لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 26
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد محترم: آقای دکتر رضا اشرف زاده
نام دانشجو:ایوب گوهری کاهو
دوره کارشناسی ارشد ادبیات
نام مقاله: مقایسه داستان پیرچنگی مولوی
با داستان پیررباب نوازعطّارازمثنوی
مصیبت نامه
سال تحصیلی87-86
فهرست عناوین
درباره عطارنیشابوری........................................................................................................3
آثارعطارنیشابوری.............................................................................................................4
عطاردرعرفان وادب فارسی.................................................................................................5
وفات عطار.......................................................................................................................6
مصیبت نامه......................................................................................................................7
مولوی..............................................................................................................................8
تولد مولوی........................................................................................................................8
آثارمولوی.........................................................................................................................8
درباره مثنوی معنوی............................................................................................................9
داستان پیررباب نواز.....................................................................................................11-10
داستان پیرچنگی...........................................................................................................14-12
سابقه دو داستان پیرچنگی و پیررباب نواز..................................................................................15
هدف داستان.....................................................................................................................15
مقایسه دو داستان...........................................................................................................25-15
منابع و مآخذ......................................................................................................................26
درباره عطارنیشابوری
عطار یکی ازشاعران بزرگ ایران درقرن ششم و اوایل قرن هفتم است که تاریخ دقیق تولد اومانند تاریخ تولد
بسیاری ازنام آوران ادبیات نامعلوم است.
« دولتشاه سمرقندی درتذکرة الشعراء تاریخ تولد عطار را روزششم شعبان سال 513 هجری درقریه کدکن
می نویسد» (عطار / فریدالدین / مقدمه مصیبت نامه / نورانی وصال / صفحه پنج )
« هدایت تاریخ تولد او را در تذکره ریاض العارفین سال 512 می نویسد»
(همان / همان)
«قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین ومحمد دارا شکوه درسفینة الاولیاء تاریخ تولد او را ماه شعبان
سال 513 می نویسند» (همان / همان)
«استاد سعید نفیسی نیز پس ازبحث مستوفایی به دلایلی درست ترین تاریخ را ششم شعبان 530 می نویسد»
(همان / همان)
اما دکتر نورانی وصا ل درپاورقی همان صفحه( صفحه پنج)می نویسد سال 530 نیز از جهاتی که در
حوصله این مقاله بیرون است صحیح به نظر نمی رسد. (همان / همان / پاورقی شماره1 )
« یکی از محققان بزرگ معاصر سال 539 را صحیح ترمیداند»
( اشرف زاده / رضا / شرح گزیده منطق الطیر/ اساطیر1374 / ص8)
آثارعطار نیشابوری
« ارباب تذ کره آثار زیادی به او منسوب می کنند که تا مرز190 اثر میرود. ولی بدون تردید بسیاری
از این تصا نیف از اونبوده وتنها می توان کتبی را که در اشعار او بدان اشارت رفته بطورقطع از اودانست»
(عطار / مقد مه نورانی وصال /2536 / ص ده)
« به هر حال اهمّ کتب او به قرار ذیل است:
اسرارنامه ، الهی نامه ، بلبل نامه ، پند نامه ، خسرونامه ، مختارنامه ، شترنامه ، مصیبت نامه ،منطق
الطیر ، نزهة الاحباب ، دیوان قصاید وغزلیات وبالاخره تذکرة الاولیا » (همان / یازده)
اما دکتر رضا اشرف زاده آثار اورا به قرار ذ یل برمی شمارد:
« منطق الطیریا مقامات طیور، مصیبت نامه ، اسرارنامه ، الهی نامه ـ که این چهار کتاب مثنوی اند ـ
مختارنامه که مجموعه رباعیات است ، دیوان قصاید وغزلیات و کتابی به نثر به نام تذکرة الاولیا »
(اشرف زاده / 1374/ 10)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 101
چکیده مطالب
دنیای کودکی و نوجوانی از حیث خاص بودن، شگفت آور است و بدین علت از دنیای بزرگسالان، جدا میشود. در واقع، کودکان و نوجوانان، هر کدام سلسله رفتارها، نگرشهای و افکار منحصر به خود را دارند و از این رو با هم برابر تلقی نمیشوند. بدین جهت نباید پنداشت که آنها رویدادها و پدیدهها را یکسان ادراک و تفسیر میکنند. کنجکاوی را نیز باید از خصیصههای اصلی این سنین محسوب کرد. تحقیقات، نشان میدهد که کودکان و نوجوانان، علاقه وافری به سر درآوردن از مجهولات و اتفاقات کوچک و بزرگ دارند. گرچه کنجکاوی کودکان به دلیل آن که هنوز مقررات و محدودیتهای اجتماعی را تجزیه نکردهاند از نوجوانان بیشتر است، با این حال، کودکان و نوجوانان کنجکاو به راحتی تحت تاثیر محرکات محیطی قرار میگیرند و ممکن است به سرعت، عقیده یا نظرشان عوض شود.
