعوض به مضامین زیبایی شناختی کلاسیک رو آوردند .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
مکتب سوداگری (مرکانتیلیسم(
از جمله عواملی که در ظهور اندیشه های نو در نظام اقتصاد سیاسی در آغاز قرن هجدهم تأثیر بسیار داشته و بی شک در آرا و اندیشه های «اسمیت» مؤثر بوده است، رواج مکتب سوداگری در قرون قبلی است . ازاین رو مطالعه این جریان در درک اندیشه های اقتصادی جدید ضروری به نظر می رسد. آنچه در ادامه می آید، گزیده ای از کتاب «تاریخ عقاید اقتصادی» نوشته دکتر فریدون تفضلی است که به بررسی تاریخی، معرفی مبانی نظری و علل زوال این مکتب می پردازد.
در قرن پانزدهم و آغاز قرن شانزدهم تغییراتی در زمینه اکتشافات بزرگ جغرافیایی و فراهم آمدن امکانات وسیع برای دستیابی به امکانات سرشار و مواد اولیه در غرب فراهم آمد. این امکانات، قلمرو روابط تجاری را توسعه داد و با بکار گرفتن پول در روابط اقتصادی و کشف ذخایر طلا در نیمکره غربی (یعنی قاره آمریکا)، حجم تجارت بین کشورهای اروپایی با خارج رو به فزونی نهاد. در این میان، نیاز به منابع مالی فراوان موجب شد تا کشورهای اروپای غربی تحصیل فلزهای گرانبها (طلا و نقره) را به عنوان «سیاست ملی» تلقی کنند. کشورهایی که فاقد معادن سرشار طلا بودند و در مستعمراتشان چنین فلزات گرانبهایی موجود نبود، برای گردآوری آنها توجه خود را به اجرای سیاستهایی معطوف ساختند که منجر به «تراز بازرگانی مثبت» شود و در این رابطه چنین میپنداشتند که هر گاه در یک کشور مقدار کالای فروخته شده در ظرف یکسال به دیگر کشورها بیشتر از مقدار کالای خریداری شده از این کشورها باشد، مازاد این دو مقدار به صورت طلا (یا ارز) به کشور وارد خواهد شد.به این ترتیب انگیزه و هدف فعالیت های اقتصادی که تا قبل از قرن پانزدهم در اروپا تابع اصول مذهبی و اخلاقی بود، تغییر کرد و به تدریج، مستقل از مدهب و اخلاق، به سوی کسب و تجارت و انباشت ثروت مادی یا فلزات گرانبها مانند طلا و نقره گرایش یافت. بنابراین نظریات مورد قبول جوامع اروپایی نظریاتی بود که در مرحله اول، نظام اقتصادی فئودالیسم را که نسبت به مظاهر اقتصاد نوین اعتنایی نداشت مطرود بداند ، در مرحله دوم «ناسیونالیسم ملی» را توسعه بخشد، در مرحله سوم طلا و نقره را به عنوان تنها منابع ثروت ملی بشناسد و در مرحله چهارم بازرگانی خارجی را مورد اهمیت قرار داده و بالاخره سیاست توسعه اقتصادی و نظامی را جلوه دهد. مکتبی که پاسخگوی این احتیاجات بود بوسیله متفکران اقتصادی آن عصر به نام مکتب سوداگری یا مرکانتیلیسم نامیده شد و طرفداران آن به نام سوداگران یا مرکانتیلیستها معروف شدند.
مبانی نظری مکتب سوداگری
طلا و نقره به عنوان منابع ثروت اقتصادی. سوداگران طلا و نقره را بهترین شکل ثروت اقتصادی می دانستند و تمام قدرت خود را برای بدست آوردن این فلزات گرانبها صرف می کردند. آنها معتقد بودند که ثروت و قدرت اقتصادی شرط لازم قدرت سیاسی برای تشکیل مستعمرات می باشد. برای نیل به این هدف سیاستهای مختلفی را پیشنهاد کردند و معتقد بودند که این سیاستها منجر به تراکم فلزات گرانبها خواهد شد. بطور خلاصه، موضع سوداگران در قبال فلزات گرانبها (طلا و نقره) به منزله ثروت ملی تلقی می شد و بنابراین تمام فعالیتها برای کسب آن تنظیم میشد.
