لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
ارسلان بد ، محمد رضا – اقتصاد تولید (ترجمه ) مرکز نشر دانشگاهی ، تهران .سال 1366
اقتصاد چیست ؟
اقتصاد عبارت است از مطالعۀ چگونگی استفاده از منابع برای تأمین نیازها و خواسته های مردم. اقتصاد هم افراد تولید کنده و مصرف کننده و هم کل مصرف کنندگان و تولید کنندگان را مورد توجه قرار می دهد. مطالعه ما با ذکر لیستی از بعضی اصول مشترک همه رشته های اقتصاد شروع می شود.
ما در دنیایی که در آن همه چیز به وفور یافت شود زندگی نمی کنیم. بیشتر کالاها و خدمات، همچنین نهاده هایی که برای تولید کالاها به کار می روند، به مقادیر محدودی موجودند. حتی نهاده هایی که قابلیت تجدید تولید دارند در یک محدوده زمانی معین مقدارشان محدود است. این موضوع مبین ایده کمیابی است. نهاده هایی که برای تولید کالاهایی که خواسته های تقریباً غیرقابل اشباع همه مردم را ارضا کنند، به اندازه کافی موجود نیست. اگر کمیابی نبود، افراد در مورد کاربرد منابع بی توجه می بودند. منابع و کالاهایی که به مقدار نامحدود موجود باشند قیمتی ندارند؛ آنها مجانی هستند.
اصل دیگر مفهوم تخصیص است؛ به کار گرفتن منابع یا محصولات، انتخاب «بهترین» مورد کاربرد منابع و محصولات، موضوع مورد بررسی تخصیص است. کلمه بهترین را در داخل « » قرار دادیم زیرا «بهترین» کاربرد باید با هدفهای فردی و اجتماعی هماهنگ باشد.
تخصیص به این معنی است که منابع کمیاب باید بین موارد استعمال رقیب توزیع شود. مثالهایی در این مورد عبارت اند از تخصیص زمین بین ذرت و ذرت خوشه ای یا تخصیص زمان محدود بین مطالعه و بازی.
اصل سوم شامل هدفهاست ]نیازها[. آرزوها و خواسته های فردی اغلب نامحدود به نظر می رسند. بنابراین، خواسته های مختلف برای مصرف منابع محدود به رقابت می ÷ردازند. به خاطر این رقابت، ما باید نظامی از الویتها انتخاب کنیم تا به وسیلۀ آن خواسته های خود را که با هم رقیب هستند مرتب و درجه بندی کنیم و در راه به دست آوردن بیشترین رضایت از آنهایی که انتخاب شده اند تلاش بنماییم.
به طور خلاصه، اقتصاد عبارت است از علم انتخاب کردن. اقتصاد تخصیص منابع کمیاب را بین شقهای رقیب مطالعه می کند. کمیابی و وجود شقهای مختلف، اجزای مهمی هستند که مسئله ای را به صورت مسئله اقتصادی در می آورند. اگر کمیابی هست اما شقهای مختلفی وجود ندارد، انتخاب کردن غیرممکن است و مسئله ماهیت اقتصادی ندارد؛ اگر شقهای مختلف هست اما کمیابی وجود ندارد (کالاها یا منابع مجانی هستند) به اقتصاد احتیاجی نیست.
انواع علم اقتصاد
مطالعه اقتصاد از جنبه های مختلف می تواند مورد توجه قرار گیرد. به طور سنتی مطالعه اقصتاد به دو بخش عمده تقسیم می شود: اقتصاد خرد و اقتصاد کلان.
اقتصاد خرد عبارت است از مطالعه واحدهای اقتصادی مشخصی که یک بخش اقتصادی را تشکیل می دهند. اقتصاد خرد بحث خود را روی یک واحد مجزا یا مجموعه ای از واحدها، که همیشه جزئی از کل هستند، متمرکز می کند. اقتصاد خرد تک تک بنگاه ها، مثل مزارع، و رابطه آنها را با یکدیگر یا با کل یک بخش اقتصادی، مثل کشاورزی، و رابطه آنها را با کل اقتصاد مطالعه می کند.
اقتصاد کلان موضوعات وسیعتری را مطالعه می کند. موضوع مورد مطالعۀ آن کل اقتصاد است. اقتصاد کلان طرز کار یک نظام اقتصادی را به هنگام برخورد با مسائلی نظیر ]فقر[ ، تورم، رکود و بیکاری مورد آزمون قرار می دهد. بنابراین، مسائلی که بخش کشاورزی در رابطه با بخشهای دیگر اقتصاد با آنها رو به روست در محدوده اقتصاد کلان قرار می گیرند. به طور خلاصه، به عنوان مقایسه، اقتصاد کلان جنگلی را مورد مطالعه قرار می دهد اما اقتصاد خرد درختهای تک تک را (یا بعضی وقتها باغها را).
