لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
نسبت وصیت و ارث در فقه اسلامی
ارث در میان غربیها تابع وصیت و داخل در باب وصیت است، در صورتی که می دانیم ارث در اسلام غیر از وصیت است. وصیت حق مالک است و ارث حکم فرضی الهی خارج از اختیار مورث. در غرب یک شخص می تواند تمام دارایی خود را به شخص دلخواه خود حتی به سگ خود یا گربه عزیز خود به عنوان ارث منتقل کند، اما در اسلام اینچنین آزادی وجود ندارد و ثروت خواه ناخواه به نسبتهای معین میان فرزندان و پدر و مادر و همسر، تقسیم و تجزیه می شود. از قانون ارث تنها یک عده از بستگان آنهم روى حساب معینى بهره مند مى شوند در حالى که شاید عده دیگرى از فامیل، و احیانا بعضى از دوستان و آشنایان نزدیک، نیاز مبرمى به کمکهاى مالى داشته باشند.و نیز در مورد بعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نیاز آنها نیست، جامعیت قوانین اسلام اجازه نمى دهد که این خلاها پر نشود، به همین جهت در کنار قانون ارث قانون وصیت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت به یک سوم از اموال خود (براى بعد از مرگ) خویش تصمیم بگیرند.
از اینها گذشته گاه انسان مایل است کارهاى خیرى انجام دهد اما در زمان حیاتش به خاطر نیازهاى مالى خودش موفق به این امر نیست، منطق عقل ایجاب مى کند که او از اموالى که زحمت تحصیل آن را کشیده براى انجام این کارهاى خیر لا اقل براى بعد از مرگش محروم نماند.مجموع این امور موجب شده است که قانون وصیت در اسلام تشریع گردد و آن را با جمله حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ تاکید فرموده است.خداوند در قرآن می فرماید:«کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (بقره،180) :بر شما نوشته شده، هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر چیز خوبى از خود بجاى گذارده، وصیت براى پدر و مادر و نزدیکان بطور شایسته کند، این حقى است بر پرهیزکاران.در این آیه به جاى کلمه" مال" کلمه" خیر" گفته شده است فرموده اگر" چیز خوبى" از خود به یادگار گذارده وصیت کند.
این تعبیر نشان مى دهد که اسلام ثروت و سرمایه اى را که از طریق مشروع به دست آمده باشد و در مسیر سود و منفعت اجتماع به کار گرفته شود خیر و برکت مى داند و بر افکار نادرست آنها که ذات ثروت را چیز بدى مى دانند خط بطلان مى کشد و از زاهد نمایان منحرفى که روح اسلام را درک نکرده و زهد را با فقر مساوى مى دانند و افکارشان سبب رکود جامعه اسلامى و پیشرفت استثمارگران مى شود بیزار است.ضمنا این تعبیر اشاره لطیفى به مشروع بودن ثروت است، زیرا اموال نامشروعى که انسان از خود به یادگار مى گذارد خیر نیست بلکه شر و نکبت است.
از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که از تعبیر" خیر" چنین به دست مى آید که اموال قابل ملاحظه اى باشد، و الا اموال مختصر احتیاج به وصیت ندارد، همان بهتر که ورثه آن را طبق قانون ارث در میان خود تقسیم کنند، و به تعبیر دیگر مال مختصر چیزى نیست که انسان بخواهد ثلث آن را به عنوان وصیت جدا کنند « تفسیر نور الثقلین جلد 1 صفحه 159».مقید ساختن وصیت در آیه فوق با قید" بالمعروف" اشاره به این است که وصیت باید از هر جهت عقل پسند باشد، زیرا" معروف" به معنى شناخته شده براى عقل و خرد است.
