لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 26
خلاصه ای از زندگی امام حسین
در مقابل این قوم عده ای ولادت امام حسین علیه السلام را در سال سوم هجرت ذکر کرده اند که از آن جمله مرحوم شیخ نکینی از علمای شیعه و از اهل سنت هستند در مورد ماه و روز ولادت آن بزرگوار نیز مشهور ان است که در پنجم ماه شعبان بوده و این قول را مورخانی که در بالا نامشان برده شد اختیار کرده اند.
گرچه اقوال دیگری نیز مانند سوم شعبان و اخر ماه ربیع الاول و یا سیزدهم ماه رمضان نقل شده که این دو قول اخیر خلاف مشهور است و قوم سوم را همان گونه که مرحوم مجلسی که مزیت فن حدیث است نسبت به مشهور می دهد ما نیز می پذیریم چون امام حسین (ع) متولد شد او را نزد پیامبر می آوردند تا نامی برای او بگذارد پیامبر (ص) فرمود: من در نامگذاری این فرزند بر خدای عزوجل سبقت نمی گیرم.
چون امام حسین به دنیا آمد رسول خدا (ص) در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت و در روز هفتم ولادت آن حضرت دستور داد.
سر نوزاد را تراشیدند و هم وزن موی سرش صدقه داد و گوسفندی برای او عقیقه کرد و ران آن گوسفند را برای قابله فرستاد و در روز 7 ولادت امام دو گوسفند خاکستری رنگ برای او عقیقه کرد و رانی از آن را به همراه یک دینار به قابله داد سپس سرش را تراشید، و هم وزن موی سرش نقره صدقه داد، و آنگاه بر سر آن نوزاد عطر مالید خبر دادن پیامبر (ص) از آینده غم انگیز نوزاد در روایات اهل سنت نظیر روایت فوق نقل شده، در برخی از این روایات آمد، که اسماء گویند من حسین(ع) را نزد پیامبر (ص) بروم و در دامان آن حضرت نهادم پیامبر گریست! من عرض کردم پدر و مادرم به قربانت سبب گریه شما چیست به راستی این پسر مرا گروه ستمکار از امت من خواهند کشت که خدای تعالی شفاعت مرا به آنها نرساند و بدنبال آن فرمود. ای اسماء این خبر را به فاطمه مده زیرا تازه زاست و این خبر غم انگیز برای او در این در حال خوب نیست.
دوران کودکی امام حسین (ع)
دوران زندگانی آن دو بزرگوار با جد بزرگوارشان پیامبر (ص) از ویژگی خاصی برخوردار است زیرا شدت علاقه پیامبر (ص) به آن دو موجب شده بود که همگان آن دو کودک را احترام کنند و دوست بداند و در خصوص علاقه پیامبر (ص) به امام حسین (ع) روایات متعددی است که به چند نمونه اشاره می کنیم این جدیث معروف است که رسول خدا فرمود حسین از من است و من از حسین.
درباره شدت علاقه پیامبر (ص) به امام حسین (ع) روایات نقل شده که گوید پیامبر(ص) حسین بن علی را بر شانه خود سوار کرده بودی مردی آن حضرت را دید و رو به حسین (ع) کرده و گفت ای پسرک خوب و سوار شده ای رسول خدا(ص) فرمود او هم خوب سواری است ص 23 همانگونه که قبلاً یادآور شدیم بهترین و شیرین ترین دوران عمر امام حسن و امام حسین (ع) دوران زندگانی آنان در کنار جد بزرگوارشان پیامبر (ص) بود پس از رحلت آن حضرت دوران مصیبت و مظلومیت این خانواده شروع شد. رحلت جانگداز پیامبر که برای همه مسلمانان فاجعه بزرگی بود برای این دو آقازاده نیز ضایعه ای غیر قابل جبران بود
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
امام هادی(علیه السلام) پس از شهادت پدرگرامی شان
امام هادى(علیه السلام)پس از شهادت پدر بزرگوار،در محیطى بسیار سختو در وضع بسیار دشوار مىزیست و معاصر حکومت«متوکل»بود که به دشمنىبا امام(علیه السلام)و تعقیب یاران وى و در هم شکستن پایگاههاى او زبانزد بود وهر روز درین دژ خوئىها پیشتر مىرفت و در دستگاه حاکم نیز این بد رفتاریهاگسترش مىیافت تا آنجا که متوکل خطر بحران حکومتخویش را احساسکرد و بر آن شد تا با دو روش توامان در یک اقدام،از بحرانىتر شدن وضعجلوگیرى کند.