می توان با تقسیم بندی بیشتری، اقتصاد را به ایستا و ÷ویا تقسیم کرد. در اقتصاد ایستا، پدیده های اقتصادی بدون توجه به زمان مطالعه می شوند ـ اقتصاد «بدون زمان». در محدودترین حالت اقتصاد ایستا، فرض بر این است که انتظار ما از پیشامدها مقدار واحدی دارد. پدیده اقتصادی با حوادث قبلی یا بعدی خود مربوط است. پویا به معنای امکان تغییر در رابطه اقتصادی در طول زمان است. برای مثال، مطالعه روندهای اقتصادی در این طبقه قرار می گیرد.
پویا نه تنها به معنای تغییر در طول زمان است بلکه اغلب، عدم اطمینان کامل را نیز با زمان یکجا مطالعه می کند. به این معنی که تغییرات در طول زمان می تواند با اطمینان دانسته شده باشد.
اقتصاد تحققی و اقتصاد ارزشی
اقتصاد تحققی چگونگی کارکردهای واحد اقتصادی را توضیح می دهد. اقتصاد تحققی «آنچه را که هست» مطالعه می کند و نه داوریهای ارزشی را درباره آنچه باید باشد. برای مثال، اقتصاد تحققی کارکرد یک خانوار، یک بنگاه، یک بازار یا یک نظام اقتصادی را بدون افزودن صفت «خوب» یا «بد» به آن کارکردها توضیح می دهد.
اقتصاد ارزشی تجویزی یا توصیه ای است. موضوع آن «چه باید باشد» است و نه «چه هست». این نوع اقتصاد شامل مطالبی است که داوریهای ارزشی هستند. عدم توافقها در اقتصاد ارزشی عموماً نمی توانند از طریق مراجعه به واقعیتها حل شوند زیرا طرفین مخالف اغلب، بحث خود را با مفروضات متفاوتی شروع می کنند. همه ما دوست داشتنیها و دوست نداشتنیهای خود را داریم که از زمینه های مختلف فلسفی، اجتماعی و فرهنگی مان مشتق می شود؛ بنابراین، هرکدام از ما مجموعه هدفهای شخصی خود را دارد. سیاست اقتصادی جزئی از موضوع اقتصاد ارزشی است.
خط فاصل بین اقتصاد تحققی و اقتصاد ارزشی همیشه به روشنی متمایز نیست.
مفهوم تابع تولید
تابع تولید یک رابطه نهاده ـ ستاده را نشان می دهد. به عبارت دیگر، تابع تولید نرخ تبدیل منابع را به محصولات توضیح می دهد. در کشاورزی روابط نهاده ـ ستاده بیشماری وجود دارد زیرا نرخ تبدیل نهاده ها به ستاده ها به نوع خاک، حیوانات، تکنولوژیها، میزان بارندگی و غیره بستگی دارد. هر رابطه نهاده ـ ستاده، کمیت و کیفیت منابعی را مشخص می نماید که برای تولید محصول بخصوصی لازم است.
یک تابع تولید به طرق مختلف می تواند نشان داده شود: به صورت نوشته، شمارش و توضیح نهاده هایی که روی میزان ستاده ها مؤثرند، با تهیه لیست نهاده ها و ستاده ها به صورت عددی در یک جدول، به صورت تصویر و بالاخره به صورت یک معادله جبری.
یک تابع تولید به صورت زیر می تواند نوشته شود:
که در آن Y ستاده و نهاده ها هستند که در تولید محصول یا ستاده شرکت دارند. علامت تابع «f» نوع رابطه ای را که نهاده ها به ستاده تبدیل می شوند مشخص می کند. برای هر ترکیب نهاده ها یک مقدار واحد ستاده وجود دارد. برای مثال Y ممکن است میزان محصول ذرت در واحد سطح، کود شیمیایی، رطوبت خاک در موقع کشت، تراکم بوته ها، میزان بارندگی در طول فصل رشد و غیره باشد. رابطه بالا تنها لیستی از نهاده ها را نشان می دهد. معادله بالا به صورت فعلی میزان اهمیت و مشارکت هر یک از نهاده ها را در فاریند تولید نشان می دهد.