خداوند در سوره نساء آیات 11 تا 12 می فرماید:«یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (نساء،11) وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ (نساء،12): خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش میکند که (از میراث) براى پسر به اندازه سهم دو دختر باشد و اگر فرزندان شما (دو دختر و) بیش از دو دختر بوده باشد دو سوم میراث از آن آنها است و اگر یکى بوده باشد نیمى (از میراث) از آن او است، و براى پدر و مادر او (کسى که از دنیا رفته) هر کدام یک ششم میراث است اگر فرزندى داشته باشد و اگر فرزندى نداشته باشد و (تنها) پدر و مادر از او ارث برند براى مادر او یک سوم است و اگر او برادرانى داشته باشد.مادرش یک ششم میبرد (و پنج ششم باقیمانده براى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
مسئولیت پزشک از دو جنبه کیفری و مدنی
در این مقاله مسئولیت پزشک را از دو جنبه کیفری و مدنی مورد بحث قرار می دهیم و هدف این است که روشن کنیم آیا مسئولیت پزشک منوط به اثبات تقصیر او است یا فراتر از آن نیز می رود؟ و دیگر اینکه آیا پزشکی که به قصد احسان فردی را معالجه می نماید ولی به عللی آن فرد جان خود را از دست می دهد ضامن است مطلقاً در همه موارد یا در بعض موارد ضامن است؟ و یا اینکه در مورد پزشک کلاً قاعده احسان – که مسقط ضمان است – را جاری کنیم؟ بدین معنی پزشک محسن است و بر طبق آیه شریفه «ماعلی المحسنین من سبیل» ضمانی بر او نیست. و چنانچه قائل به ضمان شویم در واقع بوی اسائه شده است «هل جزاء الاحسان إلا الاحسان» جهت روشن شدن مطلب کنکاشی پیرامون مسئولیت پزشکی در ابعاد مختلف لازم است. مسئولیت پزشکی آیا در موردی که پزشک بطور مستقیم باعث تلف جان یا مال بیمار می شود باید او را ضامن دانست هر چند در عالم پزشکی خطائی مرتکب نشده باشد؟ تمیز اتلاف در مواردی که پزشک تمام السبب را ایجاد می کند، به ویژه در امر پزشکی دشوار است. بطور معمول، رابطه مستقیم بین تلف و اقدام پزشک در جراحی ها بیشتر عینیت می یابد. بر همین اساس ماده 26 قانون دیات تدوین شده است (1) که مؤدای این ماده مطابق نظر مشهور فقهاء عظام است، و قید «اگر چه ماهر بوده باشد» در پایان ماده نشان می دهد که بکار بردن مهارتهای متعارف در امور پزشکی نیز او را از مسئولیت نمی رهاند. برخلاف نظر ابن ادریس (قده) که می فرماید: پزشک آگاه و محتاط و مأذون را ضامن نمی داند. بنابراین، جراح زیبائی که بین بیمار را قطع می کند ضامن است. زیان دیده تنها باید وقع فعل و انتساب آن را به پزشک جراح ثابت کند و هیچ گونه نیازی به اثبات خطای جراح ندارد. و گروهی از فقهاء (2) اذن بیمار را سبب از بین رفتن ضمان می دانند، بدین معنی عملی که از نظر شرعی مجاز باشد ضمان ندارد، و مشهور فقهاء اذن را ناظر به مداوا می دانند نه اتلاف. این معنی در مورد دامپزشک نیز وجود دارد، چنانکه در ماده 27 قانون دیات می فرماید: هر گاه بیطار و دامپزشک گرچه متخصص باشد در معالجه حیوانی، هر چند با اذن صاحب او باشد، موجب خسارت شود ضامن است، مگر اینکه قبل از درمان از صاحب حیوان برائت حاصل نماید. علیهذا اگر اثبات کند که احتیاطهای لازم و آنچه دانش پزشکی امروز در اختیار جراح نهاده است، بکار برده است، می تواند رابطه علیت بین کار او و تلف را دچار تردید یا منتفی کند و آن را منسوب به طبیعت بیمار و نقص دانش پزشکی سازد. همچنین اکراه، و گاه غرور و وقوع حوادث پیش بینی نشده و احتراذ ناپذیر مانند زلزله و آتش سوزی – نیز رابطه میان فعل پزشک و ورود خسارت را قطع می کند. از نظر اجتماعی، مسئول شناختن پزشک درباره زیان ناشی از اقدامی که او در چارچوب دانش زمان خود داده است. قدرت ابتکار و شکوفائی استعداد را از او می گیرد و دانش پزشکی را در مرز درمان های مرسوم و بی ضرر متوقف می سازد. از بعد اخلاقی نیز، چگونه می توان جزای احسان و نیکی را به بدی داد، و از انسانی که همه کوشش و دانش پزشکی خود را در راه درمان بیمار بکار برده است خسارت گرفت؟ و این معنی برخلاف حکم عقل عملی است «هل جزاء الاحسان إالاالاحسان» ضامن دانستن محسن بحکم عقلاء بماهم عقلاء نباید، «ما علی المحسنین من سبیل» بملاک شکر منعم و جزو آراء محموده است، و قهراً قاعدهملازمه جاری می شود. به تعبیر دیگر، می توان به طور شکل اول ثابت کرد که پزشک ضامن نیست، پزشک محسن است، و محسن بطور کلی ضامن نیست، پس پزشک ضامن نیست. از یک سو، هرگاه این مسئولیت منوط به اثبات تقصیر پزشک باشد، تعصبهای صنفی و پیچیدگی تحقیق و عدم وجود دانش تام و کامل مانع از آن می شود که این دعوی به نتیجهمطلوب برسد. بنابراین در فرض تسبیب محتمل است، همینکه رابطه میان اقدام پزشک وورود خسارت ثابت شود، برای مسئول شناختن او کافی است، مگر اینکه پزشک دلایل و مدارکی ارائه نماید مبنی بر اینکه علت ورود ضرر و خسارت امری خارج از توان او باشد. دیدگاه فقه شیعه در مورد مسئولیت پزشکی محل اختلاف بین فقهاء عظام زمانی است که مریض یا اولیائش اذن در علاج داده باشند و در صورت عدم حصول اذن اختلافی در وجوب ضمان نیست. همچنانکه زمانی که پزشک از بیمار برائت بگیرد عدم وجوب ضمان مجمع علیه است. کنکاشی پیرامون اذن و برائت نسبت به ضمان پزشک الف- در صورتیکه پزشک مباشر در علاج باشد بدون حصول اذن، فقهاء عظام قائل به ضمان شدند مستنداً به قاعده اتلاف. ب – در صورتیکه پزشک مباشر در علاج باشد و اذن از مریض گرفته باشد بدون اینکه برائت از او گرفته باشد، حکم به وجوب ضمان مشهور است نزد فقهاء مستنداً به قاعدهاتلاف؛ برخلاف علامه حلی (قده) که قائل به عدم ضمان شده است مستنداً به اینکه ید او مأذونه است و اصل عدم ضمان می باشد. گروهی از فقهاء به وی اشکال کردند که این اصل به قاعده اتلاف مدفوع است. جهت اکثر متون فقهی ملاحظه می شود که قاعده احسان قاعده «وعلی الید ما اخذت حتی تؤدیه» را تخصیص می زند، ولی قاعده اتلاف اطلاق احوالی دارد، و حکم به ضمان بر روی عنوان متلف رفته است چه محسن باشد چه نباشد چه یدش مأذونه باشد چه غیر مأذونه. لکن بنظر می رسد قاعده اتلاف چنین اطلاقی نداشته باشد بلکه قاعده احسان حکومت واقعیه بر قاعده اتلاف دارد، بدین بیان: اولاً مدرک قاعده اتلآاف - «من أتلف مال الغیر فهوله ضامن» - اطلاق ندارد، به جهت اینکه این کبرای کلی متن روایت نیست بلکه اصطیادی است قهراً دلیل لبی است که اطلاق در آن راه ندارد. و ثانیاً «ما علی المحسنین من سبیل» عام آبی از تخصیص است، لسان آیه شریفه لسانی است که تخصیص برداد نیست، بویژه این معنی مؤدای حکم عقل عملی است. بنابراین محسن ولواینکه تکویناً متلف باشد لکن تعبداً بجهت احسانش غیر متلف است ادعاء، شارع مقدس در حیطه قانونی و تشریعی محسن را غیر متلف می داند، و قهراً «ماعلی المحسنین من سبیل» بر قاعده اتلاف حکومت واقعیه دارد که لباً همان تخصیص قاعده اتلاف است، یعنی «المتلف غیر المحسن ضامن»
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
مراسم تدفین درمصرباستان:
آفریقای شمالی منطقه ای خشک وگرمسیراست که بیشترمساحت آن راصحراهاوکویرههای خشک تشکیل داده است.امارودنیل نعمتی است که به این منطقه عطاشده است واین مکان رابه سرزمین مصرداده است که دراین منطقه ساکن شوندویکی ازبزرگترین تمدن های جهان راپدیدآوردند.خاک سیاه رنگ وغنی ازموادمعدنی مصرهمراه بابارندگی های سالانه وآبگیری سدهای کوچک وبزرگ به کشاورزان مصری این مکان رامی دهدکه سالانه دوباربه کشت محصولات خوداقدام کنند.درمصرباستان زمانی که اجسادخودرادفن می کردندهمواره نگران بودندکه مباداسیلاب هااجسادراباخودببرند.بازماندگان متوفی سعی می کردندمردگان رادرزمین هایی مرتفع وبخش های خشک وکویری دفن کنندچراکه خشکی کویرهاسبب خالی از آب ورطوبت بودومانع رشدباکتری های تجزیه گرمی شدوبه این ترتیب اجسادطبیعی مومیایی می شدند.درعصرپیش ازساخت اهرام مصری هااجسادرابه صورت طبیعی وباکمک خاک خشک کویرهامومیایی می کردندومعتقدبودنداجسادنبایدمتلاشی شوندوهمیشه بایدسالم باشند.