لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
معنای معنا ( چراغ...کتاب)؛ تحلیل شعری از سیمین بهبهانی
هدف این نوشته تلاش برای دست یافتن بر نوعی «معنا» در پیوند با شعر «چراغ. . .کتاب» سیمین بهبهانی است. با توّجه به گرایش¬ها و چشم¬اندازهای گوناگون حاکم برتئوری ادبی، بی شک انتظار از تحلیل¬گر یک اثر هنری این است که پیش از هر چیز روشن سازد از چه زاویه¬ء دیدی قرار است به بررسیِ موضوع مورد بحث خود بپردازد. در پاسخ به این انتظار است که لازم می¬آید بحث را با سخن کوتاهی پیرامون این پُرسش آغاز کنیم.
یکی از دیدگاه¬های رایج در تئوری ادبی 2 که در دهه¬های واپسینِ قرن بیستم مورد توجّه بسیاری ازمنتقدان بوده و صورت¬هایی از آن تا امروز اعتبارخودرا حفظ کرده دیدگاه معروف به «زیبایی شناسی دریافت» (reception aesthetics) است. این شیوۀ برخورد با ادبیات که گاهی از آن به عنوان «تئوری دریافت» (reception theory) ، یا درکاربرد کّلی¬تر آن، «نقد متکّی بر واکنش خواننده» (reader-response criticism)، نام برده می¬شود در این نوشته با نام «تئوری همگانی دریافت» موردِ بررسی قرارگرفته است. 3 این تئوری متکّی بر تعریفی از اثر ادبی است که آن را به خودی خود مقولۀ خودکفایی نمی¬داند. آنچه به یک متن ادبی، چه نثر و چه شعر، «معنا» می¬بخشد، یا به عبارت دقیق¬تر، آن را، در مقام یک اثر هنری، کامل می¬کند، تفسیر آن از سوی خواننده است.
بر این قرار، شعر را نباید حوزه¬ای از تبلور گفتاری تلّقی کرد که با یک یا چند لایۀ معنایی ثابت از ذهن شاعر تراوش می¬کند و برای همیشه از گزند هرگونه تغییری در امان می¬ماند. بیانِ شعری دارای جنبه¬هایی است که در هر دورانی از تاریخ با ورود به ذهن خواننده در بستر معنایی ویژه¬ای کامل می¬گردند. تنها صورتی از شعر که همواره در طول تاریخ ثابت می¬ماند نمای خطّی یا چاپی آن است. تا زمانی که این نمای خطّی یا چاپی، و گاهی صوتی، به ذهن خواننده راه پیدا نکرده است با شکل بی جانی روبرو هستیم که نمی¬توان از آن به عنوان شعر نام برد. وقتی سخن از شعر به میان می¬آید منظور اشاره به مرحلۀ زنده و پویایی از آن است که با ورود به ذهن خواننده کسب حیات و هوّیت می¬کند. در این مرحله عناصری دخالت دارند که با «افق تاریخی» حاکم بر روند سُرایش یکسان نیستند. از اینرو، نباید پنداشت وقتی شعری را می¬خوانیم همان معنایی از آن را دنبال می¬کنیم که شاعر خود در لحظۀ آفرینش در نظر داشته است. از آنجایی که تصرّفات ذهن خواننده در مفاهیمِ شعری خود یک پیش¬آمد «تاریخی» است، یعنی رُخدادی است که در پیوند با یک «موقعّیت» ویژه صورت می¬گیرد، کم¬تر پیش می¬آید که خوانندگان در همۀ دوران¬های تاریخ بر دریافت مشترکی از یک شعر خاص دست یابند.
بنا بر آنچه گذشت، تفسیر یا معنا بخشیدن به شعر از سوی خواننده، برخلاف برخی از شیوه¬های رایج در گذشته، به معنای کوشش برای کشف آنچه منظور شاعر در لحظهء سرایش بوده نیست. باید چنین پنداشت که واژه¬ها با خروج از ذهن شاعر حیات معنایی خود را از دست می¬دهند و تنها با بهره¬مند شدن از عناصر هستی¬بخش تازه¬ای در ذهن خواننده جان تازه¬ای می¬گیرند.