تابع تولید مذکور نهاده های ثابت و متغیر را مشخص می کند. برای مثال، کود شیمیایی یا علوفه اغلب نهاده های متغیری هستند که با نهاده های اثبت نظیر زمین و گاو شیری با هم به کار می روند. نهاده های ثابت نقش مهمی در تولید کشاورزی بازی می کنند؛ آنها را اغلب واحدهای تکنیکی می نامند. نهاده
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
امیر ارسلان نامدار
ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار , چنین روایت کنند که در روزگار قدیم , بازرگان ثروتمندی زندگی می کرد که به او خواجه نعمان می گفتند . خواجه نعمان مردی زیرک و دانا بود و با آنکه بیش از چهل سال نداشت , در کار تجارت استاد بود و از علوم روزگار خود سر رشته داشت و علم نجوم را به خوبی می دانست .
روزی خواجه نعمان قصد سفر به هندوستان کرد . پس دستور داد غلامانش کالاهای مورد نظر را تهیه کردند و راهی سفر شد . کشتی ای اجاره کرد و بارها را داخل آن گذاشت . حدود ظهر بود که بادبانهای کشتی را بر افراشتند و کشتی به حرکت در آمد . کشتی چون قویی سبکبال , سینه آب را می شکافت و جلو می رفت . ده روزی در دریا بودند . همه جا تا چشم کار می کرد , آب بود و آب .
خواجه نعمان روزها به عرشه کشتی می آمد و به تماشا می نشست . روز یازدهم منظره جزیره ای از دور نمایان شد . خواجه نعمان از ناخدا پرسید :( آنجا کجاست ؟) ناخدا پاسخ داد : ( جزیره ای است بسیار زیبا و دیدنی که چشمه های آب شیرین فراوانی دارد .)
خواجه نعمان هوس کرد در جزیره پیاده شود و گشتی بزند تا خستگی ده روز روی آب ماندن را از تن بیرون کند .
کشتی به سوی جزیره رفت و لنگر انداخت . خواجه نعمان گفت : ((شما در کشتی بمانید .می خواهم کمی با خود خلوت کنم و تنها در جزیره قدم بزنم .))
آنگاه از کشتی پیاده شد و قدم در جزیره نهاد . هوای جزیره لطیف و روح بخش بود . کمی راه رفت. از چشمه ای آب گوارا نوشید . ناگاه صدای ناله ای شنید که دل سنگ را آب می کرد .زانو هایش سست شد . چند لحظه ای نتوانست حرکتی بکند . سرانجام به خود آمد و رد صدا را گرفت . رفت و رفت تا به دختری رسید که چشم می دید ،اما عقل نمیتوانست باور کند . دختری به زیبایی گل سرخ با لباسی پاره و مندرس روی زمین افتاده بود و اشک چون دانه های مروارید از چشمان درشت و زیبای او ، روی گونه هایش می چکید .
خواجه نعمان بیش از این طاقت نیاورد . پیش رفت و پرسید :(( ای دختر ،تو کیستی و اینجا چه می کنی ؟ ))
دختر بر آشفت . هراسان نگاهی بر او انداخت و پس رفت . خواجه نعمان گفت : (( نترس . من کاری با تو ندارم . ))
دختر آرام گرفت . خواجه نعمان گفت : (( من خواجه نعمان هستم . تاجری ایرانی ام . برای تجارت به هندوستان می رفتم که به این جزیره رسیدم . هوس کردم دمی در این جزیره بیاسایم که ناله تو مرا به این سو کشاند . ))
دختر وقتی دانست که خواجه راست می گوید خیالش آسوده گشت ، اما همچنان می گریست و چیزی نمی گفت . خواجه پرسید: ((چرا اینقد ر مویه می کنی؟ اگر چشمان تو زاینده رود هم بودند تا کنون خشک می شدند . آخر بگو بدانم سبب دلتنگی تو چیست ؟)).
دختر گفت: (( ای خواجه درد من بی درمان است و جز مرگ چاره ای برایم نمانده است.))