این نحوه از عمل در پارهای از موارد، موجب واکنشهایی میشود که همیشه برای والدین و بزرگسالان، قابل درک نیست ولی به هر حال، نگاه و انتخاب آنها را نشان میدهد.
باید توجه داشت که کودکان، خیلی عینی گرا هستند یعنی باید ببینند و لمس کنند تا باور نمایند ولی نوجوانان خیلی انتزاعی نگر از این رو اهل تأمل و قیاس بوده و با هر چالشی یا سوالی به راحتی کنار نمیآیند.
کودکان، به شدت تحت تأثیر خانواده و رفتار والدین قرار دارند و بر خلاف، نوجوانان از همسالان و عوامل اجتماعی و فرهنگی تأثیر میپذیرند. البته باید به این مجموعه، برخی ویژگیهای دیگر نظیر جنسیت کودکان. محدودهی پیش از دبستان تا دبیرستان، شخصیت کودکان و نوجوانان را نیز افزود که با عنایت به تمامی این ویژگیها، مدیریت رفتار و اندیشهی کودکان و نوجوانان برای هر دوره معنادار میشود.
در رابطه با عدم دسترسی بسیاری از خانوادهها به آنچه که برای آینده فرزندانشان در نظر گرفتهاند میتوان به یک مورد بسیار مهم اشاره نمود و آن مسئله، روش تربیت خانوادههاست و اینکه تا چه حد روشهای آموزشی و تربیتی با اهداف در نظر گرفته شده هم سود و هم جهت است.
در حال حاضر بین تمام خانوادهها میتوان بخوبی مشاهده کرد که والدین در خانواده در هر سطح اجتماعی که هستند تمام سعی و تلاششان در جهت تامین رفاه برای فرزندان است و حتی در این راستا از بیشتر خواستههای خود چشم پوشی نموده و امکانات موجود را به فرزندان خویش اختصاص داده و خود را از بسیاری امکانات برای تامین هر چه بیشتر رفاه فرزندانشان محروم مینمایند.
اگرچه که تامین رفاه برای خانواده هدفی بسیار پسندیده و نیکوست اما، اگر عمیق تر و از زاویه دیگری به این مسئله بنگریم به نکات بسیار ظریفی دست خواهیم یافت.
مسلما وجود انحرافات اخلاقی در سطح جامعه باعث بروز حس بدبینی و عدم امنیت در نوجوانان است بدیهی است که وقتی نوجوانان از نظر اجتماعی احساس امنیت نکنند قادر به پذیرش مسئولیتهای خویش در جامعه نخواهند بود، پس ایجاد فضایی مناسب برای مشارکت نوجوانان و جوانان یکی از مسائلی است که باید در رابطه با مشکلات اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته و راهبردهای مناسبی در این زمینه از سوی آسیب شناسان اجتماعی ارائه گردد.
و نکته آخر اینکه باید به علایق جوانان مورد توجه قرار دهند و جامعه باید به دختران اجازه و فرصت کافی در جهت ارائه تواییهایشان را بدهد و در واقع روی این قشر جوان که در حقیقت نیمی از جمعیت و نیروی کار مکمل را تشکیل میدهند حساب کرده و از این طریق با ایجاد زمینههای شغلی و فعالیتی باعث تداوم مشارکت ایشان در راستای تامین نیازهای جامعه باشند یعنی جامعه نباید از محول نمودن مسئولیت به این قشر پویا وحشت کند چرا که بحمدا… در حال حاضر بخوبی این مسئله را میتوان در ابعاد وسیع اجتماعی مشاهده کرد.
و جامعه باید در راستای حل اختلالات عاطفی و روانی و اجتماعی کودکان، نوجوانان و جوانان تلاش کند و راه حلهای موفقیت آمیزی را به آنها گوشزد کنند.
پیشگفتار:
رفتار درمانی شناختی، رشد و توسعة جدیدی در درمان روان شناختی، به شمار میآید. با این همه، در این مدت کم، توانسته است علاقة زیادی را در متخصصان بالینی، به خود معطوف سازد. سه دلیل عمده، برای این علاقه وجود دارد.
