لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
چکیده
زمان ما زمان پایبندی حقایق و عینیت ها ی سفت و سختی است که تخیل را بی قدر و مقدار کرده است . اغلب هنر و تخیل به جای غذای مقوی و ناب زندگی منجمد کننده زندگی به حساب می آید در صورتی که می شود هنر و تخیل منجمد کننده نباشد بلکه سرچشمه ی تجربه های ارزشمند انسان به حساب آید و از آنجایی که خواندن و نوشتن پایه و اساس یادگیری می باشد و در جوهر آن هنر و تخیل نهفته است و اگر قرار است که کودکان به مفهوم کامل با سواد شوند ، باید بین تجربه ی تخیلی و هنری هر کودک و برنامه کار ( فعالیتهای گفتاری و نوشتاری ) ارتباط تنگاتنگی بوجود آورد تا این دو به هم گره بخورند و ارائه برنامه هایی برای نوشتن در سال اول دبستان و قبل از آن یکی از راههای ترکیب این عناصر حیاتی است که سبب ارتقاء و پیشرفت کودکان می شود در متن مقاله نیز سعی کرده ام با بهره گیری از شیوه های جذاب و کارآمد و منطبق بر تخیل زیبای کودکان رهنمودهایی را تحت عنوان شیوه ی گام به گام برای آمادگی نوشتن بچه ها ارائه نمایم .
والسلام - سید محمد حسین دقیق
نگاهی به تحقیقات صورت گرفته پیرامون آمادگی برای نوشتن
در سال ها ی اخیر نوشتن کودکان ، به ویژه نوشتن کودکان خرد سال ، مرکز نوجه قابل ملاحظه ای بوده است . ( شیکن دانز 1986 ) « توصیه های این تحقیقات پیرامون نوشتن روشن است ولی فقط درصد ناچیزی از کودکستان ها و کلاس های سال اول دبستان برنامه های را برای نوشتن به کار بسته اند . پاره ای از دلائل که چرا چنین است به شرح زیرند :
بسیاری از تحقیقات و نظریه ها در تضاد مستقیم با سنت ها ، برنامه های کار ، اسلوب ها و مواد مورد استفاده هستند .
بیشتر مربی ها آمادگی کافی برای آغاز یک برنامه برای آموزش نوشتن به کودکان 5-6 ساله را ندارند بنابراین احساس سر خوردگی می کنند و خطر شکست را زیاد می پندارند .
بسیاری از مربی ها و والدین گمان می کنند که چون خردسالان نمی توانند بنویسند ، پس اصلا ننویسند .
اغلب حمایت های اداری و اجتماعی برا ی آمادگی برای نوشتن کافی نیست .
آیا برنامه های آمادگی برای نوشتن یک ضرورت است
بنظر بنده کلمات موجب شگفتی خردسالان می شوند اگر نسبت به این مسأله شک دارید کافی است که شعف یک طفل را هنگامیکه (( بای بای )) را کشف می کند در نظر بگیرید یا یک کودک نوپا که قدرت کلمه (( نه )) را سبک سنگین می کند مشاهده کنید .
دونالد گریوز ( 1983 ) یکی از صاحب نظران پیشرو در زمینه تعلیمات مؤثر برای نوشتن معتقد است که :
(( بچه ها می خواهند بنویسند ... آنها می خواهند همان روز اول که به مدرسه می روند بنویسند و این استثتاء نیست زیرا قبل ازاینکه به مدرسه بروند با گچ و مداد شمعی و قلم و خودکار ، دیوارها ، پیاده روها و روزنامه ها را علامت زده و خط خطی کرده اند این علامت ها معنایش این است که من هستم .))
اما برخورد با آموزش نوشتن در بیشتر مدارس به این صورت است که می گویند نه نو نیستی ما اشتیاق کودکان را برای نشان دادن آنچه که می دانند در نظر نمی گیریم و سپس می گوییم ( آنها نمی خواهند بنویسند ) پس ما چگونه می توانیم در آنها انگیزه ایجاد کنیم .
چگونه می توان در کودکان آمادگی لازم برای نوشتن را ایجاد کرد
زمانی که در منزل سر گرم مطالعه کتاب بودم سعی می کردم به جای خلوت و دنجی پناه ببرم که فرزند خردسالم به من دسترسی نداشته باشد چون هر موقع که مرا سرگرم خواندن و نوشتن می دید سریعاً کناب را از دستم می گرفت و چنان به خط های کتاب خیره نگاه می کرد و متفکرانه آنرا و رانداز مینمود و آنرا ورق می زد که انگار او خود نویسنده کتاب است و یا زمانی که مشغول نوشتن بودم مداد یا خودکار را از دستم می گرفت و شروع به کشیدن خط های کج و معوج میکرد که فکر کنم به نظر خودش نویسنده ای توانا و زبر دست است .
همه اینها حاکی از این امر مهم است که کودکان حتی در سنین خردسالی یک میل ذاتی برا ی خواندن و نوشتن دارند . و ما باید از این علاقه وافر آنها بهره بگیریم .
× چه دلایلی برا ی آمادگی برای نوشتن بچه ها وجود دارد ؟
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 64
راز و رمز نوشتن
نوشتن برای خواندن
خواندن نیمة دوم نوشتن است. در آغاز خواندن شفاهی بود. آدمی نخست رمز گفتاری کلام را آفرید و سپس رمز نوشتاری آن را. به همین سبب راه تفهیم و تفاهم و اساس همه یادگیریها زمانی بس دراز زبان سمعی یعنی گفتن و شنیدن بود. هنگامی که آدمی رمز نوشتاری کلام را آفرید، تفهیم و تفاهم و یادگیری از راه زبان بصری، یعنی نوشتن و خواندن، نیز برایش امکانپذیر شد. در زبان بصری همان نشانههای زبان سمعی به صورت نشانههای بصری الفباء که جانشین نشانههای صوتی هستند، به کار میروند.
