دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

تحقیق درباره زمینه پیدایش شعر نو در ایران

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 54

 

زمینه پیدایش شعر نو در ایران

در عصر قاجار، تلگراف، چاپ، روزنامه، مدرسه علمی، راه آهن و ... ده ها پدیده ی نوین دیگر از خارج وارد ایران شد و از آن جا که جایشان در کشورمان کاملاً خالی بود، بدون هیچگونه مقاومتی با آغوش باز پذیرفته شد ولی در کشوری که بیش از هزار سال تنها هنرش شعر بود و نظم و نظام مقدسش تابووار برازهان سیطره داشت چگونه ممکن بود خیال بندی عجیب و غریب ناشناخته و درهمی به نام شعر از زبان فرنگی ترجمه شود و در مقابل شعر مقدس فارسی قد علم کند. مترجمین دوره ی ناصر الدین شاه در برخورد با رمان و نمایش نامه، با نوعی نوشته ی کاملاً شگفت انگیز سرگرم کننده و قابل فهم مواجه بودند و می دانستند که ترجمه اش به شدت مورد توجه روشنفکران قدار می گیرد. هیچکس در ایران اطلاعی از رمان و نمایش نامه نداشت اما همه ی مردم ایران، هر یک به نوعی با شعر ریشه دار فارسی سر و کار داشتند شعری که زیبا شناسی و نظامش ملکه ی ذهن همگان بود و متولیان به شدت متعصبی داشت و چنان ازلی ـ ابدی و تغییر ناپذیر پنداشته می شد که حتی در روزهایی که ایران از بنیاد در حال دگرگونی بود امکان دستکاری به ساختش به مخیله کسی خطور نمی کرد و شاعران رسمی کشور خود را مسئول به بازسازی زبان شعر انوری و عنصری و فردوسی و سعدی می دانستند و انجمن های بازگشت را بنیاد می گذاشتند به دلیل همین عدم هماهنگی و همگانی شعر رسمی با تحولات و عقب ماندن آن از قافله ی پیشرفت بود که تصنیف و ترانه و صورت های دیگر غیر رسمی شعر رواج یافته و جای شعر رسمی را می گرفت. ولی شاعران رسمی پیش از انقلاب مشروطیت حتی روشن بین ترین و خوش فکر ترین شان که یغمای خبدقی و میرزا ابوالقاسم فراهانی و شیبانی بودند دست کم به 2 علت قادر به درهم ریخت نظام سنتی و بنیان نهادن نظام شعر جدید نبودند: 1ـ به سبب حرمت نظام ازلی ـ ابدی شعر فارسی که با نوعی استعاری و کنایه و تشبیه و ایهام معهود، ملکه ای اذهان شاعران شده بود.

2ـ به علت عدم تحرک اجتماعی یک قدبه و فلج شدن اندیشه و خیال شعر دوستان و شاعران که در صورت تخریب شعر سنتی، قادر به تأسیس نظام جدید شعر نبودند. اما هیچ چیز برای همیشه بر یک قدار نمی ماند. شعر رسمی ایران نیز با تمام جزمیت و تقدس می باید در برابر تحولات اجتناب ناپذیر جامعه ایران دگرگون شده و با نیازهای تازه جامعه هماهنگ گردد.

شور مشروطه خواهی که جامعه ی ایران را فدا گرفت شاعران رسمی (حکومتی و غیر حکومتی) دو دسته شدند: عده ای در قبال دگرگونی سیاسی و اجتماعی ـ اقتصادی مقاومت کردند و در محافل گرم اشرافی ماندند و عده ی دیگر چون ملک الشعرای بهار، ایرج میرزا و... دربار را ترک کردند و وارد معرکه شدند و به انقلاب پیوستند. اگر چه همه ی این ها یک برداشت از انقلاب و نتیجه ی آن نداشتند ولی همه این ها در یک مورد موضع مشترکی داشتند و آن هم روی آوردن به زبان مردم بود اینها در جریان عمل فهمیده بودند که اگر قرار باشد مردم را با خود همراه کنند باید به زبان مردم حرف بزنند پس به شعر کوچه و بازار یا به قولی به حراره ها روی آوردند و این گرایش به مرور سبک نوینی در شعر بوجود آورد که ترکیبی از زیباشناسی عوام و استیک شعر سنتی بود همان که بعدها به شعر مشروطیت شهرت یافت و با شعر سنتی فرق داشت. از نظر شاعر سنتی، شعر کلامی مخیل، آکنده از صناعات ادبی و فنون بلاغت و قالب ادبی بود. لفظ و قالب هویت شاعر سنتی بود و این دو عنصر بود که امکان فضل فروشی را برای شاعر سنتی فراهم می آورد اما سرچشمه ی شعر شاعران مشروطه خواه زبان و فرهنگ و شعر مردم درگیر در انقلاب بود. انشقاقی در شعر سنتی پیدا شد: شعری فهیم و آکنده از صناعات و بدایع ولی خالی از وقایع اتفاقیه و شور مردم شورشی و شعری پر شور و واقعگرا و مردم پسند ولی خالی از بدایع و ضاعات رسمی پذیرفته شد. شکاف روز به روز عمیق تر شد اما اوضاع به نفع شاعران غیر رسمی انقلابی پیش می رفت و پس بر طرفداران شعر عوام افزوده شد و هر زمان لایه هایی از شاعران رسمی به جریان شعر نوین پیوستند تا آن جا که پس از مدتی مهمترین شاعران زمانه، شعرشان تلفیقی از هر دو گونه شعر شد و برجستگانی چون عارف، امرج، عشقی، بهاز، لاهوتی به ظهور رسیدند.