امااین شیوه نیزمشکلاتی رابه همراه داشته چراکه اجسادتنهاازخطرمتلاشی شدن براثررطوبت درامان بودنداماحیوانات وجانوران خاکی ویاوجوددزدان وسارقانی که برای ربودن جواهرات واشیاگران قیمت دفن شده به همراه اجسادسبب نابودی قبرهاوبدن مردگان می شدندهمچنان مشکل بزرگ به شمارمی رفت.مصریان باستان حدودپنج هزاروپانصدهزارسال قبل برای مراقبت وحفظ اجسادمردگان خودبدن انهارادرسبدهای بسیاربزرگ جعبه های چوبی ویاقبرهای زیرزمینی که باسنگ پوشیده شده بودنددفن می کردندکه این شیوه درطول سالهای بعدوحضورفراعنه به شکل های دیگری تبدیل شد.درفاصله ی سالهای2150تا2650پیش ازمیلادمصریان اجسادمردگان رابه صورت مصنوعی مومیایی می کردندوبااستفاده ازکتان ونمک وچسب وگچ این عمل راانجام می دادند.مصریان درابتدابرای حفظ بدن آنهارادرلایه های بسیاری ازکتان می پیچیدندوحتی صورت رابه صورت بسیاردقیقی پنهان می کردندوموهاواندام های دیگرهمچون چشم هاوریش هارانمایان می ساختند.دراین شیوه از مومیلیی ازنمک خاصی که ناترون نامیده می شودوبه صورت طبیعی درمصروجوددارداستفاده می شده که این نمک همانندخاک داغ وخشک کویرعمل می کرده وقبل ازآنکه اجسادرابالایه های کتان بپوشانندآنهارادرون این نمک قرارمی دادندوپس ازتمام اعضای داخلی بدن ازجمله شش هاومعده وروده هاراخارج می کردندتاباعث فسادبدن نشوندوسپس آنهاراجداگانه خشک کرده ودرون چهارکوزه درپوش دارقرارمی دهندکه درکناربدن مومیایی دراتاقی که اورادفن می کردندقرارمی گرفته است.درفاصله ی سالهای 1570تا1070پیش ازمیلادمسیح بهترین شیوه های مومیایی وجودداشت.دراین دوره به منظورمومیایی کردن اجسان مردگان درخانه های مخصوصی به نام خانه زیبایی اجسادراشستشومی دادندوبااستفاده ازمیله های فلزی بلندنی مانندازطریق سوراخ بینی مغزمتوفی شده راخارج می کردندکه البته همیشه باموفقیت همراه نبوده وگاهی تمام یابخشی ازمغزباقی می ماند.بعدازخارج کردن مغزباکمک همان وسیله وازراه بینی صمغ یازرین رابه درون حفره تخلیه شده واردمی کردند.بعدازانجام این کارمعده وروده هاوشش های مرده رانیزخارج می کردندکه البته برای این کارشکافی رادردیافراگم ایجادمی کردند.مصری هابااعتقادبه اینکه قلب مرکزاحساسات ودیگرویژگی هابوده ان رادرون بدن باقی می گداشتندواگربه صورت تصادفی همراه بادیگراعضای داخلی ازبدن خارج می شددوباره ان رابه جای اول خودبازمی گرداندندسپس اعضای خارج شده راخشک کرده وبعدازانکه بانمک ناترون انهارااغشته می کردند درپارچه کتانی پیچیده ودرون کوزه های دردارقرارمی دادند وبرروی انهاصمغ داغ می ریختند.بعدازاین کاربدن تخلیه شده راباالکل که به شکل شراب بوده می شستندوبعدازاغشته کردن بانمک تاترئن به صورت قبل ان رابالایه های کتابی می پیچیدند.سطح بدن جسدبایدبامخلوتی ازروغن های مختلف نمک سه نوع صمغ وعطروادویه پوشانده می شد.سوراخ های بینی جسدراباتامپون پرمی کردندوگاهی برای چشم هانیزهمین کارراانجام می داندوگاهی به جای چشم های دراورده شده ازپیازاستفاده می کردنداماتمام بدن بایدباصمغ پوشیده می شودتاباجذب کامل رطوبت سبب محکم شدن پوست شود.درفاصله ی سالهای 1898تا1881پیش ازمیلادبسیاری ازمومیایی های سلطنتی که متعلق به سلسله پادشاهی جدیدبودنددردومخفیگاه یافت شده اندکه ظاهرادرتوسطرهبران مذهبی انهاحدودسیصدسال قبل به این مکان انتقال داده شده اندکه سبب شده اطلاعات بسیارباارزشی ازمشهورترین فرمانروایان مصری به دست اید.هم اکنون مومیایی ستی اول که یکی اززیباترین نوع ازاین مومیایی هااست دراتاق مومیایی های سلطنتی موزه قاهره وجودداردوی پدررامسس دوم بزرگترین فرعون مصربوده که سال های بسیاری رابازکاوت وقدرت پادشاهی کرده است.بدن بسیاری ازمومیایی های دوران سلطنتی سلسله بیست ویک وبیست ودوم رنگ شده ودارای طرح ونقش هستندبه طوری که بدن زنان رابارنگ زردپوشانده اندوصورت انهاراارایش کرده اندوبدن مردان رانیزبارنگ قهوه ای متمایل به قرمزطراحی کرده اند.همیشه این مومیایی هاهمراه باجواهرات واشیاء گران قیمت دفن می شدندودرطول قرن هابارهاتوسط سارقان ویاکشیشانی که قصدجابه جایی تابوت هاراداشتندغارت شده اندهمین امرسبب اسیب های بسیاربه اجسادمومیایی هاشده است.
