دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانلود تخقیق در مورد داستان هایی از مثنوی (2) (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 32

 

در این داستان مرد سمبل عقل و زن سمبل نفس است:

کثرت القائات باعث میشود که انسان درگیر نفس بشود.

 جهان ذهنی، جهان نفی است. تو به دنبال آن جهان معنوی باش.نفس و صورت های ذهنی و "من" را قربانی کن و در تبع آن ، جان چون دریای شیرین را بخر!

منظور جهان فیزیکی نیست، جهانی است که از نظر روانی در آن قرار داریم. جهان توهمی که در آن وارد شده ایم و از آن جهان کاملا تازه و زنده و تماما آرامش دور افتاده ایم.

 نفس به عقل قیاس را القا میکند:

کین همه فقر و جفا ما میکشیم جمله عالم در خوشی، ما ناخوشیم

قیاس یکی از اصلی ترین موضوعات در بحث خودشناسی است. قیاس معانی فلسفی نیز دارد ، اما اینجا منظور قیاس در امور اعتباری هست.

 این یکی از کیفیت های وحشتناکی است که جامعه به انسان القا میکند. ابتدا یک "من" به انسان نسبت میدهد که تو یه چیزی هستی… بعد میگوید این هویت تو همش در حال کوچک بودن و نیست بودن و ناکامی و اینهاست ، پس باید تکامل پیدا کنی!

به این ترتیب انسان را در کیفیت نارضایتی نگه میدارد و نمیگذارد که انسان خودش را آنگونه که هست، بپذیرد. برای این کار قیاس را پیش میکشد و باعث میشود انسان خودش را با چیزها و افراد دیگر مقایسه کند :

 از خودم یک هویتی در ذهن دارم، از دیگری هم همینطور . هر کس یا چیزی را دارای یک ارزشی در ذهنم میدونم که ملاکش را هم جامعه بهم داده. پس پنداری را که از خودم دارم با بقیه مقایسه میکنم. و هدیه ای که از این مقایسه ی ذهنی دریافت میکنم ملالت، تیرگی ، نارضایتی و عدم شادمانی و … است!

 در اینجا هم زن (نفس) نمیگذارد که مرد (عقل) در کیفیت پذیرش باشد و آنچه که هست را بپذیرد.

توجه داریم که در اینجا صحبت در مورد امور بیرونی نیست. و از طرفی: خود حقیقت وصف حال ماست آن !

 زن دارد به مرد القا میکند که تو باید چیزی داشته باشی و دارای شخصیتی باشی و مرد (عقل) میگوید چیزی نداشتن برای من ضرری ندارد

فقر------> نداشتن "من" (معنای عرفانی)

 وقتی انسان مرگ فیزیکی پیدا میکند ذهنش هم میمیرد. چون جایگاه این من پنداری چیزی جز ذهن نیست ، وقتی مرگ فیزیکی فرا میرسد این "من" به ناچار محو خواهد شد. پس معنای موتوا قبل عن تموتوا همین است: قبل از اینکه مرگ فیزیکی فرا برسد، خودت مرگ فیزیکی را با مرگ بر نفس تجربه کن!

اگر توانستی مرگ قبل از مرگ را تجربه کنی، بدان که آن مرگ فیزیکی نیز بر تو شیرین خواهد بود.

هر که شیرین میزید او تلخ مرد هرکه او تن پرستد جان نبرد

 عمر گذشت و تمام شد، تا به کی به دنبال این افسانه ی زر (تعلقات ذهنی) هستی؟!

هر چه سن بالاتر میرود ، انسان بیشتر میچسبد به این اعتباریات.

درخت انگوری بودی پر از میوه. چه شد که اینقدر بی رونق شدی؟! وقتی که باید میوه ات پخته بشود و روح و روانت آماده بشود و رشد کنی، فاسد شدی!

 دارایی (مال و زر و تعقلات ذهنی) مثل کلاهیست برای فرد کچل: کسی که با کلاه برای خودش پناهگاهی میسازد و عیبش را میپوشاند، در حقیقت کچل است!

باز هم توجه داریم که این پیمانه ی معنا بود، گندمی بستان که پیمانه است رد :

 من انسانی که از لحاظ روانی در فقر به سر میبرم ، یعنی از لحاظ روانی احساس عشق را ندارم که هیچ، احساس گرسنگی روانی هم دارم و احساس میکنم که چیزی باید درونم باشد که نیست...، بنا بر القائات جامعه و پدر و مادر و ... برای خودم یک هستی پنداری درست میکنم و فکر میکنم باید فربه و چاقش کنم که احساس خلا روانیم را پر کنم. چاق و چله کردن این من پنداری به چه صورت است : غذای اعتباریات!

مثلا فکر میکنم اگر در فلان ماشین بنشینم چه اعتباری خواهم داشت!!!

داشتن ثروت گاهی روپوش قالب تهی و گرسنگی درونی و پوچی فرد میشود. میخواهم رویش کلاه بگذارم که نبینمش، در درجه ی اول خودم رو گول میزنم و در درجه ی دوم دیگران رو!

در اینجا مال و زر هم فقط ثروت و خونه و ماشین و اینها نیست! دامنه ش گسترده است: مدرک، ثروت، اعتبار اجتماعی که به واسطه ی شغلم به دست میارم ، اینکه جد من فلانی بوده و من ایرانی ام و ...!

