لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 11 صفحه
قسمتی از متن .doc :
حکومت ناصر الدین شاه -
دولت تزاری روسیه در دروة سلطنت ناصرالدین شاه مهمترین مرکز حیاتی ایران را بدست آورد و با اعزام مستشاران نظامی و تشکیل بریگاد قزاق در سال 1297 هجری قمری نیروی دفاعی ایران را تحت اختیار خود درآورد.
بریگارد قزاق و روسای روسی آن، که طبق قرارداد استخدامی فقط تابع وزارت جنگ ایران بودند و مستخدم دولت ایران شمرده می شدند، کم کم به صورت یک نیروی مستقل وابسته به شخص شاه و دربار روسیه درآمدند و نیرویی که برای حفظ و میانت کشور از تجاوز اجانب تشکیل شده بود وسیلة موثر تحکیم بنیان رژیم استبداد سلاطین و سرکوب کردن افکار آزادی طلبان و مجری اوامر ودستورهای فرمانفرمای قفقاز و دربار روسیه تزاری شد.
بعضی از روسای بریگاد قزاق منجمله لیاخوف دراجرای سیاست ضد آزادی روسیه تزاری و مبارزه با آزادی خواهان ایران نقش بزرگی را ایفا کردند.
سلطنت ناصرالدین شاه قاجار (1264 – 1313 ق)
هنگام فوت محمدشاه، ولیعهد و جانشین او ناصرالدین میرزا زیر حمایت و تربیت میرزا تقی خان وزیر نظام در تبریز به سر می برد. چون خبر فوت شاه به تبریز رسید، در حالیکه خراسان به علت قیام سالار دچار هرج و مرج و آشفتگی بود، میرزا تقی خان سپاه آذربایجان را گرد آورد و وسائل جلوس ناصرالدین میرزا را بر تخت سلطنت در آذربایجان فراهم ساخت. سپس به همراهی سفرای روس و انگلیس که به تبریز رفته بودد. شاه جوان را برداشته عازم تهران شد. و برای آنکه در غیاب او، آذربایجان دچار اغتشاش و ناامنی نگردد، حکامی را که به وفاداری آنان اطمینان نداشت از کاربرکنار کرد و حکام مورد اعتماد بر بلاد آذربایجان گماشت، ناصرالدین شاه روز 21 ذی قعده سال 1264 هجری قمری به تهران رسید و روز بعد رسماً تاجگذاری کرد. ناصرالدین شاه به سبب کفایت و لیاقتی که از میرزا تقی خان وزیر نظام دیده بود او را به صدارت برگزید و اندکی بعد به لقب امیرکبیر گردید. ناصرالدین شاه میرزا نصرالله خان نوری معروف به میرزا آقاخان را که حکمران کاشان بود به طهران طلبید و به معاونت امیرکبیر منصوب کرد و به او لقب اعتماد الدوله داد.
ویژگیهای حکومت ناصرالدین شاه قاجار
حکومت 50 ساله ناصرالدین شاه سرشار از وقایع و حوادث مهم در تاریخ سلسله قاجار است.2- در این دوره نتایج شوم عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و عوارض جنکهای ممتد دورة فتحعلیشاه بروز می کند.
در این دوره دولت انگلیس روابط سیاسی خود را با ایران بسط می دهد و به اخذ امتیازاتی و مزایایی نظیر امتیازات و مزایایی که به موجب عهدنامه ترکمانچای به روسیه داده شده بود موفق میشوند.
در نتیجه نفوذ سیاسی و اقتصادی بیگانگان در ایران، در این دوره به حد کمال می رسد و استقلال و حیات اقتصادی ملت ایران بیش از هر زمان دیگر متزلزل می شود.5- خوشبینی فوق العاده شاه به بیگانگان باعث می شود که بسیاری از منافع کشور را به نفع بیگانگان از دست دهد.