مومیایی های طبیعی
جسدیک مرده به چه سرعت متلاشی می شود؟
هنگامی که انسان می میردوآنگونه که درآلمان واروپامتداول است برطبق آداب وسنن مسیحیان به خاک سپرده می شودقبل ازآنکه تابوت رادردرون گوربگذارندپدرروحانی این کلمات همیشگی وقدیمی راادامی کندپس ازانکه خدای قادرمتعال اراده کرده است روح این بنده ی خدمتکارخودرابگیرماجسم اورابه عناسرواگذارمی کنیم:ازخاک به خاک:ازخاکستربه خاکستروازغباربه غبار:بااین جمله ی مقرون به حقیقت وواقعیت کلیسامی خواهدیک حقیقت بسیارساده ودرعین حال تلخ رابه یاداوردحقیقتی که مابسیارمشتاقیم ان راطردکنیماینکه درحقیقت زندگانی همه ی ماپایانی داردوبدن مادرپایان زندگی تجزیه خواهدشدوبه مداربزرگ چرخه ی طبیعت بازخواهدگشت.این تجزیه ی طبیعی جسدبازگشتن به خاک خاکستروغبارجریانی تدریجی ومداوماست که درطول سال هاانجام می شودطی این جریان ابتداقسمت های نرم بدن ازبین می روندجگرکلیه هاروده هامغزوماهیچه هاپسازان نوبت نسوج شکل پذیرفراخواهدرسیدغضروف هارگ هاوپی هاومفصلهاودرنهایت مقاوم ترین قسمت بدن اسکلت نیزازهم می پاشندوتجزیه می شود.زمانی که برای طی این مراحل لازم است ازسرزمینی تاسرزمین تقارت است.درواقع این زمان می توانددرهرمحل وحتی درهرگورستانی وگوری متفاوت باشدمیانگین زمانمراحل تجزیه ی جسدبرای اروپای مرکزی به شرح زیر است:
قسمت های نرم_3تا4سال نسوج اتصالی_5تا7سال اسکلت_ده هاسال
همانطورکه قبلاگفته شددراین میانگین زمانهاتفاوتهاواستثناهای زیادی وجودداردمثلااسکلت هامی توانندمیلیونهاسال دوام اورند.اکتشافات استخوان های جنجال بر انگیزمربوط به انسان های ماقبل تاریخ درافریقاواسیااین مطلب راثابت کرده است.ودرموارداستثنایی نیزگاهی جسدی به طورکامل سالم باقی می ماندکه به ان مومیایی طبیعی می گویند.
چراجنازه پس ازمرگ متلاشی می شود؟
تجزیه ی جسدقبل ازهرچیزدراثرعملکردباکتری هااست.این موجودات بسیارکوچک تک سلولی ازهمان اغازاحتضاروغلبه ی تدریجی مرگ ازمکان های طبیعی زندگی خودازداخل بدن به بیرون هجوم می اورند.ازدهان مجاری تنفسی روده والت تنفسی پس ازان ازمحیط خارج نیزبه داخل جسدهجوم می اورندودران فعل وانفعالاتی شیمیایی بیشماری رابه جریان می اندازند.فعل وانفعالاتی که کارشناسان برحسب اینکه درانهااکسیژن مصرف شودویانه تحت عنوان واژه های تخصصی{تجزیه ی}تعفنی(بااکسیژن)و{تجزیه ی}تخمیری(بدون اکسیژن)جمع بندی می کنندبه طورجزءبه جزءتلاشی وتجزیه ی جسدبستگی به شرایط بسیاردیگری نیزدارد.مثلابه نوع باکتری هایی که درکارسهیم هستندبه سن مرده به حرارت خارج به رطوبت هواوغیره...بنابراین باکتری هانخستین دروی همرفته ومهمترین نابودکننده ی اجسادهستند.اماتنهانابودکننده هانیستند.قبل ازهرچیزدرتدفین مردگان بدون پوشش یافقط درپوششی ازپارچه {کفن}به خاک سپرده می شوندجانوران کوچکی که زیرزمین زندگی می کنندودرانجاموادغذایی خودرابه سادگی به جسدبرسانندوازان تغذیه کنندالبته دراروپاکه تابوت های سرپوشیده ی چربی به کاربرده می شوداین عمل باتاخیرانجام می گیرد.
