لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
ابن سینا
ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن سینا و پور سینا (زادهٔ ۱ شهریور ۳۵۹ خورشیدی در بخارا-درگذشتهٔ ۴۱۶ خورشیدی در همدان، ۳۷۰-۴۲۸ قمری، ۹۸۰-۱۰۳۷ میلادی) ، از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایرانی جهان اسلام بود. وی ۴۵۰ کتاب در زمینههای گوناگون نوشتهاست که شمار زیادی از آنها در مورد پزشکی و فلسفه است. جرج سارتن او را مشهورترین دانشمند سرزمینهای اسلامی میداند که یکی از معروفترینها در همهٔ زمانها و مکانها و نژادها است. کتاب معروف او «قانون» است.
زندگی
ابن سینا یا پورسینا حسین پسر عبدالله متولد سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشته در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفتهاند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجةالحق شرفالملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهمترین کتابهای او عبارتاند از شفا در فلسفه و منطق، و قانون در پزشکی.
«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچیک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامهای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»
«وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۹۳)
بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:
پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم. نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان میبردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنانکه آموزگارانم از دانستههای من شگفتی مینمودند.
در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانشهای روزگار خود چیزهایی میدانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه میآموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.
ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی میگفت میگماشتم و در ذهنم به بررسی آن میپرداختم و آن را روشنتر و بهتر از آنچه استادم بود فرامیگرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم.
چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمیرفت در کوتاهترین زمان در این رشته موفقیتهای بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان میکردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.
/
قبر ابن سینا
بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمیفهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمییافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبردهبودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید میشدم و میگفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان میگذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار میگشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بیدرنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواریهای آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود. صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم.
وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود میشدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمیدانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم.
/
آرامگاه بوعلی سینا در همدان
چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتابهایی نوشته بودم.
در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آوارهای در شهرها میگشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم. ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.
/
ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد. چون من به خدمت او
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
ابن سینا
جایگاه علمی و ادبی ابوعلی سینا در فرهنگ ایرانی – اسلامی:
ابن سینا از چند جهت در فرهنگ ایرانی – اسلامی ارزش ویژه دارد:
1. از پیشروان اندیشه ی فلسفی و گسترش دهندگان حکمت یونان است.
2. در پزشکی،ضمن حفظ میراث طبی کهن،نوآوری های درمانی داشته و به تاثیر روان کاوی در معالجه ی بیماری ها ی عصبی پی برده است.
3. در دانش نامه علایی،شمار بسیاری از واژه های اصیل فارسی را به جای معادل های عربی آنها در فلسفه و نجوم به کار برده است.از این جهت،او را باید از حافظان زبان ملی دانست.
4. در شعر عرفانی نوآوری داشته و با تشبیه روح به پرنده آغازگر سنتی شد که در تعبیرات عرفانی بعدی پایدار و تکرار گشته است.
5. در زمینه ی شعر و عرفان آثار برجسته و ارزشمند دارد.
6. در تفسیر قرآن نکته سنجی های ظریفی دارد.
7. شیوه ی او در وزارت،سرمشق تاثیر گذاری در دوره های بعد بوده است.
1- جشن نامه ی ابن سینا،به کوششدکتر ذبیح الله صفا،انتشارات ابن سینا 1349.
2- پورسینا،سعید نفیسی،انتشارات دانش،چاپ دوم 1347.
ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن سینا (یا پور سینا) (۳۵۹-۴۱۶ خورشیدی، ۳۷۰-۴۲۸ قمری، ۹۸۰-۱۰۳۷ میلادی، زادهٔ روستایی در نزدیکی بخارا، [۱] درگذشت در همدان[۲] ) پزشک ایرانی [۳][۴][۵]، مشهورترین و تاثیر گذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایرانی اسلامی بود.[۶] وی ۴۵۰ کتاب در زمینههای گوناگون نوشتهاست که تعداد زیادی از آنها در مورد پزشکی و فلسفهاست. جرج سارتن او را مشهورترین دانشمند سرزمینهای اسلامی میداند که یکی از معروفترینها در همهٔ زمانها و مکانها و نژادها است. کتاب معروف او کتاب قانون است.
زندگی
ابن سینا یا پورسینا حسین پسر عبدالله متولد سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشته در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفتهاند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجةالحق شرفالملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهمترین کتابهای او عبارتاند از شفا در فلسفه و منطق، و قانون در پزشکی.
«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچیک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامهای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»(اموزش و دانش در ایران، ص۱۲۵)
«وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۹۳)
بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:
پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم. نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان میبردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنانکه آموزگارانم از دانستههای من شگفتی مینمودند.