6-در پایان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار کم کم افکار انقلابی و زمزمة آزادی طلبی ظهور می کند و زمینة انقلاب مامتیازات سیاسی و اقتصادی در دورة ناصرالدین شاهنفوذ سیاسی انگلستان در ایران بعد از عقد عهدنامه پاریس مقدمة بدست آوردن امتیازات اقتصادی بزرگی برای اتباع آن دولت گردید. چنانکه در سال 1309 هجری انحصار فروش دخانیات در ایران به یکی از اتباع دولت انگلیس داده شد و همین امر مقدمه بروز نهضت جدیدی در میان طبقات مردم گردید و در نتیجه آن ناصرالدین شاه امتیاز را لغو کرد ولی انگلیسیها بعدها به گرفتن امتیازات مهمتری نایل گردیدند. که امتیاز
قتل ناصرالدین شاه در ذی قعده 1313
ناصرالدین شاه مدت پنجاه سال بر ایران سلطنت کرد و در آغاز پنجاه و یکمین سال سلطنت خود بنا به عادت معمول برای زیارت بقعه حضرت شاهزاده عبدالعظیم علیهالسلام با امین السلطان صدراعظم و چند تن از درباریان روز 17 ذی قعده سال 1313 هجری قمری عازم شهر ری شد. چون از مدتی پیش اجازه داده بود که رعایا برای تقدیمن عریضه و دادخواهی مستقیماً به حضور شاه برسند و حتی هفته ای یک روز را به این امر اختصاص داده بود. هنگامیکه وارد بقعه حضرت عبدالعظیم گردید توسط مردی به نام میرزا رضای کرمانی از پای درآمد.صدراعظم با سرعت شاه را با طرز خاصی از در دیگر بقعه به کالسکه مخصوص رسانید و ترتیبی داد که هیچ کس متوجه کشته شدن شاه نشود.میرزا رضا کرمانی بلافاصله دستگیر و زندانی شد و بعداً به قتل رسید.
بامتیاز بانک شاهنشاهی
به طور کلی بررسی قاجاریه بدون تقسیم بندی امکان پذیر نیست زیرا در دوره هر کدام از پادشاهان تحولات و رخدادهایی روی می دهد که با تحولات پادشاه قبلی متفاوت بوده است
ناصرالدین شاه در سال 1289 قمری به راهنمایی حاج میرزا حسین خان سپهسالار، صدراعظم خود امتیاز تأسیس خط آهن و استخراج معادن ایران، غیر از آنچه قبلاً به دیگران واگذار شده بود و غیر از معادن فلزات قیمتی و احجار کریمه، و نیز امتیاز تأسیس بانک را به شخصی به نام بارون جولیوس دورویتر که به تابعیت بریتانیا درآمده بود واگذاشت و خود عازم اروپا شد (سفر اول شاه به اروپا)
ناصرالدین شاه در پایتخت روسیه احساس کرد تزار روس و امنای دربار او از اعطای چنان امتیاز هنگفتی به یک نفر انگلیسی رنجیده اند.
او حتی در انگلستان نیز با خونسردی ملکه انگلیس و رجال بریتانیا در مورد این امتیاز روبرو شد.
ناصرالدین شاه پس از مراجعت به ایران، چون افکار عمومی را نیز با اعطای آن امتیاز مخالف دید امتیاز رویتر را لغو کرد.
رویتر در برابر لغو امتیازی که بدست آورده بود پاداش و غرامتی دریافت نکرد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
آزادی فردی و حدود آن در حکومت اسلامی
اشاره : از روز سه شنبه 31 شهریور ماه تا پنجشنبه دوم مهرماه سال جاری سمیناری در رابطه با مسائل و موضوعات مربوط به حقوق بشر در انستیتوی شرق شناسی وابسته به وزارت امور خارجه آلمان در هامبورگ برگزار شد . در این سمینار، عده ای از اساتید و صاحب نظران ایرانی و آلمانی شرکت داشتند و دیگاههای خود را در زمینه های مختلف مرتبط به موضوع بحث از نقطه نظر اسلام وغرب بیان نمودند از هر دو طرف مقالاتی به جلسه سمینار ، ارائه و قرائت می شد و سپس پیرامون آن بحث و گفتگو صورت می گرفت ، سخنرانی و گفتگوها به یکی از سه زبان فارسی ، آلمانی و انگلیسی انجام می گرفت که بوسیله مترجم ، هم زمان با ایراد سخنرانی از زبانی به زبانی دیگر ترجمه می شد . عناوین کلی بحث عبارت بودند از : 1- استقلال ، آزادی و خود مختاری انسان ، 2- دموکراسی ، سکولاریسم و مذهب ، 3- آزادی فردی و مرزهای آن ، 4- اقلیت ها و حفظ حقوق آنها ، 5- حقوق بشر و دموکراسی ( دعوی جهان شمول بودن حقوق بشر ) سخنرانان و شرکت کنندگان موضوعات بالا را از دیدگاه اسلام و جهان غرب مورد بحث و بررسی قرار دادند . از سوی اساتید ایرانی 8 مقاله به سمینار ارائه