دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

تحقیق در مورد تاریخچه صنعت آسانسور در ایران 64 ص با فرمت ورد

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 65

 

تاریخچه صنعت آسانسور در ایران

صنعت آسانسور جهان از زمانی که با نیروی برق کار می کند قدمتی یکصد و پنجاه ساله دارد، هر چند عمر بالابرها در جهان به بیش از ده هزار سال می رسد و اولین چرخ چاه خود از اولین بالابرها بوده است. مهمترین شرکت های تولید آسانسور در جهان اوتیس و شیندلر با قدمتی حدود یکصدو پنجاه سال می باشند.

اما صنعت آسانسور ایران قدمتی هشتاد ساله دارد. البته اگر گفته های بدون مدرک در مورد نصب آسانسور در کاخ گلتسان توسط ناصر الدین شاه را نادیده بگیریم، اولین آسانسورها که آنهم البته اثری از آنها بجا نیست در پالایشگاه آبادان در دوران حکومت احمد شاه قاجار نصب شده است. اما آنچه مسلم و قابل بررسی است اولین آسانسور ها در ساختمانهایی که در زمان پهلوی اول ساخته شده است نصب شده و در ساختمانهای اطراف میدان امام خمینی (میدان سپه سابق) مثل باشگاه افسران ستاد ارتش، کتابخانه ملی آثار آن وجود دارد و بسیاری از آنها توسط کارشناسان خارجی و به کمک نسل اول متخصصین صنعت آسانسور ایران نصب و راه اندازی شده است.

نسل اول ساختمانهای بیش از سه طبقه در ایران در دوران پهلوی اول و آپارتمان سازی بصورت امروزی از سال 1335 در دوران پهلوی دوم شروع شده است. بنابراین دوران رشد صنعت آسانسور ایران را زا سال 1335 به بعد باید نامگذاری کرد.

ابتدا آسانسورها کامل و بسته بندی شده از خارج از کشور به ایران وارد شده است. لیکن بتدریج شرکتهای ایرانی فروش و نصب آسانسور در ایران بوجود می آیند و در سال 1345 اولین کارگاه تولید درب و کابین توسط اوکسن الکسانی با کپی برداری از روی درب و کابینهای شرکت های اروپایی بوجود می آید.

در سال 1345 در طرح های وزارت مسکن و شهرسازی برای آپارتمان سازی برنامه ریزی شده و ایجاد شهرک های مسکونی در اطراف شهرهای بزرگ برای ساخت اولین کارخانه آسانسورسازی در ایران برنامه ریزی می شود.

در سال 1350 کلنگ ساخت اولین کارخانه آسانسورسازی ایران با نام ایران شیندلر در زمینی به مساحت چهل هزار متر مربع واقع در شهر صنعتی البرز قزوین به زمینی زده می شود و در سال 1353 این کارخانه با ظرفیت اولیه تولید چهارصد دستگاه آسانسور تحت لیسانس شیندلر سوئیس به بهره برداری می رسد و بطور همزمان جهت پرورش نیروی متخصص در نصب آسانسورهای خود مبادرت به برگزاری دوره های کامل آموزشی تئوری و عملی نصب آسانسور می نماید که در هر دوره حدود 20 نفر تکنسین موفق به کسب مدرک مهارت نصب می شوند و این دوره ها از سال 1354 تا 1357 ادامه داشت و امروز دانش آموختگان آن دوره ها زبده ترین و کارآمدترین افراد در صنعت آسانسور در ایران می باشند و اغراق نمی باشد اگر از شرکت آسانسورسازی ایران شیندلر به عنوان مادر صنعت نوین آسانسور در ایران یاد کرد. همچنین بطور همزمان اولین کارخانه سازنده قطعات آسانسور در ایران با نام تسلا ــ ایران تولید خود را شروع می کند.

در سال 1354 کارخانه آسانسور و پله برقی ایران در ابهر تأسیس و مدتی بعد تحت لیسانس هاوس هان آلمان شروع به تولید می کند. شرکت اوتیس آمریکا نیز اقدام به خرید زمینی در شهر صنعتی ساوه نموده و برنامه ریزی برای تأسیس کارخانه می کند.

همچنین در سال 1355 شرکت تولیدی ایران امباربا کارخانه تولید آسانسور خود را در شهر صنعتی رشت تأسیس و تولید آسانسور را تحت لیسانس امباربا اسپانیا آغاز می کند.