نخست آن که روشهای شناختی – رفتاری، بر عکس سایر شکلهای رفتار درمانی، مستقیماً با افکار و احساسات – که در تمامی اختلالهای روانی از اهمیتی آشکار برخوردارند سر و کار دارند. دوم آن که رفتار درمانی شناختی، شکافی را که بسیاری از درمانگران بین روشهای صرفاً رفتاری و روان درمانیهای پویا احساس میکنند، پر میسازد.
سوم آن که این روشهای جدید درمانی، بر عکس روان درمانی پویا، پایههای علمی دارند و قابلیت بیشتری در ارزیابی فعالیتهای بالینی از خود نشان میدهند. برای درمان اختلالهای افسردگی بود که رویکردهای شناختی، توجه اکثر درمانگران را به خود جلب کرد. البته امروزه رفتار درمانی شناختی، کاربردهای بس وسیعتری دارد و بسیاری از آنها به مواردی مربوط میشوند که با استفاده از سایر روشها نمیتوان آنها را به سادگی و به طرز مؤثری درمان کرد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
مقدمه
پروژه ای که مشاهده می کنید ازکتاب داستان راستان است که در جلد2 نوشته شده است.
این کتاب اثر مرتضی است که در مرداد ماه 1339 جلد اول این کتاب منتشر شد .
در زندگی انسانتعقل و خرد ورزی و سپس انتخاب دوست بسیار مهم است زیرا که انتخاب هر اعتقاد و تفکری قطعا" در سرنوشت و اعمال انسان اثر میگذارد و می توان گفت که رفتارآدمی –جلوه بیرونی همان باورهاست اصولا" تفاوت اساسی بین افراد صالح و نیکوکار وعادل و..... افراد ظالم وتبهکار .به اعتقاد و تفکر بر انها می گردد .
از این رو است که قران انسان رابسیار به اندیشه ورزی و انتخاب راه و اعتقاد صحیح و احسن و التزام دعوت می کند . به گونه ای که بدترین جنبندگان نزد خدا کسانی هستند که کر و لال هستند و اصلا" تعقل نمی کنند0
بنابراین قبل از هر چیز انسان باید درباره اموری که در زندگی اش سرنوشت از استبه تفکر بپردازد
از مسائل بسیار مهم و سرنوشت در سعادت آدمی تفکر در باب انسان خدا معاد است 0
آدمی اگر به درستی خود را بشناسد و توانایی ها و گنجینه های فطری خود را کشف کند میتواندبه سعادت و کامیابی نائل گردد0
بنابراین وظیفه انسان این است که خود را نیک بشناسد اسلام نسبت به اخلاق عنایت خاصی داشته است وبه همین جهت در قران ایات اخلاقی بمراتب بیشتر از ایات احکام دیده می شود0
از مسائل بسیار مهم و شاید مهمترین انها شناخت خود انسان است 0آدمی قبل از اینکه به شناخت جهان پیرا مون خود ونیک بد آن بپردازد باید خود را بشناسد و گنجینه های فطرت ونهاد خود را کشف کند و انها را به کمال خود برساند و امیال نفسانی و شهوانی خود را تعدیل کند .
دراین صورت است که به بزرگترین سعادت نائل میشوود .اما اگر غفلت بورزد و استعدادهای خود را نیابد و شکوفا نسازد و فقط نیازهای مادی و امیال نفسانی و حیوانی خود را براورد گرفتار خسران می گردد و از مرتبه انسانیت به حیوانیت تنزل میکند .
دعوت به شناخت انسان از توصیه های مهم پیامبران الهی.عالمان اخلاق.عارفان وفیلسوفان است وانسان خود نیز اهمیت آن را احساس می کند.
البته آدمی را از جهات مختلف موضوع شناخت وعلوم گوناگون است.روانشناسی و جامعه شناسی وتاریخ واخلاق و پزشکی واندام شناسی و زیست شناسی وبیوشیمی و... هر کدام از نظرگاه خاصی انسان رامورد مطالعه قرار می دهند.