 کسی که از لحاظ روانی غنی است، از خودش هیچ تصوری ندارد که من چنین و چنانم.

از ارتباطاتش ، از پولش و ... برای خود شخصین نساخته است. و اگر در جایگاهی قرار بگیرد که اینها را از دست بدهد، دیگر تشویش روانی پیدا نمیکند:

آن که زلف و جعد رعنا باشدش چون کلاهش رفت، خوشتر آیدش

 انسان وقتی در فطرت خودش باشد، اصلا نیک و بد ندارد. خوبی و بدی اصلا در فطرت جایی ندارند. کیفیت های موجود در دل، یک حالت بی نشانی و بی صفتی و بی سویی است. نه صلح است، نه جنگ!



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد داستان هایی از مثنوی (2) (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد داستان مرد فقیر (2) (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

روزی روزگاری مردی فقیر با خانواده اش در یک روستای کوچک زندگی می کردند آن مرد کار خاصی نداشت و به سختی خرج خانه و خانواده اش را فراهم می کرد زن آن مرد که از نداشتن غذا و آذوغه بسیار رنج می برد یک روز به او گفت برخیزد و به دومبال بخت در خوابت برو ای مرد.

مرد با تعجب گفت بختم. زنش جواب داد بله به نظر من بخت تو خواب است و تو باید به دومبال آن بروی و او را بیدار کنی تا زندگیمان رونق یابد.

اندک غذا ای که در خانه بود درون کیسه ای گذاشت و به مرد داد و او را راهی کرد.

مرد روزها و شب ها به دومبال بخت در خوابش بود که ناگهان به شیری رسید شی از او پرسید برای چه به این جا آمده ای.

در همان هنگام مرد متوجه شد که شیر از درد سر بی تابی می کند مرد تمام برنامه ی زندگیش را برای آن شیر توضیح داد.

شیر از او درخواستی داشت شیر به مرد گفت اگر توانستی بخت خودت را پیدا کنی از او بپرس که درمان سردرد من چیست مرد هم به او قول داد که اگر بختش را پیدا کرد درمان سردرد شیر را بپرسد.

مرد به راه افتاد چند روزی که گذشت پیرمردی را در راه دید که مشغول کار و کشاورزی بود به نزد او رفت و تمام داستان زندگیش را برای پیدا کردن بختش تعریف کرد.

پیرمرد از او نیز خواسته ای داشت گفت اگر بخت خودت را پیدا کردی از او علت این که چرا در این مزرعه کشت خوب نمی شود دلیلش چیست. مرد فردای آن روز به راه افتاد و پس از چند روز به شهری رسید.

سربازان حکومتی وقتی آن مرد غربیه را دیدند آن را دستگیر کرده و به نزد حاکم شهر بردند.

حاکم از آن مرد پرسید تو که هستی و برای چه به این شهر آمده ای آن مرد داستان خودش را برای پیدا کردن بخت خودش برای حاکم تعریف کرد.

حاکم نیز از او درخواست کرد که اگر بخث خودت را پیدا کردی به او بگو که چرا حکومت من سامان نمی گیرد.

فردای آن روز مرد به راه خود نیز ادامه داد و چند روزی در بیابان ها جست و جوی می کرد تا بخت خودش را پیدا کند.

مرد بسیار خسته شده بود در همان هنگام در دوردست ها چشمه آبی و تک درختی را دید.

او که بسیار خسته شده بود به نزدیکی آن چشمه رفت و دید که پیرمردی در آن جا زیر درخت به خوابی فرو رفته.

مرد که به گمان خود بخت او همان است با چوبی مشغول زدن پیرمرد شد تا او را از خواب بیدار کرد.

پیرمرد که از برخورد این مرد حیران شده بود از او پرسید چرا مرا می زنی؟ مرد جواب داد تو پدر مرا درآوردی.

پیرمرد پرسید: چرا؟ مرد جواب داد و گفت تو در این جا خوابیده ای و من به دومبال تو بودم پس تو بخت من هستی.

تو دیگر نباید بخوابی پیرمرد گفت: چرا؟ گفت: اگر تو بخوابی بخت من هم باز به خواب می رود.

پیرمرد که دید با مردی طرف است به اول گفت من دیگر نمی خوابم.

مرد به پیرمرد گفت در مسیر که می آمدم با چند نفری روبه رو شدم که آنها از تو خواسته هایی داشتند.

پیرمرد گفت: حکایت آمدنت را برایم مو به مو تعریف کن.

مرد حمایت را مو به مو برای پیرمرد تعریف کرد و پیرمرد گفت: اگر به نزد حاکم رفتی در خلوت به حاکم بگو که باید ازدواج کند البته با مردی تا حکومت بر تو مبارک شود.

مرد گفت به پیرمرد چه بگویم پیرمرد گفت در زمین هایی که او دارد گنجی نهفته شده است به او بگو که شخم خودش را در زمین بیشتر فرو ببرد جواب را خواهد گرفت.

به شیر چه بگویم اگر شیر را در راه دیدی به او بگو مغز آدم برای درمان سرت خوب است.

اگر آن را بخوری خوب می شوی.

مرد از بخت خیالی خودش خداحافظی کرد و به راه افتاد وقتی آن مرد به شهر رسید نزد حاکم رفت و در خلوت به او گفت بختم گفت که تو باید با مردی ازدواج کنی.