در کنار شرکت های تولیدی فوق حدود سی شرکت نصب و فروش آسانسور هم در ایران تا سال 1357 دائر می شود که بعضی از این شرکت ها نمایندگی فروش شرکت های فوق را در تهران و شهرستان ها دریافت می کنند. همچنین چهار یا پنج کارگاه تولید درب و کابین هم ایجاد می شود که شرکت های فروش و نصب آسانسور را یاری می دهند. بدین ترتیب تا قبل از بثمر رسیدن انقلاب و ضعیت صنعت آسانسور ایران بشرح فوق است.

پس از انقلاب:

کار شناسان خارجی از ایران می روند و ایران تحریم اقتصادی می شود و واردات قطع می شود.

1- شرکت ایران شیندلر که بیشتر سهام آن متعلق به بانکهاست با ملی شدن بانک ها عملاً دولتی می شود و توسط وزارت مسکن و شهرسازی اداره می شود.

2- شرکت آسانسور و پله برقی ایران که سهام آن خصوصی است با عدم ورود آسانسور از خارج تعطیل می شود.

3- پروژه اوتیس آمریکا نیمه کاره باقی می ماند. زمین آن در شهر صنعتی ساوه و دفتر فروش آن در تهران مصادره می شود و وزارت بازرگانی عهده دار اداره آن می شود.

4- شرکت ایران امباربا که با سرمایه گذاری بانک صنعت و معدن و سرمایه گذار خصوصی ایجاد شده با خروج سرمایه گذار خصوصی از ایران توسط بانک صنعت و معدن اداره می شود

5- شرکت

آسانسور

دستگاهی است دائمی که برای جا به جایی اشخاص یا کالا ،بین طبقات ساختمان بوده و در طبقات مشخصی عمل می نماید . دارای کابینی است که ساختار ، ابعاد و تجهیزات آن به اشخاص به سهولت اجازه استفاده می دهد و میان ریلهای منصوبه عمودی با حداکثر انحراف 15 درجه حرکت می کند .

آسانسور وسیله نقلیه عمومی دائمی است که بین ترازهای از قبل تعریف شده حرکتمی کند آسانسور تنها وسیله رفت و آمد ترافیکی است که مورد استفاده تمامی گروه سنی قرار می گیرد و عمومی ترین وسیله جابجایی عمودی در جهان است .

آسانسور وسیله نقلیه ای است که کنترل آن به یک سیستم سپرده شده فرمان دادن به آن به اختیار



خرید و دانلود تحقیق در مورد تاریخچه صنعت آسانسور در ایران  64 ص با فرمت ورد


دانلود تخقیق در مورد مبانی فلسفه عرفان ایرانی 64 ص (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 58

 

مبانی فلسفه عرفان ایرانی

مبانی فلسفه عرفانی ایرانی – اسلامی بر چهار بخش مهم به شرح زیر تقسیم بندی شده است:‌

وحدت وجود کشف و شهود دانش معنوی مراحل تربیت معنوی

وحدت وجود

بدین معنی است که حقیقت را واحد و احدیت را اصل و منشا تمام مراتب وجود میدانستند و معتقد بودند که وجود حقیقی منحصر به حق است و دیگران پرتوی از نور و تراوش فیض اویند.

درالهیات معنی وحدت یگانگی حق است و خالق و مخلوق از هم جدا می باشند و فقط رابطه علت و معلولی دارند ولی صوفیان این عقیده را با این بیان که هیچ چیز جز خدا حقیقت ندارد تعدیل کردند و تعلیم دادند که خالق و مخلوق یکی هستند و حقیقت خالق است و مخلوق سایه و پرتوی از حق می باشند اوست که موجود حقیقی و مطلق و منبع وجود است (شرح پیشوایان و پیروان وحدت وجود در این تالیف آمده است) آب نابسته بیرنگ و بی صورت است و چون بسته شد گاه صورت یخ گیرد و گاه کسوت برف و ژاله در پوشد ، نظر کن که یخ و برف و ژاله همان آب بسیط بی رنگ است یا نه؟ و چون بگذارد همان آب خواهی نامید یا چیزی دیگر؟ پس هر که شناخته است و چشم حقیقت بین دارد جمیع مراتب و کیفیات را آب میداند و آنکه نادان است در بند لباس و کیفیت و غیر بینی در می ماند، فرق عارف و جاهل همین است.