بیسواد کاربردش در تفهیم و تفاهم زبان سمعی است و با سواد هم زبان سمعی و هم زبان بصری. اگر در روزگاران بسیار دور از سخن قصهگو و شاعر و دانشی که سینه به سینه به ما رسیده بود و به زبان میآمد لذت میبردیم، هنوز هم لذت این خواندن شفاهی را، چه از شنیدن سخن گویندگان و چه برنامههای رادیو و تلویزیون و تئاتر و سینما و مانند آن نه تنها از دست ندادهایم، بلکه بر آن افزودهایم.
در ادبیات شفاهی، یا خواندن از راه گوش، هنگامی که گوینده و شنونده رو در روی یکدیگر باشند، ارتباطی مستقیم میان آن دو برقرار میشود. برای مثال، در صحنه تئاتر این ارتباط میان بازیگر و بینندة شنونده دو جانبه است. بازیگر احساسات و معنی و مقصود نویسنده را درک کرده است و آن را بازگو و مجسم میکند. در همان زمان احساسات و برداشت بیننده و شنونده را هم در مییابد و نسبت به آنها واکنشی پیدا میکند و به آنها پاسخ میدهد. اما این به آن معنا نیست که همیشه گوینده بیان کنندة احساسات و عواطف و معنی و مقصود گفتههائی است که شنیده است یا خوانده است. بسیاری از کتابهای مورد علاقة مردم سالهاست که به وسیلة باسوادی برای گروهی بیسواد خوانده میشود. چه بسیار پیش آمده است که خواننده این کتابها بر حسب سواد و فهم و درک و ذوق و برداشت خویش نوشته نویسندهای را برای شنوندگان ترجمه و تشریح و تفسیر کرده است که با معنی و مقصود و احساسات نویسنده تفاوتی فاحش داشته است.
وقتی که نوشته به زندگی اجتماعی ما راه یافت، دیگر ارتباط گوینده و شنونده به صورتی که بیش از آن بود امکانپذیر نشد. هرگز نمیتوانیم یقین داشته باشیم که آنچه خواننده میخواند همان قصد نویسنده است. هر خواننده از آنچه میخواند برداشتی خاص خود دارد. نویسندهای را موفق میدانیم که این برداشت متفاوت را تا آنجا که میتواند به حداقل برساند. به همین سبب است که میگوئیم خواندن نیمه دوم نوشتن است. نوشتن وسیلهای است برای فرستادن و دریافت پیام. نوشتهای که آسانتر خوانده شود، درست فهمیده شود، و بیشتر خوانده شود، به هدف نزدیکتر است.
برای اینکه به اهمیت و راز و رمز نوشتن پی ببریم، ناگزیر باید بدانیم نیمة دوم آن یعنی خواندن، چگونه صورت میگیرد و کمی دقیقتر و از دیدی علمی هنگام نوشتن به خواندن توجه داشته باشیم.
منظور از خواندن و مطالعه چیزی جز درک مطالب نوشته شده و شناخت ارزشها و معانی و مفاهیم کلمهها و عبارتها و جملهها و دریافت دانستنیها و معنی و مقصود و پیامی که نویسنده با رمز کلام نوشته است، نیست. قصد این است که خواننده به اندیشهای که در نوشته پنهان است پی ببرد. اگر هنگامی که مشغول مطالعه هستید کتاب یا نوشته را کنار بگذارید و اندکی به آنچه سبب شده است بتوانید مطالعه کنید بیندیشید، بهتر درخواهید یافت که چگونه بنویسید.
هنگامی که مشغول مطالعه هستید، کاری بس پیچیده انجام میدهید که حاصل سالها تجربه و دانشاندوزی است:
1- با یک نگاه واژهها را باز میشناسید. چرا؟ چون هر یک را صدها بار پیش از آن شنیدهاید، دیدهاید، و شناختهاید. شکل آن واژه در ذهنتان به صورت آوای واژه شناخته میشود. زیرا با قراردادهای رمز گفتاری زبان از پیش آشنا بودهاید و رمز نوشتاری، که در زبان بصری به جای رمز گفتاری به کار میرود، برایتان بیگانه نیست و ذهنتان به آسانی کشف رمز میکند.
2- معنی هر واژه از ذهنتان میگذرد. چرا؟ چون معنی آن واژه را پیش از آن میدانستهاید.
3- از مجموعة معانی واژههائی که خواندهاید معنی تازهای از ذهنتان میگذرد. چرا؟ چون تجربهها و دانشهای قبلی شما برای یافتن این معنی تازه، که در ضمیر عبارت یا جمله است، به شما کمک میکند تا پیام نویسنده را از مجموعة واژههائی که برای بیان اندیشهای بکار برده است دریابید.
4- دربارة آنچه خواندهاید واکنشی نشان دهید. چرا؟ چون تجربهها و دانشهای قبلی شما را به تفکر وا میدارد تا دربارة آنچه خواندهاید اندیشه کنید و به داوری برخیزید.
این گونه خواندن پیشرفتهترین نوع مطالعه است، و نوشتهای ارزش خواندن دارد که سرانجام خواننده را به اندیشیدن و تفکر برانگیزد. اگر نوشتهای دستانداز و دشواری خواندن و فهم و درک نداشته باشد، و اگر خوانندهای راه درست خواندن را از کودکی آموخته باشد، و به تندخوانی- یعنی مهارت در خواندن- خو گرفته باشد، با میدان دید وسیعتری گروهی از واژههای یک جمله را یکجا خواهد دید و خواهد توانست همة یک جمله یا قسمتی از یک جمله را ببیند و بخواند. چنین مهارتی در تندخوانی یکسویه نمیتواند باشد. سوی دیگر دستیابی به این گونه خواندن نوشتة نویسنده است که راه را با دشواریهای نوشته بر خواننده نبندد.