در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانشهای روزگار خود چیزهایی میدانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه میآموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.
ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی میگفت میگماشتم و در ذهنم به بررسی آن میپرداختم و آن را روشنتر و بهتر از آنچه استادم بود فرامیگرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم.
چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمیرفت در کوتاهترین زمان در این رشته موفقیتهای بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان میکردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.
/
قبر ابن سینا
بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمیفهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمییافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبردهبودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید میشدم و میگفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان میگذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
عباس ابن علی (ع) سید سپاه امام حسین (ع)
از روزی که عباس (ع) چشم به جهان گشود امیر المؤمنین (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را در کنار خود دیده بود و از سایه مهر و عطوفت آنان و از چشمه دانش و فضیلتشان برخوردار و سیراب گشته بود.
چهارده سال از عمر عباس در کنار علی (ع) گذشت. دورانی که علی با دشمنان در جنگ بود. گفته اند عباس در برخی از آن جنگ ها شرکت داشته در حالی که نوجوانی حدوداً دوازده ساله بود. رشید، پرشور و قهرمانی بی مانند بود که در همان سن و سال حریف قهرمانان و جنگاوران بود. لیکن علی (ع) به او اجازه پیکار نمی داد و همچنین به امام حسن (ع) و امام حسین (ع) نیز چندان اذن میدان نبرد را نمی داد زیرا اینان ذخیره های خدا برای روزهای آینده اسلام بودند و عباس می بایست جان و توان و شجاعتش را برای کربلای حسین (ع) نگه دارد و علمدار سپاه سید الشهدا (ع) باشد. برخی، جلوه هایی از دلاوری این نوجوان را در جبهه صفین نگاشته اند. اگر به این نقل توجه نماییم می توانیم به خوبی به شخصیت عظیم الشأن عباس بن علی (ع) پی ببریم.
در یکی از روزهای نبرد صفیه نوجوانی از سپاه علی (ع) بیرون آمد که نقاب بر چهره داشت و از حرکات او نشانه های شجاعت و هیبت و قدرت هویدا بود. از ساپه شام کسی جرأت نکرد به میان آید. همه ترسان و نگران شاهد صحنه بودند. معاویه یکی از مردان سپاه خود به نام ابن شعثا را که دلیر مردی برابر با صدها نفر بود صدا کرد و گفت: به جنگ این نوجوان برو. آن شخص گفت: ای امیر! مردم مرا با هزار نفر برابر می دانند چگونه فرمان می دهی که به جنگ این نوجوان بروم؟
معاویه گفت: پس چه کنم؟ ابن شعثا گفت: من هفت پسر دارم یکی از انها را می فرستم تا او را بکشم. گفت: باشد. یکی از پسرانش را فرستاد به دست این جوان کشته شد. دیگری را فرستاد او هم کشته شد. همه پسرانش یک به یک به نبرد این شیر سپاه علی (ع) آمدند و او همه را از دم تیغ گذراند. خود ابن شعثا به میدان آمد در حالی که یم گفت: ای جوان، همه پسرانم را کشتی، به خدا پدر و مادر را به عزایت خواهم نشاند. حمله کرد و نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان رد و بدل گشت. با یک ضربت کاری جوان ابن شعثا به خاک افتاد و به پسرانش پیوست. همه حاضران شگفت زده شدند. امیرالمؤمنین (ع) او را نزد خود فرا خواند. نقاب از چهره اش کنار زد و پیشانی او را بوسه زد. دیدند که او قمر بنی هاشم عباس بن علی (ع) است.
آری، در سایه چنین رشادت هایی آیین نورانی اسلام تا کنون زنده مانده است و حقی که این جوانمردان بر ما دارند این است که به پاس فداکاری آنان، ما نیز با خود سازی خویش و اشاعه اخلاق انسانی و قرآنی حفظ کننده امانت زرگ الهی یعنی همان میراث و فرهنگ پیامبر عظیم الشأن اسلام باشیم.
وفا و جوانمردی ما نیز می تواند با الگوگیری از سردار ساپه امام به گونه ای باشد تا بر هواهای سرکش نفس لجام زنیم و رسم وفاداری را به جا آوریم و همان گونه که به بهترین و عزیزترین انسان ها برای حفظ اخلاق اسلامی و انسانی جانبازی کردند ما نیز برای حفظ آن، از دل و میل نفسانی خود بگذریم تا همواره مشمول رحمت خدای مهربان باشیم.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
عباس ابن علی (ع) سید سپاه امام حسین (ع)
از روزی که عباس (ع) چشم به جهان گشود امیر المؤمنین (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را در کنار خود دیده بود و از سایه مهر و عطوفت آنان و از چشمه دانش و فضیلتشان برخوردار و سیراب گشته بود.