عارف می گوید که تمام ذرات موجود مظهر حقیقتند و علم به هر یک از آنها نیز در حقیقت علم به یکی از مظاهر حق است بنابراین در کلیه علوم جلوه مقصود و جمال محبوب هوید است و در همه چیز میتوان حقیقت را جستجو کرد و دقت عقلی در هر علمی آدمی را به سوی حقیقت می کشاند.

کشف و شهود

صوفیان معتقد بودند که قلب و نفس انسانی در ذات مستعد پذیرش و تجلی حقایق اشیا است و فقط حجابهایی میان نفس و حقایق حایل می باشد و هنگامی که این حجابها بر داشته گردد حقایق اشیا در قلب جلوه کامل خواهد نمود.

و نیز معتقد بودند که مثل نفس به حقایق و معقولات مانند مثل آئینه به متلونات است پس همچنانکه متلون صورت می باشد و مثال آن صورت در آئینه منطبع می گردد همچنین برای هر معلومی حقیقتی است و برای آن حقیقت صورتی است منطبع در آئینه نفس و قلب که در آن واضح و روشن می گردد. همانطور که آئینه موجودی است مستقل به همان گونه صور اشخاص هم موجودات مستقل هستند و مثال صور در آئینه نیز موجودی دیگر است.

همچنین در کشف حقایق سه چیز دخالت دارد اول قلب و نفس انسانی دوم حقایق سوم نقش حقایق و حضور آنها در نفس.

پس عالم کسی است که مثال حقایق واشیا در نفس او وارد گردد و معلوم عبارتست از حقایق اشیا و علم عبارت از حصول مثال حقایق در آئینه نفس می باشد بدیهی است همانطور که مانع کشف صور آئینه دوم داشتن کدورت و تیرگی سوم محاذی نبودن صورت با آیئنه چهارم وجود پرده یی بین صورت و آئینه پنجم دانان نبودن به سمت مطلوب که لازم است آئینه به محاذات آن قرار گیرد.

به همانگونه نیز قلب و نفس آدمی مانند آئینه ییست که برای جلوه حقایق در آن بایستی پنج مانع زیر وجود نداشته باشد:‌

1 – نقصان ذات و جوهر 2 – تیرگی قلب از معاصی و پلیدی ها 3 – محاذی نبودن قلب با حقیقت مطلوب 4 – وجود حجاب میان قلب و حقایق 5 – نداشتن راه علم و جاهل بودن به جهت مطلوب

بطور کلی صوفیان می گفتند که قلب و ادارک حقایق حائل می گردد همان پنج حجاب است که نوشته شد و از این نظر درتصوف ایرانی اسلامی تعلیم داده شده است که سالک راه حقیقت باید به تصفیه باطن بکوشد و از معاصی و پلیدیها که موجب تیرگی قلب می گردد. دوری گزیند و به کلی قطع علایق دنیوی کند و در صفا و جلا قلب خویش همت گمارد و نیز طالب درک حقیقت گردد و قلب خود را به محاذات حقیقت مطلوب قرار دهد وبرای برطرف ساختن حجابهای میان قلب و حقایق شهوات خود را مقهور نماید و پس از آن خلوت اختیار کند و جمع همت کند و با تمام قلب روی به خدای تعالی آورد و کوشش کند که جز خداوند متعال موجود دیگری در قلبش راه نیابد.

و در هنگام نشستن در خلوت مرتبا با تمام قلب ذکر پروردگار گوید تا زمانی که صورت لفظ و حیات کلا در ذهنش محو شود و پس از آن منتظر افاضه حقایق از جانب حق گردد و هنگامی که همتش صاف و ارداه اش درست و مواظبتش کامل شود دیگر مجذوب شهوات نخواهد گردید و تعلقات دنیوی او را از درک حقایق منصرف نخواهد نمود.

و در این هنگام قلبش نورانی و سینه اش گسترده و سرملکوت برای او آشکار می گردد و تیرگیها از دلش زدوده می شود و حجابهای میان قلب و حقایق از میان میرود و لوامع حق ابتدا مانند برقی بر او عبور کرده و سپس اندک اندک ثابت می گردد و حقایق امور الهی در نفس وئ قلبش نقش می بندد.

بنابراین صوفی درمورد درک حقایق ازلی راه کشف و شهود می پیماید و هیچگاه گرد استدلال نمی گردد.

پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود

دانش معنوی (مینوی)‌

به عقیده صوفیان ایرانی دانش معنوی در تصوف بر سه گونه است:‌

1 – علم الیقین 2 – عین الیقین 3 – حق الیقین

در حالت اول آدمی با استدلالهای عقلی دلیلی را استنباط می کند، و در حالت دوم آدمی از خود بیخود گشته یک راز معنوی را مشاهده می کند، و در حالت سوم به حقیقت میرسد و آن را به عینه می بیند.

مراحل تربیت معنوی

از نظر تصوف ایرانی – اسلامی مراحل تربیت معنوی بشرح زیر نام گذاری شده است:‌



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد مبانی فلسفه عرفان ایرانی  64 ص (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته 64 ص (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 60

 

شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته

تألیف : علی اطیابی

به نام خدا

مقدمه :‌

اگر پیشتر از این که فرصت بیشتری داشتم با کمدی الهی آشنا شده بودم، بی شک برای آنکه بتوانم آنرا به زبان اصلی بخوانم، مبادرت به آموختن زبان ایتالیائی می‌کردم و همین انگیزه برای سعی و تلاش زیاد در این زمینه از حد کفایت نیز فراتر بود، بهرحال متاسفانه این توفیق نصیب نشد و ناچار نسخه ترجمه فارسی آقای شجاع الدین شفا مورد مطالعه قرار گرفت و شرح حاضر از این نسخه بعمل آمده است.

در این شرح سعی بر آن بوده است که تمامی اشعاری که ممکن است از آنها مفاهیم متفاوتی استنباط گردد مورد اظهار نظر قرار گیرد، لیکن چون اغلب این اشعار قبلاً توسط بسیاری از دانته شناسان مورد بررسی و اظهار نظر قرار گرفته وزبده ترین آنها در توضیحات ذیل صفحات کتاب منبع آمده لذا هر جا که با توضیحات اعلام شده در ذیل صفحه همنظر بوده‌ام از تکرار آن خودداری شده است. بنابراین شرح حاضر شامل آن بخش از اشعاری است که مفاهیم متفاوتی از آنها استنباط می‌شود و مورد تفسیر قرار نگرفته (یا اگر تفسیری در مورد آنها موجود است در ترجمه‌ای که در دسترس من بوده نیامده) و نیز آن بخش از اشعار که با نظرات اعلام شده درباره آنها همنظر نبوده‌ام.

امید است این شرح قابلیت استفاده برای صاحبنظران و علاقمندان را داشته باشد.

علی اطیابی

سرود یکم

در نیمه راه زندگانی ما

اساساً این توجیه که با توجه به مزمور 90 زبور داود تورات که عمر انسان را هفتاد سال ذکر کرده، پس منظور دانته این بوده که وی این سفر خیالی را در 35 سالگی، یعنی در سال 1300 انجام داده صحیح به نظر نمی‌رسد زیرا:

1- چه ضرورتی دارد در کتابی با این عظمت فکر و وسعت اندیشه و مفاهیم عمیق فلسفی و انسانی که با اساس تمامی مذاهب توحیدی ملازمت دارد و بعنوان یک معلم برگزیده اخلاق، در تمامی سالهای بعد از تالیف مورد مراجعه قرار گرفته و بعد از این نیز مورد مراجعه خواهد بود، در ابتدای کتاب که معمولاً زیر شناخت تمامی کتاب است، بذکر تاریخی بپردازد که در تمامی طول کتاب به هیچ کار نمی‌آید (و حتی در بعضی موارد با واقعیتهای تاریخی قابل تطبیق نیست).

2- نظر به این که در این بیان، ضمیر جمع بکار برده شده است «زندگانی ما» لیکن در هر دو مصرع بعدی سه بار از ضمیر مفرد استفاده شده («خویشتن» را در جنگلی «یافتم» زیرا راه راست را گم کرده «بودم»)، میتوان گفت که منظور از «ما» در مصرع «در نیمه راه زندگانی ما»، مطلقاً «من» نیست، بلکه بشریت است. که این برداشت با جهان شمولی این کتاب نیز ملازمت دارد، البته نباید در این مصرع، کلمه «نیمه» را همان ریاضی بحساب آورد، بلکه باید آنرا گذران «بخشی» از تاریخ بشریت محسوب داشت.

خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم

مفهوم صریح و روشن این مصرع این است که، به اشتباهات دوران زندگی خویش، پی بردم وجود کلمه «تاریک» متضمن و بیانگر این معنی است که ابعاد و نتایج کارهای اشتباه آمیز، معمولاً غیر قابل ارزیابی است، همانگونه که در یک مکان تاریک، اطراف و آنچه در آن است، غیر قابل تشخیص می‌باشد، مضافاً این که نور نماینده ذات خداوندی و نشانه رستگاری است و در مقابل، تاریکی نشانه اهریمن و گمراهی است.