اما منظور از شناخت انسان دراین مبحث آن است که او دارای استعدادها نیرو هایی برای فهم خود وجهان وتکامل انسانی است0اگر انسان با تامل و تفکرامکانات استعداد هایی که برای رشد و تکامل در او افریده شده است بشناسد بهتر می تواندسرمایه های وجودی خود را به کمال برساند 0
اگر ادمی قبل از هر چیز خود را بشنناسد بهتر می تواند از سرمایه های وجودی خود بهره ببردو آنها را شکوفا سازد زیرا نقطه آغاز همان شناخت سرمایه های وجودی است او میتواند ار خود بپرسد ایا حد وجودی انسان در حد سایر حیوانات است یا قدرت تعا لی و رشد و پرواز کردن دارد؟
اگر قدرت تعالی و پرواز به علم ملکوت دارداز ان استفاده نکند واز سرمایه وجودی خود بهره نبرد آیا شایسته مزمت نیست؟آیا انسان غیر از این بدن مادی حقیقت دیگری بنام روح دارد ؟
اگر انسان دارای روح است نیاز های آن چیست و چگونه باید بر آورده شود و چگونه باید تکامل پیدا کند ؟ پاسخ به این پرسش ها مقدمه تکامل انسانی است 0
پسر حاتم طائی
قبل از طلوع اسلام و تشکیل یافتن حکومت اسلامی رسم ملوک الطوایفی در میانئ اعراب جاری بود0مردم به اطاعت و فرمانبرداری روئسای خود عادت کرده بودند واحیانا"به انها باج وخراج می پرداختند که با تشکیل اسلام وظهور پیامبر اکرم (ص) این عقاید برطرف شد برای مثال زنده به گور کردن دختران در میان اعراب تا قبل از اسلام ازر سوم اعراب بود که با امدن پیامبر اکرم (ص) دختران وزنان در اسلام جای گرفتند
در این داستان این است که پیامبر اکرم (ص) که محبوب خداوند بود ودین اسلام توسط او اداره می شد به ساده زیستی و قناعت وساده زندگی کردن امور زندگی کردن خود را می چرخاند ولی پادشاهان دیگر مانند عدی .خسرو پرویز و...دارای غلامان وکنیزانی بودند ومردم را به اطاعت از خود امر می کردند
امتحان هوش
در این داستان رسول اکرم در میان اصحاب خویش سوالی را طرح کرد که در میان دسگیرهای ایمان کدام یک از همه محکمتر است و جواب این بود که محکمترین دستگیرهای ایمان دوست داشتن بخاطر خدا ودشمنی داشتن به خاطر خدا است یعنی اینکه ما کارهایی را که دوست داریم انجام بدهیم به خاطر خداوند از انها بگذریم و در مقابل باید در برابر دشمنان خدا واسلام دشمن داشته باشیم
نکته دیگر در باب این داستان این است که ما باید به خاطر خداوند کسی را که دشمن ما است کافر است نباید با کافر گفتگو نکنیم زیرا خداوند فرموده است هر مسلمانی که سه روز با کسی حرف نزند مسلمان نیست و یا با دشمنان به خاطر دفاع از دین اسلام باید شجاعانه مبارزه کنیم 0جویبر و زلفا
تا قبل از اسلام و ظهور پیامبر اکرم عدالت در میان مردم اعراب حاکم نبود حقوق مردم در قبال یکدیگر برابر نبود واکثرا" حقوق مردم مستعضفین و مساکین پایمال میشد و حق انها توسط مردم اشرافی وقریش از بین میرفت 0
در زمان رسول خدا رسم بود که افراد وقتی ازدواج می کردند کسی را بر گزیند که هم نشان خودشان باشد وهم کسی جرات نمی کرد با دختران اشرافی ازدواج کند و اگر کسی هم ازدواج می کرد تا اخر عمری که داشت باید خدمتکار خانواده اشرفی می شد و در زیر دستانشان زندگی می کرد 0
یک اندرز
7)هر گاه تصمیم به کاری گرفتی اول در اثر و نتیجه و عاقبت آن کار فکر کن و بیند یش اگر دید نتیجه وعاقبتش صحیح است آن را دنبال کن و اگر عاقبتش تباهی و گمراهی است از تصمیم خود صرفنظر کن
پول با برکت
8)انبیا و امامان به ساده زیستی وقناعت روی آوردهاند به طوری که در بعضی از روایات مشاهده می کنیم لباس و پوشاک انبیا الهی ارزان بوده وروی حصیر می نشستند ومی خوابیدند مثلا" امام جعفر صادق(ع) نان جو میخورد در حالی که گندم داشت
9) نکته دیگر در باب این داستان این است که رسول خدا هر وقت و هر کجا ودر هر محلی که فقیری نیازمند یاری بود به او کمک میکرد تا مشکلش را حل می کرد فرقی نمیکرد شب باشد یا روز
گرانی ارزاق
