دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانلود تخقیق در مورد راز و رمز نوشتن 64 ص (2) (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 64

 

راز و رمز نوشتن

نوشتن برای خواندن

خواندن نیمة دوم نوشتن است. در آغاز خواندن شفاهی بود. آدمی نخست رمز گفتاری کلام را آفرید و سپس رمز نوشتاری آن را. به همین سبب راه تفهیم و تفاهم و اساس همه یادگیریها زمانی بس دراز زبان سمعی یعنی گفتن و شنیدن بود. هنگامی که آدمی رمز نوشتاری کلام را آفرید، تفهیم و تفاهم و یادگیری از راه زبان بصری، یعنی نوشتن و خواندن، نیز برایش امکان‌پذیر شد. در زبان بصری همان نشانه‌های زبان سمعی به صورت نشانه‌های بصری الفباء که جانشین نشانه‌های صوتی هستند، به کار می‌روند.

بیسواد کاربردش در تفهیم و تفاهم زبان سمعی است و با سواد هم زبان سمعی و هم زبان بصری. اگر در روزگاران بسیار دور از سخن قصه‌گو و شاعر و دانشی که سینه به سینه به ما رسیده بود و به زبان می‌آمد لذت می‌بردیم، هنوز هم لذت این خواندن شفاهی را، چه از شنیدن سخن گویندگان و چه برنامه‌های رادیو و تلویزیون و تئاتر و سینما و مانند آن نه تنها از دست نداده‌ایم، بلکه بر آن افزوده‌ایم.

در ادبیات شفاهی، یا خواندن از راه گوش، هنگامی که گوینده و شنونده رو در روی یکدیگر باشند، ارتباطی مستقیم میان آن دو برقرار می‌شود. برای مثال، در صحنه تئاتر این ارتباط میان بازیگر و بینندة شنونده دو جانبه است. بازیگر احساسات و معنی و مقصود نویسنده را درک کرده است و آن را بازگو و مجسم می‌کند. در همان زمان احساسات و برداشت بیننده و شنونده را هم در می‌یابد و نسبت به آنها واکنشی پیدا می‌کند و به آنها پاسخ می‌دهد. اما این به آن معنا نیست که همیشه گوینده بیان کنندة احساسات و عواطف و معنی و مقصود گفته‌هائی است که شنیده است یا خوانده است. بسیاری از کتابهای مورد علاقة مردم سالهاست که به وسیلة باسوادی برای گروهی بیسواد خوانده می‌شود. چه بسیار پیش آمده است که خواننده این کتابها بر حسب سواد و فهم و درک و ذوق و برداشت خویش نوشته نویسنده‌ای را برای شنوندگان ترجمه و تشریح و تفسیر کرده است که با معنی و مقصود و احساسات نویسنده تفاوتی فاحش داشته است.

وقتی که نوشته به زندگی اجتماعی ما راه یافت، دیگر ارتباط گوینده و شنونده به صورتی که بیش از آن بود امکان‌پذیر نشد. هرگز نمی‌توانیم یقین داشته باشیم که آنچه خواننده می‌خواند همان قصد نویسنده است. هر خواننده از آنچه می‌خواند برداشتی خاص خود دارد. نویسنده‌ای را موفق می‌دانیم که این برداشت متفاوت را تا آنجا که می‌تواند به حداقل برساند. به همین سبب است که می‌گوئیم خواندن نیمه دوم نوشتن است. نوشتن وسیله‌ای است برای فرستادن و دریافت پیام. نوشته‌ای که آسانتر خوانده شود، درست فهمیده شود، و بیشتر خوانده شود، به هدف نزدیکتر است.

برای اینکه به اهمیت و راز و رمز نوشتن پی ببریم، ناگزیر باید بدانیم نیمة دوم آن یعنی خواندن، چگونه صورت می‌گیرد و کمی دقیقتر و از دیدی علمی هنگام نوشتن به خواندن توجه داشته باشیم.

منظور از خواندن و مطالعه چیزی جز درک مطالب نوشته شده و شناخت ارزشها و معانی و مفاهیم کلمه‌ها و عبارتها و جمله‌ها و دریافت دانستنیها و معنی و مقصود و پیامی که نویسنده با رمز کلام نوشته است، نیست. قصد این است که خواننده به اندیشه‌ای که در نوشته پنهان است پی ببرد. اگر هنگامی که مشغول مطالعه هستید کتاب یا نوشته را کنار بگذارید و اندکی به آنچه سبب شده است بتوانید مطالعه کنید بیندیشید، بهتر درخواهید یافت که چگونه بنویسید.