حاکم که دید او اولین مردیست که از زن بودن حاکم باخبر است به او پیشنهاد ازدواج داد.

مرد به حاکم گفت من خودم دارای خانواده ای هستم و آن ها منتظر من هستند.

و آن گاه مرد به سوی دیار خود به راه افتاد به پیرمرد کشاورز رسید و به او گفت که هر وقت زمینت را شخم می زنی آن را در زمین بیشتر فرو کن.

پیرمرد این کار را کرد و آن گاه گاو آهن آن پیرمرد به خمره ای پر از سکه های طلا گیر کرد و گنجی بیرون آمد.

کشاورز با خوشحالی به مرد پیشنهاد کرد که سکه ها را با هم تقسیم کنیم. مرد خندید و گفت من پادشاهی را رها کردم حال بیایم و این مقدار گنج را از تو بگیرم من این کار را نمی کنم.

زیرا که بخت من از خواب بیدار شده است و دیگر احتیاجی به این پادشاهی و این مقدار سکه ندارم.

به شیر رسید که از درد سر می نالید شیر تا او را دید پرسید بختت را نیز پیدا کردی او گفت آری

شیر پرسید درمان درد سر من چه بوده تو باید بگردی و مغز یک آدم را بخوری تا خوب شوی شیر گفت همین.



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد داستان مرد فقیر (2) (با فرمت word)


دانلود تحقیق در مورد داستان هایی از مثنوی (2) (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 32

 

در این داستان مرد سمبل عقل و زن سمبل نفس است:

کثرت القائات باعث میشود که انسان درگیر نفس بشود.

 جهان ذهنی، جهان نفی است. تو به دنبال آن جهان معنوی باش.نفس و صورت های ذهنی و "من" را قربانی کن و در تبع آن ، جان چون دریای شیرین را بخر!

منظور جهان فیزیکی نیست، جهانی است که از نظر روانی در آن قرار داریم. جهان توهمی که در آن وارد شده ایم و از آن جهان کاملا تازه و زنده و تماما آرامش دور افتاده ایم.

 نفس به عقل قیاس را القا میکند:

کین همه فقر و جفا ما میکشیم جمله عالم در خوشی، ما ناخوشیم

قیاس یکی از اصلی ترین موضوعات در بحث خودشناسی است. قیاس معانی فلسفی نیز دارد ، اما اینجا منظور قیاس در امور اعتباری هست.

 این یکی از کیفیت های وحشتناکی است که جامعه به انسان القا میکند. ابتدا یک "من" به انسان نسبت میدهد که تو یه چیزی هستی… بعد میگوید این هویت تو همش در حال کوچک بودن و نیست بودن و ناکامی و اینهاست ، پس باید تکامل پیدا کنی!

به این ترتیب انسان را در کیفیت نارضایتی نگه میدارد و نمیگذارد که انسان خودش را آنگونه که هست، بپذیرد. برای این کار قیاس را پیش میکشد و باعث میشود انسان خودش را با چیزها و افراد دیگر مقایسه کند :

 از خودم یک هویتی در ذهن دارم، از دیگری هم همینطور . هر کس یا چیزی را دارای یک ارزشی در ذهنم میدونم که ملاکش را هم جامعه بهم داده. پس پنداری را که از خودم دارم با بقیه مقایسه میکنم. و هدیه ای که از این مقایسه ی ذهنی دریافت میکنم ملالت، تیرگی ، نارضایتی و عدم شادمانی و … است!

 در اینجا هم زن (نفس) نمیگذارد که مرد (عقل) در کیفیت پذیرش باشد و آنچه که هست را بپذیرد.

توجه داریم که در اینجا صحبت در مورد امور بیرونی نیست. و از طرفی: خود حقیقت وصف حال ماست آن !

 زن دارد به مرد القا میکند که تو باید چیزی داشته باشی و دارای شخصیتی باشی و مرد (عقل) میگوید چیزی نداشتن برای من ضرری ندارد

فقر------> نداشتن "من" (معنای عرفانی)

 وقتی انسان مرگ فیزیکی پیدا میکند ذهنش هم میمیرد. چون جایگاه این من پنداری چیزی جز ذهن نیست ، وقتی مرگ فیزیکی فرا میرسد این "من" به ناچار محو خواهد شد. پس معنای موتوا قبل عن تموتوا همین است: قبل از اینکه مرگ فیزیکی فرا برسد، خودت مرگ فیزیکی را با مرگ بر نفس تجربه کن!

اگر توانستی مرگ قبل از مرگ را تجربه کنی، بدان که آن مرگ فیزیکی نیز بر تو شیرین خواهد بود.

هر که شیرین میزید او تلخ مرد هرکه او تن پرستد جان نبرد

 عمر گذشت و تمام شد، تا به کی به دنبال این افسانه ی زر (تعلقات ذهنی) هستی؟!

هر چه سن بالاتر میرود ، انسان بیشتر میچسبد به این اعتباریات.

درخت انگوری بودی پر از میوه. چه شد که اینقدر بی رونق شدی؟! وقتی که باید میوه ات پخته بشود و روح و روانت آماده بشود و رشد کنی، فاسد شدی!

 دارایی (مال و زر و تعقلات ذهنی) مثل کلاهیست برای فرد کچل: کسی که با کلاه برای خودش پناهگاهی میسازد و عیبش را میپوشاند، در حقیقت کچل است!