خواجه پرسید: (( آخر بگو بدانم ، تو کیستی ؟ فرشته ای یا آدمی زادی و تک وتنها اینجا چه می کنی ؟ ))
دختر در جواب گفت: (( من آدمی زاده هستم و از تبار بزرگان ))
من ماه بانو ،همسر ملک شاه رومی ام .چهار صد کنیز در خدمتم بود و زندگی آسوده ای داشتم . تا آنکه الماس خان فرنگی به کشور ما حمله کرد . غلامان خبر آوردند که او ملک شاه را کشته است و شهر را غارت کرده و به این سو می آید . از ترس جانم چنگ به صورتم انداختم ، لباس مندرسی بر تن نمودم و خود را در میان کنیزان پنهان کردم تا دشمن نداند کیستم . الماس خان وارد قصر شد و مرا همراه تمام کنیزان سوار کشتی کرد تا به دربار سام خان ، پادشاه فرنگ بفرستد . کشتی مدتی روی آب بود تا به این جزیره رسید . ما را پیاده کردند . کمی در جزیره ماندیم . من به گوشه ای پناه بردم و بر سرنوشت شوم خود اشک ریختم . چون به خود آمدم و به جستجوی دیگران پرداختم، دانستم کشتی جزیره را ترک کرده است و من تک و تنها در جزیره مانده ام . از این که از دست دشمن خلاص شده بودم ، خدا را شکر کردم . چهل روز است که در این جزیره تک و تنها سرگردانم . شب و روز را در اینجا به سر می برم . از میوه درختان می خورم و به سرنوشت شومی که دچارش شده ام ، می اندیشم و می گریم . ))
خواجه نعمان گفت:(( غم مخور که خدا بزرگ است . هر چند خانه من چون کاخ ملک شاه نیست . اما اگر دلت خواست ، می توانی به آنجا بیایی و پیش ما بمانی . ))
دختر لحظه ای اندیشید و گفت:
((باقضا کار زار نتوان کرد
گله از روزگار نتوان کرد.))
گله از بالا پوش خود را بر روی دختر انداخت و او را پنهانی با خود به کشتی برد و در قسمت بالایی کشتی پنهان کرد تا خدمه کشتی متوجه او نشوند . پس رمل و اسطرلاب انداخت و با تعجب دید که اگر ده قدم به سوی هند بروند ، جملگی هلاک خواهند شد و اگر به مداین باز گردند ، مشکلی در پیش رو نخواهند داشت . پس خواجه از ناخدا خواست راه رفته را باز گردند که سربازان الماس خان فرنگی ، در دریا پراکنده اند و رفتن به هند در آغوش کشیدن خطر است . نا خدا پذیرفت و کشتی تغییر مسیر داد و رو به مداین گذاشت .
آنها به سرعت تمام به مداین باز گشتند . مردم به پیش باز آمدند و علت باز گشت خواجه نعمان را جویا شدند . او نیز داستان حمله فرنگیان را به روم باز گفت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
امیر ارسلان نامدار
ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار , چنین روایت کنند که در روزگار قدیم , بازرگان ثروتمندی زندگی می کرد که به او خواجه نعمان می گفتند . خواجه نعمان مردی زیرک و دانا بود و با آنکه بیش از چهل سال نداشت , در کار تجارت استاد بود و از علوم روزگار خود سر رشته داشت و علم نجوم را به خوبی می دانست .
روزی خواجه نعمان قصد سفر به هندوستان کرد . پس دستور داد غلامانش کالاهای مورد نظر را تهیه کردند و راهی سفر شد . کشتی ای اجاره کرد و بارها را داخل آن گذاشت . حدود ظهر بود که بادبانهای کشتی را بر افراشتند و کشتی به حرکت در آمد . کشتی چون قویی سبکبال , سینه آب را می شکافت و جلو می رفت . ده روزی در دریا بودند . همه جا تا چشم کار می کرد , آب بود و آب .
خواجه نعمان روزها به عرشه کشتی می آمد و به تماشا می نشست . روز یازدهم منظره جزیره ای از دور نمایان شد . خواجه نعمان از ناخدا پرسید :( آنجا کجاست ؟) ناخدا پاسخ داد : ( جزیره ای است بسیار زیبا و دیدنی که چشمه های آب شیرین فراوانی دارد .)
خواجه نعمان هوس کرد در جزیره پیاده شود و گشتی بزند تا خستگی ده روز روی آب ماندن را از تن بیرون کند .
کشتی به سوی جزیره رفت و لنگر انداخت . خواجه نعمان گفت : ((شما در کشتی بمانید .می خواهم کمی با خود خلوت کنم و تنها در جزیره قدم بزنم .))