1-حمله بردن به یاران امام(علیه السلام)و پایگاههاى او و آزردن آنان واز میان برداشتن آثار شیعیان تا بیش از پیش دچار وحشت گردند و آنان راخوار گرداند.او به این اعمال دست زد و به اندازهاى از زشتکارى پیش رفتکه قبر حضرت امام حسین(علیه السلام)را ویران ساخت و آثار آنرا از میان برد (1).
2-امام(علیه السلام)را از پایگاههاى او دور ساخت تا مقدمه آواره ساختنو پراکندن پایگاههاى او باشد، و سازمانشان را از بین ببرد و آنان را از پیروزى نا امید گرداند.متوکل دریافت که اگر امام هادى(علیه السلام)از مراقبت اودور باشد یعنى در مدینه بگذراند،دولت او را خطرى خواهد بود. پسدستور داد تا آن بزرگوار را به سامره آورند و زیر نظر بدارند تا دور ازپایگاههاى خود در حرکات و سکنات وى نظارت کند.
متوکل به امام(علیه السلام)نامهاى نوشت و او را دعوت کرد که با هر کس ازخانواده و دوستان خود که بخواهد به سامره آید.متوکل به نحوى به ایناقدام دست زد که امت بر او نشورد.این روش همان بود که خلیفگان پیشاز او نیز عمل کردند.مامون با حضرت رضا(علیه السلام)همچنین کرد و با حضرتجواد(علیه السلام)نیز به این روش اقدام نمود و کوشیده بود که آنان در محیط دستگاهدولت به سر برند تا زیر نظر نگاهبانان قصر باشند.
متوکل بوسیله یحیى بن هرثمه،یکى از فرماندهان ارتش خود،نامهاىبه امام فرستاد و گروهى سپاهى با یحیى همراه کرد تا به مدینه روند و فرمانداد تا خانه امام را بازرسى کنند و در پى مدرکى باشند که امام را محکوم بهتوطئه و اقدام علیه دولت او کند،سپس او را به سامره آوردند.
وقتى مردم مدینه از موضوع آگاه شدند،سر و صدا راه افتاد و عمل«ابن هرئمه»را محکوم داشتند تا جائیکه ابن هرثمه کوشید آنان را خاموشسازد و نزد آنان سوگند یاد کرد که دستورى که متضمن آسیب رسانیدن بهامام(علیه السلام)باشد ندهد (2).
این امر دلیل آگاهى مردم مدینه از سوء نیتحکمرانان نسبت به امام بود.
«ابن هرثمه»گوید:«سپس سراى او را بازرسى کردم و در آن جز قرآنهاو دعاها و کتب علمى چیزى نیافتم (3).
امام هادى(علیه السلام)همراه فرزند خود«عسکرى»نوجوان،با ابن هرثمه، مدینه را به سوى سامره ترک کرد.یکروز پس از رسیدن به سامره،متوکل،امام(علیه السلام)را دعوت کرد و یاران متوکل به استقبال او رفتند و متوکل نیزشرایط تعظیم و تکریم بجاى آورد و احترامات خود را به امام(علیه السلام)مرعى داشتسپس او را به منزلى فرستاد که پیشاپیش براى وى آماده کرده بود.
متوکل با این روش مزورانه،خواست برنامه سیاسى و دشمنى دیرینهخود را با امام(علیه السلام)زیر پوشش قرار دهد.متوکل با احضار امام(علیه السلام)وى رابه اقامت اجبارى ملزم ساخت و واداشت تا زیر مراقبتشدید کاخ زندگانىکند.بارى همه حرکات و سکنات امام(علیه السلام)با دقت تمام زیر نظر قرار گرفت.
امام(علیه السلام)زیر نظر و مراقبت
در صفحات پیش دیدیم که هدف متوکل از احضار یا دعوت امام(علیه السلام)
به سامره نزد خود و نزد یاران خود،محو کردن او در حاشیه دربار خلافتبود تا حتى الامکان گوش و چشم او را بپاید و هیچ نکته زندگانى او چه صادر،چه وارد،از نظر دور نماید.
امام با خویشتندارى در برابر آنان تظاهر به این میکرد که آنچه دربارهوى عمل مىکنند مورد قبول اوست و بهر حال با سیاست دولت عباسیانموافق است.دعوت به ضیافت را از طرف آنان مىپذیرفت و بر خوانشانمىنشست و در مجالس و مراسم آنان شرکت مىجست (4)
این موضع امام(علیه السلام)در برابر دولت،مسامحه یا چشم پوشى یا فروتنىنبود.زیرا چنین چیزى با شخصیتى مانند شخصیت امام(علیه السلام)مطابقت نداشت.
