لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 13 صفحه
قسمتی از متن .doc :
گر امامى بایدت معصوم و پاک ----- مى طلب شاهى چنین یعنى على گر محمد هست ختم انبیا ----- گشته بر خاتم نگین یعنى على ساقى کوثر امام انس و جان ----- مصطفى را جانشین یعنى على فتح و نصرت داشت در روز غزا ----- بر یسار و بر یمین یعنى على پیشوایى گر گزینى اى عزیز! ----- این چنین شاهى گزین یعنى على مخزن الاسرار اسماى اله ----- نفس خیرالمرسلین یعنى على بود با سر نبوت روز و شب ----- رازدار و هم قرین یعنى على دین و دنیا رونقى دارد که هست ----- کارساز آن و این یعنى على این نصیحت بشنو از من یاددار ----- دایما میگو همین یعنى على ناز دارد بر جمیع اولیا ----- آن ولى نازنین یعنى على صورتش در طا و ها مى جو که هست ----- معنى اش در یا و سین یعنى على دست برده ازید بیضا به روز ----- معجزه در آستین یعنى على معنى علم لدنى بى خلاف ----- عالم لوح مبین یعنى على در ولایت اولین اولیا ----- در خلافت آخرین یعنى على نعمت اللّه خوشه چین خرمنش ----- دلنواز خوشه چین یعنى على ((8))
آفتاب اوج ولایت
( لامع درمیانى 1076 ه )
مقبول انت منى و ممدوح هل اتى ----- قایل به قول لوکشف و دافع مضار زوج بتول و ابن عم حضرت رسول (ص ) ----- قایم مقام احمد و محمود کردگار خیبر گشا و قافله سالار دین حق ----- مالک رقاب قنبر و داراى ذوالفقار خورشید را چه حد که زند لاف روشنى ----- جایى که گشته سایه او مطلع النهار جایى که گشت دوش نبى نقش مقدمش ----- کلک مرا چه حد که شود منقبت نگار...از خشم او بود شررى صرصر خزان ----- از لطف او بود اثرى نشئه بهار از خامه اى که شرح صفاتش رقم کند ----- نبود عجب که بارد اگر نافه تتار چون بحر نعت و منقبتت بیکران بود ----- کى مى کند خیال منى اندر آن گذار در روضه ات که کعبه سیه پوش هجر اوست ----- هر دم کنم به خویشتن این مطلع آشکار کاى زاده حریم حرم شاه نامدار ----- گشته بلند صیت کمالت به هر دیار((9)) در درگهت که غیرت باب الجنان بود ----- افتم به سر که سازم از آن تاج افتخار در صحن آستانه قدس آشیانه ات ----- بار دگر شوم ز ترنم سخنگزار کاى آفتاب اوج ولایت تویى تویى ----- مولاى عاجزان سیه روزگار خوار کشتى شکستگان محیط گناه را ----- لطفت به نیم جذبه رساند به اعتبار شاها منم که در ره مدح و ثناى تو ----- گردیده ام به توسن نطق و بیان سوار دانم یقین که مرحمتت همرهى کند ----- دارم به راه مکرمتت چشم انتظار چون نیست نعت ذات تو را مقطعى از آن ----- گردیده است بار دگر مطلع آبدار افتاده ام به بحر معاصى حباب وار ----- دست من است لامع و دامان هشت و چار ((10)) از حد گذشت طول و ز هم بگسلد کلام ----- از بهر اختتام دو دست دعا بر آر سر سبز باد باغ مراد موافقت ----- چندان که هست رشک خزان رونق بهار بى توشه باد راه امید مخالفت ----- تا هست مطلب دل عاشق وصل یار((11))
در منقبت امیرالمؤمنین على (ع ) و اثبات ولایت و خلافت او
( فیاض لاهیجى 1072 ه )