هنگامی که مشغول مطالعه هستید، کاری بس پیچیده انجام می‌دهید که حاصل سالها تجربه و دانش‌اندوزی است:

1- با یک نگاه واژه‌ها را باز می‌شناسید. چرا؟ چون هر یک را صدها بار پیش از آن شنیده‌اید، دیده‌اید، و شناخته‌اید. شکل آن واژه در ذهنتان به صورت آوای واژه شناخته می‌شود. زیرا با قراردادهای رمز گفتاری زبان از پیش آشنا بوده‌اید و رمز نوشتاری، که در زبان بصری به جای رمز گفتاری به کار می‌رود، برایتان بیگانه نیست و ذهنتان به آسانی کشف رمز می‌کند.

2- معنی هر واژه از ذهنتان می‌گذرد. چرا؟ چون معنی آن واژه را پیش از آن می‌دانسته‌اید.

3- از مجموعة معانی واژه‌هائی که خوانده‌اید معنی تازه‌ای از ذهنتان می‌گذرد. چرا؟ چون تجربه‌ها و دانشهای قبلی شما برای یافتن این معنی تازه، که در ضمیر عبارت یا جمله است، به شما کمک می‌کند تا پیام نویسنده را از مجموعة واژه‌هائی که برای بیان اندیشه‌ای بکار برده است دریابید.

4- دربارة آنچه خوانده‌اید واکنشی نشان دهید. چرا؟ چون تجربه‌ها و دانشهای قبلی شما را به تفکر وا می‌دارد تا دربارة آنچه خوانده‌اید اندیشه کنید و به داوری برخیزید.

این گونه خواندن پیشرفته‌ترین نوع مطالعه است، و نوشته‌ای ارزش خواندن دارد که سرانجام خواننده را به اندیشیدن و تفکر برانگیزد. اگر نوشته‌ای دست‌انداز و دشواری خواندن و فهم و درک نداشته باشد، و اگر خواننده‌ای راه درست خواندن را از کودکی آموخته باشد، و به تندخوانی- یعنی مهارت در خواندن- خو گرفته باشد، با میدان دید وسیعتری گروهی از واژه‌های یک جمله را یکجا خواهد دید و خواهد توانست همة یک جمله یا قسمتی از یک جمله را ببیند و بخواند. چنین مهارتی در تندخوانی یکسویه نمی‌تواند باشد. سوی دیگر دستیابی به این گونه خواندن نوشتة نویسنده است که راه را با دشواریهای نوشته بر خواننده نبندد.

چشم در هنگام خواندن به صورت خطی مستقیم و پیوسته روی واژه‌ها حرکت نمی‌کند، بلکه حرکت آن بر روی هر سطر از نوشته از لحظه‌های پی در پی مکث و جهش تشکیل شده است. لحظه‌ای توقف می‌کند، سپس با سرعت به چپ یا به راست (بسته به جهت خط) جهش دارد و دوباره مکث می‌کند. چشم فقط وقتی که مکث می‌کند می‌تواند ببیند و زمانی که در حال جهش است قدرت بینائی ندارد. چشم در حدود 90% زمانی را که صرف خواندن می‌کند در حال مکث است. مهارت در خواندن را اگر به درجه‌هائی تقسیم کنیم چشم یک خوانندة ماهر در خواندن یک سطر معمولی (در حدود 12 سانتیمتر) 3 تا 4 بار، یک خوانندة نیمه ماهر 7 تا 8 بار، و یک خوانندة ناتوان 11 تا 12 بار مکث می‌کند.

نویسنده‌ای که با توجه به میزان مهارت خواننده نمی‌نویسد. حتی خواننده ماهر و تندخوان را ناگزیر به کندخوانی می‌کند. به همین سبب است که می‌گوئیم به نوشته‌هائی نیاز داریم که گذشته از محتوا، راز و رمز نوشتن در آنها درست به کار برده شده باشد و به معنی درست کلمه خوانده شود، نه اینکه فقط نگاه خواننده از روی آنها بگذرد. نوشته‌ای به درستی خوانده می‌شود که به راستی نوشته شده باشد، نه اینکه فقط بر کاغذ نقش یا چاپ شده باشد.

نوشتار به جای گفتار

گفتیم که اگر کسی سخنی برای گفتن داشته باشد و راز و رمز کاربرد نشانه‌های بصری کلام را بداند، سخنی هم برای نوشتن دارد. پس نوشتن برای آنها که می‌دانند چه بنویسند و چگونه بنویسند ساده و آسان است. گفتار تبدیل اندیشه است به نشانه‌های صوتی برای انتقال به دیگری. نوشتار هم تبدیل اندیشه است به نشانه‌های بصری برای انتقال به دیگری. آنها که نوشتن را دشوار می‌دانند، اگر ریزه‌کاریهای تبدیل اندیشه به کلام مکتوب را بیاموزند، امکان دارد که جرئت نوشتن را از دست بدهند، ولی دیگر می‌دانند که در تاریکی قدم بر نمی‌دارند. نوشتن هم، چون گفتن، آن قدر لذتبخش است که کمتر می‌توان پس از پیروز شدن در نخستین نوشته دست از نوشتن برداشت. نوشتن گونه‌ای از خلق کردن است و انسان همیشه از خلق کردن لذت می‌برد.