باز هم توجه داریم که این پیمانه ی معنا بود، گندمی بستان که پیمانه است رد :

 من انسانی که از لحاظ روانی در فقر به سر میبرم ، یعنی از لحاظ روانی احساس عشق را ندارم که هیچ، احساس گرسنگی روانی هم دارم و احساس میکنم که چیزی باید درونم باشد که نیست...، بنا بر القائات جامعه و پدر و مادر و ... برای خودم یک هستی پنداری درست میکنم و فکر میکنم باید فربه و چاقش کنم که احساس خلا روانیم را پر کنم. چاق و چله کردن این من پنداری به چه صورت است : غذای اعتباریات!

مثلا فکر میکنم اگر در فلان ماشین بنشینم چه اعتباری خواهم داشت!!!

داشتن ثروت گاهی روپوش قالب تهی و گرسنگی درونی و پوچی فرد میشود. میخواهم رویش کلاه بگذارم که نبینمش، در درجه ی اول خودم رو گول میزنم و در درجه ی دوم دیگران رو!

در اینجا مال و زر هم فقط ثروت و خونه و ماشین و اینها نیست! دامنه ش گسترده است: مدرک، ثروت، اعتبار اجتماعی که به واسطه ی شغلم به دست میارم ، اینکه جد من فلانی بوده و من ایرانی ام و ...!

 کسی که از لحاظ روانی غنی است، از خودش هیچ تصوری ندارد که من چنین و چنانم.

از ارتباطاتش ، از پولش و ... برای خود شخصین نساخته است. و اگر در جایگاهی قرار بگیرد که اینها را از دست بدهد، دیگر تشویش روانی پیدا نمیکند:

آن که زلف و جعد رعنا باشدش چون کلاهش رفت، خوشتر آیدش

 انسان وقتی در فطرت خودش باشد، اصلا نیک و بد ندارد. خوبی و بدی اصلا در فطرت جایی ندارند. کیفیت های موجود در دل، یک حالت بی نشانی و بی صفتی و بی سویی است. نه صلح است، نه جنگ!



خرید و دانلود دانلود تحقیق در مورد داستان هایی از مثنوی (2) (با فرمت word)


دانلود تحقیق در مورد داستان مرد فقیر (2) (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

روزی روزگاری مردی فقیر با خانواده اش در یک روستای کوچک زندگی می کردند آن مرد کار خاصی نداشت و به سختی خرج خانه و خانواده اش را فراهم می کرد زن آن مرد که از نداشتن غذا و آذوغه بسیار رنج می برد یک روز به او گفت برخیزد و به دومبال بخت در خوابت برو ای مرد.

مرد با تعجب گفت بختم. زنش جواب داد بله به نظر من بخت تو خواب است و تو باید به دومبال آن بروی و او را بیدار کنی تا زندگیمان رونق یابد.

اندک غذا ای که در خانه بود درون کیسه ای گذاشت و به مرد داد و او را راهی کرد.

مرد روزها و شب ها به دومبال بخت در خوابش بود که ناگهان به شیری رسید شی از او پرسید برای چه به این جا آمده ای.

در همان هنگام مرد متوجه شد که شیر از درد سر بی تابی می کند مرد تمام برنامه ی زندگیش را برای آن شیر توضیح داد.

شیر از او درخواستی داشت شیر به مرد گفت اگر توانستی بخت خودت را پیدا کنی از او بپرس که درمان سردرد من چیست مرد هم به او قول داد که اگر بختش را پیدا کرد درمان سردرد شیر را بپرسد.

مرد به راه افتاد چند روزی که گذشت پیرمردی را در راه دید که مشغول کار و کشاورزی بود به نزد او رفت و تمام داستان زندگیش را برای پیدا کردن بختش تعریف کرد.

پیرمرد از او نیز خواسته ای داشت گفت اگر بخت خودت را پیدا کردی از او علت این که چرا در این مزرعه کشت خوب نمی شود دلیلش چیست. مرد فردای آن روز به راه افتاد و پس از چند روز به شهری رسید.

سربازان حکومتی وقتی آن مرد غربیه را دیدند آن را دستگیر کرده و به نزد حاکم شهر بردند.

حاکم از آن مرد پرسید تو که هستی و برای چه به این شهر آمده ای آن مرد داستان خودش را برای پیدا کردن بخت خودش برای حاکم تعریف کرد.

حاکم نیز از او درخواست کرد که اگر بخث خودت را پیدا کردی به او بگو که چرا حکومت من سامان نمی گیرد.

فردای آن روز مرد به راه خود نیز ادامه داد و چند روزی در بیابان ها جست و جوی می کرد تا بخت خودش را پیدا کند.

مرد بسیار خسته شده بود در همان هنگام در دوردست ها چشمه آبی و تک درختی را دید.

او که بسیار خسته شده بود به نزدیکی آن چشمه رفت و دید که پیرمردی در آن جا زیر درخت به خوابی فرو رفته.

مرد که به گمان خود بخت او همان است با چوبی مشغول زدن پیرمرد شد تا او را از خواب بیدار کرد.

پیرمرد که از برخورد این مرد حیران شده بود از او پرسید چرا مرا می زنی؟ مرد جواب داد تو پدر مرا درآوردی.

پیرمرد پرسید: چرا؟ مرد جواب داد و گفت تو در این جا خوابیده ای و من به دومبال تو بودم پس تو بخت من هستی.