هر گونه فروتنى امام(علیه السلام)در برابر دستگاه به این معنى بود که بر ضد مصالحعالى اسلام رفتار کرده است.اگر دولت احساس میکرد که امام(علیه السلام)از مواضع خود چشم پوشیده است،بالاترین مقام و موقعیت و جاه و جلال را تقدیموى میکرد،بى آنکه وى را وادار به اقامت اجبارى و مراقبتشدید کند.
امام(علیه السلام)توجه داشت که سیاستستمگرانه آنان نسبت به او روز بروزتندتر و بیشتر مىشود تا جائیکه متوکل در پایان حکومتخود به علتسعایتهاو خبرچینىها بر ضد امام(علیه السلام)،او را زندانى کرد.آن اخبار،متوکل را هوشیارمیکرد و شک را در او بیدار مىساخت و وادارش مىنمود تا خانه امام(علیه السلام)را در مراقبتشدید قرار دهد تا آگاه گردد که آن اخبار درست استیا خیر.
افتراها و خبر چینىها با شکست روبرو گردید
1-همه خبرها و افتراها همیشه با شکست روبرو میگردید،بى آنکهاز نظر کشف اطلاعات درباره حقیقت کار و فعالیتهاى امام(علیه السلام)به نتیجه برسد.
جاسوسان خلیفه،همیشه وقتى باز میگشتند تاکید میکردند که در سراى آنبزرگوار(علیه السلام)، چیزى که مایه شک باشد وجود نداشته است. (5) این خبر بهمتوکل آرامش میداد و نسبت به حضرت امام(علیه السلام)،قدردانى و احترام خاصىابراز میداشت.
امام هادى(علیه السلام)،هر بار که خانهاش مورد بازدید قرار میگرفت،موفقمىشد آنچه را که مشکوک بود پنهان سازد زیرا پولها و نوشتههائى به حضرتشفرستاده مىشد که لازم بود از نظر دولت پنهان ماند.هر گاه میخواست کارىرا که آشکار شدن آن از نظر دولت براى او(علیه السلام)،محظورى داشت،پنهان دارد،روش رمز به کار مىبرد (6).
2-هر وقتسراى امام(علیه السلام)مورد بازرسى قرار میگرفت،با نهایتآرامش و سکون،خود را به بى اعتنائى مىزد و طورى وانمود مىفرمود کهاز بیگناهى خود اطمینان دارد.به پاسبانانى که براى تجسس مىآمدند کمکمیکرد تا ماموریتخود را انجام دهند.براى آنان چراغ مىافروخت و اطاق،هاى خانه را به آنان نشان میداد تا براى دولتیان ایجاد شبهه نشود که او فعالیتغیر عادى دارد.
اگر امام(علیه السلام)جز این موضعى اتخاذ مىفرمود،با رفتار خود شکحکمرانان را در مورد فعالیتهاى خویش بر مىانگیخت.بارها خانه امام رابازرسى میکردند و آن در اثر سخن چینیهاى«بطحانى»نزد متوکل بود که مىگفت امام داراى پول و اسلحه مىباشد و متوکل بیدرنگ به«سعید»حاجب،فرمان میداد به خانه امام(علیه السلام)حمله برد و هر چه پول و اسلحه بدست مىآوردنزد او آورد.
یک بار«سعید»بوسیله نردبانى از خیابان وارد پشت بام خانه امام(علیه السلام)گردید و در تاریکى از نردبان پائین آمد و نمىدانست چگونه وارد اتاقها شود.امام(علیه السلام)با کمال آرامش او را ندا در داد و فرمود:«اى سعید بر جاىباش تا شمعى برایت بیاورم».سعید گفت:بر جاى ماندم تا شمع آوردند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 23
شهادت على علیه السلام
تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ...
(نداى آسمانى)
على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت بکوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حکام ایالات نیز در اجراى فرمان آن حضرت تا حد امکان به بسیج پرداخته و گروههاى تجهیز شده را بخدمت وى اعزام داشتند.
تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نیروهاى اعزامى از اطراف وارد کوفه شده و باردوگاه نخیله پیوستند،على علیه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با کوشش شبانه روزى خود در مورد تأمین و تهیه کسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم که از رفتار و کردار معاویه و مخصوصا از نیرنگهاى عمرو عاص دل پر کینه داشتند در این کار مهم حضرتش را یارى نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارک رمضان از سال چهلم هجرى على علیه السلام پس از ایراد یک خطابه غراء تمام سپاهیان خود را بهیجان آورده و آنها را براى حرکت بسوى شام آماده نمود ولى در این هنگام خامه تقدیر سرنوشت دیگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقیم گردانید.