در این جا توجّه به نکته¬ای لازم است. آمبرتو اِکو متن¬های ادبی را با توجّه به نوع واکنشی که ممکن است در ذهن خواننده برانگیزند در دو گروه از هم متمایز می¬سازد. گروهِ نخست متونی هستند که مانند داستان¬های پلیسی، یا به گفتۀ خود او، داستان¬های معروف به جمیز باند، اثر یان فِلمینگ، از معنای از پیش تعیین شده¬ای برخوردارند. از آنجا که «نشانه»¬های تعیین کنندۀ معنا در این گونه متن¬ها به صورت قراردادی به کار برده می¬شوند و نمایندۀ رویداد یا پدیدۀ محدود و روشنی درزمان و مکان خاص به شمار می¬روند، کمتر به خواننده فرصت می دهند نیروهای ذهن خود را در روند معناگشایی آنها دخالت دهد. اِکو این گونه متن¬ها را که در آنها بر روی هر خواننده¬ای باز است امّا امکان هیچگونه تفسیر تازه¬ای جز آنچه نویسنده در نظر داشته در آنها وجود ندارد، «متون بسته» نام می گذارد. گروه دوّم که داستان¬هایی ازنوع آثار جمیز جویس را دربر می گیرد، «متنهای باز» نام دارند. منظور از اینگونه متن¬ها اشاره به داستان¬هایی است که سرنوشت معنایی آنها در گرو تصرّفات ذهن خواننده است آن هم خواننده¬ای مجهّز به دانش و تجربیات تخصّصی. «نشانه شناسی» متنهای «بسته» و «باز» آن سان که در نوشته¬های اِکو مورد کند و کاو قرار گرفته است یکی از راه گشاترین بررسی¬هایی است که واکنش¬های ذهن خواننده را در برخورد با واژه¬ها در قالب متون داستانی نمایان می¬سازد. 4
بحث اِکو در مورد تمایز بین متن¬های «باز» و «بسته» را می¬توان در مورد شعر نیز به کار بست. در هر ادبیاتی شعرهایی وجود دارند که مانند داستان¬های جنایی با یک بار خواندن جاذبهء خود را برای همیشه از دست می¬دهند. این گونه شعرها را می¬توان در شمار متن¬های «بسته» قرار داد و چنین تصوّر کرد که با خواندن آنها درست بر همان معنایی دست می¬یابیم که مورد نظر شاعر بوده است. کمتر پیش می¬آید این معنای از پیش تعیین شده و ثابت تابع برداشت¬های گوناگون از سوی خوانندگان قرار گیرد، چرا که «نگاه» شاعر فرصتی برای رُشد چنین امکاناتی را در بستر زیبایی¬شناسانهء شعر فراهم نساخته است.
به عبارت دیگر، متنِ «بسته» را باید به شعری اطلاق کرد که از معیارهای لازم برای ورود به دوران¬های آیندۀ تاریخ به صورت هنر زنده و مطرح برخوردار نیست. برعکس، شعر ماندنی شعری است که در هر دورانی به خواننده اجازه می¬دهد با توّجه به افق تاریخی و حساّسیت¬های زیبایی¬شناسانۀ عصر خود به آن جان تازه¬ای ¬بخشد. چنین شعری از فضای «باز»ی برخوردار است که در آن خواننده می¬تواند پیش دانسته¬ها، انتظارات و تجربیات شخصی خود را آزادانه در پرورش قابلیّت¬های آن دخالت دهد. راز جاودانگی شعر ناب را در همین اصل باید جست.