تو دیگر نباید بخوابی پیرمرد گفت: چرا؟ گفت: اگر تو بخوابی بخت من هم باز به خواب می رود.

پیرمرد که دید با مردی طرف است به اول گفت من دیگر نمی خوابم.

مرد به پیرمرد گفت در مسیر که می آمدم با چند نفری روبه رو شدم که آنها از تو خواسته هایی داشتند.

پیرمرد گفت: حکایت آمدنت را برایم مو به مو تعریف کن.

مرد حمایت را مو به مو برای پیرمرد تعریف کرد و پیرمرد گفت: اگر به نزد حاکم رفتی در خلوت به حاکم بگو که باید ازدواج کند البته با مردی تا حکومت بر تو مبارک شود.

مرد گفت به پیرمرد چه بگویم پیرمرد گفت در زمین هایی که او دارد گنجی نهفته شده است به او بگو که شخم خودش را در زمین بیشتر فرو ببرد جواب را خواهد گرفت.

به شیر چه بگویم اگر شیر را در راه دیدی به او بگو مغز آدم برای درمان سرت خوب است.

اگر آن را بخوری خوب می شوی.

مرد از بخت خیالی خودش خداحافظی کرد و به راه افتاد وقتی آن مرد به شهر رسید نزد حاکم رفت و در خلوت به او گفت بختم گفت که تو باید با مردی ازدواج کنی.

حاکم که دید او اولین مردیست که از زن بودن حاکم باخبر است به او پیشنهاد ازدواج داد.

مرد به حاکم گفت من خودم دارای خانواده ای هستم و آن ها منتظر من هستند.

و آن گاه مرد به سوی دیار خود به راه افتاد به پیرمرد کشاورز رسید و به او گفت که هر وقت زمینت را شخم می زنی آن را در زمین بیشتر فرو کن.

پیرمرد این کار را کرد و آن گاه گاو آهن آن پیرمرد به خمره ای پر از سکه های طلا گیر کرد و گنجی بیرون آمد.

کشاورز با خوشحالی به مرد پیشنهاد کرد که سکه ها را با هم تقسیم کنیم. مرد خندید و گفت من پادشاهی را رها کردم حال بیایم و این مقدار گنج را از تو بگیرم من این کار را نمی کنم.

زیرا که بخت من از خواب بیدار شده است و دیگر احتیاجی به این پادشاهی و این مقدار سکه ندارم.

به شیر رسید که از درد سر می نالید شیر تا او را دید پرسید بختت را نیز پیدا کردی او گفت آری

شیر پرسید درمان درد سر من چه بوده تو باید بگردی و مغز یک آدم را بخوری تا خوب شوی شیر گفت همین.



خرید و دانلود دانلود تحقیق در مورد داستان مرد فقیر (2) (با فرمت word)


تحقیق در مورد آیت الله مطهری و دکتر شریعتی دو مرد تاثیر گذار در انقلاب ایر (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 3

 

آیت الله مطهری و دکتر شریعتی دو مرد تاثیر گذار در انقلاب ایران بودند. نه می توان زحمات مطهری را نادیده انگاشت و نه می شود به شریعتی بی اعتنا بود. این دو (در کنار دیگر بزرگان) بار فرهنگی انقلاب را به دوش کشیدند. ذهن ها را آماده کردند و طرحی نو در انداختند. گرچه تاثیر گذاری شریعتی در نسل جوان بیشتر بود و معلم انقلاب لقب گرفت اما نقش مطهری را که از بنیانگذاران حسینیه ارشاد بود نیز نمی توان در آگاهی دادن و تعلیم و تربیت آن نسل انکار کرد. شریعتی با آن بیان جذاب و گیرایش (که مارکسیسیت ها را یکضرب شیعه می کرد!) اسلام را از پستو بیرون کشید و پایه گذار یک حرکت پرخروش مردمی شد. اسلام و مذهب را بی واسطه فهمید. اینگونه شد که توانست با فهم نو از دین و مذهب سیل جوانان را به حسینیه ارشاد سرازیر کند چنانکه در هر درس ۵۰۰۰ نفر پای صحبتش می نشستند. مقصود از این نوشته نه تمجید از شریعتی است و نه تجلیل از مطهری ؛ نه تخریب شریعتی است و نه تنبیه مطهری. تنها شرح و بسط یک درگیری فکری است بین یک عالم اسلامی و یک روشنفکر دینی(1). دعوای یک ملای کور و یک خاموش فکر غربزده نیست. کشمکش فکری است میان یک روحانی علوی و یک متفکر اسلامی. قصد ما بزرگ نمایی و یا تخریب وجهه ی این دو نیست. تحقیق و تحلیلی است بر این دو بزرگوار که شاید " فاعتبروا یا اولی الابصار.... "