فراریان خوارج،مکه را مرکز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برک بن عبد الله و عمرو بن بکر در یکى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمین صحبت میکردند،در ضمن گفتگو باین نتیجه رسیدند که باعث این همه خونریزى و برادر کشى،معاویه و عمرو عاص و على علیه السلام میباشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین بکلى آسوده شده و تکلیف خود را معین مىکنند،این سه نفر با هم پیمان بستند و آنرا بسوگند مؤکد کردند که هر یک از آنها داوطلب کشتن یکى از این سه نفر باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد،عمرو بن بکر عهدهدار کشتن عمرو عاص گردید،برک بن عبد الله نیز قتل معاویه را بگردن گرفت و هر یک شمشیر خود را با سم مهلک زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه این قرار داد بطور محرمانه و سرى در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یکموقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را که شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار میمانند براى این منظور انتخاب کردند و هر یک از آنها براى انجام ماموریت خود بسوى مقصد روانه گردید،عمرو بن بکر براى کشتن عمرو عاص بمصر رفت و برک بن عبد الله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم نیز راه کوفه را پیش گرفت.
برک بن عبد الله در شام بمسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف یکم نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برک شمشیر خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشیر او بجاى فرق معاویه بر ران وى اصابت نمود.
معاویه زخم شدید برداشت و فورا بخانه خود منتقل و بسترى گردید و ضارب را نیز پیش او حاضر ساختند،معاویه گفت تو چه جرأتى داشتى که چنین کارى کردى؟
برک گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم:معاویه گفت مقصودت چیست؟برک گفت همین الان على را هم کشتند:معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و بروایت بعضى (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.
چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه کرد اظهار نمود که اگر امیر اولادى نخواهد میتوان آنرا با دوا معالجه نمود و الا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبد الله) براى منکافى است (1) .
عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف یکم بنماز ایستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شدیدى رخ داده بود که از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!
پس از شروع نماز در رکعت اول که قاضى سر بسجده داشت عمرو بن بکر با یک ضربت شمشیر او را از پا در آورد،همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته بچنگ مصریان افتاد،چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناک عمرو عاص تهدیدش میکردند عمرو بن بکر گفت مگر عمرو عاص کشته نشد؟شمشیرى که من بر او زدهام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمىماند مردم گفتند آنکس که تو او را کشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!
بیچاره عمرو آنوقت فهمید که اشتباها قاضى بیگناه را بجاى عمرو عاص کشته است لذا از کثرت تأسف نسبت بمرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع بگریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من بجان خود بیمناک نیستم بلکه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست که نتوانستم مانند رفقاى خود مأموریتم را انجام دهم!عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بکر مأموریت سرى خود و رفقایش را براى او شرح داد آنگاه بدستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانکه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز کشته شدند.
اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بکوفه رسید و بدون اینکه از تصمیم خود کسى را آگاه گرداند در منزل یکى از آشنایان خود مسکن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شد،روزى بدیدن یکى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئى بنام قطام را که پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على علیه السلام کشته شده بودند مشاهده کرد و در اولین برخورد دل از کف داد و فریفته زیبائى او گردید و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.
قطام گفت براى مهریه من چه خواهى کرد؟گفت هر چه تو بخواهى!
قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یک کنیز و یک غلام و کشتن على بن ابیطالب است: (چه مهر سنگینى!شاعر گوید)
فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة کمهر قطام من غنى و معدم ثلاثة آلاف و عبدو قنیة و ضرب على بالحسام المسمم و لا مهر اغلى من على و ان غلا و لا فتک الا دون فتک ابن ملجم.
یعنى تا کنون ندیدهام صاحب کرمى را از توانگر و درویش که (براى زنى) مانند مهر قطام مهر کند. (و آن عبارت است از) سه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
خلاصه ای از زندگی امام حسین
در مقابل این قوم عده ای ولادت امام حسین علیه السلام را در سال سوم هجرت ذکر کرده اند که از آن جمله مرحوم شیخ نکینی از علمای شیعه و از اهل سنت هستند در مورد ماه و روز ولادت آن بزرگوار نیز مشهور ان است که در پنجم ماه شعبان بوده و این قول را مورخانی که در بالا نامشان برده شد اختیار کرده اند.
گرچه اقوال دیگری نیز مانند سوم شعبان و اخر ماه ربیع الاول و یا سیزدهم ماه رمضان نقل شده که این دو قول اخیر خلاف مشهور است و قوم سوم را همان گونه که مرحوم مجلسی که مزیت فن حدیث است نسبت به مشهور می دهد ما نیز می پذیریم چون امام حسین (ع) متولد شد او را نزد پیامبر می آوردند تا نامی برای او بگذارد پیامبر (ص) فرمود: من در نامگذاری این فرزند بر خدای عزوجل سبقت نمی گیرم.