سیاست موازنه بازرگانی. مفهوم «موازنه بازرگانی» مهمترین ابزار تحلیل اقتصادی است که بوسیله متفکران سوداگر گسترش پیدا کرد. هر گاه واردات مرئی و نامرئی کشوری نسبت به صادراتش بیشتر باشد، این عدم تعادل بوسیله خروج ارز (طلا) از کشور یا دریافت وام خارجی و یا کاهش در میزان داراییهای کشور در خارج متوازن می گردد. برعکس، فزونی صادرات مرئی و نامرئی بر واردات، به وسیله ورود ارز (طلا) به داخل کشور و یا انتقال بدهیها به دیگر کشورهای جهان جبران می شود. سوداگران با توجه به این حالت دوم معتقد بودند که هر کشور باید برای تحصیل ثروت، از سیاست «تراز بازرگانی مثبت» طرفداری کند، زیرا با این سیاست، کشور قادر به انباشت طلا و نقره خواهد شد و در نتیجه قدرت اقتصادی اش بالا خواهد رفت. سوداگران حتی برای تداوم قدرت اقتصادی از سیاستهایی پیروی می کردند که به طور دائمی منجر به برقراری ترراز بازرگانی مثبت (یعنی فزونی صادرات بر واردات) گردد. به طور خلاصه، سوداگران آنچه در این رابطه در نظر داشتند و از آن پیروی می کردند در واقع یک سیاست ملی بود و بر این اساس بیشتر منافع و مصالح هر کشور را در سطح کلان مورد توجه قرار میدادند و به منافع و مصالح اشخاص به طور انفرادی کمتر توجه داشتند. اگرچه تمامی متفکران سوداگر، صرفنظر از ملیت خود، اساساً در مورد هدف تشکیل یک دولت قوی از طریق تراکم فلزات گرانبها توافق داشتند، اما برای رسیدن به این هدف، سیاستهای متفاوتی از نظر تجزیه و تحلیل نظری و علمی پیشنهاد کردند. به عبارت دیگر مواضع فکری سوداگران در مورد دستیابی به منابع طلا و حفظ آن یکسان و مشترک نبود. برای مثال، در انگلستان و اسپانیا مکتب «شمش طلبان» مصراٌ خواستار جلوگیری کامل از صدور طلا و تأسیس اداره سلطتنتی ارز به منظور تنظیم و کنترل معاملات ارزی بود. طرفداران این مکتب اساساً محافظه کار بودند و از یک نوع «سیاست فلزی» پیروی می کردند که از خروج طلا و نقره جلوگیری نماید. در مقابل، برخی دیگر از دانشمندان سوداگر نظیر توماس مان و جیمز استوارت تا اندازه ای لیبرال بودند و اعتقاد داشتند که صدور فلزات گرانبها کشور را زودتر به هدف «تراز بازرگانی مثبت» می رساند. مان معتقد بود که صدور شمش طلا را می توانیم به «خرید» کالاهایی در خارج اختصاص دهیم که به هنگام صدور مجدد آنها با قیمتهای بالاتر، طلایی بیشتر از آنچه در مرحله اول صادر شده بود را به کشور وارد کند. بنابراین هر گاه طلا را در اقتصاد داخلی نگاهداری کنیم، به هیچ وجه موجب تکاثر ثروت نخواهد شد و فقط قیمتها را افزایش و صادرات را کاهش خواهد داد. مان تأکید می کند آنچه برای کشور حائز اهمیت است، رابطه مجموع صادرات و واردات است و از این رو تنها رابطه بین صادرات و واردات یک کالای خاص چندان مهم نیست. مان از سویی دیگر استدلال میکند که صدور طلا به تولید کالایی منجر می گردد که به هنگام صدور مجدد با قیمتهای بالاتر، طلایی بیشتر از آنچه در مرحله اول صادر شده بود را به کشور وارد می کند. به عبارت دیگر با فروش شمش طلا کشور قادر است ارز (یا سکه های طلا) به دست آورد. این ارز در داخل کشور، با توجه به این که تخصص کالاهای صادراتی در سطحی بالا موجود است، باید صرف تولید کالاهای صادراتی شود. از این رو صادرات تشویق می شود و از آنجا که کیفیت کالاهای صادراتی بالا است، این کالاها را می توان در بازارهای جهانی با قیمت بیشتری به فروش رسانید و در شرایطی که واردات کشور ثابت باشد، فزونی صادرات به واردات که همان «تراز بازرگانی مثبت» را تشکیل می دهد، منجر به ورود ارز یا طلا به کشور خواهد شد که ارزش آن از ارزش شمش طلای صادر شده در مرحله اول بیشتر خواهد بود.