اما منبع شاعران مشروطه برای دست یابی به سبک نوین، فقط اشعار کوچه بازاری و بخشی از اشعار سنتی و رسمی نبود منبع دیگرانیان اشعار ترکی بود: زمینه ی بالقوه جامعه ی ترکیبی عثمانی، روشنفکران آن جا را متوجه 2 منبع سرشار برای تغییر شعرشان کرده بود: 1ـ شعر عوام 2ـ شعر فرانسه.

پیشگامان شعر نو

تقی رفعت نخستین شاعر نوپرداز در شعر فارسی نبود او نخستین تئوریسین و نخستین منادی شعر نو بود.

نخستین شعر نو را در ایران ابوالقاسم لاهوتی در سال 1288 هـ . ش سروده بود.

شمس کسمائی در سال 1262 هـ .ش متولد شده و به زبان فارسی دروسی تسلط داشت.

جعفر خامنه ای در سال 1266 هـ .ش متولد شده و به زبان فرانسوی تسلط داشته.



خرید و دانلود تحقیق درباره زمینه پیدایش شعر نو در ایران


تحقیق در مورد ارسطو و فن شعر

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 56 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

1-درباب شعروتقلید

سخن ما درباره شعرو انواع آن است، و اینکه خاصیت هر یک از آ« انواع چیست و افسانه شعر را چگونه باید ساخت تا شعر خوب باشد، آنگاه سخن از اجزاء و از سایر اموری که به این بحث مربوط است خواهیم راند وبا رعایت ترتیب طبیعی نخست از ان امری آغاز می کنیم که به حسب ترتیب مقدم هست. شعر حماسی و شعر تراژدی و همچنین شعر کمدی ونظم دیتی رامب و همچنین بخش عمده هنر نی زدن و چنگ نواختن به طور کلی انواع تقلید به شمار می آیند. اما در عین حال در سه جهت با یکدیگر تفاوت دارند، زیرا با وسایل تقلید در آنها مختلف است، یا موضوع متفاوت است ویا شیوه تقلید در آن ها تفاوت دارد.

همان گونه که پاره ای مردم، بسیاری از چیزها را که از طریق صنعت ویا بر سبیل عادت، تصویر می کنند به وسیله الوان و نقوش تقلید می نمایند، و بعضی دیگر آ« گونه چیزها را به وسیله اصوات تقلید می کنند، در هنرهای مذکور هم کار بر همین منوال است . تمام این هنر ها چیزها را به وسیله ایقاع و لغظ و آهنگ تقلید می کنند. نهایت آنکه این وسایل را گاهی با هم جمع می دارند و گاه جدا از یکدیگر به کار می برند، چنانکه در نی زدن و چنگ نواختن و هنرهایی از این گونه همچون هنز نواختن نی هایی که چند لوله دارد ، تقلید تنها به وسیله آهنگ و ایقاع انجام می گردد. در صورتیکه رقص فقط به وسیله ایقاع، وبدون آهنگ انجام می پذیرد و سبب این امر آن است که رقاصان به مدد ایقاع هایی که اشکال رقص تعبیر و بیان آنهاست طبایع اشخاص و آنچه را آنها انجام می دهند یا از آن رنج می برند تقلید می نمایند .