هدف از اشاره به این مرزبندی این بود که بگوییم رویکرد مورد بحث، یعنی دیدگاه متکّی بر«تئوری همگانیِ دریافت» در ارتباط با متن¬های ویژه¬ای قابل بهره گرفتن است. این رویکرد خواه ناخواه ما را با پُرسش دیگری روبرو می¬سازد. اگر بنا بر این باشد که یک اثر ناب ادبی، یعنی اثری با ساختار باز، در ذهن هر خواننده¬ای با چهرۀ متفاوتی تجلّی یابد، باید پرسید سیمای واقعی شعر کدام است و با چه معیاری می¬توان به هر یک از خوانش¬های گوناگون آن مشروعیّت بخشید؟ آیا با این شیوۀ برخورد موضوع معناگشایی شعر به عرصۀ آشفته و «بی در و پیکری» کشانده می¬شود که به خواننده اجازه می¬دهد هرآنچه دل تنگش می¬خواهد به عنوان «تفسیر» در بارۀ شعر بگوید؟ آیا مفهوم «تئوری دریافت» به راستی این است که به گفتۀ تِری ایگلتون، یک متن ادبی روز دوشنبه دارای یک معنا و روز جمعه برخوردار از معنای دیگری باشد؟ 5
اگر چه اینگونه به نظر می¬رسد که حاصل «نسبیّت باوری» (relativism) در قلمرو کاوش¬های انتقادی چیزی جز غلبۀ هرج و مرج بر عرصۀ ارزیابی آثار ادبی نیست، امّا نگاهی کوتاه به بستر زایش این دیدگاه و جستار در گرایش¬های پدید آورندۀ آن منطقی را آشکار می¬سازد که در پرتو آن آشفتگی ناشی از نسبیت- باوری نوعی معنا به خود می¬گیرد. «زیباشناسی دریافت» را باید زاییدۀ تحوّلاتی درپیش¬انگاره های فکری و فلسفی دانست که راه را برای استیلای کامل فرهنگ «پُست مُدرن» هموار می¬سازد. منظور از این اصطلاح اشاره به دورانی در تاریخ اندیشۀ غرب است که با آغاز آن گرایش به مفاهیم مطلق، یا به گفتۀ لیوتار «روایت¬های بزرگ»،6 رو به زوال می¬گراید ونسبیّت- باوری به جای آن برهمۀ حوزه¬های فرهنگ غالب می شود. از اینرو از سال¬های پایانی دهۀ 1960 به این سوی که «پُست مُدرنیسم» در آستانهء شکوفایی قرار می¬گیرد مقوله¬هایی چون حقیقت تام، ارزش¬های ثابت و همگانی، کلیّت¬های فراگیر و پابرجا به گونۀ روزافزونی از صحنۀ تلاش¬های روشنفکری بیرون می¬روند و استقبال از یافته¬های نسبی و گذرا، گرایش¬های فردی و قومی، ارزش¬های اقلیّتی و حاشیه¬ای، و چشم¬اندازهای حاکی از کثرت و تنوّع به جای آنان رونق می¬گیرد.
نقد ادبی که خود از آغاز قرن بیستم باتکیه برتحوّلات زبان شناسی و یافته های روشنگرانۀ آن میدان نمایش مرکزی¬ترین گرایش¬های فرهنگی و حسّاسیت¬های روشنفکری بوده است ازنفوذ تحوّلات پُست مُدرن برکنار نمی¬ماند. در این ارتباط آنچه در گسترۀ معناگشایی شعر صورت می¬گیرد از اهمیّت ویژه¬ای برخوردار می شود. روشن است در فضایی که در آن مقوله¬های مطلق و پا بر جا جای خود را به مفاهیم «مصرفی» و گذرا سپرده است، نمی¬توان پذیرفت که به شیوه¬های گذشته معنای شعر تنها در آنچه منظور شاعر بوده جست و جو شود، یعنی واقعیّت ثابت و خدشه¬ناپذیری بدان منسوب گردد که هر دورانی از تاریخ به عنوان یگانه عنصر تعیین کنندۀ معنا از سوی خواننده و منتقد باز شناخته ¬شود. همچنانکه فلسفهء مارکسیسم به عنوان «روایتی بزرگ»، یعنی مفهوم مطلق و فراگیری که می¬کوشد تمام جنبه¬های هستی را در پرتو اندیشۀ واحدی توضیح دهد، با ذهنیّت پُست مُدرن در تضّاد می¬افتد و از اینرو لازم می¬آید که بازخوانی و بازنگری شود، مطلق انگاری حاکم بر معناجوئی شعر نیز در برابر آرمان¬های پُست مُدرنیسم رنگ می¬بازد و ابتکار عمل در گشودن رمزهای نهفته در بیان شعری به دست خواننده و تصرّفات ذهنی او می¬افتد. ازآنجایی که بنا بر یافته¬های هرمنوتیکی برداشت هر خواننده¬ای از متن تابع پیش دانسته¬ها، و «افق انتظارات» او است، باید انتظار داشت که هر خواننده یا تحلیل¬گری بر نمای تازه و متفاوتی از شعر دست یازد.