تفاوت میان اندیشیدن و گفتن، اندیشیدن و نوشتن، همان نشانه‌هائی است که برای بیان و تجسم اندیشه به کار می‌بریم. اگر نوشتن را دشوارتر از گفتن می‌دانیم، به این سبب است که این دو عمل را از دو مقولة جداگانه می‌دانیم. حال آنکه نوشتن همان گفتن است، با تفاوتهای زیر:

1- در گفتن، رمزها و نشانه‌های سمعی کلام را به کار می‌بریم، و در نوشتن رمزها و نوشته‌های بصری را. هر چه این رمزها برای خواننده آسانتر کشف شود، نوشته زودتر و بهتر خوانده و فهمیده می‌شود.

2- در گفتن گاهی عبارتها یا جمله‌ها را تکرار می‌کنیم. در نوشتن از تکرارهائی که به آنها نیازی نیست پرهیز داریم.

3- در گفتن، به سبب محدودیت زمان، گاه برای یافتن بهترین و مناسبترین واژه که بیانگر اندیشه‌مان باشد فرصت کافی نداریم، به همین سبب واژه‌های مترادف فراوان در بیان به کار می‌بریم. در نوشتن این فرصت را داریم که مناسبترین واژه را برگزینیم و از آوردن واژه‌های مترادف، که گاهی فهم اندیشه را پیچیده می‌کند، بپرهیزیم.

4- در گفتن، زبان محاوره به کار می‌بریم، یعنی واژه‌ها را به صورت مخفف و شکسته به زبان می‌آوریم. در نوشتن واژه‌ها را بصورت کامل می‌نویسیم و حروف اضافه را حذف نمی‌کنیم.



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد راز و رمز نوشتن 64 ص (2) (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد راز و رمز نوشتن 64 ص (2) (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 64

 

راز و رمز نوشتن

نوشتن برای خواندن

خواندن نیمة دوم نوشتن است. در آغاز خواندن شفاهی بود. آدمی نخست رمز گفتاری کلام را آفرید و سپس رمز نوشتاری آن را. به همین سبب راه تفهیم و تفاهم و اساس همه یادگیریها زمانی بس دراز زبان سمعی یعنی گفتن و شنیدن بود. هنگامی که آدمی رمز نوشتاری کلام را آفرید، تفهیم و تفاهم و یادگیری از راه زبان بصری، یعنی نوشتن و خواندن، نیز برایش امکان‌پذیر شد. در زبان بصری همان نشانه‌های زبان سمعی به صورت نشانه‌های بصری الفباء که جانشین نشانه‌های صوتی هستند، به کار می‌روند.

بیسواد کاربردش در تفهیم و تفاهم زبان سمعی است و با سواد هم زبان سمعی و هم زبان بصری. اگر در روزگاران بسیار دور از سخن قصه‌گو و شاعر و دانشی که سینه به سینه به ما رسیده بود و به زبان می‌آمد لذت می‌بردیم، هنوز هم لذت این خواندن شفاهی را، چه از شنیدن سخن گویندگان و چه برنامه‌های رادیو و تلویزیون و تئاتر و سینما و مانند آن نه تنها از دست نداده‌ایم، بلکه بر آن افزوده‌ایم.

در ادبیات شفاهی، یا خواندن از راه گوش، هنگامی که گوینده و شنونده رو در روی یکدیگر باشند، ارتباطی مستقیم میان آن دو برقرار می‌شود. برای مثال، در صحنه تئاتر این ارتباط میان بازیگر و بینندة شنونده دو جانبه است. بازیگر احساسات و معنی و مقصود نویسنده را درک کرده است و آن را بازگو و مجسم می‌کند. در همان زمان احساسات و برداشت بیننده و شنونده را هم در می‌یابد و نسبت به آنها واکنشی پیدا می‌کند و به آنها پاسخ می‌دهد. اما این به آن معنا نیست که همیشه گوینده بیان کنندة احساسات و عواطف و معنی و مقصود گفته‌هائی است که شنیده است یا خوانده است. بسیاری از کتابهای مورد علاقة مردم سالهاست که به وسیلة باسوادی برای گروهی بیسواد خوانده می‌شود. چه بسیار پیش آمده است که خواننده این کتابها بر حسب سواد و فهم و درک و ذوق و برداشت خویش نوشته نویسنده‌ای را برای شنوندگان ترجمه و تشریح و تفسیر کرده است که با معنی و مقصود و احساسات نویسنده تفاوتی فاحش داشته است.