اما آن گونه هنر که به وسیله لفظ تقلید از امور می کند، خواه آن لفظ به صورت نثر باشد یا شعر ، وآن شعر هم خواه مرکب باشد از انواع و خواه نوعی واحد باشد تا هب امروز نام خاصی ندارد و هیچ لفظ مشترکی نیست که آن را بتوان به یطور یکسان، هم بر اداهای مقلدانه سوفرون و کسنارک اطلاق کرد وهم بر مکالمات سقراط ، یا اینکه هم برداستانهایی که در وزن ثلاثی سروده می شود و هم بر مکالمات اطلاق نمود وهم بر اشعاری که در مراثی ساخته می شود و امثال آنها، الا آنکه مردم را عادت بر این است که بین نوع اشعار و اوزان آنها حکم به اتحاد می کنند و بدین ملاحظه بعضی گویندگان را مرثیه پرداز و بعضی از حماسه سرا نام می نهند اما لفظ شاعر را بر همه اطلاق می کنند. لیکن آنها را نه از بابت موضوع و ماهیت کارشان شاعر می خوانند، بلکه فقط از بابت وزنی که در سخنان خویش به کار می برند چنانکه اگر کسی هم مطلبی از مقوله علم طب یا حکمت طبیعی را به سخن موزون اداکند برسبیل عادت او را نیز شاعر می خوانند. در صورتیکه بین سخن هومر و سخن انباذ قلس جزدر وزن هیچ شباهت ونیست و از انی رو صواب آن است که ازین دو یکی ار شاعر بخوانیم و آن دیگر را اگر حکیم طبیعی بخوانیم اولیتر است ، و همچنین اگر کسی اثری به وجود بیاورد که از مقوله تقلید باشد، و در آ« تمام اوزان مختلف را به هم در آمیزد چنانکه خرمون منظومه کنتورس ار ساخته است و اوزان مختلف را در آن بهم آمیخته است باید او را نیز شاعر بخوانیم، این هاست تفاوت هایی که در انی امورد باید در نظر گرفت . از فنون و هنرها بعضی هم هستند که تمام وسایل سابق الذکر را ، چون ایقاع و آواز و وزن به کارمی برند. مثل اشعار دیتی رامب، نوموس، تراژدی و هم کمدی، الا آنکه بعضی از این فنون، وسایل سه گانه ، مذکور را با هم به کار می برند و بعضی هر یک را جداگانه

2- انواع شعر

کسانیکه تقلید می کنند کارشان توصیف کردارهای اشخاص است و این اشخاص نیز به حکم ضرورت یا نیکانند یا بدان چون اختلاف در سیرت تقریباً همواره به همین دو گونه منتهی می شود از آنکه تفاوت مردم همه در نیکو کاری و بدکاری است. اما کسانی را که شاعران وصف می کنند یا از حیث سیرت انها را برتر از آنچه هستند توصیف می کنند، یا فروتر از آنچه هستند و یا آنها را به حد میانه وصف می کنند و در این باب شاعران نظیر نقاشانند.

چنانکه پولی گنوت ، فی المثل مردم را بهتر از آنچه در واقع هستند تصویر می کرد و پوزون ، انها را بدتر از آنچه هستند تصویر می نمود. اما دیونی سیوس آنها را به همان گونه ، که در واقع چنان اند، نمایش می داد . ازین جا پیداست که هر یکی از انواع تقلید که آنها را برشمردیم از همنی جهات با یکدیگر تفاوت ها دارند و برحسب تفاوت موضوع با یکدیگر اختلاف پیدا کرده اند.

بدینگونه در رقص ودر نی زدن ودر چنگ نواختن نیز، همین تفاوت ها ممکن است پیش بیاید و همچنین در نثر وهم در شعری که با آواز همراه نباشد. چنانکه هومر فی المثل اشخاص داستان خویش را برتر از آنچه هستند تصویر می نماید و کلیو فون آنهارا چنان که هستند تصویر می نماید. اما همگون که از اهل ثاسوس بوده است و اولین سازنده اشعار پارودیا است، و همچنین نیکوخارس سازنده منظومه دییلیاد هر دو اشخاص داستان خویش را پست تر از آنچه هستند نمایش می دهد و این اختلاف در دیتی رامب و نوموس هم هست. چه ، دراین دوشیوه هم ممکن است مردم و اشخاص داستان به همان شیوه ای تصویر کرد که تیموثه و فیلوکس دز تصویر سیکلوپ ها کرده اند، و همین تفاوت است که تراژدی را هم از کمدی جدا می کند، زیرا این یکی مردم را فروتر از آنچه هستند تصویر می کند و آن دیگر برتر و بالاتر .

3-انواع تقلید

تفاویت دیگر نیز بین این هنرها هست و آن مربوط است به شیوه ای که هر یک از آنها درتقلید دارند. چون ، شاعر در عین آنکه موضوع واحدی را با وسایل واحد ومشابه تقلید می کند، ممکن است آن را به صورت روایت از زبان دیگری نقل کند، چنانکه هومر کرده است. یا آنکه از زبان خود گوینده و بی مداخله شخص راوی آن را نقل نماید ، ویا ممکن است که تمام اشخاص داستان را در حین حر کت ودر حال عمل تصویر بنماید.

این هاست تفاوت های سه گانه ای که در انواع تقلید –چنانکه در آغاز سخن گفتیم – وجود دارد. تفاوت هایی که مربوط است به وسایط تقلید، به موضوع تقلید ، و به شیوه تقلید . بدین ترتیب، از یک نظر می توان گفت سوفو کل و هومر هر دو یک نوع تقلید می کنند، چون موضوع تقلید هر دو اعمال و اطوار اشخاصی است که برتر و بالاتر از ما هستند، و از جهت دیگر نیز می توان گفت سوفوکل و اریستوفان هر دویک نوع تقلید می کنند چون هر دوشان اعمال و اطوار اشخاصی را تقلید می کنند که درحال عمل و حرکت هستند.