چون امام حسین به دنیا آمد رسول خدا (ص) در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت و در روز هفتم ولادت آن حضرت دستور داد.
سر نوزاد را تراشیدند و هم وزن موی سرش صدقه داد و گوسفندی برای او عقیقه کرد و ران آن گوسفند را برای قابله فرستاد و در روز 7 ولادت امام دو گوسفند خاکستری رنگ برای او عقیقه کرد و رانی از آن را به همراه یک دینار به قابله داد سپس سرش را تراشید، و هم وزن موی سرش نقره صدقه داد، و آنگاه بر سر آن نوزاد عطر مالید خبر دادن پیامبر (ص) از آینده غم انگیز نوزاد در روایات اهل سنت نظیر روایت فوق نقل شده، در برخی از این روایات آمد، که اسماء گویند من حسین(ع) را نزد پیامبر (ص) بروم و در دامان آن حضرت نهادم پیامبر گریست! من عرض کردم پدر و مادرم به قربانت سبب گریه شما چیست به راستی این پسر مرا گروه ستمکار از امت من خواهند کشت که خدای تعالی شفاعت مرا به آنها نرساند و بدنبال آن فرمود. ای اسماء این خبر را به فاطمه مده زیرا تازه زاست و این خبر غم انگیز برای او در این در حال خوب نیست.
دوران کودکی امام حسین (ع)
دوران زندگانی آن دو بزرگوار با جد بزرگوارشان پیامبر (ص) از ویژگی خاصی برخوردار است زیرا شدت علاقه پیامبر (ص) به آن دو موجب شده بود که همگان آن دو کودک را احترام کنند و دوست بداند و در خصوص علاقه پیامبر (ص) به امام حسین (ع) روایات متعددی است که به چند نمونه اشاره می کنیم این جدیث معروف است که رسول خدا فرمود حسین از من است و من از حسین.
درباره شدت علاقه پیامبر (ص) به امام حسین (ع) روایات نقل شده که گوید پیامبر(ص) حسین بن علی را بر شانه خود سوار کرده بودی مردی آن حضرت را دید و رو به حسین (ع) کرده و گفت ای پسرک خوب و سوار شده ای رسول خدا(ص) فرمود او هم خوب سواری است ص 23 همانگونه که قبلاً یادآور شدیم بهترین و شیرین ترین دوران عمر امام حسن و امام حسین (ع) دوران زندگانی آنان در کنار جد بزرگوارشان پیامبر (ص) بود پس از رحلت آن حضرت دوران مصیبت و مظلومیت این خانواده شروع شد. رحلت جانگداز پیامبر که برای همه مسلمانان فاجعه بزرگی بود برای این دو آقازاده نیز ضایعه ای غیر قابل جبران بود و پس از آن بود که دشمنان سعی در منزوی کردن این خانواده گرامی کردند و آن هم مصائب را برای آنان بوجود آوردند، و هر روز غم تازه ای بر غمهای آنان افزودند. شیخ صدوق به سند خود از جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند سه روز قبل از رحلت رسول خدا(ص) از آن حضرت شنیدم که علی(ع)را مخاطب ساخته و به او چنین فرمود. درود خدا بر تو ای پدر دو ریحانه و گل خوشبوی من، تو را به دو ریحانة خود از دنیا سفارش می کنم که به زودی دور کن و اساس زندگی تو شسته خواهد شد و خداوند پس از من نگهبان تو است.
و در حدیثی دیگر آمده: هنگام رحلت پیامبر (ص) حسین (ع) آمدند و خود را روی سینه آن حضرت انداختند و گریه می کردند، علی (ع) خواست آن دو را از روی سینه پیامبر (ص) دور کند رسول خدا (ص) فرمود این دو راه واگذار، تا از من بهره گیرند و من نیز از آن دو بهره گیرم که پس از من به آن دو ناگواری خواهد رسید و آنگاه رو به اطرافیان و عبادت کنندگان خود کرد فرمود: براستی که من در میان شما از خود به یادگار می گذارم کتاب خدا و عترتم، خواندانم را، پس هرکس کتاب خدا را ضایع سازد، چنان است که سنت مرا ضایع کرد، و هرکس سنت مرا ضایع سازد، چنان است که عترت مرا ضایع کرد، براستی که این دو از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار خوش کوثر بر من در آیند.