سزاى امامت به صورت به معنى ----- على ولى آن که شاهست و مولى جهان همچو چشم است و او همچو مردم ----- جهان همچون لفظ است و او همچومعنى ولى ولایت وصى وصایت ----- هدى هدایت هم اعلى هم ادنى اگر نور او در میانه نبودى ----- بماندى دو عالم چو عینین اعمى بود گرد راهش بود نقش پایش ----- دم عیسى مریم و دست موسى بود نور او سر ایجاد عالم ----- بود ذات او قدرت حق تعالى به فرض محال ار دهد زهر قاتل ----- بود به که غیرش دهد من و سلوى چو او حمله آرد چه رستم چه دستان ----- چو او معجز آرد چه موسى چه عیسى بیا بر سر کوى جاه و جلالش ----- ببین ریخته بر سر هم تجلى ببینى اگر روضه پاک او را ----- کم آید به چشم تو خورشید اعلى همه خادمانش عقول مجرد ----- همه چاکرانش نفوس معلى چه بدبخت باشد که در حشر گردد ----- جدا از در او به جنت تسلى اگر قرب او با پیمبر نبودى ----- نمى گشت واجب مودت به قربى ترقى بود بى ولایش تنزل ----- تنزل بود با ولایش ترقى به عشرتگه حضرت بى زوالش ----- تمنى فرو ریخته بر تمنى امامت کسى را سزا شد که دارد ----- تحلى به فضل از رذایل تخلى قوى بازو, از خاطر اوست , دانش ----- گرانمایه از صحبت اوست تقوى دل مرده از گفته اوست زنده ----- چه باشد ازین بهتر احیاى موتى ؟ فداى ره او چه دانش چه بینش ----- طفیل در او چه دنیا چه عقبى شهى کز شرف کرده اوصاف او را ----- خداوند تنزیل صد جاى املى کلام الهى چه سابق چه لاحق ----- همه مدحت اوست حق کرده انشى نبینى به قرآن نه سوره نه آیه ----- که نبود در او از کمال وى انهى چه تدبیر کردند ارباب عدوان ----- که قدرش کنند ازجهان جمله اخفى ولیکن ز مشت غبارى چه خیزد ----- نماند در آفاق خورشید مخفى ز دمهاى سرد حسودان بدگو ----- نشد نور او در نقاب توارى بلى مشعل آفتاب درخشان ----- ز باد نفس کى توان کرد اطفى بود افضل خلق بعد از پیمبر ----- جهات فضایل چو در اوست مطوى هم از علم وافر هم از حکم ظاهر ----- هم آداب زهد و هم آیین تقوى هم از سبق اسلام و قرب پیمبر ----- چه از روى صورت چه از روى معنى شجاعت به حدى که تا روز محشر ----- هم از بازوى اوست دین را تقوى به او مستند پیشوایان امت ----- در انواع دانش در آداب فتوى به او جسته نسبت چه قارى چه واعظ ----- بدو کرده نازش چه صرفى چه نحوى به تفسیر آیات , او بوده مرجع ----- به تاءویل تنزیل , او بوده ماءوى به تعلیم علمش فنون تعلم ----- به ارشاد سرش علوم لدنى به هر واقعه عقل او بوده مرشد ----- به هر مساءله علم او بوده مفتى بود جمع در وى شروط امامت ----- به نص صریح کلام الهى امامت ز عصمت برد استقامت ----- به نص امر عصمت پذیرد تمامى نصوص طهارت بر او هست وارد ----- براهین عصمت در او هست جارى احادیث بالغ به حد تواتر ----- هم از روى لفظ و هم از روى معنى ز قرآن کنم اول اثبات مطلب ----- دگر از احادیث اتمام دعوى لیذهب به شان که بود و یطهر ----- ز یتلوه شاهد به سوى که ایمى به تنزیل شد هل اتى از چه منزل ----- نبى را ز بلغ چرا کرد عتبى که از انما بود مقصود ایزد ----- به سایل که انگشترى کرد اعطى که بود آن که با او به فرمان ایزد ----- نبى شد مباهل به قوم نصارى به رد برائت که گردید ماءمور ----- به اعطاى رایت کرا کرد انهى کرا با نبى بود فضل اخوت ----- کرا با اولوالعزم حد تساوى به شاءن که جبریل شد لافتى گو ----- پیمبر براى که گفت انت منى به روز غدیر از براى که مى گفت ----- به بالاى منبر نبى است اولى براى که بود این که گردید صادر ----- حدیثى که نقل است در طیر مشوى چرا کرد امر سلام امامت ----- چرا اجر تبلیغ شد حب قربى کسى کاین فضایل مر او راست ثابت ----- کسى کاین دلایل در او هست مجرى بود در امامت ز هر غیر سابق ----- بود در خلافت ز هر غیر احرى یقین محض جهل است و عین شقاوت ----- نمودن به او دیگرى را مساوى چه جا دارد این کز ره علم گوید ----- کسى این که غیرى ازو هست اولى مرا نیست باور که از اهل دانش ----- به دل کرده باشد کسى این تجرى مگر این که در نیل جاه و مراتب ----- نماید تقرب به ارباب دنیى خدایا تو دانى که فیاض مجرم ----- ندارد به جز درگه شاه ملجى به وى بخش دانسته تقصیر او را ----- به وى بخش چندین گناهان عظمى ز من کم مکن نعمت مهر او را ----- که در هر دو عالم مرا این بس اجرى((12))