به قول بعضی به همین سبب است که آثار اینها را درام خوانده اند، زیرا که اینها در آثار خویش اشخاصی را تقلید می کنند که در حال عمل و حرکت هستند و برهمین نکته است که قوم دوریان تکیه می کنند و ادعا می نمایند که مخترع تراژدی و کمدی آنها بوده اند. اختراع کمدی را میگماریان به خویش نسبت می دهند . هم آن جماعت از قوم مذکور که در یونان ساکن اند این دعوی را دارند و معتقداند که این فن در دوره ای که حکومت



خرید و دانلود تحقیق در مورد ارسطو و فن شعر


تحقیق در مورد شعر عید غدیر

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 13 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

گر امامى بایدت معصوم و پاک ----- مى طلب شاهى چنین یعنى على گر محمد هست ختم انبیا ----- گشته بر خاتم نگین یعنى على ساقى کوثر امام انس و جان ----- مصطفى را جانشین یعنى على فتح و نصرت داشت در روز غزا ----- بر یسار و بر یمین یعنى على پیشوایى گر گزینى اى عزیز! ----- این چنین شاهى گزین یعنى على مخزن الاسرار اسماى اله ----- نفس خیرالمرسلین یعنى على بود با سر نبوت روز و شب ----- رازدار و هم قرین یعنى على دین و دنیا رونقى دارد که هست ----- کارساز آن و این یعنى على این نصیحت بشنو از من یاددار ----- دایما میگو همین یعنى على ناز دارد بر جمیع اولیا ----- آن ولى نازنین یعنى على صورتش در طا و ها مى جو که هست ----- معنى اش در یا و سین یعنى على دست برده ازید بیضا به روز ----- معجزه در آستین یعنى على معنى علم لدنى بى خلاف ----- عالم لوح مبین یعنى على در ولایت اولین اولیا ----- در خلافت آخرین یعنى على نعمت اللّه خوشه چین خرمنش ----- دلنواز خوشه چین یعنى على ((8))

آفتاب اوج ولایت

( لامع درمیانى 1076 ه )

مقبول انت منى و ممدوح هل اتى ----- قایل به قول لوکشف و دافع مضار زوج بتول و ابن عم حضرت رسول (ص ) ----- قایم مقام احمد و محمود کردگار خیبر گشا و قافله سالار دین حق ----- مالک رقاب قنبر و داراى ذوالفقار خورشید را چه حد که زند لاف روشنى ----- جایى که گشته سایه او مطلع النهار جایى که گشت دوش نبى نقش مقدمش ----- کلک مرا چه حد که شود منقبت نگار...از خشم او بود شررى صرصر خزان ----- از لطف او بود اثرى نشئه بهار از خامه اى که شرح صفاتش رقم کند ----- نبود عجب که بارد اگر نافه تتار چون بحر نعت و منقبتت بیکران بود ----- کى مى کند خیال منى اندر آن گذار در روضه ات که کعبه سیه پوش هجر اوست ----- هر دم کنم به خویشتن این مطلع آشکار کاى زاده حریم حرم شاه نامدار ----- گشته بلند صیت کمالت به هر دیار((9)) در درگهت که غیرت باب الجنان بود ----- افتم به سر که سازم از آن تاج افتخار در صحن آستانه قدس آشیانه ات ----- بار دگر شوم ز ترنم سخنگزار کاى آفتاب اوج ولایت تویى تویى ----- مولاى عاجزان سیه روزگار خوار کشتى شکستگان محیط گناه را ----- لطفت به نیم جذبه رساند به اعتبار شاها منم که در ره مدح و ثناى تو ----- گردیده ام به توسن نطق و بیان سوار دانم یقین که مرحمتت همرهى کند ----- دارم به راه مکرمتت چشم انتظار چون نیست نعت ذات تو را مقطعى از آن ----- گردیده است بار دگر مطلع آبدار افتاده ام به بحر معاصى حباب وار ----- دست من است لامع و دامان هشت و چار ((10)) از حد گذشت طول و ز هم بگسلد کلام ----- از بهر اختتام دو دست دعا بر آر سر سبز باد باغ مراد موافقت ----- چندان که هست رشک خزان رونق بهار بى توشه باد راه امید مخالفت ----- تا هست مطلب دل عاشق وصل یار((11))

در منقبت امیرالمؤمنین على (ع ) و اثبات ولایت و خلافت او

( فیاض لاهیجى 1072 ه )