شهادت مادر
پس از رحلت پیامبر (ص) هنوز هشت سال از عمر آن حضرت نگذشته بود که دومین مصیبت ناگوار یعنی شهادت مادر عزیزشان فاطمه (س) اتفاق افتاد، ماجرای جانگداز شهادت زهرا (س) بر اثر غم و اندوه و ستمهایی بود که بعد از پدر بزرگوارش بر آن بانوی معصومه رسیده بود و به فاصله اندکی بعد از رحلت پیامبر (ص) منجر به شهادت آن بانوی گرامی گردید.
در آن ایام اندک نزدیکان و از جمله فرزندان بانوی اسلام کمتر می شد که زهرا(س) را گریان نبینند خصوصاً هرگاه چشم فاطمه (س) بر امام حسن و امام حسین(ع) می افتاد داغ دلش تازه می شد و محبتها و عواطف رسول خدا(ص) را نسبت به آن دو فرزند
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 24
بررسى فقهى شهادت زن در اسلام
ناشر: انتشارات میثم تمارمؤلف: فخرالدین صانعىنوبت چاپ: اول / تابستان 1385
مقدمه
(... وَ مَا رَبُّکَ بِظَـلَّـم لِّلْعَبِیدِ );[1] خداوند هیچ گاه بر بندگانش ظلم نکرده و نمى کند.هر مکتب و ایدئولوژى براى فراخوانى جامعه به سوى خویش باید نیازهاى فطرى انسان ها و مشکلات جوامع را در نظر گرفته، بر طبق آن، مبانى خویش را بنیان و به جامعه ارائه نماید:(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا...).[2]چرا که بدون توجه به نیازهاى بشر در زندگى هیچ مکتبى موفق به جذب مردم به سوى خویش نمى شود. یکى از راه هاى پذیرش جامعه سهولت در دین است که به همان فطرى بودن و برآوردن نیاز بشر بر مى گردد: بعثنى بالحنیفیّة السهلة السمحة.[3]بر همین اساس، خداوند حکیم ـ که آفریدگار انسان خاکى است و آگاه تر از همه به نیازهاى بشر ـ به پیامبران خود دستور داده است که به گونه اى در دعوت خود برنامه ریزى کنند که گسترش عدالت و رفع ظلم و تبعیض در جامعه را به دنبال داشته باشد. با توجه به همین ملاک، خداوند حکیم در قرآن به پیامبر خویش یادآورى مى نماید که پروردگارت هیچ گاه به بندگانش ظلم نمى نماید و ارزش هر انسانى را بسته به نوع اعمالش مى داند و هیچ انسانى را بر انسان دیگر ترجیح نداده است. او معیار تقرب به خود را پرهیزگارى و اعمال صالح دانسته، نه قومیت و جنسیت، که آن هم باز به نفع انسان هاست; چرا که تقوا مانع از تعدى و ظلم است.بر همین اساس، تمامى احکام نیز باید بر مبناى عدالت استوار باشد و این اصل استثنا بردار نیست. بنابر این، تمامى پیروان مکاتب عدالت محور مى توانند هر حکمى را که مخالف عدالت و موافق ظلم و تبعیض دیدند، مورد خدشه و شبهه قرار دهند; چرا که میزان در هر حکمى از طرف شارع عدالت قرار داده شده است.واضح است که شارع حکیم هیچ گاه حکمى ظالمانه صادر نخواهد کرد و در مواردى که در کتاب و سنت در حکمى شائبه عدم عدالت وجود دارد، باید به مبانى آن و طریق استنباط آن رجوع کرد.حال با توجه به این اصل و ملاک مهم در جعل احکام شرعى، یکى از احکامى که امروزه در آن شبهه تبعیض و عدم عدالت و برابرى مطرح شده، مسأله عدم تساوى شهادت زنان با مردان است. این عدم تساوى هم در مباحث مربوط به دعاوى مطرح است و هم در اثبات برخى از احکام شرعى، مانند رؤیت هلال ماه. در برخى دعاوى مثل حدود عِرضى و یا برخى از احکام شرعى مانند ثبوت طلاق به طور کلى شهادت زنان نفى گردیده است که موجب بروز شبهه عدم عدالت در این حکم شده است.با توجه به شبهات طرح شده در موضوع شهادت زنان، در این نوشتار در پى آن هستیم که با دو هدف به بررسى ادله شهادت زنان در کتاب و سنت و اقوال فقها بپردازیم: اول آن که ببینیم آیا اصلا چنین حکمى از طرف شارع صادر شده یا خیر; بدین معنا که شارع حکیمى که تبعیض و ظلم را در احکام خویش نفى کرده است، آیا در این مورد یک حکم کلى بر موضوعات فقهى و دعاوى که نیاز به شهادت شهود دارد، نموده است و ارزش شهادت دو زن را برابر شهادت یک مرد دانسته است؟ یا این که اصلا چنین حکم کلى وضع نکرده است که این صورت دیگر شبهه تبعیض وجود ندارد و نمى توان حکم اسلام در شهادت زنان را مورد مناقشه و مخالفت عدالت برشمرد.دوم آن که اگر در مواردى به وسیله ادله متقن و نصوص صریح ثابت گردید که ارزش شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است و یا این که اصلا شهادت زنان مورد پذیرش نیست، جهت توجیح این حکم چه باید کرد. براى دستیابى به این دو هدف، این نوشتار در دو بخش تنظیم گردیده است که در بخش اول آن به مباحثى همچون ارزش شهادت زن و اصل عملى در شهادت و دلایل عمومى عدم تساوى شهادت زن و مرد، پرداخته شده است.بخش دوم ـ که محور اصلى این نوشتار است ـ شامل بررسى و کنکاشى در ادله موضوعاتى همچون شهادت زنان در امور مالى، رؤیت هلال، طلاق، رضاع، نکاح... و حدود (عرضى و غیر عرضى) است.لازم به ذکر است محور این مباحث، دروس خارج فقه حضرت آیة الله العظمى صانعى (دام ظله) است که در سال هاى 80 ـ79 در مدرسه مبارکه فیضیه القا فرموده اند. از آنجا که این جانب نیز در آن سال ها در محضر ایشان تلمذ مى کردم، با توجه به نظریات جدیدى که ایشان در رابطه با شرایط شاهد و بخصوص شرط مرد بودن شاهد مطرح نمودند، با توصیه دوستان در مؤسسه فقه الثقلین تصمیم به تحقیق و ویرایش و تنظیم این دروس گرفتم. ناگفته نماند که بازنویسى مباحث فقهى که با اصطلاحات و دقت هاى پیچیده که فهم آن مستلزم فراگیرى مقدمات و ممارست در حضور نزد اساتید معظم حوزه هاى علمیه ـ صانها الله عن الحدثان ـ همراه است، در قالبى که قابل استفاده براى غیر طلاب حوزه هاى علمیه همچون دانشگاهیان و فرهیختگان گردد، کار دشوارى است ولکن در این اوراق، در حد توان سعى گردید آنچه که در ارتباط با اصل شهادت زنان و شبهات و پاسخ به آنها در دروس خارج فقه مطرح گردیده بود، در حد این نوشتار و رسیدن به هدف آن آورده شود.در پایان، لازم است که از والد معظم در ارتباط با راهنمایى هاى ایشان در چگونگى طرح مباحث و یادآورى نکات ریز فقهى تشکر و قدردانى نمایم.و ما توفیق إلاّ بالله. علیه توکلت و الیه أنیب حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولى و نعم النصیرحوزه علمیه قم ـ فخرالدین صانعىتابستان 1384بیست هفتم رجب المرجب 1426
بخش اول: بررسى ارزش شهادت زنان، اصل عملى و دلایل عمومى عدم تساوى شهادت زنان با مردان
فصل اول: ارزش شهادت زن
مبحث اول: تقسیم ها و ملاک ها
فقها در مورد ارزش شهادت زن دیدگاه واحدى نداشته و نظریات مختلفى، ولو با اندکى اختلاف، در کتاب هاى خود ارائه کرده اند. این دیدگاه ها را مى توان به چند دسته تقسیم کرد:اول. در یک تقسیم، ارزش شهادت زن بر حسب مورد به امور کیفرى، حدود، مسائل مالى یا آنچه که مقصود از آن مال است، رؤیت هلال، طلاق و امورى که شهادت زنان به تنهایى مى تواند مورد شهادت را اثبات کند، تقسیم شده است. در بیشتر کتب فقهى این تقسیم وجود دارد.[4]دوم. تقسیم بر اساس مصادیق حق الله و حق الناس. این نوع تقسیم بندى در عبارت شیخ در المبسوط[5] و محقق صاحب شرایع[6] و پس از آن در عبارات شارحان شرایع[7] به چشم مى خورد.سوم. تقسیم بر اساس قبول و عدم قبول. این نوع تقسیم بندى را مى توان در عبارت شیخ در النهایة[8] و سلار در المراسم[9] و عبارت المهذب[10] قاضى ابن براج دید.چهارم. تقسیم بر اساس تعداد مورد نیاز شهود در قضایاى مختلف. این نوع تقسیم بندى را ابن حمزه در کتاب الوسیلة ذکر نموده است.[11]این چهار گونه تقسیم در دو عنوان قابل جمع شدن هستند که در ادامه به آن اشاره مى نماییم.