و چه دشوار است وصف این جنگل وحشی و سخت و انبوه که یادش ترس را در دل بیدار می‌کند

این دشواری از چند جهت است.

اولاً دشوار است بلحاظ اینکه وصف چیزی که کاملاً قابل دیدن نیست، دشوار است و این جنگل نیز بلحاظ تاریکی، قابل دیدن نبوده.

ثانیاً دشوار است زیرا که اساساً یادآوری اشتباهات زندگی، برای هر کس ملال آور است و رنج این یادآوری است که کار را دشوار می‌کند.

ثالثاً دشوار است، زیرا که وی از نتیجه این اشتباهات بلحاظ تعالیم و اعتقادات مذهبی، آگاه است و از چنان نتیجه‌ای می‌ترسد و این ترس مایه دشواری کار است.

چنان تلخ است که مرگ جز اندکی از آن تلخ تر نیست.

در اینجا شاعر سعی دارد برای تفهیم میزان این تلخی، معیاری که برای هر کس قابل سنجش است بدست بدهد و نظر باینکه تلخی مرگ برای هر فرد، با



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته 64 ص (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد زندگی حضرت مولانا 64 ص (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 64

 

مقدمه :

زندگی حضرت مولانا

 اسم اصلی مولانا محمد جلال الدین است. مولانا  و رومی هم نام هائی است که بعداً به او داده شده است. اسم مولانا که به معنی مولا و آقاست در زمان جوانی او هنگامی که در قونیه به تدریس مشغل بود به او داده شده است. اوائل، این اسم از طرف شمس الدین تبریزی و سلطان ولد و کسانی که مولانا را دوست داشتند مورد استفاده قرار گرفته و بعدها به صورت عادت به عنوان سمبلیک به جای اسم اصلی مورد استفاده قرار گرفته است. رومی به معنای آناتولی است شناختن او به عنوان رومی از آنجائیست که وی در قرون گذشته که به کشور آناتولی دیار روم گفته می شد و قونیه هم یکی از ایالت های این کشور بود سال های متمادی زندگی کرد بخش زندگی از عمر خود را در آن دیار سپری کرده  و نهایت داشتن آرامگاه او در آن شهر می باشد.

محل وتاریخ تولد مولانا:

محل تولد شهر بلخ در افغانستان امروزی است که بزرگ ترین مرکز فرهنگی قدیمی ترک هاست. تاریخ تولد او نیز 30 سپتامبر 1207 مصادف با 6 ربیع الاول 604 می باشد.

نسب مولوی:

مادرش منسوب به یک خانواده اصیل است. دختر رکن الدین امیر بلخ به نام مومنه خاتون می باشد، جد مادری اش از شاهزادگان ترک خوارزمشاهی است ( به سال 1157 خاقان ترک شرق). پدرش با عنوان سلطان العلما شناخته شده و اسم اصلی او محمد بهاءالدین ولد است، پدربزرگش حسین خطیبی فرزند احمد خطیبی است. به نظر افلاکی حسین خطیبی عالم بزرگی بود که علمش  مانند دریا توسعه پیدا کرده بود. شخصیتی مانند رضی الدین نیشابوری که هم شاعری خوش ذوق و از بزرگان علوم دینی به شمار می رود از شاگردان او بود.

با توجه به منابع و آثار دوستداران و مریدان مولانا نسب سلطان العلما بهاءالدین ولد از جهت مادری باچهارده نسل به نوه حضرت محمد (ص) یعنی به حضرت حسین (ع) و از جهت پدری با ده نسل به اولین دوست از چهار دوست اصلی پیامبر یعنی به حضرت ابوبکر صدیق می رسد.