10)در این داستان به چگونگی عدالت پرداخته شده است بطوری که انبیا و امامان فرقی با مساکین و فقیران و دیگر مردمان نداشت وهر طوری که انها زندگی می کردند امامان نیز زندگی میکردند امامان این کارها را طی می کردند تا در پیشگاه الهی مسئله اندازه گیری معشیت را رعایت کرده باشند ودرمیان امت خود عدل بر قرار کنند
قرق حمام
11) بعد از اسلام راه وروش جبارانه قریش وخلفاء اموی و بعد از آنها یعنی خلفاء عباسی در سایر طبقات مردم اثر کرده بود مردم تدریجا" راه و رسمی که اسلام برای زندگی و معاشرت معین کرده بود از یاد می بردند سیرت و رفتار برادرانه و ساده رسول اکرم وعلی و اصحاب از خاطره ها محو می شوند مردم آنچنان براه و روش جبارانه خوی و انس گرفته بودند و کمکم احساس دشمنی و زشتی نسبت به همدیگر می کردند
مضیقه بی آبی
12) نکته ای که در باب این داستان وجود دارد این است که دشمنان اسلام درصدد تصرف و شکست مسلمین بودند و هر چند که نتوانستند این کار را انجام دهند ولی امامان و انبیا ءاسلام دارای بخشایندگی بودند مثلاء در جنگی که میان معاویه و امام علی(ع) رخ داد معاویه در اول جنگ نگذاشت کهسپاهیان امام (ع) که تشنه بودند ازآب استفاده کنندولی در مقابل پس از شکست معاویه حضرت علی(ع) راه را برای سپاهیان معاویه باز کرد واجازه داد تا آنها از آب استفاده کنند0امام علی(ع)دراین باره فرمود من به این کارها که روش جاهلان است دست نمی زنم
شکایت از روزگار
13) نکته از این جا مطرح است این است که هرگز سختی ها و بیچارگی ها خود را برای مردم تشریح نکن در نتیجه اولین اثرش این است که وانمود میشود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شکست را پذیرفته ای ودر نظر مردمان دیگر کوچک و خوار می شوی وشخصیت واحترامت ازبین میرود
14) نکته دوم درباب همین داستان این است اگر ما بگوییم چرا این جوری شد ودر دل خود سوالهایی را مطرح کنیم که در حقیقت از این دنیا ویا سرنوشتی که خدا برای ما تعیین کرده ناراضی باشیم گناه انجام داده ایم 0
عتاب استاد
15) در این داستان در مورد حقوق همسایه یا احوال همسایه گفتگو وبحث شده است وظیفه هر فرد مسلمانی در دنیا است که نسب به همسایه و احوال او با خبر شود و اگر همسایه نیازمند به یاری و کمک او داشته باشددر هر وضعیت و هر محلی باشد به او یاری بدهد زیرا اولین سوالی که بعد از کوچ کردن از دنیا از انسان پرسیده می شود نماز و سپس حقوق همسایه است و به همین خاطر است که در قرآن کریم از همسایه نام برده می شود0
شاگرد بزاز
16) در این داستان ایمان .عقیده و تقوا مورد بحث است معمولا تقوا را به عنوان یک برنامه منفی یعنی پرهیزکاری و اجتناب و کناره گیری از معصیت و گناه معرفی می کند اما تقوا در بعضی آیات قران .احادیث ونهج البلاغه به عنوان یک ارزش مثبت معرفی شده است نه منفی0
تقوا فقط به معنای ترک گناه نیست بلکه عبارت است از یک نیروی درونی و قدرت ضبط نفسانی که در اثر تمرین و ریاضتهای مداوم برای نفس حاصل می شود و نفس را آنچنان نیرومند می سازد که مطیع فرمانهای الهی خواهد بود0
دربعضی احادیث تقوا به عنوان عامل مهم تزکیه و تهذیب نفس یک داروی شفابخش بیماری های نفس معرفی شده است 0
امیر المومنین (ع) فرمود : همانا تقوا داروی شفا بخش بیماری قلبهای شما وروشنگر کوری دلها وشفابخش بیماری بدنها واصلاح کننده فساد سینه ها وپاک کننده آلوده گیهای نفس وجلا
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 44
کلید واژه ها:
داستان،طرح، شخصیت،معنا،
داستان، امر واقع، و حقیقت
داستان قصهای بر ساخته است. این تعریف حوزههای بسیاری را در بر می گیرد؛ از آن جمله است: دروغهایی که در خانه و خانواده سر هم می کنیم تا خود را از کنجکاوی های آزارنده حفظ کنیم، و لطیفههایی که تصادفاً می شنویم و بعد من باب مکالمة مؤدبانه (یا غیر مؤدبانه) بازگو می کنیم، و نیز آثار ادبی خیالپرورد و بزرگی چون بهشت گمشدة میلتون یا خود کتاب مقدس. بله، می گویم که کتاب مقدس داستان است، اما پیش از آنکه از سر اعتقاد به شکاکیت به رضایت سر بجنبانید، چند کلمة دیگر را هم بخوانید. کتاب مقدس داستان است چون قصة بر ساخته است.