چهارده سال از عمر عباس در کنار علی (ع) گذشت. دورانی که علی با دشمنان در جنگ بود. گفته اند عباس در برخی از آن جنگ ها شرکت داشته در حالی که نوجوانی حدوداً دوازده ساله بود. رشید، پرشور و قهرمانی بی مانند بود که در همان سن و سال حریف قهرمانان و جنگاوران بود. لیکن علی (ع) به او اجازه پیکار نمی داد و همچنین به امام حسن (ع) و امام حسین (ع) نیز چندان اذن میدان نبرد را نمی داد زیرا اینان ذخیره های خدا برای روزهای آینده اسلام بودند و عباس می بایست جان و توان و شجاعتش را برای کربلای حسین (ع) نگه دارد و علمدار سپاه سید الشهدا (ع) باشد. برخی، جلوه هایی از دلاوری این نوجوان را در جبهه صفین نگاشته اند. اگر به این نقل توجه نماییم می توانیم به خوبی به شخصیت عظیم الشأن عباس بن علی (ع) پی ببریم.
در یکی از روزهای نبرد صفیه نوجوانی از سپاه علی (ع) بیرون آمد که نقاب بر چهره داشت و از حرکات او نشانه های شجاعت و هیبت و قدرت هویدا بود. از ساپه شام کسی جرأت نکرد به میان آید. همه ترسان و نگران شاهد صحنه بودند. معاویه یکی از مردان سپاه خود به نام ابن شعثا را که دلیر مردی برابر با صدها نفر بود صدا کرد و گفت: به جنگ این نوجوان برو. آن شخص گفت: ای امیر! مردم مرا با هزار نفر برابر می دانند چگونه فرمان می دهی که به جنگ این نوجوان بروم؟
معاویه گفت: پس چه کنم؟ ابن شعثا گفت: من هفت پسر دارم یکی از انها را می فرستم تا او را بکشم. گفت: باشد. یکی از پسرانش را فرستاد به دست این جوان کشته شد. دیگری را فرستاد او هم کشته شد. همه پسرانش یک به یک به نبرد این شیر سپاه علی (ع) آمدند و او همه را از دم تیغ گذراند. خود ابن شعثا به میدان آمد در حالی که یم گفت: ای جوان، همه پسرانم را کشتی، به خدا پدر و مادر را به عزایت خواهم نشاند. حمله کرد و نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان رد و بدل گشت. با یک ضربت کاری جوان ابن شعثا به خاک افتاد و به پسرانش پیوست. همه حاضران شگفت زده شدند. امیرالمؤمنین (ع) او را نزد خود فرا خواند. نقاب از چهره اش کنار زد و پیشانی او را بوسه زد. دیدند که او قمر بنی هاشم عباس بن علی (ع) است.
آری، در سایه چنین رشادت هایی آیین نورانی اسلام تا کنون زنده مانده است و حقی که این جوانمردان بر ما دارند این است که به پاس فداکاری آنان، ما نیز با خود سازی خویش و اشاعه اخلاق انسانی و قرآنی حفظ کننده امانت زرگ الهی یعنی همان میراث و فرهنگ پیامبر عظیم الشأن اسلام باشیم.