سیاست گمرکی و تحصیل ثروت. سوداگران اعتقاد داشتند اگر کشوری قادر به تولید مواد خام در داخل نباشد باید بدون حقوق گمرکی این مواد را از خارج وارد کند. از طرفی آنها، طرفدار سیاست حمایتی از اقتصاد ملیتی بودند و از این رو توصیه می کردند که دولت باید برای حفظ و حمایت مصنوعات و تولید مواد خام و اولیه در داخل کشور بکوشد و برای نیل به «تراز بازرگانی مثبت» باید سیاست گمرکی ارادی را تدوین نموده و بنابراین باید از ورود کالاهای لوکس به داخل کشور جلوگیری کند. در این مورد، مان تأکید میکند که هر کشور باید برای رسیدن به خودکفایی اقتصادی، واردات غیر ضروری را از طریق حقوق و سهمیه بندی گمرکی کاهش داده و از مصرف کالاهای لوکس صرف نظر کند. در مورد عوارض صادراتی و وارداتی با توجه به اینکه مان از رابطه میان قیمت و مقدار مورد تقاضا آگاهی داشته، چنین استدلال می کند که تحمیل عوارض گمرکی بر صادرات منجر به کاهش صادرات می شود، در حالی که وضع کردن عوارض گمرکی بر واردات کالاهای مصرفی باید به اندازه ای باشد که از مصرف آنها جلوگیری کند. بنابراین تدوین عوارض گمرکی برای جلوگیری از صادرات برای کشور زیان آور است، در حالی که چنین عوارضی باید برای کنترل واردات در نظر گرفته شود و برای رسیدن به خودکفایی اقتصادی مطلوب است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 50
علم اقتصاد، مکتب اقتصادی و سیستم اقتصاد اسلامی
چکیده
اقتصاد اسلامی مقولهای است که از دیرباز مورد بحث و بررسی علماء اسلامی قرار گرفته است. دانشمندان اسلامی درباره ماهیت اقتصاد اسلامی بحثهای زیادی داشتهاند و کتب و مقالات زیادی دراین زمینه به رشته تحریر درآمده است. به رغم مباحث زیاد هنوز بحثهایی حل نشده در این خصوص وجود دارد. بعضی اقتصاددانان اقتصاد اسلامی را علم اقتصاد از نوع« اقتصاد اثباتی» می دانند، در حالی که عده ای آ ن را مکتب اقتصادی « اقتصاد هنجاری » می پندارند و گروهی نیز براین عقیده اند که تفکیک علم اقتصادو مکتب اقتصادی از یکدیگر امری بی حاصل است.
در این مقاله ابتدا تعاریفی از «علم»، «مکتب» و «سیستم اقتصادی» ارائه شده است. سپس بحثهای موجود به تناسب در هر یک از این مقولات انجام شده است. و در نهایت با توجه به جامعیت دین اسلام دیدگاهی که به نظر میرسد با مجموعه اهداف وآرمانهای اسلامی نزدیکتر باشد تحت عنوان سیستم اقتصادی اسلام معرفی شده است. ویژگیهای نگرش سیستمی به اقتصاد اسلامی و نتایج مترتب بر آن بحثهای دیگری است که در این مقاله به آنها پرداخته شده است.