امر واقع و داستان آشنایان قدیماند. هر دو از واژههای لاتین مشتق شدهاند. Fact (امر واقع) از facere – ساختن یا کردن – گرفته شده است. Fiction (داستان) از fingere – ساختن یا شکل دادن. شاید فکر کنید چه کلمات سادهای – چرا که نغمة دیگری از سر تأکید یا عدم تأکید بر آنها بار نشده است. اما اقبال این دو در جهان واژهها به یکسان نبوده است. کار و بار fact (امر واقع) رونق فراوان یافته است. در مکالمات روزمرة ما fact (امر واقع) با ستونهای جامعة زبان یعنی «واقعیت» و «حقیقت» پیوند خورده است. اما fiction (داستان) همنشین موجودات مشکوکی است چون «غیرواقعی بودن» و «دروغ بودن». با این همه، اگر نیک بنگریم. می توانیم ببینیم که نسبت «امر واقع» و «داستان» با «واقعی» و «حقیقی» دقیقاً همانی نیست که به ظاهر می نماید. معنای تحت اللفظی امر واقع هنوز هم در نظر ما «امر رخ داده» است. و داستان هم هرگز معنای «امر ساخته شده» اش را از دست نداده است. اما امور رخ داده یا ساخته شده از چه نظر حقیقت یا واقعیت می یابند؟ امر رخ داده وقتی انجام می گیرد، دیگر وجود واقعی ندارد. ممکن است پیامدهایی داشته باشد، و ممکن است اسنادی وجود داشته باشند دال بر اینکه قبلاً وجود داشته است (مثلاً اسنادی وجود داشته باشند دال بر اینکه قبلاً وجود داشته است (مثلاً جنگ داخلی آمریکا). اما همین که رخ داد، دیگر موجودیتاش پایان می پذیرد. اما چیزی که ساخته می شود، تا زمانی که فساد نپذیرد یا نابود نشود، وجود دارد. همین که پایان می پذیرد، موجودیتاش آغاز می شود.
سرانجام آنکه امر واقع هیچ نوع وجود خارجی ندارد، حال آنکه داستان ممکن است قرنها دوام بیاورد.
برای روشنتر کردن نسبت عجیب امر واقع و داستان، جایی را که این دو در آن با هم جمع می آیند در نظر می گیریم: جایی که آن را تاریخ می نامیم. در کلمة history (تاریخ) معنایی دو گانه نهفته است. این واژه از واژهای یونانی گرفته شده که در اصل به معنای کاوش یا تحقیق بوده است. اما چیزی نگذشت که دو معنا پیدا کرد که در اینجا به کار ما می آیند: واژة تاریخ از سویی می تواند به معنای «چیزهایی که رخ دادهاند» باشد؛ از سوی دیگر می تواند «روایت ثبت شده اموری که فرض شده است رخ دادهاند» معنا دهد. یعنی تاریخ هم می تواند به معنای رخدادهای گذشته باشد و هم قصة (story) این رخدادها: امر واقع – داستان. خود کلمة «story» هم در واژة «history» باقی مانده و اصلاً از این کلمه مشتق شده است. آنچه به عنوان تحقیق آغاز می شود، در خاتمه باید به صورت داستان درآید. امر واقع، اگر می خواهد باقی بماند، باید داستان شود. پس، از این منظر، داستان در تقابل با امر واقع قرار ندارد بلکه مکمل آن است. داستان به اعمال فناپذیر انسانها شکلی می دهد ماندگارتر.