حسینیه ارشاد موسسه ای مذهبی فرهنگی بود که در سال ۱۳۴۲ به همت محمد همایون و علی آبادی و ناصر میناچی با همفکری مطهری تاسیس شد. تعیین سیاست عمومی و انتخاب سخنرانان اکثرا به عهده ی مطهری بود (2) سال ۱۳۴۵ مطهری از استاد محمد تقی شریعتی دعوت می کند تا برای سخنرانی به ارشاد بیاید و استاد تا سال ۱۳۴۶ در محل موقت حسینیه به ایراد سخنرانی می پرداخت. در سال ۴۸ که موضوع چاپ نشریات داخلی حسینیه پیش آمد مطهری اولین نشریه حسینیه را در دو جلد به نام "محمد خاتم پیامبران" منتشر کرد. مطهری از شریعتی دعوت می کند تا مقاله ای برای این نشریه بفرستد و در نامه ای به دکتر می نویسد: "برادر عزیز دانشمندم. قلب خود شما گواه است که چقدر به شما ارادت می ورزم..."(3) دکتر شریعتی برای این کتاب دو مقاله فرستاد ۱- هجرت تا وفات ۲- سیمای محمد. و به مطهری اجازه داده بود که هر یک از این مقالات را که می پسندد چاپ کند." مطهری چنان از خواندن زندگی محمد به وجد آمده بود که آنرا سه بار به طور کامل خوانده بود. مطهری هر دو مقاله را چاپ کرد و در نامه ای به پدر شریعتی از او تجلیل و تمجید کرد"(4)

با انتشار این دو مقاله سیل انتقادات و حمله ها از روحانیون سنتی شروع شد. "چرا جلوی اسم محمد "حضرت" و "ص" نگذاشته ؟(5) مطهری در مقابل این حملات ایستاد و از شریعتی دفاع کرد. درباره ی شریعتی گفته بود:" چون رشته او جامعه شناسی است و خوب هم درس خوانده و کاملا بر اعصابش مسلط است در بیان الفاظ معرکه است. چون جوانها از فکلی ها کمتر بحث های دینی شنیده اند و او هم به زبان جوان ها صحبت می کند اینست که بیشتر از ما طالب دارد."(6)

شریعتی از سال ۴۵ با سخنرانی "مخروط جامعه شناسی" همکاری خود را با ارشاد آغاز می کند. تا جایی که به قول خود شریعتی حسینیه با خون و فکر و شخصیتش عجین می شود(7)

رضا داوری در بیان خاطره ای از دیدار با مرحوم مطهری می گوید:" ایشان (مطهری) زبان به ستایش شریعتی گشودند و گفتند: بعضی از مقالات دکتر شریعتی و از جمله زن در چشم و دل محمد را هیچ یک از ما نمی توانستیم بگوییم.

با آمدن شریعتی و استقبال شدید دانشجویان رفته رفته مرحوم مطهری نسبت به شریعتی بدبین می شود. جای تمجید ها, تنقید ها نشست و جای تکریم ها ,تعذیب ها. اطرافیان نیز به این اختلاف دامن می زدند.

پرویز خرسند می گوید: "روزی برای برداشتن وسایل مورد نیاز به حسینیه آمدم. در گوشه ی سالن آقای ... را دیدم که با مرحوم مطهری گفتگو می کرد. از کنارشان که گذشتم اسم شریعتی را شنیدم و اینکه چه کسی باید برود و چه کسی باید بماند. کنجکاو شدم وایستادم. آقای ... به مرحوم مطهری می گفتند: "بین شما و دکتر شریعتی فقط یکی باید اینجا بماند و تصمیم قطعی است. مرحوم مطهری گفتند حالا چه کسی قرار است بماند؟ آقای ... پاسخ داد: چون جوان ها استقبال بیشتری از دکتر شریعتی دارند قرار است ایشان بماند. مرحوم مطهری خیلی ناراحت شد". من تصور کردم که این تصمیم هیئت مدیره است و خود دکتر هم قضیه را می داند. بلافاصله به آپارتمان برگشتم و داستان را برای شریعتی گفتم. متوجه شدم او کاملا بی خبر است. وقتی حرفهایم را شنید با عصبانیت گفت:"این احمقانه ترین کاری بود که می توانستند انجام دهند.این ها نمی فهمند که نه حضور مطهری عرصه را بر من تنگ می کند و نه حضور من مانع کار اوست. او استاد فلسفه وحکمت است و من جامعه شناسی درس می دهم و این هر دو برای جامعه ی جوان ها مفید است"(8)

با روشن شدن افکار شریعتی و تز اسلام منهای روحانیت و انتقاد به مجلسی و خواجه نصیر ,مطهری که زمانی دائما از شریعتی و افکارش و زبانش تعریف می کرد کم کم شروع به موضع گیری در مقابل شریعتی نمود. البته باید گفت که خود مرحوم مطهری به انتقاد از روحانیون اعتقاد داشت اما می گفت این ما هستیم که باید خودمان را نقد کنیم و دخالت کردن غیر روحانیون در مباحث دینی را بر نمی تابید. به همین دلیل مرحوم مطهری جلسه ای را تشکیل داد تا برای سخنرانان ضوابط و معیار هایی در نظر گرفته شود. شاید بیشتر این ضوابط به خاطر این بود که شریعتی از حسینیه کنارگذاشته شود.(9) در این تبصره ها عدم تجاهر به فسق و پایبندی به تقوا و پرهیز از گناهان کبیره گنجانده شده بود. به قول محمد همایون صاحب حسینیه: "پس لطف کنید یک تبصره هم بگذارید که سخنران کچل هم نباید باشد! (اشاره به اینکه همه ی این ضوابط به خاطر حذف شریعتی است) اما چگونه می شد شریعتی را حذف کرد؟ شریعتی ای که شهرت حسینیه مدیون او بود. ناصر میناچی می گوید: "حسینیه ای که در طول چندین سال فعالیتش فقط توانسته بود ۲ جلد کتاب محمد خاتم پیامبران بیرون دهد و جلد دوم با عدم استقبال مردم مواجه شده بود و اگر جلد اول به چاپهای بعدی رسید به خاطر دو مقاله شریعتی بود, چگونه با حذف شریعتی حسینیه می تواند به کار خود و رسیدن به سطح عالی ادامه دهد؟"(10)

با مخالفت همایون و میناچی با طرح حذف دکتر , مرحوم مطهری استعفای خود را تقدیم حسینیه کردند. شریعتی هم که ۷ ماه از ارشاد کنار کشیده بود بار دیگر بازگشت.