وفا و جوانمردی ما نیز می تواند با الگوگیری از سردار ساپه امام به گونه ای باشد تا بر هواهای سرکش نفس لجام زنیم و رسم وفاداری را به جا آوریم و همان گونه که به بهترین و عزیزترین انسان ها برای حفظ اخلاق اسلامی و انسانی جانبازی کردند ما نیز برای حفظ آن، از دل و میل نفسانی خود بگذریم تا همواره مشمول رحمت خدای مهربان باشیم.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
ابن خرداد
اِبْنِ خُرْدادْبِهْ، ابوالقاسم عُبَیدالله بن عبدالله بن خردادبه (د ح 300ق/913م). مؤلفان نام و نام پدر او را به گونههای متفاوت آوردهاند: مسعودی (1/22) نام او را عبیدالله بن عبدالله به خرداذبه و ابن ندیم (ص 165) عبدالله بن احمد خرداذبه و ابن حجر عسقلانى (4/96) عبیدالله بن احمد آورده است، ولى به احتمال قوی نام وی عبیدالله و نام پدرش عبدالله بوده است. محمد بن جریر طبری (225-310ق/840 -922م) که در زمان حیات ابن خردادبه مىزیسته، نام پدر او را عبدالله ابن خرداذبه نوشته است (8/556) و گمان نمىرود که نام پدرش احمد بوده باشد. نام جدّ او را به صورت خرداذبه (خردادبه) آوردهاند. خرداذبه یا خُرَّداذبه ظاهراً به معنای «دادة نیک خورشید» یا «آفریدة خورشید نیک» است ( 2 EI). کراچکوفسکى بر پایة تحقیقات آماری1، نالینو2 و اسکیاپارِللى3 پیرامون نوشتة ابوعبدالله محمد بن محمد ادریسى این نام را به همین صورت پذیرفته است )، IV/283) اما در نسخهای منحصر به فرد از مختار من کتاب اللّهو و الملاهى ابن خردادبه که اغناطیوس عبده خلیفه، روحانى یسوعى و مدیر مجلة المشرق آن را در 1961م در بیروت به چاپ رسانده، این نام به شکل خُرزادبِهْ نیز آمده است (محمد، 316). نام خرزاد در نوشتههای کهن پارسى مسبوق به سابقه است. یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانى خرزاد پسر هرمزد را در جلولا جانشین خویش کرد (مقدسى، البده، 5/177). یکى از فرمانروایان ایرانى یمن نیز خرزاد نام داشت که 6 ماه در آن سرزمین پادشاهى کرد (مسعودی، 2/63). محمد محمدی دربارة نام جدّ این جغرافىنگار تردید روا داشته است (ص، 316-317)، ولى سایر مؤلفان او را خردادبه نامیدهاند. به هر تقدیر این نام چه خردادبه بوده باشد و چه خُرزادبه، گفته شده که خردادبه ایرانى و نخست به آیین زرتشت بوده و از سوی برمکیان دین اسلام را پذیرفته است (ابن ندیم، 165). از پدر ابن خردادبه، عبدالله آگاهى اندکى بر جای مانده و آن نوشتة طبری پیرامون حوادث سال 201ق/816م است که گوید وی در این سال والى طبرستان بود، دو ناحیه از ولایت دیلم را گشود و آن را به ولایات اسلامى افزود. وی جبال طبرستان را نیز فتح کرد و شهریار پسر شروین را از تخت شاهى طبرستان فرود آورد. عبدالله بن خردادبه، مازیار پسر قارن را نزد مأمون فرستاد و ابولیلى شاه دیلم را بىپیمان به اسیری گرفت (8/556). شاعری به نام سلاّم خاسر، عبدالله بن خردادبه را مردی امین و استوار نامیده است (همانجا). از اسلام آوردن خردادبه که به دست برمکیان صورت پذیرفته، چنین برمىآید که وی از مردم خراسان بوده است. عبیدالله بن عبدالله بن خردادبه نیز در خراسان و در خاندانى ایرانى دیده به جهان گشود. در مورد سال ولادت و مرگ او اختلاف است. مؤلفان دو تاریخ، سال 205ق/820م (زرکلى، 4/343) و سال 211ق/826م (محمدی، 317) را به عنوان زمان ولادت ابن خردادبه ذکر کردهاند. وی در اوایل زندگى به بغداد رفت و در سایة توجه و مراقبت پدر به تحصیل دانش پرداخت و مدتى نیز نزد اسحاق موصلى موسیقىدان بزرگ و مشهور آن عصر به فراگرفتن هنر موسیقى اشتغال ورزید (کراچکوفسکى، .