چشم در هنگام خواندن به صورت خطی مستقیم و پیوسته روی واژهها حرکت نمیکند، بلکه حرکت آن بر روی هر سطر از نوشته از لحظههای پی در پی مکث و جهش تشکیل شده است. لحظهای توقف میکند، سپس با سرعت به چپ یا به راست (بسته به جهت خط) جهش دارد و دوباره مکث میکند. چشم فقط وقتی که مکث میکند میتواند ببیند و زمانی که در حال جهش است قدرت بینائی ندارد. چشم در حدود 90% زمانی را که صرف خواندن میکند در حال مکث است. مهارت در خواندن را اگر به درجههائی تقسیم کنیم چشم یک خوانندة ماهر در خواندن یک سطر معمولی (در حدود 12 سانتیمتر) 3 تا 4 بار، یک خوانندة نیمه ماهر 7 تا 8 بار، و یک خوانندة ناتوان 11 تا 12 بار مکث میکند.
نویسندهای که با توجه به میزان مهارت خواننده نمینویسد. حتی خواننده ماهر و تندخوان را ناگزیر به کندخوانی میکند. به همین سبب است که میگوئیم به نوشتههائی نیاز داریم که گذشته از محتوا، راز و رمز نوشتن در آنها درست به کار برده شده باشد و به معنی درست کلمه خوانده شود، نه اینکه فقط نگاه خواننده از روی آنها بگذرد. نوشتهای به درستی خوانده میشود که به راستی نوشته شده باشد، نه اینکه فقط بر کاغذ نقش یا چاپ شده باشد.
نوشتار به جای گفتار
گفتیم که اگر کسی سخنی برای گفتن داشته باشد و راز و رمز کاربرد نشانههای بصری کلام را بداند، سخنی هم برای نوشتن دارد. پس نوشتن برای آنها که میدانند چه بنویسند و چگونه بنویسند ساده و آسان است. گفتار تبدیل اندیشه است به نشانههای صوتی برای انتقال به دیگری. نوشتار هم تبدیل اندیشه است به نشانههای بصری برای انتقال به دیگری. آنها که نوشتن را دشوار میدانند، اگر ریزهکاریهای تبدیل اندیشه به کلام مکتوب را بیاموزند، امکان دارد که جرئت نوشتن را از دست بدهند، ولی دیگر میدانند که در تاریکی قدم بر نمیدارند. نوشتن هم، چون گفتن، آن قدر لذتبخش است که کمتر میتوان پس از پیروز شدن در نخستین نوشته دست از نوشتن برداشت. نوشتن گونهای از خلق کردن است و انسان همیشه از خلق کردن لذت میبرد.
تفاوت میان اندیشیدن و گفتن، اندیشیدن و نوشتن، همان نشانههائی است که برای بیان و تجسم اندیشه به کار میبریم. اگر نوشتن را دشوارتر از گفتن میدانیم، به این سبب است که این دو عمل را از دو مقولة جداگانه میدانیم. حال آنکه نوشتن همان گفتن است، با تفاوتهای زیر:
1- در گفتن، رمزها و نشانههای سمعی کلام را به کار میبریم، و در نوشتن رمزها و نوشتههای بصری را. هر چه این رمزها برای خواننده آسانتر کشف شود، نوشته زودتر و بهتر خوانده و فهمیده میشود.
2- در گفتن گاهی عبارتها یا جملهها را تکرار میکنیم. در نوشتن از تکرارهائی که به آنها نیازی نیست پرهیز داریم.
3- در گفتن، به سبب محدودیت زمان، گاه برای یافتن بهترین و مناسبترین واژه که بیانگر اندیشهمان باشد فرصت کافی نداریم، به همین سبب واژههای مترادف فراوان در بیان به کار میبریم. در نوشتن این فرصت را داریم که مناسبترین واژه را برگزینیم و از آوردن واژههای مترادف، که گاهی فهم اندیشه را پیچیده میکند، بپرهیزیم.
4- در گفتن، زبان محاوره به کار میبریم، یعنی واژهها را به صورت مخفف و شکسته به زبان میآوریم. در نوشتن واژهها را بصورت کامل مینویسیم و حروف اضافه را حذف نمیکنیم.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 64
راز و رمز نوشتن
نوشتن برای خواندن
خواندن نیمة دوم نوشتن است. در آغاز خواندن شفاهی بود. آدمی نخست رمز گفتاری کلام را آفرید و سپس رمز نوشتاری آن را. به همین سبب راه تفهیم و تفاهم و اساس همه یادگیریها زمانی بس دراز زبان سمعی یعنی گفتن و شنیدن بود. هنگامی که آدمی رمز نوشتاری کلام را آفرید، تفهیم و تفاهم و یادگیری از راه زبان بصری، یعنی نوشتن و خواندن، نیز برایش امکانپذیر شد. در زبان بصری همان نشانههای زبان سمعی به صورت نشانههای بصری الفباء که جانشین نشانههای صوتی هستند، به کار میروند.
بیسواد کاربردش در تفهیم و تفاهم زبان سمعی است و با سواد هم زبان سمعی و هم زبان بصری. اگر در روزگاران بسیار دور از سخن قصهگو و شاعر و دانشی که سینه به سینه به ما رسیده بود و به زبان میآمد لذت میبردیم، هنوز هم لذت این خواندن شفاهی را، چه از شنیدن سخن گویندگان و چه برنامههای رادیو و تلویزیون و تئاتر و سینما و مانند آن نه تنها از دست ندادهایم، بلکه بر آن افزودهایم.
در ادبیات شفاهی، یا خواندن از راه گوش، هنگامی که گوینده و شنونده رو در روی یکدیگر باشند، ارتباطی مستقیم میان آن دو برقرار میشود. برای مثال، در صحنه تئاتر این ارتباط میان بازیگر و بینندة شنونده دو جانبه است. بازیگر احساسات و معنی و مقصود نویسنده را درک کرده است و آن را بازگو و مجسم میکند. در همان زمان احساسات و برداشت بیننده و شنونده را هم در مییابد و نسبت به آنها واکنشی پیدا میکند و به آنها پاسخ میدهد. اما این به آن معنا نیست که همیشه گوینده بیان کنندة احساسات و عواطف و معنی و مقصود گفتههائی است که شنیده است یا خوانده است. بسیاری از کتابهای مورد علاقة مردم سالهاست که به وسیلة باسوادی برای گروهی بیسواد خوانده میشود. چه بسیار پیش آمده است که خواننده این کتابها بر حسب سواد و فهم و درک و ذوق و برداشت خویش نوشته نویسندهای را برای شنوندگان ترجمه و تشریح و تفسیر کرده است که با معنی و مقصود و احساسات نویسنده تفاوتی فاحش داشته است.