و اما واکنش شریعتی به این ماجراها چه بود؟ محمد مهدی جعفری در کتاب"بار دیگر شریعتی" می نویسد:" یکبار شریعتی را دیدم و به او گفتم امشب فلان مجلس دعوت داریم. شما هم بیایید. در ضمن آقای مطهری هم هستند. شریعتی گفت: اتفاقا چه بهتر. خوشحال می شوم که بیایم. طوری می گویید که من اگر مطهری بیاید ناراحت می شوم. اگر اختلافی هم هست میان من و ایشان اختلاف جزئی است. وگرنه ما همه مان در یک صف واحد می جنگیم.

پرویز خرسند می گوید: "نشنیدم شریعتی یکبار کلمه ای علیه مطهری بگوید(11)

جعفری می گوید:"خدایی اش من هرگز از دکتر شریعتی بدگویی نسبت به شهید مطهری نشنیدم.(12)

جعفری همچنین نقل می کند روزی در منزل دکتر نکوفر بودیم. مرحوم مطهری را دیدم. مرا خواست. گفت: دیدی رفیقت چه تیشه ای به ریشه ی اسلام می زند؟ گفتم چه کسی؟ گفت شریعتی. گفتم برای چه؟ گفت: این مقالاتی که در کیهان می نویسد تیشه به ریشه دین می زند. گفتم مگر جریان را نمی دانید؟ دکتر رفته اصفهان یک سخنرانی کرده. سخنرانی از نوار پیاده می شود و بوسیله ی دانشجویان چاپ می گردد. در صحافی بوسیله ی ساواک توقیف می شود ساواک این ها را می دهد به کیهان. مطهری گفت : نه اینطور نیست. گفتم خود شریعتی این را به من گفت. مرحوم مطهری گفت:دروغ می گوید. پدرش هم دروغ می گوید!(13)

 

پاره ای از سخنان پراکنده آیت الله مطهری در مورد دکتر شریعتی

"صرف نظر از افکار نادرست و غرور و اشتباهاتش ضربه ی جبران ناپذیری به هماهنگی روحانیت و طبقات تحصیل کرده زده و آنها را سخت نسبت به روحانیون بد گمان کرده است".(استاد شهید به روایت اسناد - ص ۲۱۷)

"اوضاع آبستن حادثه ی قرن ۱۳ هجری است (اشاره به فرقه سازی بابیه). در نوشته های مرحوم (شریعتی) بذر این انشعاب شوم وجود دارد"( سیری در زندگانی استاد ص ۱۲۷)

"این جزوه (اشاره به اسلام شناسی ارشاد) مانند غالب نوشته های نویسنده از نظر ادبی و هنری اعلی است, از نظر علمی متوسط است, از نظر فلسفی کمتر از متوسط و از نظر دینی و اسلامی صفر است!"(استاد مطهری و روشنفکران ص ۳۴)

"به نظر من این جزوه (اسلام شناسی ارشاد) چیزی که نیست اسلام شناسی است. حداکثر بگوییم اسلام سرایی یا اسلام شاعری است. نویسنده جزوه نظر به غرور بی حد و نهایتش همان طور که خاصیت هر مغروری است ,عقده ندانستن علوم اسلامی از فلسفه و کلام و فقه و عرفان و غیره دارد".(مطهری و روشنفکران ص ۴۲)

"این جزوه (حسین وارث آدم) نوعی روضه ی مارکسیستی است که تازگی دارد."(یادداشت های مطهری ص ۲۱۸)

"من دو سفر با شریعتی به حج رفتم هرگز یکبار ندیدم سر او به مهر برسد"(اشاره به اینکه شریعتی نماز نمی خوانده) (طرحی از یک زندگی ج ۲ نقل از علی ابادی. یکی از ۳ نفر اعضای موسسین ارشاد)

اینکه چرا مطهری با آن همه سابقه و مبارزه و کار فرهنگی دست به چنین اظهار نظرهایی زد دقیقا معلوم نیست اما می شود با نگاهی به سیر زندگی مرحوم به نکاتی دست یافت. حامد الگار نویسنده و مترجم مسلمان آمریکایی می گوید: "پیش از به صحنه آمدن شریعتی مرحوم مطهری مشهور ترین و محبوب ترین سخنران دانشجویان دانشگاه بود اما با آمدن شریعتی مستمعان او به سرعت رو به کاهش نهادند چرا که شریعتی هر روز افراد بیشتری را به سوی خود جذب می کرد. نتیجه اینکه به هر حال بشر بشر است این موضوع منجر به رنجش آیت الله مطهری شد"(14)

شاید مطهری که خود جزو موسسین حسینیه ارشاد بود و در آنجا سالها درس داده بود و در میان قشر دانشجو و روشنفکر مقام بالایی داشت نمی توانست ببیند که از حسینیه کنار رفته و به جایش کسی آمده که پای هر درسش ۵۰۰۰ نفر جوان می نشستند و او مجبور بود در مسجد الجواد حرفهایش را برای ۲۰..۳۰ نفر بزند که تازه اکثر آنها پیرمرد بودند.