تقسیم بر اساس مصادیق حقوق
به علت آن که مبناى بحث فقهى ما تا حدودى بر اساس تقسیم بندى صاحب شرایع صورت گرفته، ذکر تقسیم ایشان خالى از فایده نیست. ایشان مى فرماید:حقوق بر دو قسم است: حق الله و حق الناس. در قسم اول (حق الله) برخى فقط با شهادت چهار مرد ثابت مى شوند; مثل زنا، لواط و مساحقه و تنها زنا با سه مرد و دو زن و یا دو مرد و چهار زن ثابت مى شود. البته حدّ رجم در زنا با شهادت دو مرد و چهار زن ثابت نمى شود، بلکه فقط شلاق زدن با آن اثبات مى گردد.[12]بعضى از اقسام حق الله نیز فقط با دو شاهد مرد ثابت مى شود که آنها عبارت اند از: حدودى مانند سرقت، شرب خمر و ارتداد.هیچ یک از اقسام حق الله با یک شاهد مرد و دو زن و یا یک شاهد و قَسَم مدعى و یا شهادت زنان به تنهایى، ولو خیلى زیاد باشند، ثابت نمى شود.حق الناس یا حقوق آدمى سه دسته است:1. دسته اى کـه فقط با دو شاهد مرد ثابت مى شود که عبارت است از: طلاق، خلع، وکالت، وصیت، نسب و رؤیت هلال. و در مورد عتق و نکاح و قصاص تردید وجود دارد و قول اظهر آن است که این سه مورد با یک شاهد مرد و دو زن ثابت مى گردد.2. دسته اى از حقوق که با دو شاهد مرد و یا یک شاهد مرد و دو شاهد زن و یا یک شاهد مرد همراه با قَسم ثابت مى شود که عبارت است از: دیون، اموال و عقود معاوضى چون بیع، صرف و سَلَم، صلح، اجاره، مساقات، رهن، وصیت و جرمى که مستوجب دیه است.3. دسته اى از حقوق که با شهادت زن و مرد جداگانه یا به ضمیمه یکدیگر ثابت مى شود که عبارت است از: ولادت، حیات جنین هنگام ولادت (استهلال) و عیوب باطنى زنان. و در قبول شهادت زنان به تنهایى، در رضاع، اختلاف است که مختار ما جواز است.سپس چنین مى فرماید:در مورد دیون و اموال، شهادت دو زن با یک مرد و شهادت دو زن با قَسم پذیرفته مى شود و شهادت زنان، هر چند زیاد باشند، به تنهایى قابل قبول نیست. شهادت یک زن براى یک چهارم میراث بچه اى که زنده متولد شده و فوت کرده، و نیز یک چهارم وصیت، پذیرفته مى شود. على الاصول هر کجا شهادت زنان بدون انضمام مردان پذیرفته مى شود، باید چهار زن باشند.[13]
تقسیم بر اساس اهمیّت حقوق
حق الله و حق الناس از کلماتى هستند که در باب شهادت زیاد تکرار مى شوند. فقها از این کلمات به عنوان یک ملاک کلّى یاد نموده اند و بین این دو عنوان از حیث پذیرش شهادت زنان تفکیک قایل شده و فرموده اند در آنجایى که حق الناس در میان نیست و تنها حق الله است، شهادت زنان معتبر نیست; مانند حد لواط و مساحقه. امّا در حق الناس، شهادت زنان نیز مانند شهادت مردان داراى اعتبار و ارزش است.با توجه به مطالبى که تاکنون آورده شد، مشخص شد که در برخى از موارد، شهادت زنان اصلا پذیرفته نمى شود و در برخى موارد نیز شهادت دو زن به جاى یک مرد مورد قبول واقع شده است. به عبارت دیگر، ارزش شهادت زن نصف ارزش شهادت مردان است. با توجه به این نکته، ما در این نوشتار در مقام رفع این تبعیض بر اساس روش هاى فقهى متداول در حوزه هاى علمیّه هستیم; بدین معنا که مى خواهیم ببینیم با کنکاشى دوباره در ادله این موارد و نگاهى از روى آگاهى به این تبعیض و تفاوت در ارزش شهادت زنان، مى توانیم قایل به عدم تبعیض شویم یا این که باید توجیه دیگرى را انتخاب کنیم. گفتنى است که هر جا دلیل بر نصف بودن شهادت زنان نسبت به مردان دلالت تام دارد، ما نیز آن را قبول داشته و تابع دلیل هستیم.
مبحث دوم: راه هاى توجیه تفاوت بین زن و مرد در شهادت و بررسى آنها
بیان مبانى ارائه شده در حدود