(IV/146 چنین به نظر مىرسد که ابن خردادبه در روزگار خلافت الواثق بالله (227-232ق/842 -847م) از امکانات پرورشى و مطالعاتى گستردهای برخوردار بوده و مدتى در بخشى از سرزمین ماد قدیم که جغرافىنویسان آن را جبال مىنامیدند، «صاحب البرید و الخبر» یعنى رئیس پُست و اطلاعات بود. گمان مىرود وضع دربار عباسیان موجب انتصاب وی به مقام صاحب البرید شده باشد و شاید همین شغل سبب تألیف اثر جغرافیایى او پیرامون راهها و کشورها بوده است. جبال یا جبل شامل منطقة وسیعى از ماد کهن بود که محتمل است جایگزین نام ماد غربى شده باشد، زیرا در بیشتر نوشتهها نام جبال در کنار آذربایجان آمده است. در روزگار جانشینان مأمون که همزمان با دوران زندگى ابن خردادبه بوده، امارت ولایت جبل همره با آذربایجان بوده است (حمزه اصفهانى، 146). سالهای خدمت و زمان انتصاب ابن خردادبه در سمت «صاحب البرید و الخبر» دقیقاً مشخص نیست (کراچکوفسکى، )، IV/148 ولى جای تردید نیست که وی در عهد خلافت معتمد خلیفة عباسى (256- 279ق/870 -892م) مدتى این سمت را داشته است (ابن حجر، 4/96). چنین به نظر مىرسد که این شغل موجب آگاهى وسیع ابن خردادبه پیرامون وضع راهها، میزان خراج و اوضاع جغرافیایى و اداری ایران و سرزمینهای اسلامى و غیراسلامى و نیز سبب تألیف کتاب شده باشد. او یکى از ندیمان و خاصّانِ با نفوذ معتمد خلیفة عباسى به شمار مىرفت (ابن ندیم، 165؛ کراچکوفسکى، همانجا). مقدسى مىنویسد که ابن خردادبه «وزیر خلیفه بود و به دانشهای انباشته در گنجینههای امیرالمؤمنین دست داشت» ( احسن التقاسیم، 362). بىگمان نزدیکى او با خلیفه و شرکت در خوشگذرانیها و سرگرمیهای ادبى و هنری سبب شد که ابن خردادبه جز از رشتة جغرافیا به مطالعه و نوشتن آثاری در زمینههای ادب، موسیقى، طباخى، و غیره نیز بپردازد. این نکته را از نامهای نوشتههای او مىتوان یافت. تاکنون 10 اثر از ابن خردادبه شناخته شده است که 8 اثر آن با نامهای: کتاب ادب السّماع، کتاب جمهرة انساب الفرس و النّوافل (یا النّواقل)، کتاب المسالک و الممالک، کتاب الطبیخ، کتاب اللّهو و الملاهى، کتاب الشراب، کتاب الانواء، کتاب الندام و الجلساء (یا النّدماء و...) در الفهرست ابن ندیم آمده است (ص 165). نام دو کتاب دیگر ابن خردادبه را ابن ندیم ذکر نکرده است، ولى در نوشتههای مسعودی و گردیزی نام آنها آمده است. مسعودی در شرح ملاحت تصنیف و چیرهدستى ابن خردادبه در کار تألیف و پیروی مؤلفان معتبر از او، از اثر وی به نام کتاب الکبیر فى التاریخ یاد کرده است (1/22). گردیزی در شرح احوال و انساب ترکان از کتاب اخبار نوشتة ابن خردادبه سخن به میان آورده است (ص 545). آنچه گردیزی بدان اشاره مىکند، در کتاب المسالک و الممالک و رسالة مختار من کتاب اللهو و الملاهى نیست. به نظر عبدالحى حبیبى، گردیزی مطالب خود را از کتاب جمهرة انساب الفرس او گرفته است (حبیبى، 7). اما آنچه محتمل به نظر مىرسد این است که منظور کتاب اخبار در تاریخ گردیزی همان کتاب الکبیر فى التاریخ باشد. از مجموع آثار ابن خردادبه متأسفانه جز دو اثر المسالک و الممالک و مختار من کتاب اللهو و الملاهى بقیه از بین رفته است. مؤلفان قدیم غالباً به آثار ابن خردادبه اشاره مىکنند و گاهى منقولاتى از آنها را به دست مىدهند. مسعودی دربارة کتاب الکبیر او چنین مىنویسد: «مؤلفان معتبر پیرو او شدند و از او اقتباس کردند و به راه وی رفتند و اگر خواهى صحت این گفتار بدانى کتاب الکبیر فى التاریخ او را بنگر که از همة کتابها جامعتر و منظمتر و پرمایهتر است و اخبار بیشتری دربارة اقوام و سرگذشت ملوک عجم و دیگران دارد. از جملة کتابهای گرانقدر وی المسالک و کتابهای دیگر است که اگر بجویى توانى یافت» (1/22). از نوشتة مسعودی چنین برمىآید که این اثر ابن خردادبه عمدتاً به تاریخ ایران پیش از اسلام اختصاص داشته است. گویا شخصیتى از عباسیان در تألیف کتاب المسالک مشوق ابن خردادبه بوده است (کراچکوفسکى، همانجا) و تنى چند از جغرافىنگاران عهد اسلامى آثار خود را زیر عنوان المسالک و الممالک نوشتهاند. ابن ندیم، ابوالعباس جعفر بن احمد مروزی را نخستین نویسندة کتاب المسالک دانسته و نوشته است که اثر او پایان نپذیرفت و خود او در اهواز درگذشت، کتاب وی را به بغداد بردند و به سال 274ق/887م در آنجا فروختند (ص 167). از نوشتة ابن ندیم مىتوان چنین نتیجه گرفت که نگارش