و قرائت شد ، مقالات و سخنرانی منسجم آلمانیها کمتر بود ولی در همه مسائل و موضوعات در بحث شرکت نموده و نظرات خود را ابراز می داشتند . صرف نظر از برخی از مسائل و حوادث نامطلوب حاشیه ای سمینار، در مجموع ، محفل گفتگوی علمی مفید و پرباری بود، دیدگاههای مختلف به خوبی مورد نقد و بررسی قرار گرفت ، نقطه نظرهای اسلام و دیدگاههای دولت اسلامی نیز تشریح و برخی از ابهامات ضمن سؤال و جوابهای صریحی که بعمل آمد روشن شد . تا حدودی نقطه های مشترک و متفاوت دیدگاهها در زمینه حقوق بشر تبیین شد که البته این مقال در مقام گزارش دستاوردهای سمینار نیست . به هر حال ، اینجانب نیز در رابطه با موضوع آزادی فردی و مرزهای آن ، مقاله حاضر را که آزادی فردی و مرزهای آن را در یک دولت اسلامی بررسی می کند تهیه و فشرده آن را در جلسه سمینار قرائت کردم و اینک اصل آن از نظر خوانندگان گرامی می گذرد . مقدمه : تاریخ بشریت آکنده از مبارزات و درگیریها وتصادمات گروههای مختلف انسانی است . انسان بحکم داشتن طبع اجتماعی ، از همان روزهای نخستین خلفت ، زندگی فردی را رها کرده و زیستن با دیگر همنوعان را پیشه خویش ساخته است . در این زندگی که خود بخود براساس نیاز متقابل و تعاون با یکدیگر پدید آمده است همواره برخوردها و همکاریها وجود داشته است . انسان ، به زودی ، احساس و امکان سلطه خود را بر موجودات طبیعت و حیوانات دریافت و در مقام دستیابی بر آنها و بهره گیری از آنها برآمد ، در راه تثبیت سلطه خود واستثمار آنها با مقاومت آگاهانه ای برخورد نکرد بلکه می بایست رموز و فنون نفوذ و سلطه را با بکار انداخت استعداد خود و آگاهی یافتن از قوانین طبیعت و قوای غریزی نهفته در حیوانات که هردو ثابت و تقریباً لایتغیر هستند کشف کند . قرآن کریم در آیات زیادی بر این حالت تفوق انسان و بودن همه موجودات طبیعت در استخدام او تصریح می کند ، مخصوصاً در این زمینه آیات 5 تا 16 سوره نحل بخوبی گویای این مطلب است . در همین راستا، و بر اساس همین خلق وخوی بهره گیری از دیگران ، آدمی سعی کرده است همنوعان خود را نیز به استخدام خویش در آورد و با تحمیل روش خود بر دیگران آنان را برای اهداف خویش به خدمت بگیرد ، ولی در این راه بلحاظ اینکه نوع انسان از یک گوهر و در طبیعت انسانی همه از یک پدیده هستند ، طبعاً با مقاومت روبرو شده و درگیریها و برخوردها و جنگها از همین جا نشأت گرفته است ، صلاح اندیشی ها و راهنمائی ها و دعوتهای مردان الهی و مصلحین اجتماعی نیز تا حدود زیادی برای جلوگیری از طغیان این خاصیت انسانی و تعدیل آن و توجه دادن او به حفظ حرمت ذاتی فرد فرد انسان است . قطع نظر از بحثهای پیچیده فلسفی که در مورد اصل آزادی و اختیار انسان وجود دارد و مباحثات فراوانی که بین طرفداران جبر و تفویض و نیز مادیون معتقد به جبر ودترومینسیم ( Determinism ) مطرح است ، اجمالاً می توان گفت انسان احساس می کند در وجودش دارای قدرت گزینش است و در مورد اعمال و رفتار و کردار و گفتار می تواند انتخاب کند و اختیار انجام یا عدم انجام کاری را دارد . و حتی بر گزینش کاری که انجام داده و رویه ای را که پیش گرفته است مورد مدح یا ذم قرار می گیرد . صرف نظر از عوامل مختلفی که ممکن است در گزینش انسان دخالت داشتته باشند ، بطور ساده ، انسان ، این احساس را دارد که می خواهد در مورد عقاید و اعمال و رفتار و گفتارش ، خود تصمیم بگیرد و عمل کند و مجبور باطاعات از دیگری نباشد . نفس داشتن این احساس واصل وجود چنین زمینه ای در انسان ، ارزش دارد و اقلا یکی از وجوه تمایز انسان ار موجودات دیگر می باشد . موضوع قابل توجه ، این است که انسان تا چه حد می تواند از این آزادی یعنی از این حق انتخاب و گزینشی که دارد برخوردار گردد و درچه حدی استفاده از آن به نفع اوست و محدوده این برخورداری از آزادی در رابطه با دیگران و در مقام تعارض با آنها چیست ؟ و دیدگاه اسلام و برخورد حکومت اسلامی با این قضیه چگونه می باشد ؟ در این نوشته فشرده سعی بر این است که نظری اجمالی بر دیدگاه اسلامی و نوع برخورد حکومت اسلامی با آزادی فردی داشته باشیم . مفهوم آزادی فردی همانگونه که در مقدمه یادآور شدیم ، در مفهوم حقوقی و سیاسی ، آزادی فردی یعنی داشتن حق و اختیار و مستقل ومختاربودن شخص در گزینش اعمال و رفتار خود می باشد آزادی سیاسی دراین معنی بطور ساده عبارت است از قلمروئی که در داخل آن ، شخص می تواند کاری را که می خواهد انجام دهد و دیگران نتوانند مانع کار او شوند1. و محدوده اعمال این حق نیز تا جائی است که به آزادی دیگران صدمه نزند . در قدیم ترین اعلامیه منسجم حقوق بشر یعنی اعلامیه حقوق بشر و شهروند 26 اوت 1789 فرانسه آمده است که : « آزادی ، عبارت از قدرت انجام هرگونه عملی است که به دیگری صدمه نزند ، لذا محدوده اعمال حقوق طبیعی هرانسان فقط تا آنجاست که استفاده از همین حقوق طبیعی را برای سایر اعضای جامعه تضمین کند این محدودیتها فقط به وسیله قانون معین می شوند ».1
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 91
از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری --> مقدمهدولت ساسانی با شکستهای پیاپی سپاهیان ایران از لشگر اسلام در جنگهای ذات السلاسل(12هجری) وقادسیه(14 هجری) و جلولاء(16 هجری) و نهاوند(21 هجری) واژگون شد، و نفوذ مداوم مسلمین در داخله شاهنشاهی ایران تا ماوراءالنهر که تا اواخر قرن اول هجری بطول انجامید، سبب استیلای حکومت اسلامی بر ایران گردید و ایرانیان برای قرونی محدود و معدود تحت سیطره عرب درآمدند.
از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری --> ادبیات پهلوی در سه قرن اول هجری
چنانکه میدانیم زبان رسمی و ادبی ایران در دوره ساسانی لهجه پهلوی جنوبی یا پهلوی پارسی بود. این لهجه در دربار و ادارات دولتی و حوزه روحانی زرتشتی چون یک زبان رسمی عمومی بکار میرفت و در همان حال زبان و ادب سریانی هم در کلیساهای نسطوری ایران که در اواخر عهد ساسانی تا برخی از شهرهای ماوراءالنهر گسترده شده است، مورد استعمال داشت. پیداست که با حمله عرب و بر افتادن دولت ساسانیان برسمیت و عمومیت لهجه پهلوی لطمهای سخت خورد لیکن بهیچ روی نمیتوان پایان حیات ادبی آن لهجه را مقارن با این حادثه بزرگ تاریخی دانست چه از این پس تا دیرگاه هنوز لهجه پهلوی در شمار لهجات زنده و دارای آثار متعدد پهلوی و تاریخی و دینی بوده و حتی باید گفت غالب کتبی که اکنون بخط و لهجه پهلوی در دست داریم متعلق ببعد از دوره ساسانی است.
تا قسمتی از قرن سوم هجری کتابهای معتبری بخط و زبان پهلوی تألیف شده و تا حدود قرن پنجم هجری روایاتی راجع بآشنایی برخی از ایرانیان با ادبیات این لهجه در دست است و مثلاً منظومه ویس و رامین که در اواسط قرن پنجم هجری بنظم درآمده مستقیماً از پهلوی بشعر فارسی ترجمه شده و حتی در قرن هفتم «زرتشت بهرام پژدو» ارداویرفنامه پهلوی را بنظم فارسی درآورد. در سه چهار قرن اول هجری بسیاری از کتب پهلوی در مسائل مختلف از قبیل منطق، طب، تاریخ، نجوم، ریاضیات، داستانهای ملی، قصص و روایات و نظایر آنها بزبان عربی ترجمه شد و از آنجمله است: کلیله و دمنه، آیین نامه، خداینامه، زیج شهریار، ترجمه پهلوی منطق ارسطو، گاهنامه، ورزنامه و جز آنها.
در همین اوان کتبی مانند دینکرت، بندهشن، شایست نشایست،ارداویرافنامنه، گجستک ابالش، یوشت فریان، اندرز بزرگمهر بختکان، مادیگان شترنگ، شکند گمانیک و یچار و امثال آنها بزبان پهلوی نگاشته شد که بسیاری مطالب مربوط بایران پیش از اسلام و آیین و روایات مزدیسنا و داستانهای ملی در آنها محفوظ مانده است. مؤلفان این کتب غالباً از روحانیون زرتشتی بوده و باین سبب از تاریخ و روایات ملی و دینی ایران قدیم اطلاعات کافی داشتهاند. از این گذشته در تمام دیوانهای حکام عرب در عراق و ایران و ماوراءالنهر تا مدتی از خط و لهجه پهلوی استفاده میشده است.