 شخصیت پدر مولانا یعنی حضرت بهاءالدین ولد:

بهاءالدین ولد در سال 1150 میلادی در بلخ متولد شد و با علم معنوی پدر و پدربزرگش رشد کرده و هم چنین از نجم الدین کبری (1221- ؟) کسب فیض نمود. بهاءالدین ولد در تمامی علوم نظیر نداشت. بهاءالدین ولد که علمش مانند دریای بیکران و از علوم ربانی و الهی نشأت گرفته بود تنها استادی بود که فتواهای بسیار مشکل دیار خراسان را حل و فصل می نمود. او از اوقاف چیزی نمی گرفت و حقوقی که از خزینه ی دولت به او اختصاص داده شده بود امرار معاش می کرد. باتوجه به اتفاق نظر در مورد روایات و منابع، عالمان و مفتی های اعظم آن دوران با اشاره معنوی حضرت محمد (ص) عنوان سلطان العلماء رابه بهاءالدین ولد داده اند و از این زمان به بعد به جای بهاءالدین ولد از عنوان سلطان العلماء استفاده شده است. دادن این عنوا را با عادات ترک ها هم می توان تشریح کرد. ترک ها هیچ وقت راضی نبودند که افراد و اشخاص دارای قابلیت بالا و صاحبان فضیلت بدون شناخته شدن فراموش شده و از میان بروند. برای این که این گونه افراد در نظر مردم متشخص شوند و برای این که مردم را برای فراگیری علم و عرفان متمایل کنند به این اشخاص لقب وعنوانی که مناسب شأن آنان بود می دادند. این رسم و عادت دلیل روشنی است که ترک ها نسبت به علم و فضیلت احترام خاصی قائلند. حتی به موجب رسوم و عادات مجبورند روی امضاها از این عناوین استفاده نمایند. آنها این عناوین بدست آورده را برای خود یک درجه معنی محسوب کرده و از این موضوع کبر و غرور به خود راه نمی دهند. بهاءالدین ولد که لباس و پوشش عالمان زمان خود را داشت   به موجب عادت بعد از نماز صبح به تدریس به مردم مشغول می شد. بعد از نماز ظهر برای دوستانش صحبت می کرد. روزهای دوشنبه هم برای عموم مردم وعظ و خطابه می کرد. بطور کلی در اثناء وعظ افکار اشخاصی که نظر فیلسوف های یونان را مورد پسند قرار می دادند را رد می کرد و می گفت: «کسانی که کتاب های سماوی (مربوط به خداوند) را به کول انداخته و به نوشته های پاک شده و ناخوانای فیلسوفان ارزش و اعتبار می دهند چگونه نجات خواهند یافت؟» دراین میان بر علیه فخرالدین رازی که فلسفه ی یونان را تدریس می کرد و از آن دفاع می نمود و هم چنین بر علیه خوارزمشاه که از رازی حمایت می کرد سخن می راند و آنها را اهل بدعت می خواند (مسائلی در دین که در زمان پیامبر نبوده و افرادی که بعد از رحلت پیامبر مسائل دیگری وارد دین کرده اند) و چنین می گفت: «بهتر از راه رفتن محمد مصطفی (ص) و راست تر از راه او ندیدم.»

 خروج مولانا همراه پدرش از بلخ و ورودشان به قونیه:

در اصل فخرالدین رازی به اهل تصوف با نظر مناسبی نگاه نمی کرد و احترام و حرمت مردم به بهاءالدین ولد در حد و اندازه خوارزمشاه را نمی توانست تحمل کند و از موضع گیری حضرت بهاءالدین بر علیه خودش ناراحت بود و او این مسائل را به خوارزمشاه خبر داد. قلب شیخ بهاءالدین از خوارزمشاه شکست و تصمیم گرفت که بلخ را ترک کند.اما محققین علت خروج بهاءالدین ولد از بلخ را استیلای مغول نشان می دهند. سلطان العلماء افراد خانواده و دوستانش در تاریخ 1213-1212 بلخ را ترک کردند. سلطان العلماء قبل ازترک بلخ نیت کرده بود تا به حج مشرف شود. او به نیشابور رفته به کاروان حج ملحق شد در نزدیکی بغداد به محافظینی که از او پرسیدند که از کدام قوم هستی. از کجا می آیی و به کجا می روی، سلطان العلماء این جواب معنی دار را به آنان داد: «از خدا آمدیم و به خدا می رویم و غیر از خدا هیچ کس قدرت و نیرو ندارد. زمانی که این سخن به شیخ شهاب الدین سهروردی (1325-1145) رسید او گفت: «این سخن را غیر از بهاءالدین ولد بلخی کسی نمی گوید. او با محبت و صمیمیت به استقبال حضرت بهاءالدین شتافت. زمانی که این دو بهم رسیدند، شیخ شهاب‌الدین از قاطرش پیاده شده با احترام و نزاکت زانوی بهاءالدین ولد را بوسید. احترام قلبی اش را به او رسانید. بهاءالدین ولد سه روز در بغداد ماند و به سوی کعبه در مسیر کوفه حرکت کرد. بعد از این که فرائض حج را به اتمام رساند در برگشت به شام رفت. مولانا فرزند بهاءالدین همراه پدر بود. آنان به همراه کاروان از شام به مالاتیا (اکنون یکی از استان های ترکیه است) از آنجا به ارزنجان وسپس به کارامان عزیمت کردند. مدتی را در کارامان سپری نموده و در نهایت قونیه را انتخاب و در آنجا مسکن گزیدند.