 

پس از شهادت

باشهادت دکتر شریعتی محبوبیتی فوق العاده برای او ایجاد شد. همه او را معلم شهید و معلم انقلاب نامیدند. در این جو هیچ کس تحمل شنیدن حرف مخالف شریعتی از مطهری را نداشت. مطهری ای که یک عمر در راه اسلام تلاش کرده بود به یکباره با اظهار نظرهایش در میان جوانان از عرش به فرش آمد. بطوریکه در مراسم چهلم شریعتی در مشهد که بازرگان در دفاع از مطهری سخنرانی کرد حاضران در مراسم اعتراض کردند و استاد محمد تقی شریعتی به نشانه ی ناراحتی جلسه را ترک کرد. با انتشار نامه ی بازرگان و مطهری علیه شریعتی این ضدیت ها و دشمنی ها به اوج رسید. گرچه بازرگان نامه ی دیگری نوشت و از بعضی کلمات تبری جست. ماجرای این نامه را به زمان دیگر موکول می کنیم. دانشجویان مسلمان درآمریکا ضمن نامه ای شدیدا به این دو حمله کردند و شریعتی را بالاتر از آن دانستند که با انتقاد و دشمنی این و آن کوچک شود. آنها نوشتند:

" نسل جوان مسلمان امثال آقای مطهری را که مسائل مردم برایشان مسئله ای نیست و از جیب ملت ارتزاق می کنند و تحریف اسلام راستین و دسیسه گشتن دین در دست جلادان زمان برایشان بی تفاوت است کاری ندارند. ما کسانی را که به زندگی عثمان وار نشسته اند و دم از علی می زنند ,جزو علمای راستین نمی دانیم که خود را مسئول شنیدن حرفهایشان کنیم.."(15)

. مطهری بعد از انقلاب نیز در نامه ای به آیت الله خمینی چنین نوشت:

" اخیرا می بینیم گروهی که به اسلام عقیده و علاقه درستی ندارند سعی می کنند از او (شریعتی) بتی بسازند. تحت این عنوان که سید جمال و اقبال و بیش از آنها این شخص(شریعتی) اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته و همه باید به افکار او بچسبیم..."(16)

در همان نامه سفر منجر به شهادت دکتر را ناشی از توطئه و ماموریتی می داند که دکتر می خواست دنبال کند:" و خدا می داند اگر خداوند از باب مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین در کمین او نبود او در ماموریت خارجش چه بر سر اسلام و روحانیت می آورد"(17)

شریعتی یک سیر مستقیم را در زندگی پی گرفت و جانش را در این راه نهاد. مطهری نیز از درخشان ترین چهره های تاریخ اسلام است. کسی بود که در اوج انحطاط مسلمین گرد تخدیر از چهره ی دین زدود و وارد عرصه ی کارزار شد. کتاب هایش مثل تمام عیار روشنفکری دینی بوده و هست اما در انسان شناسی و قضاوت در مورد انسان ها نسبی گرایی یک اصل است. به قول شاعر:

کوه با آن عظمت آن طرفش صحرا بود

دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود

 

پ.ن :

1- روشنفکر دینی به معنی واقعی کلمه. هر که مسلمان بود و با یک سری از احکام دین مخالف بود اسمش را نمی شود گذاشت روشنفکر دینی. روشنفکر دینی روشنفکری است آگاه, متعهد, مسئول و انسان که در مقابل جامعه اش مسئولیت احساس کند و برخیزد. اینهایی که امروز ادعای روشنفکری دینی میکنند دیندار هم نیستند, روشنفکر پیشکش!

2- خاطرات ناصر میناچی,نشریه داخلی حسینیه ارشاد 6/2/1378 ص5

3- متن این نامه را می توانید در کتاب طرحی از یک زندگی جلد دوم ص 280 بخوانید.

4- "مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد,علی رهنما 331

5- شریعتی در جمعی گفت: وقتی در این مملکت بالاتر از حضرت که اعلیحضرت باشد داریم,همان نام مبارک محمد زیباترین و خدایی ترین نامی است که می شود در این کشور و در هر مقاله و اثری به جای گذاشت.

6- خاطرات من از شهید مطهری,علی دوانی ص 48

7- مجموعه آثار 1. ص143

8- شریعتی در آیینه ی خاطرات. ش لامعی ص 46

9- پوران شریعت رضوی طرحی از یک زندگی ج 2ص 229

10- نشریه ارشاد شماره 15 ص 107

11- یاس نو. 2 تیر 1382

12- شریعتی آنگونه که من شناختم ص72

13- همان

14- انقلاب اسلامی در ایران ص 115و116

15- طرحی از یک زندگی ص 301

16- سیری در زندگانی استاد مطهری ص 82

17- طرحی از یک زندگی ج2 ص313

 



خرید و دانلود تحقیق در مورد آیت الله مطهری و دکتر شریعتی دو مرد تاثیر گذار در انقلاب ایر (با فرمت word)