اما حقیقت این است که این تنها یکی از جنبههای داستان است. شک نیست که8 در نظر ما داستان چیزی کلاملاً متفاوت با اسناد تاریخی یا دادههای صرف است. داستان از نظر ما فقط ساخته نمی شود، بر ساخته می شود، یعنی محصول غیر متعارف و غیر واقعی قوة تخیل انسان است. خوب است داستان را به هر دو صورتش که در اینجا ترسیم شد در نظر بگیریم. داستان می تواند مبتنی بر امور واقع باشد و نزدیکترین انطباق ممکن را بین قصهاش و چیزهایی که عملاً در جهان رخ دادهاند
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 82
به نام خدا
گل مریم
وفا کنیم وملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن
(حافظ)
این یک داستان نیست ، یک خواب هم نیست ، یک زندگی است آن هم واقعی واقعی . . .
در سال1340درخانواده ایی متوسّط و مهربان به دنیا آمدم . پدرم کارمند ساده دریک ادارة دولتی بود . من فرزند سوّم خانواده بودم و آخرین فرزند ، آنها اسمم را ، ارمغان نهادند زیرا من را هدیه ای از طرف خدا می دانستند . برادربزرگم نامش علی بود و خواهرم ارغوان نام داشت . مرور زمان و کودکی را چون ابر و باد که درگذرند ، درک نکردم ، تا به سن هفت سالگی رسیدم . پدرو مادرم سعی فراوان در تربیت صحیح ما فرزندانشان می نمودند ومن را دریکی از بهترین و نزدیکترین مدارس آن زمان ، نام نویسی کردند . روز اوّل مدرسه گویی طوفانی در دلم به پا شده بود . صبح موقعی که با مادرم برای مدرسه رفتن آماده شده بودیم ، خانم همسایة دیوار به دیوار ما نیز از خانه اشان بیرون آمد . آنها شروع به صحبت و احوال پرسی با هم کردند و من یک پسربچّة ، تقریباْ هم سن و سال خودم را دیدم ، که خودش را پشت مادرش پنهان می کرد . خانم همسایه دست پسرش را گرفت و از پشت سرش او را به جلو آورد و نزدیک من شد . آن پسرکه تا به حال او را ندیده بودم ، همکلاسی من بود . مادرم گفت : ارمغان خانم این آقا پسر خجالتی همکلاسی توست . او به سمت من آمد و سلام کرد . پاک ماتم برده بود . مادرم گفت : ارمغان خانم ، جواب سلام یادت رفته؟
با دستپاچگی گفتم : سلام . جلو آمد و گفت : اسم من ارسلانه و دستم را محکم گرفت . دستهایش سرد ، سرد بود ولی برعکس ، دستهای من گویِ آتش . این اوّلین پیوند من و ارسلان بود . گویی طنابی محکم ، دستهای ما را به هم گره زده بود . درکلاس درس نیز دریک میز و نیمکت بودیم ، امّا ما تنها نبودیم ، یک پسردیگرکه بعداْ فهمیدم ، نامش امیراست و او نیز در همسایگی ما زندگی می کند ، با ما درهمان نیکمت می نشست . امیر پسر خجالتی و محجوب بود . جالب این بود که پدرهردو نفر ، آنها در یک صانحة تصادف کشته شده بودند و هر دوی آنها یتیم بودند .
ثلثها یکی بعد از دیگری گذشت و من و ارسلان و امیر در یک نیکمت با هم رقابت می کردیم . ثلث آخر ، من شاگرد اوّل ، ارسلان شاگرد دوّم و امیر سوّم شدیم .
روزیکه کارنامه هایمان را به خانه می بردیم ، برایم اتّفاقی افتاد . هنگامی که با خوشحالی کارنامه ام را در دستم گرفته بودم و از جوی آبی پریدم ، ناگهان کارنامه از دستم رها شد و به آب افتاد . نمی دانستم که چه کار کنم ولی ارسلان و امیر را دیدم ، که هر دو به دنبال آن می دوند و ارسلان خودش را به آب انداخت . آنرا زودتر از آب گرفت و برایم آورد . کارنامه ام خیس ، خیس شده بود . ارسلانم خیس خیس شده بود . چشمانم که به کارنامة خیس شده افتاد ، شروع به گریه کردم . ارسلان اشکهایم را با دستانش پاک کرد و گفت : حالا که طوری نشده ، این جور مثل دُخترای لوس گریه می کنی ، الآن با تو میایم خونه تون و ماجرا رو برای مامانِت تعریف می کنیم .