مومیایی طبیعی چگونه می تواندایجادشود؟
اگرانسان به خطرهایی فکرکندکه هرجسدازجانب باکتری هاوجانوران کوچک باانهاروبه روست به نسختی می تواندتصورکندکه چگونه یک چنین خلقت وصورت اسیب پذیری می تواندبدون کمک انسانی حفظ شودچگونه می تواندتبدیل به مومیایی طبیعی شودبااین وجوداین امرامکان پذیراست زیرادرطبیعت شرایطی وجودداردکه باکتری هایی مهاجم درونی وبیرونی راباتمام دستیاران وهمکاران جانوریشان چنان سریع متوقف می کندکه هرچنداین باکتری هاکارانهدامی خودرامی توانندشروع کنند.امامجبورندان رابدون موفقیت مداوم متوقف کنند.دوشرط بازدارنده ومومیایی زاازمهمترین شرایط هستندسرمای مداوم وخشکی مداوم.باکتری هاوجانوران کوچکی که صحبت ازانهادرمیان است ازجانوران خونسردهستندیعنی حرارت سلولی یاحرارت بدن انهاباتوجه به حرارت محیط خارج افزایش یاکاهش می یابد.جانوران خونسرددراثرسرمانیروی متحرک خودراازدست داده ودیگرقادربه تولیدمثل نیستندبنابراین اگرجسدانسان دریک منطقه ی خیلی خشک مثلادرزمین داغ کویربه خاک سپرده شودالبته درلحظات نخست باکتری هامانندهمیشه ازقسمت های درونی بدن به داخل جسدکه هنوزمرطوب است هجوم می برندامابعدباافزایش خشکی جسدحملات مهاجمین متوقف می شودنتیجه ی این روندکه تنهاپس ازچندهفته تکمیل می شودیک مومیایی خشک طبیعی است شکلی سبک وشکننده
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع تحقیق
شهیدایت الله سیدحسن
مدرس
فهرست:
1.ولادت وتحصیلات ............................................. 3
2.دوران تدریس ....................................................4
3.در عرصه پژوهش ............................................. 5
4.مدرس دیانت درعرصه سیاست …......................... 6
5.باتلاق استعمار .................................................. 7
6.تیرگی وتباهی ................................................... 8
7.شهادت ........................................................... 9
8.سخنان ........................................................... 10
9.تألیفات ........................................................... 10
10.حکایت هایی از زبان سرخ مدرس ...................... 10
ولادت و تحصیلات
شهید سیدحسن مدرس بر حسب اسناد تاریخى و نسب نامه اى که حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تنظیم نموده از سادات طباطبایى زواره است که نسبش پس از سى و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام مى رسد. یکى از طوایفى که مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طایفه میرعابدین است این گروه از سادات در دهکده ییلاقى ((سرابه )) اقامت داشتند. سید اسماعیل طباطبائى (پدر شهید مدرس ) که از این طایفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبلیغات دینى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زواره اى قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندى را تجدید و تقویت کرده ، سنت حسنه صله ارحام را احیا کند. بدین علت نامبرده دختر سیدکاظم سالار را که خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایى زواره بود به عقد ازدواج خویش درآورد. ثمره این پیوند با میمنت فرزندى بود که به سال 1278 ق . چون چشمه اى پاک در کویر زواره جوشید. پدر وى را حسن نامید. همان کسى که مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هایى نوشیدند. پدرش غالبا در ((سرابه )) به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش بسر مى بردند تا آنکه حادثه اى (1) موجب شد که پدر فرزندش را که شش بهار را گذرانده بود در سال 1293 به قمشه نزد جدش میرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد این شهر را به عنوان محل سکونت خویش برگزیند. این در حالى بود که میرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه
مهاجرت کرده و در این شهر به فعالیتهاى علمى و تبلیغى مشغول بود.(2) سیدعبدالباقى بیشترین نقش را در تعلیم سیدحسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه اى سیدحسن را بر ادامه تحصیل علوم دینى تشویق و سفارش نمود زمانى که سیدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود.(3) وى در سال 1298ق . به منظور ادامه تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت 13 سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سى استاد را درک کرد.(4) ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان را نزد اساتیدى چون میرزا عبدالعلى هرندى آموخت . در محضر آخوند ملامحمد کاشى کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در علم اصول تحصیل نمود. یکى از اساتیدى که دانش حکمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حکیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى است .(5) مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام سیدمحمد باقر درچه اى و شیخ مرتضى ریزى و دیگر اساتید در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و در اصول آنچنان مهارتى یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزى را که حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهید مدرس چکیده زندگینامه تحصیلى خود را در حوزه علمیه اصفهان در مقدمه شرح رسائل که به زبان عربى نگاشته ، آورده است . وى پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان 1311 ق . وارد نجف اشرف شد و پس از زیارت بارگاه مقدس نخستین فروغ امامت و تشرف به حضور آیه الله میرزاى شیرازى در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
قضاوت د ر اسلام
مقدمه:
موضوع قضا از موضوعات بسیار مهم و حساسی است که در حقوق اسلام از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده وبه همین دلیل فقهای اسلامی پیرامون آن قلمفرسایی ها داشته و سعی نموده اند تا ناگفته ها به حداقل برسد و در این راستا از منظرهای گوناکون به موضوع قضا پرداخت شده در مقاله حاضر سعی میشود این امر مهم را با عنایت به نامگذاری سال جاری به اسم مبارک پیامبر گرامی اسلام با تلفیقی از شئون پیامبر عظیم الشان اسلام یعنی شان قضاوت حضرتش به رشته تحریر در آوریم باشد که مورد استفاده علاقمندان و مورد رضایت حضرتش قرار گیرد .
تعریف قضا :
قضا در لغت برمعانی بسیاری اطلاق شده است :
1- به معنی حکم و فرمان : شاهد قرانی ‹‹ الله یقضی بالحق ›› سوره غافر آیه 20
خداوند به حق حکم می کند .
2- به معنی خلق و پدید آوردن : شاهد قرآنی ‹‹ فقضیهن سبع سماوات ›› سوره فصلت آیه 12
خداوند آن آسمانها را بصورت هفت طبقه آفرید .
3- به معنی امر : شاهد قرآنی ‹‹ و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه ›› سوره اسرا ایه 23
وخدایت چنین امر نموده که جز او را نپرستید .
4- به معنی اراده : شاهد قرآنی ‹‹ اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون ›› سوره آل عمران آیه 47
و زمانی که خدا کاری را اراده کند تنها می گوید که باش و آن ایجاد خواهد شد .
برای لفظ قضا معانی دیگری نیز هست ولی چون مبنای مقالات بر اختصار است لذا از ذکر آنان صرف نظر نموده و به معنای مربوط به موضوع و مبحث قضا قناعت می نماییم. همانطوریکه مشخص است اولین معنی بهترین معنی برای قضا می باشد که مورد تایید صاحب قاموس نیز می باشد .صاحب قاموس می گوید " قضا بر وزن سما به معنی حکم و فرمان و فصل خصومت است "
قضا دراصطلاح شرع :
فقهای اسلام در مقام تعریف قضا تعبیر های مختلفی دارند که به بعضی از آن تعریفات ، اشکال گردیده ، به نظر می رسد تعریف کم اشکال تر این است که گفته شود " قضا اعمال ولایت شرعی است در جهت حکم بین مردم هنگام نزاع و خصومت و فیصله دادن بین آنان و همچنین حکم نمودن در مصالح عمومی با شروط مقرره است "
بنا براین تعریف ، صرف حکم نمودن بین مردم و رفع خصومت در عرف متشرعه قضا نامیده نمی شود چنانکه صرف ولایت شرعیه نیز قضا خوانده نمی شد بلکه حقیت قضا ترکیبی است از اعمال ولایت مذکوره در طریق حکم بین مردم برای رفع خصومات و حکم در مصالح عمومی با شروط و قیود مربوط .