پیامد این رویکرد، تغییر تعریف شعر از تبلوری ثابت و ایستا به ساختاری روان و پویا است که می¬تواند در هر دورانی از تاریخ و به دیدۀ هر خواننده و منتقدی با چشم¬انداز تازه¬ای نمایان گردد. توّجه به این نکته ضروری است که منظور ما در این جا تغییرِ خود شعر نیست، بل شیوۀ نگاه کردن به آن از سوی خوانندگان و تحلیل¬گران است. کمتر شعری را می¬توان در ادبیات جهان یافت که در همۀ دوران¬ها و برای تمامِ خوانندگان دارای معنای یکسانی باشد و هیچ تفاوتی در خوانش¬های گوناگون آن به چشم نخورد. بیان شعری، با هر صورت و مربوط به هر دوران که باشد، تبلوری از زبان را به نمایش می¬گذارد که در ذات خود تفسیرپذیر و پدیدآورندۀ نماهای گوناگون است. امّا نکتۀ مورد تأکیدِ در این جا این است که در گذشته تفسیرهای مختلف از یک شعر را ناشی از اختلاف نظر در بارۀ منظور شاعر می¬دانستند.
بنا بر این، هر خوانشی که از شعر صورت می¬گرفت بازگفت آنچه شاعر خود درنظر داشته تلّقی می¬شد و نیز تنها برداشت درست ازشعر به شمار می¬رفت. برعکس، هرگونه شناخت متفاوت، حاصل بدفهمی متن، یعنی نادرست تفسیرکردن منظورشاعر شناخته می¬شد. امروز بنابر آنچه علم معناگشایی یا هرمنوتیک می¬گوید، تفاوت میان دیدگاه¬های گوناگون از یک اثر ادبی را باید ناشی ازتفاوت¬هایی دانست که میان پیش¬دانسته¬ها، انتظارات، وتجربیات خوانندگان و تحلیلگران مختلف وجود دارد. اگر می¬بینیم که در هر دورانی از تاریخ چشم¬انداز تازه¬ای از آثار ادبی ترسیم می¬شود، علّت را باید در چندگونگی اُفق¬های تاریخی تحلیل¬گران جست و جو کرد.
اینک باید دید در نبود معیار مشخّص و هدایت¬کننده¬ای چون منظور شاعر، تعریف ما از شعر چیست و با توّجه به خوانش¬های گوناگون چگونه تصویری از یک شعر خاص را باید در ذهن مجسّم سازیم. برای پاسخ به این پُرسش بجا است به پیروی از فردریک جمیزسون بحثی را از زبان شناسی نمونۀ کار قرار دهیم. تصویری که در این چارچوب از شعر به دست می¬آید با تعریف فردیناند دو ساسور از «زبان» قابلِ توضیح است. یکی از مهم¬ترین و جالب¬ترین یافته¬های دوساسور در زبان شناسی تفاوتی است که وی بین «زبان» (langue) و «گفتار» (parole) یا «سخن» قائل است. به دیدۀ او، «زبان» مجموعۀ امکانات صوتی، واژگانی، نحوی، و معنایی است که در زمان معیّن، به یک وسیلۀ بیان مشخّص چون فارسی یا انگلیسی، تمامیّت می¬بخشد. در تاریخ فردی نبوده است که بر تمام امکانات زبانی خود مسلّط باشد و همۀ آنها را هنگام استفاده از زبان به کار بندد. هر فردی به هرزبانی که سخن
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
معنای معنا ( چراغ...کتاب)؛ تحلیل شعری از سیمین بهبهانی
هدف این نوشته تلاش برای دست یافتن بر نوعی «معنا» در پیوند با شعر «چراغ. . .کتاب» سیمین بهبهانی است. با توّجه به گرایش¬ها و چشم¬اندازهای گوناگون حاکم برتئوری ادبی، بی شک انتظار از تحلیل¬گر یک اثر هنری این است که پیش از هر چیز روشن سازد از چه زاویه¬ء دیدی قرار است به بررسیِ موضوع مورد بحث خود بپردازد. در پاسخ به این انتظار است که لازم می¬آید بحث را با سخن کوتاهی پیرامون این پُرسش آغاز کنیم.