ولی من با بغض درگلو گفتم : لازم نکرده ، خودم زبون دارم که تعریف کنم و با شتاب به سمت خانه دَویدم . ارسلان و امیر ، هر دو با هم داد زدند ، صبرکن و بعد ازمن شروع به دویدن کردند ، گویی مسابقه ای بین من ، ارسلان و امیر بود . من زودتر به خانه رسیدم و دَر زدم . دوباره در زدم . صدای مادرم را شنیدم که می گفت : اُمَدم بابا اُمَدم چه خبره ؟ تا در را باز کرد ، پریدم تو بغلش وشروع به گریه کردن کردم . مادرم اوّل تعجّب کرد و بعد با دستان پُر مِهرش ، سرم را نوازش کرد وگفت : خُب ارمغان خانم می گی چی شده یا نه ؟
برگشتم به صورت مادرم نگاه کردم و کارنامة خیس را به او نشان دادم . مادرم با تعجب نگاهی به کارنامه کرد و دید ، مُهر قبولی و شاگرد اوّلی من ، کمی آب خورده .
شروع به خندیدن کرد و به من نگاه کرد و گفت : فِکه کنم ، این قدرخوشحال شدی که یک شکم سیر روی کارنامه گریه کردی .
ناگهان ارسلان و امیر سررسیدند . هردو نفس نفس زنان سلام کردند ، مادرم جواب آنها را داد .
بعد ، هردو با هم شروع به تعریف ماجرا کردند ، مادرم که ماجرا را شنید ، خندید و از آنها تشکّر کرد . من با غرور رو به مادرم کردم و گفتم : تشکّر دیگه لازم نیست و دررا محکم بستم . مادرم از این کار من خیلی ناراحت شد و به من گفت : تو باید از اونا تشکّر می کردی . مخصوصاْ از ارسلان .
تابستان آن سال ، با تمام گرمایش ، به اندازة ذوب یک قالب یخ کوتاه بود . خیلی زود دوباره پاییزشد و فصل مدرسه ها . بعداز ثبت نام و تعیین کلاس ، فهمیدم با هردو نفر آنها دریک کلاس هستم . روز اوّل مدرسه مادرم با من نیامد . او مرا از زیرآیینه و قرآن رَدکرد و صورتم را بوسید و گفت : دخترم امسال ام سعی خودتو رو بکن ، تا مثل پارسال شاگرد اوّل بشی . من هم به او قول دادم و از خانه بیرون آمدم . ارسلان و امیر هم ازخانه هایشان بیرون آمدند . امیر و ارسلان که سرتاسر تابستان گذشته را با هم بودند ، به هم سلام کردند و به سوی من آمدند . من که تابستان گذشته ، آنها را ندیده بودم ، پشت به آنها کرده و به سمت مدرسه به راه افتادم . هردو تا من را دیدند ، شروع به دویدن کردند ، تا به من رسیدند . سلام کردند .
گفتم : سلام ، خب چیه ؟ مگه آدم ندیدین ؟
امیرگفت : هنوزم از دست ما ناراحتی ؟
گفتم : نه ، برای چی ، باید ناراحت باشم ؟
ارسلان خندید و گفت : پس چرا باما نمی یای بریم مدرسه ؟
دوباره او دستش را جلو آورد و دست راستم را محکم دردستش گرفت . امیر هم دست چپم را در دستش گرفت . آن موقع نمی دانستم ، که آیندة من به یکی از این دو نفر پیوند خواهد خورد . هر سه شروع به دویدن کردیم ، تا به مدرسه رسیدیم.آن سال ، معلّم ما ، یک آقا معلّم بداخلاق و سخت گیربود . ولی درهرسه ثلث ، هرسة ما شاگرد ممتاز شدیم . یک روزکه به همراه امیر و ارسلان ازمدرسه به خانه برگشتم ، مادرم برعکس هر روز ، در را با تأخیر بازکرد . وقتی در را بازکرد به من گفت : سلام دخترگُلم ، ارمغان جان ، امروز برای خواهرت ارغوان خواستگار اومده ، ازت خواهش می کنم بِری تو اتاقت همونجا بمونی تا مهمونها برن .
گفتم : چشم مامان . به سرعت به سمت اتاقم که ازدید ، مهمانها مخفی بود ، رفتم وباخیال راحت لای دراتاقم را بازگذاشتم.خواهرم رادیدم که با صورتی سرخ شده سینی چای در دست به سمت اتاق پذیرایی می رفت . خواهرم شانزده سال داشت و کلاس چهارم متوسط قدیم بود . من او را خیلی دوست داشتم ، چونکه هیچ وقت مرا دعوا نمی کرد ، برعکس خیلی ازخواهرهای دیگر ، همیشه مثل دو تا دوست بودیم ، حتّی با اختلاف سنّی زیادمان که هشت سال بود . میهمانها رفتند و من از اتاقم بیرون آمدم .