وقتی که نوشته به زندگی اجتماعی ما راه یافت، دیگر ارتباط گوینده و شنونده به صورتی که بیش از آن بود امکان‌پذیر نشد. هرگز نمی‌توانیم یقین داشته باشیم که آنچه خواننده می‌خواند همان قصد نویسنده است. هر خواننده از آنچه می‌خواند برداشتی خاص خود دارد. نویسنده‌ای را موفق می‌دانیم که این برداشت متفاوت را تا آنجا که می‌تواند به حداقل برساند. به همین سبب است که می‌گوئیم خواندن نیمه دوم نوشتن است. نوشتن وسیله‌ای است برای فرستادن و دریافت پیام. نوشته‌ای که آسانتر خوانده شود، درست فهمیده شود، و بیشتر خوانده شود، به هدف نزدیکتر است.

برای اینکه به اهمیت و راز و رمز نوشتن پی ببریم، ناگزیر باید بدانیم نیمة دوم آن یعنی خواندن، چگونه صورت می‌گیرد و کمی دقیقتر و از دیدی علمی هنگام نوشتن به خواندن توجه داشته باشیم.

منظور از خواندن و مطالعه چیزی جز درک مطالب نوشته شده و شناخت ارزشها و معانی و مفاهیم کلمه‌ها و عبارتها و جمله‌ها و دریافت دانستنیها و معنی و مقصود و پیامی که نویسنده با رمز کلام نوشته است، نیست. قصد این است که خواننده به اندیشه‌ای که در نوشته پنهان است پی ببرد. اگر هنگامی که مشغول مطالعه هستید کتاب یا نوشته را کنار بگذارید و اندکی به آنچه سبب شده است بتوانید مطالعه کنید بیندیشید، بهتر درخواهید یافت که چگونه بنویسید.

هنگامی که مشغول مطالعه هستید، کاری بس پیچیده انجام می‌دهید که حاصل سالها تجربه و دانش‌اندوزی است:

1- با یک نگاه واژه‌ها را باز می‌شناسید. چرا؟ چون هر یک را صدها بار پیش از آن شنیده‌اید، دیده‌اید، و شناخته‌اید. شکل آن واژه در ذهنتان به صورت آوای واژه شناخته می‌شود. زیرا با قراردادهای رمز گفتاری زبان از پیش آشنا بوده‌اید و رمز نوشتاری، که در زبان بصری به جای رمز گفتاری به کار می‌رود، برایتان بیگانه نیست و ذهنتان به آسانی کشف رمز می‌کند.

2- معنی هر واژه از ذهنتان می‌گذرد. چرا؟ چون معنی آن واژه را پیش از آن می‌دانسته‌اید.

3- از مجموعة معانی واژه‌هائی که خوانده‌اید معنی تازه‌ای از ذهنتان می‌گذرد. چرا؟ چون تجربه‌ها و دانشهای قبلی شما برای یافتن این معنی تازه، که در ضمیر عبارت یا جمله است، به شما کمک می‌کند تا پیام نویسنده را از مجموعة واژه‌هائی که برای بیان اندیشه‌ای بکار برده است دریابید.

4- دربارة آنچه خوانده‌اید واکنشی نشان دهید. چرا؟ چون تجربه‌ها و دانشهای قبلی شما را به تفکر وا می‌دارد تا دربارة آنچه خوانده‌اید اندیشه کنید و به داوری برخیزید.

این گونه خواندن پیشرفته‌ترین نوع مطالعه است، و نوشته‌ای ارزش خواندن دارد که سرانجام خواننده را به اندیشیدن و تفکر برانگیزد. اگر نوشته‌ای دست‌انداز و دشواری خواندن و فهم و درک نداشته باشد، و اگر خواننده‌ای راه درست خواندن را از کودکی آموخته باشد، و به تندخوانی- یعنی مهارت در خواندن- خو گرفته باشد، با میدان دید وسیعتری گروهی از واژه‌های یک جمله را یکجا خواهد دید و خواهد توانست همة یک جمله یا قسمتی از یک جمله را ببیند و بخواند. چنین مهارتی در تندخوانی یکسویه نمی‌تواند باشد. سوی دیگر دستیابی به این گونه خواندن نوشتة نویسنده است که راه را با دشواریهای نوشته بر خواننده نبندد.

چشم در هنگام خواندن به صورت خطی مستقیم و پیوسته روی واژه‌ها حرکت نمی‌کند، بلکه حرکت آن بر روی هر سطر از نوشته از لحظه‌های پی در پی مکث و جهش تشکیل شده است. لحظه‌ای توقف می‌کند، سپس با سرعت به چپ یا به راست (بسته به جهت خط) جهش دارد و دوباره مکث می‌کند. چشم فقط وقتی که مکث می‌کند می‌تواند ببیند و زمانی که در حال جهش است قدرت بینائی ندارد. چشم در حدود 90% زمانی را که صرف خواندن می‌کند در حال مکث است. مهارت در خواندن را اگر به درجه‌هائی تقسیم کنیم چشم یک خوانندة ماهر در خواندن یک سطر معمولی (در حدود 12 سانتیمتر) 3 تا 4 بار، یک خوانندة نیمه ماهر 7 تا 8 بار، و یک خوانندة ناتوان 11 تا 12 بار مکث می‌کند.