یکی از دیدگاه¬های رایج در تئوری ادبی 2 که در دهه¬های واپسینِ قرن بیستم مورد توجّه بسیاری ازمنتقدان بوده و صورت¬هایی از آن تا امروز اعتبارخودرا حفظ کرده دیدگاه معروف به «زیبایی شناسی دریافت» (reception aesthetics) است. این شیوۀ برخورد با ادبیات که گاهی از آن به عنوان «تئوری دریافت» (reception theory) ، یا درکاربرد کّلی¬تر آن، «نقد متکّی بر واکنش خواننده» (reader-response criticism)، نام برده می¬شود در این نوشته با نام «تئوری همگانی دریافت» موردِ بررسی قرارگرفته است. 3 این تئوری متکّی بر تعریفی از اثر ادبی است که آن را به خودی خود مقولۀ خودکفایی نمی¬داند. آنچه به یک متن ادبی، چه نثر و چه شعر، «معنا» می¬بخشد، یا به عبارت دقیق¬تر، آن را، در مقام یک اثر هنری، کامل می¬کند، تفسیر آن از سوی خواننده است.
بر این قرار، شعر را نباید حوزه¬ای از تبلور گفتاری تلّقی کرد که با یک یا چند لایۀ معنایی ثابت از ذهن شاعر تراوش می¬کند و برای همیشه از گزند هرگونه تغییری در امان می¬ماند. بیانِ شعری دارای جنبه¬هایی است که در هر دورانی از تاریخ با ورود به ذهن خواننده در بستر معنایی ویژه¬ای کامل می¬گردند. تنها صورتی از شعر که همواره در طول تاریخ ثابت می¬ماند نمای خطّی یا چاپی آن است. تا زمانی که این نمای خطّی یا چاپی، و گاهی صوتی، به ذهن خواننده راه پیدا نکرده است با شکل بی جانی روبرو هستیم که نمی¬توان از آن به عنوان شعر نام برد. وقتی سخن از شعر به میان می¬آید منظور اشاره به مرحلۀ زنده و پویایی از آن است که با ورود به ذهن خواننده کسب حیات و هوّیت می¬کند. در این مرحله عناصری دخالت دارند که با «افق تاریخی» حاکم بر روند سُرایش یکسان نیستند. از اینرو، نباید پنداشت وقتی شعری را می¬خوانیم همان معنایی از آن را دنبال می¬کنیم که شاعر خود در لحظۀ آفرینش در نظر داشته است. از آنجایی که تصرّفات ذهن خواننده در مفاهیمِ شعری خود یک پیش¬آمد «تاریخی» است، یعنی رُخدادی است که در پیوند با یک «موقعّیت» ویژه صورت می¬گیرد، کم¬تر پیش می¬آید که خوانندگان در همۀ دوران¬های تاریخ بر دریافت مشترکی از یک شعر خاص دست یابند.
بنا بر آنچه گذشت، تفسیر یا معنا بخشیدن به شعر از سوی خواننده، برخلاف برخی از شیوه¬های رایج در گذشته، به معنای کوشش برای کشف آنچه منظور شاعر در لحظهء سرایش بوده نیست. باید چنین پنداشت که واژه¬ها با خروج از ذهن شاعر حیات معنایی خود را از دست می¬دهند و تنها با بهره¬مند شدن از عناصر هستی¬بخش تازه¬ای در ذهن خواننده جان تازه¬ای می¬گیرند.