با همه این احوال پیداست که غلبه عرب و رواج زبان دینی و سیاسی عربی بتدریج از رواج و انتشار لهجه پهلوی میکاست تا آنجا که پس از چند قرن فراموش شد و جای خود را بلهجات دیگر ایرانی داد.
خط پهلوی هم بر اثر صعوبت بسیار و نقص فراوان خود بسرعت فراموش گردید و بجای آن خط عربی معمول شد که با همه نقصهایی که برای فارسی زبانان داشت و با همه نارسایی بمراتب از خط
پهلوی آسانتر است.
بهمان نسبت که لهجه پهلوی رسمیت و رواج خود را از دست میداد زبان عربی در مراکز سیاسی و دینی نفوذ مییافت و برخی از ایرانیان در فراگرفتن و تدوین قواعد آن کوشش میکردند اما هیچگاه زبان عربی مانند یک زبان عمومی در ایران رائج نبود و بهیچ روی بر لهجات عمومی و ادب ایرانی شکستی وارد نیاورد و عبارت دیگر از میان همه ملل مطیع عرب تنها ملتی که زبان خود را نگاه داشت و از استقلال ادبی محروم نماند ملت ایرانست.
از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری --> نفوذ لغات عربی در لهجات ایرانیپیداست که این نفوذ سیاسی و دینی و همچنین مهاجرت برخی از قبایل عرب بداخله ایران و آمیزش با ایرانیان و عواملی از این قبیل باعث شد که لغاتی از زبان عربی در لهجات ایرانی نفوذ کند. این نفوذ تا چند قرن اول هجری بکندی صورت میگرفت و بیشتر ببرخی از اصطلاحات دینی (مانند: زکوة، حج، قصاص...) واداری(مانند: حاکم، عامل، امیر، قاضی، خراج...) و دستهیی از لغات ساده که گشایشی در زبان ایجاد میکرد یا بر مترادفات میافزود(مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتی ایرانیان پارهای از اصطلاحات دینی و اداری عربی را ترجمه کردند مثلاً بجای «صلوة» معادل پارسی آن «نماز» و بجای «صوم» روزه بکار بردند. در این میان بسیاری اصطلاحات اداری(دیوان، دفتر، وزیر...) و علمی(فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زیج، کدخداه...) و لغات عادی لهجات ایرانی بسرعت در زبان عربی نفوذ کرد و تقریباً بهمان نسبت که لغات عربی در لهجات ایرانی وارد شد از کلمات ایرانی هم در زبان تازیان راه یافت.
باید بیاد داشت که نفوذ زبان عربی بعد از قرن چهارم هجری و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ایرانی سرعت و شدت بیشتری یافت. نخستین علت این امر اشتداد نفوذ دین اسلام است که هر چه از عمر آن در ایران بیشتر گذشت نفوذ آن بیشتر شد و بهمان نسبت که جریانهای دینی در این کشور فزونی یافت بر درجه محبوبیت متعلقات آن که زبان عربی نیز یکی از آنهاست، افزوده شد. دومین سبب نفوذ زبان عربی در لهجات عربی در لهجات ایرانی خاصه لهجه دری، تفنن و اظهار علم و ادب بسیاری از نویسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد. جنبه علمی زبان تازی نیز که در قرن دوم و سوم قوت یافت از علل نفوذ آن در زبان فارسی باید شمرده شد.
این نفوذ از حیث قواعد دستوری بهیچروی(بجز در بعض موارد معدود بی اهمیت) در زبان فارسی صورت نگرفته و تنها از طریق مفردات بوده است و حتی در مفردات لغات عربی هم که در زبان ما راه جست براههای گوناگون از قبیل تلفظ و معنی آنها دخالتهای صریح شد تا آنجا که مثلاً بعضی از افعال معنی و وصفی گرفت (مانند:لاابالی= بیباک. لایعقل= بیعقل، لایشعر= بیشعور، نافهم...) و برخی از جمعها بمعنی مفرد معمول شده و علامت جمع فارسی را بر آنها افزودند مانند: ملوکان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانیها، عجایبها، موالیان، اواینها...چنانکه در شواهد ذیل میبینیم:
ببوستان ملوکان هزار گشتم بیش گل شکفته برخسارکان تو ماند(دقیقی)
وگر بهمت گویی دعای ابدالان نبود هرگز با پای همتش همبر
(عنصری)
گر چنین حور در بهشت آید همه حوران شوند غلمانش
(سعدی)
زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون
(منوچهری)
بیابان درنورد و کوه بگذار منازلها بکوب و راه بگسل
(منوچهری)
من معانیهای آنرا یاور دانش کنم گر کند طبع تو شاها خاطرم را یاوری
(ازرقی)
گذشته از این نزدیک تمام اسمها و صفتهای عربی را که بفارسی آوردند با علامتهای جمع فارسی بکار بردند(مانند: شاعران، حکیمان، زائران، امامان، عالمان. نکتها، نسخها، کتابها...)بدین جهات باید گفت لغات عربی که در زبان فارسی آمده بتمام معنی تابع زبان فارسی شده و اصولاً تا اواخر قرن پنجم جمعهای عربی نیز بنحوی که امروز میان ما معمول است تقریباً مورد استعمالی نداشته است.