آنگاه از کشتی پیاده شد و قدم در جزیره نهاد . هوای جزیره لطیف و روح بخش بود . کمی راه رفت. از چشمه ای آب گوارا نوشید . ناگاه صدای ناله ای شنید که دل سنگ را آب می کرد .زانو هایش سست شد . چند لحظه ای نتوانست حرکتی بکند . سرانجام به خود آمد و رد صدا را گرفت . رفت و رفت تا به دختری رسید که چشم می دید ،اما عقل نمیتوانست باور کند . دختری به زیبایی گل سرخ با لباسی پاره و مندرس روی زمین افتاده بود و اشک چون دانه های مروارید از چشمان درشت و زیبای او ، روی گونه هایش می چکید .
خواجه نعمان بیش از این طاقت نیاورد . پیش رفت و پرسید :(( ای دختر ،تو کیستی و اینجا چه می کنی ؟ ))
دختر بر آشفت . هراسان نگاهی بر او انداخت و پس رفت . خواجه نعمان گفت : (( نترس . من کاری با تو ندارم . ))
دختر آرام گرفت . خواجه نعمان گفت : (( من خواجه نعمان هستم . تاجری ایرانی ام . برای تجارت به هندوستان می رفتم که به این جزیره رسیدم . هوس کردم دمی در این جزیره بیاسایم که ناله تو مرا به این سو کشاند . ))
دختر وقتی دانست که خواجه راست می گوید خیالش آسوده گشت ، اما همچنان می گریست و چیزی نمی گفت . خواجه پرسید: ((چرا اینقد ر مویه می کنی؟ اگر چشمان تو زاینده رود هم بودند تا کنون خشک می شدند . آخر بگو بدانم سبب دلتنگی تو چیست ؟)).
دختر گفت: (( ای خواجه درد من بی درمان است و جز مرگ چاره ای برایم نمانده است.))
خواجه پرسید: (( آخر بگو بدانم ، تو کیستی ؟ فرشته ای یا آدمی زادی و تک وتنها اینجا چه می کنی ؟ ))
دختر در جواب گفت: (( من آدمی زاده هستم و از تبار بزرگان ))
من ماه بانو ،همسر ملک شاه رومی ام .چهار صد کنیز در خدمتم بود و زندگی آسوده ای داشتم . تا آنکه الماس خان فرنگی به کشور ما حمله کرد . غلامان خبر آوردند که او ملک شاه را کشته است و شهر را غارت کرده و به این سو می آید . از ترس جانم چنگ به صورتم انداختم ، لباس مندرسی بر تن نمودم و خود را در میان کنیزان پنهان کردم تا دشمن نداند کیستم . الماس خان وارد قصر شد و مرا همراه تمام کنیزان سوار کشتی کرد تا به دربار سام خان ، پادشاه فرنگ بفرستد . کشتی مدتی روی آب بود تا به این جزیره رسید . ما را پیاده کردند . کمی در جزیره ماندیم . من به گوشه ای پناه بردم و بر سرنوشت شوم خود اشک ریختم . چون به خود آمدم و به جستجوی دیگران پرداختم، دانستم کشتی جزیره را ترک کرده است و من تک و تنها در جزیره مانده ام . از این که از دست دشمن خلاص شده بودم ، خدا را شکر کردم . چهل روز است که در این جزیره تک و تنها سرگردانم . شب و روز را در اینجا به سر می برم . از میوه درختان می خورم و به سرنوشت شومی که دچارش شده ام ، می اندیشم و می گریم . ))
خواجه نعمان گفت:(( غم مخور که خدا بزرگ است . هر چند خانه من چون کاخ ملک شاه نیست . اما اگر دلت خواست ، می توانی به آنجا بیایی و پیش ما بمانی . ))
دختر لحظه ای اندیشید و گفت:
((باقضا کار زار نتوان کرد
گله از روزگار نتوان کرد.))
گله از بالا پوش خود را بر روی دختر انداخت و او را پنهانی با خود به کشتی برد و در قسمت بالایی کشتی پنهان کرد تا خدمه کشتی متوجه او نشوند . پس رمل و اسطرلاب انداخت و با تعجب دید که اگر ده قدم به سوی هند بروند ، جملگی هلاک خواهند شد و اگر به مداین باز گردند ، مشکلی در پیش رو نخواهند داشت . پس خواجه از ناخدا خواست راه رفته را باز گردند که سربازان الماس خان فرنگی ، در دریا پراکنده اند و رفتن به هند در آغوش کشیدن خطر است . نا خدا پذیرفت و کشتی تغییر مسیر داد و رو به مداین گذاشت .
آنها به سرعت تمام به مداین باز گشتند . مردم به پیش باز آمدند و علت باز گشت خواجه نعمان را جویا شدند . او نیز داستان حمله فرنگیان را به روم باز گفت .