وقتی که نوشته به زندگی اجتماعی ما راه یافت، دیگر ارتباط گوینده و شنونده به صورتی که بیش از آن بود امکانپذیر نشد. هرگز نمیتوانیم یقین داشته باشیم که آنچه خواننده میخواند همان قصد نویسنده است. هر خواننده از آنچه میخواند برداشتی خاص خود دارد. نویسندهای را موفق میدانیم که این برداشت متفاوت را تا آنجا که میتواند به حداقل برساند. به همین سبب است که میگوئیم خواندن نیمه دوم نوشتن است. نوشتن وسیلهای است برای فرستادن و دریافت پیام. نوشتهای که آسانتر خوانده شود، درست فهمیده شود، و بیشتر خوانده شود، به هدف نزدیکتر است.
برای اینکه به اهمیت و راز و رمز نوشتن پی ببریم، ناگزیر باید بدانیم نیمة دوم آن یعنی خواندن، چگونه صورت میگیرد و کمی دقیقتر و از دیدی علمی هنگام نوشتن به خواندن توجه داشته باشیم.
منظور از خواندن و مطالعه چیزی جز درک مطالب نوشته شده و شناخت ارزشها و معانی و مفاهیم کلمهها و عبارتها و جملهها و دریافت دانستنیها و معنی و مقصود و پیامی که نویسنده با رمز کلام نوشته است، نیست. قصد این است که خواننده به اندیشهای که در نوشته پنهان است پی ببرد. اگر هنگامی که مشغول مطالعه هستید کتاب یا نوشته را کنار بگذارید و اندکی به آنچه سبب شده است بتوانید مطالعه کنید بیندیشید، بهتر درخواهید یافت که چگونه بنویسید.
هنگامی که مشغول مطالعه هستید، کاری بس پیچیده انجام میدهید که حاصل سالها تجربه و دانشاندوزی است:
1- با یک نگاه واژهها را باز میشناسید. چرا؟ چون هر یک را صدها بار پیش از آن شنیدهاید، دیدهاید، و شناختهاید. شکل آن واژه در ذهنتان به صورت آوای واژه شناخته میشود. زیرا با قراردادهای رمز گفتاری زبان از پیش آشنا بودهاید و رمز نوشتاری، که در زبان بصری به جای رمز گفتاری به کار میرود، برایتان بیگانه نیست و ذهنتان به آسانی کشف رمز میکند.
2- معنی هر واژه از ذهنتان میگذرد. چرا؟ چون معنی آن واژه را پیش از آن میدانستهاید.
3- از مجموعة معانی واژههائی که خواندهاید معنی تازهای از ذهنتان میگذرد. چرا؟ چون تجربهها و دانشهای قبلی شما برای یافتن این معنی تازه، که در ضمیر عبارت یا جمله است، به شما کمک میکند تا پیام نویسنده را از مجموعة واژههائی که برای بیان اندیشهای بکار برده است دریابید.
4- دربارة آنچه خواندهاید واکنشی نشان دهید. چرا؟ چون تجربهها و دانشهای قبلی شما را به تفکر وا میدارد تا دربارة آنچه خواندهاید اندیشه کنید و به داوری برخیزید.
این گونه خواندن پیشرفتهترین نوع مطالعه است، و نوشتهای ارزش خواندن دارد که سرانجام خواننده را به اندیشیدن و تفکر برانگیزد. اگر نوشتهای دستانداز و دشواری خواندن و فهم و درک نداشته باشد، و اگر خوانندهای راه درست خواندن را از کودکی آموخته باشد، و به تندخوانی- یعنی مهارت در خواندن- خو گرفته باشد، با میدان دید وسیعتری گروهی از واژههای یک جمله را یکجا خواهد دید و خواهد توانست همة یک جمله یا قسمتی از یک جمله را ببیند و بخواند. چنین مهارتی در تندخوانی یکسویه نمیتواند باشد. سوی دیگر دستیابی به این گونه خواندن نوشتة نویسنده است که راه را با دشواریهای نوشته بر خواننده نبندد.
چشم در هنگام خواندن به صورت خطی مستقیم و پیوسته روی واژهها حرکت نمیکند، بلکه حرکت آن بر روی هر سطر از نوشته از لحظههای پی در پی مکث و جهش تشکیل شده است. لحظهای توقف میکند، سپس با سرعت به چپ یا به راست (بسته به جهت خط) جهش دارد و دوباره مکث میکند. چشم فقط وقتی که مکث میکند میتواند ببیند و زمانی که در حال جهش است قدرت بینائی ندارد. چشم در حدود 90% زمانی را که صرف خواندن میکند در حال مکث است. مهارت در خواندن را اگر به درجههائی تقسیم کنیم چشم یک خوانندة ماهر در خواندن یک سطر معمولی (در حدود 12 سانتیمتر) 3 تا 4 بار، یک خوانندة نیمه ماهر 7 تا 8 بار، و یک خوانندة ناتوان 11 تا 12 بار مکث میکند.
نویسندهای که با توجه به میزان مهارت خواننده نمینویسد. حتی خواننده ماهر و تندخوان را ناگزیر به کندخوانی میکند. به همین سبب است که میگوئیم به نوشتههائی نیاز داریم که گذشته از محتوا، راز و رمز نوشتن در آنها درست به کار برده شده باشد و به معنی درست کلمه خوانده شود، نه اینکه فقط نگاه خواننده از روی آنها بگذرد. نوشتهای به درستی خوانده میشود که به راستی نوشته شده باشد، نه اینکه فقط بر کاغذ نقش یا چاپ شده باشد.