از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری --> آغاز ادب فارسیاگر چه ادبیات پهلوی در برابر نفوذ و رسمیت زبان عربی اندک اندک راه ضعف و فراموشی میپیمود لیکن لهجات محلی دیگر ایران با آمیزش با زبان عربی آماده ایجاد ادبیات کامل و وسیعی میگردید و از آنجمله بود لهجه آذری، لهجه کردی، لهجه فارسی(معمول در فارس)، لهجات مرکزی ایران، لهجه طبری، لهجه گیلی و دیلمانی، لهجه سگزی، لهجه خراسانی، لهجه سغدی، لهجه خوارزمی و جز آن.
لهجه عمومی مشرق ایران و شعب آن از این میان ثروتمندترین لهجههای ایرانی بود و چون بازمانده لهجههای ادبی مهمی مانند پهلوی اشکانی (پهلوی شمالی)، سغدی قدیم، تخاری و خوارزمی قدیم بود بزودی و با کوچکترین رسمیت سیاسی میتوانست بهترین وسیله ایجاد ادبیات جدیدی در ایران گردد و این امر خوشبختانه بیاری یعقوب سر لیث صفار(254ـ265) مؤسس سلسله مشهور صفاری در اواسط قرن سوم هجری بشرحی که در تاریخ سیستان بتفصیل آمده است صورت گرفت و با ظهور شاعرانی مانند محمد بن وصیف سگزی دبیر یعقوب و بسام کورد(کرد) از خوارج سیستان که بصلح
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 38
خلافت اسلامی نوعی حکومت است که در آن ملاک حقوق انسانها باورهای اسلامی است و حاکمیت از آن کسانی است که نسبت به حقوق اسلامی آگاهی دارند. در خلافت اسلامی حکومت باید بر اساس شورا انجام گیرد اما حرف آخر را خلیفه میزند. به این فرم حکومت اشرافیت (آریستوکراسی) نیز گفته میشود. این نوع حکومت با نوع دیگر حکومت اسلامی یعنی حکومت ولایت فقیه متفاوت است.
تاریخچه
خلافت اسلامی به شکل مطرح در امروز بعد از زندگی پیامبر اسلام ابداع شد. در مورد جانشینی پیامبر قبل از فوت ایشان بین شیعه و سنی اختلاف است. اهل تسنن معتقند پیامبر در مورد جانشینی خود تصمیمی نگرفته است، اما شیعیان معتقند پیامبر علی بن ابی طالب را به عنوان جانشین انتخاب کرده است.
خلافت به معنای جانشینی و در واقع جانشینی پیامبر اسلام پس از مرگ او است. در این مقوله دو نظریه ی عمده وجود دارد.
نظریهی اهل سنت
که معتقدند محمد جانشینی را برای خود معین نکرد و مسلمانان بدین لحاظ از طریق شورا خلیفهای را انتخاب کردند.
نظریهی شیعیان
شیعیان معتقدند محمد در مواردی متعدد که مصداق بارز آن گفتار او در روز غدیر خم است، علی را بعنوان مولای مسلمانان و جانشین و خلیفه ی بعد از خود معرفی کرد.
شیعیان جدای از شیوه ی نقلی، یعنی نقل احادیثی از پیامبر دال بر جانشینی علی ، که این احادیث در کتب معتبر اهل سنت نیز قابل مشاهده هستند و موضوع صرفا بر سر تعابیر و تفاسیری است که از کلام رسول خدا شده، به شیوههای عقلی نیز بر خلافت علی استدلال می نمایند. از جمله اینکه آیا ممکن است محمد در مورد احکام جزیی به تفصیل سخن گفته باشد و تکلیف مسلمانان را معلوم کرده باشد، اما در مورد جانشینی پس از خود چیزی نگفته باشد.
ایرادات شیعه به شورای اهل سنت
بنا بر دیدگاه شیعیان شورایی که اهل سنت آن را مطرح می نمایند در واقع عملی نشد.