سزاى امامت به صورت به معنى ----- على ولى آن که شاهست و مولى جهان همچو چشم است و او همچو مردم ----- جهان همچون لفظ است و او همچومعنى ولى ولایت وصى وصایت ----- هدى هدایت هم اعلى هم ادنى اگر نور او در میانه نبودى ----- بماندى دو عالم چو عینین اعمى بود گرد راهش بود نقش پایش ----- دم عیسى مریم و دست موسى بود نور او سر ایجاد عالم ----- بود ذات او قدرت حق تعالى به فرض محال ار دهد زهر قاتل ----- بود به که غیرش دهد من و سلوى چو او حمله آرد چه رستم چه دستان ----- چو او معجز آرد چه موسى چه عیسى بیا بر سر کوى جاه و جلالش ----- ببین ریخته بر سر هم تجلى ببینى اگر روضه پاک او را ----- کم آید به چشم تو خورشید اعلى همه خادمانش عقول مجرد ----- همه چاکرانش نفوس معلى چه بدبخت باشد که در حشر گردد ----- جدا از در او به جنت تسلى اگر قرب او با پیمبر نبودى ----- نمى گشت واجب مودت به قربى ترقى بود بى ولایش تنزل ----- تنزل بود با ولایش ترقى به عشرتگه حضرت بى زوالش ----- تمنى فرو ریخته بر تمنى امامت کسى را سزا شد که دارد ----- تحلى به فضل از رذایل تخلى قوى بازو, از خاطر اوست , دانش ----- گرانمایه از صحبت اوست تقوى دل مرده از گفته اوست زنده ----- چه باشد ازین بهتر احیاى موتى ؟ فداى ره او چه دانش چه بینش ----- طفیل در او چه دنیا چه عقبى شهى کز شرف کرده اوصاف او را ----- خداوند تنزیل صد جاى املى کلام الهى چه سابق چه لاحق ----- همه مدحت اوست حق کرده انشى نبینى به قرآن نه سوره نه آیه ----- که نبود در او از کمال وى انهى چه تدبیر کردند ارباب عدوان ----- که قدرش کنند ازجهان جمله اخفى ولیکن ز مشت غبارى چه خیزد ----- نماند در آفاق خورشید مخفى ز دمهاى سرد حسودان بدگو ----- نشد نور او در نقاب توارى بلى مشعل آفتاب درخشان ----- ز باد نفس کى توان کرد اطفى بود افضل خلق بعد از پیمبر ----- جهات فضایل چو در اوست مطوى هم از علم وافر هم از حکم ظاهر ----- هم آداب زهد و هم آیین تقوى هم از سبق اسلام و قرب پیمبر ----- چه از روى صورت چه از روى معنى شجاعت به حدى که تا روز محشر ----- هم از بازوى اوست دین را تقوى به او مستند پیشوایان امت ----- در انواع دانش در آداب فتوى به او جسته نسبت چه قارى چه واعظ ----- بدو کرده نازش چه صرفى چه نحوى به تفسیر آیات , او بوده مرجع ----- به تاءویل تنزیل , او بوده ماءوى به تعلیم علمش فنون تعلم ----- به ارشاد سرش علوم لدنى به هر واقعه عقل او بوده مرشد ----- به هر مساءله علم او بوده مفتى بود جمع در وى شروط امامت ----- به نص صریح کلام الهى امامت ز عصمت برد استقامت ----- به نص امر عصمت پذیرد تمامى نصوص طهارت بر او هست وارد ----- براهین عصمت در او هست جارى احادیث بالغ به حد تواتر ----- هم از روى لفظ و هم از روى معنى ز قرآن کنم اول اثبات مطلب ----- دگر از احادیث اتمام دعوى لیذهب به شان که بود و یطهر ----- ز یتلوه شاهد به سوى که ایمى به تنزیل شد هل اتى از چه منزل ----- نبى را ز بلغ چرا کرد عتبى که از انما بود مقصود ایزد ----- به سایل که انگشترى کرد اعطى که بود آن که با او به فرمان ایزد ----- نبى شد مباهل به قوم نصارى به رد برائت که گردید ماءمور ----- به اعطاى رایت کرا کرد انهى کرا با نبى بود فضل اخوت ----- کرا با اولوالعزم حد تساوى به شاءن که جبریل شد لافتى گو ----- پیمبر براى که گفت انت منى به روز غدیر از براى که مى گفت ----- به بالاى منبر نبى است اولى براى که بود این که گردید صادر ----- حدیثى که نقل است در طیر مشوى چرا کرد امر سلام امامت ----- چرا اجر تبلیغ شد حب قربى کسى کاین فضایل مر او راست ثابت ----- کسى کاین دلایل در او هست مجرى بود در امامت ز هر غیر سابق ----- بود در خلافت ز هر غیر احرى یقین محض جهل است و عین شقاوت ----- نمودن به او دیگرى را مساوى چه جا دارد این کز ره علم گوید ----- کسى این که غیرى ازو هست اولى مرا نیست باور که از اهل دانش ----- به دل کرده باشد کسى این تجرى مگر این که در نیل جاه و مراتب ----- نماید تقرب به ارباب دنیى خدایا تو دانى که فیاض مجرم ----- ندارد به جز درگه شاه ملجى به وى بخش دانسته تقصیر او را ----- به وى بخش چندین گناهان عظمى ز من کم مکن نعمت مهر او را ----- که در هر دو عالم مرا این بس اجرى((12))