واژههای کلیدی: اقتصاد، علم، مکتب، اسلام، سیستم اقتصاد.
Economics, Economic School, and
Islamic Economic System
M. Lotfalipour, Ph.D.
Abstract
The subject of Islamic economy has been discussed by Islamic scientists for a long time. Islamic authorities have made various arguments on the nature of the Islamic economy and have written a lot of books and articles. In spite of numerous arguments in the past, still remain unresolved questions in this area. Some scientists think of Islamic economic system as positive economics, while others think of it as normative economics. Still another group believe that division
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
زندگی نامه هنرمندان مکتب اصفهان (969 تا 1110 ه. ش)
حبیب الله مشهدی (978 ه. ش)
لطف الله (967 ه. ش )
رضا عباسی (آقارضا )
علیرضا عباسی
آقا رضا جهانگیری
محمد شفیع عباسی
افضل الحسینی ( یا افضل حسینی)
معین مصور
محمد علی (1044 0 1020 ه. ق )
محمد یوسف
محمد قاسم (حدود 1078)
حبیب الله مشهدی (978 ه. ش): بررسی آثار حبیب الله مشهدی نشان می دهد که او ابتدا در هرات کار می کرد و بعداً توسط حسین خان شاملو دولت مرد قمی او را به دربار شاه عباس معرفی کرد. او به اصفهان آمد و در دربار به کارش ادامه داد و از اعتبار بسیاری برخوردار شد. طراحی های او نشان می دهد که در ایجاد خطوط ظریف ، محکم و روان از مهارت و استادی کم نظیری برخوردار بوده است و چنان استنباط می شود که آثارش اندکی در طراحی به کارهای رضا عباسی نزدیک بوده و تحت تاثیر هنرمندان پایتخت قرار گرفته است.
لطف الله (967 ه. ش ):یکی از مینیاتوریست ها و طراحان دوران صفوی است. وی در سال 997 ه. ش وفات یافته است.
رضا عباسی (آقارضا): بیش از هر کس دیگر در نقاشی سده ی یازدهم هجری ایران تاثیر گذار بوده است. "قاضی احمد" مورخ هنری اوایل سده ی یازدهم در مورد وی می نویسد: « آقا رضا نقاش زیبایی ها، پسر مولانا علی اصغر کاشی، شخصیتی است که دنیای حاضر باید به وجود او افتخار کند. زیرا او در عنفوان جوانی کارهای قلمگیری، صورت سازی و شبیه سازی را به درجه ای رساند که اگر مانی و بهزاد، امروز زنده بودند، روزی صد بار دست و قلم قوی او را ستایش می کردند. در این زمان هیچ استاد نقاش و هنرمندی نیست که کار او را کامل نداند.»
آقا رضا مورد لطف خاص شاه عباس بود؛ به طوری که از سالهای 1008 به بعد عنوان عباسی را از وی دریافت کرد. آقا رضا معاصر شیخ محمد شیراز و صادق بیک افشار بود. زندگی این هنرمند، زمانی مانند اشراف دربار شاهی بود و گاهی سخت و ناامید کننده؛ به طوری که نمی توانست نقش هنرمندان سنتی دربار را ایفا کند.
اسکندر منشی نویسنده تاریخ عالم آرای عباسی، درباره ی وی می نویسد:«رضا، علی رغم ظرافت های هنری تا آن حد بی فرهنگ بود که مرتباً به کارهای پهلوانی و کشتی اشتغال داشت و به این عادت علاقه مند شده بود. او از معاشرت با مردان بزرگ و با استعداد اجتناب می کرد.»
نقل است که رضا در اوایل سده ی یازدهم حرفه ی خود را رها کرده و هم نشین اشخاص بیچاره و ولگرد شد؛ ولی دوباره به طور فعال به کارگاه سلطنتی باز گشت و مشغول نقاشی شد. در اواخر عمر، طراحی های او تحت تاثیر تجارب و شاید گذشت عمر، خشن تر شد.