ایرادات انتخاب خلیفه اول از دیدگاه شیعه
در شورایی که ابوبکر را بعنوان خلیفه ی اول انتخاب کرد حداکثر هفت نفر حضور داشتند و این اشخاص پیشتر به نمایندگی جامعه ی مسلمانان منصوب نشده بودند. یکی از این اشخاص ابوبکر بود که به خودش رأی داد، دیگری عمر بود که به ابوبکر رأی داد و ابوبکر نیز به هنگام مرگ او را بعنوان خلیفهی دوم معرفی کرد. سومی ابو عبیده بود که شغلش قبرکنی بود و از عقلای قوم محسوب نمی شد. به اعتقاد شیعیان اگر قرار به برگزاری شورایی هم بود باید در وهله ی اول از علی دعوت به شرکت در جلسه را می کرد، و نیز در این شورا شخصیتهایی نظیر ابن عباس مفسر بزرگ قرآن، سلمان، اباذر، مقداد، عمار، کمیل، مالک اشتر نخعی، محمد حنفیه و بسیاری شخصیتهای دیگر حضور می یافتند و این اشخاص نیز یا باید از قاطبه ی مسلمانان نمایندگی کسب می کردند و یا اینکه خلیفه بر اساس یک انتخابات آزاد که همه ی مسلمانان حق شرکت در آن را می داشتند برگزار می شد.البته شیعیان اعتقاد دارند که مطابق قرآن (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس) یعنی: «ای رسول ابلاغ کن آنچه را که از جانب پروردگارت به تو نازل شده و اگر این کار را به انجام نرسانی رسالت او را ابلاغ ننموده ای، خداوند ترا از مردم محفوظ خواهد داشت) محمد از جانب خدا موظف به انتصاب علی به عنوان جانشین و وصی پس از خود بود و تعیین علی بعنوان جانشین محمد مانند تعیین هارون به جانشینی موسی بود، با این تفاوت که هارون علاوه بر جانشینی خود پیامبر هم بود اما علی خلیفه و امام بود و پیامبر نبود. اما در مقام بررسی تاریخ شیعه با قاطعیت اعلام می دارد که اصولا شورایی نیز در برابر نص محمد برگزار نشد و به آنچه که روی نمی توان نام شورا نهاد.
ایرادات انتخاب خلیفه دوم از دیدگاه شیعه
در تعیین عمر بعنوان خلیفه ی دوم نیز اصولا شورایی برگزار نشد و ابوبکر وی را بعنوان جانشین خود و خلیفه ی دوم معرفی کرد. در اینجا شیعیان این سوال را مطرح می کنند، که چگونه است که وقتی پیامبر علی را منصوب می نماید، اهل سنت زیر بار نمی روند و از شورا دم می زنند، اما هنگامی که ابوبکر خلیفه ی دوم را تعیین می کنند همگیشان می پذیرند؟
ایرادات انتخاب خلیفه سوم از دیدگاه شیعه
در خصوص خلافت خلیفه ی سوم یعنی عثمان نیز شورایی از جانب مسلمانان و یا قاطبه ی منتخب مسلمانان برگزار نشد و عمر خود چند نفر را مشخص کرد تا خلیفه ای را برگزینند. این هیأت ابتدا علی را برگزید اما با او شرط کرد که بر اساس قرآن و روش شیخین (ابوبکر و عمر) رفتار نماید، اما علی نپذیرفت و گفت بر اساس قرآن و اجتهاد خود عمل می کنم، بنابراین گروه مذکور عثمان را برگزید و این شرط را با او در میان گذاشت و او شرط را پذیرفت. بنابراین خلیفه ی سوم نیز با شور و مشورت مسلمانان انتخاب نشد بلکه گروهی که از سوی خلیفه ی دوم مأموریت یافته بودند به شکلی که گفته شد او را منتصب ساختند.