در وصایت و ولایت على (ع )
( فیض کاشانى 1007 - 1091 ه )
آمدم بر سر ثناى على ----- اى دل و جان من فداى على مظهر کبریاى لاهوت است ----- چون کنم وصف کبریاى على ؟ نفس پیغمبر است و سر خدا ----- چه توان گفت در ثناى على قدر او برتر است از کونین ----- کى ثنایى بود سزاى على ؟! جز خدا قدر او نمى داند ----- به خداى من و خداى على در حق غیر, کى فرود آمد؟ ----- ز آسمان نص انماى على ؟ از کجا شرح مى توانم کرد ----- آنچه حق گفت در وفاى على وه که بیگانگان چها کردند ----- چون نبودند آشناى على آن جماعت که حق او بردند ----- سعى کردند در جفاى على به خدا در جهان پس از احمد ----- نشود هیچ کس به جاى على بعد از آن باقیان اهل البیت ----- حجج حق و اوصیاى على حسن مجتبى , حسین شهید ----- آن دو فرزند دلگشاى على سید عابدین و باقر علم ----- صادق و کاظم و رضاى على تقى و هادى و زکى , مهدى ----- دودمان بتول تاى على باد از ما درود بر ایشان ----- تا بود در جنان بقاى على هر دو عالم طفیل ایشان است ----- هر دو کون آمد از براى على روز محشر حساب جن و بشر ----- وا گذارد خدا براى على او قسیم بهشت و دوزخ ماست ----- این خبر آمد از خداى على من کیم تا زنم از ایشان دم ؟ ----- یا که باشم سخن سراى على گر بپرسند کیستى ؟ گویم ----- ذره اى محو در هواى على یا نیم هیچ جز محبت او ----- پاى تا سر همه ولاى على لایق بندگى نیم او را ----- جان پاکم به خاک پاى على یاالهى به روز حشرم ده ----- جاى در سایه لواى على مهر او را شفیع من گردان ----- بهره ور سازم از لقاى على حالیا ده به نقد توفیقم ----- تا شوم تابع هداى على کارهاى مرا چنان گردان ----- که بود جمله در رضاى على یافتم ره به سوى درگه تو ----- از سخنهاى جانفزاى على دیده روشن شد از غبار رهش ----- راه دیدم به توتیاى على با من آن کرد, کان سزاى وى است ----- نیستم من ولى سزاى على من ندانم چه سان کنم شکرش ؟ ----- هم تو از من بده جزاى على شکر آن کورهم نمود به تو ----- تو بیفزاى بر علاى على گنهم گر چه هست بى حد و حصر ----- لیک هستم ز اولیاى على نامه ام گر تهى است از حسنات ----- دل پر دارم از ولاى على مهر او مى برد مرا به بهشت ----- مى روم سوى حق به پاى على همچو سایه که مى رود پى مهر ----- مى رود فیض در قفاى على((13))
در مدح على (ع ) و اشارت به ولایت آن سرور
(حزین لاهیجى ت : 1103 ه -و: 1180 ه )
آمد سحر ز کوى تو دامن کشان صبا ----- اهدى السلام منک على تابع الهدى شد زان سلام زنده عظام رمیم من ----- گفتم به صد نیاز که اهلا و مرحبا آن خوش نسیم کرد چو آهنگ بازگشت ----- باز آمدم به خویش از آن سکر دلگشا یک دامن اشک در قدمش ریختم به عجز ----- گفتم به او نهفته که : روحى لک الفدا چون مى کنى زیارت آن خاک آستان ----- چون مى رسى به درگه آن کعبه صفا از من بکن به خاک درش عرض سجده اى ----- گردد اگر قبول , زهى عز و اعتلا پس بعد ازین زمین ادب بوسه ده بگو ----- کاین خسته نیست بى تو دمى از غمت جدا روزى که بود در کف من دامن وطن ----- پایم همین به دامن خود بود آشنا