در وصایت و ولایت على (ع )

( فیض کاشانى 1007 - 1091 ه )

آمدم بر سر ثناى على ----- اى دل و جان من فداى على مظهر کبریاى لاهوت است ----- چون کنم وصف کبریاى على ؟ نفس پیغمبر است و سر خدا ----- چه توان گفت در ثناى على قدر او برتر است از کونین ----- کى ثنایى بود سزاى على ؟! جز خدا قدر او نمى داند ----- به خداى من و خداى على در حق غیر, کى فرود آمد؟ ----- ز آسمان نص انماى على ؟ از کجا شرح مى توانم کرد ----- آنچه حق گفت در وفاى على وه که بیگانگان چها کردند ----- چون نبودند آشناى على آن جماعت که حق او بردند ----- سعى کردند در جفاى على به خدا در جهان پس از احمد ----- نشود هیچ کس به جاى على بعد از آن باقیان اهل البیت ----- حجج حق و اوصیاى على حسن مجتبى , حسین شهید ----- آن دو فرزند دلگشاى على سید عابدین و باقر علم ----- صادق و کاظم و رضاى على تقى و هادى و زکى , مهدى ----- دودمان بتول تاى على باد از ما درود بر ایشان ----- تا بود در جنان بقاى على هر دو عالم طفیل ایشان است ----- هر دو کون آمد از براى على روز محشر حساب جن و بشر ----- وا گذارد خدا براى على او قسیم بهشت و دوزخ ماست ----- این خبر آمد از خداى على من کیم تا زنم از ایشان دم ؟ ----- یا که باشم سخن سراى على گر بپرسند کیستى ؟ گویم ----- ذره اى محو در هواى على یا نیم هیچ جز محبت او ----- پاى تا سر همه ولاى على لایق بندگى نیم او را ----- جان پاکم به خاک پاى على یاالهى به روز حشرم ده ----- جاى در سایه لواى على مهر او را شفیع من گردان ----- بهره ور سازم از لقاى على حالیا ده به نقد توفیقم ----- تا شوم تابع هداى على کارهاى مرا چنان گردان ----- که بود جمله در رضاى على یافتم ره به سوى درگه تو ----- از سخنهاى جانفزاى على دیده روشن شد از غبار رهش ----- راه دیدم به توتیاى على با من آن کرد, کان سزاى وى است ----- نیستم من ولى سزاى على من ندانم چه سان کنم شکرش ؟ ----- هم تو از من بده جزاى على شکر آن کورهم نمود به تو ----- تو بیفزاى بر علاى على گنهم گر چه هست بى حد و حصر ----- لیک هستم ز اولیاى على نامه ام گر تهى است از حسنات ----- دل پر دارم از ولاى على مهر او مى برد مرا به بهشت ----- مى روم سوى حق به پاى على همچو سایه که مى رود پى مهر ----- مى رود فیض در قفاى على((13))

در مدح على (ع ) و اشارت به ولایت آن سرور

(حزین لاهیجى ت : 1103 ه -و: 1180 ه )

آمد سحر ز کوى تو دامن کشان صبا ----- اهدى السلام منک على تابع الهدى شد زان سلام زنده عظام رمیم من ----- گفتم به صد نیاز که اهلا و مرحبا آن خوش نسیم کرد چو آهنگ بازگشت ----- باز آمدم به خویش از آن سکر دلگشا یک دامن اشک در قدمش ریختم به عجز ----- گفتم به او نهفته که : روحى لک الفدا چون مى کنى زیارت آن خاک آستان ----- چون مى رسى به درگه آن کعبه صفا از من بکن به خاک درش عرض سجده اى ----- گردد اگر قبول , زهى عز و اعتلا پس بعد ازین زمین ادب بوسه ده بگو ----- کاین خسته نیست بى تو دمى از غمت جدا روزى که بود در کف من دامن وطن ----- پایم همین به دامن خود بود آشنا



خرید و دانلود تحقیق در مورد شعر عید غدیر


مقاله درباره شعر های حافظ

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 4

 

31

My life has only brought me sorrow;Love’s good and bad only taught me sorrow.My constant companion is only pain,My lover has only bought me sorrow.