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد زندگی حضرت مولانا  64 ص (با فرمت word)


دانلود تخقیق در مورد زندگی حضرت مولانا 64 ص (2) (با فرمت word)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 64

 

مقدمه :

زندگی حضرت مولانا

 اسم اصلی مولانا محمد جلال الدین است. مولانا  و رومی هم نام هائی است که بعداً به او داده شده است. اسم مولانا که به معنی مولا و آقاست در زمان جوانی او هنگامی که در قونیه به تدریس مشغل بود به او داده شده است. اوائل، این اسم از طرف شمس الدین تبریزی و سلطان ولد و کسانی که مولانا را دوست داشتند مورد استفاده قرار گرفته و بعدها به صورت عادت به عنوان سمبلیک به جای اسم اصلی مورد استفاده قرار گرفته است. رومی به معنای آناتولی است شناختن او به عنوان رومی از آنجائیست که وی در قرون گذشته که به کشور آناتولی دیار روم گفته می شد و قونیه هم یکی از ایالت های این کشور بود سال های متمادی زندگی کرد بخش زندگی از عمر خود را در آن دیار سپری کرده  و نهایت داشتن آرامگاه او در آن شهر می باشد.

محل وتاریخ تولد مولانا:

محل تولد شهر بلخ در افغانستان امروزی است که بزرگ ترین مرکز فرهنگی قدیمی ترک هاست. تاریخ تولد او نیز 30 سپتامبر 1207 مصادف با 6 ربیع الاول 604 می باشد.

نسب مولوی:

مادرش منسوب به یک خانواده اصیل است. دختر رکن الدین امیر بلخ به نام مومنه خاتون می باشد، جد مادری اش از شاهزادگان ترک خوارزمشاهی است ( به سال 1157 خاقان ترک شرق). پدرش با عنوان سلطان العلما شناخته شده و اسم اصلی او محمد بهاءالدین ولد است، پدربزرگش حسین خطیبی فرزند احمد خطیبی است. به نظر افلاکی حسین خطیبی عالم بزرگی بود که علمش  مانند دریا توسعه پیدا کرده بود. شخصیتی مانند رضی الدین نیشابوری که هم شاعری خوش ذوق و از بزرگان علوم دینی به شمار می رود از شاگردان او بود.

با توجه به منابع و آثار دوستداران و مریدان مولانا نسب سلطان العلما بهاءالدین ولد از جهت مادری باچهارده نسل به نوه حضرت محمد (ص) یعنی به حضرت حسین (ع) و از جهت پدری با ده نسل به اولین دوست از چهار دوست اصلی پیامبر یعنی به حضرت ابوبکر صدیق می رسد.

 شخصیت پدر مولانا یعنی حضرت بهاءالدین ولد:

بهاءالدین ولد در سال 1150 میلادی در بلخ متولد شد و با علم معنوی پدر و پدربزرگش رشد کرده و هم چنین از نجم الدین کبری (1221- ؟) کسب فیض نمود. بهاءالدین ولد در تمامی علوم نظیر نداشت. بهاءالدین ولد که علمش مانند دریای بیکران و از علوم ربانی و الهی نشأت گرفته بود تنها استادی بود که فتواهای بسیار مشکل دیار خراسان را حل و فصل می نمود. او از اوقاف چیزی نمی گرفت و حقوقی که از خزینه ی دولت به او اختصاص داده شده بود امرار معاش می کرد. باتوجه به اتفاق نظر در مورد روایات و منابع، عالمان و مفتی های اعظم آن دوران با اشاره معنوی حضرت محمد (ص) عنوان سلطان العلماء رابه بهاءالدین ولد داده اند و از این زمان به بعد به جای بهاءالدین ولد از عنوان سلطان العلماء استفاده شده است. دادن این عنوا را با عادات ترک ها هم می توان تشریح کرد. ترک ها هیچ وقت راضی نبودند که افراد و اشخاص دارای قابلیت بالا و صاحبان فضیلت بدون شناخته شدن فراموش شده و از میان بروند. برای این که این گونه افراد در نظر مردم متشخص شوند و برای این که مردم را برای فراگیری علم و عرفان متمایل کنند به این اشخاص لقب وعنوانی که مناسب شأن آنان بود می دادند. این رسم و عادت دلیل روشنی است که ترک ها نسبت به علم و فضیلت احترام خاصی قائلند. حتی به موجب رسوم و عادات مجبورند روی امضاها از این عناوین استفاده نمایند. آنها این عناوین بدست آورده را برای خود یک درجه معنی محسوب کرده و از این موضوع کبر و غرور به خود راه نمی دهند. بهاءالدین ولد که لباس و پوشش عالمان زمان خود را داشت   به موجب عادت بعد از نماز صبح به تدریس به مردم مشغول می شد. بعد از نماز ظهر برای دوستانش صحبت می کرد. روزهای دوشنبه هم برای عموم مردم وعظ و خطابه می کرد. بطور کلی در اثناء وعظ افکار اشخاصی که نظر فیلسوف های یونان را مورد پسند قرار می دادند را رد می کرد و می گفت: «کسانی که کتاب های سماوی (مربوط به خداوند) را به کول انداخته و به نوشته های پاک شده و ناخوانای فیلسوفان ارزش و اعتبار می دهند چگونه نجات خواهند یافت؟» دراین میان بر علیه فخرالدین رازی که فلسفه ی یونان را تدریس می کرد و از آن دفاع می نمود و هم چنین بر علیه خوارزمشاه که از رازی حمایت می کرد سخن می راند و آنها را اهل بدعت می خواند (مسائلی در دین که در زمان پیامبر نبوده و افرادی که بعد از رحلت پیامبر مسائل دیگری وارد دین کرده اند) و چنین می گفت: «بهتر از راه رفتن محمد مصطفی (ص) و راست تر از راه او ندیدم.»

 خروج مولانا همراه پدرش از بلخ و ورودشان به قونیه:

در اصل فخرالدین رازی به اهل تصوف با نظر مناسبی نگاه نمی کرد و احترام و حرمت مردم به بهاءالدین ولد در حد و اندازه خوارزمشاه را نمی توانست تحمل کند و از موضع گیری حضرت بهاءالدین بر علیه خودش ناراحت بود و او این مسائل را به خوارزمشاه خبر داد. قلب شیخ بهاءالدین از خوارزمشاه شکست و تصمیم گرفت که بلخ را ترک کند.اما محققین علت خروج بهاءالدین ولد از بلخ را استیلای مغول نشان می دهند. سلطان العلماء افراد خانواده و دوستانش در تاریخ 1213-1212 بلخ را ترک کردند. سلطان العلماء قبل ازترک بلخ نیت کرده بود تا به حج مشرف شود. او به نیشابور رفته به کاروان حج ملحق شد در نزدیکی بغداد به محافظینی که از او پرسیدند که از کدام قوم هستی. از کجا می آیی و به کجا می روی، سلطان العلماء این جواب معنی دار را به آنان داد: «از خدا آمدیم و به خدا می رویم و غیر از خدا هیچ کس قدرت و نیرو ندارد. زمانی که این سخن به شیخ شهاب الدین سهروردی (1325-1145) رسید او گفت: «این سخن را غیر از بهاءالدین ولد بلخی کسی نمی گوید. او با محبت و صمیمیت به استقبال حضرت بهاءالدین شتافت. زمانی که این دو بهم رسیدند، شیخ شهاب‌الدین از قاطرش پیاده شده با احترام و نزاکت زانوی بهاءالدین ولد را بوسید. احترام قلبی اش را به او رسانید. بهاءالدین ولد سه روز در بغداد ماند و به سوی کعبه در مسیر کوفه حرکت کرد. بعد از این که فرائض حج را به اتمام رساند در برگشت به شام رفت. مولانا فرزند بهاءالدین همراه پدر بود. آنان به همراه کاروان از شام به مالاتیا (اکنون یکی از استان های ترکیه است) از آنجا به ارزنجان وسپس به کارامان عزیمت کردند. مدتی را در کارامان سپری نموده و در نهایت قونیه را انتخاب و در آنجا مسکن گزیدند.



خرید و دانلود دانلود تخقیق در مورد زندگی حضرت مولانا  64 ص (2) (با فرمت word)