نویسنده‌ای که با توجه به میزان مهارت خواننده نمی‌نویسد. حتی خواننده ماهر و تندخوان را ناگزیر به کندخوانی می‌کند. به همین سبب است که می‌گوئیم به نوشته‌هائی نیاز داریم که گذشته از محتوا، راز و رمز نوشتن در آنها درست به کار برده شده باشد و به معنی درست کلمه خوانده شود، نه اینکه فقط نگاه خواننده از روی آنها بگذرد. نوشته‌ای به درستی خوانده می‌شود که به راستی نوشته شده باشد، نه اینکه فقط بر کاغذ نقش یا چاپ شده باشد.

نوشتار به جای گفتار

گفتیم که اگر کسی سخنی برای گفتن داشته باشد و راز و رمز کاربرد نشانه‌های بصری کلام را بداند، سخنی هم برای نوشتن دارد. پس نوشتن برای آنها که می‌دانند چه بنویسند و چگونه بنویسند ساده و آسان است. گفتار تبدیل اندیشه است به نشانه‌های صوتی برای انتقال به دیگری. نوشتار هم تبدیل اندیشه است به نشانه‌های بصری برای انتقال به دیگری. آنها که نوشتن را دشوار می‌دانند، اگر ریزه‌کاریهای تبدیل اندیشه به کلام مکتوب را بیاموزند، امکان دارد که جرئت نوشتن را از دست بدهند، ولی دیگر می‌دانند که در تاریکی قدم بر نمی‌دارند. نوشتن هم، چون گفتن، آن قدر لذتبخش است که کمتر می‌توان پس از پیروز شدن در نخستین نوشته دست از نوشتن برداشت. نوشتن گونه‌ای از خلق کردن است و انسان همیشه از خلق کردن لذت می‌برد.

تفاوت میان اندیشیدن و گفتن، اندیشیدن و نوشتن، همان نشانه‌هائی است که برای بیان و تجسم اندیشه به کار می‌بریم. اگر نوشتن را دشوارتر از گفتن می‌دانیم، به این سبب است که این دو عمل را از دو مقولة جداگانه می‌دانیم. حال آنکه نوشتن همان گفتن است، با تفاوتهای زیر:

1- در گفتن، رمزها و نشانه‌های سمعی کلام را به کار می‌بریم، و در نوشتن رمزها و نوشته‌های بصری را. هر چه این رمزها برای خواننده آسانتر کشف شود، نوشته زودتر و بهتر خوانده و فهمیده می‌شود.

2- در گفتن گاهی عبارتها یا جمله‌ها را تکرار می‌کنیم. در نوشتن از تکرارهائی که به آنها نیازی نیست پرهیز داریم.

3- در گفتن، به سبب محدودیت زمان، گاه برای یافتن بهترین و مناسبترین واژه که بیانگر اندیشه‌مان باشد فرصت کافی نداریم، به همین سبب واژه‌های مترادف فراوان در بیان به کار می‌بریم. در نوشتن این فرصت را داریم که مناسبترین واژه را برگزینیم و از آوردن واژه‌های مترادف، که گاهی فهم اندیشه را پیچیده می‌کند، بپرهیزیم.

4- در گفتن، زبان محاوره به کار می‌بریم، یعنی واژه‌ها را به صورت مخفف و شکسته به زبان می‌آوریم. در نوشتن واژه‌ها را بصورت کامل می‌نویسیم و حروف اضافه را حذف نمی‌کنیم.



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد راز و رمز نوشتن 64 ص (2) (با فرمت word)


تحقیق در مورد زندگینامه شهید (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

ای راز نگه دار دل زار کجایی ای آینه شام شب تار کجایی

صحرای غمت پرشده از قافله عشق ای قافله را قافله سالار کجایی

ای نگار نازنین فاطمه یادگار آخرین فاطمه

نام زهرا بهر قرآن شد نگین نام تو نقش نگین فاطمه

همسفر شو در مدینه با دلم تا در بیت الامین فاطمه

زهرا احمدی زاده

رشته مدیریت صنعتی

سردار شهید(حسن آندی(

محل تولد: قم

تاریخ تولد: 1333

سمت: مسئول معاونت اطلاعات

محل شهادت: خرمشهر

تاریخ شهادت: 22/2/1361

سردار شهید حسن آندی در سال 1333 در قم به دنیا آمد پنج ساله بود که همراه پدر و مادر به خمین رفت از شش سالگی قدم به مدرسه گذاشت و با صداقتی که از همان سنین داشت و علاقه ای که به نماز و امور مذهبی نشان می داد شخصیت ایمانی اش شکل می گرفت فعالیت سیاسی او همزمان با تحصیلات متوسط آغاز شد پس از تحصیلات به شغل معلمی روز آورد تا نبرد دین و دانش را در نسل آینده ساز کشور بارور سازد و به ثمر نشاند و استعدادهای نهفته را شناسائی و شکوفا سازد.