مـن حاصل عمر خود ندارم جز غم در عشق ز نیک و بد ندارم جز غـم یک هـمدم باوفا ندیدم جز درد یک مونـس نامزد ندارم جز غـم

32

When there is wine, no need to cry;Army of sorrows, no need to defy.Your lips are green, bring forth the wine.Drinking at the green, everyone must try.

چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن با لشگر غم چه بایدت کوشیدن سبز است لبت ساغر از او دور مدار می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن

33

Beauty of the rose you eclipse,Every bud quietly away slips.How can the rose compete with you?Rose shines in moonlight, moon in your grips.

ای شرمزده غنچه مـسـتور از تو حیران و خجل نرگس مخـمور از تو گـل با تو برابری کـجا یارد کرد کاو نور ز مـه دارد و مـه نور از تو

34

Your eyes enrapture, and colors pour,Alas, your love’s arrows score.Too soon you gave up on the lovers,Alas, your heart has rocks in store.

چشمت که فسون و رنگ می‌بازد از او افسوس که تیر جنگ می‌بارد از او بس زود ملول گشتی از همنفسان آه از دل تو که سنگ می‌بارد از او

35

O breeze, my story quietly share,My heart’s secrets, to whoever you care.Tell not to upset or bring sorrow,Share them with a heart that’s aware.

ای باد حدیث من نـهانـش می‌گو سر دل من بـه صد زبانـش می‌گو می‌گو نه بدانسان که ملالـش گیرد می‌گو سخنی و در میانـش می‌گو

36

Every flower its beauty bestows,Your lips the dearest gems dispose.May your lips nurture our soulsWith the wine that every spirit knows.

ای سایه سنبلت سمـن پرورده یاقوت لـبـت در عدن پرورده همچون لب خود مدام جان می‌پرور زان راح که روحیست به تن پرورده

37

Let not your thoughts constantly be fought,Let thoughts in patience and joy be caught.What patience? Cause what they call the heartIs a drop of blood, and a thousand thought.

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه کو صبر و چه دل, کانچه دلش می‌خوانند یک قطره خون است و هزار اندیشه

38

Bring me the cup that preys on joy;Bring me a lover who is shy and coy.The wine that twists and turns like a chainBring me to enslave and destroy.

آن جام طرب شکار بر دسـتـم نـه وان ساغر چون نگار بر دسـتـم نـه آن می‌کـه چو زنـجیر بـپیچد بر خود دیوانـه شدم بیار بر دسـتـم نـه

39

With good company and harp and reedIn a corner, jug of wine and time to heed, The warmth of wine runs through my veins,Why should I succumb to my greed?

با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی کنجی و فراغتی و یک شیشه می چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی منت نبریم یک جو از حاتم طی

40

O divider of heaven and hell bring relief,Don’t let us give in to our grief.How long upon our lives you prey?Why don’t you hunt our lives’ thief?

قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای ما را نـگذارد کـه درآییم ز پای تا کی بود این گرگ ربایی, بنـمای سرپنجه دشمن افکن ای شیر خدای

41

I wish that fate would cease this carnage,And to the lovers give their due wage.In times of youth the rein in my hands,Now on the saddle, I ride in old age.

ای کاش که بخـت سازگاری کردی با جور زمانـه یار یاری کردی از دسـت جوانی‌ام چو بربود عـنان پیری چو رکاب پایداری کردی

42

If like me, you too fall in this trap,Hold the wine and cup upon your lap.We are the lovers, burning our tracks,Join us, if you can put up with the crap.

گر همچو من افتاده این دام شوی ای بس که خراب باده و جام شوی ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نـه بدنام شوی



خرید و دانلود مقاله درباره شعر های حافظ


دانلود تخقیق در مورد گرابوفسکی، پدر شعر اسپرانتو (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 13

 

گرابوفسکی، پدر شعر اسپرانتو

 

آنتوان گرابوفسکی به سال 1857 در بخش آلمانی لهستان زاده شد . در آن روزگار لهستان کشوری مستقل نبود و به بخش‌های تحت سلطه روسیه تزاری ، آلمان و پروس تقسیم شده بود گرابوفسکی شیمی‌دان بود و در زمینه‌ی شیمی دارای چندین تألیف، اما او زبان‌شناسی بزرگ و زبان‌دانی استثنایی نیز به‌شمار می‌رفت . او با وجود آشنایی کامل به 30 زبان، از آن‌جا که به زبانی جهانی اعتقاد داشت به آموختنِ زبان “ولاپوک” پرداخت . "ولاپوک" زبانی است که اسقف یوهان مارتین اشلایر (1912ـ1820) آن را آفریده است اما گرابوفسکی به‌زودی دریافت که "ولاپوک" به خاطر دستور زبانش، زبانی دشوار است. با وجود این او به آموختن آن همّت نهاد و آن را نیکو آموخت. هنگامی که او با اشلایر ملاقات کرد و دریافت که خود او نیز با زبان ساخته‌ی خویش نمی‌تواند به‌خوبی گفتگو کند دریافت که "ولاپوک" به‌خاطر دشوار بودنش نمی‌تواند کارکردی فرا ملّی داشته باشد.