در این جا توجّه به نکته¬ای لازم است. آمبرتو اِکو متن¬های ادبی را با توجّه به نوع واکنشی که ممکن است در ذهن خواننده برانگیزند در دو گروه از هم متمایز می¬سازد. گروهِ نخست متونی هستند که مانند داستان¬های پلیسی، یا به گفتۀ خود او، داستان¬های معروف به جمیز باند، اثر یان فِلمینگ، از معنای از پیش تعیین شده¬ای برخوردارند. از آنجا که «نشانه»¬های تعیین کنندۀ معنا در این گونه متن¬ها به صورت قراردادی به کار برده می¬شوند و نمایندۀ رویداد یا پدیدۀ محدود و روشنی درزمان و مکان خاص به شمار می¬روند، کمتر به خواننده فرصت می دهند نیروهای ذهن خود را در روند معناگشایی آنها دخالت دهد. اِکو این گونه متن¬ها را که در آنها بر روی هر خواننده¬ای باز است امّا امکان هیچگونه تفسیر تازه¬ای جز آنچه نویسنده در نظر داشته در آنها وجود ندارد، «متون بسته» نام می گذارد. گروه دوّم که داستان¬هایی ازنوع آثار جمیز جویس را دربر می گیرد، «متنهای باز» نام دارند. منظور از اینگونه متن¬ها اشاره به داستان¬هایی است که سرنوشت معنایی آنها در گرو تصرّفات ذهن خواننده است آن هم خواننده¬ای مجهّز به دانش و تجربیات تخصّصی. «نشانه شناسی» متنهای «بسته» و «باز» آن سان که در نوشته¬های اِکو مورد کند و کاو قرار گرفته است یکی از راه گشاترین بررسی¬هایی است که واکنش¬های ذهن خواننده را در برخورد با واژه¬ها در قالب متون داستانی نمایان می¬سازد. 4
بحث اِکو در مورد تمایز بین متن¬های «باز» و «بسته» را می¬توان در مورد شعر نیز به کار بست. در هر ادبیاتی شعرهایی وجود دارند که مانند داستان¬های جنایی با یک بار خواندن جاذبهء خود را برای همیشه از دست می¬دهند. این گونه شعرها را می¬توان در شمار متن¬های «بسته» قرار داد و چنین تصوّر کرد که با خواندن آنها درست بر همان معنایی دست می¬یابیم که مورد نظر شاعر بوده است. کمتر پیش می¬آید این معنای از پیش تعیین شده و ثابت تابع برداشت¬های گوناگون از سوی خوانندگان قرار گیرد، چرا که «نگاه» شاعر فرصتی برای رُشد چنین امکاناتی را در بستر زیبایی¬شناسانهء شعر فراهم نساخته است.
به عبارت دیگر، متنِ «بسته» را باید به شعری اطلاق کرد که از معیارهای لازم برای ورود به دوران¬های آیندۀ تاریخ به صورت هنر زنده و مطرح برخوردار نیست. برعکس، شعر ماندنی شعری است که در هر دورانی به خواننده اجازه می¬دهد با توّجه به افق تاریخی و حساّسیت¬های زیبایی¬شناسانۀ عصر خود به آن جان تازه¬ای ¬بخشد. چنین شعری از فضای «باز»ی برخوردار است که در آن خواننده می¬تواند پیش دانسته¬ها، انتظارات و تجربیات شخصی خود را آزادانه در پرورش قابلیّت¬های آن دخالت دهد. راز جاودانگی شعر ناب را در همین اصل باید جست.