کارهای آخر عمر او نه تنها از ظرافت کمی برخوردار است؛ بلکه صداقت و خلوص نیز دیگر در آثارش وجود ندارد.
او موضوع آثارش را از طبقات پایین انتخاب می کرده و در کارهایی که برای دربار انجام می داد، آدمها را تقریبا چاق نشان می داده است.
رضا عباسی طراحی با قلم را که از قرن نهم هجری شروع شده بود، تکامل بخشید. خطوط او در این قلمگیری ها ویژگی خاصی دارد. وی در کشیدن لباسها نهایت استادی را به خرج داده و تاخوردگی های ملایم و لبه های شیب دار را با سهولت تمام ترسیم کرده است. خطوط بریده و منحنی های ساده با هم مخلوط شده اند و حجم های طبیعی و ابریشم های روشن لباس را به وجود آورده اند. این خطوط هرگز از قوام وشکل طرح جدا نمی شوند و جزئیات قابل مشاهده هرگز ناهماهنگ نیست. طراحی هایی که از این استاد به نام آقا رضا و رضا رقم زده شده است، به جزطرح شماره 45 همه فاقد تاریخ هستند.
طراحی های شماره 31 تا 34
کارهای دوران جوانی رضا عباسی است (آقا رضا ). ولی طراحی هایی که به امضای رضا عباسی رقم زده شده است ، از تاریخ (1011 الی 1044 ه. ق ) شاملطرح های شماره 35و36است. تعدادی طراحی هم بعد از سال 1044 به شیوه ی استاد ، کار شده که آن ها را هم به استاد نسبت می دهند.
علیرضا عباسی:این هنرمند اولین بار هنگامی که مسجد جامع قزوین را با چندین کتیبه تزئین کرد ، به شهرت رسید. وی در شروع سلطنت شاه عباس در خدمت سردار مهم شاه ، فرهاد خان بود. ولی شاه پس از آگاهی استعداد او به سردار خود دستور داد که این خوشنویس را به دربارش بفرستد.
وی بعد از آن خوشنویسی را در دربار شروع کرد و تا بعد از مرگ شاه در دربار ماند. علیرضا مرد بلند همتی بود. ابتدا رئیس خوشنویسان شد و بعد از آن مدتی رئیس کتابخانه ی سلطنتی شد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
تشیع مکتب محبت و عشق
از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیر بنای اصلی آن محبت است. از زمان شخص نبی اکرم که این مذهب پایه گذاری شده است زمزمه محبت و دوستی بوده است. آنجا که در سخن رسول اکرم می شنویم ، گروهی را در گرد علی می بینیم که شیفته او و گرم او و مجذوب او می باشند. از این رو تشیع مذهب عشق و شیفتگی است. تولای آن حضرت مکتب عشق و محبت است . عنصر محبت در تشیع دخالت نام دارد. تاریخ تشیع با نام یک سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا شناخته توام است.
علی همان کسی است که در عین اینکه بر افرادی حد الهی جاری می ساخت و آنها را تازیانه می زد و احیاناً طبق مقررات شرعی دست یکی از آنها را می برید، باز هم از او رو بر نمی تافتند و از محبتشان چیزی کاسته نمی شد .
اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم که با من دشمن شود هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت زیرا که این گذشته و بر زبان پیغمبر امّی جاری گشته که گفت : یا علی مومن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد.
علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها . آن که فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمی رنجد ولو اینکه شمشیرش بر او فرود آید و آن فطرتی آلوده دارد به او علاقه مند نگردد ولو اینکه احسانش کند چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست .
مردی است از دوستان امیرالمومنین ، بافضیلت و با ایمان . متاسفانه از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد امیرالمومنین پنجة راستش را برید . آن را به دست چپ گرفت . قطرات خون می چکید و او می رفت. ابن الکواء ، خارجی آشوبگر ، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی استفاده کند با قیافه ای ترحم آمیز جلو رفت و گفت : دستت را کی برید؟ گفت پنجه ام را برید سید جانشینان پیامبران ، پیشوای سفید رویان قیامت ، ذی حق ترین مردم نسبت به مومنان علی بن ابیطالب ، امام هدایت .. پیشتاز بهشتهای نعمت ، مبارز شجاعان انتقام گیرنده از جهالت پیشگان ، بخشنده زکات …. رهبر راه رشد و کمال گوینده گفتار راستین و صواب شجاع مکی و بزرگوار با وفا.