رفتارش الگوی تربیت بود و به دانش آموزان تعاون و همکاری می آموخت آموزگار متعهدی بود که هم در سنگر کلاس هم در سطح جامعه به سازندگی اندیشه ها می پرداخت وقتی وارد سپاه شد به خاطر لیاقت در ارتش به عضویت شورای فرماندهی پایگاه برگزیده شد به خدمت می پرداخت از فضیلت جهاد فی سبیل الله بهره ها برد و در دوران دفاع مقدس عاشقانه به میدان نبرد رفت و مجروح شد در بیمارستان بود که از شهادت برادرش عباس باخبر شد پس از مدتی باز هم به سور جبهه ها رخت برکشید و در جریان آزاد سازی خرمشهر شربت شهادت نوشید به مقام عند ربهم یرزقون مشرف شد.

(نامش جاودان و راهش پر رهرو باد(

(از وصیت نامه شهید(:

پاسداری قبول فرهنگ شهادت است اگر بر ولایت فقیه تکیه کنید به خدا قسم باور کنید طعمه گرگ و کفتار نخواهید شد.

از کدام آسمان....؟!

دست در شاخه های خدا داشت

یک سبد عطر سبز دعا داشت

مانده ام در عمیق نگاهش

راستی او نشان از کجا داشت

الهی: به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده!

الهی: ما هم بیچاره ایم و تنها تو چاره ای، و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره ای

الهی: راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر

الهی: چون در تو می نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم

الهی: ضعیف ظلوم و جهول کجا، و واحد قهار کجا.

الهی: تو پاک آفریده ای، ما آلوده کرده ایم.

الهی: به سوی تو آمدم؛ به حق خودت مرا به من برمگران!

الهی: شکرت که فهمیدم که نفهمیدم.

الهی: در بسته نیست، ما دست و پا بسته ایم.

الهی: خوابهای ما را تبدیل به بیداری بفرما!

الهی: از دردم خرسندم که درمانش تویی.

الهی: این کمترین را با قلیل بدار!

الهی: تو را دارم چه کم دارم، پس چه غم دارم

آیه الله حسن زاده آملی

باسمه تعالی

رد پای خـــدا

در رویاهای خود دیدم که خداوند حیات را بمن هدیه می کند.



خرید و دانلود تحقیق در مورد زندگینامه شهید (با فرمت word)


مقاله درباره راز خلقت انسان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 14

 

سؤال

بسیارى از افراد مخصوصاً طبقه جوان از یکدیگر سؤال مى کنند، راز آفرینش انسان چیست و هدف از خلقت او چه بوده است؟

تو گویى این پرسش در زوایاى روان اکثریّت این نسل لانه گزیده و آنها را براى حل و گشودن راز آفرینش انسان تحریک مى کند و در پیش خود مى گویند: خدایى که غنى و بى نیاز، نامحدود و نامتناهى است و به چیزى حتّى آفریدن موجودى نیاز ندارد، چرا انسان را آفریده و چه نیازى به خلقت او داشت؟

اگر گفته شود که در خلقت انسان هدفى در نظر گرفته نشده است، در این صورت باید گفت که آفرینش او لغو و بى هدف بوده است و ساحت پاک آفریدگار جهان از این نسبت پیراسته مى باشد و اگر تصوّر شود که خداوند او را براى هدف و مقصدى آفریده است، لازمه این سخن این است که آفریدگار جهان براى رفع نیازى دست به آفرینش او زده است در صورتى که خداوند از هر نوع احتیاج و نیاز مبّرا و منزّه مى باشد!

پاسخ

گشودن این راز و پاسخ اساسى و روشن به این سؤال در گرو بیان دو مطلب است که هر کدام نقش مهمّى در حلّ سؤال دارند:

1- در درجه نخست باید توجّه نمود که این سؤال وقتى به صورت یک عقده «لاینحل» در مى آید که دایره هستى را به جهان مادّه منحصر نموده و وجود هستى را در نظامات مادّى و پدیده هاى طبیعى محصور سازیم و مرگ را پایان زندگى بشر دانسته و عالمى به نام «رستاخیز» و سرایى به عنوان آخرت نپذیریم.

در این موقع این سؤال به صورت اشکال بغرنجى جلوه مى کند و انسان از خود سؤال مى کند: راز آفرینش انسان چیست؟

چرا انسان به این جهان گام مى نهد و پس از چند سال زندگى - آن هم غالباً توأم با مرارت و تلخى، شکست و ناکامى - طومار عمر او پیچیده مى گردد و پرونده زندگى او بسته مى شود «از کجا آمد و براى چه آمد!» و هدف از غوغاى زندگى چند روزه و فلسفه این زندگى موقّت چیست و چرا آدمیزاد به این جهان گام مى نهد! و پس از صرف مقدارى آب و غذا نفس هاى او به شماره مى افتد و قلب او از ضربان باز مى ایستد و زیر خروارها خاک مى رود و مى پوسد و به صورت خشت و گل در مى آید، تو گویى از اصل خبرى نبود و آدمیزادى گام به این پهنه ننهاده بود!