نوشتار به جای گفتار
گفتیم که اگر کسی سخنی برای گفتن داشته باشد و راز و رمز کاربرد نشانههای بصری کلام را بداند، سخنی هم برای نوشتن دارد. پس نوشتن برای آنها که میدانند چه بنویسند و چگونه بنویسند ساده و آسان است. گفتار تبدیل اندیشه است به نشانههای صوتی برای انتقال به دیگری. نوشتار هم تبدیل اندیشه است به نشانههای بصری برای انتقال به دیگری. آنها که نوشتن را دشوار میدانند، اگر ریزهکاریهای تبدیل اندیشه به کلام مکتوب را بیاموزند، امکان دارد که جرئت نوشتن را از دست بدهند، ولی دیگر میدانند که در تاریکی قدم بر نمیدارند. نوشتن هم، چون گفتن، آن قدر لذتبخش است که کمتر میتوان پس از پیروز شدن در نخستین نوشته دست از نوشتن برداشت. نوشتن گونهای از خلق کردن است و انسان همیشه از خلق کردن لذت میبرد.
تفاوت میان اندیشیدن و گفتن، اندیشیدن و نوشتن، همان نشانههائی است که برای بیان و تجسم اندیشه به کار میبریم. اگر نوشتن را دشوارتر از گفتن میدانیم، به این سبب است که این دو عمل را از دو مقولة جداگانه میدانیم. حال آنکه نوشتن همان گفتن است، با تفاوتهای زیر:
1- در گفتن، رمزها و نشانههای سمعی کلام را به کار میبریم، و در نوشتن رمزها و نوشتههای بصری را. هر چه این رمزها برای خواننده آسانتر کشف شود، نوشته زودتر و بهتر خوانده و فهمیده میشود.
2- در گفتن گاهی عبارتها یا جملهها را تکرار میکنیم. در نوشتن از تکرارهائی که به آنها نیازی نیست پرهیز داریم.
3- در گفتن، به سبب محدودیت زمان، گاه برای یافتن بهترین و مناسبترین واژه که بیانگر اندیشهمان باشد فرصت کافی نداریم، به همین سبب واژههای مترادف فراوان در بیان به کار میبریم. در نوشتن این فرصت را داریم که مناسبترین واژه را برگزینیم و از آوردن واژههای مترادف، که گاهی فهم اندیشه را پیچیده میکند، بپرهیزیم.
4- در گفتن، زبان محاوره به کار میبریم، یعنی واژهها را به صورت مخفف و شکسته به زبان میآوریم. در نوشتن واژهها را بصورت کامل مینویسیم و حروف اضافه را حذف نمیکنیم.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 64
راز و رمز نوشتن
نوشتن برای خواندن
خواندن نیمة دوم نوشتن است. در آغاز خواندن شفاهی بود. آدمی نخست رمز گفتاری کلام را آفرید و سپس رمز نوشتاری آن را. به همین سبب راه تفهیم و تفاهم و اساس همه یادگیریها زمانی بس دراز زبان سمعی یعنی گفتن و شنیدن بود. هنگامی که آدمی رمز نوشتاری کلام را آفرید، تفهیم و تفاهم و یادگیری از راه زبان بصری، یعنی نوشتن و خواندن، نیز برایش امکانپذیر شد. در زبان بصری همان نشانههای زبان سمعی به صورت نشانههای بصری الفباء که جانشین نشانههای صوتی هستند، به کار میروند.
بیسواد کاربردش در تفهیم و تفاهم زبان سمعی است و با سواد هم زبان سمعی و هم زبان بصری. اگر در روزگاران بسیار دور از سخن قصهگو و شاعر و دانشی که سینه به سینه به ما رسیده بود و به زبان میآمد لذت میبردیم، هنوز هم لذت این خواندن شفاهی را، چه از شنیدن سخن گویندگان و چه برنامههای رادیو و تلویزیون و تئاتر و سینما و مانند آن نه تنها از دست ندادهایم، بلکه بر آن افزودهایم.
در ادبیات شفاهی، یا خواندن از راه گوش، هنگامی که گوینده و شنونده رو در روی یکدیگر باشند، ارتباطی مستقیم میان آن دو برقرار میشود. برای مثال، در صحنه تئاتر این ارتباط میان بازیگر و بینندة شنونده دو جانبه است. بازیگر احساسات و معنی و مقصود نویسنده را درک کرده است و آن را بازگو و مجسم میکند. در همان زمان احساسات و برداشت بیننده و شنونده را هم در مییابد و نسبت به آنها واکنشی پیدا میکند و به آنها پاسخ میدهد. اما این به آن معنا نیست که همیشه گوینده بیان کنندة احساسات و عواطف و معنی و مقصود گفتههائی است که شنیده است یا خوانده است. بسیاری از کتابهای مورد علاقة مردم سالهاست که به وسیلة باسوادی برای گروهی بیسواد خوانده میشود. چه بسیار پیش آمده است که خواننده این کتابها بر حسب سواد و فهم و درک و ذوق و برداشت خویش نوشته نویسندهای را برای شنوندگان ترجمه و تشریح و تفسیر کرده است که با معنی و مقصود و احساسات نویسنده تفاوتی فاحش داشته است.
وقتی که نوشته به زندگی اجتماعی ما راه یافت، دیگر ارتباط گوینده و شنونده به صورتی که بیش از آن بود امکانپذیر نشد. هرگز نمیتوانیم یقین داشته باشیم که آنچه خواننده میخواند همان قصد نویسنده است. هر خواننده از آنچه میخواند برداشتی خاص خود دارد. نویسندهای را موفق میدانیم که این برداشت متفاوت را تا آنجا که میتواند به حداقل برساند. به همین سبب است که میگوئیم خواندن نیمه دوم نوشتن است. نوشتن وسیلهای است برای فرستادن و دریافت پیام. نوشتهای که آسانتر خوانده شود، درست فهمیده شود، و بیشتر خوانده شود، به هدف نزدیکتر است.