نحوه انتخاب خلیفه چهارم از دیدگاه شیعه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى
مقدمه
امروزه، یکى از جدّى ترین مسایل فلسفه سیاسى، نقش مردم در تعیین نوع و هدایت سمت و سوى حکومت است. حضور مردم در صحنه سیاسى، نمادهاى گوناگون دارد که از مهمترین آنها، حضور نقادانه و جست و جوگرانه مردم در نوع رفتار و منش مسؤولان حکومتى است. بشرِ جایزالخطاء اگر به حال خود واگذارده شود، آن چنان در تهاجمِ انواعِ عواملِ فساد، خودباخته مى شود که گاهى بى آن که خود بفهمد، در کمند شیطان گرفتار آمده و در عین حال، در پندار خود، خویشتن را راه یافته مى یابد.خطر این گونه مردمان، اگر در پستهاى حکومتى قرار گیرند، صد چندان است. به گفته امیر مؤمنان علیه السلام: «فلیست تصلح الرعیّة الّا بصلاح الولاة»؛[1] صلاح و فساد امت، به صلاح و فساد حاکمان منوط است. هر چه دستگاههاى کنترل کننده فساد قدرت، زیادتر باشد، ضریب امنیت معنوى و صلاح والیان بیشتر خواهد بود و شاید بر پایه همین فلسفه است که خداوند، با این که خود، براى ثبت اعمال بندگان، کافى است و نیازى به مراقبى دیگر نیست، فرشتگان و جوارح را نیز مراقب رفتار آنها قرار داده است. در دعاى کمیل آمده است: «و کُلُّ سیّئةٍ أمرْتَ بإثباتها الکرام الکاتبین الذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی و جعلتهم شهوداً علیّ مع جوارحی و کنتَ أنْتَ الرّقیب علىّ من ورائهم ...؛[2] پروردگارا! ببخش از من، هر گناهى را که به فرشتگان نویسنده خودت، دستور ثبت آن را دادى؛ همانها که به حفاظت از اعمال من گمارده اى و آنان را شاهدان بر من، همراه با جوارحم قرار دادى و خود، از وراى آنان، بر من مراقبى.»حضور مستمر مؤمنان در صحنه و نقد و ارزیابى دایمى نسبت به هم، بویژه از ارکان و عاملان حکومت، نیک فطرتان و پاک نهادانِ پندپذیر را، همواره، در حال صلاح نگه داشته و سست نهادان فرعونْ منش را، یا ساقط و یا کنترل و یا بى اعتبار خواهد ساخت و بر عکس، بى تفاوتى آنان، میدان را براى عناصر بدخواه دین و دنیاى مردم و پیروان خط شیطان، خالى نگاه خواهد داشت.با توجه به مطلب بالا، شایسته است که موضوع «نقد و انتقاد از دولتمردان» از دیدگاه امام على علیه السلام بررسى شود.از آن جا که دامنه بررسى همه جانبه این موضوع، نوشته اى مبسوط را مى طلبد، در این جا، تنها، به برخى از عنوانهاى اساسى این موضوع مى پردازیم.
مفهوم انتقاد
جوهرى، در صحاح مى گوید: انتقد الدراهم: «أخرج منها الزیف ... ناقَدَهُ: ناقَشَهُ فی الأمر؛ درهمهاى ناخالص را از مجموعه آن جدا کردن، انتقادِ درهمهاست و نقد کسى، به معناى مناقشه کردن با او در باره چیزى است.[3]فیروزآبادى مى گوید: «ناقده: ناقشه»[4] و طریحى مى نویسد: «انتقدت الدّراهم: إذا أخرجت منها الزّیف»[5]. این، همان سخن جوهرى است.در «منجد» آمده است:«نقد نقداً و تنقاداً الدّراهم و غیرها: میّزها و نظرها لِیعرفَ جیّدها من ردیئها. و [نَقَدَ الکلامَ: أظهر ما به من العیوب و المحاسن ... و ناقده مناقدةً: ناقشه فی الأمر ...،نقد درهم، به این است که آنها را از هم جدا کرده و به دقت نگریسته تا خوب و پست آن از هم شناخته شوند. و نقد سخن، اظهار کردن عیبها و محاسن آن است ... .[6]از مجموع کلمات لغویان، استفاده مى شود که انتقاد، حرکتى است اصلاح گرانه، با قصد پالایش و زنگارزدایى و نجات حقیقت چیزى از نفوذ باطل در حریم آن و برگرداندن طبیعت شخص و یا امرى از آمیختگى به ناخالصى و غش، به سوى خلوص و فطرت ناب آن.
عیب جویى و انتقاد
در روایات بسیارى، از عیب جویى و سرزنش مؤمن، به شدت نهى شده است.[7]امیر مؤمنان علیه السلام مى گوید:... و مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بغیر نَفْسِهِ، تَحَیَّر فی الظلمات و ارْتبکَ فی الهلکات، و مدّت به شیاطینُه فی طغیانه و زَیَّنَتْ له سیّ ءَ اعماله؛هر کس، خود را به غیر خویش، مشغول کند، خود را در تاریکیها، سرگردان، و در مهلکه ها، گرفتار کرده و شیاطین، او را به تجاوز کشیده و زشتیهایش را، در نظرش، نیکو مى نمایند[8].عیب جویى و انتقاد، هر دو، در ردّیابى عیوب و ابراز آن به صاحب عیب، مشابه و یکسانند، و تفاوت، تنها، در دو امر است:1ـ منشأ عیب جویى، حسادت و انتقام جویى و خودخواهى و خباثت نفس است، ولى خاستگاه انتقاد، نوع دوستى و عواطف انسانى و تعهّد ایمانى است. (انگیزه فاعلى)2ـ هدفى که عیب جو از این کار خود تعقیب مى کند، آزاردهى و تخریب شخصیت و در هم شکستن طرف مقابل خویش است، در حالى که غرضِ انتقادگر، اصلاح و زدودن عیوب و رو به کمال بردن شخص مورد انتقاد است. (انگیزه غایى)
نهى از منکر و انتقاد