هدف از اشاره به این مرزبندی این بود که بگوییم رویکرد مورد بحث، یعنی دیدگاه متکّی بر«تئوری همگانیِ دریافت» در ارتباط با متن¬های ویژه¬ای قابل بهره گرفتن است. این رویکرد خواه ناخواه ما را با پُرسش دیگری روبرو می¬سازد. اگر بنا بر این باشد که یک اثر ناب ادبی، یعنی اثری با ساختار باز، در ذهن هر خواننده¬ای با چهرۀ متفاوتی تجلّی یابد، باید پرسید سیمای واقعی شعر کدام است و با چه معیاری می¬توان به هر یک از خوانش¬های گوناگون آن مشروعیّت بخشید؟ آیا با این شیوۀ برخورد موضوع معناگشایی شعر به عرصۀ آشفته و «بی در و پیکری» کشانده می¬شود که به خواننده اجازه می¬دهد هرآنچه دل تنگش می¬خواهد به عنوان «تفسیر» در بارۀ شعر بگوید؟ آیا مفهوم «تئوری دریافت» به راستی این است که به گفتۀ تِری ایگلتون، یک متن ادبی روز دوشنبه دارای یک معنا و روز جمعه برخوردار از معنای دیگری باشد؟ 5
اگر چه اینگونه به نظر می¬رسد که حاصل «نسبیّت باوری» (relativism) در قلمرو کاوش¬های انتقادی چیزی جز غلبۀ هرج و مرج بر عرصۀ ارزیابی آثار ادبی نیست، امّا نگاهی کوتاه به بستر زایش این دیدگاه و جستار در گرایش¬های پدید آورندۀ آن منطقی را آشکار می¬سازد که در پرتو آن آشفتگی ناشی از نسبیت- باوری نوعی معنا به خود می¬گیرد. «زیباشناسی دریافت» را باید زاییدۀ تحوّلاتی درپیش¬انگاره های فکری و فلسفی دانست که راه را برای استیلای کامل فرهنگ «پُست مُدرن» هموار می¬سازد. منظور از این اصطلاح اشاره به دورانی در تاریخ اندیشۀ غرب است که با آغاز آن گرایش به مفاهیم مطلق، یا به گفتۀ لیوتار «روایت¬های بزرگ»،6 رو به زوال می¬گراید ونسبیّت- باوری به جای آن برهمۀ حوزه¬های فرهنگ غالب می شود. از اینرو از سال¬های پایانی دهۀ 1960 به این سوی که «پُست مُدرنیسم» در آستانهء شکوفایی قرار می¬گیرد مقوله¬هایی چون حقیقت تام، ارزش¬های ثابت و همگانی، کلیّت¬های فراگیر و پابرجا به گونۀ روزافزونی از صحنۀ تلاش¬های روشنفکری بیرون می¬روند و استقبال از یافته¬های نسبی و گذرا، گرایش¬های فردی و قومی، ارزش¬های اقلیّتی و حاشیه¬ای، و چشم¬اندازهای حاکی از کثرت و تنوّع به جای آنان رونق می¬گیرد.
نقد ادبی که خود از آغاز قرن بیستم باتکیه برتحوّلات زبان شناسی و یافته های روشنگرانۀ آن میدان نمایش مرکزی¬ترین گرایش¬های فرهنگی و حسّاسیت¬های روشنفکری بوده است ازنفوذ تحوّلات پُست مُدرن برکنار نمی¬ماند. در این ارتباط آنچه در گسترۀ معناگشایی شعر صورت می¬گیرد از اهمیّت ویژه¬ای برخوردار می شود. روشن است در فضایی که در آن مقوله¬های مطلق و پا بر جا جای خود را به مفاهیم «مصرفی» و گذرا سپرده است، نمی¬توان پذیرفت که به شیوه¬های گذشته معنای شعر تنها در آنچه منظور شاعر بوده جست و جو شود، یعنی واقعیّت ثابت و خدشه¬ناپذیری بدان منسوب گردد که هر دورانی از تاریخ به عنوان یگانه عنصر تعیین کنندۀ معنا از سوی خواننده و منتقد باز شناخته ¬شود. همچنانکه فلسفهء مارکسیسم به عنوان «روایتی بزرگ»، یعنی مفهوم مطلق و فراگیری که می¬کوشد تمام جنبه¬های هستی را در پرتو اندیشۀ واحدی توضیح دهد، با ذهنیّت پُست مُدرن در تضّاد می¬افتد و از اینرو لازم می¬آید که بازخوانی و بازنگری شود، مطلق انگاری حاکم بر معناجوئی شعر نیز در برابر آرمان¬های پُست مُدرنیسم رنگ می¬بازد و ابتکار عمل در گشودن رمزهای نهفته در بیان شعری به دست خواننده و تصرّفات ذهنی او می¬افتد. ازآنجایی که بنا بر یافته¬های هرمنوتیکی برداشت هر خواننده¬ای از متن تابع پیش دانسته¬ها، و «افق انتظارات» او است، باید انتظار داشت که هر خواننده یا تحلیل¬گری بر نمای تازه و متفاوتی از شعر دست یازد.