برای اینکه به اهمیت و راز و رمز نوشتن پی ببریم، ناگزیر باید بدانیم نیمة دوم آن یعنی خواندن، چگونه صورت میگیرد و کمی دقیقتر و از دیدی علمی هنگام نوشتن به خواندن توجه داشته باشیم.
منظور از خواندن و مطالعه چیزی جز درک مطالب نوشته شده و شناخت ارزشها و معانی و مفاهیم کلمهها و عبارتها و جملهها و دریافت دانستنیها و معنی و مقصود و پیامی که نویسنده با رمز کلام نوشته است، نیست. قصد این است که خواننده به اندیشهای که در نوشته پنهان است پی ببرد. اگر هنگامی که مشغول مطالعه هستید کتاب یا نوشته را کنار بگذارید و اندکی به آنچه سبب شده است بتوانید مطالعه کنید بیندیشید، بهتر درخواهید یافت که چگونه بنویسید.
هنگامی که مشغول مطالعه هستید، کاری بس پیچیده انجام میدهید که حاصل سالها تجربه و دانشاندوزی است:
1- با یک نگاه واژهها را باز میشناسید. چرا؟ چون هر یک را صدها بار پیش از آن شنیدهاید، دیدهاید، و شناختهاید. شکل آن واژه در ذهنتان به صورت آوای واژه شناخته میشود. زیرا با قراردادهای رمز گفتاری زبان از پیش آشنا بودهاید و رمز نوشتاری، که در زبان بصری به جای رمز گفتاری به کار میرود، برایتان بیگانه نیست و ذهنتان به آسانی کشف رمز میکند.
2- معنی هر واژه از ذهنتان میگذرد. چرا؟ چون معنی آن واژه را پیش از آن میدانستهاید.
3- از مجموعة معانی واژههائی که خواندهاید معنی تازهای از ذهنتان میگذرد. چرا؟ چون تجربهها و دانشهای قبلی شما برای یافتن این معنی تازه، که در ضمیر عبارت یا جمله است، به شما کمک میکند تا پیام نویسنده را از مجموعة واژههائی که برای بیان اندیشهای بکار برده است دریابید.
4- دربارة آنچه خواندهاید واکنشی نشان دهید. چرا؟ چون تجربهها و دانشهای قبلی شما را به تفکر وا میدارد تا دربارة آنچه خواندهاید اندیشه کنید و به داوری برخیزید.
این گونه خواندن پیشرفتهترین نوع مطالعه است، و نوشتهای ارزش خواندن دارد که سرانجام خواننده را به اندیشیدن و تفکر برانگیزد. اگر نوشتهای دستانداز و دشواری خواندن و فهم و درک نداشته باشد، و اگر خوانندهای راه درست خواندن را از کودکی آموخته باشد، و به تندخوانی- یعنی مهارت در خواندن- خو گرفته باشد، با میدان دید وسیعتری گروهی از واژههای یک جمله را یکجا خواهد دید و خواهد توانست همة یک جمله یا قسمتی از یک جمله را ببیند و بخواند. چنین مهارتی در تندخوانی یکسویه نمیتواند باشد. سوی دیگر دستیابی به این گونه خواندن نوشتة نویسنده است که راه را با دشواریهای نوشته بر خواننده نبندد.
چشم در هنگام خواندن به صورت خطی مستقیم و پیوسته روی واژهها حرکت نمیکند، بلکه حرکت آن بر روی هر سطر از نوشته از لحظههای پی در پی مکث و جهش تشکیل شده است. لحظهای توقف میکند، سپس با سرعت به چپ یا به راست (بسته به جهت خط) جهش دارد و دوباره مکث میکند. چشم فقط وقتی که مکث میکند میتواند ببیند و زمانی که در حال جهش است قدرت بینائی ندارد. چشم در حدود 90% زمانی را که صرف خواندن میکند در حال مکث است. مهارت در خواندن را اگر به درجههائی تقسیم کنیم چشم یک خوانندة ماهر در خواندن یک سطر معمولی (در حدود 12 سانتیمتر) 3 تا 4 بار، یک خوانندة نیمه ماهر 7 تا 8 بار، و یک خوانندة ناتوان 11 تا 12 بار مکث میکند.
نویسندهای که با توجه به میزان مهارت خواننده نمینویسد. حتی خواننده ماهر و تندخوان را ناگزیر به کندخوانی میکند. به همین سبب است که میگوئیم به نوشتههائی نیاز داریم که گذشته از محتوا، راز و رمز نوشتن در آنها درست به کار برده شده باشد و به معنی درست کلمه خوانده شود، نه اینکه فقط نگاه خواننده از روی آنها بگذرد. نوشتهای به درستی خوانده میشود که به راستی نوشته شده باشد، نه اینکه فقط بر کاغذ نقش یا چاپ شده باشد.
نوشتار به جای گفتار
گفتیم که اگر کسی سخنی برای گفتن داشته باشد و راز و رمز کاربرد نشانههای بصری کلام را بداند، سخنی هم برای نوشتن دارد. پس نوشتن برای آنها که میدانند چه بنویسند و چگونه بنویسند ساده و آسان است. گفتار تبدیل اندیشه است به نشانههای صوتی برای انتقال به دیگری. نوشتار هم تبدیل اندیشه است به نشانههای بصری برای انتقال به دیگری. آنها که نوشتن را دشوار میدانند، اگر ریزهکاریهای تبدیل اندیشه به کلام مکتوب را بیاموزند، امکان دارد که جرئت نوشتن را از دست بدهند، ولی دیگر میدانند که در تاریکی قدم بر نمیدارند. نوشتن هم، چون گفتن، آن قدر لذتبخش است که کمتر میتوان پس از پیروز شدن در نخستین نوشته دست از نوشتن برداشت. نوشتن گونهای از خلق کردن است و انسان همیشه از خلق کردن لذت میبرد.