به راستى مکتب «ماتریالیسم» برابر این پرسش عاجز و ناتوان است، زیرا جهان هستى را در مادّه و پدیده هاى مادّى محصور ساخته است و به خداوند و جهان دیگر اعتقاد ندارد و در این صورت هرچه در چهار دیوارى جهان مادّه به گردش مى پردازد و هرچه در قیافه پدیده هاى مادّى خیره مى شود تا در این محیط براى آفرینش آنها مخصوصاً انسان هدفى جستجو کند، جز با حیرت و بهت و سرگردانى و احیاناً سلب و نفى، با چیزى روبه رو نمى گردد.

ولى کسانى که زندگى مادّى را براى انسان منزلى از منازل زندگى بشر مى دانند و به دنبال این جهان، به سراى دیگرى معتقد و عقیده مندند که این جهان مقدّمه جهان دیگر است و مرگ براى بشر پایان نیست، بلکه روزنه اى است به جهان دیگر و پلى است براى نیل به ابدیّت، در مکتب این افراد پاسخ به این سؤال سهل و آسان است و اگر هدف از آفرینش انسان را در سیماى او در این جهان نتوانستند بخوانند، حتماً باید هدف از خلقت او را در جهان دیگر و در زندگى ابدى او، جستجو بنمایند و بگویند که هدف از خلقت انسان در این جهان، آماده کردن او براى یک زندگى ابدى و جاودانى است که خود هدف و مطلوب نهایى مى باشد.

2- مطلب دیگرى که باید به آن توجّه نمود و در حقیقت پایه دوّمى براى حلّ سؤال محسوب مى شود این است:

هر انسان عاقل و خردمندى که کارى را انجام مى دهد، براى هدفى است که به آن نیاز دارد چون انسان موجودى است سراپا نیاز و احتیاج، طبعاً براى تکامل و رفع نیازمندى هاى خود دست به کار و فعّالیّت مى زند، مثلا غذا مى خورد، آب مى آشامد، لباس مى پوشد، تحصیل مى کند، براى این که گوشه اى از نیازمندى هاى مادّى و معنوى خود را بر طرف سازد.

حتّى کارهاى خیر و نیکى که انجام مى دهد، مثلا از درماندگان دستگیرى مى کند و در راه امور آموزش و پرورش فرزندان خود مبالغى خرج مى کند، بیمارستان بزرگى مى سازد، همگى به خاطر رفع نیازى است که از درون احساس مى کند و انگیزه او در اجراى این برنامه هاى عام المنفعه، یا نیل به پاداش هاى دنیوى و اخروى است که پیامبران آسمانى از آنها خبر داده اند و یا رفع درد و رنجى است که مشاهده منظره وضع رقّت بار مستمندان به او دست مى دهد و براى رفع این الم روحى و «آرامش وجدان» خود قسمتى از سرمایه خویش را در این راه به کار مى اندازد و یا هدف کسب نام و افتخار است که آن را مایه تکامل خود مى اندیشد.

کوتاه سخن این که: معمولا انسان هر کارى را انجام مى دهد به خاطر نفع خویش و یا به خاطر دفع زیانى است که در ترک این کار احساس مى کند و در



خرید و دانلود مقاله درباره راز خلقت انسان


تحقیق در مورد هندسه در راز و رمزهای دینی 18 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 18 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

هندسه در راز و رمزهای دینی

بررسی تطبیقی دایره به عنوان نماد دینی در تمدن‌های بین‌النهرین، ایران، آیین بودایی هند و چین

مقدمه:

در جهان باستان، اعتقادات دینی و اسطوره‌ای سر منشأ بسیاری حرکت‌های انسانی بود. درون و ذات هر پدیده‌ای که رخ می‌داد به نوعی به اسطوره و دین پیوند می‌خورد و هنر بهترین وسیله برای نمایش این تفکر دینی و اسطوره‌ای بود.

در هنر باستانی، برخی نقش‌ها و نمادها صرفا تصویر نبودند بلکه نماد یک عقیده و سمبل دینی بودند. از میان این نشانه‌های دینی می‌توان به دایره اشاره کرد. دایره در جهان باستان از جمله بین‌النهرین، ایران، مصر، هند و تمدن‌های بودایی مذهب نقش مهمی را به عنوان سمبل دینی به عهده گرفته است.

حضور دایره در ابتدا در ادیان خدا - خورشید، از بین‌النهرین شروع شد و به ایران رفت. دایره نماد خدای خورشید بود ولی بعدها به عنوان نماد دینی و عقیدتی به مصر و چین و هند و... رفت و نقش‌های متعددی به خود گرفت.