پیامد این رویکرد، تغییر تعریف شعر از تبلوری ثابت و ایستا به ساختاری روان و پویا است که می¬تواند در هر دورانی از تاریخ و به دیدۀ هر خواننده و منتقدی با چشم¬انداز تازه¬ای نمایان گردد. توّجه به این نکته ضروری است که منظور ما در این جا تغییرِ خود شعر نیست، بل شیوۀ نگاه کردن به آن از سوی خوانندگان و تحلیل¬گران است. کمتر شعری را می¬توان در ادبیات جهان یافت که در همۀ دوران¬ها و برای تمامِ خوانندگان دارای معنای یکسانی باشد و هیچ تفاوتی در خوانش¬های گوناگون آن به چشم نخورد. بیان شعری، با هر صورت و مربوط به هر دوران که باشد، تبلوری از زبان را به نمایش می¬گذارد که در ذات خود تفسیرپذیر و پدیدآورندۀ نماهای گوناگون است. امّا نکتۀ مورد تأکیدِ در این جا این است که در گذشته تفسیرهای مختلف از یک شعر را ناشی از اختلاف نظر در بارۀ منظور شاعر می¬دانستند.
بنا بر این، هر خوانشی که از شعر صورت می¬گرفت بازگفت آنچه شاعر خود درنظر داشته تلّقی می¬شد و نیز تنها برداشت درست ازشعر به شمار می¬رفت. برعکس، هرگونه شناخت متفاوت، حاصل بدفهمی متن، یعنی نادرست تفسیرکردن منظورشاعر شناخته می¬شد. امروز بنابر آنچه علم معناگشایی یا هرمنوتیک می¬گوید، تفاوت میان دیدگاه¬های گوناگون از یک اثر ادبی را باید ناشی ازتفاوت¬هایی دانست که میان پیش¬دانسته¬ها، انتظارات، وتجربیات خوانندگان و تحلیلگران مختلف وجود دارد. اگر می¬بینیم که در هر دورانی از تاریخ چشم¬انداز تازه¬ای از آثار ادبی ترسیم می¬شود، علّت را باید در چندگونگی اُفق¬های تاریخی تحلیل¬گران جست و جو کرد.
اینک باید دید در نبود معیار مشخّص و هدایت¬کننده¬ای چون منظور شاعر، تعریف ما از شعر چیست و با توّجه به خوانش¬های گوناگون چگونه تصویری از یک شعر خاص را باید در ذهن مجسّم سازیم. برای پاسخ به این پُرسش بجا است به پیروی از فردریک جمیزسون بحثی را از زبان شناسی نمونۀ کار قرار دهیم. تصویری که در این چارچوب از شعر به دست می¬آید با تعریف فردیناند دو ساسور از «زبان» قابلِ توضیح است. یکی از مهم¬ترین و جالب¬ترین یافته¬های دوساسور در زبان شناسی تفاوتی است که وی بین «زبان» (langue) و «گفتار» (parole) یا «سخن» قائل است. به دیدۀ او، «زبان» مجموعۀ امکانات صوتی، واژگانی، نحوی، و معنایی است که در زمان معیّن، به یک وسیلۀ بیان مشخّص چون فارسی یا انگلیسی، تمامیّت می¬بخشد. در تاریخ فردی نبوده است که بر تمام امکانات زبانی خود مسلّط باشد و همۀ آنها را هنگام استفاده از زبان به کار بندد. هر فردی به هرزبانی که سخن