تفاوت میان اندیشیدن و گفتن، اندیشیدن و نوشتن، همان نشانههائی است که برای بیان و تجسم اندیشه به کار میبریم. اگر نوشتن را دشوارتر از گفتن میدانیم، به این سبب است که این دو عمل را از دو مقولة جداگانه میدانیم. حال آنکه نوشتن همان گفتن است، با تفاوتهای زیر:
1- در گفتن، رمزها و نشانههای سمعی کلام را به کار میبریم، و در نوشتن رمزها و نوشتههای بصری را. هر چه این رمزها برای خواننده آسانتر کشف شود، نوشته زودتر و بهتر خوانده و فهمیده میشود.
2- در گفتن گاهی عبارتها یا جملهها را تکرار میکنیم. در نوشتن از تکرارهائی که به آنها نیازی نیست پرهیز داریم.
3- در گفتن، به سبب محدودیت زمان، گاه برای یافتن بهترین و مناسبترین واژه که بیانگر اندیشهمان باشد فرصت کافی نداریم، به همین سبب واژههای مترادف فراوان در بیان به کار میبریم. در نوشتن این فرصت را داریم که مناسبترین واژه را برگزینیم و از آوردن واژههای مترادف، که گاهی فهم اندیشه را پیچیده میکند، بپرهیزیم.
4- در گفتن، زبان محاوره به کار میبریم، یعنی واژهها را به صورت مخفف و شکسته به زبان میآوریم. در نوشتن واژهها را بصورت کامل مینویسیم و حروف اضافه را حذف نمیکنیم.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 64
راز و رمز نوشتن
نوشتن برای خواندن
خواندن نیمة دوم نوشتن است. در آغاز خواندن شفاهی بود. آدمی نخست رمز گفتاری کلام را آفرید و سپس رمز نوشتاری آن را. به همین سبب راه تفهیم و تفاهم و اساس همه یادگیریها زمانی بس دراز زبان سمعی یعنی گفتن و شنیدن بود. هنگامی که آدمی رمز نوشتاری کلام را آفرید، تفهیم و تفاهم و یادگیری از راه زبان بصری، یعنی نوشتن و خواندن، نیز برایش امکانپذیر شد. در زبان بصری همان نشانههای زبان سمعی به صورت نشانههای بصری الفباء که جانشین نشانههای صوتی هستند، به کار میروند.
بیسواد کاربردش در تفهیم و تفاهم زبان سمعی است و با سواد هم زبان سمعی و هم زبان بصری. اگر در روزگاران بسیار دور از سخن قصهگو و شاعر و دانشی که سینه به سینه به ما رسیده بود و به زبان میآمد لذت میبردیم، هنوز هم لذت این خواندن شفاهی را، چه از شنیدن سخن گویندگان و چه برنامههای رادیو و تلویزیون و تئاتر و سینما و مانند آن نه تنها از دست ندادهایم، بلکه بر آن افزودهایم.
در ادبیات شفاهی، یا خواندن از راه گوش، هنگامی که گوینده و شنونده رو در روی یکدیگر باشند، ارتباطی مستقیم میان آن دو برقرار میشود. برای مثال، در صحنه تئاتر این ارتباط میان بازیگر و بینندة شنونده دو جانبه است. بازیگر احساسات و معنی و مقصود نویسنده را درک کرده است و آن را بازگو و مجسم میکند. در همان زمان احساسات و برداشت بیننده و شنونده را هم در مییابد و نسبت به آنها واکنشی پیدا میکند و به آنها پاسخ میدهد. اما این به آن معنا نیست که همیشه گوینده بیان کنندة احساسات و عواطف و معنی و مقصود گفتههائی است که شنیده است یا خوانده است. بسیاری از کتابهای مورد علاقة مردم سالهاست که به وسیلة باسوادی برای گروهی بیسواد خوانده میشود. چه بسیار پیش آمده است که خواننده این کتابها بر حسب سواد و فهم و درک و ذوق و برداشت خویش نوشته نویسندهای را برای شنوندگان ترجمه و تشریح و تفسیر کرده است که با معنی و مقصود و احساسات نویسنده تفاوتی فاحش داشته است.
وقتی که نوشته به زندگی اجتماعی ما راه یافت، دیگر ارتباط گوینده و شنونده به صورتی که بیش از آن بود امکانپذیر نشد. هرگز نمیتوانیم یقین داشته باشیم که آنچه خواننده میخواند همان قصد نویسنده است. هر خواننده از آنچه میخواند برداشتی خاص خود دارد. نویسندهای را موفق میدانیم که این برداشت متفاوت را تا آنجا که میتواند به حداقل برساند. به همین سبب است که میگوئیم خواندن نیمه دوم نوشتن است. نوشتن وسیلهای است برای فرستادن و دریافت پیام. نوشتهای که آسانتر خوانده شود، درست فهمیده شود، و بیشتر خوانده شود، به هدف نزدیکتر است.
برای اینکه به اهمیت و راز و رمز نوشتن پی ببریم، ناگزیر باید بدانیم نیمة دوم آن یعنی خواندن، چگونه صورت میگیرد و کمی دقیقتر و از دیدی علمی هنگام نوشتن به خواندن توجه داشته باشیم.
منظور از خواندن و مطالعه چیزی جز درک مطالب نوشته شده و شناخت ارزشها و معانی و مفاهیم کلمهها و عبارتها و جملهها و دریافت دانستنیها و معنی و مقصود و پیامی که نویسنده با رمز کلام نوشته است، نیست. قصد این است که خواننده به اندیشهای که در نوشته پنهان است پی ببرد. اگر هنگامی که مشغول مطالعه هستید کتاب یا نوشته را کنار بگذارید و اندکی به آنچه سبب شده است بتوانید مطالعه کنید بیندیشید، بهتر درخواهید یافت که چگونه بنویسید.
هنگامی که مشغول مطالعه هستید، کاری بس پیچیده انجام میدهید که حاصل سالها تجربه و دانشاندوزی است:
1- با یک نگاه واژهها را باز میشناسید. چرا؟ چون هر یک را صدها بار پیش از آن شنیدهاید، دیدهاید، و شناختهاید. شکل آن واژه در ذهنتان به صورت آوای واژه شناخته میشود. زیرا با قراردادهای رمز گفتاری زبان از پیش آشنا بودهاید و رمز نوشتاری، که در زبان بصری به جای رمز گفتاری به کار میرود، برایتان بیگانه نیست و ذهنتان به آسانی کشف رمز میکند.