قضا به همین معنی است که موردتجلیل و تکریم در قرآن کریم و روایات گردیده و از مناصب و مواهب الهی به پیامبران صلوات الله علیهم به حساب آمده است ، در آیه 26 از سوره مبارکه ص چنین می خوانیم :
‹‹ یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ››
یعنی ای داوود در روی زمین تورا خلیفه الله و جانشین قرار دادیم پس بین مردمان حکم به حق نما
با اندک توجهی در آیه شریفه روشن می گردد که منصب حکم و قضاوت به حق بین مردم یک شاخه از شاخه های شجره مبارکه خلیفه اللهی است زیرا جمله ‹‹ فاحکم بین الناس بالحق ›› متفرع بر ‹‹ جعلناک خلیفة ›› شده و ظاهرا حدیث معروف از امیر المومنین (ع) در باب عظمت منصب قضا که به شریح فرمودند
‹‹ قد جلست مجلسا لا یجلسه الا نبی او وصی او شقی ››
یعنی بر مقامی جلوس کرده ای که جلوس نمی کند در چنین مقامی مگر پیامبر یا وصی او یا کسی که بد بخت و تابع هوی است . از همین آیه کریمه اتخاذ و استنباط شده است .
تفاوت قضا از سایر احکام شرعیه :
دادرسی را نمی توان مانند سایر احکام شرعیه مانند امر به معروف و نهی از منکر ، حکمی شرعی و در شمار احکام شرعی دانست چه قضا چنانکه از حدیثی که ابی خدیجه از حضرت صادق (ع) نقل نموده ، به معنی ولایت و امارت می باشد .
امام (ع) می فرماید : ‹‹ فانی قد جعلته حاکما فتحاکموا الیه ››
من اورا حاکم بر شما قرار دادم لذا ترافع به نزد وی برید.
و بدین جهت قضا آن سلطه و ولایت و قدرتی است که از طرف امام و اولی الامر به دادرسان اعطا و واگذار شده است . ولایتی که در تعریف قضا ذکر شده است عمومیت دارد یعنی شامل ولایت پیامبر (ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و کسانی که از طرف ایشان منصوبند می باشد .
شئون پیامبر(ص) :
پیامبر گرامی اسلام دارای سه شان اساسی بود:
1- شان رسالت 2- شان قضاوت 3- شان حکومت
شانی از شئون پیامبر گرامی اسلام که با بحث ما مرتبط است شان قضاوت آن حضرت است که در اینجا به تشریح آن می پردازیم .
پیامبر گرامی اسلام علاوه بر مقام رسالت وحکومت مقام دیگری نیز دارد که آن مقام ، مقام قضاوت و داوری بین مردم است. قضاوتهم مقامى است که باید از ناحیه خدا به کسى داده شود که بتواند در میانمردم داورى بکند. داورى یعنى مردم از لحاظ حقوق اجتماعى اختلاف پیدامىکنند، مقامى باید در اجتماع باشد که احقاق حق بکند، یعنى به آنموضوع رسیدگى بکند و طبق قانون خاصى راى و حکم بدهد. پیغمبر ازناحیه خدا، تنها پیغمبر نبود، بلکه قاضى هم بود. هم پیغمبر بود و همقاضى. اینها فى حد ذاته قابل تفکیک است. قضاوت هم خود یک مقاممقدس دیگرى است. قاضى را هم باید خدا تعیین کرده باشد. این آیهاى کهدر قرآن است:
«فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهمحرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» سوره نسا آیه 65
نه چنین است ؛ به پرودگارت سوگند، که ایمان (واقعى ) نمى آورند مگر زمانى که در مشاجرات و نزاع هاى خود، تو را داور قرار دهند، ودر دل خود هیچ گونه احساس ناراحتى از قضاوت تو نداشته باشند (و در برابر داورى تو) کاملاً تسلیم باشند.
مربوط به مقام قضاوت رسول اکرم است نه مقام پیامبرى او. معناى آیهاینست که مردم باید در مقابل قضاوت تو تسلیم بشوند یعنى اینجور نباشندکه وقتى نزد تو مىآیند توقع داشته باشند که تو جانب آنان را بگیرى. مثلا دونفر هر دو مسلمان، اما یک نفر مسلمان با سابقه، مسلمان مهاجر، مسلمانى کهمال و زن و بچه خودش را گذاشته و آمده، و یک نفر که تازه اسلام آورده، دریک موضوع اختلاف دارند، مىآیند نزد تو. احتمالا آن مسلمانى که سابقهزیادى دارد توقع دارد که پیغمبر جانب او را بگیرد. یا یک نفر مسلمان و یکنفر غیرمسلمان که در پناه مسلمین است و با مسلمین پیمان دارد، در یکموضوع مالى اختلاف پیدا مىکنند، خدمت پیغمبر مىآیند. یک وقت ممکناست این مسلمان توقع داشته باشد که پیغمبر جانب او را بگیرد. نه، اینایمان نیست. ایمان آن وقتى ایمان است که وقتى پیغمبر را حکم قرار دادند،داور و قاضى قرار دادند، در مقابل حکم او تسلیم بشوند.
شان نزول آیه :