دایره و مرکز از جمله رمزهای اساسی محسوب می‌شوند. درخت زندگی و مار، در زمانی اساطیری و در بهشت روی زمین که مستدیر توصیف شده، نشانه‌ها و نگاهبانان مرکز بودند. در غالب تمدن‌ها، ابدیت به شکل دایره و چرخ و اروبوروس، ماری که دمش را گاز گرفته تصویر می‌شود. شکل مدور نمودار یکی از مهم‌ترین جهات زندگی یعنی وحدت و کلیت و شکفتگی و کمال است. انسان غالبا در درون دایره‌ای که نشانگر تناسبات پیکر است تصویر شده است. در بسیاری سنن، به این شکل بسته که انسان را در برگرفته؛ محافظت می‌کند، کار ویژه‌ای جادویی منسوب شده است.(مونیک دوبوکور،1376،ص77(

در تمامی ادیان و اساطیری که خورشید نقش مهمی در آن‌ها ایفا می‌کند شکل خورشید به تدریج تبدیل به دایره شده و به عنوان نماد خورشید در هنرهای دینی آنان مطرح شده است.«خورشید غالبا در مرکز کیهان تصویر شده است و نشانه‌ی عقل عالم به شمار رفته است آن چنان که قلب آدمی مقر بعضی قوای وی محسوب می‌شود. خورشید به عنوان قلب جهان و چشم عالم، گاه در مرکز چرخ فلک البروج می‌درخشد و نیز یکی از صور درخت جهان است که در این نقش پرتوهایش درخت زندگی به شمار می‌روند(مونیک دوبوکور،1376، ص86)

در این تحقیق به بررسی تطبیقی دایره در اعتقادات مذهبی بین‌النهرین، ایران، هند و نیز جهان بودایی مانند چین پرداخته می‌شود، به اهمیت دایره در هنر مذهبی جهان باستان توجه شود.دایره در هنر بین‌النهرین و ایران

در تمدن بین‌النهرین، آشور( آسور) خدای بزرگ و محافظ کشور آشور است. قرص بالدار او را احاطه کرده است و کمانی بر ضد دشمنان دارد. وی حامی جنگ و سپاه کشور خود است.(جیمز هال، ص327)در کهن‌ترین تصاویر خورشید- خدایان، هاله‌ی تقدس ظاهر می‌شود که به شکل قرص است. هاله یا به صورت قرص ساده یا پرتوهای نوری در می‌آید که از سر آن‌ها ساطع است.(جیمز هال، ص221)

دایره و چرخ همواره بر یکدیگر دلالت کرده‌اند و همراه هم بوده و گاه به یکدیگر تبدیل شده‌اند. اولین چرخ‌هایی که در تاریخ نشانی از آن‌ها یافت شده چرخ‌های ارابه ای‌ است مخصوص حمل اموات که کاتبی سومری در 3500 ق.م آن را تصویر کرده است.(مونیک دوبوکور،1376ص87)صلیب با چهار بازوی مساوی – که ابتدا دایره بود و- درون یک دایره محاط شده است، چهار جهت اصلی آن در بین‌النهرین نماد چهار جهت اصلی طبیعت و بادهای باران زاست که نماد خدایان آسمان، آب و هوا است و نیز نماد شمش Shamash و آنو Anu خدای آسمان است(جیمز هال، ص205)

صلیب با بازوی مساوی نماد خدای آسمان بین النهرین

دایره نماد شمش خدای خورشید بین‌النهرین است. دایره‌ای به صورت ستاره چهار پر با چهار شعله یا پرتو که درون یک دایره واقع شده‌اند.(جیمز هال، ص205)

دایره نماد خدای خورشید شمش

شاه بابل در حال قربانی کردن برای الهه خورشید

مار به منزله علامتی از مدار ماه که به صورت دایره‌ای چنبر زده است. از نمادهای کیهانی بین النهرین

یکی دیگر از نمادها و سمبل‌ها که بر دایره دلالت می‌کند، گردونه تندروی است که با اسب کشیده می‌شود؛ متعلق به مهاجمان آریایی که در پیروزی نظامی آن‌ها جنبه‌ای قاطع داشت و بعدها در قصر آشور بانیپال دوم ظاهر شد. گردونه نظامی نماد پیروزی و  اسب نماد نیروی خورشید بود. گردونه نیز وسیله انتقال بسیاری از خورشید- خدایان مانند ایشتار الهه جنگ بین‌النهرین که همواره سوار بر گردونه به تصویر در آمده است.)جیمز هال 180(

چرخ گردونه در بین النهرین که کاملا بر دایره دلالت می کند

همچنین در بین‌النهرین نمادهای دیگری ظاهر شده که کاملا دایره‌ای شکل است و آن گروهی از خدایان(هفت عدد) بین‌النهرین بدون نام که برای اولین بار به روی مهرهای استوانه‌ای شکل بابل



خرید و دانلود تحقیق در مورد هندسه در راز و رمزهای دینی 18 ص