2- معنی هر واژه از ذهنتان میگذرد. چرا؟ چون معنی آن واژه را پیش از آن میدانستهاید.
3- از مجموعة معانی واژههائی که خواندهاید معنی تازهای از ذهنتان میگذرد. چرا؟ چون تجربهها و دانشهای قبلی شما برای یافتن این معنی تازه، که در ضمیر عبارت یا جمله است، به شما کمک میکند تا پیام نویسنده را از مجموعة واژههائی که برای بیان اندیشهای بکار برده است دریابید.
4- دربارة آنچه خواندهاید واکنشی نشان دهید. چرا؟ چون تجربهها و دانشهای قبلی شما را به تفکر وا میدارد تا دربارة آنچه خواندهاید اندیشه کنید و به داوری برخیزید.
این گونه خواندن پیشرفتهترین نوع مطالعه است، و نوشتهای ارزش خواندن دارد که سرانجام خواننده را به اندیشیدن و تفکر برانگیزد. اگر نوشتهای دستانداز و دشواری خواندن و فهم و درک نداشته باشد، و اگر خوانندهای راه درست خواندن را از کودکی آموخته باشد، و به تندخوانی- یعنی مهارت در خواندن- خو گرفته باشد، با میدان دید وسیعتری گروهی از واژههای یک جمله را یکجا خواهد دید و خواهد توانست همة یک جمله یا قسمتی از یک جمله را ببیند و بخواند. چنین مهارتی در تندخوانی یکسویه نمیتواند باشد. سوی دیگر دستیابی به این گونه خواندن نوشتة نویسنده است که راه را با دشواریهای نوشته بر خواننده نبندد.
چشم در هنگام خواندن به صورت خطی مستقیم و پیوسته روی واژهها حرکت نمیکند، بلکه حرکت آن بر روی هر سطر از نوشته از لحظههای پی در پی مکث و جهش تشکیل شده است. لحظهای توقف میکند، سپس با سرعت به چپ یا به راست (بسته به جهت خط) جهش دارد و دوباره مکث میکند. چشم فقط وقتی که مکث میکند میتواند ببیند و زمانی که در حال جهش است قدرت بینائی ندارد. چشم در حدود 90% زمانی را که صرف خواندن میکند در حال مکث است. مهارت در خواندن را اگر به درجههائی تقسیم کنیم چشم یک خوانندة ماهر در خواندن یک سطر معمولی (در حدود 12 سانتیمتر) 3 تا 4 بار، یک خوانندة نیمه ماهر 7 تا 8 بار، و یک خوانندة ناتوان 11 تا 12 بار مکث میکند.
نویسندهای که با توجه به میزان مهارت خواننده نمینویسد. حتی خواننده ماهر و تندخوان را ناگزیر به کندخوانی میکند. به همین سبب است که میگوئیم به نوشتههائی نیاز داریم که گذشته از محتوا، راز و رمز نوشتن در آنها درست به کار برده شده باشد و به معنی درست کلمه خوانده شود، نه اینکه فقط نگاه خواننده از روی آنها بگذرد. نوشتهای به درستی خوانده میشود که به راستی نوشته شده باشد، نه اینکه فقط بر کاغذ نقش یا چاپ شده باشد.
نوشتار به جای گفتار
گفتیم که اگر کسی سخنی برای گفتن داشته باشد و راز و رمز کاربرد نشانههای بصری کلام را بداند، سخنی هم برای نوشتن دارد. پس نوشتن برای آنها که میدانند چه بنویسند و چگونه بنویسند ساده و آسان است. گفتار تبدیل اندیشه است به نشانههای صوتی برای انتقال به دیگری. نوشتار هم تبدیل اندیشه است به نشانههای بصری برای انتقال به دیگری. آنها که نوشتن را دشوار میدانند، اگر ریزهکاریهای تبدیل اندیشه به کلام مکتوب را بیاموزند، امکان دارد که جرئت نوشتن را از دست بدهند، ولی دیگر میدانند که در تاریکی قدم بر نمیدارند. نوشتن هم، چون گفتن، آن قدر لذتبخش است که کمتر میتوان پس از پیروز شدن در نخستین نوشته دست از نوشتن برداشت. نوشتن گونهای از خلق کردن است و انسان همیشه از خلق کردن لذت میبرد.
تفاوت میان اندیشیدن و گفتن، اندیشیدن و نوشتن، همان نشانههائی است که برای بیان و تجسم اندیشه به کار میبریم. اگر نوشتن را دشوارتر از گفتن میدانیم، به این سبب است که این دو عمل را از دو مقولة جداگانه میدانیم. حال آنکه نوشتن همان گفتن است، با تفاوتهای زیر:
1- در گفتن، رمزها و نشانههای سمعی کلام را به کار میبریم، و در نوشتن رمزها و نوشتههای بصری را. هر چه این رمزها برای خواننده آسانتر کشف شود، نوشته زودتر و بهتر خوانده و فهمیده میشود.
2- در گفتن گاهی عبارتها یا جملهها را تکرار میکنیم. در نوشتن از تکرارهائی که به آنها نیازی نیست پرهیز داریم.
3- در گفتن، به سبب محدودیت زمان، گاه برای یافتن بهترین و مناسبترین واژه که بیانگر اندیشهمان باشد فرصت کافی نداریم، به همین سبب واژههای مترادف فراوان در بیان به کار میبریم. در نوشتن این فرصت را داریم که مناسبترین واژه را برگزینیم و از آوردن واژههای مترادف، که گاهی فهم اندیشه را پیچیده میکند، بپرهیزیم.
4- در گفتن، زبان محاوره به کار میبریم، یعنی واژهها را به صورت مخفف و شکسته به زبان میآوریم. در نوشتن واژهها را بصورت کامل مینویسیم و حروف اضافه را حذف نمیکنیم.