ابن الکواء گفت : وای بر تو دست را می برد و اینچنین ثنایش را می گویی ؟ گفت : چرا ثنایش نگویم و حال اینکه دوستی اش با گوشت و خونم در آمیخته است ؟ به خدا سوگند که نبرید دستم را جز به حقی که خداوند قرار داده است .
این عشقها و علاقه ها که ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی می بینیم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن می کشاند.
اکسیر محبت
شعرای فارسی زبان عشق را اکسیر نامیده اند:
کیمیاگران معتقد بودند که در عالم ماده أی وجود دارد به نام اکسیر یا کیمیا که می تواند ماده أی را به ماده دیگری تبدیل کند قرنها به دنبال آن می گشتند شعرا این اصطلاح را استخدام کردند و گفتند آن اکسیر واقعی که نیروی تبدیل دارد عشق و محبت است زیرا عشق است که می تواند قلب ماهیت کند عشق مطلقا اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می کند. مردم فم فلزات مختلفی هستند:
عشق است که دل را دل می کند و اگر عشق نباشد دل نیست آب و گل است .
از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است محبت نیرو آفرین است جبان را شجاع می کند یک مرغ خانگی تا زمانی که تنهاست بالهایش را روی پشت خود جمع می کند آرام می خرامد هی گردن می کشد کرمکی پیدا کند تا از آن استفاده نماید از مختصر صدایی فرار می کند در مقابل کودکی ضعیف از خود مقاومت نشان نمی دهد اما همین مرغ وقتی جوجه دار شد عشق و محبت در کانون هستی اش خانه کرد وضعش دگرگون می گردد، بالهای بر پشت جمع شده را به علامت آمادگی برای دفاع پایین می اندازد حالت جنگی به خود می گیرد حتی آهنگ فریادش قویتر و شجاعانه تر می گردد. قبلاً به احتمال خطری فرار می کرد اما اکنون به احتمال خطری حمله می کند دیرانه یورش می برد این محبت و عشق است که مرغ ترسو را به صورت حیوانی دلیر جلوه گر می سازد.
عشق و محبت سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ می کند و حتی از کودن تیزهوش می سازد.
پسر و دختری که هیچ کدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی نمی اندیشیدند مگر در آنچه مستقیماً به شخص خودشان ارتباط داشت همینکه به هم دل بستند و کانون خانوادگی تشکیل دادند برای اولین بار خود را به سرنوشت موجودی دیگر علاقه مند می بیند شعاع خواسته هاشان وسیعتر می شود و چون صاحب فرزند شدند بکلی روحشان عوض می شود . آن پسرک تنبل و سنگین اکنون چالاک و پر تحرک شده است و آن دخترکی که به زور هم از رختخواب بر نمی خاست اکنون تا صدای کودک گهواره نشین اش را می شنود همچون برق می جهد . کدام نیروست که لختی و رخوت را برد و جوان را اینچنین حساس ساخت ؟ جز عشق و محبت نیست.
عشق است که از بخیل بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا متحمل و شکیبا می سازد.
اثر عشق است که مرغ خود خواه را که فقط به فکر خود بود که دانه جمع کند و خود را محافظت کند به صورت موجودی سخی در می آورد که چون دانه أی پیدا کرد جوجه ها را آواز دهد ، یا یک مادر را که تا دیروز دختری لوس و بخور و بخواب و زود رنج و کم طاقت بود با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی و ژولیدگی اندام صبور و متحمل می سازد تاب تحمل زحمات مادری به او می دهد.
تولید رقت و رفع غلظت و خشونت از روح و به عبارت دیگر تلطیف عواطف و همچنین توحد و تأحد و تمرکز و از بین بردن نشت و تفرق نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع همه از آثار عشق