در سال 1887، نخستین خود آموزِ زبان اسپرانتو منتشر گردید و گرابوفسکی با جمعی دیگر از ولاپوک‌دانان، زبان ساخته‌ی اشلایر را رها کردند و به آموختن اســپرانتو پرداختند به‌زودی او « کولاک» اثر شاعر بلند آوازه‌ی روس الکساندر پوشکین را به اسپرانتو ترجمه کرد و برای زامنهوف (1917ـ1859)ـ آفریننده‌ی اسپرانتو ـ فرستاد این دوـ گرابوفسکی و زامنهوف ـ به‌زودی با یک‌دیگر دیدار کردند و نخستین گفتگو به زبان اسپرانتو در تاریخ، این چنین شکل گرفت.

این دیدار را چنین تعریف کرده اند : ...."در نخستین برخورد گرابوفسکی با اسپرانتو به زامنهوف درود می‌فرستد و گفتگو را با استاد همچنان به اسپرانتو ادامه می‌دهد اشک ذوق دقایقی چند مانع پاسخ پیرمرد می‌شود.

ـ اوه خدای من! شما گرابوفسکی، زبان‌شناس بزرگ اسپرانتو را پذیرفته‌اید، آن‌را آموخته‌اید و با این تسلط بدان سخن می‌گویید ؟

ـ من نه تنها آن را پذیرفته‌ام و نه تنها آن را یک شاهکار می‌شمارم، بلکه آن را بی‌هیچ تردید و گزافه، برترین دستآورد بشر در قلمرو زبان و تفاهم بشری‌اش می‌دانم. من گرابوفسکی زبان‌شناس و زبان‌دان افتخار خواهم کرد، اگر مرا به عنوان شاگرد کوچک خود بپذیرید. با شما عهد می‌کنم که خویشتن را تا زنده‌ام وقف پیشبرد اسپرانتو، این عطیه بنمایم" .گرابوفسکی در راه ترویج اسپرانتو تلاش بسیار کرد و در سال 1904 انجمن اسپرانتو لهستان را بنیان نهاد و خود به‌عنوان نخستین رییس آن برگزیده شد .

در طول جنگ جهانی اول، گرابوفسکی ناچار به ترک ورشو شد زیرا در آن روزگار ورشو در بخش روسی لهستان واقع بود و برای گرابوفسکی که در بخش آلمانی لهستان زاده شده بود خــــــطر تبعید به سیبری وجود داشت. سرانجام هنگامی‌که سربازان آلمانی ورشو را به تصرف خود در آوردند او توانست بار دیگر به ورشو بازگردد اما خانواده‌ی او را به روسیه فرستاده بودند . او در خانه‌ی خالی خویش در تنهایی "پان تادئوش" اثر شاعربـزرگ لهـستان میـسکیـــویـــچ(1855ـ1798) را به اسپرانتـو ترجــمه کـــرد. این کتاب بیان کننده‌ی زندگی گروهی از نجیب‌زادگــان لهستانــی در لیتوانــی قرون 17 ـ18 است و منظومه‌ای حماسی به‌شمار می آید.

از این پس گرابوفسکی در تنهایی و بیماری زیست و جز سرایش و ترجمه به اسپرانتو و دیدار با زامنهوف کار دیگری نداشت. گرابوفسکی در این دیدارها آفریده‌های خود را برای او می‌خواند بعد از مرگ زامنهوف که در سال 1917 رخ داد او تنهاتر از همیشه شد وی در سال 1921 به علت حملة قلبی در ورشو زندگی را بدرود گفت .

هر چند که شعر گرابوفسکی شعر دوران نخست تاریخ ادبیات اسپرانتو به شمار می‌آید ، دورانی که سروده‌ها سرشار از بیان آرمان شاعر در عریان‌ترین شکل خود است و صور خیال را به آن چندان راه نیست . گر چه شعر اسپرانتو به معنای واقعی کلام از دوران بعد آغاز می‌ شود ، ولی گرابوفسکی، پدر شعر اسپرانتو است . او با تسلط کامل بر 30 زبان، و با انجام ترجمه‌هایی از آن زبان‌ها به اسپرانتو به‌ غنای ادبی و فرهنگی اسپرانتو افزود و خود نیز به سرایش سرودهایی پرداخت و این گونه دفتر شعر" از پارناس" شکل گرفت .

در تاریخ اسپرانتو گرابوفسکی دومین نام است این به آن معنا نیست که او دومین فردی است که اسپرانتو را آموخت اما، دومین فردی است که به



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد گرابوفسکی، پدر شعر اسپرانتو (با فرمت word)